(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 15 آبان 1389- شماره 19782

انجمن دشمنان حافظ!
خانه عنكبوت كنكاش در انديشه هاي آرماگدوني صهيونيسم بين الملل - بخش دوم
آن گاه، باران...
پرسش
كتاب ايراني- كتاب خارجي!



انجمن دشمنان حافظ!

محمد محمودي نورآبادي
كي شعر تر انگيزد خاطر كه حزين باشد/ يك نكته از اين معني گفتيم و همين باشد
از لعل تو گر يابم انگشتري زنهار/ صد ملك سليمانم در زير نگين باشد
غمناك نبايد از طعن حسود اي دل/ شايد كه چو وابيني خير تو در اين باشد
هركو نكند فهمي زين كلك خيال انگيز/ نقشش بحرام ار خود صورتگر چين باشد
جام مي و خون دل هر يك به كسي دادند/ در دايره ي قسمت اوضاع چنين باشد
در كار گلاب و گل حكم ازلي اين بود/ كاين شاهد بازار و آن پرده نشين باشد
آن نيست كه حافظ را رندي بشد از خاطر/ كاين سابقه ي پيشين تا روز پسين باشد
ظهر يكي از روزهاي داغ تيرماه همين امسال، پيامكي دريافت كردم كه موضوع اش دعوت از شاعران و هنرمندان براي شركت در نشست انجمن دوست داران حافظ بود. پيشتر هم شنيده بوديم كه انجمن، هفته اي يك روز در ساختمان مركزي هلال احمر شهرستان ممسني نشست هايي دارد. از اين رو بد نديديم براي يك بار هم كه شده به آن جا سري زده و از نزديك در جريان محتوا و كيفيت كار آن قرار بگيريم. جلسه عصر يك شنبه با جمعي هشت، نه نفره تشكيل شد و همان طور كه انتظار مي رفت و از قبل هم از حاشيه هاي انحرافي اين نوع نشست، كم و بيش خبرهايي رسيده بود، همه وقت دو ساعتي اين نشست، به اين كه آيا حافظ شرابخوار بوده و يا نبوده گذشت!!! همان جا بود كه احدي از حاضران كه فوق ليسانس ادبيات هم داشت و براي اولين بار هم شركت كرده بود، عنوان دشمنان حافظ را زيبنده تر از دوست داران آن براي محفل دانست و بعد هم با ناراحتي، جلسه را ترك كرد. از آن به بعد هم نشست دشمنان حافظ (به گواه برخي از شركت كنندگان در آن جلسه) با همان كيفيت و گاهي بد تر از آن تشكيل مي شد. تا اين كه حدود يك ماه پيش اطلاع يافتيم كه انجمن مزبور سعي دارد همايش شعري در سطح شهر برگزار كند. اين اتفاق افتاد و سه- چهار روزي مانده به روز موعود، پوسترهاي تبليغي آن با گنبد مزار حافظ مظلوم، در معابر عمومي سطح شهر، چشم ها را خيره مي كرد و خلق الله هم به گمان اين كه حالا قرار است در شهرشان دوستان حافظ دور هم جمع شده و گل بكارند، به مفاخر ادبي خود مي باليدند.
« الف- م » كه عنصر اصلي نشست مذكور بود، از قبل تعدادي از برخي نهادها و ادارات فرهنگي كمك هايي را براي هزينه همايش، دريافت كرده بود. جلسه عصر روز پنج شنبه، در سالن امام خميني اداره فرهنگ و ارشاد شهرستان ممسني (استان فارس) بر پا شد.
قابل پيش بيني بود كه اين محفل و نشست، نه با انگيزه خدمت به انديشه هاي متعالي حافظ كه فرصتي براي عمال و نوكران مردگان سياسي يا همان سر شاخه هاي هنري جريان فتنه مي باشد تا براي عقده گشايي، به نظام و انقلاب بتازند. از اين رو، رئيس ارشاد شهرستان كه تحت فشار برخي عناصر دلال و معامله گر ، نتوانست مانع از برگزاري همايش شود، سالن را به دست آن ها سپرد و از زير بار مسئوليت ها و عواقب بعدي، شانه خالي كرد. از شاعران هنرمند و متعهد شهرستان كه كم هم نيستند، در اين جلسه خبري نبود. آن ها در واقع دعوت نشدند كه شعر بدهند و اگر هم دعوت مي شدند، شعر خواني در چنين مجلسي را ظلم آشكار به هنر و حافظ دانسته و قطعاً چنين نمي كردند.
اما در اين جلسه چه گذشت؟
محمد حسين ب .عضو هيأت علمي دانشگاه آزاد اسلامي فسا و استهبان، ميهمان دعوت شده خارج از شهرستان بود كه از بحث حافظ شناسي به سمت و سوي سياست رفت و تريبون را به دفاع از مردگان سياسي( سران فتنه) تبديل كرد. ايشان كه با وجود نداشتن مدرك دكترا، از دكتر دكتر گفتن جمعي ساده دل دچار خود شيفتگي و توهم شده بود، با فراموش كردن اصل موضوع، به سراغ موضوعات مرده اي رفت تا به حساب خود، در آن جسم پوسيده روحي دميده و همفكران خود را نيز متوجه كند كه هنوز هم مي شود فتنه گري كرد!
بعد از آن شاعرك ديگري كه از جنبه هاي مختلف سياسي ، سابقه بسيار سياهي داشته و جز القاي يأس و بدبيني، هنر ديگري ندارد نيز همان ادبيات ب را با زبان ديگري به خورد جماعت داد. مابقي شبه شاعران هم از همين سنخ انتخاب شده و تقريباً با همين رويكرد شعرخواني داشتند. از اين رو، آن كسي كه بيش از همه مظلوم واقع شد، شخص حافظ بود كه جلسه را به نام و عنوان او برگزار كرده بودند. جالب تر اين كه برخي از مسئولين شهرستان از جمله رئيس آموزش و پرورش شهرستان نيز در صف جلو و عين مجسمه نشسته و با گوش ها و دهان هايي باز به اين مطالب موهوم گوش فرا داده و بد تر آن كه در پايان جلسه، روي سن رفته و هدايا را از كيسه بيت المال، ( بخوانيد از كيسه آموزش و پرورش )، دو دستي تقديم هتاكان كردند.
حال شايد آن چه كه در اين آشفته بازار و در اين فضاي حزن انگيز قابل تأمل باشد، همين حاتم بخشي مسئوليني از اين دست است كه با صداقت و سادگي و گاهي به زعم خود با رندي از كنار اين مسائل مي گذرند. وگرنه آن عده معلوم الحال كه تكليفشان روشن است واز كوزه همان تراود كه در اوست...
جاي تعجب اين جا است كه سر شاخه هاي دلالان وابستگي و انحطاط، راه خود را در بيان ديدگاهاي خود در اماكني ديده اند كه وابسته به نظام و ملتي است كه براي عزت و استقلال خود چه جان فشاني كه نكرده اند. راه خود را استفاده از اماكن و امكانات نظام براي ضربه زدن به آن يافته اند... و در اين بين خوب است كه بي تعارف ماهيت معامله كنندگان با اين دار و دسته را بر ملا كرد و اندوهناك و انديشناك ياد آور شد كه اين معامله گرها، از همين حالا با هر گروه و هر مرام و مسلكي وارد معامله شده اند تا به خيال بچه گانه خود، براي «انتخابات مجلس نهم» جاپايي باز كنند. حال با چه قيمتي و چگونه، اين را بايد از برخي مسئوليني پرسيد كه در آن محفل، به احترام جماعت ورشكسته، از بيت المال، به آن دلالان وابستگي و دشمنان واقعي حافظ، شام و قاليچه و دسته گل جايزه مي دادند....!

 



خانه عنكبوت كنكاش در انديشه هاي آرماگدوني صهيونيسم بين الملل - بخش دوم

بهنام اسماعيلي
كلمه ماسون (mason) يعني بنّا، فراماسون (Freemason) يعني بنّاي آزاد. فراماسونري يك تشكيلات منظم جهاني است كه بر اركان دولت هاي جهان و اكثر وجوه زندگي سياسي، اقتصادي و فرهنگي جوامع، سلطه يافته است .كسي كه عضو فراماسونري است، ماسون يا فراماسون ناميده مي شود. ساختماني كه مركز فعاليت ماسونهاست لژ نام دارد. يكي از بزرگترين اهداف گروه هاي ماسوني اين است كه زمينه را براي حكومت فردي از بين ماسون ها با عنوان نمادين ضد مسيح (Antichrist = دجال)، يا به تعبير بعضي از گروه هاي ماسوني، فرعون جديد (New Pharaoh) آماده كنند. فراماسونري جمعيتي سرّي است كه كسي به راحتي نمي تواند در حريم آن نفوذ كند و اگر هم راه يافت، مكلف است اسرار آن را مكتوم نگه دارد؛ اما با اين وجود،كساني توانستند به حريم آن نفوذ كنند و به اسناد و مدارك مهمي دست يابند و موفق به كشف و افشاي اسرار آنها شوند.
اين گروه شيطاني، به حدي مرموز و مكارانه عمل مي كند كه تا سال هاي اخير، خود را در قالب يك گروه صنفي خيرخواه جا انداخته بودند، اما با تلاش و افشاگري هاي پژوهشگران و محققين، از بسياري از اهداف خطرناك اين گروه، پرده برداشته شده است. نكته بسيار عجيب اين كه گروه مذكور، هم از نظر خصوصيات و هم از نظر اعمال، شباهت باورنكردني با دجال روايات اسلامي دارد و حتي در اين ميان ، نماد « يك چشم » را نيز براي خود برگزيده است كه اين مسئله خود اهميت شناخت اين فرقه را بيش از پيش نمايان مي سازد.دامنه اعمال شيطاني اين گروه تا بدان جاست كه رد پاي آن در بسياري از فتنه هاي بزرگ عالم، از جمله فتنه معبد سليمان، نبرد كذايي آرماگدون، پيشگويي هاي نوستراداموس، فيلم 300 و ... ديده مي شود .
يكي از ترفند هاي خطرناك دستگاه شيطاني فراماسونري براي اجراي اهدافش، تلاش براي انس دادن انسان ها به خصوص كودكان با سحر، جادو و تعاليم شبه كابالايي است. اما در جهان امروز كه ارزش ها دگرگون شده و همه چيز به صورت وارونه معرفي گرديده، كتاب ها و فيلم هاي زيادي در مدح و ستايش جادوگري نوشته و ساخته مي شود. متأسفانه مخاطب بسياري از اين كتاب ها و فيلم ها، كودكان معصوم هستند. بدين ترتيب بسياري از كودكان از دوران خردسالي با سحر و جادوگري آشنا مي شوند و با توجه به اين كه در آنان رشد شناختي كامل نيست، بسياري از آن ها آرزو مي كنند كه اي كاش به جاي قهرمان كتاب ها و فيلم ها بودند و مي توانستند هر چيز كه مي خواستند براي خود مهيا كنند. بخوبي مي توان ديد كه امروزه بازار بسياري از اين كتاب ها و فيلم ها بسيار داغ است و بعضي از آن ها در زمره پرفروش ترين كتاب هاي تاريخ قرار دارند. تعاليم الحادي كابالا كه سرمنشأ تفكر فراماسونري است، شباهت بسيار زيادي با جادوگري دارد؛ بنابراين هنگامي كه از طريق داستان ها جادوگري (Witchcraft) ترويج مي شود، عملاً تعاليم ماسوني كابالا نيز رواج مي يابد و بدين ترتيب ذهن كودكان براي پذيرش تعاليم فراماسونري در دوران بزرگسالي، آماده تر مي گردد. دراين داستان ها از نماد هاي فراواني استفاده شده است كه بسياري از آنها در گروه هاي مخفي، ماسوني و صهيونيستي نيز استفاده مي شوند.
داستانهايي جعلي صهيونيستي كه براي تملك بر جهان و رسميت بخشيدن به يك هويت كاذب و دروغين به وجود مي آيند. اساس چندصد سال بحران هميشگي با مدرنيسم كه گاه از طريق داستانهاي اين گونه و گاه تجارت ، صنعت ، زره پوش ، هواپيما و فرهنگ و رسانه پديد مي آيد و با مارك هاي مشهور اومانيسم ، نهيليسم ،كمونيسم ، نازيسم و ليبراليسم در ويترين تاريخ به نمايش گذاشته مي شود، در همين سوبژكتيويسمي است كه از شكاكيت مدرن زاده شد. اين مقوله به ظاهر زيبا و دلفريب اجازه مي دهد كه ادراك و فهم خود را معيار حقيقت بنهيم و حقيقت هر چيزي را به عنوان سوژه به فاعل شناساي آن متكي نماييم. اگر مي بينيد كه انرژي هسته اي براي همه كشورهاي مستضعف جهان و به ويژه كشورهاي اسلامي بد و خطرناك است اما براي رژيم بدكاره صهيونيستي اين چنين نيست! علتش همين است كه ميزان حقيقي نجابت و امانت و مسئوليت پذيري دولتها و كشورها ، بسته به نظر و ادراك مقتدر ترين آنهاست. كساني كه به هر شكل ممكن توانسته اند از طريق توسعه علم و فناوري و در اختيار داشتن دانشگاهها ، آزمايشگاهها و رسانه ها فكر كنند كه بيشتر از بقيه فاعل اين جهان هستند و ديگران بايد براساس ادراك آنها سنجيده شوند ، حق و حقوقشان تعيين شود. در اين چند سال هرچه از رويدادهاي ناگوار ، تلخ و دهشت آور تاريخي سراغ داريم ؛ يا در غرب بوده و يا از غرب آمده است،كه ريشه در هيچ مشكل نژادي و ژنتيكي ندارد. به جز اينكه جهل مركب سوبژكتيويته غرب را در خود فرو برده است. سئوال اين است كه چرا اوباماي رنگين پوست آفريقايي كه نژاد مسلمان تبار دارد نمي تواند حقيقتهاي تلخ و شيرين جهان را آن گونه كه هست درك كند و چرا نمي تواند حتي با مردم مشترك در گذشته نژادي و مذهبي خودش مفاهمه برقرار نمايد؟ چرا او كه مي تواند ميراث دار «مالكوم ايكس» و «نلسون ماندلا» باشد و با احساس جوشش ضد آپارتايد در رگهايش، منجي بخشي از مظلومان جهان و رهايي بخش قسمتهايي از جغرافياي رنج باشد ، تنها به اين دلخوش كرده است كه از او هم در كاخ سفيد تصويري نصب خواهد شد و يك رنگين پوست توانسته است تا مقام اول ايالات متحده آمريكا بالا بيايد!!! تنها به اين دلخوش كند كه براي جهانيان اثبات شود سياه پوستها نيروهاي شر عالم نيستند. سياه پوستها براي پيشرفت ، رفاه و آزادي ، كمبود يا نقيصه ژنتيكي ندارند و براي اينكه اثبات كند ليبراليسم و دموكراسي در آمريكا واقعي است و آزادي وجود دارد كه اگر خواستي ريس جمهور بشوي يا كارتن خواب!!! و تعليم وتربيت غربي اين قدر درست ، اصولي و ناب هست كه يك رنگين پوست بي سرپرست هم بتواند ريس جمهور شود!
مگر اين نيست كه اوباما با شعار «تغيير» به قدرت رسيد پس چرا هيچ چيز از جمله امريكا تغيير نمي كند؟ آيا غير اين است كه عده اي با تفكراتي كه مطرح كرديم به اداره اين جامعه آمريكايي مي پردازند؟ و در اين بين حتي به مردم و شهروندان خود نيز رحم نمي كنند.
«راشل كوري» سوژه اي بود كه در اين نظام استيلايي ناديده گرفته شد و مانند دهها شهروند حق طلب ديگر آمريكا از ميان برداشته شد. يك دختر 23 سال آمريكايي كه اگر امروز تلاشهاي خانواده و دوستانش نبود شايد اكنون ما هم نمي توانستيم درباره او چيزي بدانيم و بنويسيم. او دانشجوي دانشگاه اورگرين و عضو جنبش همبستگي بين المللي « ISM » بود كه به همراه چند تن از دوستان هم عضوش به فلسطين اشغالي مي رود تا كنار كساني كه سالها بود برايشان تاسف مي خورد و با آنها ابراز همدردي مي كرد حضور يابد و دردهاي آنها را به همراه دوستانش با صداي بلند تري در غرب فرياد كند.
دو هفته از حضور او و دوستانش در فلسطين اشغالي مي گذشت كه در 16 مارس 2003 زماني كه راشل در مقابل خانه يك فلسطيني روي زمين نشست تا نگذارد بلدوزر دي-9 شركت كاترپيلار ارتش صهيونيستي آن را تخريب نمايد توسط اين بلدوزر زير گرفته شده و جان خود را از دست داد. راننده بلدوزر در برابر چشمان مبهوت و نگران دوستان راشل به حركت خود ادامه مي دهد و بيل بلدوزررا به سينه راشل مي كوبد و باز هم به حركتش ادامه داده و پيكر وي را 100 متر جلوتر مي برد. هزاران نفر در اعتراض به اين رويداد در واشنگتن دي سي راهپيمايي كردند و شهر المپيا (در نزديكي سياتل، محل زندگي و تحصيل راشل) به خشم آمد و مردم زيادي با خانواده اش ديدار و ابراز همدردي كردند. دو سناتوري كه منتخب پدر و مادر راشل بودند قول مساعدت و پيگيري دادند. اما با كمال تعجب سكوت معنا دار و سنگين، هيات حاكمه امريكا را فرا گرفت. جورج بوش ريس جمهور وقت امريكا آن را ناديده گرفت و حكومت امريكا آن را موضوعي در چهار چوب حاكميت ملي اسرائيل ارزيابي كرد. باراك اوباما هم كه در آن زمان سناتور بود و مي توانست كاري بكند و حالا كه ريس جمهور شده كارهاي بيشتري! هيچ نكرد، چون نه امريكا و نه اوباما تغييري نخواهند كرد چراكه نگاه سوبژكتيو مدرنيسم غربي به آنها چنين اجازه اي را نمي دهد. اما در عوض كشته شدن يك دختر ايراني به نام «ندا آقا سلطان» در جريان فتنه اي كه هدايت كننده و چرخاننده آن خودشان بودند هزاران حرف به گزاف زدند ، ساعتها فيلم و برنامه پخش كردند و براي خودشان تفاسير مختلف سر دادند و چقدر ناله كردند!!!
نامه هاي راشل كوري نشان از بصيرتي عالي ، هوشي سرشار و احساس مقدس و ناب دارد. نامه هايش خواندني و تاثير گذار است. او در يكي از نامه هايش به خانواده اش اين چنين مي نويسد:
دلم واقعا برايت تنگ شده. شب ها كابوس هاي وحشتناكي مي بينم. تانك ها و بولدوزرها را مي بينم كه دور خانه را گرفته اند و من و تو هم داخل خانه هستيم. گاه ، آدرنالين نقش
بي حس كننده بازي مي كند. در چند هفته اخير، غروب ها يا در طول شب، اوضاع را در ذهنم مرور مي كنم. من واقعا براي اين مردم نگرانم. ديروز، پدري دست دو بچه اش را گرفته بود و در تيررس تانك ها، تفنگچي ها، بولدوزرها و جيپ هاي ارتشي، مي گشت و مي خواست آنها را از آنجا دور كند، چون فكر مي كرد خانه اش را با ديناميت منفجر مي كنند. من و «جني» همراه چند زن و دو بچه كوچك، داخل خانه مانديم. در واقع، اين ما بوديم كه به خاطر يك اشتباه در ترجمه، اين گمان را براي او ايجاد كرده بوديم كه خانه اش منفجر خواهد شد. در حقيقت، سربازان اسرائيلي مي خواستند يك تله انفجاري را از راه دور منفجر كنند، تله اي را كه احتمالا مبارزان فلسطيني قبلا كار گذاشته بودند. در همين جا بود كه روز يكشنبه، حدود150 مرد فلسطيني را در يك جا جمع كرده بودند و در حالي كه تفنگ هاي سربازان اسرائيلي بالاي سرشان آماده شليك بود، تانك ها و بولدوزرها 25 گلخانه و مخزن پرورش گل را خراب كردند، يعني جايي را كه ممر معاش 300 نفر بود. تله، درست روبه روي گلخانه ها قرار داشت، درست در نقطه اي كه تانك ها از آنجا وارد مي شدند. من از ديدن آن مرد كه فكر مي كرد اگر با دو بچه اش از خانه خارج شود و آن طور در تيررس تانك ها بچرخد بيشتر در امان است، وحشت كرده بودم. من واقعا مي ترسيدم كه آنها كشته شوند، و براي همين سعي كردم خودم را بين آنها و تانك حائل كنم. اين مسائل هر روزه پيش مي آيد و...
اين چيزها براي خودمان پيش مي آمد و مي دانستيم كه سربازها، تانك ها و بولدوزرها مي توانند هر لحظه برسند و تمام گلخانه هايي را كه طي زمان ساخته ايم خراب كنند، خودمان را بزنند و همراه 149 نفر ديگر، ساعت ها و ساعت ها بازداشت كنند. فكر كن، آيا براي دفاع از خودمان و از چيزهاي اندكي كه برايمان مانده، از هر وسيله اي، حتي خشونت آميز، استفاده
نمي كرديم؟ به نظر من چرا. من به اين فكر مي كنم، بخصوص وقتي باغ و باغچه هاي گل و ميوه را مي بينم كه خراب شده، درخت هاي ميوه را مي بينم كه بعد از سال ها زحمت، شكسته و نابود شده است. چقدر طول مي كشد روياندن و بزرگ كردن گياهي، و اين كار به چه اندازه عشق و محبت نياز دارد. معتقدم كه در شرايط مشابه، اكثريت مردم، هر طور كه بتوانند، از خود دفاع مي كنند. فكر مي كنم عمو«گريچ» همين كار را مي كند. فكر مي كنم مادربزرگ هم اين كار را مي كند. فكر مي كنم خودم هم خواهم كرد. از من مي خواهي كه از مقاومت بدون خشونت حرف بزنم.تا الان، اوقات سختي را گذرانده ام. تحمل اين همه محبت و مهرباني برايم بسيار دشوار است، آن هم از جانب مردمي كه مستقيما با مرگ رو در رو هستند. مي دانم كه در امريكا، همه چيز اينجا اغراق آميز به نظر مي رسد. صادقانه بگويم، گاه، ملاطفت مطلق اين مردم كه حتي در همان زمان كه خانه و زندگي شان درهم كوبيده مي شود، مشهود است، براي من سورئاليستي است. برايم غيرقابل تصور است كه آن چه در اينجا مي گذرد، مي تواند در دنيا پيش بيايد بدون اين كه اغتشاش و آشوب و جنجال عمومي در پي داشته باشد. اينها قلبم را به درد مي آورد، همان طور كه در گذشته هم برايم دردناك بود. چه چيزهاي شنيعي كه اجازه مي دهيم در جهان بگذرد. بعد از اينكه با هم حرف زديم، به نظرم آمد كه تو حرف هاي مرا به طور كامل باور نمي كني. البته فكر مي كنم اين طوري بهتر است، به خاطر اين كه من، روحيه انتقادي و مستقل را از همه چيز بالاتر مي دانم و در ضمن فهميده ام كه در مقابل تو، نيازي ندارم كه آنچه را فكر مي كنم توجيه كنم. و براي اين، دلايل زيادي هست، از جمله اين كه مي دانم تو هم در تحقيقات خودت مستقل هستي. با اين همه، در مورد كاري كه مي كنم نگرانم. مجموعه شرايطي كه در بالا سعي كردم توضيح شان بدهم، و خيلي چيزهاي ديگر، به تدريج چيزي را مي سازد؛ اغلب پنهان اما عظيم و سنگين. يعني حذف و تخريب قابليت گروه خاصي از مردم براي ادامه بقاء و زنده ماندن. اين چيزي است كه من در اينجا شاهدش هستم. قتل و كشتار، حمله هاي موشكي، مرگ بچه ها با گلوله، اينها قساوت است. و وقتي همه اينها را يك جا در ذهنم جمع مي كنم، از احتمال فراموش شدن آن وحشت مي كنم. اكثريت غالب اين مردم، حتي اگر از نظر اقتصادي امكان گريز از اينجا را داشته باشند، حتي اگر واقعا بخواهند دست از مقاومت بردارند و خاك خود را رها كنند و بروند (و اين، به نظر مي رسد كوچك ترين هدف سفاكي هاي شارون است)، نمي توانند. براي اين كه حتي نمي توانند براي تقاضاي ويزا به اسرائيل بروند، و براي اين كه كشورهاي ديگر اجازه ورود به آنها نمي دهند، نه كشور ما و نه كشورهاي عربي. براي همين است كه من فكر مي كنم وقتي امكان زنده بودن فقط در يك وجب جا (غزه) خلاصه مي شود و از آن نمي توان خارج شد، مي توانيم از «نسل كشي» حرف بزنيم. شايد تو بتواني معني «نسل كشي» را، طبق قوانين بين المللي تعريف كني. من فقط مي خواهم براي مادرم بنويسم و به او بگويم كه من شاهد اين نسل كشي تاريخي و حيله گرانه هستم. اينها بايد متوقف شود. مي خواهم كه اينها متوقف بشود: بي رحمي و شقاوت. اين چيزي است كه حس مي كنم. من احساس نااميدي مي كنم. من متأسفم كه اين پستي جزو واقعيت هاي جهان ماست، و اين كه ما، در عمل در آن شركت مي كنيم. اين، آني نيست كه من برايش به دنيا آمدم، اين، آني نيست كه مردم اينجا برايش به دنيا آمده باشند، اين، دنيايي نيست كه تو و بابا آرزويش مي كرديد؛ وقتي تصميم گرفتيد مرا داشته باشيد. اين، آني نيست كه من وقتي به درياچه «كاپيتال» نگاه مي كردم، مي گفتم: «اين است دنياي بزرگ! و من هم در آنم.» من دوست ندارم بگويم كه مي توانم در اين دنيا در آسايش به سر ببرم و بدون هيچ نگراني و در بي خبري كامل از شركت خودم در اين نسل كشي، زندگي كنم.
باز هم انفجار بزرگي در دوردست. وقتي از فلسطين برگردم، با كابوس هايم دست به گريبان خواهم بود و احساس گناه خواهم كرد از اين كه در اينجا نمانده ام. اما مي توانم خود را در كار زياد غرق كنم. آمدن به اينجا، يكي از بهترين كارهايي است كه تا به حال انجام داده ام. من در ميانه يك نسل كشي هستم كه خودم هم به طور غيرمستقيم از آن حمايت مي كنم و دولت من در آن مسئوليت زيادي دارد. دوستت دارم، همان طور كه بابا را. متأسفم از اين كه نامه بدي نوشته ام. خوب، الان آدم جالبي كه كنار من است، كمي نخود به من داده، بايد آنها را بخورم و تشكر كنم. 27 فوريه 2003 راشل.»
راشل با ناله و حزن تمام به پدر ومادرش نوشته بود «اين دنيايي نيست كه من براي آن به دنيا آمده ام» . باراك اوبامايي كه15 سال سناتور بود مي ديد كه همه ساله عده اي براي مرگ مظلمومانه راشل كوري مراسم يادبود مي گيرند و منتظرند حقيقتي روشن شود، حتي پس از ريس جمهور شدن هم كاري نكرد و نمي توانست بكند. چون او و ديگران مثل او، در حلقه فراماسونري صهيونيسم بين الملل گرفتارند و «ت - غ - ي - ي - ر» تنها حروفي هستند كه مي توانند يك واژه بسازند نه يك انسان و نه يك آمريكا و نه يك جهان.




 



آن گاه، باران...

عباس باقري
باد
درختچه ها را صحافي مي كرد.
&
پرنده
از مزامير بال هايش
رودخانه
از طاقه هاي همهمه اش
و آفتاب
از نقره كاري آيينه هاش
مي ترسيد
در شبي كه صورتك ماه
در كتان مندرس ابر
پيچيده بود
و مرگ
پيشاني شكسته فانوس ها را
آرام ،پوزه مي كشيد .
&
آن شب ،پرنده خواني
كش مي آمد
قوس بر مي داشت
ت
ر
ك
مي خورد
و نغمه ها
از نرده هاي وهم ديده ،فرو مي چكيد
نا گاه
عطري زلال
از بادگيرها و دالان هاي قديمي گذشت
و در كوچه ها
لختي مجال گريه مهيا شد
آن گاه باران
در ختچه ها را به بوسه گرفت .

 



پرسش

سودابه اميني
من از شكاف علم
و صورت مهيب فلسفه
و از شكوه شعر
تو را نگاه مي كنم
و حكمت شگرف مرگ
درنگ ديگري است
ميان من
و پرسش از وجود تو .

آشيان
من آشيانم پلك هاي يك پرنده است
پيش از سپيده
راز كبود آسمان را مي گشايم .
انگشت هايم
اين شمع هاي منجمد را مي سپارم با تو تا هرم نفس هايت
روشن كند تلخاي تاريك نگاهم را
چشمان خود را بيشتر بگشا
شايد عقابي آشيان خويش را گم كرده باشد

 



كتاب ايراني- كتاب خارجي!

پژمان كريمي
هميشه فكر مي كردم چه خوب است رشته پويانمايي در ايران، از حيث فناوري و محتوا، رشد كند و بالندگي يابد. در اين صورت پويانمايي ايراني:
يك- به دليل بومي بودن و انطباق با سليقه و خواست مخاطب، جذابيت خاصي دارد.
دو- حامل آموزه هاي گوناگون بويژه در حوزه فرهنگي است.
تاكيد بر پويانمايي ايراني، لزوما نفي پويانمايي خارجي نيست. بهره از پويانمايي خارجي نيز براي «تنوع» و آشنايي با فرهنگ «ديگران» تا اندازه اي پذيرفتني است. اما اگر از ابزار پويانمايي ايراني با ويژگي «جذابيت» و «تعليمي اش» استفاده نكنيم و فضا را براي نمايش پويانمايي خارجي گسترده سازيم، بي شك مخاطب كودك و نوجوان را از هويت، فرهنگ و دغدغه و ارزشهاي جامعه اي كه بدان تعلق دارد، دور كرده ايم.
اما در حوزه كتاب كودك و نوجوان هم كه مانند پويانمايي، مخاطب اصلي اش كودك و نوجوان است، بايد نقطه اتكاء ما به «كتاب ايراني» باشد!
اگر در زمينه پويانمايي، در آغاز راه پيشرفت و بالندگي هستيم و اين يعني ادامه نيازمندي به آثار خارجي، اما در حوزه كتاب به علت نداشتن توليد، «نيازمند» فرامرزها نيستيم.
اينك نويسندگان و شاعران متعهد فراواني وجود دارند كه با توانمندي قلم شان در حوزه ساختار و محتوا، هر ساله آثار ارزشمندي توليد مي كنند. آثاري كه به دليل دغدغه مندي متعهدانه، مخاطب خارجي را هم به خود مي خواند.
با اين حال، اصرار برخي مسئولين و دست اندركاران حوزه كتاب كودك و نوجوان، به خريداري و ترجمه انبوه كتاب خارجي جاي شگفتي دارد!
چندي پيش بخش كتاب كودك و نوجوان كتابخانه ملي، خبر از خريداري و ترجمه كتابهاي خارجي داد. وقتي يك نهاد معتبر دولتي، چنين به استقبال كتاب خارجي مي رود، از بخشهاي خصوصي چه توقعي وجود دارد؟
نهادهاي دولتي بايد حامي جريان توليد داخلي باشند. نه اينكه با عمل خود، موجي از كتابهاي خارجي ترجمه شده را در داخل به راه بياندازند. آن هم كتابهايي كه مطمئنا- نمي گويم همه اما، اغلب- با سليقه و دغدغه و دلمشغولي هاي جامعه ما همپوشاني ندارد.
خريداري كتاب خارجي به شكل انبوه ، برپايه كدام ضرورت يا ضرورتها به دست كتابخانه ملي صورت گرفته است؟
آيا در كتابخانه ملي و در مجموع بازار كتاب كشور، فقر كتاب خارجي كودك و نوجوان دامنگير شده است؟ آيا نياز اصلي و اكنون كودك و نوجوان ما به كتاب خارجي تا به حدي است كه ناگهان كتابخانه ملي، بايد نگران شودو سراسيمه دست به خريد انبوه كتاب خارجي كودك و نوجوان بزند؟
متأسفانه برخي يا در سنجش نياز مخاطب راه به اشتباه مي روند و يا اساسا نسبت به پيامدهاي گسترش كتاب خارجي ناآگاه و يا بي اعتناء هستند.
اقدام ياد شده كتابخانه ملي، اشتباهي است گران كه نسبت به تكرار آن كه بايد دلواپس بود!

 

(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14