(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 13 مرداد 1389- شماره 19708

نگاهي اجمالي به وضعيت اقتباس در سينماي ايران زماني براي ناديده گرفتن حق مؤلف
در كانون انديشه جوان مطرح شد شعر اعتراض در پي دنياي آرماني انسان است
كاكل انديشه در باد!
گريزي به حيدربابا نگاهي به كتاب «ناشناخته هاي حيدربابا» نوشته جعفر كوهي



نگاهي اجمالي به وضعيت اقتباس در سينماي ايران زماني براي ناديده گرفتن حق مؤلف

طه راستين
دشواري امر اقتباس و پيچيدگي فرايند تبديل متن به تصوير، تنها مشكل موجود بر سر راه دوستي ادبيات و سينماي ما در اين سالها نبوده است. يكي از مشكلات اقتباس، عدم توجه به حقوق طرفين در اين فرايند است. هر زمان كه خبري در باب اقتباس سينمايي از يك اثر ادبي منتشر مي شود خبرهاي بعدي آن، به اعتراض نويسنده نسبت به اين اقتباس اختصاص دارد. اعتراضي كه يك بار به دليل عدم هماهنگي با نويسنده درباره اين اقتباس، عنوان مي شود و بار ديگر به دليل عدم درنظرگرفتن حقوق مادي و معنوي نويسنده و يا... اين اعتراض حتي گاهي از سوي كارگردان ها نيز مطرح مي شود. از آن جهت كه آنها بر اين باورند كه هر برداشتي را نمي توان اقتباس نام نهاد. بخشي از دلايل بسيار پيش آمدن اين موضوع (بي توجهي طرفين به حقوق مادي و معنوي يكديگر) شايد به عدم اجراي قانون كپي رايت در كشور ما مربوط شود. مسئله اي كه باعث شده تا گرايش بيشتر فيلمنامه نويسان ايراني به اقتباس از متون ادبي خارجي باشد تا ادبيات داستاني كشور خودمان. البته دراين مورد دلايل اقتصادي هم نقش عمده دارند. چرا كه وقتي فيلمساز يك متن ادبي خارجي را براي اقتباس انتخاب مي كند ديگر چيزي به نام حق مولف مطرح نمي شود كه نگران پرداخت آن باشد. چون كشور ما عضو قانون كپي رايت نيست، و به اين ترتيب مدعي هم ندارد.
دليل ديگر گرايش به اقتباس از متون ادبي خارجي رابطه نامناسب ميان نويسنده و فيلمساز است. از يك طرف يك نوع بينش در نويسندگان ما وجود دارد كه اصولا سينما را هنري حقيرتر از ادبيات مي دانند و دوست دارند فيلم برگردان نعل به نعل اثرشان باشد كه چنين چيزي غيرممكن است. در طرف مقابل كارگردان وقتي فيلمي مي سازد حوصله اعتراض نويسنده را ندارد. بنابراين وقتي مثلا از داستايوفسكي را كار مي كند خيالش راحت است كه 150 سال پيش از دنيا رفته و كسي با او كاري ندارد. البته هرگز نبايد دراين رابطه نامناسب تنها رفتار و نوع نگرش نويسنده را بررسي كرد چرا كه مسئله ديگر اين است كه فيلمسازان ما آشنايي چنداني با ادبيات ندارند.
ازطرفي ناگفته پيداست كه فيلمنامه نويسان و در اصل فيلمسازان ايراني چندان به اقتباس از آثار ادبي در سينما تمايل ندارند.
درباره بي ميلي فيلمنامه نويسان به اقتباس ادبي در سينماي ايران مي توان به اين نكته اشاره كرد كه معمولا اقتباس ادبي از روي داستان هايي صورت مي گيرد كه يا آثار ماندگار و معتبر ادبي هستند و مردم را جذب مي كنند يا از آثار پرفروش سال هاي اخير. مثلا اگر پيترجكسن «ارباب حلقه ها» را مي سازد به اين دليل است كه اين رمان از اواسط دهه 30 ميلادي تا به حال بارها تجديد چاپ شده و ميليون ها نفر آن را خوانده اند. به اين ترتيب مي توان حدس زد فيلم بيننده بالقوه داشته باشد. اين موضوع مي تواند دليل ديگري بر پيشي گرفتن اقتباس از آثار ادبيات خارجي به نسبت اقتباس از ادبيات داستاني ايران در سينماي ايران باشد.مسئله روشن و واضح است. درايران كمتر كتابي پيدا مي شود كه چنان مخاطب گسترده داشته باشد كه زبان زد باشد و فيلمساز بر اين اساس بتواند مخاطب بالقوه براي فيلم خود فراهم كند. شايد اين ها اما چه ارتباطي به موضوع بحث ( عدم رعايت حقوق طرفين در سينماي اقتباسي) دارد؟ اگر دقيق تر نگاه كنيم ريشه مسئله را درهمين جا مي توانيم پيدا كنيم.
عدم تمايل به اقتباس در سينماي ايران (به هر دليلي كه باشد) باعث شده تا اين موضوع به عنوان يك مسئله جدي و مهم در سينماي ما مطرح نشود و به همين دليل قواعد و مقرراتي (حتي نانوشته) براي آن تعريف نشده است. هرچند اين مسئله بي ارتباط با عدم رعايت قانون كپي رايت درايران نيست.
موضوع ديگر بي توجهي نويسندگان ايراني به جنبه هاي تصويري در آثارشان است. شايد به همين خاطر است كه مي بينيم در ادبيات بيرون از مرزها پيش از اين رماني خلق بشود كمپاني هاي توليد فيلم با نويسنده ها قرار داد مي بندند و اثر او را براي تبديل شدن به فيلمنامه مي خرند (توجه كنيد... حق اقتباس را مي خرند)، اين گونه است كه پديده اقتباس درآن كشورها به شكل يك جريان درآمده است.
درحال حاضر جهت گيري ادبيات داستاني ما هم بايد به گونه اي باشد كه عناصر مشترك بين داستان و فيلمنامه زيادتر بشود. البته برخي براين باورند كه اين روش باعث مي شود تا اثر داستاني از ماهيت واژگاني خود فاصله گرفته و سينمايي نوشته شود كه در پاسخ به اين نگراني بايد گفت در اثر مناسب براي اقتباس، انتظار اين نيست كه فريم، جاي واژه را بگيرد بلكه بايد اين انتظار را داشت كه اين دو فضا آنقدر به هم نزديك شوند كه به راحتي بتوانيم آن مخروط را به استوانه تبديل كنيم و ورودي داستان ها به نقطه توليد متن نزديك تر بشود. شايد به همين دليل است كه شوراي اقتباس سيما فيلم اعلام مي كند از بررسي 500 رمان و داستان به 50 اثر كه قابليت تصويري شدن دارند رسيده اند و وقتي از منظر افق رسانه به آنها توجه كرده اند تنها حدود 5 اثر با معيارها منطبق بوده است.
ميزان مجاز دخل و تصرف هم از سوالاتي است كه معمولا در زمينه اقتباس عنوان مي شود. آيا سينماي اقتباسي به دستورالعمل و يا تعريف خاصي دراين زمينه رسيده است؟ يا پرسش مهم ديگر اينكه درحال حاضر اين مطرح است كه اقتباس از كجا شروع مي شود؟ برخي مبناي آن را ايده اثر تلقي مي كنند. برخي از اين عقب تر رفته و معتقدند وجود يك شخصيت، نماد يا يك موقعيت از اثر هم مي تواند اقتباس تلقي بشود. برخي معيار را بالاتر مي برند و مي گويند بايد در طراحي كلي اثر، قابليت اقتباس وجود داشته باشد و ما قصه، شخصيت و موقعيت را دركار تصويري حفظ كنيم. ولي كارهايي كه در دنيا و دركشور خود ما به صورت موردي صورت گرفته نشان مي دهد بايد با وسعت نظر به اين دو حوزه نگاه كرد. هم داستان نويسان بايد سعه صدر داشته باشند و هم فيلمنامه نويسان تلاش كنند كه كار اقتباسي از حد و حدودي خارج نشود.
اين مسائل زماني مهمتر جلوه مي كند كه به خاطر آوريم هنوز يك ارگان و نهاد مستقل و مشخصي براي مديريت و تصميم گيري در بحث سينماي اقتباسي نداريم. هرچند، چند زماني است كه از فعاليت واحد اقتباس بنياد سينمايي فارابي مي گذرد اما عملاً كاربرد مديريتي آن به شكلي نيست كه بشود آن را تصميم گيرنده و مديريت كننده سينماي اقتباسي دانست. ازطرف ديگر اگرچه اين اواخر اخبار و گزارش هاي متعدد از فعاليت هاي شوراي اقتباس مركز سيما فيلم به گوش مي رسد و خبرهايي هم درباره تصويب و خريد حق اقتباس كتاب هاي مختلف در اين شورا منتشر مي شود اما گويا اوضاع آن گونه كه در خبرها گفته مي شود رضايت بخش نيست چراكه به رغم اين خبرها، نويسندگان كتاب هاي مورداشاره از خريد حق اقتباس اثرشان اظهار بي اطلاعي مي كنند. «خاطرات عزت شاهي»، «خاطرات مرضيه حديدچي»، «در كمين گل سرخ»، «سفر به گراي 270 درجه»، «سياه چمن» و «نبرد درالوك» ازجمله كتاب هايي هستند كه خبر خريد حق اقتباس آن ها توسط شوراي اقتباس سيمافيلم منتشر شده اما نويسندگان اين كتاب ها چندان اطلاعي از فروش اين حق ندارند.
اين موضوع اما تنها محدود به مرزهاي ايران نيست و بي توجهي به حق اقتباس يك اثر ادبيات داستاني ايراني تنها از سوي فيلمسازان هم وطن مورد بي توجهي قرار نمي گيرد و هنرمندان ساكن ينگه دنيا هم، هرچند اگر ايراني باشند، متوجه شده اند كه به راحتي و بدون هيچ مشكلي مي توانند از يك اثر ادبي ايراني برداشت هنري داشته باشند. چندي پيش خبري منتشر شد مبني بر اينكه يك مؤسسه تئاتر كانادايي قصد دارد با برداشت از رمان «شطرنج با ماشين قيامت» حبيب احمدزاده تئاتري را در كانادا به نمايش بگذارد.
اين خبر را روزنامه «كرونيكل هرالد» كانادا اعلام كرد و نوشت: مؤسسه «on light theater» قصد دارد با برداشت از رمان ايراني «شطرنج با ماشين قيامت»، تئاتري را د ركانادا اجرا كند. اين مؤسسه آنقدر جدي اين پروژه را در برنامه كاري خود قرار داد كه قرار شد تعدادي از عوامل اجرايي و بازيگران براي آشنايي بيشتر با فضاي رمان و جبهه به ايران آمده و تمرينات مقدماتي را در ايران و به همراه تعدادي از بازيگران ايراني انجام دهند. كارگرداني اين نمايش برعهده «شاهين صيادي»؛ كارگردان ايراني الاصل مقيم كانادا گذاشته شده است و به گفته او نمايش اقتباس شده از كتاب «شطرنج با ماشين قيامت» پس از اجرا در كانادا در ايران نيز به روي صحنه خواهد رفت.
در اين خبر با همه توضيحاتي كه داده شد، اما هيچ بحثي درباره خريد حق اقتباس رمان مورداشاره موردتوجه قرار نگرفت كه آن را از دو وجه مي توان بررسي كرد. يكي از آن جهت كه اين موضوع در كانادا موضوعي بديهي است و نيازي به توضيح ندارد كه بايد حق اقتباس اثر خريده شود و از طرف ديگر اينكه اين موضوع در ايران (به دليل عدم رعايت قانون كپي رايت) محلي از اعراب ندارد. به هر حال مسئولان اين طرح نگراني بابت موضوع حق اقتباس ندارند. البته ناگفته نماند كه موضوع اقتباس نمايشي از اين كتاب را به دليل هماهنگي هاي صورت گرفته ميان حبيب احمدزاده به عنوان نويسنده رمان و شاهين صيادي به عنوان كارگردان نمايش اقتباس شده را بايد از اين فرايند جدا كرد.
اما مشكل تنها اينجا نيست، حتي بعد از راه اندازي مراكز پيگيري كننده بحث اقتباس در سينماي ايران هم مشكلات جديدي پيش مي آيد كه از آن جمله مي توان به موضوع راه اندازي سايت ايده است. اين مراكز براي اين كه بتوانند به يك فيلمنامه خوب برسند، نياز به سوژه اوليه اي دارند كه در شكل گيري قصه موثر است كه همان ايده و طرح داستان است. اين ايده ها اما بيشتر از طرف جوانان جوياي نامي ارائه مي شود كه نام آشنا در عرصه سينما نيستند و به راحتي طرح آن ها به نام فيلم سازي نام آشنا ثبت مي شود. موضوعي كه براي ما به عنوان مخاطب سينما و پيشتر، براي سينماگران بي سابقه نيست. بحث هايي كه در مورد فيلم هاي بزرگ و صاحب جايزه كشورمان پيش آمده را مي توانيم نمونه اي از اين مسئله بدانيم.
در كنار اينها اما يك كار ديگر در مراكز فعال در موضوع سينماي اقتباسي مورد توجه است. رصد كردن آثار ادبيات جهان و حتي فيلم هاي اكران شده اي كه مي تواند زمينه فيلمسازي قرار بگيرد، در دستور كار آنها قرار دارد. حال چگونگي، حق اقتباس از اين آثار براي ساخت فيلم در زير علامت سؤال قرار دارد.
اما مسئولان سينماي اقتباسي معتقدند توجه به وضعيت اقتصادي چاپ و نشر كتاب هم مورد توجه آن ها بوده است چرا كه با توجه به پايين بودن سرانه مطالعه اقتباس مي تواند به وضع معيشتي نويسندگان هم سر و ساماني بدهد. ناگفته پيداست به طور كلي پديده اقتباس، انقلابي در رمان نويسي كشور خواهد بود؛ چرا كه ما الآن با شمارگان پايين كتاب هاي منتشر شده مواجه هستيم و اقتباس از يك اثر ادبي به نوعي تبليغي براي آن هم به حساب مي آيد. اما بايد يادآوري كرد اين در شرايطي است كه حق مولف فراموش نشود.

 



در كانون انديشه جوان مطرح شد شعر اعتراض در پي دنياي آرماني انسان است

امين احمدي
اگر چه شعر اعتراض معنايي جهاني دارد و به گونه اي از شعر گفته مي شود كه به اعتراض شاعر درباره جهان، سياست و مردم مي پردازد، اما «اعتراض» در ايران و بعد از پيروزي انقلاب اسلامي معنايي جديد يافته است و انتخابي است از سوي برخي شاعران انقلاب براي حضور در جريانات اجتماعي. محمد مهدي سيار، دانش آموخته دكتراي فلسفه از دانشگاه تربيت مدرس، شعر اعتراض را در كارگاه آموزشي پرديس تابستاني كانون انديشه جوان جريان شناسي كرده است و به معناي آن در ادبيات معاصر ايران پرداخته كه مي خوانيد:
نقش كليات و جزئيات در شعر
مدرس ادبيات معاصر در كانون انديشه جوان، پيش از آن كه به موضوع شعر اعتراض بپردازد، به بيان يكي دو مقدمه پرداخت. يكي از مباحث ورود كليات ياجزئيات در شعر بود كه محمد مهدي سيار در توضيح آن مي گويد: يك ديدگاه شعري مي گويد بايد موضوعات كلي در شعر مطرح شود زيرا شمول بيشتري دارند. از سوي ديگر آن ها كه قائل به رسالت اجتماعي شاعرند، معتقد به جزئيات اند و مي گويند رسالت هنر پرداختن به عصر و زمان خويش است».
اين استاد دانشگاه بااشاره به افلاطون به عنوان نماينده ديدگاه اول مي گويد: افلاطون در فلسفه خود به شدت جانب كلي گرايي را مي گيرد. نظريه معروف او در باب عالم، فلسفه مثل است. از ديدگاه او حقيقت كلياتي است كه در عالمي فراتر از اين عالم قراردارند و تمام آنچه در اطراف ماست، چون قابليت تغيير دارند، وجود حقيقي ندارند. در واقع حقيقت چيزي است كه نه زمانمند و نه مكانمند است.»
سيار ادامه مي دهد: «نظريه هنر او هم همين است. او به شدت مخالف شعرها و تئاتر هاي معمولي يونان باستان بود كه به حوادث روزمره مي پرداخت. افلاطون معتقد بود هنرمند تنها سايه اي از اتفاقات روزمره را در آثار خود بازتاب مي دهد.»
او در مقابل نظريه افلاطون از ديدگاه نوافلاطونيان سخن مي گويد: «ديدگاه اين گروه به انديشه عرفاي ايراني بسيار نزديك است. آن ها بر خلاف افلاطون توجه شان را به جزئيات معطوف مي كنند».
سيار در ادامه راهي را كه حضرت علي (ع) در نهج البلاغه به آن اشاره كرده بر مي گزيند و مي گويد: «حضرت علي (ع) مي فرمايد: هر كس به دنيا نظر كند، كور شده و هر كس به دنيا نگاه كند، بينا مي شود...
او درتوضيح اين سخن مي گويد: «اگر شما به عنوان يك هنرمند اگر به پديده هايي چون فقر، جنگ و انقلاب به عنوان يك حادثه زمانمند بنگريد، اثر توليدي تان هنري نخواهد بود. اما اگر به اين موضوعات به عنوان نمادهايي براي بيان حرف هاي ماندگار و كلي بنگرد، اثرش به ماندگاري مي رسد؛ يعني آن حادثه را از دل تاريخ بكند و جزئي از يك اثر هنري كند. در واقع هنرمند كسي است كه به جزئيات بپردازد و از طريق آن به كليات اشاره كند.»
شعر اعتراض چيست
اگر چه شعر اعتراض به طور كلي شعري است كه شاعر معترض در خلال آن به ابراز نارضايتي از شرايط موجود مي پردازد، اما سخن گفتن از شعر اعتراض در محافل ادبي ايران، اشاره به طيف وجريان خاصي از شعر است.
محمد مهدي سيار در تعريف شعر اعتراض مي گويد: «شعر اعتراض در واقع امتداد جريان شعري انقلاب است و شاعران اعتراض شاعراني هستند كه در وهله اول خودشان را پايبند به گفتمان انقلاب مي دانند و درعين حال چون انقلاب را با الگوي زمان حضرت علي(ع) مي سنجند، به برخي روندهاي موجود اعتراض مي كنند. اين شاعران باليده و رشد يافته شعر انقلاب هستند و اعتماد به ساحت معنوي نظام دارند، اما به برخي انحرافات و روندهاي طي شده معترضند؛ به بيان ديگر شاعر اعتراض به انحراف از آرمان ها...»
اين كارشناس ادبي درباره آغاز شكل گيري شعر اعتراض مي گويد: «آغاز واقعي شعر اعتراض را بايد در ابتداي دهه 60 و در زمان جنگ ايران و عراق دانست. در اين شعر جبهه نماد عدالت مي شود و پشت جبهه نماد نوعي غفلت و رفاه زدگي. نخستين شعرهاي اعتراض را هم مي توان در آثار سلمان هراتي به خوبي مشاهده كرد. اين شعرها در ابتدا بيشتر حسي بودند، اما كم كم اعتراض به سنگ بناي يك جريان ادبي تبديل شد...»
شاعران اعتراض چه مي گويند
درون مايه شعر اعتراض و الگوي اين شاعران موضوع ديگري است كه كارشناس شعر انقلاب به آن اشاره مي كند و مي گويد: «شعر اعتراض به دنبال انتقاد از بي عدالتي هاست يعني همان كاري كه حضرت علي (ع) انجام مي داد و هيچ گاه سكوت نمي كرد. شاعران اعتراض به سيره امام اول شيعيان نظر دارند و از اين نظر فضاي شعري آن ها هم ايده آل است و هم حقيقت و موجود، زيرا نمونه عيني آن در تاريخ وجود داشته است.»
سيار بابيان اينكه شعر اعتراض شعري كاملاً شيعي بوده ادامه مي دهد: «اين شاعران الگوهاي خود رافقط از اسلام و سيره امامان مي گيرند و به همين دليل عدالت خواهي آن ها با خواست روشنفكران ليبرال و عدالتخواهي چپ گرايان متفاوت است. در واقع اعتراض آن ها كاملاً درون گفتاري و ديني است.»
اين استاد دانشگاه به مقوله انتظار به عنوان يكي از درون مايه هاي اصلي شعر اعتراض اشاره مي كند و مي گويد: «توجه به امام زمان (عج) درشعر پيش از انقلاب هم وجود داشته، اما حضور امام عصر (عج) در شعر آن دوره بيشتر جنبه حسي و احساسي داشته، اما در شعر انقلاب انتظار جنبه اي اجتماعي و عيني پيدا مي كند، يعني همان چيزي كه در تفكر حضرت امام خميني (ره) وجود دارد. در شعر اعتراض شاعر به عدالت دنياي پس از ظهور مي پردازد، عدالتي كه پس از پرشدن دنيا از ظلم و جور ايجاد مي شود.»
نمايندگان برجسته اعتراض
اگر به شاعران برجسته دوره انقلاب و شعر آن ها نگاهي بيندازيم، در مي يابيم كه بيشتر آن ها شعر اعتراض را تجربه كرده اند و در اشعار خود به آن پرداخته اند.
سيار با اشاره به برخي شعرهاي ماندگار انقلاب مي گويد: «شعر معروف مولا ويلا نداشت، سروده عليرضا قزوه نمونه واقعي يك شعر اعتراض است. در اين شعر قزوه آرمان شهري را ترسيم مي كند كه جامعه موجود از آن فاصله گرفته است.»
او ادامه مي دهد: قزوه در شعر اعتراض خود بسيار از تفكرات شيعي بهره برده است.
شعر «بيا به آفتابي نهج البلاغه برگرديم» نمونه ديگري از اين اشعار با توجه به زندگي علي (ع) است تا از «نخلستان تا خيابان» كه از زبان ابوذر است در انتقاد به جامعه ايران و تصويرهايي مانند؛ «اينجا كسي انبان نان را به دوش نمي گيرد.»
كارشناس ادبيات انقلاب ادامه مي دهد: «نمونه ديگر مرحوم سيد حسن حسيني است كه شعرهاي اعتراضي او بسيار معروفند او در مثنوي معروف خود در ابتدا به انتقاد از وضعيت موجود و فاصله گرفتن جامعه از ارزش ها مي گويد و سپس آرمان شهر خود را ترسيم مي كند.»
سيار در پايان از سلمان هراتي و قيصر امين پور به عنوان ديگر نمايندگان برجسته شعر اعتراض نام برد.

 



كاكل انديشه در باد!

جواد نعيمي
از وقتي كه به بيماري صعب العلاج نوشتن دچار شده ام، عده زيادي از هم وطنان عزيز كه نسبت به اين جانب لطف و محبتي دارند، حاضر شده اند دل شان را به من بدهند. ]اين ها دل دادگان بي قرار عالم شطحند![ بعضي ها چشم هاشان را به من بخشيده اند. ]اين ها ايثارگران نگاهند![ بعضي ها گوش هاشان را به من سپرده اند.]اين ها از آن گروهند كه گوش شان هميشه بدهكار است![ و عده ديگري انديشه شان را به دست من داده اند.] اين ها سرمايه گذاران بانك معنا هستند![و...
لذا برحسب وظيفه اي كه احساس مي كنم، در همين جا مراتب تشكر خود را از همه اين عزيزان اعلام مي دارم و حاضرم به پاس اين همه محبت دوستان، قلب و قلم خودم را به آن ها ببخشم!
مي دانيد، قلب من از سنگ نيست. من شما را خيلي دوست دارم. اگر هم گاهي شلاق شطح را مي كشم به گرده مبارك تان؛ باور كنيد نظر سوئي ندارم. چه كار كنم كالسكه شطح، گاهي دور برمي دارد. تقصير خودم كه نيست! مثلا وقتي دارم توي خيابان انديشه راه مي روم و مي بينم آقايي دستش را از پنجره كتابش بيرون مي آورد و پوست تخمه خيانت و آشغال هاي كله مبارك را توي دست و پاي مردم مي ريزد؛ مغز خودكارم به جوش مي آيد! يا وقتي توي كتاب خانه نشسته ام و دارم تلويزيون قلب ها را تماشا مي كنم و مي رسم به شاعري كه كت شعورش را روي دستش انداخته و به زمين و آسمان بد مي گويد، مجبور مي شوم با سيلي شطح خيلي محكم و جانانه بكوبم توي گوشش! شما مي گوييد من خيلي بي رحم هستم؟!
قسمت من هم از اول اين جور بوده است كه قلم پراني كنم ديگر! مثلا باز اگر بگويم آي دخترها! آي پسرها! بگذاريد كاكل موهاي انديشه تان مال خودتان باشد، بگذاريد باد شرقي بر گيسوان تان بوزد، بگذاريد نفس اذان؛ گلوي شما را معطر كند، بگذاريد گل حجاب بر لبان سرتان برويد، بگذاريد روبان عفاف، روي بام ديوار دل تان در اهتزاز باشد و... به من نمي گوييد چرا داري شعار شعور مي دهي؟
پس من چه بنويسم؟ هرچه مي گويم كه شما يك جوري مي خواهيد زيرابش را بزنيد! نه، شما را كه نمي گويم. آن بعضي ها را مي گويم. همان بعضي هايي كه بعضي وقت ها با ديدن نيم رخ شطح، پاك از كوره درمي روند و حسابي دق دل شان را خالي مي كنند. آخر، بي انصاف ها چرا به جاي شكلك درآوردن براي شطح، نمي رويد جوراب ساق بلند صداقت را به پا كنيد؟ چرا نمي رويد كفش پيمايش جاده هاي ملكوت را كشف كنيد؟ چرا پيراهن آستين كوتاه نزديك بيني را عوض نمي كنيد؟ چه قدر مي خواهيد تي شرت كوته فكري بپوشيد؟ مقنعه قناعت چه عيبي دارد كه روسري بنفش اسراف را رها نمي كنيد؟ گيرم كه يك سوم و اندي از گيسوان خود را به گواهي باد سپرديد آيا باران نگاه هاي هرزه مي تواند چمن زار روح شما را سيراب كند و در باغ خاطره هاي ساده شما، درخت هاي ميوه معنويت بنشاند؟ گيرم كه هفتاد و هفت رنگ، بر كمان پيراهن شما درخشيد، گيرم كه دكمه هاي فانتزي؛ چشم ها را تزيين كرد، گيرم كه جوراب هاي نازك؛ ويترين عرضه محصولات فرنگي شد، وقتي كه از معبر خودنمايي گذشتيد و به خانه خود بازبيني آمديد؛ چه محصولي به همراه خواهيد داشت؟
نگفتم اگر جلوي اين قلم را ول كنم، كار را به جاهاي باريك مي كشاند؟! الان است كه داد عده اي درآيد كه: اي بابا! تو هم حال داري ها! خوب، راست مي گويند ديگر. اگر حال نوشتن براي كسي نمانده باشد كه نمي تواند داد قلم را به گوش ديگران برساند.
مي گويم همين طور شوخي شوخي، بناي يك شطح ديگر به زير آهن رسيد. الان كه نگاه كنيد ساختمان هاي عظيم شطح را اين طرف و آن طرف مشاهده مي كنيد. البته فرق آسمان خراش شطح با ساختمان هاي چندين و چند طبقه اداره ها و بانك ها، در اين است كه من براي ساختن ساختمان شطح، بيش تر، از خودم مايه مي گذارم و سعي مي كنم شما را به راحتي زير سايه بان ساده شطح بپذيرم. بعد هم، اين ساختمان ها را بيش تر براي استفاده همگان، به ويژه براي رفاه حال شما عزيزان، به رايگان در اختيارتان مي گذارم. فقط براي سكونت در آپارتمان هاي «شطح» بايد به شدت از راه رفتن بر روي «سطح» بپرهيزيد!

 



گريزي به حيدربابا نگاهي به كتاب «ناشناخته هاي حيدربابا» نوشته جعفر كوهي

علي ناصري
ناشناخته هاي حيدربابا جداي از شهريار و منظومه حيدربابا به خودي خود مي تواند اثري اقليم شناسانه باشد. چرا كه نگارنده فارغ از ابيات استاد شهريار، همچو شيدائي ديگر كارهاي استاد، در قيد مفهوم خاص و پرداختن به مركزيت بخصوص نيست و گريز مي زند به جاي جاي جغرافياي تولد حيدربابا و گوشه هاي فراموش شده در غبار زمان را روشني و صيقل مي دهد. اين گوشه ها مي تواند همانطور كه گفته شد جغرافياي به ظاهر بي اهميت و داده اي باشد كه استاد ساليان دور در آن اقامت داشته و آداب و رسوم و فرهنگ به خصوص را نظاره گر بوده است. گوشه ديگر، روستاهاي همسايه كوه حيدربابا مي باشد كه حتماً در آفرينش بندبند حيدربابا مؤثر بوده است. مثلا در ص13 كتاب «روستاي شنگل آوا» چنين معرفي شده است:
«... اگر باز هم در امتداد كوهها به طرف غرب برگرديم در انتهاي رودخانه محلي كه از پاي كوه حيدربابا مي گذرد انبوه باغها را مي بينيم كه در آغوش گرم كوههاي سربلند عشوه گري نموده و روستاي پرشكوه شنگل آوا را در هاله اي سبز از ناز و نعمت فرو برده اند. چنانكه استاد در مورد باغ هاي باصفاي آنجا مي فرمايند:
شنگل آوا يوردي عاشيق آلماسي
گاهدا كئديب اوردا قوناق قالماسي
داش آتماسي، آلما، هيوا سالماسي
قالوب شيرين يوخي كيمين ياديمدا
اثر قويوب روحومدا، هرزاديمدا
بنا به گفته سالخوردگان محل گويا شنگل نام حكمراني بوده كه بعد از شفا يافتن از بركت آب معدني كه در محل وجود دارد آنجا را آباد نموده و به همين خاطر هم به نام وي معروف گشته است. اين روايت مي تواند تا حد زيادي درست باشد. چنانكه فردوسي در شاهنامه آورده در زمان بهرام گور پادشاه هندوستان «شنگل» شاه نام داشته است. پس «شنگل» يا شنگيل» در روزگاران قديم به عنوان اسم اشخاص به كار مي رفته. بنابراين مي تواند نام حكمران مذكور نيز بوده باشد.
نگارنده در بخشهايي از كتاب نيز به معرفي پوشش محلي آن سامان مي پردازد و در اين رهگذر همانطور كه گفته شد، رويه و نماي اقليم شناسان اثر بيشتر برجسته مي شود هر چند كه شايد ربط مستقيمي به عنوان كتاب نداشته باشد. در صفحه هاي 36و 37 كتاب در مورد كفش و كلاه چنين آمده است:
«كفش»
مادر بزرگي مي گفت: در آن روزگار نداري بيشتر مردم اصلا كفش نداشتند و در فصول بهار و تابستان تا آمدن برف و سرما زنان و بچه ها اغلب پابرهنه مي گشتند. كفش زن و مرد چندان تفاوتي نداشت. آنها در فصل سرما كفش هائي از چرم مي پوشيدند كه اين گونه به عمل مي آمد. اول چرم گاو را مي خريدند و مي گذاشتند داخل آب دوغ (آيران) نرم مي شد و بعد موهايش را مي كندند و رويش «زي» يا همان زاج سفيد و آرد جو مي پاشيدند و سپس دور يك ستون چوبي (ديرك) آنقدر تاب مي دادند تا حسابي حالت انعطاف پيدا مي كرد. حالا نوبت كساني بود كه با استادي از چرم موجود كفش و چارق مي دوختند. بعدها كفش هايي به نام كفش اردبيل و روس به بازار آمد كه هر كس مي توانست، مي خريد. تا اينكه «رزين» (لاستيك) پيدا شد و يواش يواش مردم براي خودشان كفش خريدند. البته در اين ميان اربابها و كسان دارا از كفش هاي نوك برگشته چرمي و چكمه هايي نيز از همان جنس استفاده مي كردند. در عوض افراد خيلي فقيري هم بودند كه به جاي كفش در زمستان شال پشمي دور پاهايشان مي پيچيدند و همانطور در برف و سرما راه مي رفتند.
كلاه
بيشتر كلاه مردان چنانكه گفتيم در زمستان «پاپاق» از پوست بره و گوسفند و در تابستان نيز كلاهي به نام «گئچه» بود كه از موي بز درست مي شد. بعدها كلاه «شبكه» و «جلودار» به بازار آمد. البته ارباب ها و خانها بيشتر «لبه دار» مي گذاشتند.
در مواردي نگارنده به جاي مستندات متقن و محكم از استنادهاي شفاهي استفاده كرده است كه كفش نمونه بارز آن است. مستندات شفاهي هر چند كه مي تواند دليلي براي ارائه بعضي از وقايع باشد ولي مطمئناً استنادي توام با شك و گمان خواهد بود و ريشه هاي اصلي يك واقعه را نمي تواند خوب واكاوي و كشف نمايد.
بخش ديگر كتاب به معرفي بعضي از شخصيتهاي منظومه حيدربابا پرداخته. شخصيتهايي كه در جاي جاي و بندبند منظومه نفس مي كشند و قوام و دوام و شيريني بيان اشعار گويا به همين شخصيتها و مكانها و حال و حسهاي عميق و تاثيرگذار وابسته است. يكي از اين شخصيتها «ملا ابراهيم صدري» استاد و معلم شهريار مي باشد. نگارنده در معرفي ملا ابراهيم چنين آورده است: ملا ابراهيم استاد شهريار در سال 1275 هجري شمسي در قريه قييش قورشاق چشم به جهان گشوده و بعد از حدود 71 سال زندگي پر از رنج و زحمت و فقر و نداري در سال 1346 وفات يافته است.
شهريار در وصف استادش آورده است «ملا ابراهيم استاد من مردي است واقعاً فاضل و از 45 سال به اين طرف كه من ياد دارم مدرس و مكتبدار و طرف همه گونه مراجعات مردم آن محل بلكه تمام آن محال است. با اينكه مالكين و حتي برزگران آن حوالي همه از شاگردان او بوده و همه گونه مديونش هستند، بي آنكه از كسي كمكي بطلبد هنوز در كمال وارستگي و آزادگي گاهي در مزرعه كوچك خود و گاهي به همان شغل شاغل و به تعليمات بي اجر و مزد خود مشغول است.»
بخش چهارم ناشناخته هاي حيدربابا از زيباترين و بيادماندني ترين بخشهاي كتاب است. چرا كه نگارنده سعي در بازنمايي و پرده برداري از فرهنگ عمومي و فولكولوريك منطقه است. فرهنگي كه گويا در اين عصر پرشتاب اطلاعات رفته رفته در محاق فراموشي گم مي شود و اين خود مي تواند ارزشمند باشد كه فرهنگ دور و گذشته ما كه سينه به سينه به عصر حاضر رسيده است، مكتوب شود و حداقل ياد و خاطره آن براي نسلهاي بعدي بماند كه پدران و مادران ما چگونه مي زيستند. نگارنده كتاب گويا در اين قسمت همچو استاد شهريار از كمند غليان احساسات خود نتوانسته است برهد و نثر در جاي جاي اين قسمت بسيار احساساتي است چيزي كه شايد براي يك كار مستند زياد هم خوب نباشد. در ص 115 كتاب «نشانلي بازليق» (نامزدي) اينگونه بيان شده است.
«نشانلي» يا «آداخلي» در زبان تركي هر دو مفهوم «نامزد» دارند اما آن روزها نامزدي مثل امروز نبود و مي شود گفت كه دليل جدايي تعدادي از نامزدهاي امرزي هم همين ديدارها و آمد و شدهاي غيرشرعي و خلاف عرف و سنت مي باشد كه در نظر جوانان ما قوانين خلاف آزادي ولي در باورهاي قدما مرز ما بين پاكي و ناپاكي بوده اند كه كاملاً رعايت مي شده اند. بگذريم، آن وقتها هم نامزدبازي كم و بيش بوده ولي با حفظ بزرگترها و مرزهاي اخلاقي و پاكي، حال براي نمونه مي رويم به سراغ يك نامزدبازي سنتي: شادروان مشهد محسن كه در يكي از شب هاي پاييز ياد يار كرده و با ترك پست خويش كه «قوروقچي» مزارع هندوانه روستا بوده شبانه يواشكي وارد خانه نامزدش مي شود. مادر دختر خبردار شده و با استفاده از فرصت دختر و پسر را در خانه پشتي جاي مي دهد و خودش هم سركرسي نشسته و سعي مي كند مرد پير و خسته خانه را سرگرم سازد. وضعيت به خوبي پيش مي رود تا اينكه همگي به خواب مي روند. مشهد محسن از بس بفكر «بوستان» بوده در خواب مي بيند كه دزد آمده و يكدفعه داد مي زند: آي كوپك اوغلي... اينجاست كه پدر دختر بلند مي شود و با چوب دستي مي افتد به جان مشهد محسن، مشهد محسن هر طور شده فرار مي كند و دختر هم مي خزد زير كرسي. چند تا چوب هم مادر عروس به گناه همكاري با دامادش مي خورد و غايله تمام مي شود.
بخش پنجم كتاب گريزي به اساطير زده است و سعي در ايجاد ارتباط بين مفاهيم منظومه و اساطير ايران باستان داشته است و در اولين بخش از اين قسمت سعي بر پاسخ دادن به اين سؤال است كه مفهوم حيدربابا چيست و چرا استاد شهريار نام منظومه اش را سلام بر حيدربابا گذاشته است. اين قسمت از كتاب از ساير بخشهاي ديگر مستندتر مي باشد و نگارنده سعي بر آن داشته تا با ارجاع خوانند به منابع و ماخذها بار علمي نوشته خود را بالا بياورد. هرچند كه شايد در انديشه واحساس استاد شهريار چنين تفاسيري كه نگارنده در كتابش آورده است، وجود نداشته باشد. ولي به هر حال از ميان كلمات و احساسات متراكم منظومه كم حجم استاد شايد بتوان چنين تفاسيري را هم اخذ كرد. حال اين به ميزان اطلاعات و تحقيقات يك محقق برمي گردد كه بتواند ارتباطي بين مفاهيم و موضوع مورد تحقيق خود ايجاد كند يا نه.
«ناشناخته هاي حيدربابا» مي تواند يكي از مهمترين منابع براي شناخت هر چه بيشتر اقليم منظومه حيدربابا و البته خود استاد شهريار باشد و همان طور كه ذكر شد به خودي خود مي تواند اثر بوم شناسانه و همچنين تحقيقي در خور در زمينه فرهنگ عامه و داشته هاي فولكلوريك ما باشد. محقق ارجمند جعفر كوهي همانطور كه در قسمتي از كتاب آورده است خود در پايين و دامنه كوه حيدربابا به دنيا آمده است و در آنجا رشد و نمو پيدا كرده و تمامي زير و بم و حال و احوالات مردم را از نزديك مشاهده كرده است و البته همين خود كمك شاياني به يك اثر تحقيقي در اين زمينه مي نمايد. چيزي كه براي من نگارنده قابل توجه است ناشناختگي نگارنده ناشناخته هاي حيدرباباست. ايشان چه در منطقه خود و چه در مجامعي كه به نحوي با كتاب سر وكار دارند ناشناخته اند. در حاليكه با كمترين امكانات و بيشترين زحمات توانسته اند كارهايي بنمايند كه شايد از قوه و توان يك محقق شهري خارج باشد. خود ايشان براي من تعريف كرده است كه گاه براي به دست آوردن گوشه اي هرچند بي اهميت و كوچك از فرهنگ عمومي و يا چيزي كه به استاد شهريار مربوط مي شده است ساعتها پياده روي در كوه و دشت نموده است تا شخص و يا مكان مورد نظر را پيدا نمايد (ايشان در اثر ديگر خود به نام افسانه هاي ديار شهريار كه به مناسبت يكصدمين سالگرد تولد استاد شهريار درسال 85 از طرف سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري به چاپ رسيده است، براي به دست آوردن يك قصه يا افسانه روستا به روستا مي رفته و هر قصه را از هر پيرمرد و يا پيرزني به قيمت هزار تومان مي خريده است.)
البته همين عشق و علاقه ايشان جواب هم داده است. چرا كه ناشناخته هاي حيدربابا كه با هزينه خود ايشان در هزار نسخه چاپ شده بود در اندك زماني به چاپ دوم هم رسيده است كه البته نبايد تلاشهاي خود ايشان را ناديده گرفت. در آخر بهتر ديدم شمه اي از زندگي ايشان را من باب حسن ختام نوشته خود در همين جا بياورم.
جعفر كوهي متولد روستاي قئيش قورشاق از توابع شهرستان بستان آباد تحصيلات ابتدايي را در همان روستا و راهنمايي و دبيرستان را در تبريز به پايان رسانده و بعد از خدمت سربازي به كارهاي مختلفي پرداخته كه دست فروشي و دامداري و زراعت از آن جمله مي باشد هم اكنون متصدي دفتر مخابرات روستاي خودشان مي باشد. ايشان تاليفاتي دارند كه عمدتاً پيرامون زندگي استاد شهريار مي باشد. جلد اول كتاب «ناشناخته هاي حيدربابا» در سال 79 به چاپ رسيده است و در سال 1381 «آوازخوانان كوهستان بزگوش» را منتشر كرده است. در سال 1385 «افسانه هاي ديار شهريار» را سازمان ميراث فرهنگي تهران به مناسبت يكصدمين سال تولد استاد شهريار به چاپ رسانده است.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14