(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 5 ارديبهشت 1389- شماره 19628
 

نگاهي به تجاوز آمريكا به صحراي طبس شكست پنجه عقاب
شهيد محمد منتظر قائم در كلام رهبر معظم انقلاب شقايقي در كوير
روايت طبس
مرصاد الهي
چگونه صحراي طبس از ضد هوايي خالي شد؟



نگاهي به تجاوز آمريكا به صحراي طبس شكست پنجه عقاب

امير فتحي
واشنگتن دي سي، 11آوريل 1980 (22فروردين 1359)، ظهر
جلسه با سخنان جيمي كارتر آغاز شد : «آقايان ، مايلم بدانيد كه من به طور جدي پيگير نجات گروگان ها هستم».
هميلتون جردن ، رئيس ستاد كاركنان كاخ سفيد ، بلافاصله فهميد رئيس جمهور تصميم خود را گرفته است. برنامه ريزي و تمرين براي عمليات نجات، پنج ماه كاملاً مخفي نگه داشته شده بود اما تا به حال هميشه به عنوان آخرين گزينه مد نظر بود. از زمان تسخير سفارت در 4 نوامبر، كاخ سفيد از هيچ تلاشي دريغ نكرده بود. همانطور كه رئيس جمهور ليستي از سئوالات در مورد جزئيات چگونگي انجام عمليات را مطرح مي كرد، دستيارانش دانستند وي در ذهن خود از خط قرمز عبور كرده است.
محبوبيت او در ماه نخست بحران، دو برابر شده بود. اما در ماه هاي آينده از خويشتنداري او بوي ضعف و بي تصميمي به مشام مي رسيد. در پنج ماه گذشته سه دور مذاكره در محل هاي مخفي با مقامات ايراني انجام شده بود كه باعث شد هر بار حكومت آمريكا ابله تر بنظر برسد. محبوبيت دولت سقوطي شيرجه وار پيدا كرد و حتي دوستان سينه چاك دولت هم خواستار اقدامي فوري شدند.
دانيل كرين، نماينده كنگره گفته بود: «من به كارتر اصرار كرده ام كه ناو هواپيمابر آمريكايي را به خليج فارس بفرستد تا نشان دهد عمو سام جدي است.»
جان كانالي، نامزد رياست جمهوري حزب جمهوري خواه:«اشغال سفارت بايد با عكس العمل شديد دولت آمريكا روبرو شود حتي اگر به تحريم نفتي ايران منجر شود. ما بايد هر چه زودتر تصميم بگيريم... واشنگتن نبايد اجازه دهد مورد مسخره و استهزاء قرار بگيرد.»
كاسه صبر جيمي كارتر لبريز شده بود. او رسماً به ايران و تمام دنيا اعلام كرده بود: مهماني تمام شده است!
طرح پنجه عقاب
ماموريت كه در ابتدا كاملاً نامعقول بنظر مي رسيد به تدريج عملي جلوه كرد. اين عمليات دو روزه با جابجايي بسيار زياد يگان ها و يك اتاق فوق العاده كوچك براي فرماندهي، يكي از ماجراجويانه ترين عمليات ها در تاريخ نظامي آمريكا بود.
«پنجه عقاب»، اين نام عمليات نجات بود. سه هواپيماي ام سي-130 حامل نيروها و سه هواپيماي
ئي سي-130 حامل سوخت، جزيره مصيره در سواحل شيخ نشين عمان را ترك مي كنند و به سوي ايران پرواز خواهند كرد. در محلي در صحراي طبس كه «كوير يك» ناميده مي شود فرود مي آيند و در آنجا منتظر هشت هلي كوپتر
آر-اچ53 دي مي مانند.
هلي كوپتر ها از عرشه ناو اتمي نيميتز كه در درياي عمان لنگر انداخته، در چهار دسته دوتايي و با مسيرهاي متفاوت پرواز مي كنند و تقريباً 30 دقيقه پس از فرود آخرين هواپيما وارد كوير مي شوند.
هليكوپترها به محض فرود، سوختگيري مي كنند و نيروي يورش 118 نفري را سوار خواهند كرد. حداقل هلي كوپتر مورد نياز شش تاست. هواپيماها به مصيره بازمي گردند و هلي كوپترها عازم مخفيگاه بعدي مي شوند. آنها بايد يك ساعت قبل از روشن شدن هوا در محل مورد نظر باشند. اين محل جايي در نزديكي شهر گرمسار است. آنجا دو مامور وزارت دفاع كه از قبل به تهران رفته اند، نيروها را به مخفيگاه خود (هايد سايت) مي رسانند. نيروهاي دلتا به فرماندهي سرهنگ چارلي بكويث، تمام روز را در اين مخفيگاه سرمي كنند. با تاريك شدن هوا، آنها به انباري در نزديكي تهران منتقل مي شوند. نيروها به سه دسته قرمز، آبي و سفيد تقسيم بندي شده اند. شش كاميون در ساعت بيست و سي دقيقه، آنها را به داخل تهران خواهد برد. در پاسگاه شريف آباد هميشه يك ايست و بازرسي هست. چنانچه مشكلي پيش بيايد، دلتا بايد مامورين ايراني را دستگير كرده و با خود ببرد.
يك تيم يورش 13 نفره سوار بر يك فولكس واگن استيشن، مأموريت دارد به ساختمان وزارت خارجه حمله كرده و سه گروگاني را كه آنجا نگهداري مي شوند، آزاد كند. ساعت 11 و نيم يك تيم، با اسلحه كاليبر22 مجهز به صداخفه كن، بايد نگهبانان خيابان روزولت را از پادرآورده و دو پست نگهباني واقع در اين خيابان را تصرف كنند. در اين زمان كاميونها خود را به خيابان روزولت رسانده و نيروها بي سر و صدا از ديوار سفارت بالا مي روند و وارد محوطه آن مي شوند.
قرمزها كه 40 نفرند، بايد بخش غربي محوطه را تصرف كنند، نگهبان ها را از پاي دربياورند و هر گروگاني را كه در محل سكونت كارمندان و معاون سفير است، آزاد كنند. وظيفه كشتن نگهبان هاي محل پاركينگ و مركز برق هم با قرمزهاست.
آبي ها هم 40 نفر هستند. شرق سفارت با آنهاست. آنها بايد گروگانهاي مستقر در محل اقامت سفير، انبار و دفتر سفير را آزاد كنند. سفيدها با 13 نفر مسئول تامين امنيت خيابان روزولت و ايجاد پوشش آتش براي عقب نشيني قرمزها و آبي ها به سوي ورزشگاه امجديه كه در مجاورت سفارت است، مي باشند. اين عمليات از زمان ورود به سفارت 45 دقيقه طول مي كشد.
در اين زمان هلي كوپترهاي مخفي شده در تپه هاي اطراف گرمسار، خود را به محل مي رسانند. نگهبانان براي جلوگيري از فرود هلي كوپتر در محوطه سفارت، تيرك هايي نصب كرده اند. اين تيرك ها بايد سريعاً برداشته شوند. اگر اين كار با موفقيت انجام شود، هلي كوپترها در همين محل نيروها و گروگان ها را سوار خواهند كرد. در غير اينصورت گروگان ها به استاديوم برده شده و آنجا سوار خواهند شد.
البته بدون شك گروگان ها نمي توانند از ديوار مرتفع سفارت بالا بروند. ماموريت بهترين نيروي تخريب دلتا، انفجار ديوار است.
درست هم زمان با آغاز عمليات در سفارت، سفيدها هم در وزارت خارجه وارد عمل مي شوند. آنها بايد از پنجره هاي طبقه سوم وارد ساختمان شده، تمام نگهبانان را از بين برده و سه گروگان مورد نظر را آزاد كنند. يك هلي كوپتر در محلي اطراف ساختمان كه شبيه پارك است، آنها را سوار خواهد كرد.
در حاليكه نيروهاي دلتا در تهران مشغول عمليات برق آساي خود هستند، يك گروه رنجر با هواپيما در فرودگاه منظريه - بين تهران و قم- فرود مي آيند و كنترل فرودگاه را در دست مي گيرند. مقصد همه هلي كوپترها منظريه است. البته هلي كوپترهايي كه در سفارت عمل مي كنند، قبل از ترك محل بايد با موشك هاي خود تمام ساختمان هاي سفارت را با خاك يكسان كنند. اين شايد آسان ترين مرحله عمليات باشد.
در منظريه تمام نيروها اعم از راننده ها، مترجمين، خلبان هاي هلي كوپتر، خدمه، مامورين وزارت دفاع، تيم هاي يورش و البته گروگان ها سوار هواپيماهاي استارليفتر سي141 شده و ايران را ترك مي كنند. رنجرها هم پس از نابودي منظريه ايران را ترك خواهند كرد.
البته اين طرح اصلي عمليات پنجه عقاب است. سناريوهاي موازي براي مواجهه با موقعيت هاي مختلف هم پيش بيني شده است. كارتر و برژينسكي لبخند رضايت آميزي مي زنند. مو لاي درز اين طرح نمي رود.
چارلي و دلتا
چارلي بكويث، از آنهايي نبود كه پشت ميزش نشسته باشد و درجه هايش را برايش آورده باشند. او در ويتنام جنگيده بود و براي هر ترفيع كلي ويتنامي را راهي آن دنيا كرده بود. يك بار هم خودش تا آستانه مرگ رفت ولي گويا تقدير او را براي چنين روزهايي نگاه داشته بود. تجربه ويتنام به بكويث نشان داد، ارتش آمريكا ضعف هاي زيادي دارد.چارلي يك سال در نيروهاي ويژه هوابرد انگليس آموزش ديد و فهميد آموزش هاي ويژه ارتش كشورش چقدر بچگانه بوده اند، چرا كه او با تمام تجربياتش در آنجا مثل يك نيروي عادي بود. او طرح تشكيل نيروي دلتا را ارائه كرد و سال ها براي آن دويد و جنگيد تا بالاخره موفق شد.
نيروهاي دلتا زبده ترين نظاميان بودند. در هر فراخوان شايد كمتر از 10 نفر انتخاب مي شدند. آموزش ها وحشتناك بود. خيلي ها جا مي زدند. فرد متقاضي ورود به دلتا بايد از خوان هاي زيادي عبور مي كرد. فقط آمادگي بدني مهم و تخصص هاي ويژه مهم نبود. ذهن شايد مهم تر بود. سوال هاي عجيب و غريب طرح مي شد. سوال هايي كه هيچكس جواب آنها را نمي دانست. فقط مي خواستند واكنش فرد را ارزيابي كنند. هميشه آخرين سوال اين بود « خب! حالا بگو چه كارهايي را نمي تواني انجام دهي؟!» اگر جواب اين بود كه چنين كاري وجود ندارد، فرد مذكور جايي در دلتا نداشت.
چهارم نوامبر 1979 (13 آبان 1358)؛ چارلي و نيروهايش در پايگاه استوارت مشغول استراحت هستند. چند روز بود كه استراحت نكرده بودند. صبح زود بود كه يكي از افسران دلتا، تلفني خبر مهمي را به فرمانده اش داد؛ «رئيس فكر كردم كه مايل به شنيدن اين خبر باشي كه سفارت آمريكا در ايران اشغال شده و تمام كارمندان آن گروگان گرفته شده اند.»
چارلي هيجان زده شد. اين مي توانست اولين عمليات دلتا و باعث افتخار او باشد. آيا او به قهرمان آمريكا تبديل مي شد؟ وقتي براي تشكيل دلتا آواره اتاق هاي ستاد ارتش و پنتاگون بود، عكس هاي زيادي از فرماندهان آمريكايي ديده بود كه با افتخار در راهروها و اتاق فرماندهان نصب شده بودند. بنظرش رسيد، در آينده نزديك عكس او هم مي تواند به اين مجموعه اضافه شود.
تحقير كارتر
تصرف سفارت آمريكا توسط دانشجويان پيرو خط امام شوك عجيبي به كاخ سفيد وارد كرد. آنها مثل مار زخم خورده بودند. در كوران جنگ سرد، اين يك شكست واقعي بود. چه بايد مي كردند؟ اولين راه حل تهديد و تشويق بود؛ چماق و هويج.
برژينسكي، مشاور امنيتي كارتر، ژست آشتي جويانه گرفت و گفت: «كشور ايران با در نظر گرفتن موقعيت جغرافيايي و سياسي آن از بسياري جهات هميشه در معرض مخاطره است و به خاطر روابط نزديك دوستانه آمريكا بوده است كه ايران توانسته است استقلال و تماميت ارضي خود را حفظ كند.»
كارتر فروردين 1359 در نامه اي محرمانه، خطاب به امام خميني چنين نوشت:
«ما آماده پذيرش حقايق جديد كه مولود انقلاب ايران است مي باشيم. اين امر همچنان هدف و آرزوي ما است، زيرا من تصور مي كنم ما هدف واحدي را كه صلح جهان و برقراري عدالت براي همه ملل است تعقيب مي كنيم.»
البته همان زمان كه كارتر نامه مي نوشت و نمايندگانش با قطب زاده مشغول مذاكره بودند، نيروهاي دلتا در پايگاه خود مشغول تمرينات سخت و فشرده بودند. سفارت در پايگاه استاكيد شبيه سازي شده بود. آنقدر تمرين كرده بودند كه ديگر چشم بسته هم مي توانستند عمليات را انجام بدهند. آنها حداقل صد بار سفارت شبيه سازي شده را تسخير كرده بودند. مهارتشان در تيراندازي شبانه، چند فرمانده بلند پايه اي را كه از اين طرح كاملاً سري مطلع بودند، متعجب كرده بود.
امام دستور علني شدن نامه كارتر را داد. ديگر آبرويي براي كاخ سفيد نمانده بود. تنها راه فرار از اتهام بزدلي، عمليات نجات بود. چشم اميد كارتر به چارلي و نيروهايش بود. آنها در تمرينات عالي و بي نقص بودند. چيزي به روز موعود نمانده بود. كارتر كم كم به فكر متن سخنراني فاتحانه خودش هم بود. اين عمليات مي تواند نام او را در رديف رئيس جمهوراني مانند آبراهم لينكلن و جفرسون قرار دهد.
نفوذ در تهران
از 25 تا 27 مارس - 5 تا 7 فروردين- آخرين تمرين بصورت كامل انجام شد. با پرواز در مسافت هاي واقعي، سوختگيري و تمام جزئيات. چهار روز بعد يك هواپيماي كوچك با دستور كاخ سفيد راهي ايران شد. هواپيما در كوير يك فرود آمد. سه سرنشين آن اوضاع را بررسي كردند، تعداد زيادي عكس گرفتند و مقداري از خاك منطقه را هم با خود آوردند. ميزان تحمل زمين منطقه آزمايش شد. مشكلي نبود. كوير طبس مي توانست سنگيني هواپيماهاي حامل سوخت را تحمل كند.
آنها چراغ هاي مخصوصي هم در منطقه كار گذاشتند. اين چراغ ها كنترل از راه دور بودند. وقتي هواپيماها به چند كيلومتري محل مي رسيدند، آنها با سيستمي كه برايشان طراحي شده بود فعال مي شدند و محل فرود را مشخص مي كردند.
چهار نفر از بهترين نيروهاي دلتا انتخاب و آموزش هاي ويژه ديدند. رسم و رسوم ايراني ها، خيابا نهاي تهران، كمي فارسي، سيستم پولي ايران، زندگي مخفيانه و هر چيز ديگري كه لازم بود. بهترين مربي ها گردآمده بودند. كساني كه قبلاً زندگي در ايران را تجربه كرده بودند. يكي از آنها متولد تهران بود و فارسي را مانند زبان مادري اش حرف مي زد. آنها راهي تهران شدند و به «باب» - اسم مستعار افسر سيا در تهران- پيوستند. كوچك ترين اتفاقات در تهران و اطراف سفارت بطور منظم گزارش مي شد. سفارتخانه كشورهاي دوست آمريكا نيز بيكار نبودند. آنها هم گزارش هاي خود را مي فرستادند. گزارش ها هر روز تجميع و تحليل مي شد. گزارش هاي تلويزيوني از تهران هم خيلي مفيد بودند. تقريباً هر روز مقابل سفارت تظاهرات بود. تعداد نگهبان ها، اسلحه آنها، پراكندگي شان و... مشخص بود. جوان هايي با تفنگ هايي مثل ژ-3 و حداكثر مسلسل هاي يوزي، بنظر نمي رسيد آنها حرفه اي باشند. همه چيز تحت نظر بود.
باب به آمريكا بازگشت. با بكويث ديدار كرد و آخرين بررسي ها انجام شد. او دوباره به تهران رفت.
حركت
يكشنبه 20 آوريل (31 فروردين) نيروهاي دلتا با پايگاه پاپ منتقل شدند. در آنجا دو تيمسار ايراني كه بعد از انقلاب فرار كرده بودند به آنها پيوستند. چارلي در توانايي آنها شك داشت اما ممكن بود در تهران بدردشان بخورند. چارلي به آنها دو كلت كمري مگنوم357 داد. نيروها از پاپ براه افتادند. شب هنگام، در فرانكفورت فرود آمدند. 13 نيروي ويژه آلماني به آنها پيوستند. آنها همان نيروهاي سفيد بودند كه بايد به وزارت خارجه يورش مي بردند. فرمانده آنها دوست چارلي بود. آلماني ها هم با استفاده از ساختماني مشابه، بارها تمرين كرده و كاملاً آماده بودند.
اكنون تيم 132 نفري كامل بود. دو تيمسار ايراني، 12 راننده، 12 مترجم، تيم 13 نفره ضربت آلمان غربي و نيروهاي دلتا. مقصد مصر بود. 12 نفر از ستاد فرماندهي عمليات در مصر مي ماندند و 120 نفر راهي ايران مي شدند.
دوشنبه نيروها وارد وادي قنا در مصر شدند. آن شب هم بيكار ننشستند و سلاح هايشان را آزمايش كردند. همان شب يك آشپز سفارت آزاد شد. او اطلاعات با ارزشي داشت. يك مامور سيا در هواپيما او را همراهي كرد و سئوالات لازم را پرسيد. با اطلاعات جديد، عمليات تغييراتي جزئي كرد. بخت با دلتا يار بود.
پيش از عزيمت همه هيجان زده بودند. سرگرد اسنافي روي سكويي رفت و عباراتي از جلد يكم اسناعيل نبي را قرائت كرد: «در آنجا يك پهلوان ظاهر شد...به نام جالوت... نيزه اش همچون ميل بافتني بود... و داود گفت: خدايي كه مرا از پنجه خرس نجات داد، از دست اين دشمن فلسطيني هم نجات خواهد داد... سنگي برداشت و پرتاب كرد. سنگ بر پيشاني جالوت خورد و او با صورت به زمين افتاد.»
بعد باكشات - معاون چارلي- مشغول خواندن سرود «خدا آمريكا را حفظ كند» شد. همه همراهي كردند. صدايشان در سوله طنين انداخت. روانشناس گروه رو به چارلي كرد و گفت: روحيه آنها خيلي خوب است. بهتر از هميشه.
ساعت 14 هواپيماها در مصيره به زمين نشستند. كمتر از سه ساعت بعد نيروها آماده پرواز به ايران بودند. لباس هاي مخصوص را پوشيدند. شلوارهاي لي وايز پوشيدند، كت هاي مشكي و پوتين هايي كه واكس نداشت. روي شانه راست كت آنها يك پرچم آمريكا دوخته شده بود. فعلاً با نواري پنهان شده بود. باز رسيدن به سفارت نوراها كنده مي شدند. افراد كلاهي سورمه اي رنگ هم بر سر داشتند. هيچكس درجه نداشت.
كوير يك
24 آوريل 1980 (4 ارديبهشت) ساعت 18 اولين هواپيماي ام سي-130 اوج گرفت. بكويث و نيروهاي آبي سوار آن بودند. ارتفاع آنها بر فراز درياي عمان چند صد هزار پا بود. وقتي وارد حريم ايران شدند، ارتفاع به 400 پا رسيد. هواپيما حركت هاي مارپيچ مي كرد تا راداري موفق به رهگيري آن نشود. پنج هواپيماي ديگر، يك ساعت بعد پرواز مي كردند. هواپيما به نيمه راه رسيده بود كه به چارلي خبر دادند، هلي كوپترها هم از ناو بلند شده اند. هلي كوپترها را رنگ قهوه اي زده و روي بدنه شان پرچم ايران را كشيده بودند.
اولين هواپيما قبل از ساعت 22 در كوير يك فرود آمد. نيروهاي تامين بسرعت پياده شدند و موضع گرفتند. چند دقيقه اي نگذشته بود كه سر و كله يك اتوبوس پيدا شد. نيروها شروع به شليك كردند. اتوبوس ايستاد و محاصره شد. مسافران پياده و بدقت تفتيش شدند. اغلب پير و بچه بودند. بشدت هراسان و متعجب بودند.
كمي بعد يك كاميون حمل سوخت هم سر رسيد. يكي از نيروها با سلاح ضد تانك، آن را هدف گرفت و منفجرش كرد. تانكر در آتش مي سوخت و كوير را روشن كرده بود.
دومين هواپيما هم رسيد. باكشات و قرمزها در آن بودند. وقتي تانكر در حال سوختن را ديد، قهقهه زد. چارلي گفت: به جنگ جهاني سوم خوش آمديد!
بقيه هواپيماها هم رسيدند. حالا نوبت هلي كوپترها بود. آنها بايد 30 دقيقه بعد مي آمدند.
چشم چارلي به يكي از تيمسارهاي ايراني افتاد. جلد كلتش خالي بود. چارلي سرش داد كشيد كه كلتت كجاست؟ تيمسار گفت؛ موقع پياده شدن از هواپيما گمش كرده است. چارلي عصباني بود. فهميد او با ديدن آتش در كوير ترسيده و اسلحه اش را پرت كرده. چارلي تا جايي كه مي توانست او را تحقير كرد و به او گفت اندازه يك سرباز عادي هم لياقت ندارد تا چه برسد به يك ژنرال! فرمانده دلتا تصميم گرفت او را در ايران جا بگذارد چرا كه بنظرش وجودش بي فايده بود.هلي كوپترها دير كرده بودند. آنها با يك ساعت و نيم تاخير رسيدند. ديگر چارلي مطمئن بود قبل از طلوع آفتاب به هايد سايت نمي رسند. هلي كوپترهاي 5 و 6 هرگز نيامدند. آنها به توفان شن خورده بودند. خلبانان به چارلي توضيح دادند كه از جهنم گذشته اند. عجيب بنظر مي رسيد چون ماه ها هواشناسي بطور دقيق روي اوضاع جوي منطقه كار كرده بود.وقت زيادي نبود. هلي كوپترها مشغول سوختگيري مجدد شدند. نيروها هم بترتيب وارد آنها مي شدند. در همين اوضاع بود كه به چارلي خبر رسيد يك هلي كوپتر قابل پرواز نيست و مشكل پيدا كرده است. اين ديگر براي دلتا كابوس بود. با پنج هلي كوپتر عمليات غير ممكن بود. چارلي با خود فكر كرد 20 نفر را نمي برد و عمليات را ادامه مي دهد. اما آيا ممكن بود؟
با مصر تماس گرفته شد. فرماندهي مصر مي خواست عمليات انجام شود. چارلي درخواست آنها را رد كرد. او معتقد بود ادامه عمليات فاجعه آميز است. عمليات شكست خورده بود. چارلي دستور عقب نشيني را صادر كرد.
ولوله اي برپا شده بود. هر كسي به سمتي مي دويد. قرار شد نيروها با هواپيماها برگردند و هلي كوپترها منفجر شوند. گرد و غبار شديد حاصل از توفان و موتورهاي هواپيماها و ملخ هلي كوپترها، منطقه را فرا گرفته بود و ديد را محدود كرده بود. ناگهان انفجاري مهيب رخ داد. يكي از هلي كوپترها با هواپيماي حامل سوخت برخورد كرده و منفجر شد. اندكي بعد هواپيما هم در آتش غرق شد. همه به فكر نجات جان خودشان بودند.
ساعت تقريباً سه نيمه شب بود. نيروها سوار هواپيماها شدند و دلتا پس از 5 ساعت كوير يك را ترك كرد. هلي كوپترها جا مانده بودند و معلوم نبود چند نفر كشته شده اند.
هميلتون در رابطه با آنچه در لحظه دريافت خبر برخورد هليكوپتر و هواپيما در طبس در كاخ سفيد گذشت مي گويد: «كارتر گوشي را برداشت و گفت: »ديويد (جونز) چه خبر؟» ما حرفهاي جونز را نمي شنيديم. ولي حالت چهره كارتر و پريدگي رنگ او نشان مي داد كه خبرهاي بدي مي شنود. كارتر لحظه اي چشمانش را بست و در حاليكه به زحمت آب دهانش را قورت مي داد پرسيد «آيا كسي هم مرده است؟» همه ما به دهان او زل زده بوديم. چند ثانيه بعد گفت: »مي فهمم... مي فهمم« و گوشي تلفن را گذاشت. هيچ كس سئوال نكرد تا اينكه خود كارتر پس از چند ثانيه سكوت گفت: »مصيبت تازه اي پيش آمده. يكي از هليكوپترها به يك هواپيماي سي 130 خورده و آتش گرفته و احتمالاً چند نفري هم كشته شده اند.هاميلتون جوردن در كتاب خود -بحران- مي نويسد: «تصور اينكه گروهي از داوطلبان نجات گروگانها، خود جان باخته و به خاك هلاكت افتاده اند، چون كابوسي بر فكر و روح من سنگيني مي كرد. از اطاق كابينه بيرون آمدم تا كمي در هواي آزاد قسمت جنوبي كاخ قدم بزنم و افكار خود را منظم كنم، ولي هواي خفه و مرطوب بيرون بيشتر ناراحتم كرد. با حال تهوع به داخل كاخ برگشتم و به دستشويي خصوصي رئيس جمهور رفتم.هليكوپترها، هليكوپترهاي لعنتي! چيزي كه قرار است آمريكا بهترين سازنده اش باشد! بهترين وسيله مكانيكي ما چنين از آب درآمده است... براي من جاي تعجب بود و معني اش را نمي فهميدم...»
آفتاب طلوع كرده بود كه يگان دلتا به جزيره مصيره رسيد. از حلقه گل خبري نبود. چارلي بيشتر مسير بازگشت را گريه كرد. آنها باعث شرمساري و سرافكندگي آمريكا شده بودند.
در مصيره نيروها بارها شمارش شدند و مشخص شد، هشت نفر كشته شده اند. جا ماندن جنازه ها هم افتضاح كمي نبود. خيلي از نيروها هم وسايل و تجهيزات خود را از ترس جا گذاشته بودند. دلتا از آنجا راهي مصر و سپس آمريكا شد. كسي منتظر آنها نبود. هر كسي به گوشه اي خزيد.
از فرماندهي ارتش با فرمانده عمليات پنجه عقاب تماس گرفتند. او بايد خود را براي رويارويي با رسانه ها آماده مي كرد. كارتر قرباني شماره يك اين افتضاح تمام عيار بود و حالا بكويث را به مسلخ رسانه ها مي فرستاد. كارتر مي خواست كمي خودش را جمع و جور كند. دستور داد نسخه اي از سخنراني كندي در زمان شكست خليج خوكها را برايش بياورند. او در سخراني اش دوباره به ايران تاخت و هرگز نفهميد چرا پنجه عقاب در كوير شكست. گروگان ها تقسيم شده و به شهرهاي مختلف فرستاده شدند و با اين كار عملياتي ديگر عملاً غيرممكن شد.
راز شكست عمليات پنجه عقاب را بايد در اين سخنان امام راحل جست: «روي حساب قدرت هاي مادي، قدرت هاي آنها ميليون ها برابر شما بود.
شما نبايد روي حساب دنيايي، نبايد شما غلبه كنيد. آنها بايد با يك يورش شما را از بين ببرند. لكن همه حسابهايي كه حسابگرها مي كردند، باطل شد. پيروزي موافق با هيچ حسابي نبود... اين حساب معنوي است نه حساب مادي.»
اين معيارها جايي در حساب و كتاب و طرح هاي دقيق كاخ سفيد و دلتا نداشت.
ـــــــــــــــــــــــ
منابع:
1- افتضاح كوير يك، هفته نامه آتلانتيك، مارك بودن
2- نيروي دلتا، چارلي بكويث، ترجمه فاضل زرندي، نشر اميركبير
3- دانشجويان مسلمان پيرو خط امام، نگرشي بر ماجراي طبس

 



شهيد محمد منتظر قائم در كلام رهبر معظم انقلاب شقايقي در كوير

براي اينكه باز هم بيشتر نسبت به خون جوشيده اين شهيد عزيز «محمد منتظر قائم» عرض ارادتي به سهم خودم كرده باشم، اين جمله و اين نكته را عرض كنم كه شهادت اين برادر در آن كوير سوزنده اي كه مدفن كفار نظامي دشمن ما شد، يك معناي اين مفهوم سمبليك مي تواند اين باشد كه ما جز به بهاي خون و جز با سرمايه شهادت و جانبازي امكان ندارد كه بتوانيم جهازات صنعتي مخوف كه بيشتر تلاش و كوشش را متأسفانه براي ايجاد ابزار تخريب به كار برده تا ابزار سازنده، مقاومت كنيم در همان ميداني كه متجاوزان و دزدان آمريكايي در زير تلي از خاكستر مدفون مي شوند برادر شهيد عزيز ما، محمد منتظر قائم خونش ريخته مي شود و نمودي از شجاعت مي شود، در آن لحظاتي كه همه خيال مي كنند در داخلي هلي كوپترها آيا چه هست و آيا چه سيستمهاي پيچيده اي و تله هايي احيانا وجود دارد. اين با ايمانش يا عزمش يا يقين و تصميم راسخش اين گستاخي را به خود مي دهد كه پرده رعب و ترس را بدرد و به داخل هلي كوپتر مي رود تا آنجا را ببيند و احيانا اگر چيزهايي هست كه بيرون آورد كه شايد اگر وسيله اي و موجبي هم براي انفجار هست. خنثي كند و اين به بهاي جانش تمام مي شود و شهيد مي شود. ما به وجود چنين عناصر بزرگ و عزيز، چنين روحهاي فداكار و گستاخ و دلهاي آشنا با خدا افتخار مي كنيم و اين جمله اي است كه امام فرمودند من افتخار مي كنم به داشتن چنين جوانهايي و يقينا براي يك ملت و يك انقلاب و براي خانواده هاي شهيدپرور مايه افتخار است چنين عناصري و خوشبختانه يك چنين نسلي در اين انقلاب پاگرفته است.

 



روايت طبس

پس از افشاي شكست خفت بار آمريكايي ها در طبس، بني صدر در خيانتي آشكار دستور بمباران تجهيزات بجامانده را در كوير صادر كرد. اين محل سه بار بمباران مي شود و طي آن محمد منتظرقائم- فرمانده سپاه يزد- به شهادت رسيد. اين عمل خائنانه خدمت بسيار بزرگي به آمريكايي ها كرد. تقريباً تمام اسناد سري بجامانده در كوير به همراه تجهيزات ارزشمند نظامي نابود شد. تنها دليل كه بني صدر براي اين كار خود ذكر كرد اين بود؛ براي جلوگيري از استفاده مجدد آمريكايي ها از اين تجهيزات!!
آنچه در ادامه مي خوانيد روايتي است از نحوه شهادت محمد منتظرقائم در كوير طبس، به روايت همراهان و همرزمان وي كه در بيانيه شماره 65 سازمان مجاهدين انقلاب (يكي از گروه هاي انقلابي و مبارز در اوايل انقلاب) درج شده است.
¤ ¤ ¤
وقتي قرار شد برويم محمد گفت: اول نمازمان را بخوانيم. ما كه نماز خوانديم و برگشتيم، محمد هنوز در گوشه حياط سپاه مشغول نماز بود. او نماز را هميشه خوب مي خواند. اغلب، در جمع ها، او را به دليل تقوايش، پيشنماز مي كردند. با اين همه، اين بار نمازش حال ديگري داشت. بعد از آنكه تمام شد يكي از برادرها به شوخي گفت:
«نماز جعفر طيار مي خواندي؟»
او با خوشحالي پاسخ داد: «به جنگ آمريكا مي رويم. شايد هم نماز آخرمان باشد.»
در بين راه مثل هميشه شروع كرد به قرآن و حديث خواندن و تفسير كردن و توضيح دادن، سوره فيل را برايمان تشريح كرد و داستان ابرهه را گفت.
وقتي كه به چند كيلومتري منطقه فرود رسيديم، حدود پانزده نفر از برادران كميته طبس در آنجا بودند و عده اي از برادران ژاندارمري نيز در آنجا حضور داشتند كه يكي از آنها گفت:«منطقه، مين گذاري شده و يك فانتوم به طرف ما تيراندازي كرده است». صبح زود چون از فانتوم خبري نبود به منطقه رفتيم و تعداد هشت جسد در آنجا يافتيم. افسر ژاندارمري براي اطمينان، حكم مأموريت ما را كه براي غرب كشور بود، نگاه كرد و به ما گفت: «تا فردا در اينجا نگهباني دهيد»؛
ما كه مي رفتيم يك ستوان گفت: چون فانتوم ها اينجا پرواز كرده اند، مي روم بي سيم بزنم به نيروي هوائي كه بدانند نيروي خودي در منطقه هست.
عده اي از پاسداران فردوس و طبس نيز با ما تا 100متري هليكوپترها آمدند ولي جلوتر نيامدند، ولي ما جلوتر رفتيم، در اين موقع متوجه طوفاني كه حدود سه كيلومتر با ما فاصله داشت و معلوم بود كه به سوي ما مي آيد، شديم. در اين لحظه فانتوم مزبور در بالاي سر ما ظاهر شد، وقتي طوفان شروع شد، مأموران ژاندارمري منطقه را ترك كردند؛ ولي ما پنج نفر پاسدار يزدي و برادران كميته طبس باقي مانديم. طوفان رسيد و ما در ميان طوفان حركت كرديم تا اينكه به منطقه فرود هلي كوپترها در حال سوختن بود و يك هواپيماي چهارموتوره نيز در كنار آن مي سوخت. ما در وسط جاده از اتومبيل پياده شديم و براي شناسايي به طرف آنها حركت كرديم.»
محمد به دقت مراقب مين گذاري يا هر نوع تله انفجاري بود به موتورها و جيپ آمريكايي رسيديم اول موتورها را بررسي كرد. وقتي مطمئن شد كه مواد منفجره به آن وصل نيست رفتيم و آنها را روشن كرديم و با هم كنار جاده آورديم، همچنين جيپ را.
در داخل يكي از هلي كوپترها، يك دستگاه رادار روشن بود. فانتوم ها يك دور زدند، سپس دوباره به طرف هلي كوپترها آمدند و به وسيله تيربار كاليبر 50، يك رگبار به طرف هلي كوپترها بستند، اين رگبار دقيقاً به طرف هلي كوپتري بسته شد كه دستگاه رادار در آن روشن بود؛ در يك لحظه آن هلي كوپتر منهدم شد. من به فرمانده مان گفتم: «برادر محمد، بيا از اينجا برويم.» گفت: «فعلاً وقت آن نرسيده، وقتي فانتوم ها دور شدند ما هم مي رويم»؛ «به محض اينكه صداي فانتوم ها كم شد، ما به سرعت از هلي كوپترها دور شديم و به هرصورت كه بود، حدود 20متر دويديم و بعد روي زمين دراز كشيديم. برادر عباس سامعي كه راننده ما بود، به طرف من آمد و گفت: «من تير خوردم، او با سرعت به طرف جاده رفت، برادر رستگاري در حال دويدن بود كه من داد زدم تير خوردم، او در جواب گفت: «من هم زخمي شده ام.» و بعد روي زمين افتاد؛ چون از ناحيه پا زخمي شده بود.»
برادر زخمي ديگري كه همراه محمد به داخل هليكوپتر رفته است مي گويد:
«در هليكوپتر اشياء مختلفي پيدا كرديم، ازجمله يك كلاسور كه چند ورقه درجه بندي شده و مقداري هم رمز در آن بود... وفتي فانتوم ها آمدند و رفتند، برادر شهيد و من از هليكوپترها پائين آمديم و به سرعت دور شديم اما بلافاصله فانتوم ها برگشتند. ما روي زمين خوابيديم و به حالت خيز درازكش پيش مي رفتيم. برادر عباس گفت: من تير خوردم. بعد بلند شد ولي تلوتلو خورد و بر زمين افتاد. فرمانده شهيد منتظر قائم هم در طرف ديگر خوابيده بود. رفت و برگشت فانتوم ها همچنان ادامه داشت. به طرف محمد برگشتم، ديدم كه دست چپش قطع شده و پشت سرش افتاده است. او را صدا زدم ولي نشنيدم. چهره بسيار آرامي داشت. چشمانش تقريباً باز بود و لبانش مثل هميشه لبخند داشت، آنقدر آرام روي كتفش بر زمين افتاده بود كه فكر كردم خواب است، اما زيربغل او پر از خون بود، فهميدم محمد شهيد شده و به آرزويش رسيده است. ما نتوانستيم پيكر به خون خفته او را ببريم. لذا محمد همچنان بر روي ريگ هاي كوير، كه با خونش رنگين شده بود تا صبح با خداي خويش تنها باقي ماند.»

 



مرصاد الهي

حادثه طبس از ابعاد مختلف قابل بررسي و تجزيه و تحليل است. آنچه در طبس گذشت با تمامي زواياي حركت و انجام آن، بدون شك مصداقي بارز بر سوره فيل بود و چهارم ارديبهشت ماه 1359 يوم الفيل ديگري بر استكبار جهاني وكارتر ابرهه زمان بود. بدين گونه عنايت، لطف و رحمت الهي بر مومنين گسترانيده شد.
شعار بعد از شاه نوبت آمريكاست به منصه ظهور رسيد و تسخير لانه جاسوسي آمريكا در تهران، موجبات تحقير آمريكا را فراهم آورد و لرزه بر اندام استكبار جهاني انداخت. سردمداران آمريكا تمام تلاش خود را اعم از قطع رابطه، تهديد، تحريم، جنگ رواني و ارسال واسطه هاي مختلف و حتي اظهار تمايل به حمايت هاي مخفي از مسئولين و تطميع آنان كرد كه تمامي اين تلاش ها ناكام و نافرجام ماند.
اما آنچه از هر چيز ديگري مي توانست موثرتر و مهم تر جلوه نمايد شكل گيري كاريزماتيك يك ملت مقاوم تحت زعامت يك رهبر فقيه اسلامي و مقتدر و نيز ايجاد روحيه راديكال جهاني در مقابل آمريكا و گسترش روحيه مقابل به ظلم و استبداد، در ملت هاي تحت سلطه بود و اين پرچمي بود كه ملت ايران آن را برافراشته كردند و با عنايت الهي علي رغم همه تهديدها، تحريم ها، ترورها، ارعاب و تحميل جنگ تحميلي و فتنه انگيزي اين پرچم را سرپا نگه داشتند.
آمريكا كه سر در گريبان و شكست خورده و نااميد از تلاش هاي گسترده اش براي برون رفت از اين تراژدي سنگين، افول زورگويي هاي خود را مشاهده مي نمود به فكر راه نهايي، يعني رهايي گروگان ها از طريق عمليات نظامي شد. برخي از دلايل و انگيزه هايي كه دولت مردان آمريكا به عمليات نظامي روي آوردند اين بود كه:
الف) غرور و خودبزرگ بيني و روحيه شكست ناپذيري كه قصد القاي آن را به جهانيان داشتند.
ب) نااميدي از اقداماتي كه به انحاء مختلف آزمايش نمودند.
ج) اميد به ضعف حاكميت در داخل ايران با لحاظ نمودن اين موضوع كه نظام مقدس جمهوري اسلامي نوپا و در حال شكل گيري است و قدرت مقابله با تهاجم خارجي را ندارد.
د) وجود عناصر خائن در داخل و اميد به همكاري و حمايت آنها
هـ) شرايط خاص لانه جاسوسي كه امكان عمليات نظامي در آن حوزه وجود داشت.
البته هر يك از موارد فوق جداگانه قابل بررسي و تحليل است و مدارك به دست آمده نشان مي دهد همه ملاحظات ممكن صورت گرفته بود و طرح اين عمليات، چندين مرتبه بازخواني و مرور و حتي تمرين شده و تك تك عناصر در حد عالي توجيه و نقشه ها و جغرافياي حوزه عمليات مورد باز خواني و بررسي قرار گرفته بود و تنها يك موضوع در محاسبات آمريكايي ها ناديده گرفته شده بود و آن عنايت و توجه ويژه خداوند به ملت هاي مظلوم و تحت ستم و سيطره دولت هاي زورگو بود و به جرات مي توان گفت اگر «عام الفيل الهي» تكرار نمي شد و ابرهه زمان شكست ديگري را در روز حماقت متحمل نمي شد چه حادثه اي پيش مي آمد. شايد احتمال شكست آمريكايي ها كمتر از 10 درصد و احتمال پيروزي و رهايي گروگان ها بيش از 90 درصد تخمين زده مي شد.
چنين بود كه شن هاي كوچك بيابان طبس بر نشانه هاي بزرگ قدرت مادي مستكبران فائق آمد و مسلمانان و مردم جهان مشاهده نمودند كه خداوند با هواپيماهاي غول پيكر نظامي جنايت كاران چه كرد و چگونه كيدشان را تباه نمود و آنها را روسياه ساخت.
حادثه طبس مانند صدها تجربه ديگر پيامي براي ملت ها دارد كه اگر هدف، الهي و نصرت دين خدا باشد، دست كمك خداوند، دشمنان را نااميد و ملت هاي مقاوم و مظلوم را ياري نموده و فتح نصرت را براي آنان به ارمغان خواهد آورد.
... و بيابان طبس، بهترين راوي معجزه اي است كه دل تاريخ را به لرزه درآورد و تبلور مرصاد الهي شد براي گرگ هاي در كمين نشسته اي كه راوي سياه مرگ بودند.
صادق اسدي

 



چگونه صحراي طبس از ضد هوايي خالي شد؟

اجراي عمليات «پنجه عقاب» بدون استفاده از مزدوران داخلي، غير ممكن بود.
عوامل زيادي در داخل كشور زمينه هاي اين عمليات را فراهم كرده بودند. سند حاضر نشان مي دهد عوامل نفوذي چگونه در آستانه تجاوز آمريكا، حوزه عمليات آمريكا در طبس، از وجود توپ هاي ضدهوايي محروم مي شود.
¤ ¤ ¤
«تلفنگرام»
شماره: 256-16-1412
تاريخ 3/2/59
از: معاونت عمليات فرمانده پدافند هوايي (زمين بهوا)
به: فرماندهي گروهان پدافند هوائي تهران- مشهد- شيراز- بابلسر
(خيلي محرمانه)
درباره اعزام آتشبارهاي 23 ميليمتري به مأموريت
به فرموده مقرر است آتشبارهاي مشروحه زير با كليه تجهيزات و وسايل زير با پرسنل سازماني (هر توپ 6نفر درجه دار) با مهمات بار مبناء و ذخيره عملياتي 15 روزه و سلاح انفرادي و غذا براي 5روز در اول وقت اداري مورخه 6/2/59 در فرودگاه آن يگان آماده حركت باشند، ضمناً به ازاي هر آتشبار دو خودرو مربوطه نيز آماده باشند.
سرپرست معاون عملياتي فرمانده پدافند هوائي، سرهنگ كريمي
گيرندگان:
1- گروه پدافند تهران، يك گردان 23 ميلي متري شامل 3آتشبار مجهز
2- گروه پدافند مشهد يك گردان 23 ميلي متري شامل 3آتشبار مجهز
3- گروه پدافند هوائي شيراز يك گردان 23ميلي متري شامل 2 آتشبار از يگان مربوطه و يك آتشبار از بابلسر
4- گروه پدافند بابلسر يك آتشبار 23ميلي متري ملحق به گردان اعزامي از شيراز
ساعت مخابره30-16
مورخه 3/2/59
گوينده ستوان يكم غريب
گيرنده ستواندوم غلامرضا بينش

 

(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14