(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14



شنبه 19 دي 1388- شماره 19554
 

نگاهي به زندگي ابوموسي اشعري

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




نگاهي به زندگي ابوموسي اشعري

حكايت مصقله شيبان و فرار از حق به خاطر مال دنيا، واقعه اي گشوده و قابل تكرار براي همأ طرفداران راستي و صداقت است. راه مقابله با اين رويداد، پند گرفتن از اين وقايع و حوادث، در كنار توجه دائم به خداي تبارك و تعالي، مبارزه مستمر با نفس سركش و روي نيارودن به آمال و مطامع پست و دور كننده از خداست. ضمن آن كه توجه به جواب برادرش نعيم - كه در پرتو ايمان خالص، به دعوت برادر، جوابي مأيوس كننده داد - نيز عبرت انگيز است.
ما چنان كه در اين داستان از «طه حسين» مصري در كتاب «علي و فرزندانش» بهره برديم، پايان كلام را نيز به تحليل او از رفتار مصقله و معاويه اختصاص مي دهيم: كه مي گويد:
«مصقله تنهانبود. بلكه از عامأ مردم بصره و كوفأ گذشته، بسياري از بزرگان وسران قوم نيز چنين بودند.
او اسيران را خريد و آزاد كرد، نه از آن كه در بند پاداش خدايي باشد يا به خواهد كار نيكي كرده باشد؛ بلكه تنها براي آن كه حس ّ تعصّب قبيله اي خود را خرسند كند و مكر ورزيدن با دستگاه خلافت را وسيلأ خشنود نمودن اين گونه احساسات قرار دهد. آن گاه كه امير مؤمنان به خدعأ او پي ببرد و از وي خواستار حق شد، شكيبايي نتوانست، و آنچه را به گردن داشت، نپرداخت؛ بلكه به نزد كساني كه با خليفه در جنگ بودند، گريخت و دوستي رها كرد و دشمني گزيد.
برخوردي كه معاويه با وي كرد و خوشامدي كه به او گفت، كم از خودداري وي از پرداخت وام و گريختن به شام نبود؛ اين خود مكري و خدعه اي بود و پاداشي بود كه هرگز شايستگي نداشت به مسلمان راستين چنان پاداشي داده شود. كار معاويه، آن گاه خوب بود كه به جاي مصقله، مردي از روم گريخته و نزد وي آمده باشد تا با او دركار قيصر حيله كند و آن مرد، دستيار معاويه در جنگيدن با كافران باشد. امّا اين كه معاويه كسي را در پناه گيرد كه با امام خود، بي سبب كيد ورزيده و پيمان شكسته و نزد او آمده تا كار عراق را به تباهي كشد، خود گواه است بر آن كه معاويه با چه سياستي مي خواسته است دستگاه سلطنت جديد خود را براند. اين سياستي است كه از بن بر دنيا، خواسته ها، سودها، آرزوها، هوسها و شهوتهاي آن ساخته شده است.
در اين جاست كه فرق ميان مذهب سياسي علي كه همه براي دين است و مذهب سياسي معاويه كه يكسره براي دنيا است، بخوبي آشكار مي شود. »
«عبدا لله بن قيس بن سليم» كنيه اش « ابوموسي»، در تاريخ به «ابوموسي اشعري» معروف است. مادرش زني از «بني عك ّ» بود كه مسلمان شد و در مدينه درگذشت. برخي منابع، ابوموسي را در زمرأ مهاجران دوم به حبشه نوشته اند. و به نقل همين منبع، نويسندأ كتاب « تاريخ پيامبر اسلام» ابوموسي را از وابستگان به «بني عبدالشمس» شمرده و نام او را در كنار «ابوحذيفه» و همسرش «سهله» از مهاجران دوم به حبشه ثبت كرده، كه در سال هفتم هجري، با يك گروه شانزده نفره، به مدينه بازگشتند. در ميان شانزده نفري كه در پي ارسال نامأ رسول گرامي اسلام به « نجّاشي»، به مدينه بازگردانده شدند نيز نام ابوموسي در همين منبع ثبت شده است.
امّا برخي ابوموسي را از مهاجران به حبشه ندانسته اند؛ بلكه معتقدند ابوموسي بعد از آن كه ايمان آورد، به سرزمين خود بازگشته و بعدها همراه گروهي از اشعريين، همزمان با بازگشت «جعفربن ابي طالب» و يارانش به مدينه، بر پيامبر وارد شد. وقتي كه در يك زمان، هر دو گروه به مدينه آمدند، عدّه اي تصور كردند كه ابوموسي و اشعريين از حبشه به مدينه آمده اند.
نويسندأ كتاب «سيماي كارگزاران علي بن ابي طالب (ع) » به نقل از شرح نهج البلاغه « ابن ابي الحديد» و «درجات الرفيعه في طبقات الشيعه» آورده است كه ابوموسي اشعري جزو منافقان بوده كه پس از بازگشت پيامبر از غزوأ « تبوك»، قصد داشتند كه حضرت را ترور كنند. وي مي نويسد:
«حذيفه كه منافقين را مي شناخت، دربارأ او ] ابوموسي[ مي گويد: شما حرفهايي مي زنيد؛ امّا من شهادت مي دهم كه او دشمن خدا و رسولش مي باشد و با آن دو در دنيا جنگ مي كند، و دشمن است در روزي ]قيامت[ كه مردم شهادت و گواهي مي دهند. . . »
دربارأ پرچمدار امّت اسلام در قيامت «شيخ صدوق» نيز در «خصال»، ضمن روايتي از رسول گرامي اسلام آورده است:
«سومين پرچمدار گمراهي با جاثليق اين امّت، ابوموسي اشعري است. »
دربارأ اين كه ابوموسي از منافقاني بوده كه شب هنگام، قصد ترور پيامبر اسلام را داشتند، از آن جا كه نام اين افراد به سفارش اكيد رسول اسلام هيچ گاه بيان نشد، خلفا و مؤمنان اوّليه، سخت از به كارگيري چنين منافقاني حذر داشته اند. امّا با توجّه به برخورد صحابه، خلفا و امام علي(ع) با ابوموسي، پذيرش اين رأي دشوار خواهد بود. امّا بي گمان ضعفي اساسي در ايمان ابوموسي وجود داشته؛ زيرا به طور كامل، مطيع رأي خلفاي ثلاث بود؛ امّا آن گاه كه نوبت به خلافت امام علي (ع) مي رسد، آشكار و پنهان نفاق مي ورزد و از آن جا كه حب ّ علي و ا هل بيت پيامبر عليهم السلام : يكي از ملاكهاي ايمان نزد مسلمين شمرده شده، بي گمان ابوموسي رگه هايي از ضعف ايمان و بيماري نفاق داشته و عملكرد او در برابر امام علي(ع) گواه روشني است بر بيماري ر وحي اين پير اشعري؛ چه اثبات شود كه در زمرأ حمله كنندگان به رسول اسلام (ص) بوده يا اثبات نشود.
ابوموسي در سالهاي هفتم تا دهم هجري، در صحنأ حوادث حضور داشته است. رسول گرامي اسلام(ص) براي سركوبي «هوا زن» كه در « اوطاس» اردو زده بودند، وي را همراه برادرش « ابوعامر»، با سپاهي اعزام نمودند. در اين جنگ، ابوعامر به شهادت رسيد و ابوموسي را جانشين خود كرد. « واقدي» در «مغازي» در اين باره آورده است:
«. . . گويند ابوعامر به ابوموسي اشعري وصيّت كرد و پرچم را به او سپرد و گفت: اسب و سلاح مرا به حضور رسول خدا (ص) تقديم كن. ابوموسي با آنها جنگ كرد و خدا فتح و پيروزي نصيب او كرد، و قاتل ابوعامر را كشت و اسب و اسلحه و ماترك ابوعامر را به حضور پيامبر (ص) آورد و گفت: ابوعامر چنين دستور داد و گفت به رسول خدا بگوييد برايم استغفار فرمايد. گويند رسول خدا (ص) برخاست و دو ركعت نماز گزارد و عرض كرد: خدايا ابوعامر را بيامرز و او را در زمرأ بلند پايگان امّت من قرار ده».
ابوموسي پس از جنگ «طايف» از سوي رسول گرامي اسلام (ص) براي آموختن فقه به مردم مكّه مأمور شده است. واقدي در اين باره مي گويد:
«]بعد از جنگ طايف[ پيامبر(ص) عتاب بن اسيد را به استانداري مكّه منصوب فرمود و معاذبن جبل و ابوموسي اشعري را هم در مكّه براي آموزش قرآن و فقه و مسائل ديني به مردم، مأمور كرد. »
به روايت طبري، زمان وفات پيامبر اسلام (ص)، ابوموسي عامل ]كارگزار[ «مارب» بوده است. يعقوبي در زمان وفات رسول اسلام (ص) ابوموسي اشعري را از عاملان يمن دانسته است.
ابوموسي قبل از حكومت حضرت علي (ع)
ابوموسي اشعري در عهد خلافت « عمر» و « عثمان»، در زمرأ فقيهان زمان شمرده مي شد. يعقوبي مي نويسد:
«فقيهان زمان او ] عمر[ كه دانش از آنان گرفته مي شد، عبارت بودند از علي ابن ابي طالب، عبدا لله بن مسعود. . . ابوموسي اشعري و. . . »
يعقوبي همچنين ابوموسي را از فقيهان دورأ عثمان برشمرده است.
گويند ابوموسي اوّلين كسي است كه به عمر، لقب اميرالمؤمنين داد و در برخي منابع، اوّلين كسي قلمداد شده است كه به عنوان اميرالمؤمنين، براي او دعا كرد. يعقوبي در زمرأ حوادث سال 81 هجري مي نويسد:
«در اين سال، عمر، اميرالمؤمنين ناميده شد و پيش از آن، خليفأ رسول خدا (ص) گفته مي شد. ابوموسي اشعري به او نوشت: به بندأ خدا، عمر اميرالمؤمنين و چنين معمول شد. »
« مسعودي» اوّلين كسي را كه به عنوان اميرالمؤمنين بر عمر سلام داد، مغيره بن شعبه نوشته و اوّلين كسي كه بدين عنوان، بر منبر او را دعا كرد و به او نامه نوشت، ابوموسي اشعري مي داند:
«. . . اوّل كسي كه به عنوان اميرالمؤمنين بدو ] عمربن خطاب[ سلام كرد، مغيره بن شعبه بود و اوّل كسي كه بدين عنوان بر منبر، او را دعا كرد، ابوموسي اشعري بود و هم ابوموسي اوّل كسي بود كه بدو نوشت: به عبدا لله عمر اميرالمؤمنين از ابوموسي اشعري. و چون اين را براي عمر خواندند، گفت: من عبداللهم، من عمرم و من اميرالمؤمنينم و الحمد لله رب العالمين. »
ابوموسي در سال شانزده يا هفده هجري، از سوي خليفأ دوم به استانداري بصره منصوب و تا آن زمان مغيره بن شعبه، حاكم اين سرزمين بود؛ امّا به واسطأ اتّهام به زنا - از سوي خليفه - معزول شد. ولي پس از تبرئه شدن، به عنوان ياور اشعري، به بصره بازگردانده شد. « نيوري» در «اخبار الطوال» مي گويد:
«آن گاه داستان تهمت مغيره و كساني كه او را متّهم كرده بودند، پيش آمد. چون اين خبر به عمر بن خطاب رسيد، به ابوموسي اشعري دستور داد تا به بصره رود. . . ابوموسي به بصره رفت و مغيره بن شعبه و كساني را كه بر ضدّ او شهادت داده بودند، نزد عمر فرستاد. »
امارت ابوموسي بر بصره، تا اواسط خلافت عثمان به درازا كشيد. در آن ايّام، جنگ مسلمانان با ايران آغاز شده بود و ابوموسي به عنوان يكي از فرماندهان نواحي شرقي جبهه اسلام، درخششي كم نظير داشته است. شايد اوّلين نبرد روياروي و سرنوشت ساز استاندار بصره و سپاه ساساني، « جنگ شوشتر» بوده است. پس از آن كه ايرانيان در نبردهاي پياپي، از سپاه اسلام شكست خوردند، « هرمزان» به پادشاه - يزدگرد - پيشنهاد داد، به فرماندهي مناطق جنوبي ايران منصوب شود و در شوشتر اهواز، سپاهي فراهم آورد تا هم پشتيباني براي حكومت مركزي باشد و هم كمك مالي براي پادشاه گرد آورد. بدين سان، هرمزان در قلعأ شوشتر فرود آمد و سپاه بزرگي فراهم ساخت. ابوموسي به خليفه گزارش كرد و خود عازم نبرد با وي شد. ابوموسي از خليفه درخواست كمك كرد. عمر سپاه او را با سواراني به فرماندهي « نعمان بن مقرن» و سپس نيمي از سپاه كوفه به فرماندهي عمّار ياسر مدد رساند.
اشعري با سپاه تقويت شده، شهر شوشتر را محاصره كرد. سرانجام دو سپاه آمادأ جنگ شدند و پس از نبردي سخت، پارسيان شكست خوردند. ابوموسي ششصد اسير جنگي را گردن زد؛ امّا دروازأ شهر بسته ماند و هرمزان در درون شهر متحصّن شد. سرانجام با همكاري اشرس نامي - از اهالي شهر كه در عوض سلامت خود و خانواده اش، امكان ورود سپاه اسلام به شهر را فراهم ساخت - ابوموسي و لشكريانش وارد شهر شدند. هرمزان در شهر پناه گرفت. ابوموسي او را محاصره كرد تا آذوقه اش تمام شد و امان خواست. ابوموسي امانش را به شرطي پذيرفت كه تسليم فرمان خليفه عمر باشد. او پذيرفت و ابوموسي او و سيصد تن از همراهانش را نزد خليفه فرستاد.
ابوموسي پس از فتح شوشتر، راهي شوش شد و مرزبان آن جا امان خواست؛ امّا چون در زمرأ هشتاد تن كه امان آنها را خواسته بود، نام خود را ذكر نكرده بود، گردنش را زد و به ديگران امان داد و شهر را تسخير كرد. سپس بخشي از سپاه خود را به سوي شهر « مهرگان» قزق گسيل داشت و آن جا را كه كاخ هرمزان نيز در آن بود، گشود.
ابوموسي در جريان جنگ «قادسيه» بخشي از سپاه خود را به فرماندهي مغيره بن شعبه، به مدد « سعد وقاص» رساند و احتمالاً تا سال 12 هجري، در بصره ماند. در آن سال، در پي شكايت مردم كوفه از والي خود، عمر براي مدّتي، ابوموسي را از بصره به كوفه آورد و والي آن جا كرد.
« ابن اثير» در اين باره مي گويد:
«. . . اهل كوفه بر او ] عمّار ياسر[ شوريدند، عمر هم او را نزد خود خواند. . . عمر ناگزير او را عزل نمود. . . بعد از آن، رو به اهل كوفه كرد و پرسيد: چه شخصي را مي خواهيد؟ گفتند: ابوموسي ؛ او را به جاي عمّار امير كرد. او مدّت يك سال ماند. روزي غلام او علف فروخت. اهل كوفه از او شكايت كرده، گفتند: غلام او در سرزمين ما تجارت مي كند. عمر او را عزل كرد و دوباره به عمارت بصره منصوب كرد. »
«در مدّت يك سالي كه ابوموسي والي كوفه بود، « ابن سراقه» حاكم بصره شد».
حكومت دوبارأ ابوموسي بر بصره، تا سال 92 هجري به طول انجاميد و در آن مدّت، بسياري از شهرهاي ايران را با جنگهاي پي در پي خود، به روي اسلام و سپاه آن گشود. به گزارش منابع اسلامي، ابوموسي اشعري در زمان حكومتش در بصره و كوفه، شهرهاي شيراز ، اهواز، شوشتر، شوش، مهرگان، ارجان، سينيز، ايذه، دينور ، صميره ، شيروان ، جي ، قم و كاشان را توسط سپاهيان خود فتح نموده و در فتح نهاوند و اصفهان و ساير مناطق ايران، در كنار ديگر فرماندهان سپاه اسلام حضور داشته است.
ابن اثير، جريان فتوحات لشكر ابوموسي در مناطق جبال ايران را اين گونه بيان كرده است:
«چون ابوموسي نهاوند را ترك نمود كه به مدد مسلمين با لشكر بصره بدان شهر رفته بود، از دينور گذشت. در اين جا پنج روز اقامت گزيد، كه مردم آن سرزمين با پرداخت جزيه، تسليم شده، صلح اختيار كردند. همچنين اهالي شيروان (غير از شيروان معروف) به مانند صلح آنها تن دادند. ابوموسي سائب بن اقرع ثقفي را به سوي شهر صميره روانه نمود و آن شهر را گشود و با مردمش صلح نمود. »
ابن اثير در ادامه آورده است:
«. . . در همان سال، عمر، عبدا لله بن عقبان را سوي اصفهان روانه كرد. . . و ابوموسي اشعري را به ياري او فرستاد. . . ابوموسي از طرف اهواز به عبدا لله پيوست كه صلح و تسليم واقع شده بود. . . ابوموسي قم و كاشان را هم گشود. »
همان منبع مي گويد: « ابوموسي شهرهاي شيراز ، ارجان ، سينيز را فتح و جزيه و خراج آنها را معيّن و مقرّر كرد. »
يكي از مناطق مهمّي كه ابوموسي در دورأ فرمانداري بصره گشود، اهواز بود. ما به دليل بازگرداندن حال و هواي جنگهاي آن روز و نقش فرماندهي ابوموسي و استنطاق خليفه از او و تبرئه شدنش از اتهامات وارده، عين ماجراي فتح «بيروذ» اهواز را مي آوريم:
«چون سواران از جنگ و فتح، فراغت يافتند، در محل ّ بيروذ اردو زدند. در آن هنگام، اكراد و اقوام ديگر تجمّع كرده، آمادأ كارزار بودند. عمر هم به ابوموسي دستور داده بود كه به دورترين نقطأ تابع بصره كه تحت ذمّه و عهد اسلام است، لشكر بكشد تا از هجوم احتمالي دشمن بر حذر باشد. مبادا از پشت سر، دچار حملأ ناگهاني شوند و بعضي از لشكريان غافلگير و هلاك شوند. اكراد در بيروذ تجمّع نمودند و ابوموسي در لشكركشي تأخير كرده تا سپاهيان گرد آمده، رهسپار شدند. ابوموسي و مسلمين در بيروذ لشكر زدند و در ماه رمضان، ميان رود بتري و مناذر موضع گرفتند. دسته هاي نيرومند و آمادأ نبرد پارس، از همه جا كه ممكن بود، سوي ميدان جنگ روانه شدند. همچنين اكراد كه قصد تباهي مسلمين را داشتند، همه منتظر بودند كه مسلمين غفلت كرده، نقطأ ضعف آنها را تصرّف كنند. پارسيان و اكراد شك نداشتند كه از يكي از دو جهت - جنگ روياروي يا غفلت مسلمين - پيروز و مسلّط شوند. مهاجربن زياد كفن پوشيد و آمادأ مرگ گرديد. ابوموسي هم به مردم دستور شكستن روزه را داد. همه روزه را شكستند. مهاجر هم پيش افتاد و دليرانه جنگ كرد تا كشته شد. مشركان هم خوار شده، عقب نشستند و در حصار را بر خود بستند. ربيع بن زياد پس از كشته شدن برادر خود، سخت جزع و بي تابي كرد. ماتم برادرش را بسي بزرگ و طاقت فرسا ديد. ابوموسي هم براي اندوه او متأثّر و محزون گرديد. او را فرماندأ عدأ (برادر) كرده و خود، راه اصفهان را گرفت. در پيرامون اصفهان، مسلمين تجمّع و «جي» را محاصره نمودند؛ چون اصفهان را گشودند، ابوموسي به بصره مراجعت كرد، ديد كه ربيع بن زياد جارثي بيروذ را از ناحيأ رود بتري فتح كرده و هر چه در آن جا بود، به غنيمت برده بود. ابوموسي هيأتي به نمايندگي با خمس غنايم روانه كرده بود (سوي مدينه) ضبه بن محصن غنري درخواست نمود كه يكي از افراد نمايندگان باشد؛ ولي ابوموسي نپذيرفت. ابوموسي از اسرا و بيروذ شصت غلام برگزيد و روانه كرد (سوي مدينه). ضبه هم بر عمر وارد شد و از رفتار ابوموسي شكايت نمود. عمر هم از او پرسيد: «تو كيستي؟» او خود را عوض كرد. عمر گفت: «مرحبا و اهلا در خور تو نيست (لا مرحباً و لا اهلاً). گفت: امّا تحيّت مرحبا بايد از خداوند باشد و امّا اهل، كه من اهل تو نيستم (خويش تو نمي باشم). عمر اوضاع و احوال را از او پرسيد. او گفت: ابوموسي شصت غلام از دهقان زادگان (اشراف و اعيان) براي خود برگزيد. او كنيزي به نام عقيله دارد كه شام و ناهار او در يك خوان تقديم وي مي كنند (مقصود تعيّن و تكبّر است). او دو قفيز دارد. دو انگشتر هم دارد. زيادبن ابي سفيان را هم در بصره ولايت داده. او به حطيئه (شاعر شهير) هزار (درهم) صله داده. عمر ابوموسي را احضار و حال او را استفسار نمود. چون رسيد، چند روز او را از حضور محروم كرد (نپذيرفت). سپس او را خواند و ضبه را هم حاضر كرد و از او پرسيد. ضبه گفت: او شصت غلام براي خود برگزيد. ابوموسي گفت: من با مشورت و راهنمايي مطّلعين، آنها را اختيار كردم؛ زيرا آنها ثروتمند بودند. آنها را به اولياي خود فروختم و بهاي آنها را ميان مسلمين تقسيم نمودم. ضبه گفت: من دروغ نگفتم، او هم دروغ نگفت. ضبه گفت: او دو قفيز دارد. ابوموسي گفت: يك قفيز براي قوت خانوادأ خود و يك قفيز براي مسلمين است كه در دست آنها مي باشد، و روزي خود را از حاصل آن دريافت مي كنند. ضبه گفت: هيچ يك از ما دو شخص دروغ نگفته. چون ضبه نام عقيله را برد، ابوموسي خاموش شد و پوزش نخواست. عمر دانست كه ضبه راست گفته، آن گاه گفت: كارهاي مردم را به زياد سپرد و او (زياد) چيزي از سياست امور نمي داند. ابوموسي گفت: من نجابت و خرد او را ديدم، كه آن كارها را به او واگذار كردم. ضبه گفت: هزار (درهم) به حطيئه صله داد. ابوموسي گفت: من با مال خود، دهان او را بستم؛ زيرا ترسيدم كه به من ناسزا گويد. عمر او را به محل فرماندهي خود برگردانيد و دستور داد كه زياد را نزد وي روانه كند (تا او را امتحان نمايد). همچنين عقيله (كنيز) را بفرستد تا عمر او را ببيند. چون زياد بر عمر وارد شد، وضع و حال او را تفحّص كرد و از آداب و سنن و واجبات و فرايض و قرآن پرسيد. او را دانا و فقيه ديد. به جاي خود و به كار خويش برگردانيد. به امراي بصره هم دستور داد كه به دستور و رأي او عمل كنند. عقيله را هم در مدينه بازداشت. آن گاه عمر گفت: هان بدانيد كه ضبه نسبت به ابوموسي خشمناك شده و از او با غضب جدا گرديد، آن هم براي امور دنيا. او نسبت به ابوموسي هم دروغ گفت و هم راست. دروغ او، راست را پايمال كرد. زينهار از كذب كه دروغ مردم را به دروغ روانه مي كند. »
ابوموسي تا سال 92 هجري، حاكم بود. در اين سال، عثمان او را عزل كرد و عبدا لله بن عامر را به جاي او گماشت. علّت عزل ابوموسي از حكومت بصره را عموماً بد رفتاري وي با مردم بصره و شكايت از او عنوان كرده اند. البته عثمان در ديگر بلاد نيز بتدريج حاكمان غيراموي را عزل و از خويشان خود حاكم انتخاب كرد. در بصره نيز عبدا لله بن عامر را گذاشت كه پسر دايي اش بود. طبري او را پسر خالأ عثمان دانسته است.
به روايت طبري:
«در سال 92 هجري، مردم ايذه و گردان كافر شدند. ابوموسي ميان مردم ندا در داد و آنها را به جهاد تحريك كرد و از فضيلت جهاد پيادگان سخن گفت؛ تا آن جا كه مردم بار بر چهارپايان نهادند و خود پياده به راه افتادند. بعضي ديگر گفتند، صبر مي كنيم تا ببينيم خود حاكم چگونه عمل مي كند. اگر كردارش به گفتارش همانند بود، چنان كنيم كه ياران ما كرده اند. و چون روز حركت رسيد، ابوموسي بارهاي خود را بر چهل استر برون آورد و خود نيز سواره بود. سپاهيان او را گرفتند و اعتراض كردند. آن گاه عنانش را رها كرده و سوي خليفه به مدينه رفتند و گفتند: «نمي خواهيم همأ چيزهايي كه مي دانيم، بگوييم؛ او را با ديگري عوض كن. » گفت: «چه كسي را مي خواهيد؟» غيلان بن خرشه گفت: «هر كس باشد، از اين بنده كه زمين ما را بخورد و كار جاهليّت را ميان ما تجديد كرد، بهتر است. . . پس عثمان، عبدا لله بن عامر را بخواند و او را عامل بصره كرد».
يعقوبي مي گويد:
«چون خبر فرمانداري عبدا لله بن عامر به ابوموسي رسيد، به خطبه خواندن برخاست و خدا را ستود و سپاس گفت. و بر پيامبرش درود فرستاد. سپس گفت: «پسري نزد شما آمده است - ابوعامر در اين وقت 52 ساله بود - كه در قريش، عمّه ها و خاله ها و جدّه هاي فراوان دارد و بي دريغ مال به شما مي بخشد. »
در اواخر حكومت خليفأ سوم، مردم كوفه، عامل اموي را پس از اعتراضهاي بي حاصلي كه در مدينه به عمل آوردند، يكجانبه عزل و ابوموسي اشعري را به جاي او گماردند و خليفه پذيرفت. لذا ابوموسي در زمان روي كار آمدن امام علي (ع) - به عنوان خليفه در سال 53 هجري - حاكم كوفه بود و از مردم براي امام بيعت گرفت.
مسعودي مي نويسد:
«]بعد از قتل عثمان[ بيعت علي در كوفه و ديگر شهرها ادامه داشت؛ ولي مردم كوفه زودتر، از بيعت او استقبال كردند. كسي كه براي وي از اهل كوفه بيعت گرفت، ابوموسي اشعري بود كه از طرف عثمان حكومت داشت و مردم براي بيعت هجوم بردند. »
يعقوبي نيز مي نويسد:
«علي، عمّال عثمان را از شهر برداشت؛ مگر ابوموسي اشعري را كه اشتر راجع به او با علي سخن گفت؛ پس او را سركارش گذاشت. »
آنچه مسلّم است، هنگام روي كار آمدن امام علي (ع) به عنوان خليفه، ابوموسي حاكم كوفه بوده و براي امام، از مردم بيعت گرفته؛ سپس در جريان جنگ جمل و حوادث پيش آمده، با امام مخالفت كرده و عزل شده است.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14