(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14



شنبه 19 دي 1388- شماره 19554
 

آينه (شعر)
غنچه هاي مهر (شعر)
زاگون ؛ نگين رودبار قصران
خداحافظي
اخبار دانش آموزي
برف
جمله ها و نكته ها



آينه (شعر)

اگر سنگ فتنه،
آينه ي غيرت مرا
نشانه بگيرد
غيرت من
تكثير مي شود
هزاران بار
زهرا- علي عسگري

 



غنچه هاي مهر (شعر)

سراب نيستم
بجويي و نبيني چشمه را
برطبيعت
چشم بگشا
راه قوس آسمان تا ناكجا
ياد من كن توشه راهت شود
از تمام كائنات
بي نيازت مي شود
سراب نيستم
ليك شيء يادگاري نيستم
تا بگذاري مرا در تاقچه
يا درون جعبه يا صندوقچه
تا هرازگاه بروبي گرد و خاكي از برم
اتفاقي سايه دستت شود تاج سرم
كاش مي ماندم هميشه ياد تو
مثل تسبيحي در دستان تو
همچو سوگند سكوت با نيمه شب
من وفادارم با پيمان تو
ياد بنما پيروان راه من
تا بريزم غنچه هاي مهر در دامان تو
او كه راهش رنج مي دارد منم
راز دل چون گنج مي دارد منم
راه آخر را به دنيا كج مكن
نعمت اين عشق را قسمت مكن!
مريم غلامعلي زاده

 



زاگون ؛ نگين رودبار قصران

در شمال شرق شهر تهران، در جايي كه شهر را زير پا مي گذاري و از دود و شلوغي مي گريزي به كوهها مي رسي و بعد از گذشتن از گردنه ي قوچك و پيچ چند كوه به منطقه اي مي رسي كه زمين تا آسمان، آب و هوايش با هواي آلوده ي تهران فرق دارد. با اينكه از تهران تا آن منطقه ي كوهستاني نيم ساعت الي 45 دقيقه بيشتر فاصله زماني نيست ولي گويي تو دنياي ديگري را مي بيني در منطقه ي رودبار قصران. روستاهايي كه آب و هوايش در تابستان آن قدر مطبوع و دلنشين است كه حتم داري وارد قطعه اي از بهشت شده اي. بعد از گذشتن از جاده اي رويايي كه نه تنها در تابستان زيباست، حتي در پائيز و زمستان هم چهرأ زيبايي دارد. آن قدر زيباست كه انسان ساعتها هم اگر به تماشايش بنشيند از لذت ديدارش سير نمي شود. در پائيز درختان هزار رنگ مي شوند و تابلويي از زيبايي ها را به چشم ها هديه مي دهد كه دست چيره دست هيچ نقاشي نمي تواند آن را بر بوم نقاشي رسم كند. از اين روستاهاي كنار جاده كه مي گذري به روستاهاي فشم مي رسي روستايي كه از لحاظ امكانات و ساختمان سازي از شهر هم مدرن تر و زيباتر است و براي خودش ديگر شهر بزرگي شده است در ميدان فشم يك دوراهي وجود دارد كه از سمت چپ به ميگون و از سمت راست آن به زاگون مي روي «به نگين رودبار قصران» روستايي با همه سادگي هايش، بسيار باشكوه و خاطره انگيز. اگر روزي به زاگون برويد در دفتر خاطرات ذهنتان تا ابد ماندگار خواهد بود. باغهاي زيبا و دو رودخانه اي كه دورتادور اين روستا را احاطه كرده و روستا در بين اين دو رودخانه مثل زمردي است در حلقه اي از آب. روستاي زاگون نيز با همه زيبايي هايش به دليل سرماي زيادش در زمستان ها از جمعيت زيادي برخوردار نيست و اكثر مردم اين روستا تقريباً از اول پائيز تا اول بهار به تهران مي آيند يعني اكثراً يك خانه هم در تهران دارند. ولي عده اي هم هستند كه برف و سفيدي و پاكي و سكوت زمستان را با دنيا عوض نمي كنند و در آنجا مي مانند و احساس خوشي را در آنجا به دست مي آورند. روستاي زاگون هم مثل تمام روستاها و شهرهاي ايران چندين شهيد و جانباز و آزاده در دل خود دارد. از جمله شهيد داوود رياحي و علي كسرائي و... كه افتخار اين روستا هستند. امامزاده اي هم در اين روستاست كه مي گويند خيلي حاجت دهنده است و آن امامزاده عبدالله است كه در بالاي ده و در كنار روستاي لالون قرار دارد. در روز عاشورا و تاسوعا عزاداران و سينه زنان اين دو روستا، علامت هاي خود را به اين امامزاده مي برند و اداي احترام مي كنند.
روستاي زاگون داراي كوههاي زيبا و يخچالهاي طبيعي بسيار نادري مي باشد كه كوهنوردان و گردشگران بسياري را در تابستان جذب خود مي كند. در وسط ده چشمه ي بزرگ و زيبايي است كه آبش نه تنها خنك و گوارا است گويي دواي دردهاست. مردمش مهمان نواز و مهربان و ساده دلند. خوش رويي و شوخ طبعي از صفات مردم اين روستاست و همين امر باعث شده كساني كه براي گردش و تفريح يكبار به اين روستا مي روند، دوباره و سه باره و سالي چندبار گردش در اين روستا را در برنامه هاي خود قرار دهند. عده اي هم همانجا يا خانه اجاره مي كنند و يا زمين و باغ مي خرند و ماندگار مي شوند. زاگون روستاي زيبايي است كه يكبار ديدنش واقعاً مي ارزد و در يادها هميشه سبز و زيباست.
فاطمه كشراني
15ساله/ تهران
(عضو تيم ادبي هنري مدرسه)

 



خداحافظي

ديشب شب يلدا بود. ديشب يلدا آمد و مرا از تو جدا كرد، از تو كه دلگير و دوست داشتني بودي. ديشب من و آسمان با پاييزي ترين اشك هايمان بدرقه ات كرديم. اشك هاي من روي گونه هايم آب مي شدند و اشك هاي آسمان زير پاهايم. صبح كه مي آمدم آسمان هنوز داشت گريه مي كرد. او ديرتر از من باور مي كند رفتنت را. آنقدر گريه مي كند كه كم كم تصميم مي گيري بيايي. نكند اينبار پيمان سه نفره مان را بشكني و نيايي؟!
مي آيي! بايد بيايي. اگر تو نيايي چه كسي شاعرانه ترين غروب هايم را باراني كند؟ تو كه بروي برگ هاي دل من هم مي ريزد و درخت احساسم برهنه مي شود. كاش مي شد بماني و من سرمست از جادوي عشقمان به آسمان بگويم ديدي! اين بار بهانه اي براي گريه كردن نداري. بخند!
ديشب وقتي ميان خنده ي همه مي گريستم هنوز باور نكرده بودم رفتنت را. آخر آنقدر زود رفتي كه فرصت نشد به بودنت عادت كنم. شايد براي همين نمي توانم مثل آسمان به اندازه ي بودنت براي نبودنت بگريم.
ديشب نتوانستم با تو وداع كنم. آخر فكر مي كردم دلت به حال تنهايي من و آسمان مي سوزد و كمي بيشتر مي ماني. اما صبح بيدار شدم و ديدم نيستي. وقتي رد اشك هاي ديشبم را گرفتم، فهميدم خيلي دور شده اي آنقدر كه برگشتنت يك سال طول مي كشد. ديشب نتوانستم وداع كنم با تو كه نيامده مي رفتي و حالا بعد از رفتنت از اين فاصله ي دور با تو سخن مي گويم. نمي دانم مي شنوي يا نه. شايد بشنوي و برگردي. شايد دلت به حال تنهايي من و آسمان بسوزد و برگردي!
مريم فروتن
18 ساله/ تهران

 



اخبار دانش آموزي

برگزاري عصر ادبي در كانون فرهنگي، تربيتي حضرت زينب(س) ناحيه سه شيراز

خانم نژادي مسئول انجمن ادبي كانون فرهنگي، تربيتي حضرت زينب(س) ناحيه سه شيراز در گفتگو با خبرنگار ما اعلام كرد:
با حضور تعداد 120نفر از علاقه مندان به شعر و داستان از بين دانش آموزان دختر ناحيه 3 شيراز و اعضاي انجمن ادبي كانون ريحانه (ناحيه 1 شيراز) عصر ادبي در محل كانون فرهنگي، تربيتي حضرت زينب(س) ناحيه سه شيراز برگزار گرديد كه تعدادي از دانش آموزان اشعار خود را قرائت نمودند. سخنراني كوتاهي در خصوص ويژگي هاي داستان هاي ماندگاري مانند هزار ويك شب توسط جناب آقاي حميد اكبرپور نويسنده برجسته استان ايراد گرديد و همراه با اهداي هدايا به شاعراني كه شعر خود را قرائت نمودند و همچنين با اهداي كتاب به تمام شركت كنندگان در عصر ادبي و اهداي گواهينامه پايان دوره اي كارگاه آموزشي شعر همراه با جوايز به شركت كنندگان در دوره جلسه به پايان رسيد.
لازم به ذكر است كه اين برنامه با همكاري بنياد حفظ آثار و ارزش هاي دفاع مقدس فارس اجرا گرديد. در اين نشست آقاي هوشمند از بنياد حفظ آثار و ارزش هاي دفاع مقدس شيراز، سركار خانم طاقديس و رئيس كانون فرهنگي، تربيتي ريحانه و مسئول انجمن ادبي كانون ذكر شده و خانم فرهادي رئيس كانون حضرت زينب و آقاي محمدمهدي طالقاني از نويسندگان استان حضور داشتند.

 



برف

آرام آرام برف مي باريد، بيچاره درختان...، آنقدر لرزيده بودند كه جامه شان پاره شده بود و تكه تكه بر زمين ريخته بود... هرم سرد نفس هاي هوا به پنجره مي خورد و خواستار ورود مي شد، وقتي اجازه ورود نمي يافت با لجبازي رنگ شيشه را كدر مي كرد.
رنگ سفيد روي چمن ها چشم را مي زد... رد پاي گربه روي برف ها ديده مي شد... و در آن دور دست ها آدمي گردو قلنبه با لباس سفيد، چشمان سنگي و سياه و دماغي نارنجي، بي هيچ حركتي ايستاده بود تا دل بچه ها را شاد كند ...
ذرات كوچك و لطيف برف آرام آرام كلاه كودكان را نوازش مي كرد، در عوض كودكان بي رحمانه برف ها را مي فشردند و به اين سو و آنسو پرتاب مي كردند.
مثل هميشه نظاره گر آرامش طبيعت بودم تا به آرامش دروني برسم. سردم بود، اما ذرات برف مرا مجذوب خود كرده بودند؛ نمي دانم چه آرامشي در فرود برف بود كه مرا محو تماشاي خود كرده بود، شايد پي بردن به خلقت زيباي خداوند بود كه مرا گرم مي كرد و بر پاهايم چسب مي زد تا از جايم تكان نخورم...
بالاخره بچه ها كار خودشان را كردند...، سرمايي عجيب صورتم را دربرگرفت و آنگاه بود كه فهميدم كودكي از پايين با كودك درونم بازي مي كرد، لبخندي زدم و منتظر گلوله بعدي ماندم...
مژده رخشان/ تهران

 



جمله ها و نكته ها

سير زندگي استخدام واژگان است. دقت كن كه چه واژگاني را استخدام مي كني.
خلاقيت يعني يافتن راهي تازه و مشكل گشا براي مسئله اي قديمي.
زندگي چراغي است كه شعله آن بدون عشق خاموش مي شود.
معني عشق وقتي گمراه مي شود كه معناي آن به زبان سپرده شود نه قلب.
غير ممكن آن امري است كه تو خودت را نسبت به آن امر ناتوان ببيني.
سعادت است كه انساني بزرگ به جايگاهي برسد كه متوجه شود هيچ نمي داند.
اگر كارهاي ديروز را امروز انجام دهي، فقط به فكر ديروز بوده اي و آينده را از ياد برده اي.
آنهايي كه اهداف و آرزوهاي بزرگ دارند بايد سعي زيادي كند كه آرزوهايشان را از دست ندهند.
اگر رستگاري و معنويات در راس هرم بشر قرارگيرد آنگاه ديگر مسائل در حاشيه قرار مي گيرند و اگر چيز ديگري در اين راس بنشيند، معنويات و رستگاري درحاشيه قرارمي گيرند.
جلال فيروزي/ ساوه

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14