(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 27  آذر 1389- شماره 19816

برشي از يك مثنوي عاشورايي
قبله دل ها، حسين بن علي
خانه عنكبوت
كنكاش در انديشه هاي آرماگدوني صهيونيسم بين الملل (بخش ششم)
صهيونيسم و ادبيات جنگ رواني
تكليف آب
ماه منير
پرواز
اشك فولاد



برشي از يك مثنوي عاشورايي
قبله دل ها، حسين بن علي

رضا اسماعيلي
وقت آن شد تا شراب «هو» زنم
پشت پا بر هر چه غير از «او» زنم

با تمام دل بگويم «يا علي»
مست گردم از شراب بيدلي

مست گردم تا شوم مات حسين
تا بگويم از كرامات حسين

وقت آن شد تا بگويم «يا صمد»
از حسين بن علي(ع) گيرم مدد

تا به لطف او زعشقش دم زنم
شعله بر جان بني آدم زنم

عاشقم من، آي... مولانا كجاست؟
العطش يا عشق! عاشورا كجاست؟

هر كه امشب در دلش شور است و شين
باتمام دل بگويد: يا حسين!
¤
نور مطلق، يا حسين بن علي!
آفتاب وصل، عشق منجلي

باز گفتم «يا حسين» و دل تپيد
السلام اي عشق، اي عشق شهيد

وه، چه شيرين است اين نام حسين!
مست شو از جرعه جام حسين

مست شو، ديوانه شو، بيدل درآ
اي دل غافل! زآب و گل درآ

تا بگويم كيست آن جان جهان
مقتداي دل، امام عاشقان

او حسين است و ستون عالم است
وارث اسرار اسم اعظم است

او حسين است و جهان سرمست اوست
سرنوشت عاشقان، در دست اوست


او حسين است و ستيغ حيرت است
كوه علم و كوه حلم و غيرت است

تشنگان عشق را، درياست او
مشعل راه نجات ماست او

او به ما آيينه قسمت مي كند
عشق او ما را هدايت مي كند

سيدبطحاست آري، جد او
آن رسول روشن آيينه خو

هست فرزند عدالت، بوتراب
مادرش، خاتون گل، بانوي آب

خواهرش زينب، برادر مجتبي
مرحبا بر خلقت او، مرحبا

كيست او؟ آميزه عشق و خدا
خنده خون بر لبان كربلا

كيست او؟ روح لطيف «يا كريم»
اسم حق، تفسير رحمان و رحيم

كيست او؟ خال لب آيات نور
قلب دين، آيينه عشق غيور

كيست او؟ خون خدا، قرآن سرخ
بر زمين كربلا، باران سرخ

كيست او؟ روح خلوص و بندگي
بهترين الگو براي زندگي

كيست او؟ اسطوره آزادگي
اسوه امت، امام سادگي

كيست او؟ مردي كه با عشق و جهاد
سرخ مردن را به انسان ياد داد

كيست او؟ يك راز، يك سر مگو
لب فرو بند و دگر چيزي مگو

كيست او؟ خاموش! اين كار تو نيست
او حسين است و خدا داند كه كيست

ارتفاع عقل ما، آري، كم است
سهم ما از آب دريا، يك نم است
¤
يا حسين بن علي! ما را بخوان
از درت، ما دردمندان را مران

ما شب افسرده ايم، اي نور ناب
يك نظر از لطف حق، بر ما بتاب

كن اجابت شيعه دلخسته را
باز كن دروازه هاي بسته را

نااميدان را، اميدي، يا حسين
قفل غفلت را، كليدي، يا حسين

جان ما را كن زعشقت منجلي
قبله دل ها، حسين بن علي(ع)

 



خانه عنكبوت
كنكاش در انديشه هاي آرماگدوني صهيونيسم بين الملل (بخش ششم)
صهيونيسم و ادبيات جنگ رواني

بهنام اسماعيلي
اكسيژن، اين گاز بيرنگ و بو بسي عجيب تمامي جهان را در بر گرفته است. اكسيژن حيات بشري را تضمين كرده است. اما امروزه امواج نيز همانند اكسيژن جريان دارد. در اين حين شايعه نيز در كنار امواج براي خود جايگاهي بس بزرگ مي طلبد.
شايعه سرعتي بسيار بالا دارد، به نحوي كه در بين افراد ، مجموعه ها ، شهرها و حتي كشورها با سرعتي باورنكردني منتشر و همه آن را مي شنوند و پخش مي كنند. شايعات به دليل جذابيت و كششي كه دارند همواره سريعتر از خود شايعه ساز و با سرعتي باور نكردني در جامعه حركت
مي كنند. چون شامل اطلاعاتي
مي شوند كه براي مردم داراي اهميت بوده و در زمانهايي رواج
مي يابند كه يا امكان دريافت اخبار صحيح و موثق وجود ندارد و يا تعابير و تفاسير متعددي از يك خبر بوجود مي آيد. شايد باورش سخت باشد، اما سرعت شايعه 600 كيلومتر در ساعت تخمين زده مي شود.
شايعه نقش عمده اي در ايجاد جنگ و عمليات رواني ايفا مي كند و جزء ابزارهاي جنگ نرم و يكي از اصلي ترين روشهاي تبليغاتي و رواني بشمار رفته و در موقعيت هاي نابسامان و آشفته بكار گرفته
مي شود. شايعه زماني منتشر
مي شود كه يك موضوع و خبر داراي اهميت باشد. وجود وابستگي خبري و اطلاعاتي به رسانه ها عمده ترين علل زمينه ساز ايجاد شايعه است.
در مجموع مي توان اذعان داشت كه ظهور پديده شايعه در بين افراد جامعه و يك ملت موجب
مي شود تا اركان آن جامعه شامل خانواده، اجتماع و در كل، آن كشور دچار بحران رواني شده و حتي تا بدان حد پيش رود كه توان و استقامت يك ملت تضعيف و از پاي در آيد. سرويسهاي اطلاعاتي و جاسوسي همواره بدين موضوع دامن زده و شايعه توسط مزدوران و منافقان كه ستون پنجم دشمن محسوب مي شوند رواج مي يابد. اين امرآثار و تبعات بسياري بر افكار عمومي يك كشور باقي مي گذارد و در بسياري از موارد، امنيت ملي آن كشور را با خطر جدي مواجه
مي كند.
سخن پراكني در رسانه ها و مطبوعات، يكي از ابزارهاي سرويسهاي جاسوسي مي باشد. راديو از آنجا كه يك رسانه همگاني است و برد زيادي دارد مي تواند در جنگ رواني به صورت وسيع مورد بهره برداري قرار گيرد. پس اولين گام، مطلع ساختن مردم از وجود چنين ايستگاههاي راديويي است. پس از آن بايد جاذبه كافي ايجاد كرد تا مردم به شنيدن مطالب اين ايستگاهها علاقمند شوند. در اين بين ساعت پخش برنامه نيز حائز اهميت است. ساعت پخش برنامه را بايد به گونه اي انتخاب كرد كه بيشترين تعداد افراد بتوانند از آن استفاده كنند.
از ديگر رسانه هاي گروهي كه بايد آن را فراگيرترين رسانه خواند، تلويزيون است. امروزه شبكه هاي ماهواره اي كه يكي ازرسالتهاي اصلي گسترش آن ايجاد جنگ نرم از طريق شايعه پراكني مي باشد، عمليات گسترده رواني و شايعه پراكني را عليه جمهوري اسلامي ايران به راه انداخته اند. اين شبكه ها در تلقين تحليل ها، اخبار سياسي و اجتماعي همراه با صحنه هاي ساختگي مي توانند بيشترين كاربرد را براي دشمن داشته باشند.
بايد دانست كه برپايي ايستگاههاي تلويزيوني مخالف يك نظام، معمولا كار ساده اي نيست. در اغلب موارد اين ايستگاهها در كشوري كه از مخالفان و ناراضيان نظام يك كشور جانبداري مي كند فعال مي شوند .شبكه VOA -BBC- الجزيره و دهها شبكه ماهواره اي فارسي زبان كه امروزه هجمه هاي شديد خود را براي نظام جمهوري اسلامي ايران تجميع كرده اند را مي توان از اين دست برشمرد. شبكه هاي صهيونيستي كه هر كدام با شايعه پراكني، به دنبال شستشوي ذهني مخاطبين خود بوده و در اين راه از افراد نفوذي و جاسوس، اساتيد و شخصيتهاي علمي و كارشناسان مختلف هم بي بهره نيستند.
با نگاهي به فتنه و رويدادهاي پس از انتخابات دوره دهم رياست جمهوري در خرداد ماه سال 1388، نقش اهرمهاي مهم در نا امن سازي فضاي اجتماعي و رواني كشور روشن و آشكار مي گردد. در اين بين نقش رسانه هاي صهيونيستي در تحريك به اغتشاش، آشوب و تشديد فضاي بي اعتمادي مشخص است. ردپاي شبكه هاي ماهواره اي، خصوصاً شبكه صهيونيستي BBC كه يك بنگاه سخن پراكني است بسيار پررنگ بوده و به همين خاطر از وزارت خارجه انگليس 15 ميليون پوند دريافت كرد تا كاري را كه سازمان جاسوسي ايالات متحده آمريكا «CIA » توسط راديو فردا و با وجود در اختيار داشتن بودجه 400 ميليون دلاري نتوانست انجام دهد را به ثمر برساند. BBC يا بنگاه سخن پراكني بريتانيا در سال1922 ميلادي برپا و پس از دريافت پروانه سلطنتي در سال 1927 ميلادي به موسسه دولتي تبديل شد. دولت بريتانيا در آغاز جنگ جهاني دوم براي اهداف خاص خود كه غالباً استعماري بوده، راديو BBC به زبان فارسي براي ايرانيان راه اندازي نمود. كودتاي 28 مرداد و شكست نهضت ملي شدن نفت و در نهايت كودتا عليه مصدق، همه و همه رد پاي BC كاملاً مشهود است. پيشنهاد برپايي تلويزيون فارسي زبان BBC نيز توسط وزارت خارجه انگليس در سال 1385 مطرح شد و در سال 1386 با بررسي هاي صورت گرفته و تعيين بودجه ساليانه مقدمات آغاز اين كار انجام شد كه نهايتاً در ديماه 1387 اين شبكه تلويزيوني كار خود راشروع كرد. بودجه آشكار و ساليانه اين تلويزيون كه توسط وزارت امور خارجه انگليس تامين مي شود بالغ بر 15 ميليون پوند است. تلويزيون BBC كه از منابع مالي ديگري هم بي بهره نيست بيشتر از 2500 نفر خبرنگار را به كار گرفت و در حالي كه مردم انگلستان براي تماشاي شبكه هاي مختلف داخلي BBC در كشور خود هزينه و ماليات پرداخت مي كنند اين تلويزيون به طور رايگان براي مردم ايران به پخش برنامه پرداخت!!!
با شروع به كار تلويزيون فارسي BBC در درون جامعه انگليس مخالفتهايي به وجود آمد به طوري كه« فيليپ ديويس » از نمايندگان مجلس انگليس راه اندازي اين تلويزيون را در جهت اعمال فشار دولت انگليس به ايران دانست و پيش بيني كرد كه راه اندازي اين تلويزيون باعث تنش ديپلماتيك بين تهران و لندن شود.
شب انتخابات 22 خرداد ماه، شب آشوب BBC بود. اين تلويزيون كه پيش از انتخابات مقدمات آشوبها را فراهم ساخته بود؛ در شب شمارش آراء مطابق روال،
برنامه هايش را تا پايان اين كار و اعلام نتايج در قالب ميزگرد، گفتگو با كارشناسان و حتي ارتباط مستقيم با ايران ادامه داد. در اين بين « ديويد ميلبند » وزير وقت امور خارجه انگليس كه از آشوبهاي ايران به وجد آمده بود و سر از پا نمي شناخت به اين هم اكتفا نكرد و رسماً وبلاگي را براي ارتباط مستقيم با آشوبگران راه اندازي كرد. انگليس در سه سطح رسانه اي، اطلاعاتي و امنيتي از مدتها پيش از انتخابات، ايران را هدف گرفته بود. نخستين خطي كه آنها در پيش گرفتند، تحريم انتخابات و القاي آن در داخل ايران بود تا مشاركت مردم كاهش يابد. اقدام دوم انگليس، اعزام مسافراني بود كه با اهداف خاص اطلاعاتي و امنيتي به ايران مي آمدند در اقدام سوم، ورود عملياتي برخي از كاركنان رده بالا و حتي كاردار سفارت انگليس به جمع آشوبگران است. مراكز پژوهشي و انديشكده هاي صهيونيستي نظير «انديشكده صهيونيستي آمريكايي بروكينگز » هم طي گزارشهاي مفصل، راهكارهاي لازم براي براندازي نرم در ايران و حمايت از مخالفان نظام را قبل از انتخابات طراحي كرده بودند. آنچه در اين گزارشات مشهود است برنامه هاي شورش عمومي، گسترش وسپس استمرار آن تا مرحله فروپاشي است.

 



تكليف آب

قنبر يوسفي
هنوز هم
- تا هميشه-
آسمان به خود نديد
چنان آفتابي
و مكاشفه عطش
نگنجيد
در باور هيچ آبي
پيش از طلوع تو
آسمان
- با همه بلندي اش-
چيزي كم داشت
و گودال
اين همه به خود باوري نرسيده بود
و پيش از برادرت
خلائي بود
در ذهن آب ها
¤
راستي
چه يلدايي مي ماند
يال ذو الجناح
اگر بر نيزه
طلوع نمي كردي
كربلا
گرم تر از ظهر خونت
به خويش نديد
و هيچ كس
مثل عباس
داغ تشنگي را
بر دل هيچ رودي نگذاشت
و هيچ كس
آنچنان
براي آبرو
دست از آب نشسته بود
و پس از آن بود
كه تكليف آب روشن شد
و تكليف «وارثان آب و خرد و روشني»
اما ببخش
اگر هنوز هم براي تو
شعري سروده نشد
و سروده نخواهد شد
- تا هميشه....-

 



ماه منير

قاسم يوسفي
اي زعطش گشته چنان مست مست
آبروي آب تو دادي به دست
دست قلم گشته ضريح دل است
كيست دخيلي كه به دستت نبست؟!
بهتر از اين دست، كجا هست، نيست
بوسه گهي بهتر از آن نيست، هست؟!
تير كه بر ماه منيرت نشست
جبهه خورشيد از اين غم شكست
قامت سبز تو كه از هم گسست
عشق خم آورد و به زانو نشست!

 



پرواز

حميد رضا نظري
به نام خدا ، مي شود با اباالفضل
غزل هاي من ناب ،زيبا اباالفضل

تو را مي سرايم كه بعد از تو عباس
كسي نيست مثل تو الا اباالفضل

تو را مي سرايم كه يك عمر بوده است
لبم ذاكر يا علي يا اباالفضل

چه درسي به طفلان لب تشنه دادي
كه شد مشقشا ن آب ، بابا ، اباالفضل

دو دست تو در آب و لب تشنه ماندي
به بازي گرفتي عطش را اباالفضل

تو دريا و من از عطش مي نويسم
عطش را چه با روح دريا اباالفضل

ببين دست هاي تو پرواز كردند
شهيدان پيش از تو ،حالا اباالفضل

تو بايد بنوشي شراب شهادت
فداي لب تشنه ات يا اباالفضل

 



اشك فولاد

مجتبي رحماندوست
مردم خيال مي كنند كه ما احساس نداريم. آنها مي گويند آهن، فولاد و ديگر فلزات كه چيزي را درك نمي كنند، احساس ندارند و در برابر آنچه در اطرافشان مي گذرد چيزي نمي فهمند و عكس العمل هم نشان نمي دهند.
كاري ندارم كه شما باور مي كنيد يا نمي كنيد، اما من از لحظه اولي كه در كوره آهنگري قرارگرفتم احساس دلشوره عجيبي پيدا كردم. قبل از ورودم به كوره در كارگاه آهنگري شاهد بودم كه دهها نيزه، سرنيزه، خنجر، كارد، تير و حتي قفلهاي فلزي توليد شده بودند و همگي در كارگاه در كنار هم منتظر مشتري هايي بودند كه هر يك از آنها را بخرد و ببرد.
اما وقتي استاد آهنگر مرا از كوره درآورد، عملكردي متفاوت داشت. من قبلاً شاهد مدلهاي مختلف تير و نيزه هايي بودم كه او مي ساخت. اما اين بار نمي دانم كه چرا او براي ساختن تيري جديد به روشي جديد روي آورده بود و به ساختن يك نوك تيز براي آن اقدام نكرد. بدنه مرا كه ساخت سر آن را به همان حالت كند و برش خورده فولاد را رها كرد مرا در كناري نهاد. از خودم پرسيدم كه اگر كسي بخواهد مرا به عنوان تير در كمان نهد و به سوي دشمنش پرتاب كند من كه با اين نوك كند، كاري نمي توانم بكنم- من از مدتها پيش از همان روزهايي كه مواد اوليه من به كارگاه آهنگري وارد شده بود، بارها گفت وگوهاي دوطرفه مشتري ها را با صاحب كارگاه شنيده بودم و از اين كه آنها با هم در اين مورد صحبت مي كردند كه بايد نوك تير و نيزه، تيز باشد تا به قلب انسانهاي ديگر فرو برود، وارد دنياي جديدي شده بودم و شناخت تازه اي از اين آدميزاد دوپا پيدا كرده بودم. تا قبل از اين مرحله فكر مي كردم كه آدمها چه موجودات شريف، مفيد، نوع دوست و پرخير و بركتي هستند و حالا مي ديدم كه اينها با استفاده از صنعت آهن و فولاد، درصدد كشتن يكديگرند و من از اينكه صاحب كارگاه، نوك تيزي برايم نساخته بود و در نتيجه عامل قتل كسي نمي شدم خوشحال بودم.
در همين فكرها بودم كه ديدم قطعه ديگري در دست آهنگر است و آن را به خاطر گداخته بودنش با انبر بزرگ فلزي جابجا مي كند او يك راست به سراغ من آمد و مرا هم كه سرد و آرام بودم با دست ديگرش برداشت و به كوره نزديك كرد. من معني اين كار آهنگر را نفهميدم وقتي كه هر دوي ما در داخل كوره قرار گرفتيم و نوك پهن و كند من هم گداخته شد، آهنگر قطعه ديگر را بر سر من كه تيري كند بودم چسباند و در كوره نگاه داشت تا به يكديگر متصل شويم آتش كوره آنقدر تند و لهيب آتش آنقدر پرسروصدا و پررنگ بود كه نمي توانستم درست و حسابي ببينم كه قطعه اي كه در حال اتصال به من است چيست و كارآمدي من بعد از اتصال آن به من چه خواهد شد.
لحظاتي بعد آهنگر مطمئن شد كه اتصال دو قطعه به خوبي انجام شده است. او ما دو قطعه قبلي را كه حالا به يك تكه شيء فولادي يكپارچه تبديل شده بوديم، از كارگاه بيرون آورد. كمي چشمانم را ماليدم تا خاكسترهاي داخل كوره كنار بروند و بتوانم شكل جديد خودم را درست ببينم. آنچه را مشاهده مي كردم برايم ناشناخته و غريب بود. زيرا بجاي يك نوك تيز، قطعه اي بر سر من چسبيده شده بود كه داراي سه نيزه كوچك بود كه با هم موازي نبودند. اين سه نيزه نسبت به هم زاويه هايي را داشتند اما نوك هر سه به شكل پيكان فلزي بسيارتيزي بود؛ و در واقع او مرا تبديل كرده بود به تيري داراي سه نيزه كوچك بر سر آن. اين چشمه اش را ديگر نه ديده بودم و نه شنيده بودم؛ و اصلاً اينكه كاربري من چه مي توانست باشد برايم كاملا ناشناخته و مبهم بود اما در هرحال اين اختيار و انتخاب من كه نبود. احتمالا من ابزاري بودم كه به سفارش يك مشتري ساخته شده بودم و طبعا به زودي فروخته مي شدم.
چندساعتي از سردشدن و آرامش من گذشت ساعتهايي كه ظاهرم آرامش داشت اما در دل نگران بودم و تشويش و اضطراب رهايم نمي كرد. درميان مشتري هاي متعددي كه به آهنگري رفت و آمد داشتند و كالاي موردنياز يا جنس سفارشي خود را مطالبه مي كردند و با پرداخت پول، آن را با خود مي بردند. هيچكس از من سراغ نگرفت، عصرگاهان شد آهنگر ابزاري را كه بيرون از مغازه چيده بود، به داخل مغازه منتقل مي كرد تا كارگاه را تعطيل كند كه سر و كله آخرين مشتري پيدا شد.
- سلام، استاد آهنگر سلام عرض كردم.
- سلام، حرمله كجا بودي؟ داشتم كارگاه را تعطيل مي كردم.
-خوب حالا كه رسيدم و هنوز تعطيل نكرده اي.
- شايد به دنبال كارهاي ديگرت بودي؟!
- آري رفته بودم، تا كشنده ترين سم را بخرم.
- سم ديگر براي چه؟
- براي اينكه به سرنوكهاي تيز اين تيري بزنم كه تو برايم ساخته اي.
- مگر باز هم قصد آدمكشي داري؟ با اين تيري كه سفارش داده اي و با اين سم كشنده، نكند مي خواهي بزرگترين پهلوان عرب را بكشي؟!
- حالا تا ببينيم قسمت چه كسي مي شود.
- يعني از حالا معلوم نيست كه مي خواهي چكار كني؟
- چرا مي خواهم با آن گنجشك شكار كنم.
- شوخي مي كني حرمله! شكار كبوتر و گنجشك كه نياز به تير سه سر ندارد؛ تير سه شاخه نمي خواهد.
- حالا ببينم!
- ضمنا اين تير به تنهايي مي تواند يك انسان درشت هيكل را از پا درآورد و ديگر سم نمي خواهد.
- آقاي آهنگر مي شود در كار من دخالت نكني؟
- صلاح خود داني، از ما گفتن بود.
- چشم قربان!
- ولي معلوم است كه مي خواهي به جنگ پهلوان بزرگي بروي و نمي خواهي به من بگويي.
- ديگر فرمايشي نبود؟ خداحافظ قربان!
حرمله در راه تا به خانه برسد، برسر كيف بود و از اينكه هم اكنون مالك چنين نيزه مردافكني است كه آن را با سم كشنده هم آب مي دهد، درپوست خود نمي گنجيد. او با خود مي گفت: درصحنه جنگ بسم ا... مي گويم و اين تير كشنده و عجيب و غريب را براي كشتن فرزند آن فرمانده اي كه بر فرمانده بزرگ ما يزيد عصيان كرده و از دين خارج شده به كار مي برم.
هركس كه برخليفه مسلمين - يزيد- بشورد، كافر مي شود و من فرزندش را به گونه اي درپيش چشمانش خواهم كشت، كه داغ آن تا آخر عمر از دلش بيرون نرود و از غصه اين مصيبت جان به جان آفرين تسليم كند. زيرا اذيت كردن و عذاب روحي دادن برحسين كه اينك از دين ما روي برگردانده است تكليفي است ديني و الهي.
¤¤¤
امروز عاشوراست. ساعاتي از شروع جنگ نابرابر بين دو طرف درگيري مي گذرد و من در دست حرمله جاخوش كرده ام. او گاهي مرا در دست راست نگه مي دارد و گاه به دست چپ مي دهد. وزن من زياد است و او نمي تواند مدتي طولاني مرا در يك دست نگه دارد.
من هرچه به چهره هاي لشكريان دو طرف خيره مي شوم آثار گناه و بي ديني را بر چهره حسين و لشكريانش نمي بينم.
او از لشكريان يزيد مي خواهد كه لحظه اي ساكت شوند تا خودش را معرفي كند؛ اما آنها با ولوله كردن بيشتر و ايجاد سر و صدا و همهمه مانع از رسيدن صداي حسين به لشكريان يزيد مي شوند. اما گوش من تيزتر از اينهاست و سخن او را مي شنوم و او مي گويد: من فرزند فاطمه و علي هستم. او مي گويد و مي گويد وخودش را بيشتر معرفي مي كند و من گوش مي دهم. درست است كه جنس من از فولاد است و به سنگدلي مشهورم، اما فاطمه و علي را مي شناسم. خانواده علي كه ما درعالم فولادي و آهني خودمان به او «علي مظلوم» مي گوييم، خيرخواه همه محرومان است او حتي از اينكه به يك حيوان ظلم شود يا باري بيشتر از ظرفيت يك چارپا بر او باركنند، بر آشفته مي شود و از حقوق اين بي زبانها حمايت مي كند.
اوحتي از ظلم كردن به اشياء بي جان نيز برمي آشوبد او حتي از اجسام بدون روح و اشياء نيز حمايت مي كند، تا چه رسد به كشتن آدمي بي گناه. پس چگونه مي تواند فرزند او از دين خارج شده باشد. من مي شنوم كه او فضايل خود و خانواده خود واهل بيت پيامبر را مي شمارد؛ و اما در دل لشكريان يزيد هيچ تاثيري نمي بينم. خدا خدا مي كنم كه حرمله مرا براي پرتاب به طرف يكي از لشكريان حسين نساخته باشد.
اما چشمانم چهارتا مي شود وقتي كه متوجه مي شوم كه عمرسعد نقطه اي را به حرمله نشان مي دهد كه در آن يك نوزاد در آغوش پدرش ديده مي شود. خدايا چه مي بينم!؟ كودك درآغوش حسين است. حسيني كه مظهر پاكي و معنويت و اخلاص و صفاست و از صورتش نور مي بارد. ريشهاي سفيد او در سن 57 سالگي چقدر او را زيبا كرده است!
كاش مي توانستم يك بار او را ببوسم. اما نه من نبايد آرزوي دلم را بر زبان مي آوردم ممكن است براي خيلي ها شك ايجاد كند كه من ظاهراً بوسيدن او را آرزو مي كنم اما در واقع مي خواهم با نوكهاي تيز خود در صورت او... نه... نه، اصلاً نبايد اين خيالات را بر زبان بياورم و حتي درخيالم بگذرانم. مگر مي شود كسي آرزو كند كه آن صورت آسماني را مجروح كند. دلم مي خواست نوگل زيبايي را هم كه درآغوش دارد مي بوسيدم.
درهمين افكار هستم و اشك مي ريزم كه ناگهان متوجه مي شوم حرمله مرا با ضربتي سهمناك پرتاب كرده است. واي خداي من،او مرا به سمت كدام انسان گناهكار يا بي گناهي افكنده است. از دور مسيرم را رديابي مي كنم و دركمال بهت و ناباوري مي بينم كه به سوي حسين درحركتم. نه امكان ندارد؛ اما چه مي توانم بكنم؛ من كه از خودم اراده اي براي تغيير مسير ندارم. خدايا نكند مسيرم به انتها برسد و به حسين بربخورم و او را بيازارم! لحظات كوتاهي نگذاشته است كه با نزديك تر شدن به محل اصابت دقت مي كنم و مي بينم كه حرمله حسين را هدف نگرفته است. مي خواهم اظهار خوشحالي كنم كه در لحظه اي كمتر از يك صدم ثانيه تمام اميدهايم به نااميدي مبدل مي شود و پي مي برم كه او زير گلوي فرزندي را هدف گرفته است كه در آغوش حسين است. مي خواهم فريادي بكشم و در آسمان نابود شوم؛ تا شاهد لحظه اي نباشم كه به علي اصغر بخورم. اما هيچ كدام از اينها در اختيار من نيستند. در آن لحظه احساس مي كنم كه سر تيز يكي از سه شعبه تير به استخوان نرم ترقوه راست بالاي سينه علي اصغر برخورد كرده است. در همين لحظات اوليه برخورد، صداي ضربان قلب اين كودك را مي شنوم، تلاش مي كنم كه همانجا متوقف شوم و بيشتر پيشروي نكنم و يا به زمين بيفتم؛ اما قدرت و سرعت اوليه اي كه حرمله در پرتاب من به كار برده است و دقت او در هدف گيري، هرگونه اميدي را از من ربوده است. صداي ضربان قلبي را مي شنوم كه خيلي تند مي زند اين ضربان ضربان قلب حسين است. خدايا چه مي بينم؟ سر تيز شعبه دوم، استخوان نرم ترقوه چپ بالاي سينه علي اصغر را لمس كرده است و بدون اينكه من اختياري از خود داشته باشم شعبه سوم بر وسط گلوي آن ناز دانه مي نشيند و با بي رحمي تمام پيكان هاي تيز در بدن لطيف اين فرزند ولي خدا فرو مي رود. بدني كه جز پوست و اندكي گوشت نرم، چيزي ندارد و نمي تواند كمترين مقاومتي براي جلوگيري از فرو رفتن نوك تيز تيرها از خود نشان بدهد. مگر پيكر كودك شش ماهه چقدر تاب و توان دارد كه بتواند در برابر زور بازوي حرمله و تيزي سر آن سه تير و هدف گيري دقيق او مقاومت كند؟ هنوز به خودم نيامده ام كه مي بينم تمام سه شعبه تير گوشت و پوست و استخوان و جسم نحيف و چون گل آن گنجشك باغ ولايت را دريده است. دست و پايم را گم مي كنم؛ نمي دانم به پيش بروم و از سمت ديگر بدن بيرون آيم تا به او آسيب كمتري برسد يا از همين جايي كه آمده ام برگردم؛ اصلا چه مي گويم؛ عمق اين جسم چقدر هست كه سخن از ادامه مسير يا بازگشت از آن به ميان آيد! تا به خودم بيايم مي بينم اصلا نه اختياري به انتخاب راه پس دارم و نه راه پيش. با فشار شديدي از طرف ديگر اين پيكر به نازكي گل و غنچه نورسيده بيرون مي آيم؛ و همراه خودم بخش زيادي از اعضاء بدن او را بيرون مي ريزم.
در همين كمتر از ثانيه كه مسير را طي مي كنم، به تدبير شيطاني حرمله يك ماموريت ضدانساني ديگر هم انجام داده ام و آن آلوده كردن گلبرگ هاي اين بدن نازكتر از گل به سمي است كشنده كه حرمله مي گفت بسيار گشته تا مهلك ترين نوع آن را بخرد.
به چهره علي اصغر نگاه مي كنم او امكان نشان دادن هيچ عكس العملي را از خود نداشته، تنها تاثير ورود و خروج اين تير سه سر در بدن او، لبخندي است كه بر لبان او مي خشكد و جاودانه مي شود و ديگر صداي ضربان قلبش را نمي شنوم و تنها عكس العملي كه آن ولي خدا، از خود بروز مي دهد اين است كه خون فرزندش را به آسمان مي پاشد و از خداي شهيدان مي طلبد كه اين قرباني كوچك را بپذيرد.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14