(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 5 ارديبهشت 1389- شماره 19628
 

نقش يگانه شهيد صياد در دفاع مقدس
سردار شهيد مصطفي يوسفي : دشمن را خوشحال نكنيد!
سفر به بهشت نبرد هاي خونين در پادگان دژ - قسمت سوم
هنوز...



نقش يگانه شهيد صياد در دفاع مقدس

سرتيپ سيدناصر حسيني
بيست و يكم فروردين سال هفتاد و هشت يادآور عروج عارفانه و شهادت امير شهيد سپهبد علي صياد شيرازي به دست منافقين كوردل است. شهيدي كه رهبر معظم انقلاب او را امير سرافراز ارتش اسلام و سرباز صادق و فداكار دين و قرآن و نظامي مومن و پارسا و پرهيزكار توصيف فرمودند. و ملت بزرگ و قدرشناس ايران اسلامي همه ساله ياد و خاطره او را گرامي مي دارند. براستي كارنامه اين شهيد بزرگوار چگونه بود؟ او چه كرده بود؟ و چگونه زيست كه باعث افتخار ارتش، نيروهاي مسلح، ملت شريف ايران و اين گونه مورد تحسين و تجليل رهبر فرزانه انقلاب و فرمانده معظم كل قوا قرار گرفته بود به گونه اي كه پيكر مطهرش بوسه گاه رهبر عظيم الشان انقلاب مي شود و صبح بعد از روز دفن، حتي قبل از حضور خانواده محترم شهيد، مزار پاكش به قدوم مبارك آن رهبر فرزانه مزين مي گردد و معروف است كه ايشان فرمودند: «دلم براي صياد تنگ شده. مدتي است ازش دور شده ام» تو گويي ميان عاشق و معشوق رمزي است و اين دلباختگي دوسويه است.
با نگاهي دقيقتر به زندگي سراسر عشق و شور و حماسه و فداكاري اين شهيد والامقام مي توان پاسخ سوال را دريافت.
شهيد عزيز علي صياد شيرازي فرزندي پاكباخته از ملت بزرگ ايران اسلامي بود كه تمام عمر خود را وقف فداكاري در راه ملت مسلمان ايران و آرمان هاي اسلامي و الهي خود كرده بود. روحيه سلحشوري و فداكاري او باعث مي شود تا در جواني به صف نظاميان و مدافعان شرف و استقلال كشور بپيوندد و با ورود به دانشگاه افسري آموزش هاي نظامي و مهارتهاي لشگري را بياموزد و خداوند اراده كرده است تا او را براي آينده اي كه كشور و ملت و انقلاب به وجود او نياز دارد ذخيره نمايد.
روح بلند و ايمان قوي و نفس خود ساخته و اتكال او به خداوند امكاني را فراهم مي كند تا بتواند در ارتش طاغوت زده قبل از انقلاب كه فرماندهان سرسپرده آن مدافع منافع بيگانگان بودند؛ سالم بماند و خداوند اين توفيق را به او مي دهد كه همراه با ياران و همرزمان خود توان دفاعي (نرم افزاري و سخت افزاري) ارتش شاهنشاهي را براي خدمت به آرمانهاي انقلاب اسلامي و رهبر كبير آن حضرت امام خميني(ره) و دفاع از تماميت ارضي و استقلال ايران اسلامي حفظ نمايد.
او حركت انقلابي خود را از مركز توپخانه اصفهان آغاز مي كند و پس از انقلاب شكوهمند اسلامي به همراه همرزمان خود و انقلابيون شهر، آموزش نظامي مردم و حفاظت از پادگان هاي ارتش و پاسداري از انقلاب اسلامي را به عهده مي گيرد.
وي بلافاصله پس از شرارت هاي ضدانقلاب وابسته به بيگانه در غرب كشور (كردستان و آذربايجان غربي) كه ادعاي تجزيه طلبي داشتند به كردستان شتافته و تا پاكسازي كامل كردستان از لوث وجود دشمنان تجزيه طلب، فرماندهي عمليات آزادسازي كردستان را به عهده دارد. اما جريان نفوذي سياسي در مركز كه متاسفانه در راس آن، رئيس جمهوري وقت ابوالحسن بني صدر است با او برخوردي بغض آلود دارند ولي او كه پيوستگي با خالق و معبود خود حضرت رب العالمين دارد خم به ابرو نياورده و راه خويش را كه همانا قربت الي الله است ادامه مي دهد. ديري نمي پايد كه منافقين رسوا مي شوند و بني صدر از رياست جمهوري خلع شده و از كشور مي گريزد. اين بار سرهنگ علي صياد شيرازي با اراده الهي و عنايت ولي فقيه و نماينده امام زمان(عج) يعني رهبر كبير انقلاب اسلامي حضرت امام خميني(ره) به فرماندهي نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي ايران منصوب مي شود. و خداوند چنان شايستگي را در او قرار داده كه با انتصاب اين شهيد عزيز گره كور جنگ باز مي شود و بعد از عمليات ثامن الائمه(ع) كه مفتاح پيروزيهاي جمهوري اسلامي ايران در جنگ تحميلي عراق عليه ايران به شمار مي رود، فرماندهي و هدايت ارتش را به عهده مي گيرد كه به همراه برادران سپاهي و بسيج و نيروهاي مردمي، با انجام 16 عمليات موفق طريق القدس، فتح المبين، بيت المقدس، رمضان، مسلم بن عقيل، مطلع الفجر، محرم، والفجرهاي 1-2-3-4-8-9، خيبر، قدر و قادر كليه مناطق اشغالي را از لوث وجود بعثيان كافر پاكسازي نموده و مي روند تا حقوق از دست رفته ملت را از متجاوزين بستانند.
استراتژي محوري و اصلي او در طول اين نبردهاي ماندگار، وحدت و همدلي بين ارتش و سپاه است و او تا پايان مسئوليت خود عليرغم آنكه دشمنان و دوستان ناآگاه سعي بر ايجاد اختلاف و دو دستگي بين نيروهاي انقلاب و ارتش و سپاه داشتند به هر قيمتي به عهد خود يعني اتحاد بين اين دو بازوي قدرتمند انقلاب و جمهوري اسلامي پايبند بود و هميشه در سخنانش اين شعار را تكرار و تاكيد مي كرد كه «ارتشي و سپاهي يك لشگر الهي».
از ويژگي هاي بارز او ذوب شدن در ولايت بود او ولايت فقيه را از عمق جان درك كرده و به آن ايمان داشت لذا به هر خبر و يا جرياني كه مخالف ولايت فقيه بود بي اعتماد و بي اعتنا و از آن بيزار بود و در انجام كارها و وظايفش بدنبال اداي تكليف بود. او كار را عبادت مي دانست و مقصودش قرب الي الله بود.
شجاعت، تهجد، تعبد، ايمان و اخلاص، او را به مرتبه اي رسانده بود كه در تصميم گيريها نسبت به برخي مقررات، معادلات و فرمولهايي كه آن زمان به عنوان نظريه هاي علمي و نظامي جنگ مطرح بودند تعبدي نداشت و با ايمان به خداوند از امدادهاي الهي و غيبي مدد مي گرفت گويي تعهد و تقوي و ايمان به غيب به مصداق آيه شريفه «ان تتقوالله يجعل لكم فرقاناً» به او معرفتي شهودي بخشيده بود شايد همين تفاوت و تمايز او با ديگر فرماندهان و كارشناسان نظامي باعث بعضي اختلاف نظرها مي شد. البته انضباط و ديسيپلين نظامي هميشه اين شكاف را پر مي كرد و مانع از بي انضباطي و عدم اجراي فرامين مي شد. چه بسا اگر روح ايماني آن شهيد عزيز نبود سرنوشت جنگ بگونه اي ديگر رقم مي خورد. مگر نه اينست كه خداوند در قرآن مي فرمايد: «الذين قالو ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه ان لاتخافوا ولاتحزنوا وابشروا بالجنه التي كنتم توعدون» (فصلت-30) او به آيات قرآن و احاديث و روايات رسيده از پيامبر گرامي اسلام(ص) و ائمه معصومين عليهم السلام سخت اعتقاد داشت و نزول ملائكه در شرايط مقاومت را يقين مي دانست و هميشه در بيانات و استدلالهاي عملياتي به آيات الهي تمسك مي جست و به آنها استناد مي كرد بنوعي كه گويا از آنها تغذيه مي كند و نشاط روحي و حيات مي گيرد. جلسات را حتماً با آياتي از قرآن آغاز مي كرد حتي اگر جلسه دو نفر باشد و مي فرمود من به موعظه و تلاوت آيات الهي نيازمندم.
هر وقت مشكلي براي او پش مي آمد وضو مي گرفت و دو ركعت نماز مي خواند و از خدا استعانت مي جست و بلا استثناء مشكل او حل مي شد. و اين مقوله معروف بود كه «بعضي وقتي مي خواهند فكر كنند يك سيگار آتش مي زنند و يا به سر و ريش خود ور مي روند اما صياد دو ركعت نماز مي خواند و فكر مي كند.»
در زندگي شخصي او فردي زاهد و بي علاقه به دنيا و زخارف آن بود اما مهرورزي او به كاركنان، همرزمان و خانواده خود نمونه و زبانزد خاص و عام است و مردم ما بارها روش برخورد او با همسر و فرزندان و والدينش را در محيط خانواده از زبان آنها شنيده و خوانده اند. والده محترمه ايشان مي گويد «علي در بين فرزندان من چيز ديگري بود.»
اينها و صدها ويژگي ديگر فردي و اجتماعي او كه امثال نويسنده از فهم و توصيف آن ناتوانيم و ايمان و اخلاص او نسبت به خداوند متعال باعث شد تا اگر چه در سالهاي پاياني جنگ به دليل تغيير مسئوليت، از خط مقدم دور بود. خداوند متعال چنان توفيقي به او داد كه وقتي منافقين مزدور با پشتيباني همه جانبه ارتش صدام و حاميانش از خط عبور كرده و با خيالي آسوده به سمت مركز ايران مي آمدند. قبل از اينكه ديگر نيروها آماده مقابله با آنها شوند. او با عنوان نماينده امام در شورايعالي دفاع از نزديك فرماندهي يگانهاي هوانيروز و نيروي هوايي منطقه را به عهده گرفت و به همراه خلبانان شجاع هوانيروز و نيروي هوايي، لشگر منافقين و مزدوران صدام را در تنگه مرصاد منهدم و تارومار كرد و تا انهدام كامل به تعقيب آنها پرداخت و خداوند بزرگ نقش او را در كنترل غائله كردستان در سال اول انقلاب و در جنگ تحميلي عراق عليه ايران و دفاع از استقلال و تماميت ارضي كشور و همچنين در عمليات مرصاد يگانه كرد و ياد و خاطره آن شهيد عزيز و والامقام را در تاريخ و اذهان ملت بزرگ ايران، بزرگ و جاودانه ساخت.
امروز مجموعه اخلاقيات، رفتارهاي حرفه اي، فردي و شخصيت ارزشي امير شهيد سپهبد علي صياد شيرازي آموزه هايي را ايجاد كرده است كه جوانان، افسران و نظاميان ما كه برگزيدگان ملت براي جانبازي و فداكاري در راه آرمانها و منافع ملي ايران اسلامي هستند مي توانند به او تأسي كرده و خود را پيرو مكتب او بدانند. يادش گرامي باد. خداوند روحش را با شهداي كربلا و مولايش حضرت اباعبدالله الحسين(ع) قرين فرمايد.

 



سردار شهيد مصطفي يوسفي : دشمن را خوشحال نكنيد!

محل تولد: همدان
تاريخ تولد: 19/1/1339
تاريخ و محل شهادت:
16/12/1362- جزيره مجنون، عمليات خيبر
واگويه اول
قبل از عمليات «خيبر» بود كه با شهيد يوسفي آشنا شدم. ايشان هم مسئول محور واحد بود و هم معاون واحد. در آن روزها ايشان بسيار تلاش مي كردند تا بتوانند درسشان را بخوانند و ادامه دهند. من مختصري از درس ها را بلد بودم. با ايشان قرار گذاشتيم كه اگر در درس ها كمك شان كنم، ايشان نيز در عوض من را در عمليات شركت دهند. با اين قرار هر شب يك ساعت براي درس خواندن ايشان وقت مي گذاشتم. الحق و الانصاف هم به علت همت والايي كه داشتند خوب درس ها را ياد مي گرفتند.
واگويه دوم
شب سوم عمليات «والفجر مقدماتي» بود. دشمن ديوانه وار منطقه را زير آتش گرفته بود. شهيد يوسفي مي گفت: «امشب بايد معبر باز شود وگرنه فردا شب گردان ها زمين گير مي شوند.» با وجود آتش شديد دشمن، كار خوب پيش مي رفت. تخريب چي ها با مهارت و سريع كار مي كردند. همه نوع مانعي وجود داشت. انواع سيم خاردار؛ از قبيل حلقوي، خورشيدي و فرشي. انواع مين؛ ضدنفر، ضد نفرات، ضد خودرو و... به قدري جلو رفته بوديم كه حالا علاوه بر روبه رو از طرفين نيز تيربارهاي دشمن شليك مي كردند.
احتمال اينكه دشمن به حضور ما پي برده باشد زياد بود. برادر يوسفي خودش را پهلوي من كشاند و با همان لهجه خاص و صادقانه اش گفت: «برادر آتيش خيلي سنگينه! دعا كن خدا كمكمون كنه!»
حالا ديگر تيربارهاي دشمن سي سانتي زمين را مي زدند و گلوله ها از چپ و راست صفيركشان از بالاي سرمان مي گذشتند. در اين وضعيت، برادر محمد كريمي- كه بعدا در عمليات بدر به درجه شهادت رسيد- از ناحيه زانو تير خورد و درد زيادي را تحمل مي كرد. يك نفر پيشنهاد داد كه برگرديم و مي گفت ادامه كار ممكن نيست. شهيد يوسفي به شدت مخالفت كرد و با ناراحتي گفت: «فردا شب بچه هاي مردم روي مين مي روند!» بالاخره معبر را تا لب كانال باز كرديم و برادر كريمي را هم سينه خيز به عقب انتقال داديم. فردا شب هم عمليات با موفقيت انجام شد. خدا رحمتش كند.
واگويه سوم
وقتي مرخصي مي آمد به ديدن همه اقوام مي رفت. همه فاميل ها علاقه خاصي به ايشان داشتند. هميشه مادر و پدرم را سفارش به صبر مي كرد و مي گفت: «مبادا در شهادت من بلند گريه كنيد كه دشمن خوشحال مي شود!»
واگويه چهارم
قبل از مرحله سوم «عمليات والفجر چهار» در جريان شناسايي منطقه، تيري به پاي برادر يوسفي اصابت كرد. هرچه به او اصرار مي كرديم كه براي استراحت و مداوا به عقب برگردد قبول نمي كرد. او با كمك چوبدستي كارهاي شناسايي را انجام مي داد.وقتي به ايشان گفتم برادر يوسفي پايت عفونت مي كند بهتر است به پشت جبهه بروي، صادقانه مي گفت: «برادر..! حاج غلامرضا- فرمانده وقت لشكر 17 علي بن ابي طالب (عليه السلام) هفت تركش خورده و عقب نمي رود، من به خاطر يك تير عقب بروم؟!»
واگويه پنجم
بعد از عمليات «خيبر» به شهيد يوسفي رسيدم. محزون و دل شكسته بود. گفت برادر...! بيشتر فرماندهان لشكر شهيد شده اند و تعدادي نيز مجروح هستند. آقامهدي- شهيد زين الدين- تنها مانده است. غم ها را درون خودش مي ريزد. از همه ناراحت تر است. بعد گفت: «خوش به حال شهدا» چند روز بعد در كنار منبع آب هنگام وضو و آماده شدن براي نماز پركشيد.
واگويه ششم
بسم الله الرحمن الرحيم. اين حقير شانزده ماه همسنگر برادر شهيد سردار رشيد اسلام مصطفي يوسفي بودم. براساس تكليف برخود وظيفه دانستم كه پيرامون ايمان، شجاعت، اخلاق و مديريت آن عزيز آنچه را كه مشاهده كردم و به ياد دارم را به طور مختصر بيان كنم.
ايمان: او به واجبات خود اهميت خاص مي داد. به ويژه نماز جماعت. هميشه نماز خواندن و شركت در نماز جماعت را به همسنگرانش تأكيد مي كرد. ايشان مداح اهل بيت عليهم السلام بودند. بسيار خوش برخورد بود و هميشه چهره اي خندان داشت. مديريت: ايشان باتوجه به اينكه فرمانده گروه شناسايي رزم بودند به آموزش نيروها بسيار اهميت مي داد. هميشه در ايام فراغت براي نيروهايش جلسه مي گذاشت و پيرامون نحوه گزارش نويسي، حركت و شناسايي منطقه دائم آموزش مي داد و تجربه هايش را به برادران انتقال مي داد.
واگويه هفتم
يك روز با برادر شهيدم جواد فخاري شهيد يوسفي را ديديم. بعد از سلام و احوالپرسي، شهيد يوسفي رفتند. شهيد فخاري به من سفارش كردند كه احترام به اين شخص خيلي واجب است. چون در عمليات والفجر مقدماتي من كاري از اين آقا- شهيد يوسفي- ديده ام كه كم كسي پيدا مي شود اينگونه فداكاري كند. مصطفي يوسفي مسئول بوده است كه گردان را از ميدان مين و محور عملياتي عبور دهد. بچه ها در حال عبور از آخرين موانع بوده اند كه دشمن مي فهمد و تيربارها شروع به شليك مي كنند. بچه ها زمين گير شدند و از بس آتش دشمن زياد بود هيچ كاري نمي شد كرد. تخريب چي شهيد مي شود. مصطفي چاره اي نداشت و مسئوليت سنگيني به دوشش بوده است. گويا آخرين مانع سيم خاردار دشمن بوده است. يك مرتبه مصطفي خودش را روي سيم خاردارها مي اندازد و به بچه ها مي گويد كه از روي او ردشوند و جلو بروند. چون چاره اي نبوده و خط مي بايست شكسته مي شد. بعد از آن شب مصطفي به شدت مجروح مي شود.
واگويه هشتم
مصطفي مي دانست كه من چقدر با شهيد سعادتمند دوست هستم. يك روز به من گفت: «هرقدر مي خواهي با ابوالفضل سعادتمند شوخي كني بكن. چون ابوالفضل جواز شهادت را گرفته است.» گفتم: «مصطفي! من چه طور؟!» مكثي كرد و گفت: «محسن جان! تو هم مسئوليت سنگيني را بايد به دوش بكشي.» همان هم شد. من جانباز شدم و آنها شهيد.
واگويه نهم
در منطقه مهران، شهيد يوسفي به همراه شهيد حاج حسين صبوري برنامه اي طرح ريزي كردند كه كليه بچه هاي اطلاعات هرشب، نماز شب را در يك مكان و به صورت جماعت مي خواندند و هرروز بعد از نماز صبح، زيارت عاشورا خوانده مي شد. كليه بچه ها ازنظر معنوي اشباع شده بودند، به همين خاطر هم بود كه اكثر آنها در عمليات خيبر شهيد شدند. خوشا به حال همه آنها و بدا به حال من كه از قافله دوستانم بازماندم.
واگويه دهم
ايشان عجيب به آيه و «جعلنا...» دل بسته بود. در منطقه طلائيه بنده با شهيد يوسفي از جزيره آمديم كه از منطقه خبر ببريم. كنار آب گرفتگي خيلي از نظر جمعيت شلوغ بود ولي ما متوجه نشديم كه لشكر حضرت رسول(ص) عقب نشيني كرده است. ما به راه خودمان ادامه داديم و به سمت خط مقدم پيش رفتيم. منطقه خيلي ساكت بود. من گفتم: «مصطفي نكند بچه هاي حضرت رسول(ص) عقب رفته اند!» گفت: «برو.» شايد باورتان نشود به ارواح خودش قسم من جلو بودم و مصطفي ترك موتور من. حدوداً ساعت چهار بعدازظهر بود. من دژبان عراقي را ديدم كه بسيار به ما نزديك است. گفتم: «مصطفي اينها عراقي هستند.» گفت: «و جعلنا بخوان!» من به اتفاق او شروع به خواندن آيه «و جعلنا» كرديم و از فاصله حدوداً بيست متري عراقي ها دور زديم و آنها ما را نديدند. در راه برگشت هم يك رزمنده كه سخت مجروح شده و مانده بود را با خودمان آورديم. شهيد يوسفي مي گفت: «خداوند ما را مأمور كرد كه اين برادر را نجات دهيم.»
واگويه يازدهم
او ارادت زيادي به ساحت مقدس امام زمان(عج) داشت. اسم آقا را كه مي شنيد اشكش سرازير مي شد. در آخرين ساعاتي كه در جزيره با هم بوديم دعاي فرج را مي خواند و اشك مي ريخت. من احساس مي كنم كه با ذكر دعاي فرج به سوي خدا رفت.
واگويه دوازدهم
مصطفي به لحاظ شجاعت، يك شاخص بود. اشاره اي مي كنم به حديث مولا علي(ع) كه مي فرمايند: «شجاع ترين افراد كساني هستند كه بر هواي نفس خود غلبه كنند» مصطفي واقعاً علاوه بر شجاعت باطني (غلبه بر هواي نفس) از شجاعت ظاهري نيز برخوردار بود. او هر دو شجاعت ظاهري و باطني را توأمان دارا بود. نيرويي قابل اتكاء، شجاع و قوي. چنانچه در لشكر وقتي مي خواستند شجاعت كسي را توصيف كنند با شجاعت مصطفي قياس مي كردند.
واگويه آخر
او خودش را آماده شهادت كرده بود. در آخرين مرخصي اي كه آمده بود، با صراحت به مادرم گفته بود كه اين بار من شهيد مي شوم. تمام عكس هايي را كه داشت با خودش برده بود تا اثري از او نماند و بي نام و نشان باشد

 



سفر به بهشت نبرد هاي خونين در پادگان دژ - قسمت سوم

جابر عظيمي
جنگ شهري و سقوط خرمشهر
جناب سرهنگ وافي با اشاره به خرمشهر مي گويد: به طور كلي شهر محل درگيري و مقاومت شده بود. جنگ به منطقه پيش ساخت راه يافت و هم در ديزل آباد وارد شد. در ترمينال قديم و پليس راه قديم نيز متمركز بود. در تمام اين مناطق درگيري هاي سنگين وجود داشت. در اين درگيري هاي شهري استوار كابلي و استوار خسروي را داريم كه آنقدر با سلاح 106 به روي دشمن آتش گشوده بودند كه از گوش هايشان خون جاري بود. مردمي كه در درگيري هاي خرمشهر حضور داشتند از اين دو تن بسيار با احترام ياد مي كنند. همه مي جنگيدند. نيروهاي مردمي، تكاوران نيروي دريايي، نيروهاي پادگان دژ، همه تركيب شده و همدست و داستان جان بر كف نهاده بودند. مجالي براي توجه به مرگ و نابودي دست نمي داد. جنگ بود و دفاع از شرافت و ناموس. محل تماشاي صحنه اي كه انسان، خويش را به آتش مي كشد كه شرف و ايمان و ناموس را از آتش تجاوز برهاند. و اين، از صحنه هاي نادر روزگار است كه انسان در آن، دست اندركار حماسه سازي و نيايش است و پرواي مرگ و نيستي در مخيله اش چقدر حقير مي نمايد. پادگان دژ از سه طرف محاصره مي شود. عراق فشار را بيشتر و بيشتر مي كند. درگيري و مقاومت تا روز بيست و چهارم جنگ ادامه مي يابد. روز بيست و چهارم جنگ، روز غم بار و خون بار خرمشهر است. روز بيست چهارم، خرمشهر خونين شهر مي شود. گردان تانك عراق وارد معركه مقاومت شده و قصد كرده كه در شهر هيچ جنبده اي را زنده نگذارد. در همان روز از مردم خرمشهر و نيروهاي مقاومت 2000 شهيد مي گيرد. ستاد جنگ، از اين تاريخ، خرمشهر را به خونين شهر تغيير نام مي دهد. در درگيري هاي بيست و چهارم، در مقابله تن و تانك، 17 تانك دشمن شكار و تعدادي اسير مي شوند. يكي از اسرا مي گويد، با اين شدت آتش و هجمه زرهي، از اين كه هنوز كساني در شهر زنده اند تعجب مي كنم. اين درگيري ها درحالي بود كه نيروهاي خودي در طول يك ماه مبارزه نه دوش گرفته بودند و نه چشم برهم نهاده بودند. لباس هاي خوني، مشكل بي خوابي، زن و فرزندان و خانواده ها، زخمي ها و... امان مبارزان را بريده بود. حماسه هاي درگيري خونين شهر باشكوه و زيبا و تماشايي است. جناب سرهنگ پوربزرگ، اين روايت گر حماسه هاي خونين مي گويد: در درگيري هاي شهري سربازي بنام ارچنگ داريم. خدمت سربازي را به پايان رسانده و پادگان دژ برگه ترخيص از خدمت را در اختيار وي مي نهد. اين برگه نشان اين است كه مدت خدمت سربازي پايان يافته است و حرجي در ترك كردن شهر و پادگان دژ بر سرباز نيست. اين سرباز، برگه را نمي پذيرد و مي گويد: «در جايي كه ترك شهر و معركه كشتارش، بر زنان و مادران حرجي نيست و با اين حال شهر را ترك نگفته و ايستاده و با چنگ و دندان از اين آب و خاك دفاع مي كنند؛ هنوز غيرت و شرافت در من آنقدر بي رنگ و رمق نشده است كه خرمشهر را در كام دشمن تجاوزگر تنها بگذارم و با اين ننگ در شهرم زيست كنم. خرمشهر خون مي خواهد من دارم و از نثارش دريغ ندارم». در اين درگيري ها، از پيكر اين سرباز بزرگ وطن، كه «سرباز»ي را معنا كرد، چيزي برجاي نماند. ما در اينجا بهنام محمدي سيزده ساله را داريم كه به ميان دشمنان نفوذ مي كند و اطلاعات نظامي آنان را به نيروهاي مقاومت مي رساند كه چقدر كارگر است. وي نيز، روز بيست و چهارم جنگ شهيد مي شود. شهيد قنوتي اهل بروجرد بود. با يك جيپ آمده تا در تداركات مبارزان مددي برساند. ولي، مي بيند درگيري ها شديد است و دريافته كه خونين شهر نيازمند نيرو است. مي ماند و مي جنگد و اسير مي شود و با سرنيزه خصم آنقدر مورد آزار قرار مي گيرد تا به شهادت مي رسد. مطبوعات عراق، عكسي از پيكر اين شهيد را كه زير چكمه هاي افسري عراقي است به چاپ مي رساند. جناب سرهنگ مي افزايد: اينها، فقط نمونه هايي از حماسه سازان مقاومت 34 روزه اوايل جنگ هستند و تو حديث مفصل از اين مجمل را برگير. روز بيست و چهارم جنگ در درگيري هاي شهري، نيروي دريايي بسيار شهيد داد. در اين كارزار بي امان، پادگان دژ سقوط كرد و تزلزل در دفاع شهري پيش آمد تا آنجا ستاد تبليغات جنگ اعلام كرد كه شهر تخليه شود. در همان حين، يك گردان از تيپ لشكر 77 وارد عمل شد، اما، اين گردان تمام راه ها را براي درگيري مسدود و سقوط شهر را قطعي مي يابد. و از آنجا به طرف كوي ذوالفقاري جهت عوض كرده و حماسه اي ديگر در آنجا رقم مي زند.
با ورود دشمن به دژ، پيكار بالا مي گيرد. هجوم و مقاومت و عقب نشيني بارها تكرار شده و جنگ و گريز در دژ تا روز سي ام ادامه مي يابد. روز سي ام، براي دژ، روزي سخت بود. دژ در اين روز شاهد كارزار خونين ديگري است. نيروهاي پادگان وارد آخرين دفاع شده اند. 19نفر آخرين بازماندگان دفاع دژ در روز سي ام هستند. جناب سرهنگ مي گويد: نمي توان به قطع گفت كه همه اين 19نفر از پرسنل دژ بودند. به نظر من، اين 19نفر تركيبي از تمام جمعيت 36ميليوني آن روز ايران بودند كه تحت فرماندهي ستوان اميري در ترابري پادگان دژ گرد آمده و مي جنگيدند. ستوان اميري هم، از پرسنل پادگان دژ نبوده بلكه از داوطلباني بوده كه به اختيار از يگان خود جدا شده و در اين منطقه وارد جنگ و دفاع شده بود. اين چنين، هم نيروي دژي بين آنان بود و هم پرسنلي از يگان هاي ديگر و هم نيروي مردمي. تسليحات دفاعي اين افراد فقط آرپي جي هفت بوده و چند نارنجك و اسلحه ژ-3 و تمام. برام زاده كه از نيروهاي سپاه خرمشهر است مي گويد: متوجه مقاومت افرادي در دژ شدم و خود را به سختي به دژ رساندم و فرمانده اين گروه مقاومت را كه ستوان اميري بود يافتم و گفتم كه دفاع در پادگان دژ فايده ندارد، چون همه خيابان ها و بلوارهاي شهر در تصاحب دشمن و مسدود است و شما از هيچ جهتي حمايت نمي شويد، اگر تا مسجد جامع عقب نشيني كنيد مي توانيم آنجا به هم بپيونديم و در كنار هم بجنگيم. اياد برامي مي گويد، ستوان اميري با آهي جان سوز و نگاهي محزون، روبه من كرد و گفت: اياد، ايران سرزمين فراخي است، اما براي عقب نشيني من وجبي جا ندارد. هركه هركجاست، همانجا تا آخرين قطره خون دفاع كند. در همين حين، دوستان هم سنگرش به نشان جان فشاني براي دفاع از آب و خاك تكبير گفتند. جنگ شان ادامه يافت. از آنجا كه اين افراد در ساختمان ترابري پادگان دژ، مسلط و مشرف به دشمن بودند، تانك هاي دشمن را شكار مي كردند. از اين رو نيروي هوايي عراق مجبور شد وارد عمل شود. بمباران هوايي عراق چنان شديد بود كه تمام تيرآهن هاي سقف اين ساختمان ترابري را- كه تبديل به سنگر شده بودء ذوب كرد. اين افراد مقاومت ورزيدند تا مهمات شان به آخر رسيد. در همين حين، تانك هاي دشمن از مخفي گاه ها بيرون زدند. در اين درگيري، از اين گروه مقاومت، هيچ يك جان سالم بدر نبرد. بسياري زنده زنده گرفتار شني تانك ها شدند. اينجاست محل شجاعت و غيرت و شرافت و شهادت. شرافت زير شني هاي تانك حفظ مي شود. جناب سرهنگ مي افزايد: اين مكان يكي از مقدس ترين اماكني است كه من مي شناسم. اينجا آخرين ايستگاه دفاعي دژ به فرماندهي ستوان اميري است. چند گام جلوتر از ساختمان ترابري ايستاديم. سرهنگ گفت: اينجا، ستاد گردان 151 است و محل شهادت استوار سردسيري و سروان كبريايي، كه كلت بدست با دشمن درگير بوده و نهايتاً با اصابت گلوله مستقيم به شهادت رسيدند. تمام اين افراد، از حماسه سازان جاويد پادگان دژ هستند. آخرين نقطه مكاني و زماني زندگي اين افراد غيور همين ترابري پادگان دژ- كه اكنون شما بر خاك آن ايستاده ايد- است.
روز سي ام جنگ، با شهادت اين مردان پاك، پادگان دژ ومقاومت هاي شبانه روزي آن، سقوط كرد. با سقوط اين پادگان تزلزل در شهر و مسجد جامع رخنه كرد. و اين به معناي فرو ريختن ديوار دفاعي در برابر دشمن بود. نيروهاي مقاومت بازمانده بر ديوارهاي مخروبه شهر نوشتند: «خرمشهر ما دوباره باز مي گرديم.» و اين چنين شهر و پادگان را ترك گفتند.

 



هنوز...

هنوز بر لب سرخ تو رد لبخند است
بخند چون كه براي دلم خوشايند است
چقدر جاذبه دارد نگاه گيرايت
هنوز عكس نگاهت به قاب دل بند است
چنان جسور و بزرگي كه خاك خلقت توست
ز نسل خاك بلندي كه در دماوند است
از آن شبي كه تو رفتي ببين چه كرده دلم
به رغم اين همه مدت به عشق پابند است
دو چشم زل زده بر در و آب و آيينه
هنوز كوچه معطر به بوي اسپند است
و من نشسته به راهت كه مي رسي يك روز
براي ديدن رويت دلم چه خرسند است
در انتظار تو هستم به خانه ات برگرد
و يا بگو كه نشان پلاك تو چند است
مريم خمسه لويي

 

(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14