(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 29 آذر 1388- شماره 19539
 

تقديم به شهيد شوشتري
لبيك يا خميني
در رثاي شهيد مفتح
منادي وحدت حوزه و دانشگاه
نگاهي به كتاب خاطرات محافظ حضرت امام
امام هنگام تماشاي «روايت فتح» اشك مي ريخت
امداد غيبي به روايت شهيد همت
كوه ها الله اكبر مي گفتند!
نيم قرن سقايي



تقديم به شهيد شوشتري
لبيك يا خميني

انقلاب اسلامي به رهبري حضرت امام(رض) انسان هاي بسيار بزرگ و ارزشمندي را تربيت كرد كه مي تواند الگويي براي بشريت و خصوصاً نسل كنوني انقلاب اسلامي باشد. انسان هايي كه با بهره گيري از احكام اسلام و سيره نبوي و ائمه هدي توانستند زندگي اي را رقم بزنند كه با خدمت به خلق و انجام واجبات و ترك محرمات، كمال، پاكي و خوشبختي و نهايتاً سعادت دنيا و آخرت را از آن خود سازند. سردار حاج نورعلي شوشتري از جمله اين فرزانگان بود.
شهيد شوشتري در سال 1327 در روستاي نيگيجه از منطقه سر ولايت نيشابور در يك خانواده مذهبي و مستضعف چشم به جهان گشود. شوشتري از همان ابتدا، با سختي ها و مشقات زيادي در زندگي روبرو گرديد و به همين جهت به يك انسان سخت كوش تبديل شد و مشكلات و سختي در زندگي مردم را نيز هم به راحتي درك مي كرد.
در سال 58 وارد سپاه شده و به عضويت اين نهاد مقدس درآمد يك بار شهيد شوشتري برايم تعريف كرد: اوائل سال 58 در خواب ديدم كه امام(ره) به روستاي ما آمده و به منزل تشريف آوردند و از من خواستند تا در خدمت سپاه پاسداران باشم و بنده هم گفتم: چشم، اما انجام اين امر به تعويق افتاد، تا اينكه يك هفته بعد، دوباره حضرت امام(ره) را در خواب ديدم و باز به من توصيه فرمودند كه به سپاه بروم. بر همين اساس معتقدم، ورود سردار شوشتري به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به دعوت حضرت امام خميني(ره) بوده است.
سردار شوشتري همان مقدار كه به جهاد اصغر يعني جهاد در راه خدا توجه داشت، توجه بيشتري به جهاد اكبر داشتند و خودسازي و مبارزه با نفس را هم مدنظر خود داشتند. آدم صبوري بود. و در مقابل مشكلات از سعه صدر بالايي برخوردار، خودش مي گفت: قبل از اينكه براي فرماندهي قرارگاه قدس معرفي شوم، مشكلات زيادي داشتم، اما وقتي مسئوليت را پذيرفتم، خداوند همه مشكلاتم را حل كرد. بسيار كم عصباني مي شد و در عين حال در برابر ديگران متواضع بود. به مشكلات نيروهاي تحت امر رسيدگي مي كردند و پيگير حل آن بود. ارتباط خوبي با خانواده هاي شهداء، اين يادگاران دفاع مقدس داشت. با مردم منطقه سيستان و بلوچستان هم ارتباط بسيار خوبي و عاطفي اي برقرار كرده بود كه نمونه هايي از آن را در تلويزيون مشاهده نموديد و ذكر آن در اين مقاله نمي گنجد. شهيد شوشتري در طول زندگي اش با عشق به خدا خدمت مي كرد و تلاش زيادي را در ارتقاي كيفيت عبادات خود مي نمود و همواره احساس مي كرد «در مدرسه عشق در حال تحصيل است.»
سردار شوشتري برخي ويژگي ها و توانمندي هاي برجسته اي داشت. به طوري كه از همان آغاز تشكيل سپاه مسئوليت بسيج نيروهاي شهرستان را برعهده گرفت و همزمان فرماندهي عمليات سپاه نيشابور نيز به ايشان واگذار گرديد. اينجانب كه در آن زمان فرماندهي عمليات سپاه استان خراسان را برعهده داشتم، از همان روزها ويژگي بارزي از ايشان نظرم را به خود جلب كرد، ادب و متانت او در برخورد با فرماندهان بود كه مي توانم صادقانه بگويم كه هيچ گاه نديدم ايشان، حتي جلوتر از فرماندهان خود راه برود، در صحبت كردن نيز حق تقدم را براي آنها قائل بود و حريم را حفظ كرده و عدم اطاعت از مافوق را حرام مي دانست. دلسوزي، كارآزمودگي، شجاعت، مديريت قوي و تدبير از ديگر ويژگي هاي بارز اخلاقي سردار شوشتري بود. اين سردار رشيد اسلام هيچ گاه از دشمن نترسيد و هميشه دشمن را حقير مي شمرد. وي در حاليكه فرمانده مقتدر و با تدبيري بود، اما از بصيرت بالايي هم در عرصه دشمن شناسي برخوردار بود. به عنوان مثال در همان ابتداي دوران دفاع مقدس و تجاوز دشمن بعثي صهيونيستي به ميهن عزيزمان، يعني در سال 60 در عمليات دفاع از تنگه چزابه در منطقه بستان كه تجاوز دشمن با هدف تصرف بستان به فرماندهي شخص صدام صورت پذيرفته بود، سردار شوشتري با گردان تحت فرماندهي خود در اين منطقه، با درايت و مديريت بسيار خوب نيروها و ايستادگي شجاعانه خود، به همراه ساير يگان ها چنان مقاومت نمودند كه صدام حتي با ميدان آوردن چند يگان رزمي ويژه و آتش بسيار پرحجم و سنگين توپخانه و ادوات و بمباران هوائي خود نيز نتوانست خط دفاعي ايران را بشكند و اين منطقه را تصرف نمايد. شهيد شوشتري در اكثر عمليات هاي دوران دفاع مقدس به عنوان يك فرمانده موفق حضوري فعال داشت. وي مدتها فرماندهي لشكر 5 نصر كه متشكل از رزمندگان استان خراسان بود را به عهده داشت و در سال 64 فرمانده قرارگاه نجف اشرف شد كه مسئوليت دفاع از جبهه هاي غرب كشور در مقابل تجاوز دشمن به عهده ايشان بود. شهيد شوشتري در عمليات مرصاد كه تهاجم منافقين كوردل به كشور اسلامي ايران بود نقش محوري داشتند. به همين دليل شوشتري مورد عنايت حضرت امام(ره) قرار گرفت و لذا ايشان از طريق مرحوم حاج احمدآقا درخواست شفاعت در دار باقي را از آن حضرت نمود و حضرت امام(ره) نيز درخواست سرباز رشيد خود را مورد قبول قرار داد. در واقع اگر سرانجام شهيد شوشتري بعد از سالها خدمت عاشقانه به انقلاب و نظام مقدس جمهوري اسلامي، شهادت نبود، مزدش را نمي گرفت زيرا تنها شهادت بهترين اجر و مزد مجاهدان در راه خدا از جمله شهيد عزيز ما بود.
بعد از پايان دفاع مقدس فرماندهي قرارگاه ثامن الائمه(ع) در شمال شرق كشور را برعهده گرفت و باتوجه لياقت ها و صلاحيت هايي كه از خود بروز داده بود، بنابر تدبير فرماندهي كل سپاه و فرماندهي نيروي زميني، مسئوليت فرماندهي قرارگاه حمزه سيدالشهداء(ع) كه مهمترين منطقه ماموريت سپاه در برخورد با دشمن خارجي و ضدانقلاب بود، به وي سپرده شد. ابتكار و خلاقيت هايي كه سردار شوشتري در اين ماموريت خطير و حياتي براي امنيت كشور به خصوص شمال غرب كشور از خود نشان داد، سبب گرديد تا او از فرماندهي قرارگاه حمزه سيدالشهداء(ع) به جانشيني فرماندهي نيروي زميني سپاه ارتقاء يابد. شهيد والامقام ما، در اين مسئوليت مهم طرح ها و ابتكارات برجسته و جالبي را جهت خنثي نمودن و مقابله با طرح ها و برنامه هاي دشمنان فرامنطقه اي ج.ا.ا و نيز گروه هاي وابسته به استكبار جهاني ارائه داد كه اساس تهيه و تقويت بسياري از برنامه هاي دفاعي كشور گرديد. در اوايل سال جاري كه برنامه تقويت امنيت پايدار جنوب شرق در سرلوحه برنامه هاي نهاد مقدس سپاه قرار گرفت، شهيد شوشتري با داشتن مسئوليت بسيار سنگين جانشيني فرماندهي نيروي زميني، داوطلب خدمت در آن منطقه گرديد و با حفظ مسئوليت، بعنوان فرمانده قرارگاه مقدم قدس، راهي آن ديار گرديد تا با ابتكارات و خلاقيت هاي برجسته خود بتواند منشاء خدمات بسيار مفيد و مؤثري در جهت امنيت پايدار و مردمي از طريق ايجاد همدلي و وحدت بيشتر در بين برادران و خواهران اهل سنت و تشيع اين منطقه مستضعف نشين شود. و يكبار ديگر عشق و علاقه مندي خود به خدمت به مردم در صحنه هاي سخت را به نمايش بگذارد.
شهيد شوشتري در جنوب شرق كشور طرحهاي متنوعي در جهت سامان بخشيدن به اوضاع مردم و تقويت امنيت مردمي از طريق مشاركت مردم منطقه آماده كرده بود. اين شهيد عزيز معتقد بود اگر بين اقشار مختلف مردم اتحاد و همدلي ايجاد شود، بيگانگان نمي توانند در بين آنها تفرقه ايجاد كرده و منطقه را ناامن نمايند. تا مردم عزيز استان سيستان و بلوچستان در سايه امنيت آسايش خوبي را داشته باشند. ايشان در همان ابتدا با حضور در بين مردم و ارتباط با بزرگان طوايف و عشاير منطقه، اعم از سني و شيعه، ارتباط خود را با آنها بسيار نزديك نموده و سپس با دعوت از آنان در جلسات مشترك به طرح ايده هاي خود پرداخت كه مورد استقبال شديد آنها قرار گرفت. اين جلسات سبب اتحاد و همدلي بيشتر اقشار و طوايف مختلف مردم با يكديگر و نظام گرديد و ميزان آمادگي مردم را براي مشاركت در طرح هاي امنيتي بالا برد و سران طوايف ه بطور مكرر وفاداري خود را به نظام، امام(ره) و رهبر معظم انقلاب نشان دادند. لذا آماده برگزاري پنجمين جلسه همدلي بودند. به طوري كه استكبار جهاني از اين مهم احساس خطر كرد و ترور اين سردار توانا را در دستور كار گروههاي تروريستي قرارداد. سرانجام اين شهيد والامقام طي يك عمليات انتحاري توسط يكي از عناصر تروريستي گروهك وابسته به استكبار جهاني در شرق كشور در حالي كه به همراه جمعي از سران طوايف سني و شيعه منطقه براي شركت در جلسه بزرگ سران طوايف و بزرگان اقشار مختلف مردم منطقه، مورد حمله تروريستي ناجوانمردانه قرار گرفت و جان خود را به جانان تقديم نمود.
شهيد شوشتري علي رغم سن نسبتا بالا داراي جثه، فكر، تدبير و اقتدار بسيار قوي اما همراه با اخلاق و معرفت بود و اين ويژگي هاي بارز بر توان جسمي اش غلبه داشت.
شهيد شوشتري اقدامات بسيار زيادي را براي تشكيل هر چه باشكوهتر بودن كنگره شهداي خراسان انجام داد و نقل شده كه در يكي از جلسات اخير به مسئولين كنگره گفته بود چقدر خوب بود كه ما هم شهيد مي شديم تا در اين كنگره نام ما هم در كنار اسامي شهدا قرار مي گرفت. خدا دعاي اين عاشق لقاء خود را سريعا اجابت كرد و كمتر از 48ساعت مانده به شروع كنگره او را به آرزويش رساند. شوشتري كنگره 23هزار شهيد استان خراسان را مديريت كرد. همانند يك عكاس، همه را چينش كرد و دوربين را روي اتوماتيك گذاشت و خود در وسط شهدا قرارگرفت. برادر ياسوجي ما، سرهنگ نظرپور قبل از شهادت شوشتري، در مشهد مقدس بوده كه سردار كاظمي فرمانده شهيد نيروي زميني سپاه را در خواب مي بيند كه بالاي يك تپه سرسبز و بهشتي به انتظار ايستاده و وقتي دليلش را مي پرسد مي گويد: به انتظار جانشينم ايستاده ام. پس از چند دقيقه سردار شوشتري به او ملحق گرديده و هر دو با هم رفتند.
آري سردار شهيد ما، با دعوت حضرت امام(ره) وارد سپاه شد و با استقبال فرمانده شهيدش كاظمي، دعوت حق را لبيك گفته و با كسب مقام شفاعت براي خود و قول شفاعت از امامش به جمع ياران و همرزمان شهيدش پيوست.
دوست و همرزم 30ساله شهيد
سرتيپ2 پاسدار حمزه حميدي نيا

 



در رثاي شهيد مفتح
منادي وحدت حوزه و دانشگاه

محمد مفتح در سال 1307 شمسي، در خانواده اي روحاني در همدان به دنيا آمد. پدرش مرحوم، حجت الاسلام حاج محمود مفتح، يكي از واعظان مخلص و عاشق خاندان رسالت و ولايت بود و در ادبيات فارسي و عربي تبحر فراواني داشت و اشعار زيادي در مدح و رثاي اهل بيت عليهم السلام به زبان هاي عربي و فارسي از وي به جا مانده است. او در حوزه علميه همدان، مدرس ادبيات فارسي و عربي بود. شهيد مفتح از كودكي در محضر پدر به فراگيري ادبيات پرداخت و پس از گذراندن دوره ابتدايي، جهت فراگيري معارف اسلامي به مدرسه
«آخوند ملاعلي» وارد شد و پس از مدتي جهت استفاده از محضر اساتيد بزرگ به حوزه علميه قم مهاجرت كرد و در مدرسه «دارالشفاء» با جديت فراوان به كسب علوم معارف پرداخت و از محضر بزرگاني چون آيات سيد محمد حجت كوه كمره اي، بروجردي، سيد محمد محقق (داماد)، علاّمه طباطبايي صاحب الميزان و امام خميني (قدس سره) استفاده نمود. و خود مدرسي بزرگ در حوزه گرديد.
در دوراني كه تبليغات استثمارگران، دانشگاه را در نظر علما كفرستان كرده بود و «تحصيل علوم جديد» را اعراض از دين و رفتن به دانشگاه را براي عال م ننگ مي دانستند، شهيد مفتح در حالي كه در قم استادي بزرگ بود، پا به عرصه دانشگاه گذاشت. وي كه در حوزه علميه به درجه اجتهاد رسيده بود، در دانشگاه نيز موفق به اخذ درجه «دكتري» گرديد. رساله دكتراي وي «تحقيقي درباره نهج البلاغه» است كه با درجه بسيار خوب مورد قبول دانشگاه قرار گرفت.
فعاليت هاي فرهنگي و تأليفات
استاد مفتح، پس از گذراندن دوره دانشگاه، علاوه بر تدريس در حوزه، به تدريس در دبيرستان هاي قم پرداخت.
او كه توطئه استعمار را در جدا نگاه داشتن دو قشر دانشگاهي و روحاني، با همه ذرات وجودش حس كرده بود، ايجاد وحدت و انسجام ميان اين دو گروه را وجهه همت خود ساخت. مقاله اي كه ايشان در مجله مكتب اسلام درباره وحدت روحاني و دانشگاه - علي رغم جو مخالفت - نوشت، مبين تفكر شهيد در اين باره است. شهيد به لحاظ رسالتي كه بر دوش خويش حس
مي كرد، ضمن مبارزه با عفريت «جهل و بي شعوري»، در دو سنگر دبيرستان و حوزه از همان آغاز سعي در روشنگري دانش پژوهان داشت و كلاس هاي خويش را مركزي براي تشكل آنان در جهت مبارزه با رژيم قرار داده بود و در اين راه به تأسيس انجمن اسلامي دانش آموزان - با همياري شهيد بهشتي - همت گمارد.
مبارزه با رژيم را نه تنها در تضاد با تحصيل علم نمي ديد، بلكه آگاهي و با سواد شدن را يكي از ابعاد مبارزه مي دانست و در كنار بالا بردن سطح مبارزه طلاب و دانش آموزان، سعي در بالا بردن سطح آگاهي عقيدتي آن ها داشت.
در زمان تحصيل و تدريس، حاشيه اي بر «اسفار» ملاصدرا، نوشت. كه سومين حاشيه بر اين كتاب است. هم چنين كتابي به نام«روش انديشه» در علم منطق به رشته تحرير در آورد كه به عنوان كتاب درسي در حوزه و دانشگاه، براي بالاترين سطح منطق استفاده مي شود. ترجمه تفسير
مجمع البيان هم يكي از تأليفات اين شهيد عالي مقام است.
شهيد در جهت ايجاد تشكل و سازمان دادن به طلاب و فضلا دست به تشكيل مجمعي به نام «جلسات علمي اسلام شناسي» زد كه اين مجمع فعاليت وسيعي را به منظور شناساندن چهره اصلي اسلام در جامعه آغاز كرد. در اين جلسات كه زير نظر استاد تشكيل مي شد، فضلا و نويسندگان حوزه علميه كتاب هايي را كه در زمينه هاي مختلف اسلام شناسي نوشته بودند، ارائه
مي كردند و پس از نقد و اصلاحات ضروري، با مقدمه اي كه استاد بر آن
مي نوشت، به چاپ مي رسيد. ساواك كه پي به نقش مؤثر اين مجمع در شناساندن اسلام راستين برده بود، آن را تعطيل كرد.
مبارزات در سال هاي 1340تا 1342
سخنراني هاي او در شهرهاي مختلف و روشن ساختن مواضع نهضت اسلامي در افشاي چهره ي رژيم پهلوي بسيار مؤثر بود و به لحاظ اثر عميقي كه اين سخنراني ها در ميان توده ها داشت، بارها توسط ساواك تعطيل شد و هر بار اين تعطيلي با دستگيري و آزار ايشان همراه بود.
شهيد مفتح بعد از تبعيد امام (قدس سره) مبارزات خود را شدت بخشيد و با سفر به استان خوزستان سعي در افشاي ماهيت رژيم و شناساندن نهضت امام (قدس سره ) به مردم داشت و ساواك كه با دستگيري هاي متعدد و ممنوع المنبر كردن ايشان نتوانسته بود كاري از پيش ببرد، ورود ايشان را به شهرهاي خوزستان ممنوع اعلام كرد.
محبوبيت و مقبوليت عامه ي شهيد در ميان طلاب و دانش آموزان، موجب شد كه او را از آموزش و پرورش اخراج و در سال 1347، به نواحي جنوبي ايران تبعيد كنند و هنگامي كه دوران تبعيد ايشان به پايان رسيد، از بازگشت او به قم جلوگيري كردند. به ناچار شهيد مجبور به اقامت در تهران شد. اقامت در تهران سرآغاز فصل نويني در زندگاني سياسي وي گرديد، دانشكده الهيات او را دعوت به همكاري كرد. شهيد با اميد فتح سنگري ديگر و گشودن جبهه اي ديگر براي مبارزه با رژيم و نيز شوق همكاري با استاد مطهري كه در اين دانشكده مشغول تدريس بود، دعوت دانشكده را پذيرفت و بدين ترتيب زندگي و فعاليت هاي ايشان در تهران آغاز شد.
در تهران، علاوه بر تدريس در دانشكده و بسط زمينه هاي همكاري با استاد شهيد مطهري، بنا به دعوت انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه تهران، به اقامه نماز جماعت در اين مسجد همت گمارد. سخنراني هاي ايشان در مسجد دانشگاه در ترغيب نسل روشن فكر و تحصيل كرده به اسلام اثر به سزايي داشت.
شهيد در حسينيه ارشاد نيز مشغول فعاليت هاي علمي- تبليغي و سخنراني بود كه بعد از تعطيلي اين حسينيه توسط ساواك، با قبول امامت جماعت مسجد جاويد در سال 52، هسته ديگري ايجاد كرد تا خلا به وجود آمده را پر نمايد. در اين مسجد كتابخانه تشكيل داد و كلاس هاي دروس اعتقادي، فلسفي، تفسير قرآن، نهج البلاغه و ... داير كرد.
مسجد جاويد تبديل به دژ مستحكمي براي انقلاب گرديد و با استقبال فراوان دانشجويان و افراد تحصيل كرده مواجه شد. سرانجام بعد از گذشت يك سال و نيم در سوم آذر 1353، پس از سخنراني حضرت آيت الله خامنه اي، مسجد جاويد مورد هجوم ساواك قرار گرفت و تعطيل شد و شهيد هم دستگير و به زندان افتاد. بعد از آزادي از زندان، رژيم ديگر اجازه فعاليت در مسجد جاويد را به ايشان نداد. استاد، امامت مسجد قبا را در نزديكي حسينيه ارشاد پذيرفتند و در جلسه اي كه با حضور افرادي نظير مرحوم آيت الله طالقاني، استاد شهيد مطهري و ... براي تنظيم برنامه هاي مسجد داشتند، مسجد را «قبا» نامگذاري كردند. تا «قبايي» در ظلمت كده قريش گردد و آغازگر هجرتي در قيام خونبار امت مسلمان. مقارن با رمضان 1356، كه به دليل تغيير تاكتيك دولت استكباري امريكا، رژيم پهلوي نيز شعارهايي چون «فضاي باز سياسي» را مطرح كرد. استاد شهيد به افشاي ماهيت خائنانه اين شعار پرداخت و با استفاده از ضعف رژيم، اقدام به تشكيل جلساتي در مسجد قبا كرد كه براي اولين بار در تاريخ معاصر ايران با حضور جمعيتي بيش از 30 هزار نفر برگزار مي شد. شهيد در عيد فطر همان سال با برگزاري نماز با شكوه عيد فطر در قيطريه - كه با استقبال بي نظير مردم تهران رو به رو شد - اركان رژيم پهلوي را به لرزه در آورد. ايشان در خطبه هاي نماز براي اولين بار نام امام خميني (قدس سره) را آشكار بر زبان جاري كرد و رهبري امام را مورد تأكيد قرار داد. مبارزه شهيد تا رمضان سال 1357، كه نهضت مردم مسلمان به رهبري امام (قدس سره) اوج گرفته بود، همچنان ادامه داشت. ايشان بعد از نماز عيد فطر با تأكيد بر رهبري بي چون و چراي امام امت روز پنجشنبه 16 شهريور 1357، را به عنوان تجليل از شهداي ماه رمضان تعطيل اعلام كرد. در اين روز راه پيمايي بزرگي عليه رژيم انجام گرفت كه زمينه ساز راه پيمايي 17 شهريور گرديد، كه توسط رژيم پهلوي به خاك و خون كشيده شد و جمعه خونين نام گرفت.در بهمن 1357، جهت بازگشت امام
(قدس سره)استاد شهيد به همراه ديگر همرزمان، كميته استقبال از ايشان را تشكيل دادند تا مقدمات ورود پيروزمندانه رهبر و مراد خويش را به نحو شايسته فراهم نمايند. شهيد مفتح با تشكيل شوراي انقلاب از
طرف امام (قدس سره) به عضويت اين شورا درآمد. بعد از پيروزي انقلاب براي تشكيل كميته هاي انقلاب اسلامي فعاليت چشمگيري كرد و خود سرپرستي كميته منطقه 4 تهران را به عهده داشت. آخرين مسؤوليت شهيد، سرپرستي دانشكده الهيات و عضويت در شوراي گسترش آموزش عالي كشور بود كه به نحو شايسته در اين سنگرها انجام وظيفه نمود و در طي اين دوران همچنان مسؤوليت امامت جماعت مسجد قبا را نيز بر عهده داشت. سرانجام آيت الله مفتح، پس از عمري تلاش و جهاد مستمر و خستگي ناپذير در راه تبليغ دين، در ساعت
9 صبح روز 27 آذر 1358، به همراه 2 پاسدار جان بركف، شهيدان جواد بهمني و اصغر نعمتي، هنگام ورود به دانشكده الهيات، توسط عناصر منحرف گروهك فرقان هدف گلوله قرار گرفتند و به فيض عظيم شهادت نايل آمدند. پيكر مطهر آن عالم رباني پس از برپايي مراسم با شكوه تشييع، در صحن مطهر حضرت معصومه عليهاالسلام در قم به خاك سپرده شد و اين روز به مناسبت فعاليت هاي چشمگير اين شهيد والامقام در راه تحقق وحدت بين حوزه و دانشگاه « روز وحدت حوزه و دانشگاه» نامگذاري شد.

 



نگاهي به كتاب خاطرات محافظ حضرت امام
امام هنگام تماشاي «روايت فتح» اشك مي ريخت

مجتبي نصيرمحمدي
خاطرات محافظين شخصيت ها هميشه جذاب و خواندني بوده است اما وقتي آن شخصيت «امام خميني(ره)» باشد اين جذابيت دو صدچندان مي شود.
حاج حسين سليماني در كتاب خاطرات خود به گوشه هايي از نحوه سلوك و زندگي امام بزرگوار مي پردازد.
اين كتاب 140 صفحه اي شامل دو فصل است. فصل نخست به چگونگي دستيابي سليماني به اين افتخار و خاطرات وي از دوران حفاظت از امام(ره) مي پردازد. در فصل دوم نيز به ماجراي بيماري حضرت امام و در نهايت رحلت ايشان پرداخته مي شود كه به واقع فصلي سوزناك و البته خواندني است.
شايد اولين انتقاد به اين كتاب كه توسط رضا شيخ محمدي تدوين شده، اسم آن باشد. از منظري مي توان گفت تا حدودي كتاب بي عنوان است. روي جلد كتاب كه فاقد طراحي زيبايي است، نوشته شده «خاطرات حاج حسين سليماني از محافظان حضرت امام» اين عبارت بلند را بيشتر مي توان توضيح كتاب دانست تا نام آن كه با انتخاب نامي كوتاه و با مسمي قابل رفع شدن بود.
اين كتاب با قيمت 1300 تومان توسط انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي منتشر شده است. گلچيني از خاطرات اين كتاب را با هم مرور مي كنيم.
قرائت قرآن در وضعيت قرمز
يك بار به خاطر دارم كه وضعيت قرمز شد و ادوات ضدهوايي شروع كردند به شليك كردن، بنده در همان حين مي خواستم از حياط عبور كنم. مشاهده كردم يكي از خانم هايي كه به عنوان كمك كار در بيت امام بودند، بدنش مي لرزد. ظاهراً ضدهوايي ها چيزي مشاهده كرده بودند و به طور خودكار شليك مي كردند. خانم خدمتگزار گفت:
«من الان خدمت حضرت امام بودم. به ايشان گفتم: آقا! شما نترسيد! امام لبخندي به من زدند و گفتند: نه مادر! شما نترسيد. ما نمي ترسيم!»
امام اصلا بيمي به خود راه نمي دادند. با آنكه صداي ضدهوايي ها مهيب بود و در جايي هم كه ما بوديم، به لحاظ اينكه جماران در دل كوه واقع شده بود، صدا چند برابر مي شد. خانم خدمتگزار افزود:
«آقا همين طور نشسته بود و با خيال راحت قرآن مي خواند».
مطالعه همه جا
دو دكتر دندانپزشك نزد امام آمدند. امام در همان حال كه روي صندلي مخصوص و زيردست دندانپزشكان بودند، همراه خودشان چند مجله و بولتن و روزنامه آورده بودند تا در خلال دقايق متمادي كه پزشك مشغول قالب گيري دندان ايشان هستند، اگر فرصتي دست داد، مطالعه كنند. و اين كار را انجام دادند و شايد در آن مدت چند ساعت، كه لازم بود حضرت امام جهت ترميم دندان هايشان در آنجا باشند، بيشتر وقت شان همان طور كه روي صندلي مخصوص دندانپزشكي نشسته بود به مطالعه گذشت.
اشك امام
در خصوص پخش برنامه «روايت فتح» هم بنده خودم بارها و بارها قسمت هاي مختلف اين برنامه را ديدم. چند بار هم كه خدمت امام رسيدم، ديدم ايشان هم نشسته اند و مشغول تماشاي اين برنامه هستند. يك بار هم ديدم كه در حين پخش اين برنامه اشكشان هم جاري است. در مواقعي هم كه در اتاق امام نبوديم و در اتاق مجاور بوديم، از صداي تلويزيون اتاق امام حس مي كرديم كه برنامه «روايت فتح» را نگاه مي كنند. شايد دايماً اين برنامه را مي ديدند.
نماز حداقلي و حداكثري
خصوصيت نماز جماعت ايشان اين بود كه خيلي خلاصه نماز مي خواندند و طول نمي دادند. در ركوع و سجود و قنوت، به حداقل بسنده مي كردند اما وقتي خودشان به تنهايي مشغول نماز بودند، و بنده چندين بار شاهد اين نمازهاي انفرادي ايشان بودم، مي ديدم كه با متانت و به آهستگي عمل مي كنند و وقت زيادي را براي آن صرف مي كنند و تمام مستحبات مربوط به اقامه نماز را به جا مي آوردند.
نمي گفت آب بياوريد!
احمد آقا مي گفت:«موردي را نديدم كه حضرت امام به خانم شان بگويند كه براي مثال يك ليوان آب به من بدهيد يا چاي بياوريد يا سفره را بيندازيد! بلكه هر احتياجي كه داشتند، خودشان بلند مي شدند و اقدام مي كردند. البته اگر بنده يا والده زودتر از تصميم امام مطلع مي شديم، برمي خاستيم و حاجت شان را برآورده مي كرديم؛ ولي خود ايشان ابتدا زبان به درخواست نمي گشودند. حتي حضرت امام از خانمي كه به عنوان خادمه در منزلشان كار مي كرد، چيزي را طلب نمي كردند».
عنايت ويژه
در زمان ملاقات هاي بزرگ در حسينيه جماران كه شخصيت هاي طراز اول هم حضور مي يافتند و شلوغ مي شد، امام سفارش كرده بودند كه آقاي خامنه اي را از مكان مخصوصي وارد كنند. لذا آقاي خامنه اي با ماشين تا نزديك ترين جاي ممكن مي آمدند و بعد پياده مي شدند و از داخل بيت امام و حياط اندروني عبور مي كردند و در جلسه ملاقات حضور مي يافتند. به جز ايشان هيچ يك از شخصيت ها اجازه نداشت كه از داخل بيت عبور كند.
بوسه بر دست پزشك امام
در ماه رمضان سال 64 يا 65 بود كه امام وقتي قبل از ظهر براي مسواك زدن مي روند، سرشان گيج مي خورد و به زمين مي افتند!
زنگي را كه براي اين منظور تعبيه شده بود، مي فشارند. دكتر پورمقدس كه نوبت كشيكش بوده با همان لباس استراحتش بالاي سر امام مي رود و مي بيند كه ايشان روي زمين افتاده است. تنفس سينه به سينه و دهان به دهان مي دهند و بعد هم كپسول اكسيژن مي آورند، بعد امام را با برانكارد به بيمارستان بردند و حدود يك ماه ايشان در آنجا بستري بودند كه البته كسي از اين ماجرا مطلع نشد.
وقتي امام بستري بودند، آقاي خامنه اي به ديدنشان آمدند و بنده هم حضور داشتم. در آنجا حاج احمدآقا قضيه را توضيح دادند و گفتند كه اين آقاي دكتر پورمقدس آقا را نجات دادند. در همان موقع، آقاي خامنه اي برخاستند و به سمت دكتر رفتند. خم شدند و به زور، دست پزشك را بوسيدند.

 



امداد غيبي به روايت شهيد همت
كوه ها الله اكبر مي گفتند!

ما در صحنه هاي جنگ، در لحظات زيادي از امدادهاي غيبي برخوردار بوديم. در عمليات «روح الله» در جبهه نوسود، يك شب قبل از عمليات در تاريخ دهم تيرماه 1360 يكي از برادرهاي رزمنده ما، آن شب در عالم خواب ديد كه امام ]خميني[ به خواب او آمده و مي فرمايد: حمله كنيد، آقا امام زمان(عج) پيشاپيش شما است! اين برادر صبح كه بيدار شد، خطاب به برادران ديگر در مسجد نودشه گفت كه امام به خواب او آمده و چنين مطالبي را فرموده اند. تمام برادرها تجهيزات بستند و آمدند به من گفتند: ما در همين روشنايي روز حركت مي كنيم تا برويم با عراقي ها بجنگيم، چرا كه امام(ره) چنين فرموده اند. من با اصرار، آنها را قانع كردم كه حمله را در شب انجام بدهند. در شب عمليات، نيروهاي اسلام به رغم تعداد كم، چنان حمله اي بر دو گردان عراق بردند كه شايد در تاريخ جنگهاي جهان بي سابقه باشد و پيروز شدند. يك افسر عراقي كه او را اسير گرفتيم مي گفت: به نظر من شما حداقل با دو گردان به ما حمله كرديد. وقتي با اصرار زياد او را قانع كرديم كه نيروهاي ماكمتر از يك گردان بوده، آن افسر عراقي به گريه افتاد و گفت: وقتي در آغاز حمله، شما داشتيد الله اكبر مي گفتيد تمام كوه ها داشتند با شما تكبير مي گفتند! ما فكر كرديم كه تمام كوهها از نيروهاي شما پر شده، اين بود كه آمديم و تسليم شديم!
فرازي از سخنان شهيدهمت
مرداد 1361

 



نيم قرن سقايي

بعيد است اهل نماز جمعه تهران باشي و او را نشناسي. همان پيرمرد محاسن سپيدي كه در نماز جمعه، راهپيمايي ها و ساير مناسبت ها و مراسم عبادي-سياسي كوزه به دست، عطش اهل حضور را با جرعه اي آب رفع مي كند.
در اين روزها كه جماعتي سعي در دزديدن هويت سبز دارند، كلاه و شال سبز «سيد سقا» اصالتي چشم نواز دارند و آرامشت
مي بخشند. مي گويد: «اين
نشانه هاي سبز از جدمان به ما ارث رسيده.پدرم گفت تو كه اداره اي نيستي اين شمشير مرتضي
علي -شال سبز- را به كمرت ببند.»
بيش از نيم قرن است كه سقايي مي كند و بهترين ايام و خاطرات خود را زماني مي داند كه در سرزمين هاي نور، بسيجيان خميني را سيراب مي كرده است. يك دست اسلحه و يك دست كوزه؛ رقصي چنين ميانه ميدانم آرزوست.
هر گاه به نام بسيج مي رسد بغض مي كند و اشك در چشمانش حلقه مي زند. سال 60 در ميدان انقلاب، خبرنگاري با او مصاحبه كرده و مي پرسد: شما طرفدار كدام حزب و گروه هستي؟ سيد جواب مي دهد: حزب فقط
حزب الله، رهبر فقط روح الله! خبرنگار مي پرسد به نظرت بزرگ ترين تهديد انقلاب چيست؟ او
مي گويد هيچ چيز اين انقلاب را تهديد نمي كند جز اختلاف ميان شخصيت ها.
هر بار كه نامي از انقلاب
مي آيد بغض مي كند و مي گويد جوان ها فكر نكنند اين انقلاب راحت به دست آمده، ما هر كاري از دستمان برمي آمد كرديم و حالا هم امانت دست شماست و بهترين راه حفظ اين امانت هم تبعيت كامل از ولايت فقيه است.
مي گويد گاهي افراد از حج برايش آب زمزم مي آورند و او هم براي تبرك هر دفعه كمي از آن را براي تبرك با آب كوزه اش مي آميزد . به بعضي ها هم كه خيلي خاطرخواه كوزه اش مي شوند، يكي هديه مي دهد، همراه با پيشاني بندي كه به آن مي بندد. مي گويد در خانه چند تايي دارم.
سرزندگي، اميد و توكل به خدا در نگاه و كلامش موج مي زند كه جز اين از بسيجي بعيد است حتي اگر موي و محاسنش سپيد شده باشد. گاهي نوه اش سيد محسن را با خود به مراسم ها مي برد تا پا به پاي او سقايي كند و رموز كار را بياموزد و مهم تر از آن مرام سقايي را كه در افتادگي و تواضع است. خودش مي گويد سيد محسن جانشين من است.
راستي اين را بايد زودتر
مي گفتم. سيد فضل الله محمدي اهل روستاي ساروق است. همولايتي كربلاي كاظم، همان پيرمردي كه يك شبه حافظ كل قرآن و معجزه عصر خود شد. از سيد فضل الله مي پرسم چطور شد كه سقا شدي؟ و سيد كه بيش از 70 سال سن دارد با اين سوال به دوران كدوكي خود مي رود و
مي گويد: ايام عزاداري يك رسمي در روستاي ما بود كه بچه ها سقايي
مي كردند و دم مي گرفتند و
مي خواندند: عباس عمو جانم، لب تشنه و عريانم، ما آب نمي خواهيم، برگرد به خيمه... من هم جزء اين بچه ها بودم و سقايي را از همان وقت شروع كردم و ديگر كنار نگذاشتم. وقتي به تهران هم آمديم سقايي را ادامه دادم.
عطر محرم در شهر پيچيده و كوزه سيد سقا تشنه ديدار دلدادگان ساقي دشت كربلاست. فداي لب تشنه ات يا ابا عبدالله...

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14