دوشنبه 31 خرداد 1389- شماره
19675
پايگاه دشمن در دل سپاه اسلام
|
|
E-mail:shayanfar@kayhannews.ir |
|
پايگاه دشمن در دل سپاه اسلام
اكثر كشته هاي جنگ از سپاه شام بودند؛257 بنابراين روحيه شان تضعيف شد. به همين جهت معاويه در يكي از نامه هايش كه مستقيماً براي اميرمؤمنان(عليه السلام) ارسال كرد، صريحاً به خاطر از دست رفتن روحيه سربازان و كشته شدن نيروها ابراز ناراحتي كرده و نوشت: «سربازان روحيه شان را از دست داده و مردان رفته اند».258 يكي از كساني كه معاويه با او ارتباط گرفت تا به وسيله او لشكر حضرت را به پذيرش صلح وادارد، اشعث بن قيس بود. معاويه معتقد بود اگر اشعث صلح را بپذيرد، عامه مردم آن را مي پذيرند؛259 و اين نشانگر نفوذ اشعث در سپاه حضرت است. البته اين تلقي شخصي معاويه نبود؛ واقعيتي بود كه قراين صدق آن پيشتر در قضيه باز كردن معبر آب گذشت. روي اين جهت معاويه خطاب به برادرش عتبه بن ابي سفيان گفت: »برو با اشعث ملاقات كن؛ اگر او به صلح راضي شود، توده راضي مي شوند». عتبه رفت و با اشعث ملاقات كرد. از آنجا كه اشعث چهره اي جاه طلب بود، دوست داشت هميشه مطرح باشد و ديگران او را بزرگ بشمارند. عتبه ابتدا قدري از اشعث مدح و ثنا گفت و كوشيد با تعريف و تمجيد ها و بزرگ نمايي هاي دروغين به او شخصيت كاذبي بدهد؛ شخصيتي كه او آرزويش را مي كرد. پيش تر نيز يكي از افراد قبيله اشعث با تحريك او براي باز كردن معبر آب از همين روش بهره برد و موفق شد. چون اشعث ها كه دوست دارند كارهاي بزرگ انجام دهند و بزرگ جلوه كنند، در عين زيركي، گاه زودباور هم هستند. عتبه گفت: «معاويه اگر بخواهد شخصي غير علي را ملاقات كند، بايد تو را ملاقات كند؛ زيرا شما رأس مردم عراق و آقاي اهالي يمن هستي؛ به علاوه مقام دامادي ابوبكر و كارگزاري عثمان را داشته اي و مانند اصحاب خودت نيستي». آنگاه كوشيد برتري و امتيازات اشعث نسبت به ساير سران لشكر مولا را پيش كشد، تا خوب اشعث را مطمئن كند كه واقعاً از منظر او برترين چهره سپاه عراق، پس از اميرمؤمنان(عليه السلام) اوست. از اين رو عتبه گفت: اما أشتر در قتل عثمان شركت داشته، و عدي بن حاتم نيز مردم را عليه عثمان تحريك مي كرده، سعيد بن قيس نيز در دينش مقلد علي است. شريح (بن هاني) و زحربن قيس هم چيزي جز هواي نفس نمي شناسند (كنايه از اينكه اگر آنها به اين جنگ آمده اند، به خاطر ضعف هايي است كه در آنها وجود دارد)، و حال آنكه شما به خاطر كرامت نفست از مردم عراق دفاع كرده اي و به خاطر غيرتت با شاميان جنگيده اي. اكنون آنچه مي بايست از تو به ما برسد، رسيده و آنچه از ما نيز مي خواستي، بدان رسيده اي (كنايه از اينكه قسم به خدا به اهدافت رسيده اي). ما نمي خواهيم شما را به ترك علي و ياري معاويه بخوانيم؛ ولي از شما مي خواهيم ما را ريشه كن نكنيد، بگذاريد بمانيم؛ صلاح تو و مصلحت ما، در باقي ماندن است.260 نظريه معاويه پس از نوميدي از پيروزي و استشمام بوي شكست، اين است كه مسأله نسل كشي عرب و مسلمانان را به عنوان يك خطر جدي پيش كشد، و پيامد خطرناك سلطه كفار بر مسلمانان را مطرح كند، تا از اين طريق هم خود را فردي خيرخواه آينده و سرنوشت مسلمانان جلوه دهد و هم زمينه ختم جنگ و آتش بس را در افكار عمومي فراهم آورد تا خود را از خطر شكست برهاند. از اين رو عتبه همين نظريه را تعقيب كرد و اشعث را به آتش بس فراخواند تا از اين رهگذر نسل شاميان كه جمعيت زيادي از مسلمانان آن روز را تشكيل مي دادند، زنده بمانند و با دفاع از مرزهاي اسلام در برابر روميان و ساير كفار، مصالح امت اسلامي را نگهدارند. همين نظريه بود كه معاويه در سخنانش بدان تصريح داشت. گويا اين نخستين مواجهه و جرقه اتصال معاويه و اشعث به شمار مي آمد؛ از اين رو طبق روال موجود در عالم سياسي كاري و شيطنت، چراغ سبز نشان دادن و وعده رسمي همكاري، زودهنگام بود. به علاوه در سپاه عراق زمينه لازم براي تن دادن به صلح، به درستي مهيا نبود؛ از اين رو اشعث پس از رد تعريف و تمجيد هاي عتبه، اميرمؤمنان(عليه السلام) را به عنوان سيّد و رهبر اصلي عراقيان و يمنيان معرفي كرد و گفت: اما اينكه گفتي معاويه غير از علي با كسي ملاقات نمي كند، بايد بگويم اگر با من ملاقات كند، به خدا قسم نه چيزي بر من اضافه مي شود و نه چيزي از او كاسته خواهد شد. پس اگر ميل داشته باشد بين او و علي ملاقاتي بگذارم، اين كار را مي كنم؛ و اما اينكه گفته اي من رهبر مردم عراق و سيد اهالي يمن هستم، همانا رهبر مورد تبعيت و سيد مورد اطاعت، علي بن ابيطالب است ؛ و اما آنچه عثمان نسبت به من روا داشته، به خدا قسم دامادي او موجب شرافت من نشد و كارگزار او شدن عزتي نصيبم نساخت؛ و اما در مورد عيبي كه بر اصحابم گرفته اي، بايد گفت اين مرا به شما نزديك و از آنها دور نخواهد كرد؛ و اما حمايتم از اهل عراق از اين باب بود كه هركس به خانه وارد مي شود، اهل آن را حمايت مي كند؛ ولي در مورد بقيه، يعني درخواست آتش بس صلح، بايد بگويم نياز شما به آن بيش از نياز ما به آن نيست؛ «سنري رأينا فيها ن شاءالله؛ اگر خدا بخواهد نظر خودمان را در مورد آن ارائه مي دهيم».261 ب-4. پايگاه دشمن پس از اين ماجرا اشعث تا ليله الهرير مانند سايرين در ميان سپاه حضرت مي جنگيد. ولي در ليله الهرير ناگاه نقاب خيانت از چهره بركشيد و ماهيت متزلزل و غير پايبند به اصول را آشكاركرد و در كشاكش حساس ترين زمان، ضربه سختي به سپاه حضرت وارد ساخت. در يكي از روزهاي صفين، جنگ شدت يافت و از روز به شب كشيد. دو طرف لشكر با باران تبر و نيزه به يكديگر حمله بردند و با شمشيرها و عمود هاي آهنين، به جان هم افتادند؛ به گونه اي كه سر و صداي ناشي از نزاع و درگيري تن به تن، فضا را پركرد و كسي صدايي جز ناله زخميان و نعره دلاوران و چكاچك شمشيرها و سلاح ها، چيزي نمي شنيد. به اندازه اي صداها مهيب و وحشتناك شده بود كه منقري مي نويسد: «وحشت ناشي از آن در دل مردان، از صاعقه هاي آسماني و صداي ناشي از برخورد كوه هاي مكه به يكديگر هولناك تر بود».262 برخي نوشته اند آن قدر دو طرف با يكديگر جنگيدند كه نيزه ها شكست و شمشيرها قطعه قطعه شد و زمين پر از گرد و غبار گرديد؛ نفس هاي جنگجويان بندآمد و در حالي كه نفسشان به لب رسيده بود، به يكديگر مي نگريستند.263 نام اين شب در جنگ صفين به ليله الهرير معروف است. مالك در آن شب در جناح راست و ابن عباس در جناح چپ و اميرمؤمنان(عليه السلام) در قلب لشكر مي جنگيدند. جنگ به جاي حساس و سرنوشت سازي رسيده بود. مالك همواره بين جناح راست و چپ لشكر رفت و آمد مي كرد و نيروهاي حضرت را به استمرار جنگ فرامي خواند.264 در كشاكش اين جنگ هولناك كه دل ها به لرزه در آمده بود و مهم ترين نياز نيروها در آن زمان چيزي جز تقويت روحيه و دلگرمي و دعوت به استقامت و پايداري نبود، ناگاه اشعث بن قيس نيروهاي قبيله خود را گرد آورد و خطابه اي در بر لزوم توقف جنگ ايرادكرد و از كشته هاي زياد و خطر نابودي نسل عرب، چنين سخن گفت: اي مسلمانان! ديديد كه روز گذشته چه رخ داد و چگونه نسل عرب به نابودي گراييد. قسم به خدا! تا آنجا كه خدا بخواهد عمر بر من گذشته است؛ ولي هرگز مثل اين روز را نديده ام؛ حاضر به غايب اطلاع دهد. اگر ما فردا نيز به همين صورت ايستادگي كنيم، نسل عرب نابود خواهد شد و حرمت ها شكسته مي شود. توجه كنيد؛ من اين سخن را از ترس مرگ نمي گويم. من مرد سالخورده اي هستم، از وضع زن ها و فرزندان، در وقتي كه ما از بين برويم هراس دارم.265 آنگاه مانند يك انسان خيرخواه دست به دعا برداشت و سرانجام سخنش را چنين پايان داد: «أقول قولي هذا و استغفرالله (العظيم) لي و لكم... 266 ؛ اين سخنم را مي گويم و براي خود و شما از خداوند طلب بخشش مي كنم». اين سخن در حقيقت چراغ سبز و پاسخ مثبت اشعث به معاويه بود؛ زيرا محتواي اين سخن، همان نظريه معاويه بود كه مي خواست به بهانه تعداد زياد كشته ها و خطر قطع نسل عرب و زوال بنيه دفاعي مسلمانان، آنها را از استمرار جنگ باز دارد و از همين طريق خود و يارانش جان سالم به دربرند؛ ولي چون نمي توانست با زبان خود، حضرت و يارانش را به پذيرش صلح وادارد؛ از نفوذ اشعث بهره گرفت و نقشه خود را عملي ساخت. اشعث نيز موقعيت بسيار حساس ليله الهرير را كه همه هراسان بودند و بيم مرگ آنها را تهديد مي كرد، مركب نفوذ كلام خود ساخت و به طور حساب شده، با سخنان خود روحيه يمني ها را براي استمرار جنگ تضعيف كرد و در صحت كار مولا ترديد رواداشت. بدين ترتيب اشعث به پايگاه دشمن در دل سپاه حضرت مبدل شد. معاويه، وقتي از اين ماجرا آگاهي يافت، اقدام اشعث را بسيارپسنديد. از صعصعه نقل است آنگاه كه جاسوسان معاويه، خطبه اشعث را برايش بازگوكردند؛ او سخت سخن اشعث را تأييد كرد، و گفت: »اگر ما فردا با يكديگر روبرو شويم، رومي ها بر زنان و فرزندان ما غلبه خواهند يافت و مردم فارس بر زنان اهالي عراق و فرزندانشان مسلط خواهند شد؛ و اين چيزي است كه صاحبان عقل و درايت آن را درك مي كنند».267 با سخنان اشعث، براي نخستين بار از درون سپاه حضرت، از زبان يك مسئول عالي رتبه سپاه، استمرار جنگ زير سوأل رفت. مي دانيم كه حدود بيست و پنج هزار تن از كشته هاي صفين جزء سپاه حضرت بودند؛268 از اين روي بستر نسبتا ً مناسبي براي پذيرش پيشنهاد صلح فراهم آمده بود، هرچند صدمات لشكر شام بيشتر بود. ضربه ليله الهرير بر سپاه شام بسيار سنگين بود؛ به گونه اي كه اگر عمليات سپاه اميرمؤمنان(عليه السلام) فرداي آن شب، به همان جديت ادامه مي يافت، پيروزي مولا قطعي بود. چون از مدت ها قبل روحيه شاميان روز به روز از دست رفته بود و عمليات ليله الهرير در حقيقت حمله اي سنگين به يك لشكر نيمه جان به حساب مي آمد كه جان سپاه شام را به لب رساند و تا پيروزي قدمي بيش نمانده بود. از اين رو حضرت علي(عليه السلام) صبح ليله الهرير طي خطبه اي خطاب به يارانش فرمودند: أيها الناس، نّه قد بلغ بكم و بعدوّكم الأمر لي ما ترون، و لم يبق من القوم لا آخر نفس، فتأهبوا رحمكم الله لمناجزه عدوّكم غداً، حتي يحكم الله بيننا و بينهم و هو خير الحاكمين269؛ اي مردم! كار شما با دشمنتان به اين جايي كه مشاهده مي كنيد رسيده و براي شاميان غير از نفس آخر باقي نمانده. خدا رحمتتان كند! خودتان را فردا براي پيكار با دشمن آماده كنيد؛ خدا بين ما و شما حكم كند؛ او بهترين حكم كنندگان است. طبق نقل صعصعه، ماجراي قرآن پس از سخنان اشعث در ليله الهرير بوده است؛270 يعني ابتدا اشعث زمينه را ساخت. وقتي خبر سخنان اشعث به گوش معاويه رسيد، در همان دل شب شاميان همان مضامين سخنان اشعث را با صداي بلند تكرار كرده، گفتند: »اي اهالي عراق! اگر ما را بكشيد زن و بچه هاي ما به دست چه كساني خواهند افتاد؟ اگر ما شما را به قتل برسانيم زن و بچه شما به دست چه كساني مي افتند؟ الله الله في البقيّه؛ شما را به خدا، شما را به خدا، بگذاريد بمانيم (كنايه از اينكه دست از نسل كشي برداريد.)».271 گفتني است مسعودي نيز سخنان اشعث را پيش از ماجراي قرآن بر ني كردن مي داند. هرچند او ميل دارد از كنار خطابه چالش ساز اشعث به آرامي عبور كند، ولي از آنجا كه ماجراي قرآن بر ني كردن را صبح ليله الهرير مي داند، پيداست كه اشعث با سخنانش بستر لازم را براي باژگونه كردن پيروزي مولا رقم زده است272. صبح ليله الهرير، زماني كه امير المومنين(عليه السلام) مردم را به حمله مجدد خواند، ناگاه شاميان قرآن ها را بر نيزه كردند و برخي به گردن اسب هايشان آويختند. قرآن بزرگ دمشق را هم آوردند و ده نيزه دار به كمك يكديگر آن را بر سر نيزه ها گذاشتند و فرياد زدند، «يا اهل العراق! كتاب الله بيننا و بينكم273؛ اي اهالي عراق! كتاب خدا بين ما و شما قضاوت كند». اين رخداد در حالي بود كه صبح ليله الهرير، زمان به نفع مولا در چرخش بود و تا پيروزي كامل چيزي نمانده بود. مالك اشتر كاملاً بر لشكر معاويه تسلط يافت و در چندقدمي پيروزي خيمه زده بود.274 نزديك بود سپاه عراق پس از مدتها مقاومت اين ميدان تاريخ ساز را با سربلندي و افتخار درنوردد. شاميان نه توان مبارزه داشتند و نه اميد فتح. مولا نيز به شدت در حال جنگيدن بود؛ ذوالفقار در دستان مباركش مي چرخيد و دشمنان خدا را برزمين مي ريخت؛ از آن سو مالك نيز به سرعت پيش مي رفت و در آستانه فتح بود؛ كه ناگاه شاميان فرياد زدند: «الله الله في الحرمات و النساء و البنات275؛ شما را به خدا، شما را به خدا رعايت اهل حرم و زنان و دخترانمان را بكنيد»؛ يعني با كشتن ما آنها را بي سرپرست نكنيد. معاويه گفت هركس با خود قرآن دارد، آن را بر روي نيزه اش بلند كند؛ در نتيجه قرآن هاي زيادي از ميان لشكر بلند شد و فرياد و ضجه و ناله برخاست؛ با صداي بلند مي گفتند: «كتاب الله بيننا و بينكم، من لثغور الشام بعد أهل الشام؟ و من لثغور العراق بعد أهل العراق؟276؛ كتاب خدا بين ما و شما قضاوت كند؛ چه كسي بعد از كشته شدن عراقيان از مرزهاي آنها پاسداري خواهد نمود». سخنان اشعث در ليله الهرير، تقاضاي حكم قرار دادن قرآن از سوي شاميان، شبهه سلطه كفار بر مسلمانان در صورت استمرار جنگ و بالا رفتن آمار كشته هاي طرفين، مسأله بي سرپرست شدن زن و فرزند كشته گان و احتمال اسارت آنها در دست روميان و فارس ها، اندك اندك عده زيادي از سپاهيان حضرت را به فكر فرو برد كه آيا اساساً ادامه جنگ به خير و صلاحشان هست، يا بايد به آتش بس تن دهند. در اين شرايط موضع گيري خود حضرت و خواص يارانش تأثير فراواني در سرنوشت جنگ داشت. اگر چهره هاي سرشناس سپاه حضرت به اتفاق ادامه جنگ را برمي گزيدند، توده مردم از آنها پيروي مي كردند و اطمينان مي يافتند قرآن بر ني كردن ها و مسائلي چون خطر سلطه كفار بر مسلمانان و نا امن شدن مرزهاي مسلمانان، براي فرار از معركه است. ولي اگر برخي از آنها ادعاي شاميان را پيشنهاد درستي تلقي مي كرد، عده زيادي از كساني كه در ادامه جنگ مردد بودند، به توقف جنگ و پذيرش پيشنهاد شاميان رأي مي دادند. ب-5. تحميل آتش بس پس از آنكه معاويه دستور بر نيزه كردن قرآن ها را صادر كرد، در ميان سران لشكر مولا موج اختلاف برخاست. بدنه لشكر عراق از موضع گيري خواص اثر مي گرفت. يكي از چهره هاي متنفّذ در ميان خواص لشكر حضرت، اشعث بود. نفوذ اشعث در ميان سپاه مولا، به ويژه در ميان يمني ها، امري آشكار بود؛ به گونه اي كه اگر او دست از جنگ مي كشيد بسياري از سپاه حضرت دست از جنگ مي شستند. يكي از شعراي شام در همان ميدان جنگ، پس از دعوت رؤساي سپاه حضرت به صلح و آشتي، نام سه نفر را برد كه يكي از آنها اشعث بود و گفت اگر اينها سكوت اختيار كنند، آتش جنگ فرومي نشيند.277 ولي به گفته منقري اشعث نه تنها سكوت نكرد، بلكه با تمام توان كوشيد جنگ را به پايان برساند.278 وي پس از مشاهده ترديد مردم در پذيرش صلح و اصرار مالك بر استمرار جنگ، به طور جدّي خواستار آتش بس شد. اشعث براي اينكه افكار عمومي را به خود جلب نموده، علي و ساير حاميان استمرار جنگ را مجاب كند، با قيافه اي حق به جانب و عصباني از جا برخاست؛ ابتدا منافقانه چنين اظهار وفاداري كرد: «اي اميرمؤمنان! ما امروز براي تو همانند ديروز هستيم و آخر كار ما مثل اولش است«؛ سپس وفاداري خود نسبت به عراقي ها و دشمني اش با شاميان را ابراز داشته، خطاب به حضرت گفت: «فأجب القوم لي كتاب الله فنّك أحقّ به منهم279؛ به تقاضاي شاميان در مورد پذيرش حكم قرآن پاسخ مثبت بده؛ شما براي پذيرش حكم قرآن از آنها سزاوارتري». خطاب عتاب آلود اشعث نسبت به حضرت نشان مي داد او در بيعت خود با حضرت علي(ع) صادق نبوده و تعبدي نسبت به آن بزرگوار نداشته است. سپس مانند برخي از چهره هاي ملوّن سياسي امروز كه انسانهايي صلح طلبند و يا اساساً همواره خواهان صلح هستند نه جنگ، ولو به قيمت از دست رفتن ارزش ها و پذيرش ذلّت سلطه استكبار و سيطره كفار و منافقان، شعار زنده باد زندگي و مرگ بر جنگ را سرداد و گفت: «و قد أحبّ النّاس البقاء و كرهوا القتال280؛ مردم بقا را دوست مي دارند و از جنگ ناراضي هستند». اين شعار در آن شرايط كه سپاه حضرت مدت مديدي درگير جنگ بوده، خستگي نبرد بر شانه هايشان سنگيني مي كرد، بسيار وسوسه انگيز بود. او با اين سخن، حضرت را فرماندهي بي درد و بي خبر نسبت به نيروهاي زيردست خود نشان داد و از سوي ديگر خود را فردي عاقبت انديش و حامي صلح و دوستي جلوه داد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 257. ر.ك: مسعودي، التنبيه و الاشراف، ص 256. 258. »رقت الاجناد و ذهبت الرجال؛ سربازان به ضعف گراييدند و مردان رفته اند.» منقري، همان، ص 471. 259. مي گفت: «فانه ن رضي رضيت العامه؛ اگر او راضي شود، عامه مردم راضي مي شوند.» منقري، همان، ص 408. 260. ر.ك: منقري، همان، ص 408 و 409 و ابن قتيبه دينوري، الامامه و السياسه. 261. «اما قولك ن معاويه لاي لقي لا علياً فن لقيني و الله لما عظم عني و لا صغرت عنه، فن احب أن اجمع بينه و بين علي فعلت، و أما قولك ني رأس أهل العراق و سيد اهل اليمن فن الرأس المتبع و السيد هو علي بن ابي طالب(عليه السلام)، أما ما سلف عثمان لي فوالله مازاداني صهره شرفاً، و لا عمله عزاً، و آما عيبك أصحابي فن هذا لايقربك مني و لايباعدني عنهم. و أما محاماتي عن أهل العراق فمن نزل بيتاً حماه و أما البقيه فلستقم بأحوج ليها منا، و سنري رأينا فيها ن شاءالله.»(منقري، همان، ص 409 و ابن قتيبه دينوري، همان، ج 1، ص 137). 262. »لهو أشد هولاً في صدور الرجال من الصواعق و من جبال تهامه يدك. بعضها بعضاً.» (منقري، همان، ص 475.) 263. ر.ك: احمد دينوري، الاخبار الطوال، همان، ص 188. 264. ر.ك: منقري، همان، ص 475. 265. «قدر أيتم يا معشر المسلمين ما قد كان في يومكم هذا الماضي، و ما قد فني فيه من العرب، فوالله لقد بلغت من السّن ماشاءالله أن أبلغ فما رأيت مثل هذا اليوم قط، ألا فليبلغ الشاهد الغائب، انا ن نحن تواقفنا غداً نه لفناء العرب وضيعه الحرمات. أما والله ما أقول هذه المقاله جزعاً من الحتف و لكني رجل مس اخاف علي ]النساء و[ الدواري غداً ذا فنينا». 266. منقري، همان، ص 481. 267. منقري، همان، ص 481 و دينوري، الاخبار الطوال، همان، ص 189. 268. ر.ك: مسعودي، التنبيه و الاشراف، ص 256. 269. ر.ك: دينوري، الاخبار الطوال، ص 188. 270. ر.ك: منقري، همان، ص 481 و دينوري، الاخبار الطوال، ص 189. 271. ر.ك: منقري، همان، ص 481. 272 . طبق نقل مسعودي ليله الهرير شب جمعه بوده و صبح جمعه نيز جنگ ادامه داشت. 273. ر.ك: منقري، همان، ص 481. 274. ر.ك: همان، ص 490. 275. علي بن حسين مسعودي، مروج الذهب، ج 2، ص 400 و بنگريد به: منقري، همان، ص 481. 276. همان. 277. ر.ك: نصربن مزاحم منقري، وقعه صفين، ص 484. 278. ر.ك: همان. 279. ر.ك: همان، ص 483 و بنگريد به: احمد دينوري، الاخبار الطوال، همان، ص 190، با اختصار ابن قتيبه، الامامه و السياسه، همان، ج 1، ص 144 و 145 و ر.ك: محمدبن عبدالله اسكافي، المعيار و الموازنه، ص 173 و 174، با كمي تغيير. 280. ر.ك: همان، ص 483 و ر.ك: احمد دينوري، الاخبار الطوال، همان، ص 190، با اختصار ابن قتيبه، الامامه والسياسه، همان، ج 1، ص 144 و 145 و ر.ك: محمدبن عبدالله اسكافي، المعيار و الموازنه، ص 173 و 174، با كمي تغيير.
|
|
|