(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 30 بهمن 1389- شماره 19868

دليل مخالفت طوايف قريش با بني هاشم
جريان اصلاحات پروسه يا پروژه

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




دليل مخالفت طوايف قريش با بني هاشم

3. اختلافات عشيره اي
بعضي از كساني كه ايمان آورده بودند و جزو مسلمان ها به حساب مي آمدند ـ و هنوز هم شايد اكثريت مسلمان ها براي آنها احترام فراواني قايلند ـ با بني هاشم اختلاف قومي و طايفه اي داشتند. اين اختلاف موجب ايجاد تنش و نوعي عداوت و دشمني بين اين دو طايفه شده بود و در موارد زيادي خود را نشان مي داد. از گفتارها و رفتارهايي كه بعدها در مواقع حساسي از آنها سر زد، معلوم شد كه عمق اين دشمني تا چه اندازه بوده است. براي نمونه، سران اصحاب جمل را كه با حضرت علي(عليه السلام) مخالفت كردند همه مي شناسيم و مي دانيم كه كساني جز طلحه و زبير و عايشه نبودند. زبير پسر عمه حضرت علي(عليه السلام) و پيغمبر(صلي الله عليه وآله) بود. او هم چنين داماد ابوبكر بود و پسري به نام عبدالله داشت. اين عبدالله از كساني بود كه از همان دوران نوجواني، دشمني خاصي با بني هاشم داشت و به طور علني به بني هاشم ناسزا مي گفت. يكي از عوامل مؤثر در
راه اندازي جنگ جمل نيز هم او بود. او پدرش را براي جنگ تحريك كرد و حتي زمينه حركت عايشه را نيز در اصل او فراهم ساخت و وي را روانه بصره نمود. به هر حال، عبدالله بن زبير در جنگ جمل نقش بسيار زيادي داشت. او تا زمان شهادت اميرالمؤمنين(عليه السلام) و نيز تا عهد امام حسن(عليه السلام) و شهادت امام حسين(عليه السلام) زنده ماند؛ تا اين كه پس از مرگ يزيد، در مكه ادعاي خلافت كرد و با مقدماتي كه فراهم كرده بود عده زيادي نيز به او گرويدند. وي تمام حجاز را گرفت و مدتي در آن جا حكومت كرد. اكنون موقعيت را در نظر بگيريد: كسي كه نوه عمه پيغمبر(صلي الله عليه وآله) و نيز نوه خليفه اول است و با عنوان جانشين پيغمبر(صلي الله عليه وآله) و خليفه مسلمين در مكه و مدينه حكومت مي كند.
طبيعتاً چون، به اصطلاح، امام مسلمين بود، نماز جمعه مي خواند. در خطبه هاي نماز جمعه بايد آداب اسلامي را رعايت كرد؛ از جمله، بايد حمد و سپاس خدا را گفت و صلوات و درود بر پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله) فرستاد و بعد مردم را به تقوا امر كرد. اينها اركان خطبه نماز جمعه و از واجبات آن است. در تاريخ نوشته اند كه وي چهل جمعه در مكه نماز جمعه اقامه كرد و در هيچ خطبه اي اسم پيغمبر(صلي الله عليه وآله) را نياورد!! مردم اعتراض كردند كه اين چه رسمي است؟ تو جاي
پيغمبر(صلي الله عليه وآله) نشسته اي و به عنوان خليفه
پيغمبر(صلي الله عليه وآله) حكومت مي كني، آن گاه چطور اسم پيغمبر(صلي الله عليه وآله) را
نمي بري؟ او در پاسخ گفت:
«ما يمنعوني أن أصلّ ي عليه لاّ هناك ر جالا يشمخون ب أنف ه م»؛1چيزي مانع من نمي شود از اين كه اسم او را ببرم جز اين كه اين جا كساني هستند كه وقتي من اسم پيغمبر(صلي الله عليه وآله) را
مي آورم باد به دماغشان مي اندازند!
منظورش بني هاشم بود. مي گفت: وقتي من اسم پيغمبر(صلي الله عليه وآله) را مي آورم اينها به خودشان مي بالند كه بله، پيغمبر(صلي الله عليه وآله) از طايفه ما است. همين اندازه كه بني هاشم، وقتي اسم پيغمبر(صلي الله عليه وآله) را مي شنوند خوشحال مي شوند و افتخار مي كنند، مانع است از اين كه من اسم پيغمبر(صلي الله عليه وآله) را بياورم! من نبايد سخني بگويم كه بني هاشم خوشحال شوند!
تصور كنيد كه دشمني چقدر بايد عميق باشد كه حتي براي رعايت ظاهر هم كه شده اسمي از پيامبر(صلي الله عليه وآله) نبرد! او از اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) نيز نه تنها اسم نمي برد، بلكه ـ نعوذ بالله ـ لعن هم مي كرد. از پيامبر(صلي الله عليه وآله) ـ كه باني اسلام بود و او به عنوان جانشيني آن حضرت حكومت مي كرد ـ براي اين كه مبادا اقوام پيغمبر(صلي الله عليه وآله) خوشحال شوند نامي نمي برد و نسبت به اميرالمؤمنين(عليه السلام) به طريق اولي چنين مي كرد!
اين مسائل افسانه و شوخي نيست، بلكه واقعيت هاي تاريخ است. درست است كه يك نفر چنين عداوتي در دل داشته، ولي همين يك نفر باعث گرديده امتي از سعادت محروم شوند، خون هاي پاكي ريخته شود، و مصالح امت اسلامي تا هزاران سال تقويت شود.
4. حسادت
اميرالمؤمنين(عليه السلام) در جايي مي فرمايد: واللّه ما تنق م م نّا قريش ا لاّ انّ اللّه اختارنا عليه م؛2 مخالفت طوايف ديگر قريش با ما (بني هاشم) هيچ دليلي ندارد مگر حسد! چرا كه خداوند ما را بر ساير عرب برتري داده است (اشاره به اين كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) و تمامي ائمه(عليهم السلام) از بني هاشم هستند). قرآن كريم در اين زمينه مي فرمايد:
أم يحسدون النّاس علي ما آتاهم اللّه م ن فضل ه فقد آتينا آل براه يم الك تاب و الح كمه و آتيناهم ملكاً عظ يماً؛3 آيا به مردم، به سبب آنچه خدا از فضل خود به آنان عطا كرده حسد مي ورزند؟ در حقيقت، ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم، و به آنان ملكي بزرگ بخشيديم.
هر كس هر آنچه لياقت داشته به او داده ايم، و بر همين اساس به آل ابراهيم(عليه السلام) كتاب، حكمت و نبوت داديم؛ آيا ساير مردم بايد با آنها دشمني كنند كه چرا خدا اين نعمت ها را به آنها داد و به ما نداد؟ اين امر به سبب لياقت آنها بود: اللّه أعلم حيث يجعل ر سالته؛4 خداوند بهتر مي داند رسالت خود را در كدام خانواده و در كدام شخص قرار دهد. اما انساني كه مبتلا به حسد مي شود اين مسائل را نمي فهمد! اين احساس شيطاني وقتي در انسان پيدا شود، همه خوبي ها را زشت مي نماياند. هر حسني به نظر او عيب مي آيد و هر زيبايي در نظر او زشت جلوه مي كند. شخص حسود حتي حاضر مي شود جان خودش را بدهد تا كسي كه نعمتي دارد از آن نعمت محروم شده و آسيبي به او برسد! همين عبدالله بن زبير كه ذكرش گذشت، در جنگ جمل مي گفت: بياييد مرا بكشيد، اما مالك را هم بكشيد! من حاضرم كشته شوم در صورتي كه مالك هم كشته شود: اقتلوني و مالكاً معاً. حاضر بود خودش كشته شود تا مالك هم كشته شود! اين نتيجه حسد است.
در آن زمان برخي كه خودشان فقط پول و مقام و لذايذ دنيوي را
مي شناختند و جنگ و صلحشان تنها بر سر همين مسائل بود، مي پنداشتند علي(عليه السلام) نيز به دنبال دنيا و رياست است! بر اين اساس مي گفتند، حضرت علي(عليه السلام) هم كه جنگ به راه انداخته و يك روز با اصحاب جمل، روزي با معاويه و روزي نيز با نهروانيان مي جنگد، براي رسيدن به دنيا است! اميرالمؤمنين(عليه السلام) خود در اين باره مي فرمايد:
فا ن اقل يقولوا حرص علي الملك و ا ن اسكت يقولوا جزع م ن الموت ؛5 اگر حرف بزنم، مي گويند براي حرص خلافت است و اگر سكوت كنم، مي گويند از مرگ مي ترسد!
امروزه نيز در جامعه خودمان شاهديم كه برخي افراد همين گونه اند و تمامي رفتارها و گفتارهاي ديگران را بر جناحي بودن، استفاده ابزاري از دين، رياست طلبي و... حمل مي كنند. اين گونه قضاوت بدان سبب است كه اينان خودشان غير از دنيا و حكومت و مقام چيزي نمي شناسند. آنان باور نمي كنند كسي براي خدا و براي انجام وظيفه شرعي حرفي بزند و كاري انجام دهد. خيال مي كنند هر كس حرفي مي زند، يا پول گرفته و يا به دنبال رياست و مقامي است! از اين رو اگر كسي از دين هم سخن بگويد، او را متهم مي كنند كه از دين استفاده ابزاري مي كند. اينان نظير همان كساني هستند كه حاضر بودند خودشان كشته شوند تا امثال مالك و حضرت علي(عليه السلام) نيز كشته شوند؛ كساني كه غير از حكومت و پول و مقام چيزي نمي شناختند.
در هر حال در مورد خصوص حسد نيز بايد مراقب باشيم و بدانيم كه حسد، گرچه در دل يك نفر باشد، مي تواند ملت و امتي را به آتش بكشاند. اين تجربه يك بار در مورد اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) اتفاق افتاده و پس از آن نيز بارها تكرار شده است. عبدالله بن زبير يك نفر بود، نه صد هزار نفر! حسد در دل او بود، نه در دل صد هزار نفر، اما اين حسد شخصي چه آفت ها كه به بار نياورد! اگر فعلا حسد ما منشأ فسادي نمي شود براي اين است كه دست ما به جايي نرسيده است.
5. انتقام جويي و كينه توزي
عامل ديگر در مخالفت با اميرالمؤمنين(عليه السلام) كينه توزي و حس انتقام جويي بود. در آغاز رشد اسلام، وقتي كه جامعه اسلامي در مدينه تشكيل گرديد مسلمان ها هم از لحاظ افراد و هم از لحاظ امكانات در نهايت ضعف بودند. در چنين شرايطي جنگ بدر شروع شد. در يك سو، در جبهه كفار و مشركان، قوي ترين يلان و شجاعان عرب قرار داشتند و در سوي ديگر، عده اي مسلمان آواره، فقير و ضعيف، كه از نظر تعداد و امكانات بسيار كمتر و ضعيف تر بودند.
در اين جنگ اميرالمؤمنين (عليه السلام) مهم ترين نقش را ايفا كرد و به تنهايي عده زيادي از پهلوانان سپاه دشمن را به قتل رساند؛ از جمله، برادر، دايي و جد معاويه به دست حضرت علي(عليه السلام) كشته شدند. اين سه تن عبارت بودند از: حنظله بن ابي سفيان، (برادر معاويه)، وليد (دايي معاويه) و عتبه (جد معاويه). كسي كه سه نفر از نزديكانش در يك جنگ به دست علي(عليه السلام) كشته شده اند آيا به حكومت علي
(عليه السلام) و اطاعت آن حضرت تن مي دهد؟ مگر ايماني قوي وجود داشته باشد كه حساب را حساب ايمان و كفر ببيند و نگاهش به اين قضيه اين گونه باشد كه كفار كشته شدند و اسلام پيروز شد. اما چنين ايماني در دل مثل معاويه اي پيدا نمي شود. چنين ايمان هايي را بايد در امثال علي(عليه السلام) جستجو كرد كه مي فرمود:
و لقد كنّا مع رسول اللّه (صلي الله عليه وآله) نقتل آبائنا و ابنائنا و ا خواننا و اعمامنا؛6 و ما در ركاب پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) پدران و پسران و برادران و عموهايمان را مي كشتيم.
نگاه نمي كرديم چه كسي طرف ما است، بلكه به تبعيت از منطق قرآن چون در جبهه كفر بود با او مي جنگيديم:
قل ن كان آباؤكم و أبناؤكم و خوانكم و أزواجكم و عش يرتكم و أموال اقترفتموها و ت جاره تخشون كسادها و مساك ن ترضونها أحبّ ليكم
م ن اللّه و رسول ه و ج هاد ف ي سب يل ه فتربّصوا حتّي يأت ي اللّه ب أمر ه ؛7 اگر پدر، مادر، همسر، مال و اموال، كسب و كار و خانه هايتان را از خدا و جهاد در راه او دوست تر مي داريد، منتظر عذاب خدا باشيد. براي مسلمان، در مقابل خدا هيچ چيز ديگري نبايد مطرح باشد. پدر، مادر، فرزند، همسر و يا هر كس ديگر وقتي كافر بود، دشمن خدا است و بايد با او مقابله كرد.
اما معاويه چنين ايماني نداشت. كينه كشته شدن جد، دايي و برادرش در يك جنگ به دست علي(عليه السلام) هيچ گاه از دل او بيرون
نمي رفت. امثال او نيز كم نبودند؛ كساني كه نزديكانشان به دست حضرت علي(عليه السلام) كشته شده بودند. از اين رو اميرالمؤمنين
(عليه السلام) خود مي فرمايد: ألا ا نّها ا حن بدر يّه و ضغاي ن احد يّه و احقاد جاه ل يّه ؛8 آنچه باعث مي شود اينان با من بجنگند كينه هاي بدر، خيبر، حنين، احد و كينه هاي جاهلي است كه در دل هاي آنها است. در دعاي ندبه نيز مي خوانيم: احقاداً بدر يّه ً و خيبر يّه ً و حنين يّه ً و غيرهنّ فاضبّت علي عداوت ه و اكبّت علي منابذت ه . گرچه هر كدام از اين كينه ها در دل يك نفر بود، اما آنان در مجموع دست به دست هم دادند و تصميم گرفتند كه مانع حكومت حضرت علي(عليه السلام) شوند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ر.ك: ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، باب 56، و قاضي نورالله شوشتري، الصوارم المهرقه في نقد الصواعق المحرقه، ص 97. البته عبارت عربي كه در متن از قول عبدالله بن زبير نقل شده، با آنچه در اين دو كتاب آمده اندكي اختلاف دارد.
2. نهج البلاغه، ترجمه سيد جعفر شهيدي، خطبه 33 (در نسخه فيض الاسلام اين جمله وجود ندارد).
3. نساء (4)، 54.
4. انعام (6)، 124.
5. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 5.
6. همان، خطبه 55.
7. توبه (9)، 24.
8. بحارالانوار، ج 32، باب 12، روايت 472.
پاورقي

 



جريان اصلاحات پروسه يا پروژه

حميدرضا اسماعيلي
تاجيك درباره جبهه اصلاحات كه حوادث پس از انتخابات را به وجود آورد نيز چنين توضيح مي دهد: طيفي چهل تكه و رنگارنگ است كه طيف وسيعي از گروه هاي تندرو راديكال تا محافظه كار، افراد سنتي، مدرن، روشنفكران سكولار تا روشنفكران ديني و دنباله روهاي جامعه ديني تا كساني كه به دنبال يك جامعه غربي هستند، در آن قرار دارند. از نظر كليت جريان اصلاحات بايد گفت كه اين جريان آغازي بود در ميان آغازهاي متعددي كه ما در طول صد سال تجربه كرديم و در واقع از نوع آغازهايي بي فرجام كه هنوز متولد نشده اند، مرگ آنها فرا مي رسد و نمي توانند تأثيرات عميق و گسترده اي را در جامعه برجا بگذارند. جريان اصلاحات 76، يك روايت و حكايت تاريخي نبود. به بيان ديگر پروسه هم نبود، بلكه پروژه اي بود كه ريشه در اعماق تاريخ نداشت.
در طول صد سال گذشته هر كجا كه نشاني از يك حركت اصلاحي مي بينيم يك عده منورالفكر فرنگي مآب در پس آن قرار گرفته اند كه منظورشان از اصلاحات، سكولار، غربي و مدرن كردن جامعه است كه تداوم پيدا نمي كند چون با مذاق فرهنگي و معرفتي ما همخواني ندارد. برخلاف جريان انقلاب و حركت امام بزرگوار كه يك جريان عظيم و ريشه دار اجتماعي، فكري و سياسي را پايه گذاري كردند، فقدان ريشه تاريخي براي جريان اصلاحات مشكلات و آفاتي ديگر را دامنگير آنها مي كند كه يكي از اين آفات جدي، فقدان هدف مشترك است. يعني در جريان اصلاحات ما با اهداف بسيار متعدد و متنوع مواجه مي شويم. برخي از گروه هاي اصلاح طلب به دنبال تحقق جامعه مدني هستند، برخي هدف خود را تحقق دمكراسي در كشور مي دانند، گروه هاي ديگر دمكراسي منطبق با دين را مطرح مي كنند و برخي دين منطبق با دمكراسي را. بعضي هدف خود را نوعي غربي شدن جامعه و برخي سكولار شدن جامعه و برخي به دنبال يك جامعه ديني با نوعي قرائت خاص هستند. بنابراين حتي در هدف هم طيف اصلاحات جمعيت نشده اند و گروه هاي مختلف به علت تكثر هدفي كه دنبال مي كردند نتوانستند تبديل به يك جمعيت شوند و در همين جا هم شايد برخي اصلاح طلبان از هدفي كه امام دنبال مي كرد، فاصله گرفتند.
مسئله ديگري كه بر اثر اين فقدان ريشه تاريخي اتفاق افتاد، عدم انسجام و وحدت در ميان اصلاح طلبان بود كه عواملي نظير فقدان ايدئولوژي، فقدان رهبري مشترك و فقدان راهبرد مشترك مي تواند در اين راستا تأثيرگذار باشد. بسياري از اين افراد به تأثير از برخي جريانات روشنفكري در جامعه به اين نتيجه رسيدند كه ايدئولوژي، يك دستگاه تماميت طلب، جهانشمول، تقليل گرا و جوهرگراست كه مانع تحرك فكري و پلوراليزم معرفتي مي شود، پس بايد نوعي ايدئولوژي زدايي كرد و خود را از آن رها ساخت و اصلاً عصر ما، عصر پايان ايدئولوژي هاست و بايد به تنوع فكري و تكثر فكري برسيم در حالي كه ايدئولوژي ها اين اجازه را نمي دهند. بر اساس همين ايدئولوژي زدايي، برخي از اصلاح طلبان دچار آفتي ديگر به نام جدايي دين از سياست شدند. يعني برنتابيدند ديني باشد كه با سياست ممزوج باشد، چون توليد ايدئولوژي مي كند و در اين نقطه اين عده از اصلاح طلبان دوباره از آموزه هاي امام(ره) جدا شدند. اما افزون بر فقدان ايدئولوژي ما با فقدان رهبري هم مواجه هستيم. برخلاف جريان امام(ره) كه ايشان در يك دوره طولاني مدت تاريخي در اعماق دل و جان مردم به عنوان يك رهبر نشستند، رهبري جنبش اصلاحات ريشه و گذشته تاريخي ندارد و در شرايطي خاص ايجاد مي شود. فقدان راهبرد مشترك در ميان اصلاح طلبان مشكلي ديگر است و اكثريت اصلاح طلبان در راهبرد هم جمعيت نشدند و با هم وحدتي نداشتند. زيرا عده اي به دنبال تثبيت قانون بودند و عده اي به دنبال تغيير آن، عده اي به دنبال عبور از محمد خاتمي بودند و عده اي به دنبال توقف در آقاي خاتمي و اين مشكلاتي جدي را ايجاد كرد. همچنين اصلي ترين مشكل اقتصادي اصلاح طلبي، فقدان يك رهيافت و گفتمان تعريف شده است. گفتمان اصلاحات هم يك گفتمان چهل تكه و پيوندي به شمار مي رود و هويتي تركيبي دارد كه درون آن از واژگان سنتي تا واژگان ديني و غربي و... را مي توان يافت و براي همين است كه در بافت و تافت اين گفتمان تكثر و وحدت، سنت و مدرنيته، انقلاب و اصلاح، تثبيت قانون و تغيير آن، راديكاليزم و محافظه كاري و نخبه گرايي و مردم گرايي را در كنار هم مي بينيم كه فضايي مغشوش را به وجود آورده است.
فقدان يك فرهنگ سياسي غني اصلاحي را هم مي توان به عنوان يكي از مشكلات جريان اصلاح طلبي برشمرد كه مي توان فقدان تجربه كار تشكيلاتي را هم به آن اضافه كرد. لذا جبهه اي كه تشكيل مي شود، چهل تكه[اي] است كه اجزاي مختلفي دارد و نه به يك حزب شباهت دارد و نه به يك تشكل منسجم كه بتوان درباره آن سخن گفت و اين فقدان فرهنگ سياسي موجب شد كه جريان اصلاحات در فضاي اصلي خود بيشتر گرايش به نخبگان پيدا كند تا مردم و دچار نوعي توهم دهه 60 و 70 ماركسيست ها شود كه بحث پوپوليسم را مطرح مي كردند و اين طيف براي رهايي از پوپوليسم به صورت روزافزوني به نخبه گرايي گرايش پيدا مي كرد و هفت دهك پايين جامعه ما فراموش شد. جريان اصلي اصلاح طلبي زبان و بيان ارتباط با توده هاي مردم را نداشت و زباني نخبه گرا داشت كه تنها آنان با اين زبان رابطه برقرار مي كردند و براي همين فرض كردند كه اگر اين سه دهك را داشته باشند پيروز هستند. بنابراين فراموش كردند كه هفت دهك پايين به گونه اي ديگر فكر مي كنند و گرايشات و تمايلات آنان چيز ديگري است.
از سوي ديگر، بسياري از اصلاح طلبان هويت نقيضي داشتند و خود را در ردّ ديگران تعريف مي كردند. اصلاح طلبان دو فرصت چهارساله داشتند كه با رأي بالاي آقاي خاتمي وارد ميدان شدند و بايد از اين فرصت استفاده مي كردند و راه خود را هموار مي كردند و از خود كارآمدي نشان مي دادند نه اينكه در پي اين باشند كه چگونه مقابله كنند. اين هويت نقيضي مانع از اين شد كه آنها مسير را به سوي آينده هموار كنند تا مردم اقبال نشان دهند. لذا بايد ديد چه حادثه اي رخ داد كه بعد از هشت سال مردم ريزش كردند و ديگر به جريان اصلاحات اقبال نشان ندادند.
تاجيك حوادث بعد از انتخابات را مشابه انقلاب هاي رنگي در برخي كشورها دانست و گفت:
نبايد ترديد كرد كه قدرت هاي بزرگ و حتي اپوزيسيون خارج كشور در سوداي ايجاد چنين انقلابي در كشور هستند. اپوزيسيون خارج كشور و حتي مؤسسات استراتژيك غربي از مدت ها قبل به اين نتيجه رسيدند كه براي اسقاط نظام انقلابي و ديني بايد از همان استراتژي هايي استفاده كرد كه خود انقلاب به ما معرفي مي كند و مدت ها است كه اين دگرديسي را ايجاد كردند كه بتوانند از استراتژي هاي انقلاب عليه آن استفاده كنند. انقلاب ما با تكيه بر ميكروفيزيك قدرت پيروز شد نه ماكروفيزيك قدرت. اين انقلاب با تكيه بر قدرت هاي خرد، رسانه هاي كوچك، شب نامه ها و نوارها در مقابل رسانه بزرگ و ميكروپاليتيك در مقابل ماكروپليتيك پيروز شد و تمام ريزبدنه هاي جامعه تجميع و به يد واحدي تبديل شدند.
به عبارت ديگر، آنها نيز در پي اين استراتژي بودند، اما به عقيده من جامعه ما هرگز چنين استعدادي مانند كشورهاي اروپاي شرقي و آسياي ميانه ندارد. به دليل اين كه در آستانه انقلاب هاي رنگي در چنين جوامعي، ما يك نوع ايدئولوژي زدگي مفرط را شاهد هستيم اما در جامعه ما آمارهاي معتبر مي گويد كه بالغ بر 90 درصد مردم ما ايمان جدي به خدا دارند و دين را موجب نشاط، سلامت و راستي مي دانند. آمار ديگري در جامعه ما نشان مي دهد كه اكثر مردم دين را برترين نظام معنايي، هنجاري و ارزشي خودشان مي دانند و با تمام روح و روانشان به آن اعتقاد دارند. يعني دين در اعماق روح و روان مردم رسوب كرده و جزئي از هستي آنان به شمار مي رود. آمار جالب ديگري در جامعه ما نشان مي دهد كه هر موقع عده اي تلاش كردند كه سكولاريسم را تقويت كنند، عصبيت هاي ديني تقويت شده و گرايش به آن بيشتر و عميق تر شده است و همين آمار نشان مي دهد كه هر زمان هجمه اي حتي خارجي به جامعه صورت گرفته، عصبيت هاي ديني، بومي و ملي تقويت شده است.
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14