(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 27  آذر 1389- شماره 19816

اركان دينداري درآئين شهرياري
نقش آفرينان عصرتاريكي - 37
تشكيل شوراي انقلاب به فرمان امام خميني

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




اركان دينداري درآئين شهرياري

محمد مددپور
در آئين مزدايي، چه آئين شهرياري و چه آئين پيامبري و غيره، فره حكايت مبناي ايزدي آنها را مي كند، و شهريار، كه نايب السلطنه اهورا مزدا بر روي زمين است، از اين ناحيه است كه مشروعيت پيدا مي كند. درحالي كه ضحاك و افراسياب و تورانيان همواره دور از فره اند، اهريمن نيز از فره محروم است. فره مبناي اتوريته و حجيت و مشروعيت نظام كيهاني و زميني است، و ميزان رد و قبول هر موجود و اصالتي. شكست شاهان هخامنشي و اشكاني و ساساني و حتي مرگ رستم، در اسطوره هاي ايراني، در نظر مردمان ايراني، به از دست رفتن فره مربوط است. اين نيروي ملكوتي است كه شهرياري شرقيان را موجه مي كرد، و اگر آنان فاقد چنين نيرويي مي شدند. بلافاصله نابود مي شدند. از اينجا مي توان گفت كه آخرين شهرياران ساساني چنين بودند، و مردم نيز باور داشتند كه يزدگردسوم، چون فره ايزدي نداشته، شكست خورده است. البته اين بدان معني نيست كه شاهان پيروز فره دارند، بلكه حكايت از جستجوي آنها، مانند اهريمن، براي دستيابي به فره مي كند، چنان كه افراسياب در پي فره شتافت، اما فره تاختن گرفت. اگر اين فره در كار نبود، شهريار از سوي خداوند قدرت هاي متعالي و فوق بشري ديني و اساطيري و كرامات پيدا نمي كرد.
قبلا اشاره كرديم كه عدالت در آئين شهرياري بسيار اساسي است، و در همه آئين هاي شهرياري شرقي، چهار ركن دينداري (فرزانگي)، عدالت، پارسايي و ورع و بالاخره شجاعت و دليري اصولي بنيادي اند. اين چهار ركن مبناي ايزدي و آسماني و قدسي داشتند، چنان كه مدينه زميني از روي نمونه آسماني بايد ابداع شود. شهرياران حقيقي با وصول به كمال دينداري ترك دنيا مي كنند و دنيا را به شهرياران بعدي مي سپارند؛ چنان كه كيخسرو چونان نمونه كامل يك شهريار قدسي با زهد و ورع دنيا را ترك و از جهان ناسوتي فنا پيدا مي كند و محو مي شود. لهراسب نيز شاهي را به گشتاسب مي سپارد و معتكف شده از دنيا دوري مي گزيند. شهرياران در آئين شهرياري اغلب در كوه و دشت به رياضت مي پردازند، از اينجا آئين شهرياري جمع ميان دين و دولت است.
منم گفت با فره ايزدي همم شهرياري و هم موبدي
پهلوانان نماد ساحت شهرياري، و موبدان نماد ساحت دينداري شهريارند. اين دو طبقه به شهريار مدد مي رسانند. در همه اين مراتب، آنچه قداست دارد، مقام و منزلت معنوي است، نه شخص و فرد شهريار و پهلوان و موبد و مغ، كه اينان چه بسا از فره محروم شوند و بدنام و سقوط كنند.
اين نكات خود نشان مي دهد كه حكومت و سياست، بي همراهي دين در ساحت شرق و روح ايراني، بي معنا است. عظمت و جلال شرق به اين مراتب فرهي و ايزدي است. شرق هرگاه دين را ترك گفته، عظمت و جلال تمدني خويش را از دست داده است؛ درست در نقطه مقابل تمدن غربي، كه مميزه ذاتي مهاجران آريايي آن، گريز از دينداري و هرگونه آئين فرهي شهرياري و دينداري و حكمت نبوي بوده است، چنان كه در يونان قديم و دوره جديد تاريخ غرب پس از رنسانس يا حتي عصر جنگ هاي صليبي و پايان قرون وسطا، كه مقارن سيطره امپراتوران دنياطلب به ظاهر مسيحي و باطنا دين گريز بوده است، مي بينيم. عظمت و شكوه غرب گويي همواره بر مدار دين گريزي و عقل و قلب و خيال تك ساحتي ناسوتي بوده است، وگرنه به تمدني نازل و بي جلال ناسوتي تبديل و تحويل مي شده است. به قول شبستري اين تمدن نيز به وجه جلالي الهي باز مي گردد:
كجا شهوت دل مردم ربايد كه حق گه گه زباطل مي نمايد
استحاله دو عالم فرهي ايراني و بشري و بشري يوناني در يكديگر
البته صرف ظاهر دينداري در عظمت مدني شرق اصل نيست، بلكه آنچه اصيل است ظاهر و باطن حقيقي توأمان دينداري و حكمت نبوي، و از آنجا آئين فرهي شهرياري است. علاوه بر اين، بدديني و اشموغي چون شهرياري بي فره است. چنان كه كيكاوس بدانديش در برابر كيخسروي پارسا چنين است. از اينجا هيچ امري، از جمله سياست، خارج از چارچوب دين و عالم اساطيري فهم نمي شود. به همين دليل، بي وجه نيست كه بسياري از نويسندگان فلسفي و سياسي معاصر معتقدند انديشه هاي سياسي در اسلام و ايران باستان هيچ گاه بر بنياد فلسفي سكولار و غيرقدسي استوار نگرديد.
آنچه در عالم ايراني همواره تحقق داشت ساحتي قدسي به صورت اصيل يا بديل بوده، درحالي كه، به اعتراف همين نويسندگان، افلاطون، با تأويل فلسفي انديشه باستاني ايران، زمينه تفكر سياسي غرب متافيزيكي جديد را بنياد نهاد. اما انديشه مندان ايراني هرگز رساله اي چون جمهوري افلاطون يا سياست ارسطو تدوين نكردند، زيرا اين تئوري ها با آيين فرهي تناسبي نداشتند. آنها همواره به عالم فرهي و حكمت نبوي تعلق داشتند و از همين طريق، با حكمراني بي فره و نامقدس يوناني اسكندر و جانشينان او، چه در چهره اريستوكراسي و چه به نام دموكراسي، در ستيز بودند.
گرچه ايرانيان همگي در چنين عالمي نبودند، اما هيچ گاه ذهنيت و روح ايراني نتوانست، علي رغم گرايش و تمايل اقليتي به فرهنگ فلسفي يوناني، از آن تفكر فرهي رهايي يابد. نفوذ اسكندر اخلالي از فرهنگ معنوي ايرانيان ايجاد كرد، اما، پس از دوره اي جنگ فرهنگي فرسايشي، سرانجام با ظهور اردشير بابكان نسبتا تسليم شد. بد ديني اشموغي برخي زردشتيان مانند مانويان و مزدكيان نيز ايرانيان طرد كردند. چنان كه بعد از اسلام نيز اين انديشه ها جايگزين انديشه زرتشتي در بدعت هاي سياسي- ديني گرديد. به همين دليل، مزدائيان و زرتشتيان بهدين با مدعيان دين و زنديقان در عصر اشكاني و ساساني نتوانستند سازش كنند و، به همين دليل، آنها را تسري دهنده و مظهر و ادامه آشوب ظلماني اهريمن مي دانستند، و همين طور نهضت هاي زندقه زده عصر اسلامي ايران، مانند نهضت بابك خرم دين و سرخ جامگان و نهضت سنباد، كه آميزش و اختلاطي از انديشه هاي معادانديشانه زرتشتي، انديشه سياسي ولايي شيعي و ايده هاي شورشگرانه مزدكي بودند، طرد مي شوند، و آنها را چون اشموغي اسكندر گجسته مي دانستند. به هر حال، اين انديشه نيز تهي از اسطوره و دين باستاني ايرانيان نبود و به نحوي حكايت از تمايل ابدي روح ايراني به عالم فرهي مي كرد، هر چند صورتي بديل نه اصيل داشته باشد.
در هر دو صورت دين و اسطوره اصيل و بديل، انسان ايراني همواره فضاهاي قدسي را مي جويد، اما در برابر ديوان و امپراتوران اهريمني يوناني، ترديد به خود راه نمي دهد، و اندك جماعتي كه به يونان مي گرايند، سرانجام، در برابر روح فرهي ايراني طرد مي شوند. بشارت آزادي آسيا از قيد شاهان اهريمني اروپايي از سوي مغان، به مثابه نمايندگان روح ايراني، در عصر سيطره يونانيان، چنان كه اشاره رفت، يكي از راه هاي رهايي بود. همين مغان بشارت تولد عيساي مسيح و ظهور مسيان ها و فار قليط ها و سوشيانت ها و موعودها را مي دهند.
پاورقي

 



نقش آفرينان عصرتاريكي - 37
تشكيل شوراي انقلاب به فرمان امام خميني

مرتضي صفارهرندي
مجاهدين خلق در راهپيمايي روز عاشورا آرم سازمان خود را به عنوان پرچمي مستقل بلند كردند. آنها با وقوف به اين واقعيت كه پايگاه مورد اعتماد مردم، روحانيت است، پرچم گروه خود را به دست دو فرد ملبس به لباس روحانيت يعني اكبر گودرزي (رهبر گروهك فرقان) و نيز سيداحمد هاشمي نژاد (كه پس از انقلاب از صفوفشان جدا شد) داده بودند.272 در زير اين پرچم از فردي مثل ميثمي (مدير مسئول كنوني نشريه چشم انداز ايران و نوشيسنده مقاله در روزنامه هاي دوم خردادي) تا جلال گنجه اي (روحاني نماي فاسد گروهك منافقين) به چشم مي خوردند. اعضاي اين گروه در عين حال كه براي جا نماندن از قافله، همانند ديگر گروه هاي سياسي در راهپيمايي هاي بزرگ شركت مي كردند، اما در محافل خصوصي همچنان براحياي روش شكست خورده تشكيل هسته هاي چريكي مخفي تأكيد داشتند. اين درحالي بود كه امام حتي اجازه انهدام تانك هايي را كه براي سركوب مردم به خيابان ها گسيل شده بودند، نمي دادند.
از اين بدتر عملكرد گروهك فرقان بود. اكبر گودرزي طلبه جوان، جاه طلب و طرد شده از مدارس علميه، با استفاده از فضاي موجود توانسته بود گروهي از جوانان را در قالب جلساتي گردآوري كند و با ارائه تفسيري افراطي از نظريات مرحوم دكتر شريعتي وجه غالب افكار اعضاي گروه خود را ضديت با روحانيت شيعه قرار دهد. چنان كه اعضاي همين گروهك اوراقي حاوي كاريكاتورهاي توهين به روحانيت (ترسيم چهره يك روحاني، يك فئودال ويك نظامي به عنوان سه شاخه زر، زور و تزوير در يك درخت) به صورتي دزدانه در ميان راهپيمايان عاشوراي 1357 تهران پاشيده بودند. خبر اين اقدام كودكانه به گوش اغلب مردم نرسيد. واقعيت اين است كه اكثريت مردم نام گروهك فرقان را براي اولين بار پس از ترور شهيد قرني و سپس شهيد مطهري در ماه هاي اول پس از پيروزي انقلاب اسلامي شنيدند.
بخش ديگري از نيروهاي بي اعتقاد به راه امام، روش ديگري را برگزيده بودند و آن نزديك شدن هرچه بيشتر به امام و يارانش بود. تقارن سفر ابراهيم يزدي]7[ به عراق با زمان تصميم امام به خروج از اين كشور سبب شد كه او همسفر امام در هجرت به پاريس باشد. به محض ورود امام به فرانسه نيروهاي هوادار نهضت آزادي با محوريت يزدي و قطب زاده و هواداران جبهه ملي به رهبري بني صدر به سمت باغ نوفل لوشاتو رو آوردند. يزدي چنان وانمود كرده بود كه برخي رسانه ها از وي به عنوان سخنگوي امام خميني ياد كردند. ماجراي مشهور نصب تابلوي «امام سخنگو ندارد» به دستور حضرت امام و براي جلوگيري از چنين سوءاستفاده هايي صورت گرفت. مراد و مقتداي يزدي يعني مهدي بازرگان يك سال بعد از آن، در آذر 1358 به حامد الگار محقق مسلمان آمريكايي چنين گفته بود:
«دكتر يزدي يك ناراحتي ]در نوفل لوشاتو[ داشت و مي گفت ما هرچه به گردنش مي گذاريم كه آقا بالاخره شما در مقام يك رهبر كل، نمي دانم يك رئيس جمهور، از رئيس جمهور بالاتر هستيد دفتري داشته باش، سخنگويي داشته باش... ايشان قبول نمي كرد.»273
يزدي در حالي تلاش مي كرد سخنگويي امام را به عهده بگيرد كه عمدتاً نقش واسطه برقراري ارتباط رهبران نهضت آزادي مثل بازرگان و نزيه با امام و قبولاندن ايده هاي آنان به آن رهبر بزرگ را ايفا مي كرد. او همفكران خود همچون محسن سازگارا، مسعود مانيان و... را نيز در فعاليت هاي مختلف مقر امام در نوفل لوشاتو به كار گرفته بود.
اعضاي جبهه ملي اروپا به محوريت ابوالحسن بني صدر، احمد غضنفرپور و احمد سلامتيان هم واسطه ارتباط با جبهه ملي داخل كشور بودند. آنها از سال هاي قبل توانسته بودند ارتباطاتي را با نيروهاي مسلمان مثل گروه متشكل از شهيدمحمد منتظري، علي جنتي، غرضي و... برقرار سازند، چنان كه اين گروه روحانيوني را كه قصد سفر به پاريس و نوفل لوشاتو داشتند براي اقامت موقت به منزل غضنفرپور (مشاور برجسته بني صدر در سال هاي رياست جمهوري) مي فرستادند.274 اين فرصتي براي گروه بني صدر بودكه بتواند جايگاه بهتري براي خود در نوفل لوشاتو دست و پاكند. نكته جالب اينكه رقابت هواداران جبهه ملي و نهضت آزادي در پاريس چنان بود كه گاه امام آنان را از اختلاف برحذر مي داشتند.
درايران، شهيد مطهري و شهيد بهشتي با مشاهده اين وضعيت، از دانشجويان ايراني وفادار به امام درخارج كشور و نيز برخي از مبارزان متدين داخل كشور خواسته بودند كه با حضور خود در نوفل لوشاتو از ميدان داري افراد بي اعتقاد به امام بكاهند.275
براساس سندي كه پيش از اين ذكر آن رفت، در آبان 1357 آخرين نتيجه گيري گروه هاي سازش طلب و طرفدار روش گام به گام انجام مذاكره با حضرت امام بود. بدين ترتيب كريم سنجابي دبيركل جبهه ملي با هماهنگي بني صدر در آخرين روزهاي دولت شريف امامي يعني در نهم آبان ماه به اتفاق يك بازاري عضو جبهه ملي يعني حاج محمود مانيان به پاريس سفر كرد. به رغم عكس العمل صريح امام در قبال در گوشي صحبت كردن سنجابي و بي اعتنايي آن رهبر عظيم الشان به تفاخر سنجابي به سوابق گذشته جبهه ملي، روزنامه هاي آن زمان از اين ديدار به عنوان «ملاقات دو رهبر بزرگ» ياد كردند! سنجابي چند روز بعد و به دنبال ماجراي 13 آبان و روي كار آمدن دولت ازهاري تقاضاي ملاقات ديگري كرد. انجام اين ملاقات از سوي امام پذيرفته شد و سنجابي به رغم ميل باطني بيانيه اي را منتشر كرد كه در آن، سلطنت ايران، فاقد پايگاه قانوني و شرعي معرفي شده بود. در اين بيانيه همچنين بر عدم موافقت با هيچ تركيب حكومتي، با وجود بقاي نظام سلطنتي تصريح شده و لزوم تعيين نظام حكومتي ايران با مراجعه به آراي عمومي و براساس موازين اسلام، دموكراسي و استقلال مورد تأكيد قرار گرفته بود.276
بازرگان هم در ديداري كه در نوفل لوشاتو با امام داشت، پس از اصرار فراوان بر نيرومند بودن رژيم سلطنت، لزوم پرهيز از شتابزدگي و... پاسخي جز پايداري امام بر همان موضع مورد حمايت توده هاي مردم نشنيد. اگر چه شاهدان آن جلسه از عكس العمل شوخ طبعانه بـازرگان در قـبال موضع امـام سـخن گـفته اند، امـا خـشم او را در گفته هاي يك سال بعد وي مي توان ديد:
«آقاي خميني كم صحبت و خيلي خشك است. شايد با ملاها بحث كند، اما اهل اينكه بنشينيم استدلال و تجزيه و تحليل سياسي بكنيم نيست(!)»277
سنجابي و بازرگان در بازگشت از اين سفر بازداشت شدند. بازداشتي كه براساس يك سناريو براي مشاركت دادن آن دو در قدرت و يا دست كم شخصيت سازي از آنان در نزد افكار عمومي صورت گرفت. مقدم آخرين رئيس ساواك در بازداشتگاه با سنجابي گفت وگو كرد و ترتيب ملاقات وي با شاه را داد.
اما در جبهه روحانيت اتفاق مهمي به وقوع پيوسته بود. در سفري كه شهيد مطهري براي ارائه پيشنهاد تشكيل شوراي انقلاب براي هدايت و سازماندهي مبارزه داشت، امام پنج نفر روحاني يعني شهيد مطهري، شهيد بهشتي، شهيد باهنر، موسوي اردبيلي و هاشمي رفسنجاني را به عنوان اعضاي اوليه شوراي مذكور برگزيدند و از شهيد مطهري خواستند كه افراد ديگر مورد نظر براي پيوستن به اين جمع تعيين شوند. بدين ترتيب پس از پيوستن آيت الله مهدوي كني به اين جمع اعضاي شوراي انقلاب از حضرت آيت الله خامنه اي خواستند براي حضور در مركزيت هدايت مبارزات و عضويت در شوراي انقلاب، مشهد را ترك كنند و به تهران بيايند. آيت الله طالقاني نيز در همين زمان به عضويت شوراي انقلاب در آمد.
حكايت انحصار طلبي ملت عاشورايي!
آيا امام و يارانش انحصارطلب بودند؟! اين سؤال به خودي خود نمي تواند به اذهان نسل پس از انقلاب اسلامي 57 متبادر شود. چراكه نگاه بي غرضانه به حوادث آن دوران چيزي غير از اين را نشان مي دهد. اما هرگاه جريان هاي سياسي در راه مانده، خواسته اند عقب افتادگي خود از قافله انقلاب معجزه آساي اسلامي به رهبري امام خميني را مخفي كنند، به اين ادعا توسل جسته اند.
اسناد ساواك و لانه جاسوسي آمريكا نشانگر اين واقعيت است كه جريان ملي گرا، اعم از جبهه ملي و نهضت آزادي، چه به قصد مشاركت در يك رژيم سلطنتي مشروطه و چه با نيت تغييرگام به گام سيستم سياسي سعي داشته اند با توسل به مقامات و سازمان هاي آمريكايي و مذاكره با شاه و مسئولان حكومتي وي به اهداف خود برسند؛ اهدافي كه با توجه به فقدان حمايت مردمي و نيز اهتمام دولت آمريكا برحفظ رژيم شاه به عنوان بهترين حافظ منافع خود در منطقه، پيشاپيش محكوم به شكست بود. قاطعيت حضرت امام در تعيين هدف سرنگوني رژيم شاه، در يك حركت عمومي ـ كه دامنه آن از مردم كوچه و بازار تا نظاميان را شامل مي شد ـ از يك منطق واقع بينانه تبعيت مي كرد. ولو اينكه چنين واقعيتي درآن زمان براي اغلب تحليلگران قابل درك نبود و حتي پيروان امام با تكيه بر حقانيت راه او صرفاً به او تأسي مي كردند و نه آن كه همانند او چشم انداز آينده را به طور كامل ببينند.
علاوه بر اين، آنچه مردم را براي همراهي با امام انگيزه مند ساخته بود به خواسته مقدس او يعني تشكيل حكومت اسلامي مربوط مي شد. اين دقيقاً همان چيزي بود كه در اهداف جريان هاي سياسي به هيچ صورتي وجود نداشت. بدين ترتيب آيا تأكيد امام بر راهي كه مردم از عمق جان به آن اعتقاد داشتند و گروه هاي سياسي آن را هضم نمي كردند، انحصار طلبي بود؟ شايد هم از نظر اين جماعت، متهم رديف اول، مردمند!
همه مي دانند كاركنان شر كت هاي نفتي از جمله مرفه ترين كارمندان در ايران دوران شاه بوده اند. به راستي كدام انگيزه سياسي رايج مي توانست اعتصاب سرنوشت ساز آنان (از كارگران ساده تا مهندسان نفتي) را سبب شود. براساس يك سند لانه جاسوسي كارگران اعتصابي، رسماً به شركت آمريكايي «اسكو» (عمده ترين شركت توليد كننده نفت در ايران با 2/4 ميليون بشكه در روز) گفته اند:
«هيچ گونه شكايتي از شركت آمريكايي ندارند بلكه اعتصاب آنها يك مسأله ايدئولوژيك است.»278
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
272- محسن كاظمي، خاطرات عزت شاهي، ص 468.
273- مواضع نهضت آزادي ايران در برابر انقلاب اسلامي، ناشر نهضت زنان مسلمان، به نقل از بازرگان مردي كه از نو بايد شناخت، دفتر پژوهش هاي مؤسسه كيهان، ص 63.
274- مرتضي ميردار، خاطرات ناطق نوري، جلد اول، مركز اسناد انقلاب اسلامي، چاپ دوم،1384، ص137.
275- گفت وگوي نگارنده با مرحوم علي فرزين، عضو انجمن اسلامي دانشجويان ايراني در انگليس.
276- خاطرات هادي غفاري، مركز ادبيات انقلاب سازمان تبليغات اسلامي، ص 332.
277- بازرگان مردي كه از نو بايد شناخت، ص 63.
278- اسناد لانه جاسوسي، جلد 66، ص 77.
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14