(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 10 آذر 1389- شماره 19804

نقش كتاب و كتاب خواني در توسعه فرهنگي
گفتگو با سيمين دخت وحيدي ، بانوي ادبيات انقلاب و دفاع مقدس
دفاع مقدس تمام شدني نيست
ساعت اشك
سالهاي هجري
ادبيات و ضرورت مخاطب شناسي



نقش كتاب و كتاب خواني در توسعه فرهنگي

¤ جواد نعيمي
براي ما موجب كمال خوش وقتي است كه با فرهنگي رشد كرده ايم كه در آن، آغازگر برنامه هاي رسالت پيامبرمان، امر به خواندن است. فرهنگي كه در آن، خداي متعال به قلم و حرمت آن سوگند ياد مي كند. فرهنگي كه معجزه جاودانه آخرين پيام آور الهي را يك كتاب قرار داده است و همين نشانه اهميت و ارجمندي كتاب و والايي نوشته هاي هدف دار است.
اصولا مي توان گفت كه كتاب زيربناي تمدن بشري است. به ويژه در عصر حاضر كه روزگار دانش و تعقل و فرهنگ و تكنولوژي است، كتاب از بهترين وسايل ايجاد ارتباط و تفهيم و تفاهم به شمار مي رود. به بياني ديگر، حتي در روزگار راديو، تلويزيون، ماهواره، رايانه و اينترنت، هنوز هم كلام مكتوب يعني كتاب، وسيله بسيار خوب و ارزشمندي براي انتقال دانش ها، گسترش بينش ها، القاي مفاهيم و ارزش ها و توسعه فكري و فرهنگي جوامع به شمار مي رود.
درواقع، جامعه اي كه مي خواهد آزاد و آگاه زندگي كند، حتما بايد به پديده كتاب با چشم ديگري بنگرد. در چنين جامعه اي، هرگاه وفاقي مبتني بر رشد و توسعه بخواهد شكل بگيرد، مي بايد كتاب به عنوان يك عنصر اصلي و تأثيرگذار در آن مطرح باشد و والاترين جايگاه را در همه نهادهاي فردي و اجتماعي از آن خود سازد. به گونه اي كه هيچ كس، در هيچ جا، هيچ عذري براي كتاب نخواندن نداشته باشد. زيرا كتاب يكي از راه هاي كسب دانايي، توانايي و موفقيت است و آدمي را در فهم و درك درست و تميز راست از ناراست، مدد مي رساند.
دكتر رابرت ليندز؛ زندگي فردي را به مثلثي تشبيه كرده كه به سه ديوار محدود مي شود و اين ديوارها محدوديت هايي را در انجام خواسته هاي وي پديد مي آورد. او، يكي از اين ديوارها را فناپذيري آدمي دانسته و مي گويد اين ديوار، پيوسته ثابت و تغييرناپذير است، چرا كه مرگ همواره در انتظار همه ماست. وي دومين عامل محدودكننده را استعداد فطري- اعم از جسماني و عقلاني- برمي شمرد، اما اذعان مي كند كه عبور از اين ديوار، بسيار سخت و دشوار نيست. زيرا استعداد را تا حدودي مي توان بهبود بخشيد و افزايش داد. به عقيده او، سومين مانع، ديوار جهل و ناداني هاي انسان است، اما خوشبختانه اين ديوار، درهايي دارد كه مي توان آن ها را گشود و درحالي كه ميزان زمان و انرژي ما، نقش محدودكننده ما را ايفا مي كند، دانش و مهارت را محدوديتي نيست. چه آن كه مجموعه دانش بشري، همواره در دسترس همه كساني است كه توانايي خواندن كتاب را دارا هستند و به اين ترتيب مي بينيم كه كليد گذر از زندان محدوديت و ورود به دنيايي گسترده و ژرف، تملك كتاب ها و بهره وري از آن هاست.»
بر اين اساس مي توان گفت مطالعه، طلوع طليعه آگاهي و زندگاني است و تماس مداوم با روشنايي. مطالعه، كوچ از خزان تنهايي فرد، به سوي بهاران جامعه است. مطالعه خيزشي از اعماق ظلمت تا بلنداي نور است و كتاب، كاج بلند كرامت، كيوان آسمان معرفت، كاروان معاني ناب، كشتزار كمال و كيمياي زنده دلان است.
كتاب، گنجينه باران و بهاران است. كتاب، آغوش گسترده دانايي و مهر است. كتاب، تبسم روح، تباشير پگاه فرزانگي، تبرك انديشه هاي پويا، ائتلاف آب و آينه و آگاهي، ارغنون ارزش ها، بياض بينايي و بركه برزيگران روشنايي است.
هم از اين روي مي توان گفت جامعه اي كه انديشه پيشرفت و جهش و توسعه را در سر مي پروراند، به ناچار بايد در محضر كتاب زانو بزند و در جستجوي يافتن راه هاي كمال و سعادت و پويايي برآيد. بي گمان بالندگي فردي و اجتماعي در سايه تلاش و آگاهي و ايمان و عمل فراهم مي آيد و اين همه در پرتو كتاب هاي ارزشمند و مفيد در جان و انديشه انسان نفوذ و رسوخ مي كند.
كتاب خوب، بينايي و بصيريت آدمي را افزايش مي بخشد، او را متعادل و هوشمند و توانا بار مي آورد. دست و دل و انديشه اش را هم زمان مي پروراند و نظم و قانون و مشاركت و همدلي را در وجودش نهادينه مي سازد. بديهي است كه انسان اين گونه هرگاه در پرتو دانايي ها و آگاهي هاي حاصل از كتاب خواني به خردورزي، حسن تفاهم، احترام متقابل، نيك انديشي و عاقبت نگري و راستي و درستي و انصاف دست يابد و طهارت نفس و پاكيزگي درون و برون زينت افزاي وجودش شود و نيز هرگاه با خلاقيت و پايداري و در سايه بيداري و آگاهي ناشي از كتاب خواني به رفع نقايص خود و جامعه خويش بينديشد و تا آن جا كه توان دارد، در اين راه بكوشد، هم خويشتن خويش و هم جامعه خود را سمت و سويي مقدس مي بخشد و به حركت در مسير تلاش و رشد و پويش و بالندگي و توسعه و پيروزي هدايت مي كند.
بديهي است آراسته شدن همه شهروندان به چنين صفات زيبا، سازنده و تأثيرگذار در توسعه و پيشرفت، يكي از ثمرات كتاب خواني يعني كسب آگاهي هاي مادي و معنوي است. در حقيقت شهد همه فضيلت ها و معيار اصلي همه خوبي ها، پيوند «خود» با«خدا»ست كه حصول به اين مهم نيز در پرتو نورافشاني كتاب ميسر است.
در پايان، بايد توجه همگان را به اين نكته مهم نيز معطوف داشت كه خانواده ها در اين زمينه مسئوليت خطيري را برعهده دارند. پدران و مادران بايد بدانند كه وظيفه آنان در قبال فرزندان شان تنها به تأمين غذا و پرورش جسماني آن ها محدود نمي شود، بلكه پرورش و تغذيه فكري كودكان و نوجوانان از اهم وظايف والدين و مربيان به شمار مي رود. به همين سبب؛ پدران، مادران و مربيان به عنوان الگوهاي رفتاري فرزندان، بايد خودشان اهل مطالعه باشند. هم خوب كتاب بخوانند و هم كتاب هاي خوب را مطالعه كنند و عملا آينده سازان جامعه را به كتاب خواني خلاقانه و انتقادي برانگيزانند.
بنابراين، همگان بايستي به انحاي گوناگون، به تقويت مسئله كتاب خواني و نشر و ترويج كتاب هاي ارزشمند، هدفدار و آرمان گرا مدد برسانند.
درواقع، اعتلاي فرهنگ كتاب خواني، پي ريزي بناي توسعه فرهنگي جامعه تلقي مي شود و در اين جهاد مقدس، همگان از خرد و كلان بايد شريك و سهيم باشند و براي اين سازندگي، رشد، توسعه و معنويت گرايي، از دل و جان مايه بگذارند.

 



گفتگو با سيمين دخت وحيدي ، بانوي ادبيات انقلاب و دفاع مقدس
دفاع مقدس تمام شدني نيست

سه سال پيش بود كه طي مراسمي ويژه در تالار وحدت تهران، تنديس بانوي پيشكسوت فرهنگ ايران را به او اهدا كردند. سيمين دخت وحيدي بانويي است كه 80 سال از زندگي اش مي گذرد و حدود 60 سال است كه مي نويسد، مي سرايد، نقاشي مي كشد و در عرصه هاي مختلف ادبيات و هنر انقلابي و متعهد حضوري فعال و جدي داشته و دارد؛ بانويي كه وقتي وارد خانه اش مي شوي بوي برنج تازه دم ايراني به همراه انبوه كتاب ها و كاغذهايي كه در اتاق كارش كنار ميز رايانه اش قرار داده توجه تو را بيش از هر چيزي جلب مي كند.
سيمين دخت وحيدي هنگامي كه با حوصله فراوان به سوال هاي ما گوش مي كند و پاسخ آنها را دقيق و با جزييات كامل بيان مي كند و در نهايت با مهرباني تمام مي گويد براي ناهار حتما بايد پيش من بمانيد درست شبيه مادري است كه تمام جوان هاي اين سرزمين را به چشم فرزند خودش نگاه مي كند؛ بانويي كه در اوج جنگ تحميلي، دوشادوش همين جوان ها در جبهه ها حاضر مي شد و شعر مي خواند و با روحيه خاص خودش براي آنها هم مادري مهربان بود.
خانم وحيدي، شما جزو معدود شاعران و نويسندگان بانوي كشورمان هستيد كه در دوران هشت سال جنگ تحميلي بارها در قالب كاروان شاعران و هنرمندان به جبهه ها رفتيد و در كنار رزمندگان بوديد. براي ما كمي از آن روزها بگوييد.
هنگامي كه شما و بسياري ديگر از دوستان وارد حوزه شعر و ادبيات دفاع مقدس
مي شويد براي من همواره اين پرسش پيش مي آيد كه چرا اين رخداد عظيم كشور را تنها به يك مقطع و محدوده تاريخي نسبت مي دهيد و اين در نظر گرفتن محدوديت هاي زماني، شگفتي من را
در پي داشته است، چراكه معتقدم ما در طول تاريخ همواره در حال دفاع بوده و هستيم و هميشه هم دفاع ما دفاعي مقدس بوده است.
اما دوران 8 ساله جنگ تحميلي در مقايسه با آنچه پيش از آن در كشور ما و حتي در مقياسي بزرگ تر در سطح جهان رخ داده بود، انصافا
بي نظير بود هم در
حماسه هاي واقعي كه گروهي از مردان و زنان نيك سيرت اين سرزمين آفريدند و به جهان نمايش دادند و هم در پيروزي ها، دلاوري ها و تنگناهايي كه در آن روزگار با آن مواجه بوديم.
من هنوز هم با خاطرات آن دوران و حضور در جبهه ها زندگي مي كنم و اميدوارم روزي بتوانم خاطرات خودم را از آن دوران و به طور كل زندگي ام ثبت و منتشر كنم.
روزگاري كه با شاعراني همچون زنده يادان قيصر امين پور، سيدحسن حسيني، سلمان هراتي، محمود شاهرخي و سپيده كاشاني به جبهه ها مي رفتيم و البته دوستان ارجمندي همچون حميد سبزواري و مشفق كاشاني و از همه مهم تر روانشاد اوستا هم حضور داشتند.
اشاره كرديد به خاطرات و حضور در جبهه ها در كنار دوستاني كه بسياري از آنها چه از رزمندگان و چه دوستان شاعر، امروز ديگر در جمع ما نيستند. فضاي آن روزهاي جبهه و جنگ و حال و هواي شاعرانه و معنوي اش چگونه بود؟
من فكر مي كنم در
جبهه ها برخلاف آن فضاي سنگيني كه برخي دوست دارند به تصوير بكشند و بيان كنند در كنار ايمان، استقامت، مقاومت، رزم و جنگ همواره روحيه اميد و سرزنده بودن رزمندگان موج مي زد.
نوعي همپوشاني ميان ايمان و سرزندگي و طراوت وجود داشت و ما هم كه به جبهه ها مي رفتيم همواره تلاشمان در بالا بردن روحيه سپاه اسلام بود و حتي در كنار شعرخواني ها، به شوخي و مزاح با رزمندگان مي پرداختيم و به طور كل فضاي سنگرها تغيير مي كرد.
به خاطر دارم كه با
بچه ها دور هم مي نشستيم و من به شوخي به هر يك مي گفتم كدامشان چند روز يا چند هفته ديگر شهيد
مي شوند!
من فكر مي كنم در جبهه و ميان فرزندان پاك اين سرزمين آنچه مهم تر از همه نمايان بود، ايمان به قدرت الهي و خواست خداي متعال بود و اين كه قدم برداشتن در راه جهاد و اسلام را يك افتخار و وظيفه اي مي دانستند كه از آن به عنوان يك نعمت ياد
مي كردند.
شما چند وقت در جبهه ها شعرخواني مي كرديد؟
من بيش از دو سال به صورت متناوب در جبهه ها حضور داشتم. به جرات
مي توانم بگويم در تمام عمليات ها در آن برهه زماني حضور داشتم. ، در پيروزي ها در غم ها و شادي ها كنار رزمندگان بودم.
از غرب تا جنوب جبهه ها را مي رفتم و شعر مي خواندم. در جبهه هايي كه از پير تا جوان حضور داشتند من به عنوان يك مادر با آنها صحبت و دلجويي مي كردم. حتي گاهي به نوجوانان دانش آموز يا بچه هاي كم سن و سال بومي همان منطقه
برمي خوردم كه نياز به تقويت روحيه و همدردي و هم سخني داشتند.
بيشتر چه شعرهايي در جبهه ها مي خوانديد و مورد استقبال قرار
مي گرفت؟
بيشتر شعرهاي تهييجي و تشويقي بود كه انرژي و روحيه را بالا ببرند و ذكر حماسه و دلاوري هاي ديگر رزمنده ها همواره در ميان مضامين وجود داشت و حتي به صورت مشخص به برخي عمليات ها و پيروزي ها هم گاهي اشاره مي شد.
نكته اي در شعرهاي شما وجود دارد كه براي من بسيار جالب و تامل برانگيز بود. اين كه اغلب يا حتي مي توانم بگويم تمام شعرهاي دفاع مقدسي كه شما سروده ايد از موضع قدرت و پيروزي است و حتي گاهي كه به دليل يك شكست مقطعي فضا نااميد و تيره بوده باز هم شاهد هستيم كه شما در
مضمون هايتان به سراغ پنجره هاي تازه و رو به آينده رفته ايد و از اين زاويه سخن گفته ايد مثلا:
براي رويش شب بوها فرصتي ديگر هست
مجال سبزتري در دل براي عشق ميسر هست
به شهر سوخته ام زخمي اگر كه مانده به جا
به هر طرف نظر اندازم هزار نخل تناور هست...
اين روحيه بالا و نگاه روشن از كجا در شعر شما ريشه كرده است؟
خب ببينيد ما مي رفتيم در جبهه ها شوخي مي كرديم و مي خنديديم. گاهي حتي برخي دوستان، شعر طنز
مي خواندند. از سوي ديگر من خودم هميشه از آه و ناله بدم مي آيد. من معتقد هستم گريه و ناله هيچ گاه فايده اي ندارند و انسان بايد با مشكلاتش
روبه رو شود.
پس فكر مي كنم مقداري از اين مضمون هاي استوار و محكم به دليل روحيه شخصي من است، چون بندرت اشكم جاري مي شود و كمتر زماني است كه در برابر مشكلات و سختي ها احساس ضعف كنم.
اما بهتر است اين گونه هم بگويم كه من وقتي با مادران شهدا سخن مي گفتم و در تهران يا ديگر شهرها پيش آنها مي رفتم و روحيه بالاي آنها را مي ديدم كه آرزو مي كردند فرزند ديگرشان هم در راه حفظ وطن و آرمان هايشان به جبهه برود و شهيد شود، واقعا نمي توانستم جور ديگري شعر بگويم.
وقتي اين همه بزرگواري، كرامت نفس و عشق به وطن و اسلام را مي ديدم چگونه ناله و فرياد مي كردم؟! اين روحيه ستايش مي خواهد، مدح مي خواهد و بايد از حماسه گفت نه ناله و دريغ و اشك و آه و حسرت!
خانم وحيدي شما نخستين مجموعه شعرتان را با نام «هور» در دهه 40 منتشر كرديد. درست زماني كه غلبه شعر با جريان شبه روشنفكري بود. چه شد شما در آن روزگار كه تازه از جهرم به تهران هم آمده بوديد به جريان شعر مذهبي و مبارزه با طاغوت پيوستيد؟
من فكر مي كنم اين روحيه مبارزه با شاه و طاغوت و به طور كل ظلم در خانواده ما موروثي است. ما همواره با شاه جنگ داشتيم و پدران ما هم در زمان رضا شاه حتي در زندان بوده اند و مبارزه با طاغوت در خانواده ما كاملا موروثي است.
در مورد دهه 40 و آغاز فعاليت هاي ادبي هم بايد بگويم كه خود من در آن روزگار چندين بار به بنياد آنها و جلساتشان دعوت شدم. حتي تماس مي گرفتند و به صورت جدي بر حضور من در محافلشان تاكيد داشتند، اما خدا را شاكرم كه به من توفيق داد اسير آنها نشوم و راه مبارزه را ادامه بدهم.
اما يكي از نكاتي كه به من در راه مبارزه خيلي كمك كرد علاقه ويژه و خاصي بود كه به حضرت امام(ره) داشتم. خاطره اي هم در اين ارتباط دارم كه اگر حوصله داريد برايتان تعريف كنم.
بفرماييد... .
من در كنار شعر نقاشي هم مي كردم و تمام تابلوهايي كه الان شما در منزل مي بينيد كار خودم است و حتي در خارج از كشور هم تابلوهايم نمايش داده شده است و
علاقه منداني داشته كه حاضر بوده اند آنها را بخرند، اما دخترم كه در خارج از كشور ساكن است مخالفت كرده و همه تابلوها را در خانه اش نگهداري مي كند.
نقاشي را هم پس مانند شعر به صورت جدي آموخته ايد و دنبال كرده ايد؟
نه...! من نقاشي را در دوران كودكي و نوجواني كه در جهرم بودم فراگرفتم بدون هيچ استاد و كلاس خاصي. در مورد شعر اما دايي هايم به ويژه عنايت الله احيا نقش مهمي داشت.
او مردي عالم، روحاني و مدرس حوزه علميه بود و تاثير خيلي زيادي در پرورش من داشت. پدرم و دايي هايم به نوعي شاعر بودند و شب ها با هم مشاعره مي كردند و من را هم در اين مشاعره شركت
مي دانند و حافظ و سعدي را حفظ مي كردم و شب در مشاعره براي آنها مي خواندم.
حتي قرآن را هم با كمك دايي بزرگوارم در يك سال حفظ كردم؛ البته من در آن موقع متوجه نبودم ولي آنها پي به استعداد من برده بودند و سعي داشتند به نوعي آن را در مسير درست هدايت كنند. البته داستان هم مي نوشتم.
اگر اشتباه نكنم يك مجموعه داستان هم با نام «لاله هاي داغدار» از شما منتشر شده است؟
بله... البته در مقايسه با شعر من خيلي كمتر آن را جدي گرفتم و بيشتر نوشته هاي منثورم آنهايي است كه همان سال هاي پيروزي انقلاب در راديو مي نوشتم، چون بلافاصله با پيروزي انقلاب من به راديو رفتم و ابتدا به عنوان نويسنده برنامه هاي مختلف و سپس به عنوان سرپرست برنامه خانواده سال ها در راديو كار كردم.
خانم وحيدي از خاطره اي كه قرار بود تعريف كنيد، دور شديم.
بله، داشتم مي گفتم كه من نقاشي هاي خوبي هم
مي كشيدم. روزي در اوج مبارزات عليه شاه يكي از بستگان از من خواست چهره حضرت امام(ره) را به تصوير بكشم و برايش ارسال كنم.
من هم تصويري از امام(ره) را نقاشي كردم و اتفاقا خيلي هم كار خوبي شده بود و آن را بسته بندي كردم و دورش را با كاغذ پوشاندم و به اداره پست رفتم.
يادم هست كه راهپيمايي ها هم به اوج رسيده بود و اوضاع شاه و رژيم هم خيلي خراب بود و به اصطلاح بگير و
ببند هاي زيادي توسط ساواك ايجاد شده بود. وقتي به اداره پست رسيدم با خودم فكر مي كردم كه اگر اين بسته را باز كنند چه كنم و اضطراب زيادي هم داشتم.
به هر حال بسته را پست كردم و چند روزي گذشت كه يك روز زنگ خانه را زدند. در را كه باز كردم ديدم مردي روحاني است و يك بسته هم در دستش است و گفت خانم اين بسته براي شماست و پيش من امانت مانده بود و برايتان آورده ام. بسته را گرفتم و باز كردم و ديدم همان تصويري است كه از امام كشيده بودم.
هنوز هم كه هنوز است
نمي دانم آن مرد روحاني كه بود و چگونه آن بسته اي كه من پست كرده بودم به دست او رسيده بود.
اگر موافقيد برگرديم به شعر دفاع مقدس و ريشه هاي آن؟
من معتقدم شعر جنگ ريشه در باورها و سنت ها دارد و سهم عمده اي از موفقيت شعر جنگ ما به تنفس شاعران انقلاب در سنت ها و بويژه ريشه هاي مذهبي همچون عاشورا
بازمي گردد.
شعر دفاع مقدس به تعبير سيدحسن حسيني شعري خودجوش، مردمي و بي غرض و بدون تكلف است و در آن من فردي شاعر به من جمعي تبديل مي شود.
ببينيد در حمله اي كه عراق به سرزمين ما داشت موضوع تنها گرفتن يك خاك و سرزمين نبود. من فكر مي كنم مهم ترين هدف حمله از بين بردن يك فرهنگ، باور و اعتقاد بود كه ما از آن به نام فرهنگ انقلابي، اسلامي و جهادي ياد مي كنيم.
اما در مورد ادبيات دفاع مقدس من فكر مي كنم اين ادبيات تا امروز چند دوره را پشت سر گذاشته است. سال هايي كه در بطن جنگ بوديم و درگير با آن كه اشعار بيشتر حالت حماسي داشت و عاطفه در آنها موج مي زد.
اما امروز و هرچه از آن دوران بيشتر فاصله مي گيريم دو عنصر تعقل و عقلانيت خودش را بيشتر نمايان مي كند و رويكرد انساني و نقد و تحليل آسيب ها و آثار تدريجي
به جا مانده از جنگ در اشعار، خاطرات، داستان ها و به طور كل كتاب هاي جنگ ديده
مي شود.
نكته ديگري كه به ذهنم
مي رسد و در اين چند سال اخير در ادبيات دفاع مقدس بيشتر ديده مي شود، تلفيق بين جنگ و زندگي است. به نظرم اين موضوع مي تواند دستمايه خلق آثار درخشاني حتي در ديگر هنرها هم بشود و جاي كار بيشتري هم دارد. من از نزديك جنگ را ديده ام و آن را حس كرده ام افرادي كه در جبهه ها حضور داشتند، رزمندگان و عزيزاني بودند كه هر يك زندگي شخصي و خصوصي هم دارند كه قطعا جاذبه هاي خوبي در آنها پنهان مانده است كه بايد توسط نويسندگان، شاعران و هنرمندان كشف شود.
خانم وحيدي! برخي معتقدند اقبالي كه در گذشته وجود داشته اكنون نيست و تعدادي از منتقدان بر اين باورند كه دوران شعر دفاع مقدس رو به افول است و آن را تمام شده مي بينند. نظر شما در اين رابطه چيست؟
در مورد اقبال عمومي بايد بگويم دوعامل اصلي داشت؛ يكي نفس و ماهيت جنگ و تبعات آن كه به طور طبيعي براي هر انساني كه ذره اي احساس و عاطفه داشته باشد رخدادي برانگيزاننده و قابل تامل است و اما نكته ديگر كه در ميان خواص وجود داشت وجه ايدئولوژيك و مكتبي آن بود كه باعث مي شد اين دست از نخبگان و شاعران دوران هشت ساله جنگ تحميلي را تنها يك درگيري صرف نظامي و سياسي ندانند و در برابر آن موضعگيري فكري و فرهنگي هم داشته باشند.
مثلا در شعر شاعراني چون سيدحسن حسيني يا عليرضا قزوه جنگ ما جلوه اي از رويارويي دائمي حق و باطل است. من فكر مي كنم بايد به دفاع مقدس نگاهي نه تنها ملي كه اصلا فراملي داشت زيرا اين اتفاق توانست محاسبات سياسي و نظامي منطقه و جهان را به هم بزند. با اين حساب چگونه مي توان دوران شعر دفاع مقدس را پايان يافته دانست؟ دفاع مقدس تمام شدني نيست.
من در ابتداي گفتگو هم اشاره كردم كه ما در همه ادوار تاريخي، به نوعي شاهد دفاع مقدس بوده ايم. همه ما سرباز هستيم و هر كدام به نحوي در حال مبارزه! و اين پديده سال ها فكر و ذهن شاعران را به خود مشغول كرده است و همين امروز هم شاهد آثار خوبي هستيم اگرچه معتقدم جوان ها و آنهايي كه جنگ را از نزديك لمس نكرده اند شعرشان آن جوهره و پايه لازم را ندارد و گاه گرفتار شعار مي شود و گاه بينش لازم را ندارد.
اما تاكيد مي كنم كه شاعران و اهل قلمي كه در سال هاي جنگ حضور داشته اند امروز بيشتر از هر زمان ديگري به اين نتيجه رسيده اند كه فراموشي يا خاموشي در روزگاري كه بيداري و هشياري فراواني مي طلبد دقيقا حكم اين را دارد كه همه ايثارها و از خودگذشتگي ها را در ذهن هايمان خاك كنيم و به آنها توجهي نداشته باشيم.
نكته ديگري كه در زمينه شعر انقلاب و دفاع مقدس وجود دارد حضور نه چندان پر رنگ بانوان است به گونه اي كه شما، مرحوم سپيده كاشاني و تا حدودي آن هم به صورت غيرمستقيم روانشاد طاهره صفارزاده نسلي از بانواني بوديد كه آثار جدي در اين حوزه خلق كرديد؛ حضور زنان اهل قلم را در اين جريان چگونه ارزيابي مي كنيد؟
واقعيت اين است كه از صدر اسلام تا قبل از پيدايش انقلاب، مرثيه سرايي، رجزخواني و حماسه سرايي در ميان زنان سابقه زيادي نداشته است و تنها معدودي از زنان عرب به منظور ترغيب رزمندگان خود در صحنه هاي كارزار به رجزخواني و حماسه سرايي مي پرداختند يا در غم از دست دادن عزيز خود، مرثيه مي سرودند.
من فكر مي كنم آثاري كه بانوان در ادبيات دفاع مقدس آفريدند آن قدر پتانسيل دارد كه در قالب يك پايان نامه علمي و آكادميك به آن پرداخته شود و بايد به صورت تخصصي به آن نگريسته شود تا با نقد علمي آن سيماي مقاومت و پايداري در شعر بانوان نمايان شود.
به عنوان آخرين پرسش كدام يك از شعرها يا
كتاب هايتان را بيشتر از بقيه دوست داريد؟
من هنوز هيچ كدام را دوست ندارم چون دوست دارم بهتر از اينها بسرايم، اما در ميان غزل هايم شعري كه شما بخشي از آن را در همين مصاحبه خوانديد بيشتر از بقيه دوست دارم شعري كه در آن اميد و طراوت و دعوت به مقاومت وجود دارد:
براي رويش شب بوها فرصتي ديگر هست
مجال سبزتري در دل براي عشق ميسر هست
از آفتاب اگر چندي فضاي خانه شود خالي
به عرش سينه ما مهري از آفتاب فراتر هست
به شهر سوخته ام زخمي اگر كه مانده به جا
به هر طر ف نظر اندازم هزار نخل تناور هست
به خاك ميهن ما چشمي مباد آن كه طمع ورزد
كه بر هلاكت طمع ورزان جهاد سرخ مكرر هست
مخواه از من و چشمم به غير شيوه بيداري
كه هر كجاي وطن ما را حريم قدسي سنگر هست
هنوز باغ وطن خرم به يمن ديده باراني است
هنوز فصل بهاران را غريو نعره تندر هست
زتن گرم گرچه جواني شد، بهارم ارچه خزاني شد
هنوز فرصت باليدن به يك دو شاخه ديگر هست
هنوز برگ تر شعرم پر از طراوت شبنم هاست
به شاخسار غزل هايم شكوفه هاي معطر هست
از آن شبي كه دلم پر زد به آسمان و نيامد باز
در آشيان دلم چشمي در انتظار كبوتر هست
منبع : جهان نيوز

 



ساعت اشك

عليرضا قزوه
ترس دارم به زيادت بكشد كم شدن من
بار حسرت بدهد خوشه ي آدم شدن من

سر به معراج زدي پيش تو پيشاني عجزم
ركعتي بوي خدا داشت اگر خم شدن من

جسم من روح شد و كاش به هنگام جدايي
گم كند جسم مرا روح مجسّم شدن من

من و او من شده و او شده و ما شده باشيم
هم اگر او بشود بي هم و با هم شدن من

همره سست عناصر نتواند كه ببيند
قصّه ي شير خدا بودن و رستم شدن من

كثرت درد مرا برده سوي چشمه ي كوثر
بي شك از زلف تو راهي ست به زمزم شدن من

باز ذي القعده و ذي الحجّه و احرام شهادت
ساعت اشك شد و ظهرمحرّم شدن من

 



سالهاي هجري

محمدمهدي سيار
هنوز مثل زمين در طواف خورشيدم
ولي زمين نشدم،گرد خود نچرخيدم

حكايت من و باران كه ميگريست يكيست
از آسمان به زمين كرده اند تبعيدم

مرور ميكنم اين سالهاي هجري را
پر از تلاقي ماه محرم و عيدم

بگو به باد كه من آفتابگردانم
جز آفتاب به ساز كسي نرقصيدم

گل محمدي ام من،سلامم و صلوات
ولي سراپا تيغم اگر بچينيدم!

ستارگان سحر پيشمرگ خورشيدند
ستاره سحرم پيشمرگ خورشيدم

 



ادبيات و ضرورت مخاطب شناسي

¤ اكبر خوردچشم
گاه در برخي از محافل ادبي كه منتقدان دست در پنجه شاعر يا نويسنده اي انداخته اند و با جديت هرچه تمام تر اثر ادبي او را به بوته نقد كشيده اند، در اين سوي ميدان هم شاعر يا نويسنده گرفتار آمده در اين ميدان نقد و نقادي، هرچه در چنته دارد را به ميان آورده و با توان بسيار بالايي به دفاع از اثر ادبي خود پرداخته است. البته اغلب اين ميادين نقد و انتقاد ادبي پيروزي ندارد، زيرا منتقد وقتي پافشاري شاعر يا نويسنده را مي بيند كه به هيچ وجه نمي خواهد از گفته و كرده خويش اظهار پشيماني كند، با لحني پر از راز و رمز مي گويد: «هر آنچه را لازم بود، گفتيم، خواه پند گير و خواه...» ناگفته نماند شاعر يا نويسنده پراحساس هم كه نمي خواهد قافيه را ببازد، با تحكم و جديت جواب مي دهد: «ما هم براي دل خودمان شعر يا داستان گفته ايم، خواهي لذت ببر، خواهي...» و سرانجام جلسه نقد با يك احوال پرسي ظاهري و خداحافظي سراسر مهر و محبت به پايان مي رسد.
در اين نوشتار ما قصد نداريم درباره نقد سخن بگوييم، بلكه همانطور كه از عنوان اين نوشتار روشن است، قصد داريم درباره مخاطب شناسي شاعر يا نويسنده بحث كنيم؛ همان امري كه به ظاهر ساده است، اما در پس اين ظاهر ساده از چنان پيچش و گنگي روبه رو است كه اگر خالق يك اثر ادبي خوب به زواياي آن پي ببرد، آثاري بسيار نغز و اثرگذار خلق مي كند كه نه تنها باعث شهرت او مي شود، بلكه مخاطبان بسياري را به خود جلب مي كند.
مخاطب شناسي، يعني يك قدم جلوتر از مخاطب بودن است، قبل از اين كه اثري توليد شود، مخاطب را خوب بشناسيم و قبل از اين كه او حرف بزند و راجع اثر ادبي مان نظري بدهد، بدانيم او انتظاراتي از ما دارد و بعد از مطالعه شعر و يا داستان ما به دنبال چه خواهد بود. پس پرواضح است هر ميزان كه بدانيم او به دنبال چيست و در جست وجوي چه چيزي واژگان شعر يا داستان ما را كنكاش مي كند، ما خود پيش قدم شده و با ارائه اثري خوب به نيازهايش پاسخ بدهيم. مخاطب شناسي زمان و مكان نمي شناسد و شاعري چون حافظ، نمايشنامه نويسي چون شكسپير و رمان نويسي چون ويكتورهوگو مرز زمان و مكان را مي شكند و جاودانه مي شود. اما گاهي هم در حصار زمان و مكان محضور است و نويسنده يا شاعر خود را ملزم مي كند براساس انتظارات مردم زمان و مكاني خاص، آثاري در خور درخواست هاي آنان ارائه دهد. حال اگر يك شاعر يا نويسنده مخاطب خود و انتظارات او را بشناسد، به درخواست هاي او احترام مي گذارد و ضمن احترام گذاشتن به انتظارات او با همديگر هم حسي و همفكري مي كنند. پس درك كردن سلايق مخاطبان، خود مي تواند از دلايل موفقيت يك اثر ادبي باشد. احترام گذاشتن به انتظارات مخاطبان با مقوله تحت تأثير بودن و از دست دادن استقلال فكري نويسنده تفاوت بسياري دارد. روشن است كه مي دانيم كه از لوازم موفقيت شاعر و نويسنده اي، اين است كه بين شاعر و يا نويسنده به عنوان فرستنده و مخاطبان به عنوان گيرندگان، رابطه حسي قوي برقرار شود.
يك شاعر يا نويسنده خوب زماني مخاطب شناس خوبي خواهد شد كه يك نقدپذير خوبي باشد و اين نكته را به خود بقبولاند كه در ميان نقادان مختلف، بهترين نقاد، «مخاطبان» هستند. شايد نقدشان حرفه اي نباشد و به ظاهر در آنها كمتر نشاني از يك نقد منسجم و همه جانبه باشد؛ اما همين نقد ظاهراً ساده و پيش پا افتاده، مي تواند به نويسنده يا شاعر جهت فكري و احساسي مناسبي بدهد، او ضمن شناخت خوب و جامع مخاطب خويش رو به كمال پيش برود. پس بر كسي كه خالق اثري ادبي است لازم است بر نظرات مخاطبان خود احترام بگذارد و بدون تفكر و تأمل از كنار آنها نگذرد. يعني يك نويسنده و يا شاعر موفق كسي است كه در برابر كوچك ترين نقد هم اندك تأملي كند. نقدها را دسته بندي نمايد. آن كه خوب است نگهدارد و از آن تأثير بگيرد. نشانه هاي تأثيرگذاري خودش را در آثار بعدي اش نشان بدهد. در برابر نقدهاي بد و حتي گزنده و مغرضانه از خود واكنش منفي نشان ندهد و بدانها با ديدي مثبت نگاه كند.
يك نويسنده و شاعر موفق در كارش، كسي است كه علاوه بر شناخت مخاطب خود و حالات وي به نظرات ايشان نيز احترام بگذارد و از آنها استقبال كند. پس چه خوب است نويسندگان و شاعران در كنار چاپ آثار خود و برگزاري نشست هاي گوناگون نقد ادبي، صفحه اي تحت عنوان نظرخواهي در پايان اثرشان به چاپ برسانند و اين چنين از مخاطبان خودشان بخواهند تا محتويات آن اثر را به بوته نقد بكشند.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14