(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 6 دی 1389- شماره 19824

چرا سانسور مي كنند؟!
تأملي بر فرهنگ سلطه جوي بيگانگان
آينه و معاينه
كتاب من
براساس شعري از شاعر عرب: «حليم دموس»
شاعر طبيعت و بومي گرا
بررسي مجموعه شعر «نه پنجره نه اي كاش» سروده عباس باقري
ارگ عليشاه تبريز بنايي بر بلنداي تاريخ



چرا سانسور مي كنند؟!

پژمان كريمي
يكي از اتهام هاي بزرگ عليه دستگاه فرهنگي نظام جمهوري اسلامي، اعمال «سانسور» نسبت به آثار فرهنگي است.
اين «اتهام»، 30 سال است كه از زبان عناصر و رسانه هاي ضدانقلاب تكرار مي شود تا بلكه، ضمن تخريب وجهه فرهنگ مدارانه نظام، فضاي موجود در كشور، خفقان زده نمايانده شود و زمينه بدگماني و خيز عليه انقلاب و جمهوري اسلامي فراهم آيد.
به شكل بسيار ساده و فشرده «سانسور»، صرفا حذف تمام و بخشي از «انديشه» است. در كنار سانسور، واژه «مميزي» قرار دارد كه تشخيص سره از ناسره معني مي دهد.
سانسور، ناظر بر سليقه است و مميزي برآمده اي از موازين كارشناسي و «قانون»! اگرچه سانسور في حد ذاته قابل خدمت نيست و چنان ابزاري در نظر مي آيد كه داراي كاربرد مثبت و منفي است. همه ما انسانها در مسير مصلحت سنجي و يا حفظ شأن ظاهري، در صحنه زندگي خانوادگي و اجتماعي، در عرصه مراودات شخصي و حرفه اي، اساسا دست به سانسور مي زنيم. اما آنچه كه سانسور را ابزاري غيرقابل اعتماد در تنظيم روابط اجتماعي جلوه مي دهد، همانا اتكا به «سليقه» صرف است!
يك نوع سليقه ممكن است بر مسير عقلانيت و عدالت باشد. يك گونه هم ممكن است همپوشاني كاملي با موازين عقلي دست ندهد. بنابراين رجحان مميزي بر سانسور، پايه يافتگي از قانون است؛ قانوني كه البته ملهم از آموزه هاي الهي و بالطبع، ناظر بر مصلحت فردي و اجتماعي باشد.
جمهوري اسلامي به عنوان يك نظام الهي، تنها به اعمال مميزي مي پردازد. آموزه هاي اسلامي و موازين عقلاني، ايجاب مي كند كه در رفتارهاي فردي و اجتماعي، تنها جلوه هاي الهي و اخلاقي مدارانه مجال بروز يابد و حقوق و مصالح فردي و اجتماعي تأمين شود.
از منظر اسلامي، همواره ادبيات منحط مردود است، تأتر مبتذل هدف تأييد نيست. سينماي غيراخلاقي، پذيرفته نمي شود و...!
بنابراين نظام اسلامي، دست به اعمال مميزي در حيطه فرهنگ مي زند، تا فضاي ذهني افراد و صحنه تعاملات اجتماعي، بوسيله آثار منحط و مبتذل و غيراخلاقي به ظاهر فرهنگي مسموم نشود و مسير پويش معنوي فرد و جامعه پرمانع نگردد.
در برابر مميزي- اين اقدام اسلامي و عقلاني و ضروري- ضدانقلابي كه جز پاسخ دهي به نفسانيت پليد خود، به چيزي نمي انديشد، ضدانقلابي كه يك شيوه براندازي نظام الهي و جامعه اسلامي را، تهي نمودن درون فرد و جامعه از آموزه هاي ديني و اخلاقي ديده است، مخالف مميزي آشكار مي شود. او نمي گويد من مخالف مميزي ام. چون مميزي ناظر بر قانون است؛ تشخيص سره از ناسره است. مي گويد من مخالف و ايستاده در برابر سانسورم و اتفاقي كه در سايه دستاوردهاي انقلاب و جمهوري اسلامي مي افتد، «سانسور» است!
به سخنراني ها، بيانيه ها و نوشته هاي جماعت ضدانقلاب نگاه كنيد. همگي بر لفظ سانسور اشاره مي كنند. جالب است كساني هم جمهوري اسلامي را به سانسور متهم مي كنند كه خود سانسورگراني بزرگ اند. براستي آيا كساني كه واقعيت مميزي را سانسور مي كنند، سانسورگر نيستند؟!
كساني كه واقعيت را به نفع باطل كتمان مي كنند، دست به سانسور ندارند؟ همين ضدانقلاب سانسورگر، از مميزي آثارش، فغان سرمي دهد و با رسانه هاي داخلي منافق و رسانه هاي خارجي صهيونيستي درددل مي كند، اما نمي گويد مميزي چيست و چه بخشهايي از اثرش، هدف مميزي قرار گرفته است. چون مي داند اگر وارد مصاديق مميزي شود، دستش براي مردمي كه دل به دين و اخلاق دارد، رو و رسوا مي شود!
و باز جالب است؛ كساني مميزي نظام را مخالف با آزادي خواهي و كرامت انساني معرفي مي كنند كه اساسا دلداده فرهنگ بيگانه و لانه گزيده در دامان جنايت پيشگان اجنبي اند. آنها روزي خوار محافل صهيونيستي اند. برخي از همين افراد همكار رسمي رسانه وزارت خارجه بريتانيا-بي بي سي- هستند. برخي از اين عناصر، از صداي آمريكا- A O V- حقوق مي گيرند.
برخي نشان ذلت بار پناهندگي به غرب را بر گرده مي كشند. چندي پيش يكي از همين عناصر كه قلم به دستي درجه سه است، در گفت وگو با راديوي وابسته به دولت و دستگاه جاسوسي هلند، از اعمال مميزي در ايران ناله سر كرده است.
خوشبختانه اين جنس از اهالي هرزه نگار قلم، براي مردم ايران شناخته شده هستند. به همين دليل، نه آثارشان در ايران مخاطب دارد و نه حرفهايشان شنونده اي!
بزرگترين قابليت اين گونه عناصر، خدمت به اجانب و رسانه هاي اجنبي است. آن هم نه با فعاليت هنري، بلكه با دروغ و عملگي در حوزه فريب و شعار و فحاشي! همين!

 



تأملي بر فرهنگ سلطه جوي بيگانگان
آينه و معاينه

احمد معلم
باور كني يا نكني گره به دست تو باز مي شود. دندان و غير نمي خواهد. تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز.(1) مشرق زمين مهد معنا و نور است. مشرق خورشيد است. از دورترها چنين بوده و هست. غرب به تكنولوژي و فرهنگش مي نازد، به قوت«آن» سعي مي كند «اين» را به خورد دنيا دهد، كه آقايي و سيادت جهان از آن اوست. كسي مي گفت: به دشمن نگوئيد بزرگ ! يكي پرسيد چطور؟! گفت بندگان خدا از كوته فكري شان به اين نوع بزرگي هم تفاخر مي كنند. بزرگي اش كه به اثبات رسيد سعي مي كنند شيطان را به حيله گر، بعد هم زيرك و باسياست و صاحب درايت تفسير كنند. بعضي ها حتي جنبه دشنام هم ندارند! به او بگوييد قلدر، گمان مي كند رستم دستان است در تعرض، جري تر مي شود. در فرهنگ فرنگ به محدوديت هاي دين ما خرده مي گيرند، كه دست و پاگير است، متعصب مآبانه است، مانع پيشرفت و توسعه است، و چند و چندين از اين لاطائلات كه كذبشان لازم به اثبات نيست. قيد و بندي اگر در اين سرزمين و در دستور دين ماست، زنجيرهايي است كه پاي نفس اماره را بسته است. زشتي ها در خارج از دايره مردمان مومن و متدين در تكاپوي مدامند. اما آن سو، در غروب خورشيد اغلب زشتي را طور ديگري معنا مي كنند. اينكه تشبه جستن به حيوانات زشت و ناپسند است يا رعايت حريم آدميت، سوالي است كه هربي غرض و بي مرضي پاسخش را مي داند.
با تمام اين احوال اما انگار برخي دوست مي دارند بي قيد باشند، بي قيد زندگي كنند، در روابطشان به آن سوي آزادي قدم نهند، آزاديشان، لااباليگري باشد. و اين فرهنگ با تلاش عده اي آگاه و عده اي جهل انديش بي مايه در حال توسعه و تبليغ است. هر چه زندگي بر ما سخت بگيرد و زمان دشوارتر بگذرد اين قوم به اميد ضعف ما، در كار خويش شتاب مي ورزند و اين مصافي است كه خواهي نخواهي هر كدام از ما در آن نقش خواهيم زد.
چه نقشي زنيم، چه نقشي ايفا كنيم، چه نقشه اي در اين جدال پرمخاطره طراحي كنيم، نكته اي است كه به شخص درونمان باز مي گردد. گرهي است كه مي توان گشود يا بر او افزود. در هم تنيده كه شد گشودنش سخت است اما از آغاز اگر قصد و اراده كني آسوده تر خواهي بود. مشغله هاي زندگي بر ايمان امروز، دغدغه هاي بي پاياني شده است كه گويي هيچ كس را ياري از رهايي اش نيست. مثلا در هجوم بي امان مردم براي حضور در محل كار صبحگاه و شامگاه و سحرگاه و هرگاه و بي گاه ديگر، آن چنان اسير رنج ترافيك و ازدحام خودروها مي شويم كه ساعت هاي عمرمان هم از اين همه اتلاف و بيهودگي خسته و كسل مي شوند. هر كس انگار از سر رقابت يا از سر تجمل پرستي دوست دارد بر مركبي فاخر براند و بي خيال صدمات پنهاني اين كار، پزي بدهد، خودي نشان دهد. بعد از مدتي كه زياده خواهي و خودپرستي و مال دوستي به عادت گرائيد؛ مي ماند شهري شلوغ كه مردمانش در كنار هم، اما يكه و تنهايند. هر كس در عالم خويش، بي تفاوت به ديگري در انديشه و كار و دكان خويش است. و غرب در اين معركه نقش آتش بيار را ايفا مي كند. فرهنگش را جزء جزء از اين دست، صادر مي كند. به قول آن بزرگ: «بد را با خوب مي آميزند تا راحت تر تحميلش كنند.» به خصوص در اين عصر كه وجود رسانه هاي گوناگون و قدرتمند، كار را آسان كرده است. هر كس كالاي خود را با رنگ و بو و جلوه اي خاص به بازار جهان عرضه مي كند. بازار كه نه، دهكده اي است كه از اين سر تا آن سويش دوگام بيش تر نيست. بلكه يك گام!
بدين شرح، تعارض، حتمي است. كسي از اين موج بر حضر نيست. جدالي است كه «تنها» يا با «جمع»، درگيرش مي شوي. سالها با بوي خوش سادگي ها و پاكي ها و صادقي ها زيسته اي و اينك در معرض پيچيده ترين سياست ها، پليدترين افكار و دروغترين اخبار بيگانگان، بايد راه را از چاه بازشناسي. و اين ممكن نخواهد بود مگر آنكه به سلاح ايمان، علم و حكمت و درايت مسلح شوي.
در حكايت معروف شير و نخجيران مولانا، گرچه نقش خرگوش و زيركي و هوشياري اش در قصه همه چيز را در كل تحت الشعاع قرار مي دهد اما هيچ نكته از نگاه نافذ و روايت پخته صاحب مثنوي پنهان نمانده است نخجيران مولانا با ذوق ظريف و ذهن روشن خود اين داستان را چنان شرح و تفصيل كرده و با چنان مهارتي به رشته نظم درآورده كه برجستگي هاي معنوي اش كاملا آشكار است. اين امر موجب گشته تا منظومه غني او، كليدي براي تمام فصول باشد. وي استادانه لطيف ترين مطالب عرفاني و ظرائف و نكات معنوي را از زبان شير و خرگوش و ساير وحوش بيان كرده است. توكل، رضا، شكر، فنا، جهد و ديگر مقامات سلوك معنوي در ابيات ناب مولانا به گونه اي مطرح شده كه هر زمان مي تواند چراغ راه آينده باشد.
ارتباط اين تمهيد با اصل ماجرا در سلطه خواهي شير و سرسپردن ساكنين منطقه است. شير هر روز خون مي ريزد، وحشت مي آفريند، ويراني به بار مي آورد و خلاصه امان ديگر حيوانات جنگل را مي برد. از قصه هاي رمزآميز جهد و توكل كه بگذريم؛ حيوانات جمع مي شوند و از سر ضعف تصميم مي گيرند هر روز به اختيار كسي از اهالي جنگل را آماده كنند و جهت خوراك شير راهي نمايند. شير نيز با خرسندي مي پذيرد كه اين سلطه گري با زحمت كمتري ادامه يابد. كار، آغاز مي شود. تا زماني كه قرعه فال به نام خرگوش مي افتد. او كه با هوشياري و ذكاوت، طرحي براي نابود كردن شير درانداخته، حكايت خويش با ديگران در ميان مي دهد و به تنهايي و با تأخير زياد به نزد شير مي رود. جناب شير كه نماد حرص و آز و خودخواهي و ظلم است با خشم از دير آمدن «غذا»يش اظهار عصبانيت مي كند و هم از يك خرگوش تنها و كوچك اظهار تعجب! خرگوش از شير مي خواهد تا فرصتي دهد و شرح اين تأخير و اهمال را بشنود. او كه از ميزان طمع شير آگاه است و زشتي و پليدي را در ظاهرش، آشكارا مي بيند چنين نقل مي كند كه: در راه شيري جسور رهزن آمد و خرگوشي كه همراه من بود ربود چون از هيبت و حشمت و قدرت شما گفتم و اينكه خرگوش، سهم غذاي سلطان ماست جسارت از حد گذراند و خود را در زورمندي و قدرت بي همتا خواند و خرگوش را ستاند. اكنون خرگوش ديگري كه همراه من بود و بسيار بزرگ جسته تر از من، در نزد اوست. و سبب تأخير اين بود و ما بي تقصيريم. شير كه از سخن گفتن و شرح ماجراي پراحساس و آب و تاب خرگوش به خشم آمده بود خواست تا محل زندگي آن هماورد جسور را نشانش دهد. خرگوش او را به لب چاهي برد، چاهي كه آبي زلال در عمق آن آرميده بود. خرگوش در آغوش شير رفت و درون چاه سرك كشيد. شير، در آب چاه عكس شيري را ديد كه خرگوشي بزرگ در دست دارد. آينه چون در مقابلش نهاد همه در آن، خودي و بي خودي و خودبيني ديد. طمع آنچنان در پايش زنجير افكند كه جز خويش، تاب تحمل ديگري را نداشت. خرگوش را به زمين نهاد و در آن چاه غوطه زد و در خيال باطل در چاه ظلم خود گرفتار آمد.
چونكه شير اندر بر خويشش كشيد
در پناه شير تا چه مي دويد
چونكه در چه بنگريدند اندر آب
اندر آب از شير و او، در تافت تاب
شير، عكس خويش ديد از آب تفت
شكل شيري، در برش، خرگوش زفت
چونكه خصم خويش را در آب ديد
مر، ورا بگذاشت و اندر چه جهيد
در فتاد اندرچهي كو كنده بود
زآنكه ظلمش در سرش آينده بود
چاه مظلم گشت ظلم ظالمان
اينچنين گفتند جمله عالمان
هركه ظالمتر، چهش با هول تر
عدل فرمودست: بتر را بتر
«آينه» خودش حكايتي دارد با خلق. برخي جمال خويش در آن مي بينند، برخي جلال خويش. زيبارويان برآينه منت مي دهند. فارغند از فردا و از گذشت زمان. عكس خوب
خدا داد خود در آينه تماشا مي كنند و مفتون آن مي شوند. گفت:
تو هم در آينه مفتون حسن خويشتني
زمانه اي است كه هركس به خود گرفتاراست
اما ديگر آينه بينان، البته نه كف بينان و قهوه كيشان- در آينه، ناخوشايندند. از آنچه درمقابل، بدينسان مشابه و نازيبا مشاهده مي كنند، ناراضي، دلسرد، غمگين و گاه خشمگينند! نمي پذيرند اينهمه كژي و ناهنجاري را، برنمي تابند اين عكس برابر اصل را. پس، كار در نزدشان با سنگ راست مي آيد. سنگ و آينه. كار، از صورت به سيرت مي رسد. چون در آينه سيرت تامل كني، آينه آينه است، معاينه است. اما چون به صورت درآويزي، شكست و شكستن جلوه مي كند.
از منظر فرهنگ غربي، مقابله عده اي كوچك با دست خالي درمقابل جمعي عظيم از دشمنان و خونخواهان امري غيرمعقول و غيرمنطقي است و پايان كار، آشكار است. اما صاحب جمال والامقامي از خيل بزرگان سرو قامت عالم. عكس اين تصور باطل را درخلق آينه عبرت آموز و ماندگار كربلا را به تماشا گذاشت. كربلا آينه شد. آينه صورت، آينه سيرت، آينه حقيقت، آينه عاشقي و...
اما چون آينه در برابر گرفتند و رويت سرخ گشت و هواي سنگ در سرت پيدا شد به ياد آن بيت معروف باش كه گفت:
آينه چون نقش تو بنمود راست
خودشكن آئينه شكستن خطاست
و اين نقش چيزي است كه هركس به گونه اي با آن روبروست. نقش بعضي زيادخواهان، رسوخ و رخنه در سرزمين هاي ديگر است. خاك و مرز و طول و عرض و منطقه، مخصوص قديميترها بود. امروزه منظور از فتح سرزمين، فتح دلهاست، فتح اذهان و افكار مردم جهان است. توپ و تانك و تفنگ و موشك هم البته در همين راستا نقش خود را ايفا مي كنند اما سلطه خواهان جهاني، سلاح كارآمد ديگري دارند كه رسانه است. در هر بسته، نهايت دقت و ظرافت در تزئين و زيبايي را بكار برده اند و درنهان هرچه باشد تقديم مي كنند، عروسك «باربي» باشد يا سرگرمي هاي آدميخواري مثل «گلدكوئيست ها»، فرقي نمي كند. بايد متناسب با هر سرزميني، كالايي ابداع و ارسال كرد كه منجر به تسخير اذهان گردد و يا طرحي درانداخت كه فكر و كار و انديشه و خودكفايي فراموش مردم شود! هدف، اشاعه فرهنگ بي خود و پوچ و بي قيد، به تمام نقاط جهان است. از سر دوستي نشد، جنگ هاي محتاطانه و حساب شده، به اخلال و اختلال در امور ديگر كشورها كمك مي كند. چون نمي دانند چگونه بايد درمقابل گرفتاري ها و مشكلات قدعلم كنند، پس بايد به ايشان كمك نمود! خدا پدرش را بيامرزد يا نيامرزد نمي دانم، آنكه اين اصطلاح حقوق بشر را به سرزبانها انداخت. اين اصطلاح اگر نبود واقعا چه مي شد به هر كجاي دنيا حمله كرد، جنگ افروخت، درامور دولتها و مردم دخالت نمود و جسورانه ادعاي اعاده حقوق بشر كرد!؟
مستمسكي يافته اند كه قابليت هاي بسياري براي ادعاهاي بزرگ اما واهي و دروغين دارد. خوب است طبل توخالي است و الا كار بالا مي گرفت. نه تاريخي، نه اعتقادي، نه پايبندي، نه معنايي. بي خودي در حرص و آز و زياده خواهي و ريا و رنگ به چه مقصود درهيچ مي پيچند؟ مدعي شدن در چيزي كه خودت ظرفيت آن را نداري، بزودي پرده از رازت برمي گيرد و آب رويت مي برد. ادعاي آقايي جهان داشتن و استفاده از مطالبي كه كذبش از پيشين روشن است با هم در يك ترازو نمي گنجند. دموكراسي، آزادي، حقوق بشر، مبارزه با تروريسم، رفاه، آسايش همه كلماتي زيبا، ارزشمند، كارآمد و مثبتند كه بي شك به كمال آدمي كمك مي كند اما اگر قصدت از دموكراسي دخالت در امور همسايه باشد، اگر با نام مبارزه با تروريسم حريم ديگران را بي هيچ رحمي مورد تجاوز قرار دادي، وقتي آزادي را بروز حيوانيت انسانها دانستي معلوم مي شود ريگي به كفش داري، معلوم مي شود كه نفست با كفر عجين است. به قول آن بزرگوار كه گفت:
گيرم كه هزار مصحف از بر داري
با آن چه كني، كه نفس كافر داري

 



كتاب من
براساس شعري از شاعر عرب: «حليم دموس»

جواد نعيمي
بهار عمر خود،
يعني جواني را به راهت صرف كردم
چه تو هنگام دوري از تمام دوستانم
مونسم بودي
و تنها همنشين من، به گاه سخت تنهايي!
كتاب من!
سرود هرشب و روزمني تو
- سرودي خوش، سرودي خوب و زيبا
چه بسيارند آناني
كه چون بينند رويت را
به فريادي بلند، اين گونه مي گويند:
«نهفته دركنار توست، آرامش»
كتاب من!
بپرس از آنكه از تو روي گردانيده،اي دوست
بدون تو، چه معنا دارد آخر، زندگاني؟
كتاب من!
تو ياري با وفايي
ميان همنشينان، برترين هستي
هلا! پاينده باشي، اي كتابم!
به گاه خواب من، خوابي
و در بيداريم با من رفيقي، يار هستي
دلت سرشار دانايي است،
آن گونه كه در فكرم:
فقط يك صفحه تو
مثل يك درياست
مثل اين«زمين» است!
و تو انگار همسايه هستي با محبت،مهر، دانش
و تو پاكي و هم تو بي ريايي
نگهدارنده اسرار هستي
به پيمانها وفاداري
كنون اين است اميدم:
«تمام دوستانم
به مانند تو باشند، اي كتابم!»

 



شاعر طبيعت و بومي گرا
بررسي مجموعه شعر «نه پنجره نه اي كاش» سروده عباس باقري

فهميه بافنده
«نه پنجره نه اي كاش» عنوان دفتر شعري است سروده عباس باقري شاعري از خطه سيستان و بلوچستان، شهر زابل چاپ سوم اين مجموعه در 381صفحه در قطع رقعي و با شمارگان 1000 نسخه توسط انتشارات تكا (توسعه كتاب ايران) به دوستداران شعر و ادب فارسي تقديم شده است.
عباس باقري، در سال 1334 در زابل متولد شد وي فارغ التحصيل رشته زبان و ادبيات فارسي از دانشگاه زابل است. عباس باقري شاعري است پركار كه نخستين مجموعه شعر او «تبعيد در آفتاب» نام دارد كه در سال 1362 روانه بازار كتاب گرديد. او همچنين چندين بار به عنوان بهترين شاعر دفاع مقدس به جامعه ادبي معرفي شده است و نيز كتاب «سفر سوختن» او، كه به زندگي شهيد سردار «دوستي مقدم» اختصاص دارد، كتاب برگزيده كشور در سال 1375 بوده است. از آثار اين شاعر در سال 1991 به زبان فرانسه گزيده اي به دست چاپ سپرده شد. از آثار اوست: «تكيه بر زخم»، «ايوب در باد»، «باران تلخ»، «صبح در پرگار»، «خانه سرودها»، «افطار در عاشورا»، «برگزيده ادبيات معاصر شماره 98»، «سنگ و سرنا»، «از پلك سنگ» و...
اشعار مجموعه «نه پنجره، نه اي كاش» كه در قالب نو سروده است داراي مضامين اجتماعي، مذهبي، عاميانه و انقلابي است كه شاعر با در نظر داشتن ريزه كاريهاي كلام و آفرينش هاي شاعرانه به صورتي خلاقانه، با زباني روان و دلنشين و به دور از تكلف و تصنع در استعمال لغات و تعبيرات به هر يك از اين مضامين پرداخته است. شعر عباس باقري سرشار از كلمات شب، نور، ظلمت و تاريكي، سپيده، پرنده و پرواز و واژگان و عناصر جغرافياي اقليمي استان خويش است و طبيعت گرايي او در اشعارش بيشتر به روحيه بومي گرايي او برمي گردد. بومي گرايي و طبيعت نگاري مهمترين ويژگي شعر اين شاعر است و اين نتيجه طبيعي زندگي اوست كه همچنان به سيستان و سيستاني عشق مي ورزد و اشاره به شرايط اقليمي و آب و هوايي زيستگاه و محل اقامت شاعر جلوه اي آشكار در اشعار او دارد به عنوان نمونه در اين سروده مي بينيم:
پيش از اين- بارها جسته بودم:-در گلوي شن زارها- در لعاب استخواني گز بوته ها- دركشيدگي اعصاب باد- درآبدانه لرزان ماه- در دود حلقوي آه- در اندوهان بي مرگ- در مرگ هاي زرد.
از ديگر اجزاي تشكيل دهنده ساختار زباني شعر عباس باقري كاربرد هنرمندانه الفاظ كهن فارسي است كه سندي است بر تسلط و احاطه شاعر بر گنجينه عظيم و گرانقدر ادبيات كهن فارسي. باقري با استفاده از واژگاني همچون پنجدري، گردسوز، خنازير، زرنيخ، خراط خانه، پادافره و فلاخن بر غناي ادبي سروده هايش افزوده است.
مضامين اجتماعي دستمايه خوبي است كه شعرا اطلاعات، دانش، هنر و ابتكارات ادبي خويش را در قالب آن ارائه و پرورش دهند. باقري در سروده هاي اجتماعي خود حقايق و حوادث موجود در جامعه را در قالب توصيفات، تشبيهات و تعبيراتي بسيار زيبا و دلنشين و در عين حال موثر بيان مي كند. وي در اين سروده ها كه سرشار از درك و بينش اجتماعي- مذهبي است با زباني نرم و لطيف، به دور از دشواريها و پيچيدگي هاي لفظي و معنايي به بيان حقايق و عقايد موردنظر خود مي پردازد او در اين مجموعه كوشيده است تا مفاهيم ديني را به طرزي هدفمندتر مطرح كند و با بهره گيري از خلاقيت هاي فردي و مهارت هاي بياني خويش توانسته به انتقال يك سلسله احساسات و انديشه هاي موردنظر خويش بپردازد. درك و بينش عرفاني و آگاهي و شناخت اجتماعي شاعر نسبت به مسايل و مشكلات اجتماعي موجود در زندگي و محيط پراضطراب و لرزان بيرون از جمله دنياگرايي، پوچ گرايي، مدرنيته شدن سبك زندگي و... به اشعار او روحي اجتماعي- مذهبي بخشيده است. نگاه عميق و دقيق او به نابساماني هاي اجتماعي كه زاييده فاصله گرفتن از فرهنگ غني و گهربار اسلامي است در اشعار او موجي از توجه به باورها و ارزش هاي اسلامي ايجاد نموده كه تنها راهكار و وسيله رهايي از گرفتاريها، معضلات و نابسامانيهاي اجتماعي و فرهنگي است:
فوران تاريكي- از شيار صخره هاي ابد- ورطه اي ناخوش- كف آب هايي- كه هراس را تعليم مي دهند- و آفتابي- كه همچنان در وقفه اي بلند- در تابناكي سرشارش، ترديد مي كند. خورشيدي- كه مغلوب انتشار كهربايي است.
انسانها و اشياء محيط پيرامون، در شعر باقري حضوري پررنگ دارند و اين از نقاط اوج كار اوست. او مجرد از زندگي شعر نسروده بلكه شعر او پيوندي عميق و ناگسستني با طبيعت، زندگي و انسان هاي اطرافش دارد و اين باعث شده تا مخاطب با اشعارش صميميت و ارتباط نزديكي پيدا كند او به زندگي و انسان هاي كنوني عشق مي ورزد و تمام اجزاء شعرش و تاروپود سخنش پيوندي جداناپذير با طبيعت و هستي برقرار نموده اند كه حاصل آن ايجاد رابطه اي دوطرفه و بينابين با مخاطب و مخاطب با شاعر است كه اين حالت روح ادبي اشعارش را صيقل بخشيده و كلامش را جانبخش و دلنشين نموده است.
باقري به شعر آييني عنايتي خاص دارد چنانچه مي توان گفت كه اشعار مذهبي وي تجليل و ستايش صرف نيست بلكه اين سروده ها داراي موضع فكري خاصي است و به صورت هدفمند و كاربردي دستمايه انتقال افكار و انديشه هاي اعتقادي و مذهبي شاعر قرار گرفته است. انسان و جامعه در شعر آييني اين دفتر حضور دارند. وي نوعي پيوند ميان ديروز و امروز ايجاد نموده است و توانسته آن حقايق را براي مردم عصر خويش قدري ملموس تر و محسوس تر نمايد. با تاملي در سروده هاي اين دفتر مي توان دريافت كه انديشه و چشم انداز اعتقادي شاعر بر توجه به آموزه ها و معارف بيكران الهي تكيه دارد و شاعر از توسل و تمسك به آستان مقدس معصومين به عنوان دستگيره و وسيله اي سعادتبخش و مطمئن در مسير پرتلاطم زندگي امروز ياد نموده است. از اين رو شاعر متعهد و انقلابي مخاطب آگاه و متدين خويش را متوجه اين امر كرده و با اشاره به مسئله ظهور حضرت مهدي(عج) تنها راه به سعادت و رهايي بشر را ظهور و طلوع خورشيد گرمابخش امامت و طليعه نور و حقيقت حضرت مهدي(عج) مي داند:
چرا نمي آيي؟ اي موعود ناشناخته اي كه- تعبير خواب قيلوله را مي داني. و از دروازه هاي دشنه- با گندم و گياه گذر مي كني. چرا نمي آيي- اي مبدا تمام تصورها- كه برهوت را مي خواباني- و دست رد بر سينه قبايل تاريك مي زني- تا مورچه اي- از چاه سار برآيد- جهان پرپر شده- شمايل قديس هاي بازاري- و كودكاني- كه از ادامه خود مي رمند- چرا نمي آيي؟ اي شبنم معطري كه- اقيانوس ها در تو وضو مي سازند. از نكات قابل توجه در سروده هاي اين مجموعه روحيه اميد و مثبت انديشي است كه بر اشعار اين دفتر غالب است. حاصل اين اميدواري و مثبت انديشي ايجاد نشاط و تلاش در جامعه است. خلاف سروده برخي از شعراي جوان كه گاه ساز نااميدي مي زنند و همه درها را به روي خود و مخاطب بسته مي بينند و يا مي بندند، در اشعار اين دفتر فضاي اجتماعي سروده ها سرشار از انرژي مثبت همراه با موجي از دعوت به سوي نشاط و سرزندگي و تلاش و تكاپو با اميد به فردايي بهتر است كه اين روحيه خود بزرگترين سرمايه در زندگي است چنانچه مولاي متقيان امام علي(ع) نيز در سخنان گهربار خود فرموده اند: بزرگترين سرمايه مرد اعتماد به نفس اوست.
باقري نيز در سروده«اميد» به زيبايي به اين مسئله پرداخته است:
مي گويدم به ياس: با يك گل اين كوير، بهاران نمي شود. مي گويمش: وقتي با يك پرنده، سينه آبي آسمان- از انتشار همهمه سرشار مي شود- وقتي- با يك گلوي سرخ- شهر، پر از دار مي شود- با يك شكوفه نيز بهاران پا به زا- در اين كوير خشك، پديدار مي شود.



 



ارگ عليشاه تبريز بنايي بر بلنداي تاريخ

محمدمهدي شهبازي
سالهاست كه سازه اي عظيم و زيبا در نقطه مركزي شهر تبريز سر بر آسمان مي سايد و جلوه اي ويژه و چشم نواز به شهر مي دهد، ارگ عليشاه تبريز با دستان هنرمند استاد فلكي تبريزي و به دستور خواجه تاج الدين عليشاه جيلاني در عصر ايلخاني و در اوايل قرن هشتم هجري قمري بنا شده است و در زمان خود عظيم ترين بناي اسلامي آن دوره بوده است.
در رابطه با زندگي خواجه تاج الدين عليشاه جيلاني آمده است او به دربار ايلخانان راه يافت و بعد از مرگ خواجه سعدالدين محمد ساوج با مشاركت خواجه رشيدالدين فضل الله به صدارت اعظمي پرداخت و بعد از مرگ خواجه رشيدالدين نيز شش سال در وزارت ابوسعد باقي ماند و در سال 724 هجري به مرگ طبيعي چشم از جهان فرو بست. وي اولين وزير ايلخاني بود كه به مرگ طبيعي درگذشت.
ارگ عليشاه تبريز در مركز شهر تبريز و در ضلع جنوبي تقاطع خيابان امام خميني(ره) و خيابان فردوسي قرار دارد و مصلاي بزرگ تبريز كه در محل مصلاي سابق ارگ عليشاه احداث شده است و همانند گذشته مكاني است براي برگزاري نمازجمعه.
ارگ تبريز و محوطه باستاني آن در 15دي 1310 شمسي به شماره170 در فهرست آثار ملي ايران به ثبت رسيده است و نقشه حريم استحفاظي قانوني و ضوابط حفاظتي آن در نشست 29خرداد 1357 شوراي حفاظت آثار تاريخي اداره كل حفاظت آثار تاريخي مشخص و مورد تأييد اعضا قرار گرفته است.
امروزه تنها بخشي از ديوارهاي عظيم و محراب بسيار بلند شبستان جنوبي اين بنا برجاي مانده است كه خود مويد شكوه و آباداني آن در گذشته است. ديوارهاي موجود در حقيقت تشكيل دهنده ايوان طاق پوش و حمال طاقي استوانه اي عظيمي بوده است كه فضاي به وجود آمده به عنوان شبستان و عنصر اصلي مسجد عليشاه به شمار مي رفته است. بقاياي موجود بنا، حكايت از يك ايوان به عرض 30 در 15متر و جرز و ديوارهاي كناري به ضخامت 40 در 10متر و پي ها و فونداسيوني ژرف و حجيم متناسب سازه هاي فوقاني و ارتفاع احتمالي بنا تا خط آغاز طاق استوانه اي 25متر بوده است و به اعتقاد استاد جمال ترابي طباطبائي پدر سكه شناسي ايران اين جرزها مجوف بوده و فضاي خالي داخل ديوارهاي قطور ارك (در رديفهاي متعدد افقي و عمودي) به وسيله طاقهاي ضربي پوشانده شده و در عصر قاجار نيز به عنوان انبار غله مورد استفاده قرار مي گرفته است.
اين ابتكار عمل فني به نوعي در بناهاي تاريخي ايران چون: گنبد سلطانيه و پل دختر ميانه نيز به كار رفته و علاوه بر سبك وزن سازه ها و صرفه جويي در مصالح و نيروي كار، موجب كاهش وزن بارهاي مرده و افزايش استحكام عمومي سازه هاي بنا مي شود.
حمدالله مستوفي، مورخ قرن هشتم هجري درباره بناي ارگ مي نويسد: خواجه تاج الدين عليشاه جيلاني در تبريز و در خارج محله نارميان، مسجد جامع بزرگي ساخته كه صحنش 200گز در 200گز و در صفحه اي بزرگ، كه از ايوان كسري به مداين بزرگ تر است، در آن مسجد انواع تكلفات به تقديم رسانيده اند و سنگ مرمر بي مقياس در او به كار برده و شرح آن را زماني بسيار بايد.
ژان شاردن، جواهرفروش و سياح فرانسوي نيز درباره بنا چنين مي گويد: تعداد مساجد تبريز 250است، مسجد علي شاه عظيم ترين و بزرگترين آنها در اثر چندين زلزله مخوف و ويرانگر تقريباً مخروبه شده است. قسمت هاي سفلي كه به گزاردن نماز مردم اختصاص دارد و مناره آن را كه بسيار رفيع و بلند است، مرمت كرده اند. هنگام ورود از ايوان نخستين اثري كه از دور مشاهده مي شود، همين مناره است، 400سال مي شود كه اين مسجد را خواجه علي شاه بنا كرده است. مشاراليه صدراعظم غازان خان شاه ايران كه مقر سلطنتش تبريز بود در همان جا نيز به خاك سپرده شده است و هنوز هم مقبره وي در زير يك منار نيمه مخروبه عظيمي كه به نام او، منار غازان خان ناميده مي شود، مشهود است.
آري ارگ تبريز با گذر از دالانهاي پر پيچ و خم تاريخ همچنان سربلند و سرافراز پذيراي گردشگران و ميهماناني است كه از هر نقطه جهان پاي در آغوش مهربان اين گوشه از تاريخ ايران مي گذارند.


 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14