(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 11 دی 1389- شماره 19828

گفت وگو با حجت الاسلام والمسلمين سيدمجيد قريشي معاون سياسي فرهنگي نهاد مقام معظم رهبري
شكاف علم ودين وارداتي است
9 دي چه بود و چه هست؟
سكولاريسم به سبك بشيريه؛ از دانشگاه تا سياست



گفت وگو با حجت الاسلام والمسلمين سيدمجيد قريشي معاون سياسي فرهنگي نهاد مقام معظم رهبري
شكاف علم ودين وارداتي است

اززماني كه حضرت امام (ره) بحث وحدت حوزه و دانشگاه را مطرح كردند به نظر مي رسد ما هنوز نتوانسته ايم به آن نقطه مطلوبي كه منظور نظر امام (ره) و رهبر معظم انقلاب بود دست يابيم. اگر بخواهيم قدري درچالش ها و مواضع اين رخداد درنگ كنيم، به نظر شما چه مسائلي را مي توان مطرح كرد. به ويژه ازاين زاويه كه چند سالي است حضرت آقا بحث تحول علوم انساني دانشگاهي را مطرح مي كنند كه طبيعتاً دراين بحث حوزه مي تواند ورود خوبي داشته باشد. از طرف ديگر هم رهبر معظم انقلاب درسفر اخيرشان به قم به اين مسأله اشاره كردند كه روحانيون بايد درمسائل فرهنگي ورود كنند و صرفاً يك منتقد معضلات فرهنگي نباشند.
شهادت آيت الله مفتح را خدمت حوزويان و دانشگاهيان تسليت عرض مي كنم. بحث حوزه و دانشگاه به نوعي بحث علم و دين درجامعه ما بوده و سختي كاري كه شما اشاره كرديد چرا آن چيزي كه امام و رهبري خواستند كاملا واقع نشده است دليلش عقبه بسيار محكم جدايي دين و علم طي دهه هاي گذشته است. شما توجه كنيد انقلاب ما درجهاني رخ داد كه بين روشنفكران يك توافق جمعي صورت گرفته بود كه جاي علم و دين جداست. دو نظر بسيار بارز هم به وجود آمده بود. يك نظر اين بود كه علم و دين با هم معارضند نظر دوم اين بود كه علم و دين با هم متمايز هستند علم كارش دنيا و واقعيت هاي ملموس زندگي و دين معطوف به دعا و نيايش است.
شما در ايام انقلاب با جريان ماركسيستي در دانشگاههاي ما روبرو مي شويد كه بين مبارزان و روشنفكران پـايگاه دارد درجهت گيري اين جريان هم مشخص بود. اصلاً آن ها دين را افيون مي دانستند. فهم اين فضاها بسيار در درك مسأله وحدت حوزه و دانشگاه مؤثر است.
انقلاب درچنين فضايي مملو از جهت گيري هاي منفي نسبت به دين، موضوع وحدت را مطرح كرد و اين تفكر را كه دين منشأ خمود و جمود در مبارزه است از بين برود و نشان داد كه توده ها نه تنها با دين دچار خمودگي نمي شوند، بلكه رشد مي كنند و تقويت مي شوند.
البته اين كه ما انتظار داشته باشيم چنين شكاف عميقي كه مسئله ميان علم و دين در اذهان ايجادشده بود به يكباره كنار برود انتظار واقع بينانه اي نيست. تفكر جدايي علم و دين و تعارض اين دو با هم در دنياي سكولار رشد يافته است. از طرف ديگر دانشگاههاي ما برخلاف حوزه ها از درون معارف علمي ايران رشد نكرد.
شما دوره اي را مي توانيد سراغ بگيريد كه در مدارس با حوزه هاي علمي ما فقه و قرآن و نجوم و رياضيات با هم خوانده مي شد، يعني اصلا اين دو بخش از چنان پيوستگي برخوردار بود كه امكان نداشت بخشي از دروس را ديني و بخش ديگر را علمي بناميم، اما وقتي دانشگاه به معناي امروزي آن در كشور ما تأسيس شد و البته كساني هم براي يادگيري علم روز جهان به غرب مهاجرت كردند. اين افراد پس از بازگشت عملا مروجان نگاههاي اگزيستانسياليستي و اومانيستي بودند و با همين نگاه مبناي علم تجربي را در كشور گذاشتند.
اتفاقا گرفتاري امروز ما در علوم انساني از اين زاويه ديد قابل درك است وقتي روانشناسي امروز درباره خوشبختي مي خواهد موضعي بگيرد حيطه خوشبختي را محصور در دنياي امروز مي داند. وقتي مي خواهد به استرس بپردازد في المثل عزاداري عاشورايي را عامل افسردگي و اندوه مي داند، نمي تواند باور كند كه اين عزاداري تا چه حد مي تواند فرد را به رشد نزديك كند.
¤ اصلا روانشناسي غربي، روح را به رسميت نمي شناسد و انسان را در محدوده روان تعريف مي كند.
درحالي كه ما در اعتقادات ديني مان صراحتا داريم كه خداوند از روح خود در انسان دميده است.
وقتي دو فضاي متفاوت وجود داشته باشد معلوم است كه اصلا دو دنياي متفاوت شكل مي گيرد.
من مي خواهم اين را عرض كنم كه ما با وجود آن كه به آن نقطه آرماني كه امام(ره) و رهبري مدنظر داشتند، نرسيديم اما بسيار رشد كرديم.
شما وقتي 30 سال پيش را با امروز مقايسه مي كنيد انصافا تغييرات بسيار برجسته است. امروز ديگر كمتر استادي است كه دين را به رسميت نشناسد، البته ممكن است شبهاتي داشته باشد اما ديگر معارض دين نيست.
امروز بسياري از دستورات ديني از نظر علمي اثبات مي شوند. برخي از همين روانشناسان اذعان مي كنند كه باورهاي مذهبي چقدر در آرامش فردي و خانوادگي و تربيت فرزندان موثر است.
البته آرمان دين بسيار گسترده تر از آن است كه ما دراين حد متوقف بمانيم. ما اعتقاد داريم اصولا اگر علمي براساس پايه هاي منطقي شكل بگيرد اصلا غيرديني نيست، چرا كه دين، عقل و فراورده هاي عقلي را به رسميت مي شناسد. اصلاً اين علم ديني است و علم غيرديني نداريم. اتفاقاً بحث فراتر از مكمل بودن است، علم و دين توأمان و در درون هم هستند. آن خدايي كه طبيعت را مي آفريند، قرآن را هم نازل مي كند. هر دو آيات خداوندي هستند. آيات مكتوب و آيات ظاهر.
¤ دقيقاً اين طور است ما مگر در فيزيك چه مي كنيم، فيزيك يعني كشف روابطي كه در عالم طبيعت وجود دارد.
بله و ما وقتي در طبيعت اين روابط را پيدا مي كنيم آن ها را اختراع نمي كنيم، بلكه روابط را كشف مي كنيم، اگر ما در درك آيه اي از طبيعت يا دين دچار تعارض شويم بايد تفسير و فهم مان را تصحيح كنيم وگرنه تعارض بين روابط موجود در طبيعت و دين وجود ندارد.
اصلاً اين طور نيست كه خداوند جنبه هاي عيني و نقلي را معارض با هم نازل كرده باشد، در اين صورت است كه ما اصلاً ديگر با علم غيرديني روبرو نخواهيم بود. البته توجه كنيد تعارض بين علم و دين يك پديده وارداتي است. اين تعارض ريشه در غرب دارد. مسئله ما نيست، اما متأسفانه ما هنوز در دانشگاههايمان به اين نقطه نرسيده ايم، با اين وجود نمي توان از تحول خوبي كه صورت گرفته به سادگي چشم پوشي كرد.
در اين 30 سال بخش هايي از اهداف ما در وحدت حوزه و دانشگاه اتفاق افتاده است.
¤ شما مي فرمائيد ما هنوز به بخشي از اهدافمان در دانشگاهها در ارتباط با وحدت حوزه و دانشگاه نرسيده ايم. من مي خواهم اين موضوع را به بخشي از كلام رهبر معظم انقلاب متصل كنم كه مي فرمايند ما نبايد واگن هاي پيشرفت علمي كشور را به لوكوموتيو غرب ببنديم. از طرف ديگر حضرت آقا اشاره مي كنند كه برخي از دانشگاهيان ما در برابر تئوري ها، نظريه ها و يافته هاي دانشمندان غربي، مرعوب هستند وتصور مي كنند كه اين نظريه ها حرف آخر هستند. به نظر شما چرا ما هنوز نتوانسته ايم اين شهامت و جسارت علمي را در دانشگاههايمان داشته باشيم؟
وجه غالب دانشگاههاي ما از ابتداي انقلاب، وجه ترجمه گري بود، دانشگاه فرآورده هاي فكري غرب را در ايران باز توليد مي كرد. از طرف ديگر با توجه به اين كه اين علوم پشتوانه هاي غيرتجربي داشتند اين پشتوانه ها هم به موازات محتواي تجربي آن به دانشگاهها راه پيدا مي كرد، بنابراين ما واگن هايمان را به قطاري مي بستيم كه از غرب آمده بود و به غرب مي رفت. شما امروز مي بينيد بحث هايي نظير عدالت و ايثار و ديگرخواهي در غرب مهمل و متروك هستند، در عوض توسعه سكه رايج است، توسعه اي كه نيم نگاهي به عدالت ندارد. ببينيد تفاوت علم ديني با علم سكولار بسيار بنيادين است. امروز تفكر غالب در غرب اين است كه آموزه هاي دين براساس گزاره هاي بي معنا و اثبات ناپذير شكل گرفته است. البته غرب مشكلات خاص خود را دارد، شما در نگاه ديني ما مي بينيد زمين و آسمان بدون خدا معناي خود را از دست مي دهد. همان طور كه خدا با پيامبرش سخن مي گويد و پيامبر واسطه فيض و رحمت مي شود، طبيعت هم واسطه رحمت الهي است و دريچه اي براي فهم الطاف خدا را به سمت ما مي گشايد. ما در دانشگاه ها پديده ها را ملاحظه مي كنيم! ما مخلوق بودن اين پديده ها را نمي بينيم. اين يكي از مشكلات اصلي ما در دانشگاه ها است. اين روش روش غرب است. ما به فرض هستي و جهان را به عنوان يكي موجود بررسي مي كنيم اما از اين كه منشأ موجوديت آن كجاست و به كجا مي رود غفلت مي كنيم.
¤ براي اصلاح اين روند چه بايد كرد؟
حوزه بايد تلاش كند كه سخن خود را با زبان روشن و بليغ با دانشگاهيان مطرح كند، از سوي ديگر برخي از دانشگاهيان نيز بايد خود را از ارتجاعي فكر كردن 300-200 ساله غرب رهايي بدهند. الآن بسياري از نظريات غربي در خود غرب طرفدار ندارد، اما متأسفانه برخي در تحجر گذشته غرب مي مانند. از سوي ديگر جامعه دانشگاهي بايد به فهم درست دين و علم اعتنا كند. ما متأسفانه گاهي دچار اين كاستي هستيم كه انسان را در يك بعد آن خلاصه مي كنيم. اين نگاه انصافا خسارت بار است، در حالي كه دين انسان را در همه ابعاد آن مي بيند. اگر دين و منع هايي را مطرح مي كند قطعا برپايه منافع و مصلحت هاي بلندمدت انسان است، اما غافل ماندن و بسنده كردن به يك بعد انسان نخواهد توانست انسان را به خوشبختي برساند.
¤ به نظر مي رسد يكي از جدي ترين چالش هاي بحث وحدت حوزه و دانشگاه فهم درست ماهيت و جنس اين وحدت است. گاهي انصافا برداشت هاي سطحي از اين موضوع احساس مي شود. برخي تصور دارند وحدت حوزه و دانشگاه اين است كه افرادي از حوزه به دانشگاه بيايند و مدرك دانشگاهي بگيرند يا بالعكس دانشگاهيان به حوزه بروند و تحصيلات حوزوي را بگذرانند، آيا ما بايد يك نگاه تقويمي به وحدت حوزه و دانشگاه داشته باشيم؟ اين كه هر سال مراسم و همايشي در اين رابطه گرفته شود و موضوع مسكوت بماند تا سال بعد دوباره اين پرونده باز شود؟
اين حرف درستي است، گاهي واقعا ما در فهم اين وحدت دچار اشكال هستيم و همان طور كه اشاره كرديد تلاش ها برخي مواقع در اموري كليشه اي و تكراري متوقف مي ماند. البته رفت و آمدهاي عالمان حوزه و دانشگاه و انجام مراودات يقينا در فهم درست وحدت حوزه و دانشگاه و تبادل افكار كمك شاياني خواهد كرد، همين طور برخي از شيوه هاي آموزشي مي تواند به عنوان يك راهكار استفاده شود.
در حال حاضر برخي از شيوه هاي آموزشي در حوزه بسيار خوب و قابل عرضه حتي در سطح دنيا است. اخيرا يكي از دانشگاه هاي مهم آمريكا اعلام كرده بود در بررسي هاي آموزشي معلوم شد شيوه آموزشي نجف و قم از بهترين شيوه هاي آموزشي دنيا است كه دانشجو در آن الزام دارد درس را پيش از حضور در كلاس مطالعه كند، قبل از كلاس طلاب در حلقه هاي چند نفري مباحثات را پيرامون موضوع درسي انجام مي دهند، در كلاس هم فضا آن قدر آزاد است كه اشكالات از طرف طلاب به راحتي مطرح مي شود، از سوي ديگر طلاب در انتخاب استاد آزاد هستند، در حوزه انتخاب استاد با طلبه است و حضور و غياب آنچناني وجود ندارد.
شما فكر كنيد چرا دانشجو از كلاس خسته مي شود؟ به خاطر اين كه برگزاري كلاس ها از انتخاب استاد تا ساعت و مسايل ديگر رنگ و بوي اجبار دارد. ممكن است كسي چند هفته اي حالش مساعد نباشد و نخواهد دركلاس حضور داشته باشد اما به خاطر مسأله حضور و غياب مجبور است عليرغم ميل باطني در كلاس حضور داشته باشد. مسلم بدانيد اين حضور اجباري به نفع دانشجو نخواهد بود، چراكه علم آموزي تابعي از وضعيت ذهني و روحي و جسمي دانشجو است.
آيا اين اجبارها شور و شوق يادگيري را از دانشجويان نمي گيرد؟ البته اين به معناي پذيرش بي انضباطي نيست. شما ببينيد خيلي از حوزويان تا آخر عمر طلبه مي مانند. اما در دانشگاه وقتي فردي كارشناسي اش را مي گيرد، انگار ديگر همه چيز تمام شده است، با كتاب و درس و پژوهش رابطه اش قطع مي شود.
¤ اصلاً اين عنوان «فارغ التحصيل» بسيار عبارت قابل تأملي است؟
امام(ره) تا آخر عمر مي فرمودند من يك طلبه ام. چند سال پيش يكي از وزرا به اتفاق يكي از معاونين شان به محضر حضرت آيت الله حسن زاده آملي رفته بودند. ايشان گفته بودند مراقب جواني تان باشيد، به سن من كه رسيديد روزي 16-15 ساعت بيشتر نمي توانيد مطالعه كنيد.
شما نگاه كنيد يك عالم به اين سن و سال رسيده اما شور و شوق جستجو و پژوهش همچنان در او زنده است.
در حوزه استادان ما براي تدريس پول نمي گيرند، نه تنها اين وجه داد و ستد مالي بين استاد و دانشجو وجود ندارد بلكه اگر پول خمس آمد استاد به دانشجويش هم مي دهد. استاد دنبال اين نيست كه فرآورده علمي اش را محصور نگه دارد يا به اين فرآورده صرفاً از زاويه مالي نگاه كند.
من نمي خواهم بگويم همه خصلت هاي خوب در حوزه است، قطعاً مادر دانشگاه هايمان نقاط مثبت فراواني داريم، سخن بر سر اين است كه نقاط مثبت بايد از سوي حوزه و دانشگاه مورد بهره برداري قرار گيرد. مسأله اصلي اين است كه رفت و آمد عالمان بين حوزه و دانشگاه اگرچه مثبت و مفيد است اما ما زماني مي توانيم به يك توفيق بزرگ برسيم كه بينش ها و افكار رفت و آمد كنند. به عبارت ديگر اگر اين اتفاق در دانشگاه روي داد كه ما نقل ديني را با علم تجربي كنار هم مطالعه كنيم آن وقت مي توان به نقطه اميدبخش رسيد، حال اگر بين آموزه ديني و وحياني و علم تجربي تعارضي پيش آيد، معلوم است كه تكليف چيست.
به عنوان مثال نظريه داروين مي گويد انسانها رشد يافته ميمون هستند، از آن سو ما در قرآن مي خوانيم كه انسانها به يك پدر و مادر مي رسند، اينجا اين عالم بايد اين احتمال را بدهد كه قرآن تكامل را قبول مي كند اما شيوه تكامل كه منحصربه نظريه داروين نيست. اين جا ديگر عالم به ضرس قاطع اعلام نمي كند كه دين اشتباه رفته و حرف من درست است. تعادل و تراجيح ها را نگاه مي كند مطالب نقلي دين را با فرآورده هاي عقلي و تجربي يكجا مطالعه و بررسي مي كند. ما گاهي فهم خودمان را با فهم حقيقي از دين اشتباه مي گيريم. اصلا قرآن بر موضوع تكامل صحه مي گذارد. اين كه در قرآن مي خوانيم ما آسمان ها را در دو روز خلق كرديم، اين دو روز، دو روز 24 ساعته نيست، روز دوره است و هر دوره ممكن است ميلياردها سال طول كشيده باشد. قرآن تكامل را به اين شكل مطرح مي كند و آن را مي پذيرد اما وقتي ما تكامل را به ميمون ها وصل مي كنيم در آن صورت بسياري از باورها هم به دنبال آن فرو مي ريزد. از جمله اين كه چون تكامل از ميمون صورت گرفته، پس انسان از ميمون است، پس اين وسط پيامبران وجود ندارند و در غياب خداوند تصادف عامل پيدايش انسان بوده و برنامه از پيش تعيين شده اي در كار نبوده است. اگر در دانشگاه ها اين علوم يك جا ديده شود و ما رابطه ها را در جزيره اي كردن رشته ها گم نكنيم بسياري از مشكلات ما در اين عرصه مرتفع مي شود.
الان برخي از دانشگاه ها دانش هاي بين رشته اي را مطرح مي كنند، اين سخن درستي است كه ما پلي بين دو يا چند دانش بزنيم و از معارف اين ها در كشف رابطه هايي كه از چشممان دور مانده استفاده كنيم.
اگر دانشگاه ها در اين مسير حركت كنند يقيناً ما به وحدت حوزه و دانشگاه و كمك علم و دين به همديگر خواهيم رسيد و پيشرفت هاي قابل ملاحظه اي در فهم ما از دين و علم اتفاق مي افتد.
يكي از اتفاقاتي كه اين سالها در بستر ارتباط حوزه و دانشگاه روي داده، ورود افرادي از حوزويان به دانشگاه ها براي تحصيلات دانشگاهي و بالعكس از دانشگاه ها به حوزه بوده است. فرض بفرمائيد فردي كه تحصيلات حوزوي دارد در دانشگاه هم دكتراي روانشناسي، جامعه شناسي، اقتصاد، مديريت و امثال آن را گرفته است و بالعكس اما اين وسط مشكلي كه وجود دارد اين است كه كمتر افرادي پيدا شده اند كه ميان آموزه ها و تحصيلات دانشگاهي و حوزوي ارتباطي برقرار كنند. في المثل كسي كه روانشناسي خوانده بيايد و ديدگاه هاي اين حوزه را با متون و منابع ديني تطبيق دهد. اين مسئله را تصديق مي فرمائيد؟
بله، اين مسأله كم و بيش وجود دارد. من در رابطه با حوزه ها اين را بگويم كه از گذشته حوزه ها نه تنها از مسايل اجتماعي، حكومتي، اقتصادي و قضايي رانده مي شدند بلكه منع مي شدند. حوزه به اين دليل خواسته يا ناخواسته از اين عرصه ها اجتناب و بسنده كرد به همان مقوله هايي كه مورد مراجعه مردم بود. قبل از انقلاب در حوزه هاي ما درس قضا به ندرت تدريس مي شد، چرا كه عملا حكومت مبناي قضاوت و سيستم قضايي را جدا از اندوخته هاي ديني ما در اين زمينه پايه ريزي كرده بود.
اين مسايل در ارتباط با دانشگاه ها هم صدق مي كند. الان بحثي وجود دارد با اين عنوان كه چرا علم در دانشگاههاي ما تبديل به ثروت يا فناوري نمي شود، معلوم است زماني كه صنعت به دانشگاه متصل نباشد و از دانشگاه مطالبه نكند، دانشگاه راه خودش را مي رود و صنعت هم راه ديگري را دنبال مي كند. مي خواهم بگويم درخواست جامعه و حمايت حكومت وادار مي كند كه جامعه علمي به مرتفع ساختن اين نيازها كمك كند، در حالي كه اين متأسفانه در گذشته نبوده است. البته فاصله امروز ما با 30 سال قبل حوزه ها اصلا قابل مقايسه نيست. حوزه ها بسيار رشد چشمگيري داشته اند.
ما اين مقدار مراكز تخصصي در حوزه ها نداشتيم و بحث تخصصي شدن علوم مطرح نبود. از طرف ديگر سه دهه پيش و قبل از پيروزي انقلاب اساتيد حوزه ها نه تنها در مسايل جامعه نمي توانستند اظهارنظر كنند بلكه اصلا از اين عرصه رانده مي شدند.
در زمان رضاشاه، روحانيون حتي اجازه نداشتند لباس روحانيت بپوشند، مي خواهم بگويم تا اين حد فضا تيره و تار بود و اين محدوديت ها جداي از تبليغات سوء و جهت داري است كه در همان زمان و بعد از انقلاب عليه روحانيون به راه مي انداختند كه حوزه و روحانيون را نماد تحجر و عقب ماندگي فكري نشان دهند.
شما امروز ببينيد برخورد روحانيون و حوزه ما با دستاوردهاي علم ژنتيك و شبيه سازي چگونه است، آن وقت اين برخوردها را با برخورد كليسا، كشيش ها و مقامات رسمي آن جا مقايسه كنيد.
تصور من اين است كه ما اگر مسأله اي را ارزيابي مي كنيم نبايد از عمق نفوذ و دامنه فرهنگي آن غافل بمانيم. حوزه هاي ما سال ها از پژوهش و ارائه نظر در حوزه هاي جامعه شناسي و اقتصاد و روانشناسي و امثال آن دور نگه داشته شده اند بنابراين نبايد انتظار داشته باشيم در چند سال محدود مثلا بتوانيم به يك اقتصاد اسلامي برسيم.
البته رگه هاي بسيار اميدبخشي از اقبال حوزه به شاخه هاي مختلف علوم انساني ديده مي شود كه نويد آينده خوبي را در اين عرصه به ما مي دهد، اما به هر حال با نقطه مطلوب فاصله دارد، اين هم طبيعي است، چرا كه رشد علمي و فرهنگي امري زمان بر است.
¤ اگر سخني پاياني داريد، بفرمائيد.
از شما و نشريه «آواي نهاد» تشكر مي كنم. خوب است كه اين بحث ها را با اساتيد مختلف حوزه و دانشگاه مطرح كنيد.
اميدوارم نشريه شما به مباحث بنيادين و محوري بيشتر بپردازد.

 



9 دي چه بود و چه هست؟

ميكائيل دياني
دبير عقيدتي سياسي انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه سمنان

22خرداد مردم ما حماسه اي آفريدند كه جهان را متحير خود كرد اما عده اي اين جشن بزرگ را به كام ما تلخ كردند. 8ماه تحمل اين افراد يا به عبارتي 8ماه دفاع مقدس در فتنه اي بزرگ باعث شد به محض اشتباه بزرگ آنها در روز عاشورا تحمل مردم ما تمام شود و حماسه اي خلق كنند كه ديگر از ياد نرود و تمام لذت هاي نچشيده 22خرداد در آن تكرار شود.
اما در خلق اين حماسه چند پارامتر را بايد مدنظر داشت و از اين حماسه چند درس نيز بايد آموخت. اولين پارامتري را كه در خلق اين حماسه مي توان در نظر گرفت، بصيرت مردم ما است.
همان طور كه در جنگ هاي زمان امام علي(ع) نيز مشاهده مي شود در جامعه فتنه زده آن چيز كه ملاك قرار مي گيرد افرادند نه شاخصه ها. بعد از انتخابات و در فضاي مه آلود فتنه شرايطي بوجود آمد كه اكثر نخبگان ما دچار گمراهي شدند، آنان عده اي را به اسم استوانه ها و پايه هاي نظام به عنوان ملاك خود در نظر مي گرفتند و شاخصه هاي اصلي مانند سيره امام(ره) و مقام معظم رهبري (مدظله) را فراموش كرده بودند نكته اي كه بعدها رهبري در روز 14خرداد بر آن تأكيد كردند.
برخي خواص با سكوت يا بيان مطالب دو پهلو عده اي از مردم را نيز دچار ترديد كردند، افرادي كه چون ابوموسي اشعري مي خواستند بين فتنه گران و رهبري حكميت كنند البته نكته اي كه آنها در نظر نگرفته بودند قاطعيت رهبري بود. وقتي نگاه مي كني به صحبت مرد خاكستري فتنه كه گفته بود: «{آقا} خامنه اي از اغتشاش مي ترسد» تنها به اين نتيجه مي رسي كه فتنه گران رهبري را نشناخته اند. در اين ميان تنها نخبگان با بصيرت مردم بودند كه تعداد كثيري از ابتدا مقابل جريان فتنه ايستادند، عده اي در حوادث روز قدس و امثالهم و اندك مردمي هم كه از 25 خرداد پا به پاي فتنه گران به خيابان مي آمدند، 9دي با علم به ماهيت فتنه گران به ميدان آمدند و در جبهه حزب الله قرار گرفتند كه در كل مي توان به تمام آنها نمره قبولي را داد.
رسوا شدن چهره فتنه گران را مي توان علت بعدي اين حماسه دانست. به هنگام انتخابات فتنه گران از خود چهره اي نشان دادند كه انگار دلسوزان اصلي مردم هستند و با خراب كردن چهره دولت نهم و شخص احمدي نژاد مي خواستند بعد از انتخابات جريان افكار عمومي را در دست بگيرند. براندازي كه به اذعان برخي از آنها يك پروسه 20ساله بوده است لكن حقيقت امر اين است كه اين يك بي سياستي تمام بوده است كه به قول آيت الله مصباح: «جهل سران فتنه باوركردني نيست». اما با گذشت روزبه روز بعد از انتخابات چهره منافقانه آنها بهتر آشكار مي شد و مردم نيز در برهه هاي مختلفي چون روز قدس، 13آبان، 16آذر و بالاخره روز عاشورا در مقابل آنها ايستادند.
اما اصلي ترين دليل خنثي شدن فتنه و خلق حماسه 9دي را بايد ولايت پذيري مردم و اعتماد متقابل رهبري و مردم دانست. آنچه كه از ابتداي فتنه مشهود بود گوش به فرمان بودن مردم و تبعيت آنها از ولايت بود. رهبري نيز با اعتماد و پشتوانه تبعيت مردم از او در مقابل فتنه گران ايستادند و از جمهوريت نظام دفاع كردند. ايشان با تبيين زواياي فتنه و شفاف نمودن مرز بين دوست و دشمن، منافق و مخلص و... محيط را براي تصميم گيري درست ملت مهيا كردند. رهبري با بيان شاخص ها و معيارهاي اصيل باعث جلوگيري از بدعت در حكومت شدند.
اما آنچه در حال حاضر و بعد از گذشت يكسال از آن حماسه بايد آموخت اول از همه پيشگيري از وقوع فتنه هاي مشابه است، هر چند كه رهبري فرمودند اين فتنه نظام ما را واكسينه كرد اما تاكيد مكرر ايشان چه قبل از فتنه چه بعد از آن و چه هنگام آن، حضور فعال در جبهه فرهنگي انقلاب اسلامي و مقابله با پديده تهاجم فرهنگي يا به قولي مبارزه در جنگ نرم بوده است. بايد بدانيم كه در جهان امروز دو جبهه بيشتر وجود ندارد. يك جبهه معارض داريم و يك جبهه انقلاب كه نه در جنگ سخت بلكه در جنگ نرم رو در روي هم ايستاده اند، جنگ نرم همان پديده اي كه ما از آن غفلت كرديم، ما جنگ نرم را ناديده گرفتيم و لطمات جدي از آن خورديم پس اين بار نبايد آن را تكرار كنيم. حضور در فضاي سايبري، شبكه هاي اينترنتي و... از ديگر محيط هايي است كه بايد مال خود كنيم.
همانگونه كه تاكيد رهبري نيز بوده است ما بايد واقعه 9 دي را بزرگ و زنده نگه داريم و بدان به چشم فرصت بنگريم. 9 دي رويش مجدد انقلاب بوده است كه بايد آن را هم راستاي با 22 بهمن ارج بنهيم. اين حماسه بزرگ، بدون شك باشكوه ترين و بزرگترين اجتماع و راهپيمايي سراسري مردم ايران در 30 سال گذشته بود. در اين مساله هيچ شك و ترديدي وجود ندارد. گواه اين ادعا خود مردم ايران هستند كه اين حماسه بزرگ را خلق كردند.
نكته بعدي شفاف سازي در جبهه انقلاب اسلامي است. خالص سازي به معني پررنگ كردن جلوه دلسوزان و ايجاد فرصت براي گسترش جريان مذهبي و همچنين شفاف كردن مرزبندي ها كه تاكيد چند ساله رهبري است مي تواند ما را به سمت شكوفايي سوق دهد.
اما آنچه كه بايد بدان توجه ويژه داشت جرياناتي هستند كه با برچسب انقلابي و اصولگرايي بين مردم تفرقه افكني مي كنند. جرياني كه هم در مجلس اصولگرا و هم در دولت عدالت محور حضور فعال دارد و در تحليل فضاي سياسي كشور بايد اين جريان ها شناسايي شود.
اين جريان ها با طرح مسائل فرعي جامعه را از ذره بيني شدن بر مسائل اصلي وامي دارد. شايد مهمترين اين جريان ها گروهي باشد كه دور رئيس جمهور حلقه زده است و از شكسته شدن اتحاد مردم بيشترين سود را همين جريان ببرد. اين جريان مي داند در صورتي كه مردم با هم متحد شوند بايد در راه مرتفع نمودن مطالبات مردم پيش رود اما در صورتي كه مردم با هم اتحاد نداشته باشند مي توانند روي آراي آنها حساب باز كنند.

 



سكولاريسم به سبك بشيريه؛ از دانشگاه تا سياست

در بررسي اصلاحات سياسي، نقش آموزش ها و گفتارهاي حسين بشيريه در اين جبهه بيش از ديگران است. او كه از اواسط دهه 1370 و در قالب حلقه آيين با اين جبهه همكاري داشت نقش برجسته اي در ايدئولوژي اصلاحات برعهده دارد و بدون بررسي آثار او فهم اين ايدئولوژي غيرممكن است. بسياري از فعالان اين جبهه اعم از حجاريان و خاتمي متأثر از انديشه هاي او بوده اند. حلقه آيين متشكل از افرادي بود كه در آن سالها در مركز تحقيقات استراتژيك دفتر رياست جمهوري گرد مي آمدند. در اين مركز نفوذ انديشه هاي بشيريه بيش از ديگران بود18.
بشيريه شخصيت محافظه كاري داشت و بسياري از انديشه هاي مقابله جويانه خود را با جمهوري اسلامي در لفافه ادبيات علمي عرضه مي كرد. در اين باورها كه باورهاي اساسي محيط هاي دانشگاهي را تشكيل مي داد و براساس آنها دانشجويان مقطع دكترا جذب مي شدند و درجه علمي مي گرفتند اصل بر اين بود كه «جمهوري اسلامي» مردم سالار نيست و همانند پهلوي يك حكومت مطلقه محسوب مي شود. آنها به طور تلويحي ولايت فقيه را با شاه مقايسه مي كردند و معتقد بودند كه همانند تاريخ اروپا دولت هاي مطلقه مرحله مقطعي پيش از حكومت هاي دمكراتيك هستند. بشيريه دست كم اين جمله را كه در آينده نزديك حكومت مطلقه جاي خود را به حكومت دمكراتيك خواهد داد به صراحت بيان مي كرد.
بشيريه اعتبار چنداني براي مشاركت و رقابت سياسي در ايران قائل نبود و در گفتار او حجم انبوه مشاركت مردم در انتخابات و مناسبت هاي سياسي با برخي توجيهات و دليل تراشي ها ناديده انگاشته مي شد. در واقع در اثر همين ايدئولوژي سكولاريستي بود كه بسياري از پديده ها و مظاهر مردم سالارانه جمهوري اسلامي به چشم نمي آمد و در قالب مفاهيمي مانند «شبه دمكراسي» به استهزا گرفته مي شد. بشيريه در بررسي موانع توسعه سياسي در ايران به طور عمده آن را به ساختار سياسي نسبت مي دهد و پس از آن كه ساختار سياسي زمان پهلوي را با جمهوري اسلامي مقايسه مي كند و هر دو را غيردموكراتيك مي داند به نقد حكومت پهلوي مي پردازد تا از تعميم آن به جمهوري اسلامي آن را هم داراي ساختار مطلقه و دور از توسعه سياسي معرفي كند.
از مفاهيم ديگري كه او بهره مي برد، مفهوم «پاتريمونياليسم» است. پاتريمونياليسم از مفاهيمي است كه به طور مغالطه آميز شاه و ولايت فقيه را يك جا مي نشاند و هر دو را در آن واحد استبدادي و از موانع توسعه سياسي معرفي مي كند. وي مي نويسد فرهنگ سياسي نخبگان ايران همواره فرهنگي پاتريمونياليستي بوده است كه ريشه در تاريخ استبداد شرقي و سلطه طبقات حاكم قديم در ايران دارد. او در ادامه ايدئولوژي پردازي خود القا مي كند كه ايران اكنون همانند غرب قرن 16 در دوره دولت مطلقه است، يعني دوره اي كه غرب در فاصله افول فئوداليسم و پيدايش دولت ليبرال قرار داشت19. وي تنها عيب دوران پهلوي را فقدان دمكراسي مي داند كه ساخت مطلقه پادشاهي اجازه رشد آن را نداد، اگر نه پهلوي به دليل مدرنيست بودن بسياري از خواست هاي طبقات جديد را فراهم ساخته است. در واقع همين اقدامات پهلوي است كه به اعتقاد وي در آينده نزديك حكومت ليبراليستي و نظام ليبرال دمكراسي را در ايران محقق خواهد ساخت. او مي نويسد، به طور كلي ساخت قدرت مطلقه در درون نظام اجتماعي و اقتصادي در حال دگرگوني و نوسازي هرچه بيشتر گسترش يابد زمينه هاي ضعف و زوال خود را بيشتر فراهم مي كند. 20 در اين سلسله مفاهيم ايدئولوژيك ادعا مي شود كه نظام جمهوري اسلامي مبتني بر سنت گرايي است در حاليكه تجددگرايي، يعني مفهوم متضاد با سنت گرايي، با انديشه هاي زيرسنخيت دارد: ناسيوناليسم، اصلاح، انقلاب، حاكميت مردم، مشروطيت، دمكراسي و سكولاريسم. بشيريه مي نويسد: دين اسلام متضمن عناصر نيرومندي از توتاليتاريسم است، به اين معني كه مدعي نظارت بر ابعاد مختلف زندگي فردي و اجتماعي و سياسي است. در اين ايدئولوژي تبليغ مي شود كه جمهوري اسلامي مردم سالار نيست اما از نمادهاي دموكراتيك بهره مي برد. از اين منظر دمكراسي تنها در نظام هاي سكولار و ليبرال دمكراسي به دست مي آيد. آنها فرهنگ سياسي شيعه را فرهنگ تابعيت معرفي مي كنند كه با استبدادپذيري و دمكراسي گريزي همراه است21.
در اين ايدئولوژي «جامعه مدني» كعبه مقصود مي شود و نيروهاي مذهبي، مخالفان آن تلقي مي شوند. گويي رهبران مذهبي در پي گريز از جامعه نهادمند هستند و تلاش مي كنند با توده اي كردن جامعه به اقتصاد خويش تحكيم بخشند. القا مي شود كه رهبري مذهبي لزوما با جامعه توده اي پيوند خورده است. بشيريه جوامع سياسي را براساس شش الگو تقسيم مي كند: جامعه سياسي تكثرگرا، جامعه سياسي بسته سنتي، جامعه سياسي نيمه سنتي و غيرتوده اي، جامعه سياسي بسته توده اي، جامعه سياسي سركوبگر غيرتوده اي و جامعه سياسي سركوبگر توده اي. در آموزه هاي اين ايدئولوژي جامعه پس از انقلاب اسلامي قطعا جامعه سياسي تكثرگرا نبوده است. زيرا اين جامعه مطلوب تنها به جوامع سكولار غربي تعلق دارد و جوامع ديني هيچ بهره اي از آن ندارند. لذا جامعه ايران در طول زمان در ميان پنج الگوي ديگر در نوسان بوده است كه نامطلوب بودن آن پيشاپيش مشخص است. اما در اين ميان بدترين شرايط، جامعه سياسي سركوبگر توده اي است كه به اعتقاد اين نگاه ايدئولوژيك پس از انقلاب ها نيز مشاهده مي شود. يعني مخاطب مي تواند جامعه پس از انقلاب اسلامي را نيز در مقاطعي مصداق بارز اين جامعه بداند. وي جامعه ياد شده را چنين توصيف مي كند كه در اين كشورها، دولت جامعه مدني را سركوب مي كند و دست به بسيج توده اي گسترده مي زند. در اين راستا هر چه نهادها نيرومندتر باشند، بسيج توده اي قوي تر خواهد بود. لازمه سركوب رقيب جنبش توده اي است و لذا نياز به ايدئولوژي است تا وعده اصلاحات فوري بدهد. آنها مردم را با ايدئولوژي و وعده اقتصادي جذب مي كنند و گروه هاي سياسي را با اجبار و ترور مرعوب مي نمايند. لذا توتاليتاريسم با بسط اين ايدئولوژي و ارعاب گروه ها قوام مي يابند. دولت هاي اقتدارطلب در هنگام خطر به توده اي شدن سياست رو مي آورند و پس از انقلاب هم اين بسيج توده و سركوب جامعه مدني وجود دارد22.
ايدئولوژي تجديدنظر طلبانه در مفهوم سازي هاي خود تلاش گسترده اي مي كند تا محافظه كاري و كوتاه آمدن هاي محافظه كاران در برابر نظام سلطه را ميانه روي معرفي كند و استقامت نيروهاي مذهبي را كه گاهي بنيادگرا و گاهي اصول گرا مي خواند تندروي القا كند. لذا بشيريه براساس اين ديدگاه در تفسير تاريخ انقلاب مي نويسد، در جو سياسي ملتهب و افراط گرايانه سال هاي اوليه انقلاب حمايت از دمكراسي و آزادي و قانون گرايي چندان جاذبه اي نداشت و سرانجام گروه ها و احزاب ليبرال و ميانه رو از بلوك قدرت خارج شدند و احزاب بنيادگراي اسلامي به منظور تحكيم قدرت خود دست به بسيج توده اي در مقياسي گسترده زدند و در نتيجه الگوي مشاركت توده اي در دهه نخست انقلاب مستولي شد. نوع مبارزه قدرت و شيوع بسيج سياسي و ماهيت سياست هاي اجتماعي اين دوران به استقرار حكومت پوپوليست انجاميد كه مهم ترين ويژگي آن مشاركت توده اي، بسيج سياسي، جمهوريت يا دمكراسي محدود، نظام ولايت فقيه يا فقيه سالاري و نوعي حكومت ديني بود. دولت موقت در پي كاهش بسيج سياسي بود اما آيت الله خميني در پي افزايش سطح بسيج سياسي بود. لازمه پيشرفت كارگروه ها و نهادهاي انقلابي در مقابل دولت موقت ادامه فرايند بسيج سياسي و توده اي و تشويق مشاركت به شيوه اي پوپوليستي بود. 23 بشيريه مبارزه با امپرياليسم توسط نيروهاي انقلابي را استتاري از جانب آنها براي مبارزه با زندگي مدرن و مدرنيسم مي خواند. اين ايدئولوژي سياسي كه در محافل دانشگاهي خود را به عنوان علم جامعه شناسي سياسي و علم سياست معرفي مي كند اصولا دمكراسي را با ولايت فقيه ناسازگار مي داند. بشيريه مي نويسد كانون اصلي اقتدار در جمهوري اسلامي ولايت فقيه است و نهادهاي دمكراتيكي چون مجلس و رياست جمهوري عناصر اصلي «دمكراسي صوري» بوده اند. در ايدئولوژي انقلاب اسلامي، نه دولت يا حزب و يا طبقه خاصي بلكه سنت اسلامي كه روحانيت مفسر آن است، تعظيم و تكريم مي شود. آن چه در طي عمر جمهوري اسلامي در حال وقوع بوده است گذار از دولت ايدئولوژيك سال هاي اوليه انقلاب به نوعي دمكراسي صوري و سپس به نوعي شبه دمكراسي بوده است.
طبق آموزه هاي اين ايدئولوژي نظام سياسي جمهوري اسلامي ايران در سال هاي 68 تا 76 داراي سه ويژگي مشخص بوده است: ويژگي هاي ايدئولوژيك دولت جامع القوا، دمكراسي صوري و شبه دمكراسي. او دمكراسي صوري را نوعي نظام اليگارشيك معرفي مي كند كه در آن نهادهاي دمكراتيك نيز به صورت نمايشي وجود داشته باشند. او ساز و كارگذار از دمكراسي صوري به شبه دمكراسي را معمولا در نزاع هاي دروني اليگارشي حاكم و امكان تقويت اشكال و تشكيلات دمكراتيك توسط برخي از جناح ها بر ضد برخي ديگر عنوان مي كند. تكوين شبه دمكراسي به اين معنا خود اغلب متضمن فرايند شكل گيري «اليگارشي جديد» مركب از كساني است كه شان خود را مرهون تبار و نسب يا وابستي به اليگارشي سنتي نيستند و معمولا از ضرورت نوسازي، ناسيوناليسم و توسعه اقتصادي حمايت مي كنند. اين اتفاق به وضوح در انتخابات سال 76 رخ مي دهد. بعد از انتخابات خرداد 76 نهادهاي دمكراتيك نظام تقويت شدند و مشاركتي مدني و خودجوش به جاي مشاركت توده اي و نفوذي گسترش پيدا كرد24. در اين ايدئولوژي مخالفان جبهه اصلاحات چنين معرفي مي شوند؛ كساني كه اقدامات زير را انجام داده اند؛ قتل هاي روشنفكران، تهاجم به مراكز علمي، دانشگاهي به ويژه حمله به كوي دانشگاه تهران، توقيف روزنامه ها و مطبوعات مستقل، حبس روزنامه نگاران و نويسندگان و حمله به تجمعات دانشجويي از جمله نشست دفتر تحكيم وحدت در خرم آباد. خلاصه آن كه خشونت طلب و ايدئولوژي زده اند. اما برعكس، جبهه اصلاحات جامع تمامي خوبي ها و نيكي هاست. هرچه ارزش در حوزه سياست وجود دارد اين جبهه يك جا در خود جمع كرده است. به قانون در برابر ايدئولوژي اصالت مي دهد، در پي افزايش ظرفيت مشاركت سياسي، نهادهاي جامعه مدني را تقويت مي كند، به نهادمند كردن نظام سياسي و نظارت و شفاف سازي ياري مي رساند. فرهنگ دموكراسي را افزايش مي دهد و به گسترش آزادي مطبوعات نظر دارد. در واقع بشيريه دراين گفتار پرده از رخسار ايدئولوژيك سخنان خود برمي دارد كه سالها تلاش داشت آنان را در قالب علوم سياسي به جامعه القا كند. وي در اين گفتار نمي تواند احساسات خود را كنترل كند و به وضوح جنبه هاي ايدئولوژيك آراي خود را كه جهان را به سياه و سفيد تقسيم مي كند بروز مي دهد. جبهه اصلاحات مظهر همه خوبي هاي تاريخ ايران مي شود و جبهه مقابل مظهر همه خشونت ها و گرفتاري هاي آن معرفي مي شود. 25
بشيريه جهاني شدن را كه به گمان او موجب تقويت اقتدار نظام سلطه مي شود پديده اي مثبت ارزيابي مي كند كه در نهايت به دمكراتيك شدن جوامعي مانند ايران مي انجامد. او با استقبال از جهاني شدن مي نويسد با گسترش اين پديده چهار ويژگي زير به زوال مي گرايد: استقلال عمل، كارآمدي در سياست گذاري داخلي، تنوع شكل حكومت و مشروعيت سياسي داخلي. دولت هاي ملي ديگر نمي توانند به راحتي برخلاف مسير تحولات سياسي، اقتصادي و فرهنگي جهان خودسرانه تصميم گيري كنند. به نظر مي آيد كه تحت تاثير عوامل بين المللي و تحولات جهاني كفه نيروهاي سياسي به سود عوامل مساعد دموكراسي (ليبرال ها) در حال تغيير باشد. فروپاشي اتحاد شوروي و وقوع انقلاب هاي (رنگي) اروپاي شرقي نيز درجهاني شدن سرمايه داري مؤثر بوده اند. ظهور تعبيرهاي تازه مختلف از معناي ولايت فقيه خود حاكي از بحراني است كه در زمينه مشروعيت درحال شكل گيري بوده است. حلقه هاي بيروني تر و پيروان و مريدان ولايت فقيه گسيخته شده و بيشتر حلقه هاي دروني، آن هم درحوزه جناح محافظه كار سنت گرا باقي مانده اند. به سخن ديگر جنبش كاريزمايي درحال كوچك شدن فزاينده بوده است و به نظر نمي رسد كه كوشش هاي جديد براي بسيج و مقابله فرهنگي بتواند اين جنبش را از نو رونق بخشد. 26لذا بشيريه در كمك به ايدئولوژي تجديد نظرطلبان، گذشته و آينده را تفسير مي كند و مانند هر ايدئولوژي ديگر مبدأ و مقصد را معين مي سازد؛ مبدأ از انقلاب فرانسه و نفوذ آن به داخل ايران در قالب انقلاب مشروطه آغاز مي شود و مقصد هم به هضم شدن در پديده جهاني شدن كه به معناي جهاني شدن فرهنگ غربي وپذيرش نظام سلطه جهاني است مي انجامد. با اين پذيرش ايرانيان به دموكراسي مي رسند و جامعه باز و آزاد آغاز مي شود و توسعه اقتصادي به دست مي آيد واستعمار چندين سده دولت هاي غربي نيز به اتمام مي رسد!
اگر با دقت به تمامي مطالب گذشته بنگريم، درمي يابيم كه اين ايدئولوژي با برگزيدن رويكرد اليتيستي، دموكراسي را چيزي جز آريستوكراسي جديد نمي داند. متن مردم را كه در قالب ساكنان روستاها، شهرهاي كوچك و طبقات پايين شهرهاي بزرگ به سر مي برند «توده» مي نامد و توجه به آنان را «پوپوليسم» مي خواند. و هرگاه يكي از آنان جرأت كرد و خواست از ميان «توده» به قدرت راه يابد، برمي آشوبد؛ و از مردم مي خواهد «رئيس جمهوري درشأن ملت ايران انتخاب كنند.» 27 گويي فقط طبقات متوسط و بالاي شهري هستند كه شهروند محسوب مي شوند. لذا از نگاه آنان دموكراسي تنها زماني حاصل مي شود كه منافع آنان را محقق سازد. بر اين اساس، شعارهايي نظير «ايران براي همه ايرانيان» و نفي «شهروند درجه يك و درجه دو» در عمل نوعي چهره سازي دمكراتيك براي جذب آراء گروه هاي مختلف مردمي است. اگر نه درماهيت ايدئولوژي جريان تجديدنظر طلب آنچه كه مي توان استخراج كرد «آريستوكراسي نخبگان مدرن» است كه در حقيقت «امپراتوري نخبگان» است. در چنين رويكردي نوعي بدبيني افراطي به توده وجود دارد و به طور تلويحي عقلانيت آنان مورد انكار قرار مي گيرد و به همين دليل گونه اي از قيم مآبي براي نخبگان مدرن پرورش يافته در مراكز و مكاتب دانشگاهي غربي مجاز شناخته مي شود. توسل به مفهوم سازي هايي نظير «دمكراسي صوري» و «شبه دمكراسي» نيز از همين دريچه قابل فهم است.
از ميان افراد ديگر متعلق به اين جبهه كه در شكل گيري ايدئولوژي ياد شده نقش داشته اند و بر نخبه گرايي صراحت ورزيده اند، محمود سريع القلم است. وي كه دو رهيافت «نخبه محور» و «جامعه محور» را براي توسعه يافتگي برمي شمرد، به بهانه اين كه در ايران آگاهي مردم بالا نيست و سيستم حزبي و نظام قانوني و آزادي هنوز وجود ندارد اين وظيفه را بر دوش نخبگان مي داند نه جامعه. او حتي نخبه محوري را به معناي ورود بهترين ها و عين شايسته سالاري معرفي مي كند. در اينجا نيز غرب مظهر صفات پسنديده است و مردم آن قابليت توسعه يافتگي جامعه محور را دارند. اما ايراني مظهر صفات ناپسندي است كه مانع از پيشرفت مي شود28.
wwwjangnarmcom
منبع
81- سليمي، حسين؛ كالبدشكافي ذهن اصلاح گرايان؛ تهران، گام نو، 4138، ص4.4
91- بشيريه، حسين؛ موانع توسعه سياسي در ايران؛ گام نو، 1138، صص 32 و 0.3
02- پيشين، صص 99 و 411
12- پيشين، صص 913، 014 و 8.15
22- بشيريه، حسين؛ جامعه شناسي سياسي؛ تهران، نشر ني، 4137، صص 833 و 3.34
32- بشيريه، حسين؛ ديباچه اي بر جامعه شناسي سياسي ايران (دوره جمهوري اسلامي)؛ تهران، نشر نگاه معاصر، 1138، صص 03-6.3
42- پيشين، صص 05-7.5
52- پيشين، صص 718-0.19
62- پيشين؛ صص 59،39 و 416-6.16
72- بيانيه محمد خاتمي در آستانه برگزاري دور دوم انتخابات دوره نهم رياست جمهوري.
82- سريع القلم، محمود؛ عقلانيت و آينده توسعه يافتگي ايران؛ تهران، مركز پژوهش علمي و مطالعات استراتژيك خاورميانه، 0138، صص 01 و 9.1

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14