ابهام در تاريخ نگاري فراماسونري عضويت خاندان سلطنت در لژ ماسوني ايران
|
|
نقش آفرينان عصرتاريكي - 10 احزاب اسلامي متولد مي شوند
|
|
E-mail:shayanfar@kayhannews.ir |
|
ابهام در تاريخ نگاري فراماسونري عضويت خاندان سلطنت در لژ ماسوني ايران
رائين در كتاب خود ليستي از اعضاء لژ پهلوي درج كرده كه بنظرنميرسد كامل باشد. خود او معترف است كه نام5 تن از اعضاء لژ را «به عللي» حذف كرده، 37 ازجمله مسائلي كه مبهم است نوع رابطه محمدرضا پهلوي با اين لژ است. سند مورخ 10/6/52ش13 ساواك به نقل از احمد براتلو حاكي است: زماني كه جلسات فراماسونري در منزل ملكه توران به وسيله ذبيح الله ملك پور تشكيل مي شد، شرايط ورود بسيار مشكل بود... شبي كه آقاي پهلبد، وزير فرهنگ و هنر، وارد جرگه ماسوني شد، وقتي من او را برهنه كردم و كسوت مخصوص به او پوشاندم، در شگفتي خاص فرو رفت... علي جواهركلام، كه در آن موقع از گردانندگان اصلي تشكيلات ماسوني بود، شخص اول مملكت را تا پشت درب لژ هدايت كرد، ولي به عرض رسانيد كه درباره شخص اعليحضرت استثناثاً تشريفات را انجام نمي دهيم، ولي پيشبند افتخار به شما مي پوشانيم، زيرا ناچاراً لازم است تا حدي قسمتي از اصول رعايت گردد، درغير اين صورت امكان ورود به لژ نيست..38. عضويت محمدرضا پهلوي، غلامرضا پهلوي، علي جواهركلام و مهرداد پهلبد در تشكيلات ماسوني مسجل است، ولي مشخص نيست كه اين جلسه ماسوني، كه درمنزل ذبيح الله ملك پور (همسر ملكه توران - مادر غلامرضا پهلوي) تشكيل مي شده، شاخه اي از لژ پهلوي بوده و يا «كارگاه» ويژه اي با درجات عالي. از نكات مهم ديگري كه بايد مورد توجه قرارگيرد، تحريف نام لژ پهلوي به «لژ همايون» دركتاب رائين است كه سبب گمراهي پژوهشگران شده. عنوان «لژ همايون» از زمان شروع حملات عليه جواهري - اوائل سال 1334- براي پنهان داشتن پيوند او با دربار پهلوي باب شد. معهذا، اسناد مندرج دركتاب رائين نشان مي دهد كه تا آخرين روزهاي حيات اين لژ، نام آن«لژ پهلوي» بوده است. 39 دراين اسناد، مواردي كه نام لژ «همايون» ذكر شده دستكاري درتصوير سند است. 40 محمد خليل جواهري تا اوايل دهه 1340 درايران بود، از منبع مجهولي درآمد سرشار به وي مي رسيد، به عنوان مخبر مجله الاخاء وابسته به موسسه اطلاعات، بطور دائم به كشورهاي عربي سفر مي نمود و يا مقامات عالي رتبه اي چون ملك حسين (شاه اردن) ملاقات داشت، و بالاخره با مقامات عالي ساواك نيز در ارتباط بود. 41 او درهمين سالها در بيروت درگذشت. 42 گراند لژهاي دهه 1340 درسالهاي پس از انحلال لژ پهلوي، تشكيلات ماسوني ايران در سه شاخه اصلي به فعاليت ادامه داد: 1- لژهاي تابع گراندلژ اسكاتلند: كهن ترين اين لژها، كه «لژمادر» تشكيلات ماسوني تابع گراندلژ اسكاتلند درايران محسوب مي شود، لژ روشنايي در ايران 43 است كه از سال 1919م. فعاليت داشت. ظاهراً اين لژ بجز چند مورد عضو ايراني نداشت. از جمله ايرانيان عضو لژ روشنايي دكتر مظفرالدين (ميرزا فتح رفيع خان) ارفع السلطنه خان فرخ است كه در دوران 16ساله سلطنت رضا شاه نيز مقامات دولتي از عضويت او اطلاع داشتند. 44 او كه داراي عالي ترين درجات ماسوني بود، 45 در زمان فعاليت «پليس جنوب ايران» (S.P.R) رياست شعبه اطلاعات آن را به عهده داشت. 46 دركتاب رائين تصاويري از «افسران» لژ روشنائي در ايران درسال 1329/1950 مندرج است كه درآن علاوه بر خان فرخ، يك عضو ايراني ديگر (محمد نمازي) را نشان مي دهد. دراين كتاب درشرح فعاليتهاي لژ روشنايي در ايران نوعي آشفتگي به چشم مي خورد كه ظاهراً به دليل حذف برخي اسناد پديد شده و درپايان از فعاليت تشكيلات ماسوني تابع گراندلژ اسكاتلند در سالهاي 1320-1345، عليرغم كثرت حواشي، چيز زيادي دستگير نمي شود. طبق سند مورخ 19/10/1346 ساواك، درخواست تاسيس يك لژجديد توسط سليمان بهبودي و محمدقباد ظفر «به شرفعرض اعليحضرت همايون» رسيد و با اجازه وي درسال 1333 هيئتي مركب از 7 نفر (سليمان بهبودي -رئيس تشريفات دربار، دكتر ناصر بهبودي-پسر او، مهندس محسن فروغي، مهندس حسين شقاقي، دكتر غلامرضا كيان، دكتر علي اصغر خشايار و نصر الله (آذري) به بصره رفته و به عضويت لژ فيحا درآمدند. پس از 3 سال فرمان تاسيس لژ روشنايي درتهران در تاريخ 16آبان 1336 به نام افراد فوق و هفت تن ديگر صادر شد. 47 سند ديگر ساواك چنين حكايت مي كند: اولين كسي كه از بصره به تهران آمد، ميرعبدالباقي يكي از اعضاء موسس و موثر انگلستان و شايد هم انتليجنب سرويس در خاورميانه به ايران بود. او كه خود از اعضاي موثر سازمان فراماسونري اسكاتلند در ممالك غربي و ساير كشورهاي خاورميانه است در تهران در شميران در باغ دختر نظام السلطنه مافي كه همسر شيخ خزعل بوده و هم اكنون خانه مسكوني مهندس حسين شقاقي و محل تشكيل لژ فراماسونري در آنجا قرار دارد ساكن و چند اطاق را به صورت معبد و محل لژ درآورده و سپس با حضور آلكس ت.برتن دبير لژ اسكاتلند مقيم ادنبورگ انگلستان لژ روشنائي در تهران با حضوري عده اي از روساي لژ فيحا بصره تشكيل شد. سند فوق، پس از ذكر نام 26 تن از روساي لژ فيحاي بصره كه در مراسم تاسيس لژ روشنائي در تهران شركت داشتند، مي افزايد: 26 نفر فوق الذكر همه از روساي قديم و جديد و موثرترين فراماسونري در بصره هستند كه از طرف گراند لژ انگلستان ماموريت توسعه فراماسونري در جنوب ايران، سواحل عربستان سعودي، شيخ نشينهاي سواحل خليج فارس و حتي داخل ايران هستند و اكثرا ماموريت هاي سركشي و غيره ]به[ موسسات فراماسونري در ايران و ساير كارهاي علني و سري دارند. لژ روشنائي در تهران پس از تشكيل و رسميت يافتن آن، نخستين جلسه ] خود[ را با حضور آقاي حسين علاء تشكيل داد. اين لژ در 15 اريبهشت 1337 با نام لژ تهران اعلام موجوديت نمود. 48 در سالهاي 1337- 1347، لژهاي تابع گراندلژ اسكاتلند گسترش يافتند و لژهايي چون: كورش (آذر 1339)، خيام (آبان 1340)، اصفهان (ارديبهشت 1343)، ژاندارك (ارديبهشت 1345)، اهواز (مرداد 1345)، آريا (دي (1345)، خوزستان (ارديبهشت 1346)، نور (خرداد (1346) و كرمان (آبان 1347) تاسيس شد. درسال 1345 براي اداره لژهاي تابع گراندلژ انگلستان يك گراند لژ محلي به نام لژ اعظم ناحيه ايران تاسيس شد. گراندلژ فوق حدود 5/2 سال فعاليت داشت و با تحولات سال 1347 در «لژ بزرگ ايران» ادغام شد. 2- لژهاي تابع گراندلژ ملي فرانسه: پيشينه تاسيس لژهاي ايراني تابع لژ بزرگ ملي فرانسه به سفر هيئت اعزامي لژ پهلوي به فرانسه در اوايل سال 1334 باز مي گردد. اين هيئت ماموريت داشت كه مسئله الحاق لژ پهلوي به يكي از دو گراند لژ فرانسه- گراند اوريان (شرق اعظم) و گراند ناسيونال فرانس (لژ بزرگ ملي فرانسه)- را بررسي كند. 49 بالاخره گردانندگان لژ پهلوي هوادار الحاق به لژ بزرگ ملي فرانسه شدند و هئيتي مركب از محمود هومن، احمد هومن، مصطفي تجدد، عبدالله ظلي، عباسعلي خلعت بري، عبدالامير رشيدي حائري، مهدي شوكتي، محمد ساعد مراغه اي (نخست وزير اسبق)، عبدالحميد سنندجي و محمدعلي امام شوشتري، تحت نظر لژ بزرگ ملي فرانسه در تاريخ 20 مهر 1334 لژ مولوي را در پاريس تشكيل دادند. پيرشره- استاد اعظم گراند لژ فرانسه- در نامه مورخ 13 اكتبر 1955/ 20 مهر 1334 به محمد خليل جواهري اطلاع داد كه از سوي لژ بزرگ ملي فرانسه عنوان «بزرگ بازرس كل ناحيه ايران»- يعني درجه سي و سوم و عالي ترين مقام ماسوني- به وي اعطا شده است. جواهري با در اختيار داشتن دو لژ پهلوي و مولوي مي بايست در آينده «لژ بزرگ ايران» را تاسيس مي نمود. 50 اين لژ بزرگ بايد در «سال آينده» (1335) تاسيس مي شد. 51 مكاتبات جواهري با لژ بزرگ ملي فرانسه حداقل تا آذر 1334 ادامه داشت و در تمام اين نامه ها وي با عنوان «استاد اعظم پهلوي» خطاب مي شد. تصوير سه نامه گراند لژ فرانسه به جواهري (مورخ 20 مهر و 19 آبان و 9 آذر) در كتاب رائين مندرج است.هرچند هر سه سن مخدوش شده ولي عنوان و آدرس مندرج در نامه ها نشان مي دهد كه هرخطاب به جواهري است. 52 اين پرسش مطرح است كه رائين به چه علت قصد داشت تاريخ انحلال لژ پهلوي را خرداد 1334 وانمود كند و تداوم فعاليت اين لژ را تا سال 1335- يعني زمان تاسيس لژ بزرگ ناحيه ايران- بپوشاند؟! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 37-همان مأخذ، ص .28 38- ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج 2، ص 425-.426 39- نامه هاي مورخ 20ژوئن 1955/29خرداد 1334، 13اكتبر 1955/20مهر 1334 و 11 نوامبر 1955/9 آبان 1334 گراندلژ ملي فرانسه به جواهري در تصوير سند اول دسامبر 1955/9 آذر1334 نام لژ پهلوي بطور كامل حذف شده (رائين، ج 3، ص 343، 347، 351، 354). 40- علاوه بر برخي ديپلمهاي مندرج دركتاب رائين بايد به دستكاري درتصوير فرمان تاسيس لژ پهلوي و تبديل نام لژ به «همايون» اشاره كرد. هرچند درچند سطر بعد نام لژ پهلوي عيناً آمده است. در برخي ديپلمها نيز نام لژ پهلوي عيناً چاپ شده. تصوير اصل سند و سند تحريف شده دركتاب رائين پيوست است. (سند يك) 41- به اسناد 2الي 4مراجعه شود. 42- رائين، ج 3، ص .28 43- همان مأخذ، ص .120 44- همان مأخذ 45- محمود كتيراني، فراماسونري در ايران - از آغاز تشكل لژ بيداري ايران. تهران:اقبال،چاپ دوم، .1355 ص.263 46- مطالب اين سند با حذف بخشي كه ارتباط اين سفر را با شاه نشان مي دهد، دركتاب رائين نقل شده است. (ج3، ص 188-189) 47- رائين، ج 3، ص .189 48- همان مأخذ، ص 334-.340 49- همان مأخذ، ص 347-.348 50- همان مأخذ، ص .352 51- همان مأخذ، ص 347، 351، .354 مورد فوق كاملا عمدي و هدفمند است. هرچند در كتاب رائين بيدفني و آشفته كاري كم نيست، ولي بنظر مي رسد كه در برخي موارد تعمدي است. براي نمونه، وي انحلال باشگاه حافظ را به سپهبد زاهدي نخست وزير نسبت مي دهد درحالي كه چند سطر بعد تاريخ انحلال را 23 شهريور 1335 ذكر مي كند (ص 100) كه زمان نخست وزيري حسين علاء است.
|
|
|
نقش آفرينان عصرتاريكي - 10 احزاب اسلامي متولد مي شوند
مرتضي صفارهرندي ثمره اين نوع مشاجرات، فضاي متشنجي بود كه توجيه خوبي را براي وقوع كودتا و آغاز يك دوران سياه 25 ساله از اختناق و سركوب فراهم مي كرد و افسوس كه دولت ليبرال مصدق اين امكان را در اختيار حزب قدرتمند و كمونيست توده گذاشته بود؛ حزبي كه اعتقادات ضدديني، وابستگي به قدرت الحادي شوروي و تجربه ديكتاتوري آن در آذربايجان و كردستان سبب نگراني مردم و نخبگان ديني شده بود. اين نگراني حتي باعث شده بود كه مرجع تقليد بلندمرتبه شيعيان (مرحوم آيت الله بروجردي) از خوف تفوق بزرگترين قدرت الحادي دنيا بر كشور امام زمان(عج) به موجوديت دربار به عنوان «يك سگ نگهبان در مقابل آن گرگ» بنگرد. متأسفانه عملكرد دولت مصدق نه تنها رافع اين شبهه نشد، بلكه امكان هتاكي آن حزب الحادي به مقدسات ديني مردم را مهياتر ساخت. كشيده شدن دامنه اين گونه اقدامات حزب توده به حريم مقدس حوزه علميه قم، اين احساس خطر را تقويت مي كرد. اين گونه حوادث دركنار ترور شخصيت سياسي ترين عالم شيعه يعني آيت الله كاشاني از سوي توده اي ها وديگر گروه هاي هتاك، ديگر كمترين انگيزه اي براي مقابله مردم متدين با كودتاي آمريكايي باقي نگذاشت. توده اي ها در روز 26 مرداد 1332 برخلاف تظاهرات 30 تير همان سال از سوي رهبرانشان دستور داشتند كه از انجام هرگونه تظاهرات خودداري كنند. احسان طبري با بيان اين قرينه و شواهد ديگر، از اين فرضيه سخن به ميان آورده است كه شوروي نيز از كودتاي 28 مرداد مطلع و به نوعي با آن موافق بوده است.47 پس از كودتا رهبران حزب توده يا به كشورهاي بلوك شرق و غرب گريختند و يا خود را به رژيم آمريكايي شاه فروختند. يكي از روشنفكران معروف بعدها در وصف دوستان توده اي اش چنين سرود: مشت هـاي آسمان كوب قـوي يا نهان سيلي زنان يا آشكار وا شدند و گونه گون رسوا شدند كاسه پست گدايي ها شدند تولد احزاب اسلامي احزاب سياسي اسلام گرا نسبت به ديگر گروه هاي سياسي ايران متاخرترند. چه بخواهيم و چه نخواهيم اين واقعيت تاريخ معاصر ماست. در آغاز اين كتاب گفتيم كه تحزب در ايران با بيماري «وابستگي» به دنيا آمد. شايد اين سؤال پيش بيايد كه پس چگونه بنيانگذاري انقلاب مشروطه و نهضت ملي شدن صنعت نفت به روحانيت تشيع نسبت داده مي شود. پاسخ اين است كه روحانيت آغازگر اين انقلاب و نهضت بود، اما نه در قالب يك تشكل سياسي جديد. بلكه شبكه اصيل و فراملي روحانيت شيعه كه با مركزيت نجف فعاليت مي كرد، همواره منشأ آثار عظيم در بلاد منطقه (خصوصاً در ايران و عراق) بوده است. اما قالب هاي جديد سياسي، چه در مبارزه و چه در حاكميت و قانون گذاري، در همين سال ها سبب شد كه گروه هاي سياسي جديد بتوانند خواسته هاي خود را بر روند سياسي ديكته كنند. نتيجه اين روند، چنان بود كه حتي بخش عمده روحانيت داخل كشور، ناگزير بودند در چارچوب اين گروه هاي مدرن فعاليت كنند، برخي از آنان در اين روند مستحيل شوند و بعضي ديگر با مشاهده فاصله گيري سياسيون از آرمان هاي اوليه انقلاب، به رها كردن عرصه سياسي گرايش يابند. دوران رضاخان علاوه بر همه اينها دوران سركوب تشكل سنتي روحانيت نيز بود. محروميت روحانيت از ارتباط با مردم در مساجد و محافل مذهبي، محدودسازي استفاده روحانيت از لباس رسمي خود و تأسيس يك تشكيلات دولتي موازي با حوزه هاي علميه به نام «مؤسسه وعظ و تبليغ» كه هدف خود را «مجتمع ساختن وعاظ مذهبي براي تجددخواهي، ميهن پرستي و شاه دوستي» اعلام كرده بود، وضعيت را به شكلي درآورد كه در انتهاي دوران رضاخان تعداد مدارس علميه از 282 باب به 206 باب و تعداد طلاب به يك هفتم ابتداي آن تقليل يافته بود.48 بدين ترتيب حوزه علميه عظيم قم در بدو تأسيس، به شدت تضعيف شده بود. در شهريور 1320 سايه عفريت ديكتاتوري رضاخان از سر ايران برداشته شد. امّا حوزه علميه قم وارث آن دوران سياه بود و فقدان رئيس و مؤسس اين حوزه (مرحوم شيخ عبدالكريم حائري) هم آن را از يك پشتوانه بزرگ محروم ساخته بود. برتري طراز علمي مراجع تقليد نجف از سه مرجع عالي قدر وقت (آيات عظام خوانساري، حجت و صدر) سبب شده بود كه اين حوزه نتواند نقش خود را در قبال شرايط اجتماعي جديد ايران به خوبي ايفا كند. مهاجرت آيت الله بروجردي از شهر اراك به حوزه علميه قم، ايده اي بود كه امام خميني(ره) و تعدادي ديگر از بزرگان اين حوزه، براي احياي آن مطرح ساختند.49 مقام علمي آيت الله بروجردي علت طرح اين پيشنهاد بود. بلافاصله امام خميني(ره) و همفكرانش، طرحي را براي انضباط بخشي به فعاليت هاي حوزه علميه به رئيس جديد حوزه ارايه كردند. طرح هيئت مصلحين حوزه البته با مقاومت مخالفان روزآمدي تشكيلات روحانيت متوقف شد. اين طرح اگرچه ظاهري غيرسياسي داشت اما كارآمدسازي حوزه هاي علميه در آن شرايط به مفهوم بازگشت روحانيت به جايگاه تأثيرگذار خود پس از انفعال و سرخوردگي سال هاي پيش از آن بود.50 در كنار اين اقدام ـ هرچند نيمه كاره ـ احياي هيئت هاي علميه روحانيت و تشكيل انجمن هاي ديني در تهران و شهرهاي بزرگ ديگر مثل مشهد، اصفهان، شيراز، كرمان و... مقدمات خوبي براي تشكيل گروه هاي سياسي رسمي اسلام گرا مي توانست باشد. فعاليت اين انجمن ها كه در قالب انتشار مجلات ديني و نيز تشكيل محافل مذهبي پيگيري مي شد عمدتاً پاسخ به شبهاتي را دنبال مي كرد كه در آن زمان از سوي جريان هاي منحرفي مثل پاكديني كسروي، ماركسيسم، باستان پرستي، وهابي مآبي، بهايي گري و... شيوع پيدا كرده بود.51 اولين حركت مرجعيت نجف در اين مقطع يعني لزوم تعيين «ناظر شرعي در استان ها» از سوي انجمن هاي مزبور به صحنه مطبوعات كشيده شد. اين اولين تلاش هاي متشكل اسلام گرايان بود كه افرادي همچون حاج مهدي سراج انصاري، شيخ عباسعلي اسلامي]8[ و عطاءالله شهاب پور در قالب محافلي مثل انجمن تبليغات اسلامي انجمن تبليغات ديني، جمعيت پيروان قرآن و نيز هيئت هاي علميه روحانيت در شهرستان ها آن را تعقيب مي كردند. نگاهي به افراد تشكيل دهنده اين گونه محافل، طيفي را در برابر ديدگان، نمايان مي سازد كه در سال هاي بعد با گرايش هاي مختلف وارد فعاليت هاي سياسي شدند. بخشي از اين نيروي آزاد شده در قالب جامعه تعليمات اسلامي توسط مرحوم شيخ عباسعلي اسلامي نهضتي را در تأسيس مدارس جديد، اما داراي گرايش اسلامي آغاز كردند. اين اقدام، پس از فعاليت گسترده اسلام زدايي پهلوي، اقدامي معنادار تلقي مي شد. چنان كه اسناد ساواك نشان مي دهد تا آخرين سال هاي رژيم پهلوي، ساواك روي اين مدارس حساس بوده است. مبارزه حاج مهدي سراج انصاري از تأسيس جمعيت هواداران تشيع در جهت مبارزه با شبهه افكني هاي كسروي آغاز شد و سپس با تداوم همين نوع مبارزه، در قالب همراهي با مبارزات استقلال طلبانه الجزاير، فلسطين و كشمير ادامه يافت. در سال 1327 او به همراه شهيد نواب صفوي و مرحوم آيت الله سيدمحمود طالقاني اجتماع عظيمي را در حمايت از مقاومت فلسطين تشكيل دادند كه در آن هزاران داوطلب براي اعزام به جبهه نبرد با صهيونيست ها ثبت نام كردند. اين نوع فعاليت ها در شهرستان هاي مختلف در شكل ها و نام هاي متفاوتي پيگيري مي شد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 47- احسان طبري، كژراهه، ص 34. 48- ايوانف، پيشين، ص 87 و مصاحبه با آيت الله سلطاني طباطبايي، فصلنامه حوزه، شماره 43و44، بهار و تابستان 1370. 49- مصاحبه با آيت الله محمد فاضل لنكراني، همان، ص 138. 50- آيت الله سلطاني طباطبايي، همان، ص 44. 51- رك: رسول جعفريان، جريان ها و جنبش هاي مذهبي سياسي ايران، چاپ دوم، تهران، پژوهشكده فرهنگ و انديشه اسلامي، بهار 1381، صص 55-60.
|
|