(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 25 خرداد 1389- شماره 19671

شيوه منافقان براي مقابله با حق مذهب عليه مذهب

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




شيوه منافقان براي مقابله با حق مذهب عليه مذهب

جواد اميري
شكست سخت بصريان از مولا همراه با كشته ها و زخمي هاي فراوان175 بر كينه آنان نسبت به آن حضرت افزود. از اين رو هنگام خروج از بصره با تأكيد بر ساده زيستي و بي رغبتي اش به دنياشان خواست از بغضشان را بكاهد.
«چرا از من انتقام مي گيريد؟»؛ شايد حضرت مي خواست بفرمايد انتقام از خليفه اي كه در مسند حكومت به يك پيراهن اكتفا مي كند. كاري نامعقول و نادرست است.
اين كينه ها به صورت متراكم در دلهاي بازماندگان خوارج در جنگ نهروان نيز موج مي زد. به طوري كه قطام به انتقام كشته شدن پدرش در نهروان قتل علي(ع) را مهر خود در ازدواج با ابن ملجم قرار مي دهد.176
3. اصرار بر احكام الاهي
عامل ديگر كينه برخي از مردم نسبت به اميرمؤمنان(عليه السلام)، صلابت و شدت عمل آن حضرت در اجراي احكام الهي است. وقتي پاي احكام خدا و حيف و ميل بيت المال و گفتگو و مدارا با دشمنان اسلام و اجراي حدود الهي به ميان مي آمد، مولا از خود سرسختي و صلابت نشان مي داد. و همين امر موجب ناراحتي و خشم بعضي نسبت به آن حضرت مي شد، ازاين رو پيامبر(صلي الله عليه و آله) خطاب به كساني كه مولا را به خاطر جديّت و شدّت عملش در اجراي احكام الهي سرزنش مي كردند، مي فرمود:
رفعوا ألسنتكم عن علي بن أبيطالب، فنه خشن في ذات الله عزّوجلّ، غير مداهن في دينه177؛ زبان هايتان را از ملامت كردن علي بن ابيطالب نگاهداريد، او در اجراي حكم خداي عزوجل خشن است و در دين خويش اهل تساهل نيست.
حضرت زهراء (سلام الله عليها) نيز جديّت اميرمؤمنان(عليه السلام) در اجراي حدود الهي را علت كنار زدن آن حضرت از خلافت مي شمارد.178
از جمله شواهد اين موضوع زماني است كه نجاشي، يكي از شعراي سپاه آن حضرت در صفين، در ماه مبارك رمضان شرب خمر كرد. مولا بدون ملاحظه وي را در ملأعام شلاق زد. اين اقدام قاطعانه موجب خشم بسياري از دوستان يمني نجاشي از آن حضرت شدند.
طارق بن عبدالله نهدي، يكي از بزرگان يمني كوفه، به حضرت گفت: «يا اميرالمؤمنين ما كنّا نري أنّ أهل المعصيه و الطاعه و اهل الفرقه و الجماعه عند ولاه العدل و معادن الفضل سيّان في الجزاء، حتي رأيت ما كان صنيعك بأخي الحارث، فأوغرت صدورنا179؛ اي اميرمؤمنان ما گمان نمي كرديم عصيانگران و فرمانبرداران و تفرقه افكنان و وحدت طلبان نزد واليان عدالت پيشه و معادن فضل، در كيفر مساوي باشند؛ تا اينكه برخورد شما با برادر حارثي خود را ديدم؛ شما سينه هايمان را از غيظ و كينه به جوش آورده اي«. به دنبال اين ماجرا، او نيز به اتفاق نجاشي به معاويه پيوست»180.
بنابراين يكي از مشكلات اساسي حكومت اميرمؤمنان(عليه السلام) دشمني هاي قومي و قبيله اي و يا برجاي مانده از زخم شمشير آن حضرت در جنگ هاي صدر اسلام و يا حسادت هاي شخصي و جديت علي(عليه السلام) در اجراي عدالت بوده كه در تنها ماندن آن حضرت در اجراي سياست هاي حكومتي و حتي برپايي برخي از جنگ هاي داخلي زيان بار، نقش فراوان داشته است.
ترفند نخبگان
نكته در خور توجه اين است كه كساني كه به خاطر حقد و حسد خويش با مولا دشمني مي كرده اند، همواره سعي داشته اند تا با دلايل عوام فريبانه، عدم ياري و يا مخالفت خويش نسبت به آن حضرت را توجيه كنند؛ همواره اموري را مستمسك مخالفت خويش با علي (عليه السلام) قرار مي دادند كه با اصول حاكم بر فرهنگ مسلمانان سازگار باشد.
سعد بن أبي وقاص به خاطر كينه اي كه نسبت به مولا در دل داشت، در شوراي عمر به عثمان رأي داده181 و در زمان حكومت اميرالمؤمنين(عليه السلام) از جنگ جمل كناره گرفته بود؛ ولي براي توجيه تخلفش از فرمان وليّ امر زمانه، مي گفت: «ني أكره الخروج في هذا الحرب لئلاأصيب مؤمناً، فن أعطيتني سيفاً يعرف المؤمن من الكافر قاتلت معك182؛ من خوش ندارم در اين جنگ شركت كنم، تا مبادا با مؤمني درگير شوم؛ اگر شما شمشيري به من بدهي كه با آن بتوانم مؤمن را از كافر تمييز بدهم، در كنارت جنگ خواهم كرد».
سعد مي خواهد با اين جمله افكار عمومي مسلمانان را متوجه خود كند، و گرنه هم او و هم علي(عليه السلام) خوب مي دانند كه ريشه سستي او در چيست. او نمي تواند به مردم بگويد من به خاطر كينه اي كه از علي(عليه السلام) دارم او را ياري نمي كنم؛ زيرا مردم ساليان متمادي سعد را به دين داري و مجاهده در ميدان هاي نبرد صدر اسلام مي شناختند؛ از اين رو يك شبهه ديني را مستمسك خود قرار داده و مولا را تنها گذارد.
بنابراين براي شناخت جريان ها و افرادي كه از روي غرض ورزي و عناد با جبهه حق به نزاع برخاسته و يا دست از حمايت آن مي كشند، نمي توان به گفتارشان اكتفا كرد؛ زيرا گفتارشان آراسته و پيراسته از هر گونه شائبه و كينه توزي است. تنها راه موجود، دقت در كردارشان مي باشد؛ زيرا در اكثر موارد كردار و رفتار اين گروه به فساد مي انجامد و با گفتارشان تناقض پيدا مي كند.
جريان نفاق
مسأله نفاق يكي از مشكلات بزرگ و گسترده عصر حاكميت اميرمؤمنان(ع) به شمار مي آيد. ريشه نفاق، از عصر نبوت در جامعه اسلامي سربرآورد و روز به روز بر دامنه آن افزوده شد؛ به گونه اي كه در عصر حاكميت علي (ع) حزب اموي كه روزي به عنوان حزبي شكست خورده و دشمنان خوني اسلام مطرح بودند، مدعي خلافت و جانشيني پيامبر| شده بودند.
منافقان در زمان حكومت حضرت به جبهه بزرگي مبدل شدند كه از مهاجران، انصار، اولين ايمان آورندگان و رزمندگان بدر و احد گرفته تا ايمان آورندگان روز فتح مكه (طلقا)، اسلام آورندگان پس از فتح مكه و نو مسلمانان بلاد مفتوحه به عضويت آن درآمده بودند. شهيد مطهري در مورد خطر جريان نفاق در عصر حاكميت علي(ع) و استمرار آن در عصر حاضر مي نويسد:
افرادي بودند مثل عمروعاص و معاويه كه علي و حكومت علي را مي شناختند، هدف هاي علي را مي دانستند؛ اما دنياطلبي امانشان نمي داد. اين طبقه زيرك منافق، هميشه از اين خشكه مقدس ها به عنوان يك تير براي زدن هدف هاي خودشان استفاده مي كردند و اين جريان هميشه در دنيا ادامه دارد. اين مشكل بزرگ علي، هميشه در دنيا هست، هميشه منافق هست، الان هم والله معاويه و عمروعاص هست، در لباس هاي گوناگون.183
اكنون مناسب است در بررسي مشكل نفاق ابتدا تعريف روشني از آن ارائه داده، آنگاه اصناف منافقان عصر حضرت را مشخص نموده و هر يك را به طور جداگانه بررسيم.
مفهوم نفاق
«نفاق» در لغت به معناي دورويي و رياورزي است184؛ يعني انسان ظاهر خود را خلاف واقع و باطن خويش جلوه دهد. طبق اين تعريف، «منافق» فردي دورو و رياكار به شمار مي آيد كه درونش خلاف ظاهرش مي باشد.
اما در اصطلاح «نفاق در دين»، آن است كه كسي علي رغم كفر باطني، اظهار ايمان كند.185 منافقان در حقيقت همان »كافران« هستند كه «كفر» خويش را پنهان مي كنند؛ كما اينكه برخي منابع معتبر « نفاق» را به «كفر» ترجمه كرده اند.186
نكته ديگر آنكه در درون نفاق نوعي تزوير و حيله گري و بي وجداني نهفته است؛ چرا كه منافق با دورنگي ، اجتماع پيرامون خود را فريب مي دهد؛ به علاوه با علم و آگاهي از ماهيت دروني خويش، برخلاف وجدان و يافت دروني خود، ادعاي دين داري و مسلماني مي كند. از اين رو در يك جمع بندي مي توان گفت: در حقيقت ماهيت اصلي «نفاق» دورنگي و دورويي بوده، پنهان كاري و فريب كاري و خفتگي وجدان، از لوازم آن به شمار مي آيند.187
خطرسازي نفاق
از خطرهاي بزرگي كه يك جامعه آرماني و هدفمند را تهديد مي كند، معين نبودن مرزهاي دوست و دشمن مي باشد. جامعه اي كه دشمنانش در صفوف يكپارچه ملت نفوذ كنند، هيچ اعتمادي به رشد و تعالي آن نيست.
منافقان همان دشمنان كينه توزي هستند كه در لباس دوست و هم سنگر، در كنار ديگران قرار مي گيرند و در لحظات حساس و سرنوشت ساز، با زيركي و هوشياري عليه ملت خود توطئه مي كنند.
منافقان جرياني نقاب دار و نامرئي هستند كه خطرشان بسيار افزون تر از دشمنان عريان و بي نقاب است؛ زيرا شناخت شخص و شخصيت شان بسيار دشوار است و توطئه هايشان ظريف و كشف آن سخت مي باشد. آنان بزرگ ترين ضربه ها را به آرامي و بدون سر و صدا بر پيكره جامعه اسلامي مي زنند و جامعه را قبل از آنكه دريابد از چه سمت و سويي آسيب بر او وارد آمده، زمين گير مي كند.
منافقان با نيروي اسلام و شعار دين، به جنگ دين مي آيند؛ در ميان صفوف مسلمانان حضور دارند؛ در متن جامعه اسلامي و در ميان حزب الله هستند؛ حتي گاه ظاهري آراسته و مقدس تر از مؤمنان دارند. از اين جهت رفتار مؤمنان با آنها بر اساس رفتار دوستانه تنظيم مي شود و حال آنكه آنها در واقع بازوي پنهان و نيروي مخفي دشمن هستند.
نكته قابل توجه در مورد منافقان، نوع دشمني و عداوت آنان است. آنها در بسياري از موارد، حتي آن زمان كه به مقابله با جبهه حق برمي خيزند، مي كوشند به مخالفت خويش رنگ و لعاب ديني و طبيعي بدهند تا مبادا توده مردم ماهيت آنها را كشف كند؛ از اين رو شايد هيچ وقت چهره آنان براي مردم فاش نشود؛ حتي در زماني كه آنان مشغول فتنه گري و اخلال گري علني مي باشند.
شهيد مطهري در مقام بيان دشواري مبارزه با نفاق و راز آن مي فرمايد:
مشكل ترين مبارزه ها، مبارزه با نفاق است كه مبارزه با زيرك هايي است كه احمق ها را وسيله قرار مي دهند. اين پيكار از پيكار با كفر به مراتب مشكل تر است؛ زيرا در جنگ با كفر، مبارزه با يك جريان مكشوف و ظاهر و بي پرده است و اما مبارزه با نفاق، در حقيقت مبارزه با كفر مستور است.
نفاق دورو دارد؛ يك رو ظاهر كه اسلام است و مسلماني و يك رو باطن كه كفر است و شيطنت و درك آن براي توده ها و مردم عادي بسيار دشوار و گاهي غيرممكن است و لذا مبارزه با نفاق ها غالباً به شكست برخورده است؛ زيرا شعاع درك توده ها از سرحد ظاهر نمي گذرد و نهفته را روشن نمي سازد و آن قدر برد ندارد كه تا اعماق باطن ها نفوذ كند.188
از منظر شهيد مطهري، اسلام دشمني بزرگ تر از منافقان ندارد؛ از اين رو مي فرمايد:
اسلام هر وقت با كفر روبرو شده، شكست داده و هر وقت كه با نفاق روبرو شده است، شكست خورده است؛ چون نفاق از نيروي خود اسلام استفاده كرده و بر ضد آن به كار برده است؛ يعني لباس اسلام به تن نموده و با آن جنگيده است.189
مولا در نامه اي به محمدبن أبي بكر روايتي را از نبي اكرم(صلي الله عليه و آله) نقل مي فرمايد كه نشان گر آن است كه نفاق مهم ترين و مخوف ترين عامل تهديدكننده مصالح امت اسلام به شمار مي آيد. حضرت مي فرمايند:
و لقد قال لي رسول الله(صلي الله عليه و آله) ني لاأخاف علي أمتي مؤمناً و لامشركاً أما المؤمن فيمنعه الله بيمانه و أما المشرك فيقمعه الله بشركه، ولكنّي أخاف عليكم كلّ منافق الجنان، عالم اللسان، يقول ما تعرفون، و يفعل ما تنكرون190؛ پيغمبر به من گفت: من بر امتم از مؤمن و مشرك نمي ترسم؛ زيرا مؤمن را خداوند به سبب ايمانش باز مي دارد و مشرك را به خاطر شركش خوار مي كند؛ و لكن بر شما از هر كسي كه دلي منافق و زباني دانا دارد مي هراسم؛ كه آنچه مي پسنديد، مي گويد؛ ولي آنچه را منكر مي داريد، مرتكب مي شود.
اين روايت علاوه بر بيان نگراني پيامبر(صلي الله عليه و آله) و اميرمؤمنان(ع) از خطر اصل نفاق، توجه جامعه را به نوع ويژه اي از نفاق جلب مي كند كه شايد خطرناك ترين نوع نفاق به شمار آيد. غالباً در نظر بدوي و به طور كلي منافق بر كسي اطلاق مي شود كه دلش با زبانش هماهنگي و هم خواني نداشته باشد؛ ولي در اين تعريف نبي اكرم از منافقاني مي هراسد كه علاوه بر بيماري قلبي، زبان عالمانه و ژست دانشمندانه دارند؛ يعني در باطن اهداف شومي را دنبال مي كنند، ولي در زبان آن چنان زيبا و عالمانه ديدگاه هاي خود را براي جامعه تئوريزه مي كنند كه گويي چيزي جز عقل و منطق، رفتار و گفتارشان را رهبري نمي كند. بي ترديد خطر اين گروه به مراتب بيشتر از منافقاني است كه قدرت تئوريزه كردن انديشه هاي شيطاني خويش را ندارند؛ زيرا اينها هرگز نمي توانند بسان دسته اول جامعه را به انحراف بكشانند؛ ولي آنان كه زباني و نطقي متفكرانه دارند، با بيان و قلم خويش، توده فرهنگي جامعه را به دنبال خود مي كشانند و يا لااقل آنها را به بن بست رسانده، از فعاليت در جبهه حق بازمي دارند.
بنابراين اصل نفاق، به عنوان كفر پنهان و دشمن نامرئي، تهديدي بزرگ براي جامعه به حساب مي آيد و اگر با قلم و بيان شيوا و به ظاهر عالمانه ممزوج گردد، آثار مخربش براي محيط اجتماعي به مراتب افزايش خواهد يافت.
اوصاف منافقان
اهتمام خداوند متعال به مسأله نفاق و بيان ويژگي هاي منافقان در يكتا كتاب تحريف نشده خويش، نماد روشن و شاهد گوياي نقش سرنوشت ساز و خطير اين طبقه در جامعه مي باشد. در سوره هاي متعددي از قرآن مجيد سخن از منافقان به ميان آمده و تأكيد خاصي در مورد آنها شده است؛ به گونه اي كه در آغاز سوره بقره، سه آيه در مورد مؤمنان و دو آيه در مورد كافران191، ولي سيزده آيه در وصف منافقان نازل گرديده است؛192 به علاوه هشت آيه از يازده آيه سوره منافقان به بيان علائم و اوصاف منافقان مدينه اختصاص دارد؛193 همچنين حدود نه آيه از سوره احزاب به آنها اختصاص يافته است.194
گذشته از موارد فوق، در مواقف متعدد ديگر حالات و علائم منافقان در قرآن مجيد بيان گرديده،195 تا از اين رهگذر اهميت و بزرگي خطر آنها براي امت اسلامي روشن گردد و راه مبارزه با آنان قدري آسان شود. به ديگر سخن، خداوند متعال با نزول آيات متعدد در مورد منافقان و بيان اوصاف آنان، توجه پيامبر| را به آنها جلب مي نمايد و به فرستاده خويش در مواجهه با اين جريان مخوف و نامرئي كمك مي رساند.
قرآن كريم اوصافي را براي منافقان برمي شمرد كه برخي از آنها را در اين مجال برمي رسيم:
1. ادعاي اصلاح گري
منافقان مي كوشند ذهنيت تاريخي جامعه را نسبت به ملاك خدمت و خيانت عوض كنند؛ سعي دارند خيانت خويش را نوعي خدمت و اصلاح گري جلوه دهند؛ از اين رو خداوند متعال يكي از اوصاف بارز آنها را همين امر قرار داده، مي فرمايد: «و ذا قيل لهم لاتفسدوا في الأرض قالوا نّما نحن مصلحون، ألا نّهم هم المفسدون و لكن لايشعرون196؛ وقتي به آنها گفته مي شود بر روي زمين فساد نكنيد، گويند ما اصلاح گر هستيم؛ آگاه باشيد اينها همان مفسدانند، ولي نمي فهمند».
2. دعوي زيركي و سياست مداري
منافقان براي سرپوش نهادن بر بيماري قلبي خويش، مي كوشند گريز از ايمان آوردن خودشان را به زيركي و تدبيرشان منسوب كنند و اهل ايمان را انسان هاي ساده لوح و سبك سر معرفي كنند. خداوند در اين مورد مي فرمايد: «و ذا قيل لهم ءامنوا كما ءامن النّاس قالوا أنؤمن كما ءامن السفهاء ألا نّهم هم السفهاء و لكن لايعلمون197؛ وقتي به آنها گفته شود مانند ساير مردم ايمان بياورند، گويند آيا همچون ابلهان ايمان بياوريم؟! بدانيد اينها خود ابلهانند، ولي نمي دانند».
همانگونه كه برخي از بزرگان اشاره نموده اند، از تعبير هشداردهنده «ألا؛ آگاه باشيد» در دو آيه فوق، پيداست تلقين ها و ادعاهاي منافقان در مؤمنان تأثير زيادي مي گذاشته؛ از اين رو خداوند متعال به مؤمنان هشدار مي دهد تا تحت تأثير اين تلقين ها قرار نگيرند و تأكيد مي كند نه تنها مؤمنان، مفسد و ابله نيستند، بلكه اين منافقانند كه اهل فساد و جهالتند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
175. طبق برخي اقوال بيست و پنج هزار نفر در جنگ جمل كشته و حدود چهارده هزار نفر دست يا پايشان قطع شده و سپس كشته شدند. (رك: الجمل، ص 419).
176. مروج الذّهب ، ج3، ص423.
177. شيخ مفيد، الارشاد ، ج1، ص 173.
178 . رك: ربلي ، علي بن عيسي، كشف الغمّه ، تحقيق سيد هاشم رسولي محلاتي ، بني هاشمي ، ج1، ص492و 493 و رك : نهج الحياه ، ص130 به نقل از دلائل الامامه ، ص39- 40 و امالي طوسي ، ج1،ص384 و رك: بلاغات النساء ، ص32 ، با اندكي تغيير .
179. ر.ك: ابراهيم ثقفي، الغارات، ص 370 ـ 366.
180. همان. همانجا.
181. اميرالمؤمنين(ع) به اين مطلب اشاره فرموده است؛ بنگريد به: نهج البلاغه، خ 3.
182. محمد بن محمد شيخ مفيد، الجمل، ص 95.
183. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 16، ص 608.
184. ر.ك: آذرتاش آذرنوش، فرهنگ معاصر.
185. ر.ك: ابراهيم انيس و همكاران، المعجم الوسيط.
186. ر.ك: خليل بن احمد فراهيدي، ترتيب كتاب العين.
187. لازم به ذكر است طبق نظر برخي از منابع، »نفاق« در قرآن به معناي كفر و عصيان، پس از ايمان و اطاعت خداوند مي باشد؛ يعني منافق كسي است كه روزي به دين ايمان آورده، ولي پس از مدتي ايمانش زايل گرديده است. راغب اصفهاني در ترجمه «نفاق» مي نويسد: «هو الدخول في الشرع من باب و الخروج عنه من باب؛ آن اين است كه (انسان) از يك درب وارد شريعت شود و از درب ديگر از آن خارج گردد»؛ سپس در ترجمه «منافقين» مي نويسد: «الخارجون من الشرع؛ بيرون روندگان از شريعت»؛ آنگاه منافقان را در فرهنگ قرآن بدتر از كفار خوانده، مي فرمايد:«جعل الله منافقين شرا من الكافرين؛ خدا منافقان را بدتر از كفار قرار داده است». بنابراين طبق نظر راغب «نفاق و منافق» در قرآن نوعي ارتداد و كفر بعد از ايمان به حساب مي آيد. (ر.ك: راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن).
188. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 16، ص 338، قسمت جاذبه و دافعه علي(ع).
189. مرتضي مطهري، آشناي با قرآن، ج 12، ص 166.
190. نهج البلاغه، نامه 27.
191. ر.ك: بقره(2): 6 و 7.
192. ر.ك: بقره(2): 20 ـ 8.
193. ر.ك: منافقون(63): 8 ـ 1.
194. ر.ك: احزاب(33): 20 ـ 12.
195. به عنوان نمونه رجوع كنيد: نساء(4): 147 ـ 136 و حديد(57): 15 ـ 7 و توبه(9): 74 ـ 64 و 80 ـ 75 و 106 ـ 97 و 129 ـ 124 و نور(24): 50 ـ 46 و 53 و مائده(5): 54 ـ 51.
196. بقره(2): 11 و 12.
197. بقره(2): 13.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14