(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 17 اسفند 1388- شماره 19599
 

بررسي تحليلي اندوه و شادي از ديدگاه اسلام
از فقه فردي تا فقه اجتماعي



بررسي تحليلي اندوه و شادي از ديدگاه اسلام

آيت الله محمدتقي مصباح يزدي
در آموزه هاي ديني خوف، رجاء، اندوه، ترس و شادي چه جايگاهي دارند؟ از ميان اين ويژگي ها و احوال نفساني كدام يك پسنديده است و كدام يك ناپسند؟ به بياني ديگر، آيا خوف و حزن و اندوه پسنديده هم مي تواند باشد؟ و به عكس آيا شادي و خوشحالي، ممكن است ناپسند هم باشد؟ چرا و چگونه؟
مطلب حاضر بر آن است تا تبيين كند كه از منظر اسلام شادي، حزن و ترس مطلوبند، اما نه به صورت مطلق؛ مطلوبيت شادي از آن روست كه انسان درصدد استفاده از نعمت هاي الهي در مسير صحيح برآيد. از سوي ديگر، ترس و اندوهي در اسلام مطلوب است كه مثبت، سازنده و منشا اثر باشد. با هم اين مطلب را كه از ماهنامه معرفت ش 128 انتخاب شده از نظر مي گذرانيم.
ستايش اندوه و ترس از خدا
«فاستشعر الحزن و تجلبب الخوف»؛ پس اندوه را شعار خود سازد و لباس خدا ترسي در بپوشد. (نهج البلاغه/ خ 87)
پس از آنكه اميرمومنان(ع) فرمودند خداوند بنده محبوب خود را ياري مي كند تا بر نفس خويش چيره گردد، مي فرمايند كه اين بنده محبوب خدا، اندوه را چون لباس زيرين خود (شعار) قرار مي دهد. يعني پيوسته بر مقامات و درجاتي كه نتوانسته بدان ها دست يابد و بر فرصت هايي كه مي توانست استفاده فزون تري از آنها ببرد و نبرد، اندوهگين و ناراحت است. همچنين ترس از خداوند را لباس رويين خود برگزيده، يعني همواره بيمناك است كه نكند گناه و ناسپاسي به درگاه خداوند از او سر زند و باعث گردد نامش از طومار بندگان مخلص و محبوب خداوند حذف شود.
«حزن» در مواردي رخ مي دهد كه نعمتي از انسان گرفته شود و يا خسارتي بر او وارد گردد و موجب اندوه و ناراحتي او شود. بي ترديد اين حالت مربوط به گذشته است. مثل اينكه انسان كار ناشايستي كرده كه آثار بدي در پي داشته است و يا حرف بدي زده كه موجب رسوايي او شده و در نتيجه اندوهگين گرديده است. پس زماني حزن و اندوه در انسان پديد مي آيد كه فرصت هايي را از دست بدهد، يا نعمتي از او ستانده شود و يا مصيبتي بر او وارد آيد. اما «خوف» درباره رويداد و امري است كه در آينده پيش مي آيد. مثلا انسان مي ترسد كه مصيبت يا عذابي متوجه او گردد و يا نعمتي از او گرفته شود. در واقع حزن و خوف دو ويژگي نفساني مشابه اند، منتها متعلق آن دو متفاوت مي باشد: يكي مربوط به گذشته است و ديگري مربوط به آينده.
خوف و حزن به خودي خود و بدون در نظر گرفتن متعلق آن دو، نه مطلوبند و نه مذموم. نه به طور كلي مي توان گفت خوبند و نه مي توان گفت بدند. پس اگر در سخن اميرمومنان(ع) آن دو ويژگي مطلوب و از صفات بندگان محبوب خدا معرفي شده اند، بدان جهت است كه متعلق آن دو، امور معنوي و اخروي هستند والا خوف و حزن به خاطر دنيا نامطلوب است؛ چرا كه اصل گرايش و توجه استقلالي به دنيا مطلوب نيست، چه رسد به خوف و ترس درباره آن. حزن درباره امور اخروي و ترس از خداوند و عذاب او مطلوب است، چون موجب مي گردد كه انسان بيشتر در مقام عبادت و اطاعت خداوند و پرهيز از گناهان برآيد و در نتيجه به انسان كمك مي كند كه بهتر به وظايفش عمل كند و طريق سعادت و نيك بختي پيش گيرد.
فلسفه ستايش اندوه و ترس در آموزه هاي ديني از نگاه روان شناسان، ترس نوعي بيماري تلقي شده است. پزشكان نيز معتقدند ريشه بسياري از بيماري هاي جسماني ترس است. امروز ترس به عنوان يك معضل خطرناك و فراگير تلقي شده است. (هلموت يونكر/ روانشناسي ترس، ترجمه طوبي كيان بخت ص7) بر اين اساس، در مباحث روان شناختي و تربيتي و در فرهنگ عمومي جوامع بشري تلاش گسترده اي براي ايجاد نشاط و شادابي به عمل مي آيد. از طريق برپايي مراسم و برنامه هاي مفرح و شادي بخش، با نگراني، اضطراب و ترس كه حالاتي بازدارنده به حساب مي آيند مبارزه مي شود. اكنون اين سؤال اساسي مطرح است كه چرا اسلام به ستايش حالاتي ناخوشايند چون اندوه و ترس پرداخته و پيروان خود را به داشتن چنين حالاتي ترغيب كرده است، تا آنجا كه حتي از شادماني و شادكامي نكوهش نيز كرده و مي فرمايد: (ان الله لايحب الفرحين) (قصص76)؛ خدا سرمست شدگان را دوست نمي دارد.
شايد سفارش هاي مكرر اسلام برداشتن حالت حزن و خوف در كساني كه با معارف اسلامي آشنا نيستند و در فضاي فرهنگي اسلام قرار ندارند، اين شبهه را پديد آورد كه اسلام خواهان آدم هايي ترسو، افسرده، بي نشاط، منزوي و سردرگريبان برده است. آنان با اعتقاد به اينكه اندوه، نگراني و ترس بيماري هاي رواني و غيرطبيعي و ناهماهنگ با فطرت انسان هستند و زيانشان نيز در دانش روان شناسي ثابت شده است، به علاوه فرهنگ عمومي نيز آنها را برنمي تابد، مي پرسند: چرا اسلام كه خود را دين فطرت معرفي مي كند، از اين حالات منفي و ناخوشايند ستايش مي كند؟ چرا برخي از آموزه هاي اسلامي خنده را كه بازتاب شادي و نشاط است نكوهش مي كند و در مقابل، گريستن و تضرع را كه انعكاس ترس و اضطراب است مي ستايد؟ وقتي غيرمسلمانان و از جمله اروپاييان از نزديك و يا از طريق رسانه هاي تصويري مراسم و رفتار مذهبي مسلمانان و بخصوص شيعيان را مي بينند و عزاداري ها، سينه زني ها و گريه كردن ما را مشاهده مي كنند، مي گويند كه اين مردم به بيماري مازوخيسم (خود آزاري) مبتلا هستند و به خودزني، خودآزاري و اذيت كردن ديگران عادت كرده اند!
پيش از رد اين شبهه بايد گفت: در ارتباط با حالت خوف، حزن، غم و غصه و در مقابل آنها، نشاط، شادابي و نفي ترس و حزن، دو گرايش كاملا متضاد وجود دارد: گرايش اول انديشه صوفيانه است كه بر انزوا، جمع گريزي، داشتن غصه، غم، ترس و حزن پيوسته تأكيد دارد و نشاط، شادابي و شادكامي را برنمي تابد. گرايش دوم، مربوط به كساني است كه به طور مطلق ترس، اندوه، غم و غصه را بيماري و حالاتي غيرطبيعي و ناسازگار با بافت روحي و جسمي انسان تلقي مي كنند و توصيه مي كنند كه با اين حالات مبارزه شود. چنان كه در مباحث روان شناسي گفته مي شود كه حالت ترس و غم در زندگي انسان واقعيت و وجود دارند، اما بايد در اين حالات، زمينه ها و عوامل پيدايش آنها را از بين برد و در مقابل، بر ايجاد نشاط، شادابي و خوشحالي و زمينه ها و عوامل آنها تلاش كرد و كوشيد كه زندگي همواره با شادي، سرزندگي و سرور همراه باشد.
پاسخ شبهه فوق اين است كه اسلام به عنوان ديني كامل و جامع همه ابعاد وجودي و جوانب حيات ما را مدنظر قرارداده است و ما براساس آموزه هاي آن، معتقديم كه هيچ يك از قواي جسمي، ذهني، رواني، معرفتي و تمايلات و حالات انسان لغو و بيهوده و يا زيان بار نيستند. اين امور فطري و غريزي، در صورتي كه به جا از آنها استفاده شود، وسيله اي براي تكامل انسان هستند. مثلا غريزه جنسي براي انسان لازم است و زمينه تداوم نسل را فراهم مي آورد. يا غضب گرچه آثار بد اخلاقي و رواني و خسارت ها و زيان هايي را متوجه فرد و جامعه مي كند، اما بيهوده نيست و اعمال آن در مواردي لازم است. پس همه قوا و حالات براي انسان لازم اند و اگر در جاي خود به كار گرفته شوند، سودمند و مفيد مي باشند و زيان و آفت ناشي از آن، زماني است كه قوا، حالات و تمايلات در جاي خود مصرف نشده اند.
حالاتي چون شادي، غم، ترس و حتي اضطراب، هم مي توانند براي زندگي دنيوي انسان مفيد باشند، و هم مي توانند در مسير كمال و سعادت اخروي مؤثر واقع شوند. مهم اين است كه انسان بداند كجا بايد شاد گردد و كجا غمگين و از چه چيزي شاد شود و از چه چيزي غمگين. البته شادي مطلق و روحيه بي تفاوتي و نداشتن هيچ گونه غم و اندوهي مطلوب نيست.
بنابراين، براساس يك اصل اساسي در اسلام، خداوند متعال مبتني برحكمت خود، قوا، حالات، تمايلات و غرايزي را در انسان قرار داده است و نه فقط ارضاي به هنگام آنها مفيد است، بلكه در مواردي واجب نيز مي باشد. پس هيچ يك از آنها را نمي توان لغو و بي فايده و يا مضر دانست؛ چون انجام كار لغو و گزاف با حكمت خداوند ناسازگار است. مهم آن است كه انسان بداند خداوند آن قوا، تمايلات و غرايز را براي چه منظوري قرار داده و ما در چه مواردي بايد از آنها استفاده كنيم. پس نه لغو و زيان بار دانستن حالاتي چون اندوه و ترس از سوي برخي مكاتب روان شناسي و ديگران صحيح است و نه توصيه و تأكيد بر مبارزه مطلق با غريزه جنسي و پليد دانستن آن از سوي برخي از گرايش ها و نحله هاي مسيحي و برخي از فرقه هاي انحرافي مسلمان.
برخي از فوايد ترس از خدا
با توجه به آن اصل كلي حاكم بر آموزه هاي اسلامي و علي رغم نگرش مكاتب مادي روان شناسي، در روايات و آيات آثار و فوايدي براي خوف از خدا برشمرده شده كه دو نمونه از آنها را برمي شماريم:
1. امنيت و آرامش در بهشت
يكي از آثار و ثمرات ترس از خدا و بيم از طغيان و سركشي در برابر خداوند متعال، بهره مندي از بهشت خداوند، همراه با امنيت و آرامش در آن است. چون كسي كه در دنيا حريم احكام و مقررات خداوند را پاس داشت و با توجه به عواقب مخالفت با احكام الهي، راه اطاعت و پيروي از معبود را در پيش گرفت، فرجام او سعادت ابدي و بهره مندي از بهشت و احساس آرامش و آسايش در آن است. از اين رو، خداوند مي فرمايد: «هر كس از حضور در پيشگاه خداوند ترسيد و خداپرست شد و از هواي نفس دوري جست، همانا بهشت منزلگاه اوست.»(نازعات/41)
همچنين رسول اكرم(ص) در زمره وصاياي خود به ابوذر فرمودند: «خداوند مي فرمايد: من براي بنده ام دو ترس و نيز دو امنيت را فراهم نمي آورم. اگر او در اين جهان از من ايمن بود، در جهان ديگر او را خواهم ترساند. اگر در اين جهان از من ترسان بود، روز قيامت او را ايمن خواهم ساخت.»(بحارالانوار/77/ص81)
2. بخشش گناهان
انسان در مواجهه با گناه دو حالت مي تواند داشته باشد:
الف) به هنگام گناه، ترسي از عاقبت آن نداشته، با امنيت و آرامش روحي درصدد بهره مندي از لذت هاي آن گناه باشد. چنين حالتي موجب پافشاري و اصرار بر گناه و در نتيجه منجر به سقوط انسان و كيفر الهي مي گردد.
ب) به هنگام گناه انسان از خداوند ترسان و از عاقبت و سرانجام خويش بيمناك باشد. از آن بترسد كه قبل از مرگ موفق به توبه نگردد. اين ترس و بيم، در هنگام ارتكاب گناه، موجب كاسته شدن از لذت گناه و در نهايت موجب توبه و بخشش گناهان مي گردد. باز در اين باره رسول اكرم(ص) به ابوذر مي فرمايند: «در قيامت گناهان بنده مؤمن بر او عرضه مي شود و او مي گويد كه من (در دنيا) از فرجام كار بيمناك بودم، در نتيجه گناهانش بخشيده مي شود».(همان)
نشاط و شادي مطلوب در اسلام
همچنان كه در قرآن و روايات حزن و خوف سازنده ستايش شده، از شادي و سرور نيز ستايش شده است و اگر شادي، سرور و نشاط مطلوب اسلام نمي بود، از آنها ستايش نمي شد. در روايات، بخصوص درباره شاد كردن ديگران، سفارش شده است. البته، چنان كه خوف و حزن به نحو مطلق مطلوب نيست و مطلوب بودن آنها در صورتي است كه سازنده و در جهت تعالي و كمال انسان باشند و موجب اخلال در زندگي و روان انسان نگردند، شادي و نشاط نيز در صورتي مطلوب است كه موجب غفلت و سرمستي انسان نگردد و او را از انجام وظايف اجتماعي و الهي خويش بازندارد.
رسول اكرم(ص) فرمودند: «هر كس مؤمني را خوشحال سازد مرا خوشحال ساخته و هر كس مرا خوشحال سازد خدا را خوشحال گردانده است.»(كافي/2/188)
در روايتي ديگر، امام محمد باقر(ع) مي فرمايند: «لبخند شخص به روي برادر مومنش حسنه است و برطرف كردن اندوهي از او نيز حسنه است و خداوند به چيزي محبوب تر از مسرور ساختن مومن، پرستش نشده است.»(همان)
همچنين در روايتي درباره مطلوب بودن نشاط و ضرورت برخورداري از نشاط بخصوص به هنگام عبادت و بندگي خداوند، آمده است كه اميرمؤمنان(ع) در شب هاي سرد جهت به دست آوردن نشاط، براي خواندن نماز شب، بدن خود را شست شو مي دادند. (بحارالانوار/ 81/23)
اسلام به هيچ وجه با شادي و نشاط مخالفتي ندارد و نياز به شادي و نشاط نيازي غريزي است. بدون نشاط نه امور دنيوي انسان به انجام مي رسند و نه امور اخروي. انسان سست و تنبل و بي نشاط، نه انگيزه و حال فعاليت هاي دنيوي، نظير كار و تلاش، درس خواندن، معاشرت با خانواده و دوستان را دارد و نه حال عبادت خداوند و فعاليت براي تأمين آخرت خويش. آنچه اسلام با آن مخالف است بدمستي ها، لذت جويي ها و شادي هاي صرفا دنيوي است كه كاملا آخرت و لذت هاي معنوي را از ياد انسان مي برند.
شادي نامطلوب، شادي افراطي و بدمستي است كه انسان را از خويشتن و موقعيتي كه در آن قرار دارد و از آخرت غافل مي سازد. اين نوع شادي، ارزش وجودي انسان را پايمال مي سازد و او را در حد يك حيوان هوسران و سرمست از لذت هاي پوچ حيواني تنزل مي دهد و موجب مي گردد رفتار و حركات سبك غيراخلاقي از او صادر شود. غالبا كساني كه در مجالس لهو و لعب و پارتي ها به عياشي و خوش گذراني و در اوج شادي و بدمستي به رقص مي پردازند، توجهي به اطراف و حتي حالات خود ندارند و گاهي كاملا كنترل حركات و رفتار خويش را از دست مي دهند. بي شك چنين شادي هايي مذموم هستند و الا شادي معقول و شادي اي كه از درك نعمت هاي خدا و استفاده از آنها حاصل مي آيد و يا شادي اي كه از كسب رضايت خداوند به وجود مي آيد، مطلوب و سازنده است.
ضرورت توجه به آخرت و نعمت هاي آن
مشكل اين است كه ما شادي ها و لذت ها را منحصر در شادي ها و لذت هاي مادي و دنيوي كرده ايم و وقتي از شادي و لذت سخن به ميان مي آيد، فورا ذهنمان متوجه شادماني دنيوي و لذت هايي مي شود كه از خوردن، آشاميدن و ساير بهره مندي هاي دنيوي به دست مي آيند. يا وقتي از غم و اندوه سخن به ميان مي آيد، ذهنمان متوجه غم و اندوه ناشي از زيان دنيوي و از دست دادن نعمت مادي مي شود و متوجه نيستيم كه انسان در قبال كوتاهي در بندگي خداوند و از دست دادن نعمت هاي اخروي نيز بايد غصه دار و غمناك گردد.
اين رفتار و نگرش با اساس مكتب انبياء و اصول تربيتي صحيح انساني ناسازگار است كه در آن نسبت دنيا با آخرت نسبت محدود با نامحدود و متناهي با نامتناهي است. از نظر كميت، دنيا با آخرت قابل مقايسه نيست، چون عمر و زندگي دنيوي محدود و زندگي آخرت نامحدود و نامتناهي است، از نظر كيفيت نيز نمي توان دنيا را با آخرت مقايسه كرد. چون هم لذت هاي محدود دنيا در برابر لذت هاي نامحدود اخروي چيزي به حساب نمي آيند و هم ناراحتي ها و عذاب هاي محدود دنيا قابل مقايسه با عذاب هاي نامحدود اخروي نيستند. پس پسنديده نيست كه انسان دلبسته لذت هاي محدود دنيوي، حيواني و طبيعي گردد و اين دلبستگي او را از لذت هاي اخروي باز دارد.
اسلام براي اينكه انسان اهميت و جايگاه رفيع آخرت و نعمت هاي ابدي و بي نهايت آن را از ياد نبرد و دل بسته دنيا، نعمت ها و لذت هاي زودگذر آن نشود، دنيا و نعمت هاي آن را حقير و كوچك معرفي كرده است. از اين رو، خداوند در قرآن مي فرمايد: تا بر آنچه از دست شما رفت اندوه مخوريد و بدانچه به شما داد شادمان نشويد و خدا هيچ گردنكش خودستا را دوست ندارد.»(حديد 23)
قرآن به ما مي آموزد كه نعمت هاي مادي امانت هاي خداوند هستند و انسان در كنار بهره مندي ولذت بردن از آنها بايد بكوشد كه دل بسته آنها نگردد، چون آنها ارزش دلبستن ندارند. داشتن خانه، ثروت و همسر خوب مطلوب است، اما بايد در نظر داشت كه همه اينها وسيله آزمايش هستند و انسان نبايد سرسپرده و دلبسته آنها شود كه وقتي از دست مي روند، چنان افسرده و ناراحت شود كه گويا دنيا به پايان رسيده است و يا وقتي به اين نعمت ها و لذت ها دست مي يابد، از خوشحالي در پوست خود نگنجد و از لذت هاي برتر اخروي غافل بماند. پس سخن در اين نيست كه نعمت ها ولذت هاي دنيا بد مي باشند، بلكه نعمت ها، چه دنيوي و چه اخروي، از آن جهت كه مواهب الهي هستند مطلوب و ارزشمند مي باشند. خداوند براي تشويق انسان به اطاعت خويش كه فرجام آن بهره مند شدن از بهشت است، به توصيف نعمت هاي بهشتي نظير باغ هاي بهشتي، خوردني ها، آشاميدني ها، حوريان و همسران بهشتي كه لذت آنها بي نهايت است مي پردازد.
نكوهش دلبستگي به دنيا و لذت هاي آن
پس لذت، به خودي خود، مطلوب و متناسب با فطرت انسان است و اگر در مواردي لذتي نكوهيده و مورد مذمت قرار گرفته، منظور لذت محدود و حرامي است كه مانع رسيدن به لذت هاي ابدي آخرت مي شود. نظير لذتي كه موقتاً از استعمال مواد مخدر به انسان دست مي دهد، اما ناراحتي ها، رنج ها و محروم ماندن از لذت هاي طولاني زندگي را در پي دارد. آنچه مذموم و نكوهيده است ترجيح دادن لذت هاي محدود دنيا بر لذت هاي نامحدود اخروي است. آنچه از آن مذمت شده محاسبات نابجايي است كه انسان در زندگي دارد و به دنبال آنها تعلق و دل بستگي به لذت هاي محدود پيدامي كند و خود را از لذت هاي بي نهايت محروم مي سازد. به راستي كسي كه حاضر مي شود براي چند لحظه لذت جويي و ارضاي شهوت خود، زندگي خويش را تباه سازد و يا كسي كه براي رسيدن به لذت موقتي نگاه حرام و يا شنيدن موسيقي حرام، آتش جهنم و عذاب هاي طولاني جهنم را براي خود فراهم كند ديوانه نيست؟
در نكوهش كساني كه دل بسته دنيا شده اند و با دل بستگي به دنيا و سرمست شدن از لذت هاي آن، از لذت هاي نامحدود آخرت صرف نظر كرده اند، خداوند مي فرمايد: «ليكن ] شما[ زندگي دنيا را بر مي گزينيد، با آنكه ] جهان [ آخرت نيكوتر و پايدارتر است.»
انبيا كوشيدند تا انسان ها را به شأن و منزلت والاي خودآگاه سازند و اين باور را در آنها پديد آورند كه لذت هاي انسان منحصر در لذت هاي محدود دنيوي و حيواني نيست و انسان مي تواند از لذت هاي نامحدود و نامتناهي معنوي و اخروي نيز برخوردار شود. پس در شأن او نيست كه دل بسته لذت هاي كودكانه و لذت هاي حيواني شود و اين دل بستگي مانع دست يابي به لذت هاي نامحدود گردد. انسان در برخورداري از لذت هاي حيواني - نظير خوردن، آشاميدن و لذت شهوت جنسي - با حيوانات مشترك است و حتي برخي از اين لذت ها در حيوانات شديدتر است. پس اگر همت و تلاش انسان تنها مصروف رسيدن به اين لذت ها گرديد، او در حد يك حيوان تنزل كرده و ازمنزلت و شأن انساني خويش بي بهره مانده است؛ پس سزاوار مذمت و نكوهش است.
روشن شد آيات و رواياتي كه در مطلوب بودن خوف و حزن وارد شده اند، هيچ ناسازگاري با فطرت انسان ندارند؛ چون حالت حزن و خوف فطري است منتها انسان بايد به جا از اين حالات استفاده كند كه در اين صورت مطلوب و داراي آثار ارزشمند و سازنده اي خواهند بود. مثلاً خوف و خشيت از عظمت الهي باعث مي گردد كه انسان به وظايف خود عمل كند، با ديگران مهربان باشد و به خلق خدا خدمت كند و بيشتر در برابر خداوند خضوع كند و براي تقرب به او اعمال صالح انجام دهد. در مقابل، شادي و سرمستي وقتي باعث غفلت انسان از وظايف دنيوي و اخروي مي شود، نكوهيده و مخالف فطرت انساني است.
خاستگاه حالات نفساني
و ضرورت اعتدال در بروز آنها
در ارتباط با حالاتي چون خوف، حزن و شادي به سه نكته بايد توجه داشت: اول آنكه، خاستگاه و سبب پيدايش آنها چيست و دوم آنكه متعلق آنها چيست و سوم آنكه در اظهار و ابراز آن حالات، انسان حد اعتدال را رعايت كند و افراط و تفريط نداشته باشد. گاهي مشاهده مي شود كه افرادي به سبب ناراحتي مختصر دنيايي، طاقت و تحمل خويش را از دست مي دهند. برخي وقتي پولشان گم مي شود تا مدت ها تمركز فكر ندارند و حواسشان جمع نيست و به فكر پول گم شده خود هستند و از ساير امور خويش باز مي مانند. يا وقتي در معامله اي ضرر مي كنند، تا مدت ها ناراحتند و ذهنشان پريشان مي گردد. طبيعي است كه افراط در حالاتي چون حزن، انسان را هم از امور مادي باز مي دارد و هم از امور معنوي، كسي كه ذهنش به ناراحتي و امر ناگواري مشغول گشته، ديگر به درس خواندن و عبادت توجه ندارد. چنين شخصي وقتي به نماز هم مي ايستد، توجه اش معطوف به مشكلات و ناراحتي هايي است كه برايش پيش آمده و از نماز و عبادت خداوند غافل مي ماند.
انسان بايد بر رفتار و حالات رواني خود مسلط باشد و توجه داشته باشد كه نعمت هاي دنيا وسيله اي براي آزمايش انسان هستند و در برابر از دست دادن بخشي از آنها نبايد چنان محزون و ناراحت شود كه از نعمت هاي بالاتر و ارزشمندتر، يعني نعمت هاي اخروي محروم بماند. پس وقتي به جهت پيشامد مصيبت و گرفتاري ناراحت و محزون مي گردد، به مقايسه آنچه از دست داده با آنچه بر اثر اين ناراحتي از دست مي دهد بپردازد. آنگاه وقتي ديد آنچه بر اثر ناراحتي و اندوه از دست مي دهد- نظير نشاط براي عبادت، تمركز در مطالعه و فكر، آرامش در زندگي و در خانواده- با ارزش تر از چيزي است كه از دست داده، خود را از غصه و اندوه برهاند. چرا كه اندوهي كه انسان از نشاط در زندگي و عبادت و نعمت هاي برتر بازمي دارد، نكوهيده است.
كسي كه عمر با ارزش خود و بخصوص دوران جواني را تلف كرده و از عمري كه از هر سرمايه و ثروتي افزون است بهره نبرده، بخصوص از عمر خود در جنبه هاي معنوي و اخروي استفاده نكرده طبيعي است كه محزون مي گردد. اما نبايد اين غم و اندوه حوصله كار و تلاش را از او بگيرد و زندگي او را مختل سازد و حتي باعث بيماري او گردد. ترس و اندوهي سازنده است كه باعث جبران خسارت ها و توجه بيشتر انسان به خداوند و استمدادطلبيدن از او گردد، از اين رو، مردان خودساخته و مؤمنان راستين هيچ گاه در كشاكش زندگي، خود را نمي بازند و درهمه حال، حتي درحال حزن و خوف به ياد خداوند هستند.
«مرداني كه تجارت و داد و ستدي آنان را از ياد خدا و برپاداشتن نماز و دادن زكات مشغول نكند، و از روزي مي ترسند كه دلها و ديدگان در آن روز دگرگون گشته و پريشان شود. (نور/37)
چنين ترسي كه موجب مي شود انسان دائما به ياد خدا باشد و با اميد به رحمت و بخشايش او به انجام اعمال خير و جبران كوتاهي بپردازد، بسيار ارزشمند است اما اگر اندوه و ترس، نقش منفي در زندگي داشته باشد و موجب افسردگي، بي حوصلگي، گوشه گيري، بي تحركي و باعث فرسايش جسم و روان گردد، منفي و نامطلوب است. آن حزن و ترسي سازنده است كه انسان را به تحرك و جبران كوتاهي ها و دفع عواملي وادارد كه باعث حزن و ترس شده اند. كسي كه فرصت ارزشمند جواني را بيهوده از دست داده، بايد ناراحت باشد، اما بايد اين ناراحتي و اندوه، او را به توبه و جبران گذشته و استفاده از فرصت هاي باقي مانده وادارد. اين حزن و اندوه بايد منشأ اثر مثبت و باعث ترقي و كمال روحي و معنوي او گردد.
حاصل سخن
بنابراين، ازنظر اسلام شادي، حزن و ترس مطلوبند، اما نه در صورت مطلق، بلكه شادي و سرور براي نعمتي كه به وسيله آن انسان راههاي تكامل را بپيمايد. شادي براي موقعيت اجتماعي، سلامتي و محبوبيتي كه انسان در خانواده و بين دوستان و جامعه دارد و آثار سازنده و ارزشمند بر آنها مترتب مي گردد، خوب و مطلوب است و مطلوب بودن اين شادي از آن روست كه انسان درصدد استفاده از نعمت هاي الهي در مسير صحيح برمي آيد و ضمنا از ياد خداوند نيز غافل نمي گردد. درمقام استفاده از نعمت هاي الهي و ابراز شادماني، انسان بايد لذت هاي دنيوي را با لذت هاي بي نهايت آخرت بسنجد و شادي با نعمت هاي مادي را با شادي حاصل از نعمت هاي اخروي مقايسه كند، آن گاه به گونه اي عمل كند كه لذت هاي دنيوي مانع از دست يابي به لذت هاي اخروي نگردند. اين در صورتي است كه لذت ها و نعمت هاي دنيوي در راه حرام صرف نشوند.
ازسوي ديگر، ترس واندوهي مطلوب است كه اولاً مثبت، سازنده و منشأ اثر باشد و انسان را به توبه و جبران كوتاهي هاي گذشته و يافتن همت بيشتر بر انجام وظايف پيش رو وا دارد. ثانياً ترس و اندوه، منحصر به بي بهره ماندن از دنيا و نعمت هاي دنيا نيست و انسان بيشتر بايد در برابر محروم گشتن از نعمت هاي ابدي آخرت و گرفتار شدن به عذاب الهي ترسناك و اندوهگين باشد. ترس و اندوه او بيشتر بايد از ناحيه آثار بد و نامطلوب گناهانش باشد كه درآخرت نمايان مي گردند.
بدين ترتيب آنچه در فرهنگ الحادي غرب ترويج مي گردد كه انسان بايد به دنبال شادي مطلق باشد و ترس و اندوه بيماري و براي جسم و روان انسان زيان بار است و انسان بايد خود را از هر ترس و اندوهي برهاند، مردود است. براي انسان هم شادي و آرامش مفيد است و هم ترس واندوه. اساساً، اگر انسان از بيماري و زيان هاي دنيوي ترسي نداشته باشد، آيا به رعايت بهداشت غذا و بدن مي پردازد؟ آن عاملي كه باعث مي گردد كه غذاي فاسد مصرف نكند و از زياده روي در مصرف غذا بپرهيزد، ترس از بيماري است. همچنين ترس از زيان هاي دنيوي است كه او را وامي دارد با اطلاعات و آمادگي لازم و استفاده از فرصت ها و امكانات، به اهداف دنيوي خود برسد و از خطرات و زيان هاي احتمالي مصون بماند. همچنين حزن و اندوه براي زندگي انسان مفيد و سودمند است، چون وقتي انسان كار زشتي انجام داد، توجه به آن كار زشت واندوه و سپس پشيماني را در پي دارد و اين اندوه و پشيماني موجب مي گردد كه انسان ديگر آن كار ناشايست را انجام ندهد و به انجام كار نيك اقدام كند. پس اگر دربرابر كارهاي زشت خود اندوهگين نمي گشت و اين اندوه مثبت نمي بود،كماكان به انجام كارهاي ناپسند و نامطلوب مي پرداخت و دنياي خود را آشفته و تباه مي ساخت.

 



از فقه فردي تا فقه اجتماعي

علي جواهردهي
در مقاله حاضر نويسنده با طرح ديدگاه خود مبني بر تعليقه بودن فقه شيعه بر فقه اهل سنت به لحاظ اقتضائات و محدوديت هاي زمان ائمه(ع)، صبغه فردي آن را بارزتر مي داند و برضرورت تغيير اساسي در رويكرد كلان فقه از فردي به اجتماعي تاكيد مي كند تا بتواند در حوزه عمل سياسي و اجتماعي در عصر حاضر حرف اول را بزند و نقش سازنده خويش را ايفا كند. با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
فقه فرد محور
فقه شيعي به جهات تاريخي بيشتر گرايش «فرد محور» يافته است تا اجتماعي.
برخي از بزرگان فقه و فقاهت چون آيت الله بروجردي براين باوربودند كه فقه شيعه تعليقه اي بر فقه اهل سنت است. در بررسي تاريخي مي توان شواهد چندي را براي اين نظريه يا فرضيه يافت. به نظر مي رسد كه آيت الله بروجردي خود به جهت رويكرد فقهي و استنباطي، آن را نظريه اي يافته است كه داراي مباني و اصول و كاركردهايي در حوزه هاي فهم و عمل است. بنابراين آن را چيزي فراتر از دايره فرضيه دانسته است.
پذيرش يا عدم پذيرش اين نظريه، تاثيرات كلان و مهمي در عرصه هاي ديگر از خود به جا مي گذارد. از آن ميان مي توان به اين نكته توجه داد كه در صورت پذيرش تعليقه بودن فقه شيعي، براي فهم آن مي بايست به فقه مقارن و مقايسه اي توجه داشت؛ زيرا بدون شناخت درست فقه اهل سنت نمي توان به فهم روايات شيعي دست يافت، چه رسد كه بتوان به حكم الهي در آن زمينه رسيد و بر پايه اصول استنباطي معتبر فتوا داد. از اين رو مي بينيم كه بزرگ ترين و دقيق ترين فتوا را كساني از مجتهدان به نام شيعه داده اند كه در فقه اهل سنت نيز تبحر داشته و حتي براي مراجعان سني خود برپايه كتب و ادله و روش استنباطي اهل سنت فتوا مي دادند كه از آن جمله مي توان به شيخ مفيد، شيخ طوسي، محقق حلي، علامه حلي، شهيدين اول و دوم اشاره كرد و از كتب مهمي چون خلاف شيخ طوسي ياد كرد.
از شواهدي كه مي توان بر تعليقه بودن فقه شيعه آورد، اين نكته تاريخي است كه پس از سقيفه بني ساعده، حضور امامان شيعه(ع) در صحنه و عرصه عمل اجتماعي و سياسي كم و كم تر شد و نقش ايشان به عنوان مرجعيت سياسي و اجتماعي كنار نهاده شد. از اين رو، مراجعه به امامان براي تبيين قوانين و احكام به ويژه اجتماعي كم شد يا به طوركلي قطع شد و زيرفشار تبليغات و تهاجم اموي و عباسي ضدآنان، امامان مرجعيت ديني خود را همانند مرجعيت و زمامداري را از دست دادند.
بيشترين مراجعه اي كه در دوره هاي بعد يعني در دوره امام باقر و صادق(ع) به آنان انجام گرفت به عنوان مرجعيت ديني و به جهاتي تنها در حوزه فقه فردي بود. به اين معنا كه شيعيان و پيروان آن حضرات(ع) تنها براي برخي از مشاكل فردي و رخدادهاي روزگار به نزد ايشان مي شتافتند تا بتوانند برپايه فقه اهل بيت(ع) عمل نمايند و از آن جايي كه پرسش ها در حوزه فردي و نه اجتماعي و سياسي بود، بالطبع فقه اهل بيت(ع) به شكل فقه فردي بيشتر ظهور و بروز كرد. البته در برخي از مقاطع زماني به جهاتي چون در قدرت بودن و يا نفوذ پيروان در مراجع تصميم گيري و يا تصميم سازي و حتي اجرايي، مسايلي در حوزه فقه اجتماعي و سياسي مطرح مي شود كه اين تنها بخشي اندك از فقه شيعي را شكل مي دهد. به اين معنا كه بيشتر شيعيان به جهات فردي از حضور در صحنه عمل اجتماعي و سياسي دور بودند و يا كنار نهاده مي شدند بنابراين نيازي نداشتند تا براي تبيين مسايل غيرفردي خود به امام(ع) رجوع نمايند. اين امر موجب شد تا پرسش ها رنگ و صبغه فردي به خود بگيرد و مسايل و مباحث اجتماعي كم تر مطرح شود و خود را در فقه شيعي نشان دهد.
از همين جا اين نكته نيز به خوبي دانسته مي شود كه چگونه فقه شيعي، فقه تعليقي و حاشيه بر فقه اهل سنت شد؛ زيرا به طور طبيعي حاكميت فقهي اهل سنت و آراي رسمي و قوانين و احكام آنان بود كه در حوزه هاي فردي و اجتماعي، خود را نشان مي داد و شيعيان خود به جهت زندگي در حوزه حاكميت و مرجعيت فقه اهل سنت، نه تنها مي بايست آن را بشناسند، بلكه در حوزه عمل اجتماعي ناچار به عمل بر پايه آن بودند. از اين رو، به طور طبيعي پرسش هايي كه از مرجعيت غيررسمي يعني امامان(ع) مي شد براي تبيين ديدگاه و آراء و انظار مرجعيت شيعي درباره موضوعي و حكمي بوده است كه پيش از اين مرجعيت رسمي آن را اعلان و يا به كار گرفته بود و شيعيان در جستجوي ديدگاه مرجعيت غيررسمي خود، آن را نزد امامان طرح مي كردند و خواهان پاسخگويي بودند تا به حكم واقعي دست يابند. از اين رو، فقه شيعي كه برخاسته از پرسش و پاسخ و بيان حكم واقعي از سوي امامان(ع) بود به صورت فقه تعليقي و حاشيه بر فقه اهل سنت بروز و ظهور كرد.
اين تعليقي بودن به طور طبيعي در حوزه فقه اجتماعي بيشتر خود را مي نماياند؛ زيرا وقتي مرجعيت رسمي حكومت يعني فقيهان اهل سنت حكم، قانون و يا فتوايي را صادر مي كردند و شيعيان در حوزه عمل اجتماعي با آن درگير مي شدند و ناچار به عمل به آن بودند، در اين حالت براي تبيين حكم واقعي به مرجعيت غيررسمي مراجعه و با بيان حكم مرجعيت رسمي خواهان تبيين حكم مرجعيت غيررسمي مي شدند. بنابراين فقه شيعي در حوزه عمل اجتماعي و سياسي بيشتر از همه، رنگ و صبغه تعليقي بودن به خود گرفت.
گسترش فقه فردي در زمان غيب
نكته ديگر آن كه فقيهان شيعي پس از عصر غيبت نيز به جهت دوري از حاكميت و حكومت بيشتر به فقه فردي پرداختند. هر چند اين مسئله در آغاز كم تر بوده است، ولي روز به روز به آن دامن زده شد و از آن جايي كه پرسش گران و استفتاكنندگان بيشتر در اين حوزه پرسش هاي خود را طرح مي كردند، پاسخ گويان نيز به اين مباحث پرداخته و از تحقيق و پژوهش در عرصه هاي اجتماعي بازماندند، زيرا سلايق و خواسته هاي مخاطبان است كه به نوشته ها و كتاب ها جهت مي دهد.
نتيجه اين نظريه اين خواهد بود كه 1-به جهات پيش گفته، فقه فردي غالب در فقه شيعي است و رويكرد اصلي پرسش ها و پاسخ ها نيز كه بر پايه آن فتوا و احكام استنباط مي شود، بيشتر فقه فردي و مسايل ابتلايي فرد است. از اين رو نگاه كلان در عرصه نظريه و فتوا به شكل احتياط بروز و ظهور مي كند و فقه شيعي رنگ احتياط به خود مي گيرد. اين گونه مي شود كه فقيهان نيز نمي توانند در حوزه فتوا از اين رويكرد و گفتمان غالب فرار كنند و از حاكميت گفتمان و نمونه هاي غالب بگريزند. 2-فقه شيعي در حوزه عمل اجتماعي و سياسي را نمي توان بدون شناخت و درك و فهم فقه اهل سنت به دست آورد. بر فقيهان شيعي است كه براي رسيدن به حكم واقعي مرجعيت شيعي، به احكام، قوانين و فتواي اجتماعي پيشينيان و هم عصران امامان(ع) از فقيهان اهل سنت مراجعه نمايند. 3-فقه اجتماعي شيعي در قالب پرسش و پاسخ و نقد و تعليق بر فقه اهل سنت به دست ما رسيده است. از اين رو بايد با دقت ويژه اي بر پايه فقه اهل سنت بازخواني شود. 4-دوري از حكومت و حاكميت و عدم نياز مخاطبان و جامعه موجب شد تا پژوهش ها و تحقيقات دانشمندان و فقيهان شيعي در اين حوزه اندك و گذرا و سطحي باشد. از اين رو، مطالعه تحقيقي و علمي متون و تغيير در رويكرد كلان فقه از فردي به اجتماعي ضروري است.
ضرورت دوري از رويكرد احتياط
در رويكرد اجتماعي به جهت لزوم قاطعيت و صدور حكم قطعي براي از ميان بردن اختلافات و ايجاد امنيت و ثبات اجتماعي و سياسي و دوري از اختلال نظام اجتماعي و سياسي، مسئله دست و پاگير احتياط كاهش مي يابد و فتاوا رنگ ديگري به خود مي گيرد، زيرا جامعه نياز به فصل الخطاب دارد و گفتمان و رويكرد احتياط و اصالت بخشي به آن نمي تواند اين مهم را برآورده سازد. بنابراين ضروري و بايسته است تا رويكرد فقهي شيعه در جهت دوري از اصالت احتياط به ويژه در حوزه عمل سياسي و اجتماعي باشد تا بتواند در حوزه حكومت و حاكميت، نقش سازنده و مفيد خود را چنان كه بايسته و شايسته است ايفا نمايد.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14