(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 27  آذر 1389- شماره 19816

اشك سنگ
بابا آب!
آن روز...
ستاره هاي دنباله دار
دشت گل
جمله ها و نكته ها



اشك سنگ

دل واژه ها گرفته
نميان تو شعر بشينن
واژه و جمله و شعرا
اين روزا همه همينن

توي قلبا ته نشينه
اين روزا يه بغض سنگين
مثه بغض تلخ دوري
كه مي خواد بگيره تسكين

اين روزا صداي مردم
پره از ناله و آهه
پره از زمزمه ي تو
همه جا اشك و سياهه

دلم آروم نمي گيره
تو دلم يه جنب و جوشه
اين روزا يه درد بي درد
با دل من نمي جوشه

غم و غربتت غريبه
غصه رو تو دل مي كاره
واي از اين درد و غريبي
اشك سنگ رو درمياره

غصه ي تو خيلي وقته
رو دل آدما مونده
يا حسين !غمت بزرگه
كمر كوهه شكونده!

غم تو يه عالمي رو
داره از پا درمياره
يا حسين! تكرار اسمت
رو همه اثر مي ذاره

اين جا قلب هرچي ابره
داره از غصه مي ميره!
(آسمون) گرفته اما
چرا بارون نمي گيره؟
زهرا گودرزي (آسمان)
(عضو تيم ادبي و هنري مدرسه)

 



بابا آب!

امشب دل من در التهاب است
عالم همگي در اضطراب است
امشب چه كلاس درس و مشقي است
يكريز صداي آب، آب است؟!
در مهد يكي چو ماه تابان
از فرط عطش به خواب ناب است
از بس كه ستاره ها غمينند
ماهي نگران آفتاب است!
اي منتظران صبح فردا
امشب، شب روز انتخاب است
از العطشان خبر ندارد
آن كس كه كنار شط آب است
آرام بخوان تو آب، بابا
در دامن او گلي به خواب است!
دست من و دامن گل او
فردا كه حسابي و كتاب است

قاسم يوسفي- اميديه

 



آن روز...

آن روز چه غوغايي بود
آن روز عجب جايي بود

آن روز تو بودي و خدا
مشكت كه نشد از تو جدا

مشكي كه پر از ايمان بود
پر از عطش طفلان بود

آمد كه پر از آب شود
چون در و گوهر ناب شود

بر اسب نشستي رفتي
از خشم شكستي رفتي

بر يار علم تير نشست
آن تير نگاهش را بست...
سپيده عسگري(رايحه)
(عضو تيم ادبي و هنري مدرسه)

 



ستاره هاي دنباله دار

ستاره ها در آب فرات موج مي زدند و غم آن ها در ميان موجي از سفيدي و زلالي آب خود را به نمايش مي گذاشت. خوني در آن غلتيد و ستاره اي را با نيزه اش محو كرد. از آن به بعد بود كه گويا اشك هاي ستاره ها آب فرات را بيشتر مي كرد. آن گاه شهابي تند بر بالين ستاره اي كه در حال محو شدن بود نشست و با غم هاي آتشينش گرماي وجودش را نصيب آن كرد تا شايد نورش باز گردد. آن آسمان بي انتها و بي بديل در آن شب شكلي ديگر گرفته بود. تك تك ستاره هاي دنباله دار خداحافظي مي كردند. يكي از آن ها مستقيماً سقوط كرد و در آب فرات غرق شد. روشنايي ها كمتر شده بودند و به سوسو افتاده بودند. غم و اندوه همه جا را فراگرفته بود .خفاش ها با چشمان خوني يشان با غضب اطراف را مي نگريستند. طلب هم رزم مي كردند، شهابي آسمان را كنار زد و با گرما و نور وجودش سياهي ها را شكافت و غوغايي اعجاب انگيز همه جا را فرا گرفت. ناگهان از آن شهاب نوراني، نور عجيبي كه چشم را مي زد فوران كرد. ديگر نوري نمي تابيد و سياهي و اندوه با خفاش ها درآميخته بود و فقط چشمان خون آلودشان در آن برق مي زد. چه حالي داشت آن زمين چاك خورده كه خرد شده بود؛ از اين همه ماتم و اندوه!
پريسا حسيني مؤيد
هنرستان نمونه
بتول آقامحمدي/ تهران

 



دشت گل

گلبرگ هاي ظريفشان در التهاب عطش زبانه مي كشيد. در جست و جوي آب ريشه تشنه شان را به هر سوي مي زدند. با اينكه بايد پژمرده بودند ولي همچنان ايستاده بودند. دست خواهش سوي آسمان برافراشته و طلب آب مي كردند. طلب آب نه براي نفس كشيدن بلكه براي زندگي كردن ... براي زنده كردن...
در اين ميان غنچه اي نو شكفته نقش آفتابي را داشت كه طاقت گلها را مي بريد. باغبان نيز در سوز عطش مي سوخت، اما بي صدا... كه مباد ناله ي او گلها را از رسيدن به آب نااميد كند... درياي صبرش فوران مي كرد. نزديك بود بغضش بشكند. چشمانش را بست، آرام گفت: مرد كوه درد است، سرد است، ولي هرگز نمي گريد...
اين را گفت و با سپاهي شقايق ردپاي سراب را گرفت...
تاروپود هستي به حال دشت گل خون مي گريست. صداي هق هق آب به گوش عباس رسيد. مشك با زبان بي زباني عباس را صدا مي كرد. تبسمي سرد در نگاهش غوطه ور شد. آب را با تمنا نگاه مي كرد گويي قصد خوردن آن را داشت .كوير ناله ي بي صداي گل ها را منعكس مي كرد. آب را در مشك ريخت و با يك دنيا اميد و تصور لحظه ي وصال اولين قدم را برداشت. ولي لشكر پاييز رسيد... گردباد پاييزي عباس را از جاده ي رسيدن پس مي زد و عقب مي راند... پاييزيان سرد و بي رحم بر تن خسته ي عباس مي تاختند و او مقاومت مي كرد. ناگهان تيغ تيز طوفان گلنوازان را از تن عباس چيد.
ميدان پرواز بود صحراي كربلا آن روز...
از دهانه ي رگ هاي عباس آميخته اي از غيرت و ايثار به رنگ خون فواره مي زد ... شقايق ها ايستاده بودند تا بمانيم. پاييز باغبان را پرپر مي كرد غافل از اينكه بذرهاي شقايق از مشت عباس سرريز مي شد و به زودي دنيا را گلستان مي كرد.
الناز فرمان زاده/ تهران

 



جمله ها و نكته ها

1- نزديك ترين مردم به خدا تواضع كنندگان و افتادگان و دورترين مردم به خدا متكبرانند.
امام صادق (ع)
2- فريب دادن كسي كه به تو اطمينان كرده، بزرگ ترين خيانت است.
(هرمان هسه)
3-همين گناه تو را بس كه هميشه درحال دشمني با مردم باشي.
حضرت محمد(ص)
4- دوستي كه از او سودي به تو نمي رسد از دشمني او نيز تو را زياني نمي رسد.
(كيقباد)
5- هنگامي كه درخواب بودم زندگي را زيبا مي پنداشتم.زماني كه برخاستم متوجه شدم كه زندگي يعني مسئوليت پذيري.
(آلن هوپر)
6- فاجعه آميزترين چيز دردنيا اين است كه فرد نابغه اي بي مرام باشد.
(جرج برناردشاو)
7- اميد يكي از اصلي ترين اهرم هاست كه موجب حركت و بالندگي انسان مي شود.
(توماس فولر)
8- همواره با دستاني پاك به بستر برو؛ دستي كه در طول روز پاك بوده و يا اين كه هنگام خواب به واسطه توبه پاك گشته است.
(جان دان)
9- انسان همان است كه خود باور مي كند.
(آنتوان چخوف)
10- به آدم ها اعتماد كن تا با تو صادق باشند. با آنها بزرگوار باش تا بزرگي نشان دهند.
(امرسون)
11- زندگي بسان يك آينه است. همانگونه كه بينديشي به طرفت بازتاب خواهد داد.
(ارنست هولمز)
12- براي دل مشتاق هيچ چيز غير ممكني وجود ندارد.
(جان هيوود)
13- خوش بيني محرك قلبي بوده و ضد يأس مي باشد.
(آلبرت هوبارد)
14- بادها و امواج سهمگين پيوسته طرف قابل ترين ملاحان هستند.
(ادواردكين)
بيژن غفاري ساروي ازتهران- همكار افتخاري مدرسه

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14