(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 12 مرداد 1389- شماره 19707
PDF نسخه

طعم آفتاب
اتاق انتظار
يك قوري چاي با نفر اول رشته قرائت مسابقات بين المللي قرآن
دندانپزشكي كه سرآمد قاريان شد
خشت اول
يادداشت سوم
آخرين خبر...
بوي بارون
نقد سوم
گردش گودري



طعم آفتاب

پيشواي مردم «مهدي» است كه از فرزندان من مي باشد؛
چون ظهور كند به صورت مرد چهل ساله مي نمايد.
رخسارش چون ستاره تابان مي درخشد و در سمت راست رخسارش خال سياهي است، دو عباي قطري پوشيده، ذخائر زمين را
استخراج كند و شهرهاي شرك را براندازد .

پيامبر اعظم صلوات الله و سلامه عليه و آله

 



اتاق انتظار

اين جشن ها براي من، آقا نمي شود!
احمد محمدلو - «هركس اسمش مهدي است شب عيد با كارت شناسايي بياد مسجد تا جايزه بگيره» اين را چند شب پيش متولي مسجد گفت و همهمه اي به پا كرد؛ آنقدر اين بحث جايزه دادن و گرفتن مهم بود كه در تمام طول صحبت حاج آقا هم، تمام مسجد مشغول پيدا كردن اسم مهدي بين فاميلهاي خودشان بودند. باز جاي شكرش باقي است، اينطوري مي فهميم كه بين رابين و راسي و كريستوفر و ساير اسم هاي عجيب و غريب امروزي چقدر مهدي كم داريم. حالا من به خانه آمده ام و تمام سوراخ، سومبه هاي ذهنم را جستجو مي كنم تا بين رفقا، اقوام و آشنايان چند تا اسم مهدي پيدا كنم. ماه شعبان كه به نيمه مي رسد همه دنبال مهدي مي گرديم. بساط شيريني و شكلات هم فراهم است و انواع جشن هاي رنگارنگ با حضور خواننده هاي محترم از اقصي نقاط جهان، خلاصه داپس و دوپسمون به راه است. اصلاً من امسال مي خواستم، نيمه شعبان حلوا درست كنم و بين همه همسايه ها هم پخش كنم. به مناسبت درگذشت خودمان. به محمد هم مي گويم يك اطلاعيه چاپ بكند و زيرش بنويسد مجلس عزايي به مناسبت مردمي كه در سال فقط دو، سه روز به ياد امامشان مي افتند... جالب مي شه، نه! شما هم تشريف بياريد. امسال مي خواستيم به جاي جشن، روضه بگيريم اما...
آخ! گفتم روضه. يادم هست سال پيش متولي مسجد، همان كه جايزه مي دهد؛ كلي مداح مراسم را نصيحت كرد كه آخه مؤمن خدا! شب عيدي كه اشك مردم را در نمي آورند. حالا يك شعر ديگه مي خواندي، اين همه شعر. بيچاره مداح هم پشيمان شد كه چرا براي مردم روضه فراق خوانده و به جاي آن چرا يكي از همان شعر هاي گل و بلبلي نخوانده. خلاصه همين است ديگر، اگر غير از اين بود كه اسمش را آخرالزمان نمي گذاشتند، بي بي مي گفت خيلي قديم تر ها جمعه كه مي رسيد مردها شمشير به دست مي گرفتند و روي بام خانه ها يشان منتظر مي نشستند. ياد بي بي هم بخير چقدر صبح به صبح عهد مي خواند. ببخشيد عيد و شادي شما را خراب كردم، بفرماييد چاي و شيرينيتون را نوش جان كنيد. راستي به رضا گفتم تو روضه شب نيمه شعبان برامون اين شعر را بخواند:
«اين جشن ها براي من، آقا نمي شود!
شب با چراغ عاريه فردا نمي شود
خورشيدي و نگـاه مرا مي كني سپيـد
مي خواستم ببينمت اما نمي شود1»
شما هم تشريف بياريد... اگرچه جشن ها هم تمام مي شود و روزها برما مي گذرد و مائيم كه همچنان چشم به راه مي مانيم...

 



يك قوري چاي با نفر اول رشته قرائت مسابقات بين المللي قرآن
دندانپزشكي كه سرآمد قاريان شد
مسئولان هنوز درباره حضور قرآن در خانه ها احساس نياز نكرده اند

مريم اخوان
متولد 26 اسفند 55. 33 سال سن دارد و فارغ التحصيل رشته دندانپزشكي در سال 1380. 8 سال هست كه مشغول طبابت در موسسه كلينيك دندانپزشكي شبانه روزي امام حسين در اصفهان است. انس با قرآن را از سن 8 سالگي شروع كرده و 25 سال
مي شود كه به گفته خودش به قرآن خدمت مي كند. از سبك استاد عبدالباسط شروع كرده و سپس استاد منشاوي و بعد سبك استاد شحات انور و بعد هم سبك تركيبي و الان هم به صورت ابتكاري قرائت مي كند. در گروه تواشيح فلق اصفهان از گروه هاي بين المللي و با سابقه ايران فعاليت مي كند، گروهي كه در سال 1367 فعاليت خود را آغاز كرده و برنامه هاي مختلفي در داخل و خارج از كشور داشت، آخرين رتبه اي هم كه كسب كرده رتبه اول مسابقات تواشيح و همخواني كشور در سال 1387 بود. رتبه هايي كه نيك دستي به دست آورده: رتبه اول مسابقات قرآن دانشجويان كل كشور در سال 1380؛ رتبه اول مسابقات قرآن نيروي انتظامي كل كشور در سال 1381. رتبه اول مسابقات قرآن نيروهاي مسلح كل كشور در سال 1382 زماني كه در خدمت سربازي بود. اعزام به كشورهاي مختلف براي اجراي برنامه سه سفر حج تمتع در سال هاي 81، 83 و 85؛ كشورهاي بوسني و هرزگوين، كروواسي، پاكستان، هندوستان، لبنان، سوريه، تركيه، بلغارستان، قرقيزستان، زيمباوه و ...يكي از اجراهاي خيلي مهم به گفته خودش در سال 1383 جلوي رهبر معظم انقلاب بوده كه ايشان نيز از تلاوت وي تعريف كردند. حالا به بهانه اول شدنش در بيست و هفتمين دوره مسابقات بين المللي قرآن در كشورمان با او گفتگو كرديم.
- فضاي مسابقات را چطور ارزيابي كرديد؟
فضاي مسابقات خوب بود و با صميميت خوبي برگزار شد. سطح مسابقات بين المللي نسبت به مسابقات كشوري در سطح بالايي نيست. در مسابقات كشوري چند نفر از افرادي كه شركت مي كنند
رتبه هاي بين اللملي دارند و در كشورهاي ديگر رتبه هاي اول و دوم را آوردند و همه آنها هم مدعي رتبه اول هستند كه امسال قرعه به نام من در آمد و خدا خواست و من دعوت شدم.
- چرا قرآن؟ چي شد كه سراغ قرآن رفتيد؟
خدا پس كله ام زد. قصدي در آن نبود. آخه در آن سن و سال كسي آنقدر نسبت به خودش اراده ندارد اما بعد از قرآن دلزدگي نداشتم چون قرآن حالتي دارد كه اگر حرفه اي دنبال آن برويد ديگر خود قرآن نمي گذارد جاي ديگري برويد نه به خاطر اينكه جذابيت آنچناني داشته باشد مثل رشته هاي ديگر مذهبي مانند مداحي چون مداحي خيلي بيشتر از قرآن در كشور ما جذابيت دارد چرا كه زبان مداحي؛ زبان مردم است و بيشتر با آن سرو كار دارند و وقتي هم كه تقاضا بيشتر باشد قاعدتا عرضه هم بيشتر مي شود و دليل ديگر اينكه زبان مادري ماست اما قرآن چون عربي است ولي با توجه به اينكه كلام وحي است و جذابيت معنوي خودش دارد «اختلط القرآن بلحمه و دمه» مي شود يعني من خودم اگر يك هفته جلسه قرآن نروم و جايي قرآن تلاوت نكنم واقعا ديوانه مي شوم.
- حضور قرآن چه اندازه در زندگي شما ملموس بوده است؟
من منافع مادي و معنوي خيلي زيادي از قرآن داشتم. اين شخصيت اجتماعي كه دارم همه به واسطه قرآن است. رشته دندانپزشكي خودش شخصيت خودش را دارد اما حالا شما نفر اول مسابقات كشوري قرآن هم بشويد و به واسطه قرآن شهرت بيشتري داشته باشيد. خوب اين يك امتيازي است كه به واسطه قرآن نصيب زندگي من شده است.
- خاطره اي داريد از برخورد بيمارانتان با شما كه قاري قرآن هستيد و به گفته خودتان به واسطه همين قرآن شهرت بيشتري هم نصيبتان شده است؟
يك خاطره جالب براي من اين است كه تلاوت من هنگام اذان پخش مي شود و بيماران در سالن انتظار آن را گوش مي كنند و من هم در گوشه اي كار طبابت دندانپزشكي ام را مي كنم؛ اين صحنه جالبي براي من است. البته جالبترين لحظات زندگي من همين چند روز است كه در مسابقات بين المللي قرآن شركت مي كنم چون اين يك حس افتخار است كه به عنوان نماينده 70 ميليون نفر در آن شركت مي كنم البته اين احساس خوب در هر رشته اي مي تواند باشد.
- آن وقت اين احساس كه شما مي گوييد شهرت و غرور را همراه خودش نمي آورد؟
چرا اما من سعي مي كنم آن را كنترل كنم. البته خودم شهرت را دوست ندارم. سعي مي كنم در اين زمينه وارد نشوم.
- خود قرآن باعث نمي شود اين غرور كاذب در شما ايجاد نشود يا اينكه بتوانيد آن را كنترل كنيد؟
موثر است اما خيلي از دوستان من هستند كه در حوزه قرآن هم فعاليت مي كنند اما خيلي غرور دارند. اين خواست خداست كه اخلاقيات در برخي افراد به گونه اي قرار گرفته است كه يا سراغ اين غرور كاذب نمي روند و يا آن را كنترل مي كنند.
- چرا ما مردم و نسل جوان كمتر سراغ قرآن مي رويم؟
اينكه ما كم به سراغ آن مي رويم به دليل اين است كه اشكال از خود ماست. زندگي دنيا فريبنده است و باعث مي شود انسان از اين جذابيت هايي كه در كلام وحي وجود دارد غافل شود. من براي مثال خودم را مي گويم هر زماني كه ناراحت هستم در بحث قرآن كه وارد مي شوم و آيه اي را تلاوت مي كنم يا در يك برنامه قرآني شركت مي كنم؛ تخليه رواني مي شوم و مشكلاتم حل مي شود ديگر اعصابم خرد نيست. همسرم هم اين نكته را مي داند وقتي در زندگي دچار مشكل مي شوم يا حتي در محل كار دچار مشكل يا ناراحتي مي شوم؛ زماني كه همسرم مي بيند از اين مسايل رنج مي برم به من مي گويد كه به جلسه قرآن بروم اينكار را مي كنم و حالم خوب مي شود. اين مشكل از ماست كه به عنوان متخصصين اينكار بايد جذابيت هاي قرآن را بيشتر براي مردم هويدا كنيم. سعي كنيم در سنين كودكي و روي افرادي كه مخاطب ما هستند كار كنيم، اين خيلي مهم است شخصيت كودك از همان دوران طفوليت با قرآن مانوس مي شود و با آن بزرگ مي شود اين شخصيت خيلي تفاوت دارد با شخصيت كسي كه در بزرگسالي به سراغ قرآن مي رود مثل يك درختي مي ماند كه تناور باشد و بخواهيم آن را كج كنيم يا اينكه يك نهال كوچك و بسيار نازكي باشد كه بخواهيم آن را كج كنيم مسلما مشخص است كه آن نهال را راحتتر مي توانيم كج كنيم.
- براي همين گاهي مي بينيم نسل جوان آنقدر كه علاقه به اينترنت و ديگر امكانات دنياي مدرن دارد به قرآن توجهي ندارد؟
ما كه نمي توانيم جذابيت هاي اينترنت، ماهواره، رايانه و بازي هاي رايانه اي را كتمان كنيم اما بايد ما فرهنگ خودمان را طوري تبيين كنيم كه بزرگترهاي خانواده اين مسايل را در اولويت قرار دهند نه اينكه به عنوان مسايل خارج از لزوم به آنها نگاه كنند اينكه اگر فرزندشان به اين مسير نرفت هم مهم نباشد يا اينكه مخالف آن باشد و خب وقتي خود والدين مخالف باشند چطور بايد انتظار داشت كه فرزندان آن خانواده سراغ قرآن بروند يا برعكس اين مسئله اين طور كه والدين اهل قرآن است اما وقتي نمي تواند جذابيت هاي قرآن را براي فرزندانش بازگو كنند قطعا بعد از چند بار عدم موفقيت در اين زمينه ديگر اين كار را نمي كند. اما بايد دولتمردان ما در اين زمينه سرمايه گذاري داشته باشند چون در بحث فرهنگي يكي از مسايل مهم موضوعات ديني و قرآني است كه بايد مسئولان در اين بحث فرهنگي ما به عنوان فرهنگ عمده بها بدهند البته اين چند ساله حركت هايي صورت گرفته مثل سازمان اوقاف و امور خيريه و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي اما خيلي جاي كار دارد. مسئولان فرهنگي بايد براي سنين كودكي سرمايه گذاري كنند و تاكيدم روي اين سن است چون در سنين نوجواني و جواني مشكلات زندگي فرد را احاطه مي كند و اگر آن زمان بخواهيم به صورت تخصصي به سمت قرآن و قرائت قرآن برويم در زمان زندگي كم مي آوريم و براي تامين زندگي دچار مشكل مي شويم اما كودك چون مستعد است و علاوه بر اين شخصيتش قابل تغيير است به راحتي بستر براي او فراهم مي شود كه اوقات فراغت و اوقات عادي اش به اين موضوع اختصاص پيدا كند اما وقتي در سن نوجواني و جواني قرار گرفت به هيچ وجه نمي تواند خيلي تخصصي به اين كار بپردازد.
- شما داروي دردهاي جامعه امروز را در قرآن ديديد و چشيده ايد؟
قرآن راهگشاي همه نسل ها و داروي دردهاي جامعه است. يك حديث از امام صادق (ع) است كه قرآن هفت بطن دارد و هر بطن آن هفت بطن ديگر دارد و اين وظيفه عالمان ديني و قرآني ما به عنوان متصديان اين موضوعات است كه كنكاش كنند و فرمول هاي لازم اقتصادي كه مربوط به هر زمان است را از قرآن استخراج كنند و به دست دولتمردان بدهند تا از آنها استفاده كنند. اين مشكل از سيستم خود ما است. ما به قوانين علوم انساني اروپا و آمريكا و آسياي شرقي رجوع مي كنيم و از آنها مي خواهيم اقتباس كنيم در صورتي كه خيلي از مسائل اگر از قرآن استخراج شود بيشتر باعث مي شود كه راحتتر مسايل را متناسب با فرهنگ خودمان حل كنيم.
- نظرتان درباره كساني كه از قرآن نان مي خورند چيست؟
نظر مثبتي نسبت به آنها ندارم. يكي از مسائلي كه در زندگي ما ضروري است اين است كه زماني كه لازم است از قرآن استفاده شود مثلا در مراسم ختم و ترحيم بايد از قرآن استفاده شود البته برخي اقشار هم جذب اين مسئله مي شوند اما ازآنها خواهش مي كنم حداقل موردي كه رعايت كنند اين باشد كه بروند و قرآن را صحيح ياد بگيرند و صحيح بخوانند و سعي كنند كه اصل كارشان قرآن و ذكر اهل بيت (ع) به شكل صحيح باشد. گاهي اوقات بعضي از اين دوستان طوري برخورد مي كنند كه به من حالت اشمئزاز دست مي دهد اين طور كه وسط قرائت قرآن خيرمقدم عرض مي كنند به حاضران يا قرآن را با صداي فارسي مي خوانند اينها نازيبا است. كسي كه حرفه اي قرائت قرآن مي خواند اما وقتي اين مسايل كنارش قرار مي گيرد ما به عنوان يك عضو از جامعه قرآني از اينكار ناراحت مي شويم چون مي دانيم جذابيت قرآني بيش از اينها است كه در حد نازل در اين مراسم ها پايين آمده است.
- قصدم مقايسه نيست اما چرا چهره هاي قرآني بعد از مدتي محو مي شوند برعكس چهره هاي هنري و سينمايي؟
در اين زمينه مي شود با فوتبال مقايسه كرد ما هميشه ستاره قرآني تاپ نداريم مثل اينكه هميشه ستاره فوتبالي تاپ نداريم. هر چند سال يك بار چند چهره قرآني تاپ در سن پايين يا بالا پيدا مي كنيم كه استقبال نسبت به آنها زياد مي شود البته خيلي از مسايل فوتبال را نمي توان با قرآن قياس كرد اما يكي از مسايلي كه مي شود مقايسه كرد ايجاد ستاره هاي قرآني است كه آن را مي توان با فوتبال مقايسه كرد.
- خوب براي ايجاد اين ستاره هاي قرآني بايد چه كار كرد؟
اولين كار ازدياد ستاره هاي قرآني است چون وقني ستاره هاي قرآني زياد شدند افراد هم به واسطه آن ستاره به سمت بالا مي روند حال اين مثال در هر رشته اي وجود دارد ما مثلا در رشته شنا اگر ستاره اي داشته باشيم طبيعتا افرادي كه به آن سمت گرايش پيدا مي كنند زياد هستند و اين يك موضوع طبيعي است يا اگر فوتباليست درجه يك مثل مارادونا داشته باشيم به طبع به واسطه آن خيلي ها به فوتبال گرويده مي شوند.
- با توجه به حضور چند ساله تان در عرصه قرآن و رتبه هايي كه كسب كرديد خودتان را نخبه مي دانيد؟
رسم روزگار اين است كه كسي كه رتبه اول كشور را دارد و يا رتبه اول بين المللي را به دست مي آورد جزو نخبگان به حساب مي آيد اما من كه قابل نيستم.
- نخبه از نظر آقاي نيك دوستي چه ويژگي هايي دارد؟
نخبه بايد در چند خصوصيت نسبت به باقي سرآمد باشد. مثلا در قرآن كسي كه بتواند همه مراحل مسابقات را با نتايج خوب پشت سر بگذارد البته اگر خصوصيت اخلاقي خيلي ويژه اي داشته باشد هم خيلي بيشتر ديده مي شود اما اگر كسي نخبه باشد اما مردم حس كنند ذره اي غرور دارد مطمئنا از كنارش پراكنده مي شوند.
- تعريف شما از نسل سوم؟
به نظر من اگر مباني ديني براي آنها خوب تعريف شود خيلي پوياتر از باقي هستند و خيلي بهتر از بقيه كار مي كنند البته بايد با مشورت بزرگترها كارها را انجام دهند اما اگر خيلي از مسائل دست آنها باشد وضعيت مملكت ما خيلي بهتر مي شود .
- حالا اوقات فراغتتان را چطور مي گذرانيد؟
من خيلي كم اوقات فراغت دارم. بحث تلاوت قرآن، طبابت و دعوت هايي كه از من مي شود همه باعث مي شود مشغله زيادي داشته باشم از همين جا هم از همسرم تشكر ويژه مي كنم چون بار مسئوليت زندگي برعهده ايشان است .
- اهل مطالعه چطور؟
خيلي كم. روزنامه را مرتب مي خوانم و سعي مي كنم مطالب كاري خودم را از اينترنت مطالعه كنم اما خيلي كم پيش مي آيد كه بتوانم كتابي را تمام كنم. آخرين كتابي كه خواندم حالت روحاني آيت الله بهجت(ره) بود كه كتاب به صورت سوال و جواب نوشته شده بود و بعد از آن كتاب خاطرات آيت الله ري شهري از رجبعلي خياط را خواندم. فضاي حاكم بر اين كتاب ها را دوست داشتم چون به زندگي امروز نزديك بود .
- جواني هم كرديد؟
فكر كنم نه. من كلا آدم شيطاني هستم و دوست دارم به وقتم رنگ و بوي خاصي بدهم براي همين زمان خالي كه پيدا مي كنم براي خودم تفريحي با خانواده فراهم مي كنم. اهل ورزش هم بودم در دوره راهنمايي پينگ پونگ و فوتبالم خوب بود. در دانشگاه هم عضو تيم دانشگاه بودم اما با توجه به مشغله ها نشد به ورزش ادامه بدهم. به نظر من هيچ كس نمي تواند در چند جبهه به صورت حرفه اي كار كند .
- شعر چطور؟ اهل شعر و شاعري هستيد؟
اصلا ... شايد شب هاي چله تفالي به حافظ مي زديم اما اينكه شعر بخوانم و شعر حفظ باشم اصلا .
- نظرتان درباره بحث قرآن درماني چيست؟
خداوند در سوره اسراء آيه 60 در اين مورد اشاراتي دارند. اين جريان در قرآن هم مطرح شده است به اعتقاد من هيچ مسئله اي نيست كه نتوانيم آن را از قرآن استنباط كنيم منتها متخصص كار آن بايد اينكار را انجام دهد. گاهي اوقات ديده شده كه با تلاوت آياتي از قرآن فردي شفا پيدا كرده اما شخص خواننده آن مهم است كه نفس مسيحايي داشته باشد.
- ايران 1404 از نظر شما چگونه خواهد بود به ويژه در عرصه قرآن؟
من به ايران در حوزه قرآن در حال حاضر هم در سطح جهان اسلام رتبه اول را مي دهم اما جاي كار بسياري در اين حوزه وجود دارد. به اعتقاد من مسئولان ما هنوز در اين زمينه احساس نياز پيدا نكردند يعني در اين حوزه احساس نياز نكردند كه قرآن وارد خانه ها شود. بايد اشخاصي كه مسئول كار هستند خودشان درد كشيده اين مسئله باشند و متخصص اينكار باشند، نمي شود كه شخصي با تخصص خاص مدير قسمتي باشد اما چون در حال حاضر شغلي ندارد وي را در جايي بگذارند كه در آن زمينه تخصصي ندارد. بلايي كه در حال حاضر به آن مبتلا هستيم.
- و سخن پاياني ...
متاسفانه جذابيت هاي دنيوي جوانان را فريب مي دهد و وقتي اين مسايل را مي بينم ناراحت
مي شوم البته تا آنجا كه مي توانم و بنابر وظيفه ام براي انس بيشتر نسل جوان با آموزه هاي ديني و قرآني تلاش مي كنم اما به اعتقاد من در اين زمينه مسئولان و دولتمردان بايد توجه ويژه اي داشته باشند و در اين حوزه ها سرمايه گذاري مناسبي انجام دهند چون با برنامه ريزي هاي كوتاه مدت و مقطعي كاري از پيش نمي رود و دردي درمان
نمي شود.

 



خشت اول

داستان سفر اعلي حسرت
در بيست و هفتم ژوئيه ، همزمان با سي امين سالگرد خادم الكارتر،
محب الاسرائيل، اعلي حسرت، آمريكا مهر ، محمد رضا پهلوي؛ فرح ديبا به كشور مصر، سرزمين ديكتاتورهاي خفته سفر كرد تا در مراسم يادباش همسرش شركت كند . در اين مراسم كه جهان سادات، همسر نابغه بزرگ مصر(!) و رفيق گرمابه و گلستان محمد رضا، او را همراهي مي كرد آنها ابتدا به ميدان يادبود انور سادات رفتند و به اين نامدار عرصه مذاكرات ذلت، اداي احترام كردند. گفتني است نام سرخپوستي انور سادات، ايستاده با خنجر از پشت؛ مي باشد.
سپس آنها وارد مسجد الرفاعي شدند و پس از مصافحه ، معانقه و معاشقه مفصل با شيخ بي سواد مصري بر سر مزار آن هميشه از همه جا بي خبر حاضر شدند و به اداي احترام پرداختند. در حالي كه از در و ديوار مسجد فوق غم مي باريد، حاضرين از شدت حزن اشك در چشمانشان خشك شده بود و مجبور به ادامه مراسم با لب هاي خندان شدند. در اين مراسم روح محمد رضا هم با كسب اجازه از جنابان نكير و منكر، حضور يافته بود؛ يادآور مي شود به علت اقدامات وسيع و درخشان محمد رضا در زمان حياتش هنوز شب اول قبر اين به خاك پيوسته ادامه دارد و فرشتگان محترم هنوز پاسخ بسياري از سؤالات خود را نيافته اند.
ابتدا شهبانو فرح به گفتگو با روح همسر مربوطه اش پرداخت. وي خطاب به محمدرضا گفت: نمي شد همون لس آنجلس خاكت مي كرديم تا به خاطر تو يه روز از اونور دنيا نكوبيم بيايم اينجا !؟ و همزمان پاسخ شنيد: ديدي كه همه، ما رو بيرون كردن غير از انور جان. شهبانو در پاسخ به اين سؤال متقابل اعلي حسرت كه چرا مراسم يادبود ما رو به همان تاريخ شاهنشاهي نمي گيري تا بيشتر از اين بهمون نگن غرب زده؛ گفت: برو بابا! تو خودت توي محاسبات اون تاريخ آچمز(حالتي مثل فرو رفتن يك پادشاه در گل) شده بودي.
سپس وي به توصيف اوضاع و احوال خود و خانواده پرداخت كه چقدر بعد از مرگ محمدرضا افسرده شده اند تا آنجا كه رضا ربع پهلوي را هميشه از . . . جمع مي كنند و خاطر نشان كرد با اين پس انداز اندكي كه تو براي ما اندوخته اي فقط تا نتيجه هايمان كفاف مي دهد و اي كاش به نبيره ها و نديده هايمان هم چيزي مي رسيد! در اين هنگام فرد ناشناسي از حضار فرياد كشيد اينطور كه شما خرج مي كنيد به نوه هاتون هم چيزي نمي ماسه كه خشم حاضرين را برانگيخت، هنوز ماهيت اين فرد مشخص نشده اما گمان مي رود او يك لباس شخصي باشد. سپس شهبانو خود را كنترل كرده و خواستار پايبندي به تمام اهداف و آرمان هاي نداشته اعلي حسرت شد. همزمان محمدرضا كه از اين تعابير به حالت ذوق مرگ درآمده بود و تا كنون متوجه اينهمه اهداف و انديشه در زندگي اش نشده بود به ابراز احساسات حضار پاسخ داد.
شايان ذكر است اين موجود عجيب و غريب هنوز هفت سالش نشده بود كه احساس كرد دست كم سه بار، امامان به ديدارش آمده اند! وي در اواخر پا را از اين هم فراتر گذاشت و ادعا كرد با خدا رابطه اي مستقيم دارد.
در پايان شهبانو بر پايين قبر اعلي حسرت حاضر شد و در حالي كه دوربين ها او را مجبور به بوسيدن قبر محمدرضا مي كردند علي رغم آرتروز و ديسك كمر و هزاران درد ديگر خم شد و بوسه اي جانانه بر قبر وي نواخت البته كارشناسان شدت اين بوسه را كمتر از بوسه اي كه بر صورت شيخ نواخت ارزيابي كردند. سپس تمام قامت در پايين پاي اعلي حسرت ايستاد و خطاب به او گفت:
محمدرضا آسوده بخواب زيرا كه اگر صد بار ديگر هم بيدار شوي مردم ايران حكومت را به ما و امثال ما نمي دهند!
سيد محمدعماد اعرابي
قاهره - 27 ژوئيه 2010

 



يادداشت سوم

من يك مأمور امنيتي هستم
من يك مأمور امنيتي هستم كه از قضا براي تأمين امنيت مسابقه نهايي انتخاب شدم، اما زياد خوشحال نيستم. فكرش را بكنيد ! در نزديك ترين موقعيت به بزرگترين رويداد ورزشي جهان نشسته باشيد و نتوانيد بازي را ببينيد. بايد صندلي خود را برگردانيد، پشت به زمين و رو به تماشاگران بنشينيد تا حركات آنها را رصد كنيد. اگر خيلي خوش شانس باشي در زاويه اي قرار مي گيري كه مي تواني هر از چند گاهي به صفحه نمايشگر ورزشگاه نگاه كني و در جريان مسابقه باشي. من يك مأمور امنيتي هستم و امشب نوبت من است تا بر خلاف همه كه بازي را تماشا مي كنند، من مردم را تماشا كنم و حالا مي خواهم بازي نهايي جام جهاني 2010 آفريقاي جنوبي را برايتان گزارش كنم. اين بار بازي را از نگاه كسي ببينيد كه تا آخرين دقيقه زمين بازي را نديد.
همهمه تماشاگران گوش را كر مي كند و نمي گذارد صدا به صدا برسد. به محض شروع بازي صداي شيپورهاي ووووزلا به صداي سوت داور مي چسبد و تا آخر بايد با همين صدا سر كنيم. روند بازي را مي شود از صورت هواداران خواند؛ از دهان باز تماشاگران هلندي مي توان فهميد كه اسپانيا صاحب موقعيت شده و از آه طرفداران اسپانيا مي فهمي كه توپ را از دست دادند. اينجا چهره ها با تو حرف مي زنند.
من آنجا بودم و خيل جمعيت اروپائيان حاضر در ورزشگاه را ديدم. اينجا، آفريقا، در ژوهانسبورگ، محفل بزمي بود براي كساني كه روزگاري سرزمينمان را غارت مي كردند و رنگ پوستشان را به رخمان مي كشيدند. من در ورزشگاه بودم اما انگار بيرون را تماشا مي كردم كه پشت اين درب هاي بسته مردمان قاره سياه، هم نژادهاي من، زير سقف آسمان خوابيده اند و به اين فكر مي كنند كه فردا روز ديگري خواهد بود براي مبارزه، مبارزه با فقر، با گرسنگي، با مرگ...
من خنده هاي هواداران هلند را در كشاكش بازي ديدم اما ياد گريه هاي 85هزار كودك يتيمي افتادم كه والدينشان قرباني ايدز در ناميبيا شده بودند. من سران اروپايي را در جايگاه ويژه تماشاگران ديدم كه با خيال راحت نوشيدني مي خوردند و گپ مي زدند اما حواسم به مردم گرسنه زيمبابوه بود، به مردم موزامبيك كه چشم به آسمان دوخته اند تا برايشان غذا و دارو ببارد از بالگردهاي سازمان ملل. سرزمينشان زياد دور نيست، ناميبيا، زيمبابوه، موزامبيك، همگي همسايه اند. آقاي كاسياس! من گريه هاي شوق شما را از نمايشگر ورزشگاه ديدم اما بيشتر از آن، تحت تأثير اشك و اندوه آوارگان سودان قرار گرفتم كه هنوز در تب دارفور مي سوزند. ديگوي بزرگ! جاي تو خالي، تا باز هم با دست دروازه امپراطوري استعمار را باز كني. كمي آن طرف تر در دست طرفداران هلند پرچم اسرائيل را ديدم و باور كنيد ناخود آگاه به ياد كشتي هاي آزادي افتادم، ياد محاصره، ياد درد، رنج، غزه.
اينجا پر از شور و شادي است اما چه فايده! مگر تك ستاره حك شده روي پيراهن ماتادور ها براي كودكان فلسطيني پدر مي شود؟! مگر اين آتش بازي هاي هفت رنگ شكم جوانان اتيوپي را سير مي كند؟! مردم ماداگاسكار مانده اند چگونه هفتاد درصد جمعيت زير خط فقر خود را سامان دهند اما اينجا ملكه سوفيا مردد مانده كه 600 هزار يورو، براي پاداش ملي پوشانش كافي است يا نه !
من آنجا بودم. در قلب بزرگترين رويداد ورزشي جهان، ورزشگاه ساكرسيتي. اما كاش قدرتي داشتم تا چشمان خيره جهانيان را از اين ورزشگاه 95 هزار نفري جدا كنم و به يك زمين هفت ميليارد نفري، پر از كودكان گرسنه و غارت زده بچسبانم؛ اما حيف كه من يك مأمور امنيتي هستم. بايد اينجا بنشينم و چشم به تماشاگران بدوزم تا دوباره مردمان قاره استعمار كسي را غارت نكنند!
و شما فكر نكنيد كه جام جهاني تمام شده، جام ملت هاي هر قاره و دوباره جام جهاني و المپيك و مسابقات زمستاني و...در راه است؛ تا بوده همين بوده و تا باشد گويا قرار است همين باشد...خواستم اين را بنويسم تا نگوييد كه دير شده بود؛ من حواسم به زمان هست كه ظاهرا دارد به نفع سلطه گران پيش مي رود...
آمار داده شده برگرفته از سايت رسمي
( United Nations World Food Programme WFP مي باشد.

 



آخرين خبر...

نسخه ايراني «لاست»15 سال بعد
در حالي كه پيش تر خبرهايي مبني بر ساخت مجموعه اي ويدئويي به تهيه كنندگي حميد اعتباريان با موضوعي مشابه سريال «لاست» مخابره
مي شود، سعيد حاجي ميري از تهيه كنندگان سينما هم در گفت وگويي گفته است 15 سال پيش فيلمنامه اي براي ساخت در دست داشته كه امروز متوجه شباهت داستان آن با داستان سريال پرمخاطب «لاست» شده است.
حاجي ميري كه اين روزها فيلم خوب و سالم «پسر آدم، دختر حوا» را بر پرده سينما ها دارد، در يك نشست خبري به سريال آمريكايي «لاست» اشاره كرده و گفته: همين سريال«لاست» (كه قسمت آخر آن را هم نديده ام و مدام مي گويند پايان قصه را براي همديگر نگوئيد) اما با توجه به حرف هايي كه راجع به آن زده مي شود، ديدم كه اين قصه «مردي از لاران» خود ماست. ما قصه اي داريم به نام «مردي از لاران» يا «اتوبوسي به نام حيات» كه اين را 15 سال پيش مهدي سجاده چي برايمان نوشته و ما آن را ثبت كرديم و جزو اموال سبحان فيلم است كه انتهاي آن معلوم مي شود كه عالم برزخ است، آن موقع هنوز «ديگران» را هم نديده بوديم.
وي ادامه داده كه داستان «مردي از لاران» از اين قرار است كه تمام مسافران اتوبوس به يك مقصدي به نام «لاران» كه معلوم نيست كجاست، دعوت شده اند كه بليت هركسي (از تيپ هاي مختلف) در خانه اش آمده و به يك هفته تعطيلات در «لاران» دعوت شده است. همه در يك روز به خصوص به ترمينال مي آيند تا سوار اتوبوس شوند. همه از هم مي پرسند كه شما مي دانيد «لاران» كجاست؟ مي گويند نه! ولي ظاهراً جاي خوبي است كه دعوت شده ايم. اين اتوبوس به راه مي افتد و مسائلي در طول مسير اتفاق مي افتد. بعد مي فهمند كه آن اتوبوس، اتوبوس آخرت است و در واقع همه آن ها مرده اند. ديدم كه «لاست» هم همان است، منتهي ما 15 سال فيلمنامه را داشتيم اما نرفتيم كار كنيم.
حاجي ميري قصه ها را به قنات هاي زيرزميني تشبيه كرده و اظهار داشته است: همه قصه ها مثل قنات هاي زيرزميني همه به هم مربوطند. روابط آدم ها در «لاست» مثل روابط خودمان است. انگار نه انگار كه آن ها آدم هاي ديگري با يك فرهنگ ديگر هستند. تعصب برادر به خواهرش، جك مراقب همه است، دكتر فداكار و...
لازم به ذكر است، حميد اعتباريان در آخرين اظهارنظر درباره پروژه در دست ساخت خود، فروردين ماه امسال خبر از پيشنهاداتي مبني بر ساخت سريال ايراني «لاست» (گمشدگان) براي پخش در شبكه ويدئويي داده و گفته بود: سقوط هواپيما در نسخه ايراني »لاست« در كوير رخ مي دهد. اين تهيه كننده در اين باره گفته بود: همچنان روي ساخت طرح ايراني سريال «لاست» (گمشدگان) كار مي كنم و شايد براي پخش در سينماي خانگي تهيه شود، چون پيشنهاداتي در اين مورد داشته ايم.

 



بوي بارون

اين شور تازه، هلهله ي عاشقانه اي است
آهنگ پاي قافله ي عاشقانه اي است
«حسنت به اتفاق ملاحت» كه مي رسد
حسن ختام سلسله ي عاشقانه اي است
نام تو مي برند به آواي زير و بم
دل مي تپد؟... نه! زلزله ي عاشقانه اي است
كارم نوشتن است به امّيد خواندنت
آقا! ببين چه مشغله ي عاشقانه اي است ...
در دوري ات قصيده ي درد است اين غزل
هرچند شعر يكدله ي عاشقانه اي است
گاهي همين «كجايي؟»، «كي مي رسي؟» عزيز !
هرچند سخت، مساله ي عاشقانه اي است
اصلا همين كه جمعه ي اين هفته هم گذشت
اما هنوز فاصله ي عاشقانه اي است ...
انگار صبر بغض گلويم تمام شد
اينك شروع مرحله ي عاشقانه اي است
مجتبي احمدي

 



نقد سوم

ازدواج به سبك بدبختي!
مريم حاجي علي - اگر از معضل بيكاري و اعتياد و بي حجابي بگذرم، و طرح تحول اقتصادي و تحريم و تهاجم فرهنگي و...را هم كنار بگذارم و چشممان را روي خيلي چيزها ببندم؛ مسئله اي كه اين مدت ذهنم را به خودش مشغول كرده، چيزي است كه ازبچگي، بزرگتر ها توي گوشمان مي گفتند: زشته! قباحت داره! دختربچه كه از اين حرفا نمي زنه!
و آخ كه طعم بعضي از آن نيشگون ها هنوز زير پوستم است! و مثل همه چيز هايي كه وقتي نفي مي شويم بيشتر جذبش مي شويم، بيشتر به آن فكر مي كنم.
«شريك زندگي» را مي گويم... از شما چه پنهان آن روزها كه بچه بوديم همه اش - اشتباه نشود ما از آن هايي نبوديم كه به جاي اينكه نطقمان با گفتن «مامان و بابا» باز شود با «شوهر» باز شده باشد ها !- داشتم مي گفتم؛ تو نخ زوج هاي جوان بوديم؛ خصوصا نامزد ها!
وقتي به عنوان «بچه مردم» و به قولي «سرجاهازي» همراه يك جفت از اين كبوتر هاي عاشق مي رفتيم، خودمان را مي زديم به خنگي و حواس پرتي كه يعني يعني...ما اصلا حواسمان به بازي است، شما راحت باش!
وقتي برمي گشتيم هم براي هم سالانمان درگوشي از يافته هامان مي گفتيم و جرز ديوار را براي خنديدن بهانه مي كرديم...چقدر به نظرمان «عروس خانوم» قشنگ بود و چقدر« آقا داماد» عاشق!
چقدر به نظرمان قاب زندگي خوش نقش و نگار بود. چقدر فكر مي كرديم خوشبختي نزديك است. لابه لاي دسته گلي كه آقا داماد از گل فروشي مي خرد و عروس خانوم با هزار ناز و كرشمه آن را از او مي گيرد و لبخندي به او تحويل مي دهد و داماد گل از گلش مي شكفد با اين لبخند...
بين خودمان باشد كه چقدر تمرين لبخند زدن مي كرديم. آه كه چقدر ساده بود زندگي، چقدر ارزان بود خوشبختي...كم كم كه بزرگ شديم انگار عروس و دامادها ديگر خوشحال نبودند. از آن لبخند هاي قشنگ ديگر خبري نبود، كافي بود داماد يك حركت اضافه - برخلاف فيلم نامه- انجام دهد و فيلمبردار يك تذكر بدهد، چقدر عروس خانوم شبيه نا مادري سيندرلا مي شد...
يواش يواش از نزديك شدن به عروس مي ترسيديم و برخلاف روزهاي كودكي كه بايد از پاي دامن عروس جمعمان مي كردند، تا مي توانستيم از اين زوج كه ديگر شبيه كبوترها نبودند فاصله مي گرفتيم.
كم كم از فكر خوشبختي هم آمديم بيرون و رفتيم تو نخ درس و كنكور و دانشگاه و...اين روزها حرف از ازدواج و شريك زندگي كه مي شود، احساس ترس وجودت را فرا مي گيرد كه واي باز اينها كمر بسته اند به بدبختي دو جوان!
حالا تو بدو ،زندگي بدو...
اگر از زير بار خرج و مخارج خواستگاري، بله برون، نامزدي، حنابندان، جهازبيني و عروسي و پاتختي، جان سالم به در بردي بايد به جاي برنامه ريزي براي ماه عسل، فكر اين باشي كه چگونه با همسرت كه يك سال از سربازي اش را بايد با شب كاري گره بزند در غم و شادي شريك باشي!
چند سال مي گذرد و تو در حاليكه با كودك چند ماهه ات توي آشپز خانه مشغول آشپزي هستي، همسرت از شيفت دوم كاري اش برمي گردد و تا پاسي از شب در كنار هم، چرتكه مي اندازيد كه چطور اجاره خانه و اقساط وام هاي ازدواج و قبوضي را كه يارانه هايش برداشته شده را بپردازيد.
و تو لابه لاي اين همه بدهكاري به اين فكر مي كني كه اي كاش آن روزها به جاي «بچه مردم» شدن، لي لي بازي مي كردي و به جاي تمرين لبخند زدن، از ته دل مي خنديدي!
البته نه اين كه فكر كني براي تغيير اين پايان ملودرام هيچ راه چاره اي وجود ندارد. از قضا يك راه نرفته هست كه مرد ره مي خواهد و سطح توقع پايين و صد البته فرهنگ بالا.
مثل روزهاي كودكي كه براي خريد اردك وسط كوچه مي نشستي و زار مي زدي و در نوع خودت ساختار شكني مي كردي - چون اساسا مادرت با آوردن جانور(!)در خانه مخالف بود - اين روزها هم بايد كمي سنت ها را بشكنيم و ساختار ها را به هم بريزيم. سخت است ولي مي شود. باور كن.
البته «و بالوالدين احسانا» فراموشتان نشود كه بي دعاي خير اين دو عزيز كسي روي خوش خوشبختي را نديده است. سنت ها را بشكنيم يعني سنت هاي غلطي كه به بهانه مدرنيزه غالبا هم خود ما جوان ها وارد سنت حسنه ازدواج كرده ايم را با شجاعت دور بريزيم.
«من فلان آرايشگاه بايد برم و چنان منوي شام و بهمان لباس چند مليوني عروس نباشه من عروس نمي شم و واي مامانم اينا «سايد باي سايد» مي خوام و مهر من بايد به ثانيه هاي عمرم باشه و...» رو دور بريزيد خانوم و آقاي محترم!
البته اگر قصد زندگي در سايه خوشبختي رو داريد. اصراري هم نيست.
دختر خانوما شما هم دلتونو خوش نكنيد كه باباش خرج عروسي رو مي ده، ما قسط نمي ديم!
تجربه ثابت كرده، پسري كه توي اين مرحله از زندگي هنوز دستش تا بازو تو جيب باباي محترمشه به درد زندگي نمي خوره! باور نمي كني، يه سري به راهروهاي دادگاه ها بزن و از يه جفتشون بپرس عروسيشون تو كدوم هتل بوده!

 



گردش گودري

رفرش مي كنم؛ شايد كه بيايي.
¤¤¤
در اين آسمان گرفته بادبادكي اگر باشد پرنده ها
پرواز را دوباره به ياد مي آورند ...
¤¤¤
امروز تو خيابون دست يه نفر يه قناري ديدم
پرسيدم : فروشيه؟ گفت: نه؛ رفيقمه!
¤¤¤
به سلامتي همه اونايي كه رفيقاشونو نمي فروشن
¤¤¤
خال كوبي كرده است دب اكبر را بر سينه خود
آسمان هيكل خوبي دارد!
¤¤¤
تيراژ پشت تيراژ، اين روزها مرتب:
الفاظ بي معاني، اشعار بي مخاطب....

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14