(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 26 ارديبهشت 1389- شماره 19646

سينما و تئاتر ملي؛ معادله چند مجهولي
نظري بر اجراي نمايش «خدا در آلتونا حرف مي زند»...و حق شاهنامه اين نبود و نيست!!
حاشيه اي بر نشست رسانه اي معاونت سينمايي لطفا معرفي كنيد!
جنگ در سينماي آمريكا-3 حمله هسته اي در آخرالزمان به روايت هاليوود
نگاهي به فيلم «سلام برعشق» سلام برگيشه!
شيخ طادي سريال ماورايي براي ماه رمضان مي سازد



سينما و تئاتر ملي؛ معادله چند مجهولي

محمد آرمان
چرا سينما و تئاتر ما ملي نيستند؟ چرا اين هنرهاي به ظاهر خوش آب و رنگ و مردم پسند، در كشور ما با حمايت مردم اداره نمي شود و اگر پشتيباني دولتي از آن گرفته شود عن قريب به درك واصل مي شود؟
حالا تئاتر كه مال اين حرفها نيست اما چرا سينماي ما پس از اين همه سال هنوز تبديل به صنعت نشده و اگر به گيشه و ابتذال رو نياورد و بودجه دولتي هم پشتش نباشد همان جايي نصيبش مي شود كه عرب ني انداخت؟!
كار به جايي رسيده كه ساخت فيلم داراي ارزش هاي سينمايي و ارزش هاي ميهني و آييني به ريسكي بزرگ و يا عملياتي انتحاري شبيه شده است! البته نه در جايي كه سفارشي سازان بي سواد و معركه گير و نان به نرخ روز خور در صف له له مي زنند، بلكه در جايي كه يك مجاهد سينمايي با انگيزه و مستقل قصد ساخت فيلمي از دل برآمده و متعهد به آرمانهاي مردم دارد.
واقعيت آن است كه مبتذل سازان و سفارشي سازان همچون دو لبه يك قيچي و به مثابه دشمنان ظاهري و دوستان باطني به صورتي يكپارچه براي به شهادت رساندن سينماي اصيل و فاخر و جذاب ايراني و ملي، به معناي درست و دقيق كلمه، هم پيمان شده اند. اين وضعيت به شكل و شمايلي ديگر و البته مختصات و رنگ و لعابي ديگر در تئاتر هم وجود دارد.
وضعيتي كه در فضاي سينما و تئاتر امروز ايران جاري و ساري است موقعيتي است كه تعليق، نمود بارز آن است.
حقيقت آن است كه نسل نويني كه در اين سال ها در حال تكاپو و جويايي در عرصه سينما و تئاتر ايران است بيش از آن كه مدرن شده باشد به پست مدرن رسيده است و پيش از آن كه سنت هاي خود را باز شناخته باشد از آن ها عبور كرده است.
سينما و تئاتر امروز ايران حتي نتوانسته است آن چنان كه بايد و شايد حديث نفس و فرديت سازندگانش باشد. فضايي كه بيشتر بازتاب يك تكاپوي نافرجام و معلق در بازشناسي و بازسازي ابتر و با تضعيف انگاره هاي شخصي و شخصيتي بر درك و دريافتي است كه سينما و تئاتر غرب آثار ايران به خود مبتلا كرده است.
سينماي امروز ما هم آن چنان كه تئاتر بيش از آنكه بازنمايي خويشتن مؤلف با در نظر گرفتن تمام داشته ها و نداشته هاي آن باشد به نوعي محل يك ابتلاست ابتلايي كه در عبور از خود از يك نوع واماندگي در ساحت ناپيداي فرهنگ غرب شكل گرفته و در فضايي موهوم تغيير و تبديلاتي را شاهد بوده كه حتي نتوانسته حديث نفس مؤلف را آنچنان كه بايسته و شايسته است باز نمايد و نمودار باشد.
سينماي امروز ما محصول ابتر وامدار بودن به فضايي است كه متعلق به ما نيست، برآيند طيفي از جامعه كه هنوز در ماليخولياي گذر از سنت به مدرنيته امتحان پس داده و شكست خورده غرب گرفتار است. اين سينما در عين حال نتوانسته است وجوه قابل توجه تكنولوژي و مدرنيته را درك كند و آنها را در حداقل هايي از ساختار، زمان و به عبارتي كاملتر فرهنگ بومي خود هضم نمايد و بكار گيرد.
سينماگران و اهالي تئاتر در يك معامله چند مجهولي و در يك خواب موهوم و بي تعبير مظهريت خود را در سينماي امروز به تثبيت بريدن از غنائم برجاي مانده از سنت ها و آيين هاي خود ديده اند و تلاش براي ايجاد افق هاي نو و روزآمد را در هضم يكپارچه فرهنگ خويشتن و باقيمانده اصالت هاي پيشيني انگاشتند، بي توجه به آنكه اگر قرار است در يك جغرافياي فرهنگي و در يك فضاي بومي هر شكلي از رسانه بوجود آيد و قوام يابد الا و لابد بايستي وامدار ريشه ها و پيشينه اي هم افق با فرهنگ بومي خود باشد و نه دستاوردهاي موهوم ديگران به ويژه دستاوردهايي كه تاكنون به دفعات و در جغرافياي اصلي خود و در متون اوليه خود يعني غرب بارها شكست خورده و از آزمون تكامل و رهيابي به يك تثبيت اجتماعي ناكام به در آمده.
مگر نه اينكه سينماي امروز جهان با از دست دادن تدريجي تمامي مؤلفه هاي بايسته و شايسته سينماي كلاسيك به موجودي عجيب الخلقه و غيرقابل اعتماد تبديل شده است و مگر نه اينكه سينماي امروز آمريكا كه تداعي تام و تمام آن را مي توان در محصولات هاليوود به تماشا نشست مهمترين مؤلفه و شاخصه هنري سينما و ماهيت و ذات اصلي اين هنر را از دست داده است و ديگر نمي تواند از پس «داستان گويي جذاب» به درستي و كفايت برآيد.
حال تصور كنيد كسي از سينماگران را كه در جغرافياي شرقي و با داشتن استغناي متراكم بومي به اين ريسمان پوسيده و تصوير موهوم از تفاله هاي باقي مانده از سينماي غرب دست يازيده و در غبار گرداب تكنولوژي غرقه شده و در تعليقي دمادم خويشتن خويش را به تدريج از دست بدهد. به راستي چنين كسي چه محصولاتي را در حيطه هنر براي فرهنگ بومي و براي مردمان جامعه خويش به يادگار خواهند گذاشت؟
سينما و تئاتر امروز ايران نيازمند يك تمركز فكري و بازيابي انديشه اي است. هنر تصوير و نمايش در ايران امروز به سختي و درستي و ضرورت نيازمند نموداري تئوري مؤلف و بازتابي انگاره هاي بومي و نشانه گذاري هاي اصيل ملي و آييني در آيينه هنر فخيم و والاي تصوير و تئاتر است.
اين واقعيت كه هنرمندان ما با عبور از بدنه فرهنگ ملي و ديني و بازي در ميداني كه دشمنان و مهاجمان اين فرهنگ ميدان و شرايط بازي آن را تدارك ديده اند نمي تواند همچنان هنرمندان ملي باقي بمانند. آنها مي بايستي ميان بازي كردن در زمين دشمن و تدارك سينماي ملي يكي را برگزينند و ديگري روي برگيرد.
تداركي كه سينماي امروز ايران با در نظر داشت تجليات برگرفته از تئوري هاي روزمره سينمايي كه تمامي وامداري خود را به فكر و خشونت مي داند و تمام تلاش خود را معطوف به اراده اي مي داند كه هم و غمش عبور يكپارچه و ديوانه وار از مرزهاي اخلاقي است، چگونه مي تواند ملي باشد.
واقعيت آن است كه اگر تئاتر ما به عنوان زنده ترين و گرم ترين هنر در مواجه با مردم توانسته بازتابي از روحيات و آمال و آلام ملي باشد اين فضا فقط در شرايطي شكل گرفته است كه هنرمند خود را مرهون ارزش هاي ملي و اصالت هاي انساني و آموزه هاي آييني خود دانسته است و مگر نه اينكه با نگاهي به تاريخ سينماي ايران مي توان تمامي لحظات اوج و نقاط درخشان اين سينما را در موقعيت هايي خلاصه كرد كه سينماگر ايراني در زير آفتاب فروزان و درخشان فطرت آيين و مليت به تدارك موقعيتي كه از صميم قلب و از سويداي دل وابسته به ارزش هاي اصيل او بوده است پديد آورده و اتفاقاً همين محصولات كه خود را وامدار ارزش هاي انساني مردم خويش مي دانسته اند توانسته با مردم ساير نقاط جهان هم به خوبي ارتباط برقرار كند و در زبان جهاني نيز تأثيرگذار باشد.
حقيقت آن است كه سينما و تئاتر ايران با اين زبان و ادبيات و با اين فضا و موقعيت به سختي و زياد فاصله گرفته است و چه بسا كه اگر اين فضا و دوري با رهيافت ها و راهكارهاي جدي و معتبر كه برآمده از متن و بطن سينما و تئاتر باشد تدارك نبيند و جبران نشود اين سينما به زودي به هضم خويش نائل آيد و ديگر نشانه اي از آن به ويژه در عرصه بومي باقي نمانده و رنگي از آن براي هويت و ماهيت ايرانيان پديدار نباشد.
بايستي هنرمندان و سينماگران و تئاتر ايران زمينه و موقعيت اين بازگشت به خويشتن را به ويژه در فضاي مستقل و آزاد امروز ايران كه سايه هيچ دولت استكباري نتوانسته بر مردمان اين سرزمين سنگيني كند بوجود آورند و بار ديگر خود را بيابند و سينما و تئاتر مي تواند آيينه صيقل يافته و زيبايي براي بازتاب اين خوديابي باشد.

 



نظري بر اجراي نمايش «خدا در آلتونا حرف مي زند»...و حق شاهنامه اين نبود و نيست!!

علي اكبر باقري ارومي
بايد اعتراف كرد كه شاهنامه كتابي است كه هنوز نتوانسته ايم آن را به خوبي بشناسيم. جالب اين است كه در هر دوره تاريخي داعيه داراني برخاسته اند و اين كتاب را طبق نظر خود به گونه اي ناقص تفسير كرده اند و كتاب را عين همان دانسته و بدين شكل جفاي تاريخ را در حق شاهنامه كامل كرده اند.
نمايش «خدا در آلتونا حرف مي زند» مي خواهد حرف شاهنامه اي بزند، حرفي راجع به پسر كشون در شاهنامه و اين راه گريزي است براي حركت رو به جلويي كه داستان اين نمايش پيش روي ما مي گشايد.
به عبارتي ديگر خواسته نويسنده بر اين مدار بوده كه بتواند از شاهنامه الهامي بگيرد و آن را به بيننده القا نمايد. براي همين شروع نمايش اميدواركننده است. در كليت نيز ساختار نمايش بر اين قضيه استوار است. يعني اگر در داستان اشك آلود سهراب ما سهراب را به دنبال پدرش روانه مي بينيم، اما در اين داستان پسر به دنبال پدر نيست، بلكه با ظرافت انديشي نويسنده اين بار پدري پير به دنبال پسر غربت نشين اش روان مي شود. اين ها را مي شود از آغازين ديالوگ هاي نمايش فهميد. ولي آرزوي ما به وصل نمي انجامد. يعني هنر نمايش ما اين توان را ندارد كه حرف هاي ناشي از انديشه و خرد جمعي را بزند و كم كم با پيش رفتن داستان اين نمايش ما شاهد افول لحظه به لحظه آن هستيم. قرار نيست در اين نمايش پدري در غربت جان بدهد، اما كاراكتر پسر كاملاً براساس هويت فرهنگي غرب طراحي شده است. به طوري كه او در مجادله با پدر انگشت اتهام به سوي او روانه مي كند كه نتوانسته او را درست تربيت كند و او در مقام مدعي است. حتي پسر، فرهنگ شاهنامه را با طعنه و كنايه زيرسؤال مي برد و آن را جنگ نامه مي نامد. اين سؤالات زماني منطقي مي نمايد كه پدر جوابي منطقي براي آن ها داشته باشد، ولي پدر خود نيز نمي داند چگونه جواب او را بدهد؛ جواب هايش سردرگم است و بيشتر بر ابهامات مي افزايد. ريتم نمايش از اينجا به بعد نشان مي دهد كه ما بايد در لحظه به لحظه نمايش به نوميدي و ترديدهاي فراوان پيرامون فرهنگ و هويت خويش پاسخ دهيم و اين نكته اي است كه روي مي دهد؛ پدر را نه در هيبت يك مدافع تمام قد براي فرهنگ و هويت ملي مان، بلكه آدمي جدا از اين فرهنگ مي بينيم، و اين نكته بارز را پررنگ تر درمي يابيم كه سهراب كشي و قصه آن نه تنها الهام از شاهنامه نيست، بلكه يك گستره جدا از هويت حماسه سرايي شاهنامه و تنها دغدغه اي است كه تفهيم آن به مسائل اجتماعي از ديدگاه شخصي نويسنده مدنظر بوده است. از اينجا به بعد آدم دلش براي حكيم طوس مي سوزد، دلش براي شاهنامه مي سوزد، دلش براي فرهنگ ايراني مي سوزد و قس عليهذا!!.
اينكه دلمان براي حكيم طوس مي سوزد براي اين است كه كسي تا حالا نخواسته هويت همه جانبه او را درك كند و به خود زحمت كنكاش پيرامون او را بدهد. بيشتر روشن فكران با ديدگاه شووينيستي به شاهنامه نگاه مي كنند و متأسفانه اين ديدگاه سبب شده است كه ما از فرهنگ اصيل شاهنامه بيشتر و بيشتر فاصله بگيريم. اين عدم شناخت و عدم معرفي از اين شخصيت جامع نگر كه درواقع عامل اصلي پيوند فرهنگ ايراني و ادغام آن در فرهنگ شيعي ايرانيان مسلمان است، سبب شده كه نگاه ما به شاهنامه در قطع پيوند از شخصيت او و فرهنگ مدنظر او باشد و مسلم است كه اين نوع نگاه يعني قطع كردن نظر از كسي كه اين حماسه سرايي بزرگ را انجام داده است و اين آيا جاي دل سوختن ندارد. مثلاً اگر رستم را با پدر اين داستان مقايسه كنيم؛ آيا رستم دچار اين سرگشتگي و حيرت بود؟ آيا رستم را فردوسي به ما اين گونه معرفي مي كند؛ يك آدم منفعل، آدمي كه حتي خود را درست نمي شناسد. معلوم نيست از كجا آمده و به كجا مي رود. معلوم نيست كه از زندگي و حماسه سازي ها چه ذخيره اي اندوخته است. شجاعت اين آدم كجاست؟ دل شير او كجاست؟ دشمن ستيزي او كجاست؟ آدمي كه با چهل نفر سريك عشق دعوا كرده و كتك خورده و بعد تنبيه پدر را تحمل كرده، آيا سرانجام عشقش چنين است؟ آن عشق در آرمان او كجا جاي دارد؟ آيا فقط يك عشق مجازي بوده است و بس؟ كجاي اين عشق در شاهنامه ردپا دارد؟ بنابراين جا دارد كه ما دلمان براي حكيمي نكته دان و نكته سنج حساس بوده و تعصب داشته باشيم.
و اما گفتم كه دلم براي شاهنامه مي سوزد. چرا كه شاهنامه كليتي است كه مي توان آن را از هم جدا كرد ولي نمي توان آن را جزيي، جزيره اي و جدا از هم دانست. شاهنامه يك ساختار و شاكله فرهنگي دارد كه در واقع ايرانيان را به خاطر يكتاپرستي شان مي ستايد، از شاهان انتقاد مي كند، مرز دشمني ها و دوستي ها را ترسيم مي كند و سمبل هاي آنها را مي شناساند و مهم تر از همه؛ راه مقاومت را در برابر هجوم ها با اتكاء به يزدان يكتا به ما نشان مي دهد. اما حالا يك گروه هنري نمايشنامه اي را به روي صحنه آورده كه قصه پر اشك سهراب را از كليتي به نام شاهنامه جدا كرده و پدري بي هويت را كه معلق است و معلوم نيست از كدامين زمان آمده و نقش و تاثير او در زمان چه بوده است را دنبال پسرش مي فرستد و اين پسر عصيان كرده، مدعي پدرش مي شود و او را طرد مي كند و از خود مي راند. آيا كسي كه شاهنامه را خوانده باشد نمي داند كه شاهنامه هم زير و هم رو دارد؟ شاهنامه در تك تك داستانهايش پيوستگي را، پيكره جامعه را و هويت ملي و مذهبي را به ما نشان مي دهد.
آيا در نمايش «خدا در آلتونا حرف مي زند» ما اين پيوستگي را شاهديم؟ متاسفانه بايد گفت نه؛ ايراني در اين نمايش با يك سلسله نماد مادي معرفي مي شود. به گونه اي كه من تصور مي كنم كه گويي نويسنده و كارگردان اصلا در اين مملكت نبوده اند و وقايع و فراز و نشيب هاي اين كشور و مقابله با خطرات آن را درك نكرده اند و به طور كلي گويي حتي با مقابله با آنها موافق نبوده اند. پدر در اين نمايش پيرمردي كه تهي است، تهي از دلخوشي هايي كه يك انسان به آن دلخوش و با آن زندگي مي كند. ايراني در اين نمايش يك ايراني مادي معرفي مي شود كه اگر ايران را هم دوست دارد به خاطر خاطرات نان سنگكي و آبگوشتي است، نه بيشتر! واقعا سر در نمي آورم آن صحنه هاي مشروب خواري براي چيست؟ آيا فرهنگ ما نمود ديگري نداشت كه پدر بتواند به عنوان سپر دفاعي به خود بپوشاند؟ آيا ما نبايد بدانيم كه شاهنامه از كجا آمده، چگونه حفظ شده و چگونه به دست ما رسيده و از ما چه مي خواهد؟ آيا با مطالعه شاهنامه بدانها دست يافته ايم؟ آيا اصلا به آنها توجه كرده ايم؟ هر چند با اوضاع و احوال حاكم بر نمايش لازم نبوده است كه چنين تعميقي در كار باشد ولي ما به عنوان مدعي شاهنامه، اين ظلم را بر شاهنامه به عنوان يكي از منشورهاي فرهنگي جامعه ايراني روا نمي دانيم و آن را با صداي بلند اعلام مي نماييم كه شاهنامه نبايد به اين صورت بازيچه قرار گيرد. شاهنامه بي هويت، شاهنامه تهي، شاهنامه سرگرمي ساز! و تاكيد بر تراژدي هاي تهي از معناي آن نمي تواند براي ما افتخار قلمداد شود! شاهنامه اي كه بخواهد از وراي آن شعارهاي مادي گرايانه سرداده شود، اين شاهنامه پيراسته خرد فردوسي نيست. تفسير به راي نازلي است از شاهنامه و شاهكار ادبيات ايران زمين. متاسفانه اين رويكردي كه ساليان سال است هنرمندان ما آن را تجربه مي كنند و هميشه فرياد بلند ما منتقدان را به عنوان اعتراض همراه خود داشته و كمترين اعتنايي نسبت به آن نيز صورت نپذيرفته است، كم كم دارد حديث روزمره هنري آنان مي گردد و آن اجراي نمايش هايي است كه شخصا حديث نفس هنرمندان ماست. آيا هنرمندان محدث نفس خويشتن حق دارند هر بلايي بر سر شاهنامه آورند و مسئولان تئاتر ما نيز سكوت كنند؟ متاسفانه در چهار سال اخير با بي برنامه گي و عدم برخورد خلاقانه يا ماهيت و هويت هنرهاي نمايشي، امتحان پس داده ها، عنوان دارها، اسم و رسم دارها، همچنان سكان كشتي هنرهاي نمايشي را در همان سمت و سويي قرار دادند كه قبلا حركتش در دوران اصلاحات كاناليزه شده بود. حال «خدا در آلتونا حرف مي زند» نيز ادامه همان نوع حركت است. خلاقيت اندك كارگردان، بي هويت بودن متن و در عوض نيش و كنايه هاي نهان در آن، و بازي هاي متوسط، و اين ميان شاهنامه مظلوم، نقد مظلوم، تئاتر مظلوم و قس عليهذا!!

 



حاشيه اي بر نشست رسانه اي معاونت سينمايي لطفا معرفي كنيد!

آرش فهيم
نشست خبري معاونت سينمايي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي در شرايطي برگزار شد كه سينماي ايران در ماه هاي اخير، با فراز و نشيب ها و بيم ها و اميدهاي بسياري روبه رو بوده است. نكته مهم اين است كه دوره مديريت جواد شمقدري بر سينماي كشور با يكي از ملتهب ترين و حساس ترين مقاطع زماني ايران زمين همراه شده است و عملكرد اين مدير و همكارانش، تاثير بسياري بر فرآيندهاي فرهنگي، اجتماعي و سياسي آينده خواهد داشت.
دومين نشست خبري شمقدري در حالي برگزار شد كه از آغاز فعاليت او بر اين سمت- به قول خودش- 7 ماه و 10 روز بيشتر نگذشته بود و اين كه در اين مدت دو بار در معرض سؤالات و انتقادات خبرنگاران قرار گرفت را نشانه مثبتي بايد تلقي كرد. چرا كه مديران سينمايي قبلي، بسيار كمتر در جمع خبرنگاران حاضر مي شدند و برخي از آنها در تمام طول مدت رياستشان، حتي يك بار هم چنين فرصتي را براي نمايندگان رسانه هاي جمعي فراهم نكردند.
يكي از محورهاي اصلي، هم در صحبت هاي معاونت سينمايي و هم در سؤالات خبرنگاران، بحث «ابتذال» بود. شمقدري در اين نشست از كساني كه سعي دارند فضاي سينماي ايران را غرق در ابتذال و فساد توصيف كنند به شدت انتقاد كرد.او در بخش هايي از صحبت هايش با اشاره به غلبه ابتذال بر سينماي ايران بيان داشت: موج انتقادات از ابتذال در سينماي ايران به گونه اي است كه گويي اين ابتذال توسط مديريت جديد ايجاد شده است. اين در حالي است كه از سال 76 سينماي كشورمان در سراشيب سقوط قرار گرفت. 12 سال است كه ابتذال در سينماي ايران به وجود آمده است؛ 8 سال با شتاب و 4 سال با بي دقتي. اما بسياري از كساني كه امروز معترض هستند و مديريت فعلي را به گسترش ابتذال متهم مي كنند، در 12 سال گذشته سكوت كردند.
او همچنين وعده داد كه در صورت تداوم انتقادات، نشان خواهد دادكه چه كساني سينماي ايران را به ابتذال كشاندند و در عصر اصلاحات چه بر سينماي ما آمد.
درباره اين بخش از صحبت هاي شمقدري دو نكته قابل ذكر است. اول اين كه، منتقدان غلبه ابتذال در سينما همه از يك طيف نيستند و اي كاش معاون محترم سينمايي همه را به يك چوب نمي راند. بخش قابل توجهي از افرادي كه امروز معترض ابتذال هستند- فارغ از اين كه چه كسي مقصر آن است- در تمام 12 سال گذشته از اين وضعيت سينما انتقاد مي كردند و تا وضع به همين منوال باشد، پاي حرفشان خواهند بود. بله! گروهي از افرادي كه امروز دم از ابتذال مي زنند، مقاصد سياسي دارند و حرف هايشان محلي از اعراب ندارد.
نكته دوم اين است كه اگر عده اي به سينماي كشورمان خيانت كرده و از پشت به آن خنجر زده اند، هيچ گونه عذري در عدم معرفي آنها نيست. انتشار گزارش گسترش ابتذال در دولت اصلاحات، نبايد مشروط به استمرار انتقادات فلان روزنامه و بهمان جريان سياسي شود.
مي توان مهمترين بخش صحبت هاي شمقدري را كه چندان مورد توجه رسانه ها نيز قرار نگرفت اشاره او به بدهي چند ميليوني عده اي به سينماي كشورمان دانست. وي گفت: «متاسفانه كساني به سينماي جوان چندين ميليون بدهكار هستند و امروز در فرانسه به سر مي برند و عليه اين كشور فعاليت مي كنند.» اين سخن، از يك طرف عمق فاجعه در مسائل مالي و اقتصادي سينماي ما را نشان مي دهد و از طرفي جاي اين سؤال را پيش مي آورد كه معاونت سينمايي چرا بايد افشا و معرفي چنين افرادي را مشروط كند؟ آيا براي آنها آبرويي هم باقي مانده كه برملا ساختن خيانتشان به شرايط خاص و اجباري منوط شده است.
معاون محترم امور سينمايي در نشست خبري همچنين باز هم از روند رفع توقيف نمودن فيلم ها دفاع كرد و اين گونه عنوان كرد كه توقيف فيلم ها براي نظام هزينه دارد. اين در حالي است كه مسئله، توقيف يا رفع توقيف فيلم ها نيست. بله، اگر فيلمي به ناحق يا بنا بر سليقه شخصي توقيف شده باشد، درست هم همين است كه مجوز نمايشش صادر شود. اما متاسفانه، قاطبه فيلم هاي رفع توقيف شده، آثاري سخيف هستند كه به نمايش درآمدن آنها لكه ننگي در كارنامه سينماي كشورمان محسوب مي شود. بدون شك، اصلا روي پرده آمدن چنين آثاري، به خودي خود، براي نظام، جامعه و فرهنگ ما، هزينه محسوب مي شود.
بي انصافي است اگر سياست ها و برنامه هاي معاونت سينمايي درباره فيلم هاي جشنواره اي و حضور بين المللي كشورمان را عزتمندانه و همراستا با منافع ملي ندانست. همچنان كه تصريح نمود: سياه نمايي را نمي پسنديم. ما معتقديم نامحرم دانستن مردم و محرم دانستن بيگانگان برخلاف امنيت ملي است. وي با بيان اين كه «چرا بايد فيلم هايي در مجامع جهاني به نمايش دربيايد كه احساس حقارت كنيم؟» افزود: فيلم هايي كه عزت ملي ما را رعايت نمي كنند، مجوز نمايش در خارج از كشور را نمي يابند.
در پايان باز هم ذكر اين نكته ضروري است كه بايد حساب منتقدان مديريت سينمايي را از هم جدا كرد. بخشي از اين منتقدان در رسانه ها، خانه ها و اتاق هاي فكر جريان ليبرال- سرمايه داري سنگر گرفته اند و همچنان كه در عمل نشان داده اند، هدفي جز ساقط كردن سينما و فرهنگ نجيب كشور ما را ندارند. اما مواجهه مديريت سينمايي با دلسوزان اين سينما كه در پس انتقادات و هشدارهايشان، آرزوي پيروزي و سربلندي شمقدري و يارانش وجود دارد بايد متفاوت باشد.

 



جنگ در سينماي آمريكا-3 حمله هسته اي در آخرالزمان به روايت هاليوود

رضا فرخي
پس از اينكه باراك اوباما ايران را تهديد به حمله هسته اي كرد بسياري از كارشناسان بر اين موضوع متفق القول شدند كه هيچ تغييري در سياست هاي اوباما نسبت به بوش ايجاد نشده و تنها ژست هاي او تغيير كرده است. چرا كه ديگر حرف هاي كهنه و نخ نماي بوش را كسي نمي پذيرفت و اوباما بايد همان راه را با ظاهري متفاوت ادامه مي داد.
يكي از علت هاي اين رفتار اوباما به خاطر سياست هاي هميشگي ضدايراني آمريكا بوده است و يا فشار بر ايران براي عقب نشيني از مواضع خود يكي ديگر از اين علت ها است. اما يكي از موضوعاتي كه از نظرها پنهان ماند و يا درباره آن كمتر صحبت شد بحث جلب حمايت لابي هاي اوانجليستي و گروه هاي صهيونيستي آمريكا بود؛ موضوعي كه از ديرباز مطرح بوده است. اما دو علت اصلي را مي توان دليل اين تلاش براي جلب حمايت صهيونيست ها توسط رئيس جمهور آمريكا دانست. 1-قدرت و نفوذ لابي هاي صهيونيستي در داخل خود آمريكا و احزاب سياسي 2-تحقق بخشيدن به روياي آخرالزمان صهيونيست يعني برتري قوم يهود بر تمام دنيا و به عبارت ديگر روياي هارمجدون (آرماگدون) و جنگ هسته اي و در پايان ظهور منجي يهود.
به واقع يكي از مباحثي كه در چند سال اخير در بين گروه هاي صهيونيستي در غرب مطرح بوده است مسئله فراهم كردن شرايط براي به وجود آمدن آرمان هاي آخرالزماني صهيونيستي و به قول خود آنها سروري نهايي قوم يهود بر جهان است. اين گروه ها كه از پشتيباني لابي هاي بسيار قدرتمند و ثروتمند غرب مانند آي پك برخوردارند براي تحقق آرمان هاي خود به خصوص در اين زمينه دست به هر كاري مي زنند. چرا كه آنها به اين موضوع علاوه بر وجود مسائل سياسي با نگاهي ايدئولوژيك نگاه مي كنند. براي همين در اين زمينه بسيار تلاش مي كنند تا به طور كامل تمام روياهاي خود را به تحقق رسانند. در اين بين آنها از همه ابزار از جمله رسانه ها و به خصوص سينما براي القاي اين موضوع استفاده كرده اند. به طوري كه در چند سال اخير 80 درصد آثار هاليوود را سينماي آخرالزمان تشكيل داده است.
يكي از منابعي كه يهوديان در ساخت اين فيلم ها و به طور كلي در باب آخرالزمان و بحث جنگ نهايي به آن استدلال بسياري مي كنند كتاب مكاشفات يوحناست. در اينجا بهتر است براساس همين منبع تعريفي از هارمجدون (كه تلفظ فارسي آن «آرماگدون» است) داشته باشيم تا جهت گيري آنها بيشتر آشكار شود. هار كلمه اي است عبري به معني تپه و محل مرتفع و «مجدو» يا «ميگدو» يعني اشراف كه دشت مرتفعي است در 55 كيلومتري شمال قدس نزديك حيفا و از پريا به عمق 15 كيلومتر در خاك فلسطين فاصله دارد. اين جريان معتقد است كه در اينجا نبرد نهايي بين خير به رهبري مسيح و شر به رهبري دجال صورت خواهد پذيرفت و در اين بين جنگ هسته اي يكي از اركان اصلي اين درگيري است.
اما نكته جالب توجه اينجاست كه تمام اين گفته ها و عقايد صهيونيست در اين مقوله را به صورت كامل در فيلم هاي هاليوودي مي توان ديد به عنوان مثال فيلم «جادوگر آرماگدون» به كارگرداني آنتوني هيكاكس و بازي جوليان سندرز و كريس يانگ شناخته شده است. در اين فيلم مي بينيم كه شيطان بزرگ هر شش هزار سال يك بار از جهنم فرار كرده و سعي مي كند آرماگدون را به راه بياندازد. اما در اين بين تنها گروه پنج نفره اي هستند كه مي توانند او را مهار كرده و با او بجنگند و اين گروه آمريكايي در پايان او را دستگير و به جهنم باز مي گرداند.
در اينجا فيلم به نوعي به مكاشفات يوحنا استناد مي كند؛ مكاشفات يوحنا باب يازدهم از عهد جديد كتاب مقدس، پس از روياي «هفت شيپور» در توضيح ضد مسيح اين جملات آمده است: «... آن جانور عجيب كه از چاه بي انتها بيرون مي آيد، به ايشان اعلان جنگ خواهد داد و آن ها را شكست داده، خواهد كشت. اجساد آنان نيز سه روز در خيابان هاي شهر بزرگ به نمايش گذاشته خواهد شد...» در اين فيلم مي بينيم كه شيطان ظهور كرده است و به نوعي ياران مسيح با او به مبارزه مي پردازند و درنهايت آنها هستند كه منجي جهان مي شوند و مسيح به عنوان رهبر آنها براي پيروزي نهايي ظهور خواهد كرد!
اما در اين بين فيلم هايي هستند كه علاوه بر جنگ آخرالزمان و آرماگدون به تشريح وضعيت دنيا در آخرالزمان براساس گفته هاي يوحنا مي پردازند. يكي از اين فيلم ها «امگا كد2- مجدو» به كارگرداني براين ترنكارد اسميت است كه در سال2001 ساخته شد. اين فيلم، مجدو را با يك حركت و هجوم مافوق طبيعي به دنيايي متزلزل كه در لبه فاجعه جهاني قرار دارد تعريف مي كند. براساس اين فيلم يك رهبر سياسي در كشوري به قدرت مي رسد و او ارتش هاي جهان را براي آرماگدون بسيج مي كند. در همين حال بدبختي و فلاكت هاي پيش بيني شده در كتاب هاي مقدس ايوانجليست ها مانند «صحيفه يوشع بن نون»، «مكاشفه يوحنا» و «تسالونيكيان» در ابعاد بزرگ كره زمين را فراگرفته است.
نكته جالب اينجاست كه در همه اين فيلم ها، شخص سياسي كه به نوعي همان دجال است رهبر كشوري معرفي مي شود كه مخالف دنياي غرب است. اين موضوع جاي تأمل دارد كه چرا آمريكا و غرب هر كه را مخالف خود باشد را دجال مي نامند. اما نكته جالب تر اينجاست كه در تمام اين فيلم ها بر فضاي آخرالزمان مطابق با گفته هاي كتاب هاي مقدس تأكيد مي شود تا نشان دهند كه اين پيش گويي ها كاملاً درست است. در اين جا نمونه هايي از اين پيش گويي ها را ذكر مي كنيم: «باب 16 مكاشفه به ما مي گويد كه رودخانه فرات خشك خواهد شد، و اين به پادشاهان مشرق زمين، مشرقيان، اجازه خواهد داد كه سرزمين اسراييل را درنوردند. باران هاي سيل آسا و تگرگ سخت آتش و گوگرد، تكان هاي سختي در زمين پديد خواهند آورد، كوه ها سرنگون خواهد شد و صخره ها خواهد افتاد و جميع حصارهاي زمين منهدم خواهد گرديد، رويارو در برابر هرگونه وحشت.»همچنين در آيه هاي هشتم و نهم باب سيزدهم كتاب زكريا مي گويد: «آن قدر خون جاري خواهد شد كه خداوند آن را به چرخشت شراب گيري، كه خون آنان را مي گيرد، تشبيه مي كند. تا مسافت 200مايل، خون تا به دهانه اسبان، بالا خواهد آمد.» نمونه بارز اين مطالب را مي توان در فيلم هاي «شكافي در كره زمين» (1965) ديد كه در رابطه با انفجارهاي اتمي است؛ همان چيزي كه ايوانجلست ها دائم درباره آن حرف مي زنند، يعني جنگ آخرالزمان و نبرد پاياني كه در آن بمب اتمي استفاده مي شود. و يا «وحشت در سال صفر» كه يكي ديگر از اين نمونه ها است. همچنين درجايي كه گفته مي شود «چرخشت شراب گيري از خون آنان پر خواهد شد» به اعتقاد آنها منظور خون يهود است و دليلش اين است كه با اين كشتار، يهود تصفيه خواهد شد و براي سروري بر جهان آماده مي شود كه اين هم يكي از عقايد عجيب صهيونيست هاست!
اما نكته ديگري كه در اين فيلم ها براساس مكاشفات يوحنا به چشم مي خورد تأكيد دائم بر دجال در جنگ آخرالزمان است، س.س.كريب، رييس پيشين انجمن كشيشان پروتستان انجيلي، در سال 1977 نوشت: «شاه مسيح، ميليون ها نظامي گرد آمده توسط ديكتاتور شيطان صفت، دجال را، به سختي تار و مار خواهد ساخت.» اين صحبت هاي او در فيلم «پايان روزگار» با بازي آرنولد شواتزنگر و كارگرداني كوين پولاك به عينه به نمايش گذاشته شده است. فيلم در ابتدا بيمارستاني در شهر نيويورك را نشان مي دهد. در يكي از بيمارستان هاي شهر دختري به نام كريستين متولد مي شود كه بر بازوي چپ او علامتي به چشم مي خورد. اين علامت ضدمسيح براي مراقبت از اوست. دو روز پيش از پايان هزاره دوم شيطان به نيويورك مي رود تا كريستين را به چنگ آورد و او را باردار كند و از اين طريق در هزاره بعدي حاكميت خود را بر جهان برقرار سازد. اما به هر صورت باز هم مثل هميشه با كمك يك پليس قهرمان آمريكايي كه به نوعي از ياران مسيح است نجات مي يابد.
در جايي ديگر در مكاشفات يوحنا آمده است: «... در اين هنگام جانور عجيبي را در رويا ديدم كه هفت سر داشت و ده شاخ... سپس جانور عجيب ديگري ديدم كه از داخل زمين بيرون آمد...» و بالاخره در باب بيستم آمده است: «... پس از پايان آن هزار سال، شيطان از زندان آزاد خواهد شد. او بيرون خواهد رفت تا قوم هاي گوناگون يعني ياجوج و ماجوج را فريب داده، براي جنگ متحد سازد. آنان سپاه عظيمي را تشكيل خواهند داد كه تعدادشان همچون ماسه هاي ساحل دريا بي شمار خواهد بود. اينان در دشت وسيعي، خلق خدا و شهر محبوب اورشليم را از هر سو محاصره خواهند كرد، اما آتش از آسمان، از سوي خدا خواهد باريد و همه را خواهد سوزاند...» تمام اين گفته ها در فيلم هاي هاليوودي به عينه به نمايش گذاشته مي شود. به خصوص در فيلم هاي جنگي و ژانر وحشت كه در همه آنها اين موضوع به صورت آشكار مشخص است. به عنوان مثال در مجموعه فيلم هاي «هالووين» و يا فيلم «هالك»، سري «موميايي»، «گرگ نما و ديگر موجودات»، «ون هلسينگ» و... شاهد اين موضوع هستيم كه يا خود شيطان و يا يكي از سربازان او كه يك موجود عجيب و غريب و خون ريز است ظهور كرده و سعي در نابودي دنيا دارد و در اين بين دولت آمريكا به عنوان نماينده مسيح و ناجي نهايي با تمام قوا با او مبارزه خواهد كرد تا شرايط براي ظهور مسيح آماده شود.
نكته جالب نوع ترسيم اين جنگ است كه طبق ادعاي ايوانجليست ها در مكاشفات يوحنا آمده است: در جنگ نهايي، دجال با يك ارتش 200ميليوني شرقي در طي يك سال به سمت غرب به حركت درمي آيد. اين ارتش به حركت درمي آيد و در تغيير مكان خود پرجمعيت ترين ناحيه هاي جهان را پيش از رسيدن به رودخانه فرات، ويران خواهد ساخت.
چيزي كه درسري فيلم هاي «موميايي» به صورت كاملا آشكار به تصوير كشيده شده. يا در فيلم «طالع نحس» به كارگرداني جان مور كه بازسازي فيلمي ديگر به همين نام است پس از عنوان بندي اول فيلم كه در آن تصاويري از شيطان ترسيم شده دركتاب يوحنا نشان داده مي شود. فيلم وارد سالن رصدخانه مي شود و پس از آن تصويري از آسمان را ارائه مي دهد كه درآن ستاره دامين يعني همان دجال شرقي وضد مسيح درحال درخشش وظهور است كه باز هم نشان از سلطه كامل اين تفكر بر هاليوود دارد. اما سوال اينجاست كه منظور از دجال ازشرق ظهور خواهد كرد چيست و دجال شرقي كيست؟ اصلا چه اصراري است كه دجال حتما شرقي گفته شود؟ در اينجا بايد به يك نكته اساسي اشاره شود، اينكه موضوع فراتر از چند فيلم و يا يك عقيده معمولي است و چيزهاي بسيار فراتر از اين مطالب درپشت اين تفكر پنهان است، اينكه دائم دجال را شرقي مي خوانند كاملا هدفمند است. كافي است كه نگاه كنيم كه چه كسي امروز در دنيا با افكار تندرو اوانجليست ها و گروه هاي جنگ طلب مبارزه مي كند و مخالفت مي كند؟ آيا به غير از اين است كه سياستمداران و انديشمندان انقلابي و برخي از هواداران مترقي و مستقل ما با استدلال با اين انديشه ها مخالفت مي كنند؟ پس به احتمال زياد منظور آنها از دجال شرقي ما هستيم و اينكه گفته مي شود به دست دجال اين تعداد از افراد كشته مي شوند همان توطئه ايران هراسي است. بايد باور كنيم كه آنها نقشه بزرگي را براي ما ترتيب داده اند، اينكه طبق مكاشفات يوحنا 9 ميليون يهودي كشته مي شود اولا غيرقابل قبول است دوماً كاملا نشان از مظلوم نمايي براي قوم يهود است. چيزي كه در فيلم «شمارش معكوس تا آرماگدون» به عينه مي بينيم. همچنين اينكه دائما در برخي از فيلم ها از جنگ بزرگ هسته اي در آخرالزمان صحبت مي شود و در آن ها سلاح هسته اي به عنوان ابزاري در دست دجال به نمايش گذاشته مي شود كاملا نشان دهنده توطئه هاي آنها در مقابل حقوق قانوني ما براي بهره بري از انرژي هسته اي است. اما يك نكته بسيار مهم دراين بين وجود دارد؛ يكي اين كه در مستند«پيش گويي نوسترادموس» تحت عنوان FINAL WAR به اين نكته اشاره مي شود كه مردي محمدي (ص) با سپاهي از شرق ظهور خواهد كرد كه به باور بسياري، منظور نوستراداموس حضرت مهدي (عج) است. اما اينكه اوانجليست ها سپاه شرقي را دجال مي خوانند و خود را منجي مي دانند نشان از يك توطئه ايدئولوژيكي بزرگ و توهين به عقايد بخشي از مردم جهان دارد. در انديشه اسلامي ما دجال يك ستمگر است كه دنيا را به جنگ مي كشاند و مي تواند از هر قومي باشد و ما فرد خاصي را دجال نمي دانيم و به كسي توهين نمي كنيم و موعود اسلام براي برپايي عدالت ظهور خواهد كرد نه اين كه مانند منجي اوانجليست ها براي سروري قوم يهود دنيا را به خاك و خون بكشد.چيزي كه در فيلم «آرماگدون-سامورايي دوباره تولد يافته از جهنم» مشاهده مي شود. به هر صورت تمام اين فيلم ها و رفتارهاي آنها نشان دهنده آن است كه آنها در اين موضوع بسيار جدي هستند چرا كه علاوه بر اين كار آنها حتي گوساله اي به نام ملودي را براي قرباني آماده كرده اند و معتقدند درآخرزمان بايد با خون اين گوساله مكان مسجدالاقصي تطهير و به جاي آن معبد سليمان ساخته شود و به اين علل و هزاران علل ديگر ما بايد هوشيار باشيم.
به هر صورت بايد به اين نكته توجه كرد كه راه مبارزه با اين هجمه ايدئولوژيك و رسانه اي، مبارزه رسانه اي است. چرا كه رسانه سريع ترين و گسترده ترين وسيله براي انتقال مفاهيم رهايي بخش و صلح طلبانه اسلامي و پاسخ به اين جنگ ايدئولوژيك است.

 



نگاهي به فيلم «سلام برعشق» سلام برگيشه!

محمد عمراني
اصغر نعيمي، پس از كمدي «بي وفا» اين بار داستان و ماجرايي شبه نوآر را دستمايه ساخت فيلمي درام كرده است.
بدون تعارف، حضور چهره هاي به اصطلاح «سوپراستار» در اين فيلم، تنها برگ برنده نعيمي در «سلام برعشق» هستند، با اين همه، ايفاي نقش و حضور اين تعداد بازيگر چهره در اين اثر به هيچ وجه نتوانسته، خلأ ناشي از نقصان و ضعف قصه را پر نمايد.
اين فيلم قصه زندگي دگرگون شده يك زن و مرد را به تصوير مي كشد. مردي كه ظاهراً سعي در سالم ماندن دارد و به دليل فشارها و تنگناهاي متعدد در زندگي، ناگزير مي شود، بار ديگر به گذشته ننگين و سياه خود برگردد. او كه در حال حاضر، آوازه خوان يك رستوران لوكس است و ضمن موجه جلوه دادن خود، به هر نحو ممكن، مي كوشد ماجراي به زندان افتادن و سابقه ناسالم و سياهش را از ديگران پنهان نمايد تا هيچ تأثيري در روابط كاري امروزش نداشته باشد. از آن سو همسر جوان مرد نيز به شوهرش وانمود مي كند كه تدريس خصوصي دارد، در حالي كه در خانه هاي مردم، كار (كلفتي) مي كند. و... و اما در نوع قصه گويي و شخصيت پردازي فيلم، نقص ها و اشتباهات زيادي به چشم مي خورد، مثل خانه مجلل و اتومبيل گرانقيمتي كه در اختيار مرد آوازه خوان است، در حالي كه او با آوازخواني در رستوران امرارمعاش مي كند!! ديگر اين كه، همسر باسواد و امروزي شخصيت محوري، با آن ظاهر آراسته چرا، از ميان تمامي شغل هايي كه مي توانسته اختيار كند، خدمتكاري (كلفتي) را برگزيده است؟
و سوم آنكه، در ميانه فيلم، در حالي كه مخاطبان، دلواپس عاقبت كار مردو زن محوري داستان فيلم هستند، اين سؤال پيش مي آيد كه حضور احمدپورمخبر با شيرين كاري هايش (كه تكرار كارهاي قبلي است) چه توجيهي دارد؟!
علاوه بر اين موارد كاراكتر بازيگران چهره اين فيلم چندان تفاوتي با شخصيت هاي خلق شده توسط آنان در آثار پيشين سينماي تجاري ايران ندارد. مثلاً آتيلا پسياني كه در مجموعه تلويزيوني «چارديواري» نوروز امسال، خوش درخشيده بود، در «سلام بر عشق» تكراري و بسيار ضعيف نقش آفريني كرده است، نيكي كريمي نيز در اين فيلم، نقش خود در فيلم هاي «دو خواهر» و «آقاي هفت رنگ» را تكرار كرده است. امين حيائي و الناز شاكر دوست هم دچار همين وضعيت هستند و حرف آخر اين كه داستان فيلم، ظرفيت لازم براي خلق كشش و جذب مخاطب را ندارد و نتوانسته حضور چهره هاي گيشه پسند، هزينه هاي صرف شده براي اين فيلم را جبران نمايد!

 



شيخ طادي سريال ماورايي براي ماه رمضان مي سازد

پرويز شيخ طادي مجموعه تلويزيوني «سي امين روز» را با داستاني ماورايي مي سازد و قرار است اين كار براي پخش در ماه رمضان آماده شود.
پرويز شيخ طادي قصد دارد مجموعه تلويزيوني «سي امين روز» را براي پخش درماه رمضان آماده كند.
بنابراين گزارش، اين كارگردان درحالي اين سريال مناسبتي را مي سازد كه حسن فتحي نيز كار ساخت مجموعه مناسبتي «درمسير زاينده رود» را آغاز كرده است. به گزارش فارس، داستان مجموعه تلويزيوني «سي امين روز» را سعيد رحماني نوشته است و درحال حاضر مراحل پيش توليد خود را سپري مي كند.

 

(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14