(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 11 دی 1389- شماره 19828

مشكلاتي براي رقيب جدي احمدي نژاد

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




مشكلاتي براي رقيب جدي احمدي نژاد

اجرايي شدن طرح تشكيل دولت وحدت ملي يك شرط لازم و بسيار مهم داشت كه آن هم منصرف ساختن احمدي نژاد بود. انصراف وي نيز به سادگي به دست نمي آمد. شايد تنها راهي كه مي توانست اين هدف را تأمين كند دخالت بزرگان نظام و از همه مهمتر رهبر انقلاب بود. در حالي كه به استناد شواهد و قرائن اين اتفاق رخ نداد و رهبر انقلاب هوشيارانه، بيش از زمان هاي ديگر درباره سياه نمايي مخالفان دولت هشدار دادند. ايشان بارها از فعالان سياسي خواستند كه از سياه نمايي پرهيز كنند و واقعيت ها را با مردم در ميان بگذارند و بر روي موفقيت هاي دولت نهم سرپوش نگذارند،40 كه معناي مخالف بيانات ايشان آن بود كه طرح «دولت وحدت ملي» طرحي ناپخته و نادرست است كه نه براي تأمين منافع ملي كه براي تأمين منافع برخي احزاب و گروههاي سياسي تهيه شده است.
البته اين طرح در ميان هر دو جبهه نيز مخالفان جدي داشت، كه
هر كدام به دليلي با آن مخالف بودند. به طور نمونه عباس عبدي، از فعالان جبهه اصلاحات، در مصاحبه با «ديچه وله» گفت: «طرح دولت وحدت ملي براي شرايط ايران اساساً يك طرح بسيار بي ربطي است. دولت وحدت ملي براي كشورها و جوامعي است كه اقليت هايي در آن وجود دارند كه نمي توانند به اكثريت تبديل شوند اما در ايران اقليت مي تواند اكثريت شود، اكثريت هم مي تواند اقليت شود.« وي درباره موضع حزب كارگزاران سازندگي در پيگيري اين سياست گفت: «كارگزاران در واقع كارش درست است كه از چنين طرحي دفاع مي كند، كار كارگزاران يك نوع دفاع است. نبايد مخالفت كند، از حزب مشاركت و ديگران هم كه بپرسيد موافقت مي كنند، من هم اگر موضع سياسي داشتم، مي گفتم اين خيلي خوب است، اين كار را بكنيد با اينكه آخر آن چيزي ندارد. براي اينكه آن جبهه مقابل را به تشنج و اختلاف بيندازيد تا از درون آن چيزي دربيايد.»41
در ادامه همين رويكرد ايجاد اختلاف در جبهه اصول گرا، سعيد حجاريان در گفتگو با عباس عبدي در مصاحبه اي كه نشريه شهروند آن را منتشر كرد، اقدامات و گزينه هاي تجديدنظرطلبان براي انتخابات 88 را چنين بررسي كرده است: «اگر ائتلافي جامع از نيروهاي اصلاح طلب تشكيل شود و بخشي از راست هم حضور داشته باشد، امكان تغيير وجود دارد... اصلاح طلبان تاكنون چند تا حرف زده اند. يكي اين كه مي خواهند كمي به سمت راست بچرخند... به خصوص شنيده ام كه در بين كارگزاران گفته شده كه بايد به سمت «روحانيت» برويم و فردي كه بتواند رأي بياورد را مطرح كنيم. مثلاً گفته اند ناطق كانديداي خوبي است. اول اينكه در قدرت نيست و دوم هم اينكه به اين سمت متمايل شده است و سوم اين كه ناطق دعواي ميان روحانيت و نظاميان را عميق تر مي كند... بالاخره هاشمي بخشي از قدرت ايران و عضو جامعه روحانيت است. ناطق هم عضو همين مجموعه است. طبيعي است كه هاشمي لولاي دو طرف مي شود، چون ممكن است ]اگر[ خودش بيايد رأي نياورد.»42
گذشته از درستي يا نادرستي دريافت هاي سعيد حجاريان در آن شرايط پيش از انتخابات، نكته مهم اتخاذ رويكرد اختلاف انگيزي در ميان جبهه اصولگرا از سوي آنان بود.43 در واقع اين تلقي در ميان اصولگرايان نيز وجود داشت كه جبهه مقابل به دليل آن كه بخت چنداني براي به دست گيري دولت در انتخابات پيش رو ندارد تلاش مي كند با طرح اين مسئله به دو هدف دست يابد: يا در ميان اصولگرايان اختلاف ايجاد كند و از اين اختلاف براي ريزش آراي احمدي نژاد بهره ببرد و يا اين كه اصولاً با «عبور از احمدي نژاد» سهمي را در دولت بعدي بگيرد. در واقع نام بردن از شخصيت هايي مانند ناطق نوري، لاريجاني و ولايتي با اين انگيزه مطرح مي شد. لذا افرادي مانند لطف الله فروزنده، معاون جمعيت ايثارگران، معتقد بودند كه «نيروهاي مقابل اصولگرايان با طرح اين مسئله به دنبال ايجاد اختلاف در بين اين جريان هستند، اما اصولگرايان بايد ضمن هوشياري به دنبال طرحي نو در جهت رسيدن به وحدت باشند؛ به نحوي كه گفتمان اصولگرايي تقويت شود و شاهد كارآمدي هر چه بيشتر دولت و مجلس اصولگرا باشيم و در اين طرح بايد خط قرمز، جريان دوم خرداد باشد.»44
دلايل مخالفت بخشي از جريان دوم خرداد با طرح «دولت وحدت ملي» آن بود كه به اعتقاد آنها چنانچه محمد خاتمي در انتخابات 88 شركت كند، مي تواند برنده انتخابات باشد. لذا ضرورتي براي مشاركت در اين طرح نمي ديدند، در اين ميان حزب اعتماد ملي كه نيم نگاهي به كانديداتوري كروبي داشت نيز نمي توانست با اين طرح موافق باشد.45
به هر طريق، وقتي با افزايش موج رسانه اي اين خبر كسي مسئوليت آن را بر عهده نگرفت، نشان داد كه اين طرح از استحكام كافي برخوردار نيست و پايه هاي متزلزلي دارد.46 اما با اعلام موضع صريح احمدي نژاد مبني بر حضور در انتخابات اين بحث عملاً خاتمه يافت. وي در نشست خود با خبرنگاران داخلي و خارجي در واكنش به طرح دولت وحدت ملي گفت: «همه اركان كشور با رأي مردم انتخاب مي شوند و آناني كه اين گونه حرف ها را بيان مي كنند نبايد عجله كنند، زيرا انتخابات نزديك است و هر چه مردم انتخاب كنند همه بايد به آن گردن نهند.»47 لذا در پايان آذر 1387 وقتي اين طرح جذابيتي به همراه نياورد و اجماعي را حاصل نكرد، جبهه تجديدنظرطلب در پي عملياتي ساختن راه دوم براي فتح سنگر دولت برآمد. يعني انتخاب رقيبي جدي براي مقابله با احمدي نژاد در انتخابات دهم رياست جمهوري. بايد فردي انتخاب مي شد كه بتواند اجماع جبهه دوم خرداد را به دست آورد. در واقع تفاوت راه دوم با شيوه نخست در اين بود كه در طرح «دولت وحدت ملي» احمدي نژاد حذف مي شد و فردي از جبهه نزديك به اصول گرايي براي انتخاباتي صوري و نشستن بر منصب رياست جمهوري برگزيده مي شد، اما در گزينه دوم بدون اينكه احمدي نژاد از دور رقابت حذف شود بايد شخصي نامزد مي شد كه توانايي رقابت با او را داشته باشد، در اينجا اتفاقاً رقابت بسيار جدي بود. از يك سو رئيس جمهوري با پشتوانه توده هاي مردم قرار داشت، و از سوي ديگر نامزدي از سوي ائتلافي چند لايه از خواص سياسي (نخبگان سياسي) كه بايد آن را آريستوكراسي مدرن ناميد حضور مي يافت.
دستيابي به رقيبي جدي براي احمدي نژاد و پيروزي در انتخابات با چند مسئله مواجه بود: نخست اينكه فرد موردنظر بايد مقبوليت و توانايي جذب رأي داشته باشد؛ دوم اينكه به ضرورت بايد از جبهه اصلاحات باشد تا تمام طيف هاي آن تمام قد از وي حمايت كنند؛ سوم اينكه متناسب با شرايط زمانه و جاري بودن گفتمان عدالت از آن بيگانه نباشد؛ چهارم اينكه بتواند در ميان نيروهاي مذهبي و به ويژه جمعيتي كه منتقد احمدي نژاد هستند نفوذ كند. هدف اين بود كه در نهايت ائتلافي از جبهه دوم خرداد و برخي پيروان گفتمان اصول گرايي كه با احمدي نژاد توافق نداشتند، شكل بگيرد. شايد در تمام جبهه معتقد به «احمدي نژاد نه» تنها دو نفر بودند كه نام آنها بيش از ديگران جلب توجه مي كرد: «محمد خاتمي» و «ميرحسين موسوي». لذا از همان آغاز زمستان 1387 مهمترين موضوعي كه در رسانه هاي اين جبهه مطرح بود، آمدن يا نيامدن هر يك از آن دو نفر بود. البته در اين ميان مهدي كروبي نيز كه از ماه ها پيش حضور خود را در انتخابات قطعي اعلام كرده بود به صورت فرعي مطرح مي شد و مباحثي را دامن مي زد.
اما در ميان دو گزينه خاتمي و موسوي گرچه خاتمي توانسته بود دو بار رأي اكثريت را در انتخابات 76 و 80 به دست آورد، اما در سال 88 موسوي از دو مزيت برخوردار بود كه خاتمي از آنها بهره اي نداشت. موسوي به ظاهر كاملاً در ايدئولوژي تجديدنظرطلبانه اصلاحات استحاله نشده بود و هنوز از گفتمان «مستضعفان» و «امام خميني» استفاده مي كرد. موسوي كه فعاليت هاي اجتماعي و سياسي اندك خود را از ديد رسانه ها پنهان كرده بود، در افكار عمومي در قالب شخصيت بيست سال پيش فريز و منجمد شده بود. حتي تصاوير ظاهري او نيز در اذهان مردم ريش و موي سياه گذشته او را به ياد مي آورد. اصولاً موسوي و حلقه نزديك به او در دوران حكومت دوم خرداد جرياني فرعي و حاشيه اي به شمار مي آمد. موسوي بيش از خاتمي به پيروي از گفتمان انقلاب و عدالت خواهي مشهور بود.
به عبارت ديگر، اگر خاتمي ازميان چهار شرط بالا در داشتن دو شرط نخست ترديدي ايجاد نمي كرد، اما در داشتن دو شرط ديگر كاملاً مورد ترديد بود. او در دوران هشت ساله رياست خود نه تنها به عدالت خواهي و مبارزه با فقر و فساد و تبعيض بي تفاوتي نشان داد بلكه به دليل غلتيدن در انديشه هاي ليبراليستي نارضايتي نيروهاي مذهبي جامعه را دامن زد. در حالي كه موسوي در نقطه مقابل اين باور قرار داشت. او نخست وزير دوران دفاع مقدس و در دوران حيات امام خميني(ره) بود كه در اقتصاد دولتي زمان وي، اقتصاد يارانه اي دولتي مورد رضايت طبقات پايين جامعه بود. او حتي در دوراني كه ايدئولوژي اصلاحات تلاش داشت جامعه را با مطرح كردن شعارهايي نظير «جامعه مدني»، «آزادي»، «دمكراسي» و «پلوراليسم ديني» با تفسير غربي و ليبراليستي، سكولاريزه كند در چندين سخنراني و انتشار برخي مطالب سعي كرد تا از بنيادهاي ليبراليستي آن تفسيري متناسب با گفتمان انقلاب و امام خميني ارائه سازد.
موسوي در دوران جبهه دوم خرداد با به كارگيري ادبيات «استعمار» براي دولت هاي غربي، به تلاش هاي استعمار براي نفوذ در مسايل سياسي، اقتصادي و نظامي كشورهاي جهان اسلام اشاره مي كند و از نيت آنها براي استقرار حكومت هاي دست نشانده سخن مي گويد. انقلاب و گفتمان امام خميني را آغازگر شكست انديشه هاي سكولاريستي معرفي مي كند و گرچه مي پذيرد كه امام به قرائت هاي مختلف از اسلام اعتقاد داشته است، اما آن را چنين تفسير مي كند:
امام(ره) به طور دائم و مكرر اين موضوع را مطرح مي كنند كه ما يك اسلام نداريم، بلكه اسلام هاي متفاوتي داريم و همه اين اسلام ها از يك اعتبار يكسان برخوردار نيستند. يكي در خدمت قدرت هاي استعماري است، يكي در خدمت تحجر، يكي در خدمت پولدارها و جهان سرمايه داري، يكي در خدمت پرخورها و سرانجام، اسلامي داريم در جهت حمايت از توده هاي ميليوني، مستضعفين، شلاق خوردگان زمين، كساني كه بر آنها غضب شده، كساني كه زير استعمار قرار دارند و كساني كه در معرض رگبار گلوله هاي صهيونيسم و آمريكا و قدرت هاي خارجي هستند... گمان مي كنم همه حضار محترم با اصطلاحات «اسلام پابرهنگان و محرومان»، «اسلام مستضعفان»، «اسلام رنجديدگان تاريخ»، «اسلام عارفان مبارزه جو» و «اسلام ناب محمدي(ص)« و همچنين «اسلام رضاخاني»، «محمدرضاخاني»، «اسلام ملكي»، «اسلام شاهنشاهي»، «اسلام مقدس نماهاي متحجر»، «اسلام سرمايه داران» و «اسلام مرفهين بي درد» آشنا باشند... جمع آن اسلام هاي نوع دوم در «اسلام آمريكايي» است... حضرت امام(ره) (در سخنراني هاي مختلف) به نوعي به «اسلام ناب» اشاره كرده... وقتي كه اين سخنان و تاريخ هايش را كنار هم بگذاريم، خواهيم ديد كه توجه و عنايت خاصي به اين مسئله هست كه بدون تفكيك اين دو اسلام از هم، امكان مبارزه و پيروزي و تداوم انقلاب وجود ندارد... آن چه اسلام حقيقي و ناب است كه مي تواند محرك مردم باشد و ما را نجات دهد، تنها يك اسلام است و بقيه اسلام ها در حقيقت تحت تأثير ايدئولوژي هاي گوناگون و ناشي از منافع گروه ها و طبقات اعم از نخبگان سياسي حكومت هاي وابسته و كساني است كه دوست دارند در جامعه به قيمت فقر مردم پرخوري كنند... آن چه براي ما اهميت دارد، اين است كه توجه امام(ره) به اين قرائت هاي مختلف از اسلام، از قديمي ترين كتاب هاي ايشان تا آخرين صحبت هايشان تداوم مي يابد... در اين اواخر، مطالب زيادي از سياست مداران معروف دنيا و سردمداران حكومت هاي غربي و مخالف جهان اسلام مي شنويم كه عنوان مي كنند: «ما يك نوع اسلام نداريم و ما با همه انواع اسلام مشكل نداريم.« آنها نوك حمله شان «اسلام بنيادگراست» و به يك نوع از اسلام كه به بعضي از ويژگي هايش در صحبت هاي امام راحل اشاره كرديم، حمله مي كنند و آن را اسلامي متحجر مي دانند. عبارت «بنيادگرا» در زبان انگليسي و فرهنگ آن، بار ارزشي تحقيرآميز دارد. آنها مي خواهند بگويند: «غير از اين اسلام (يعني اسلامي كه امام راحل آن را اسلام ناب محمدي (ص) نام مي دهد و آنها بنيادگرا) اسلام ديگري نيز هست كه با آثار تمدن غربي، با ارزش هاي اروپايي و منافع ما سازگار است.« آنها دائم سعي مي كنند اين تفكيك را به عمل بياورند. مي خواهم بگويم كه آنها نيز اهميت اين قضيه را درك كرده اند. براي درك اهميت نظريات امام راحل، بنده به صورت گذرا به يكي از ويژگي هايي كه ايشان به اسلام آمريكايي نسبت مي دهند اشاره مي كنم و آن تحجر است... اگر به نقشه خاورميانه نگاه كنيد، خواهيد ديد كه عملاً كشورهايي كه حكومت هايشان دست نشانده غرب هستند، بيشترين دفاع را از اسلام متحجر به عمل مي آورند. حتي حركت هايي كه در همسايگي ما در افغانستان (ظاهراً به نام بازگشت به اسلام ناب) صورت مي گيرد عملاً توسط كساني است كه همدست و همراه و طرف قرارداد غرب هستند و در ارتباط مستقيم با آنها قرار دارند. ... يقيناً هر نوع تحجرگرايي با اين ديد و قرائتي كه ايشان نشان مي دهد و با قرائتي كه ما در سطح جهان اسلام مي بينيم، منجر به همدستي با غرب، استعمارگران نو، سرمايه داران بين المللي و كساني مي شود كه نمي خواهند جهان اسلام مستقل، آزاد و قدرتمند باشد. اين نكته اي بسيار مهم و يك اصل است كه در اين تمايز و تفكيك روشن مي شود: تحجر در اسلام منجر به همدستي با آمريكا و غرب مي شود... ما با يك فضاي تهاجم آميز جديد درسطح دنيا رو به رو هستيم كه از «مدرنيسم» گذشته و جهان بشريت را وارد فضاي ظاهراً جديدي مي كند كه ممكن است انسان ها با ورود به آن جاي پاي محكمي براي خودشان نيابند... امروزه وقتي در مورد رسانه ها بحث مي شود، دائماً به يك دهكده جهاني اشاره مي شود. ارتباطات گسترده جهان را به يك جاي كوچك تبديل كرده و طبيعتاً نبايد انتظار داشته باشيم كه كدخدايي اين دهكده را به ما بسپارند؛ كدخدايي اين دهكده را قدرت هاي جهاني و در رأس آنها آمريكا دارند! ما در اين تفكيك (يعني تفكيكي كه حضرت امام قدس سره به عمل مي آورند) به اسلامي برمي خوريم كه اين نظام و اين نظم نوين را نقد مي كند. اين روزها بحث زيادي براي تسامح و تساهل مذهبي داريم و اين چيز خوبي است، ولي تسامح در رابطه با اديان و عقايدي كه داراي جنبه هايي مردمي و غيرانحرافي اديان باشد، نه در همه جنبه ها! ما در مورد اديان و عقايدي كه مي توانند حافظ منافع قدرت هاي غربي و حاكميت ارزش ها، فرهنگ، سود، اميال و منافع آنها در جهان باشند، به هيچ وجه نمي توانيم پاي ميز مذاكره بنشينيم. مذاكره بر سر چه؟ ما كه موضوع واحدي درپيش رويمان نداريم. ما در حقيقت با ايدئولوژي هايي روبه رو هستيم كه حافظ و حامي منافع اين قدرت ها هستند. ما چه ارتباطي با اينها مي توانيم داشته باشيم؟! البته به بركت انقلاب اسلامي و زنده شدن اسلام در جهان، امروزه سير اين تفكر انديشه مندان غربي كه جهان به سمت افول مذهب مي رود متوقف شده و انقلاب اسلامي درست يك جريان بر عكس ايجاد كرده و بر تمام اديان اثر گذاشته است. ما مي توانيم در بين طرفداران تمام اديان افرادي را بيابيم كه به جنبه هاي مردمي دين و دفاع آن از رنج ديدگان و ارزش هاي اصيل الهي معتقد هستند و طبعاً بهترين مذاكرات و بهترين گفتگوها رامي توانيم با آنها در آمريكاي لاتين، آسيا، آفريقا و در همه جهان داشته باشيم و اين شرط اصلي براي اين گفتگوهاست وگرنه هر نوع توهمي در اين زمينه مي تواند براي ما خطرساز باشد.48
برخي اختلاف فكري موسوي با ايدئولوژي اصلاحات در سالهاي حاكميت اين جبهه را به جز در موارد بالا مي توان در تلقي او از سياست و حكومت نيز مشاهده كرد. وي با استقبال از انديشه هاي امام خميني درباره حكومت و سياست چنين مي گويد:
ايشان حكومت اسلامي را حكومت مستضعفان مي دانست و به طور مداوم جنگ فقر و غنا را مطرح مي ساخت و عدم سازش اسلام ناب محمدي(ص) را با زورمندان و ثروتمندان گوشزد مي كرد. گمان نمي كنم اهميت تأكيد گسترده و هميشگي ايشان براي دفاع از كوخ نشينان در مقابل كاخ نشينان در جريان تاريخي احياگري بر كسي پنهان باشد. بدون اين تأكيد، توده هاي مستضعف جهان اسلام اين چنين روي آور به اسلام نمي شدند و يقيناً جوانان جهان اسلام يا در چنگ ماركسيست ها و ناسيوناليسم هاي رنگارنگ و يا اسير دام جهان سرمايه داري بودند... در طول جنگ آنهايي كه جنگيدند همين زاغه نشينان، طبقات ضعيف و مستضعف بودند. نه آن كه از كساني كه سفره و جيب پر و امكانات فراوان داشتند كسي در جبهه شركت نكرد، ولي آنها استثنا بودند.49
با اوصاف ياد شده، بسياري از تجديدنظرطلبان خاتمي را بر موسوي ترجيح مي دادند، زيرا از يك سو جذابيت خاتمي و وضعيت رأي آوري او را بيشتر از موسوي مي دانستند و از سوي ديگر انديشه و رويكرد موسوي را داراي ابهام و نقاط تاريك مي دانستند. موسوي پس از بيست سال بايد به پرسش هاي فراواني پاسخ مي گفت كه از نگاه آنان پذيرش آن دشوار بود. معروف ترين جمله درباره موسوي را محمدعلي ابطحي، مشاور خاتمي در دوران رياست جمهوري گفت كه وي را به «هندوانه اي سربسته» تشبيه كرد. او چند روز پس از نخستين مصاحبه انتخاباتي موسوي، در سايت شخصي خود چنين نوشت: «اولين مصاحبه آقاي مهندس موسوي، بعد از دو دهه سكوت كه احتمالاً با هدف زمينه سازي براي فعال شدن در عرصه سياسي كشور صورت گرفته است، انتشار يافت... واقعاً داراي نكات مهم و برجسته اي از تاريخ جنگ و مديريت بحران است... اما در شرايط فعلي طبيعي است نقل تاريخ به تنهايي نمي تواند بين نسلي كه مهندس موسوي را نمي شناسد و ديدگاه هاي فعلي وي ارتباطي برقرار كند. مهندس موسوي براي نسل فعلي هندوانه سربسته اي است كه تعريفش را از پدران خود بارها شنيده اند، تقريباً همه هم از آن دوران و مديريت آن دوران مهندس موسوي تمجيد مي كنند. اين مصاحبه هم اطلاعات بيشتري به نسل فعلي نمي دهد.« او البته در ادامه به مشاوران موسوي توصيه مي كند تا ادبيات او را به روزتر كنند و سخنان وي را به سمت موضوعاتي نظير آزادي هاي فردي، نهادينه كردن دمكراسي، جامعه مدني، اصلاح طلبي، نوع رفتار با نهادهاي ديگر و نقد احمدي نژاد بكشانند.50
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
40 . سخنراني در ديدار با رئيس جمهور و اعضاي هيأت دولت؛ 2/6/1387.
41 . عبدي، عباس؛ «دولت وحدت ملي طرح بي ربطي است»؛ روزنامه سرمايه؛ يكشنبه 17 آذر 1387؛ ش 900.
42 . «گفتگوي عباس عبدي با سعيد حجاريان»؛ شهروند امروز؛ ش 50؛ 26 خرداد 1387؛ صص 50-52.
43 . «اصولگرايان: وحدت ملي، طرح رقيب»؛ پايگاه اينترنتي الف؛ 7 دي 1387؛ كد مطلب 319637303.
44 . «هدف طرح دولت وحدت ملي اختلاف افكني ميان اصولگرايان است»؛روزنامه كيهان؛ 23 آذر 1387؛ ش 19254؛ ص 2.
45 . «دولت وحدت ملي؛ پيشنهاد ميانه روهاي داخلي يا طرح دشمن خارجي؟»؛ پايگاه اينترنتي عصر ايران؛ 18 آذر 1387؛ كد خبر 58933.
46 . نمونه اين فرافكني ها را مي توان در سرمقاله روزنامه كارگزاران مشاهده كرد: «ظهور و افول طرح دولت وحدت ملي»؛ روزنامه كارگزاران؛ 20 آذر 1387.
47 . نشست رئيس جمهور با خبرنگاران داخلي و خارجي؛ پنجشنبه 26 آذر 1387.
48 . موسوي، ميرحسين؛ پنج گفتار درباره انقلاب، جامعه، دفاع مقدس؛ تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1377، صص 58-67.
49 . پيشين؛ صص 74 و 86.
50 . ابطحي؛ محمدعلي؛ «اولين گفتگوي مهندس موسوي و ابهاماتي كه بايد روشن شود»؛ سايت شخصي محمدعلي ابطحي؛ 5 بهمن 1387.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14