(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 30 بهمن 1389- شماره 19868

 
كارت قرمز
خواب من، دنياي حامد
تو روزي خواهي آمد...
چقدر به خدا ايمان داري؟
زنگ دانستني ها
موش آهوي قهوه اي



كارت قرمز

محمد عزيزي (نسيم)
دفترم آن گوشه باز
مشق هايم مانده است
خوش به حال خواهرم
درس خود را خوانده است
¤
در دل تلويزيون
فيلم، شادي، فوتبال
باز پخش مستقيم
تازه با صدشور و حال
¤
چند ساعت بعد از اين
مي شود بازي تمام
سفره مان وا مي شود
مي شود هنگام شام
¤
شام خود را مي خورم
مي روم در رختخواب
واي! فردا پرسش است
من چه مي گويم جواب

صبح فردا در كلاس
- مشق شب ها، روي ميز
جلد دفترها چه ناز!
مشق ها خوب و تميز
¤
نوبت من مي شود
- مشق شب هايت كجاست؟
شايد اصلا ريخته
روي مشقت شير و ماست
¤
مشق هايت مانده است
علت اين كار چيست؟
پاسخ من را بگو
تنبلي تقصير كيست؟
¤
راستش ديروز ما
شور و حالي داشتيم
در دل تلويزيون
شاد گل مي كاشتيم
- چشم ما روشن! شما
بهترين بازيكنيد!
پس كمي هم توي درس
پيش ما بازي كنيد!
¤
- كشته ي حمام فين؟
- راستش گم كرده ايم!
- پايتخت پرتغال؟
- ما دو تا آورده ايم!
¤
- چون خطا كردي برو
زود بيرون از كلاس
كارت قرمزرا گرفت
هركسي شد ناسپاس
¤
اين محصل عاقبت
از كلاس اخراج شد
پشت دفتر ايستاد
گيج و هاج و واج شد

 



خواب من، دنياي حامد

خيره مي شوم به نقطه اي دور و فكر مي كنم به اين زمستان كه برف و سرمايي ندارد. حالا هم كه دارد مي رود و هيچي به هيچي. آفتاب كم جاني گوشه حياط را روشن كرده اما من به اين خورشيد بي رمق زمستان اعتنايي نكرده ام و لباس گرم پوشيده ام. فكر مي كنم چطور وقتي كه برفي نباشد ردپايي روي زمين باقي مي ماند؟ پاهايم شل مي شوند. تصميم مي گيرم برگردم و بي خيال موضوع شوم. همين كه قدم اول را برمي دارم صداي حامد را مي شنوم. انگار صدايش را خط خطي كرده اند: مي آيد. مطمئن هستم.
دوباره برمي گردم و سر جايم مي ايستم. شايد حامد درست بگويد و بيايد. من هم مي دانم كه مي آيد اما ته دلم... اصلا كاري به اين كارها ندارم. منتظر مي مانم يا مي آيد يا... نه حتماً مي آيد. حامد خودش گفت حتماً مي آيد. حرفش سند است. وقتي چيزي به دلش مي افتد، ردخور ندارد. حالا هم به دلش افتاده كه حتماً مي آيد. مي گويم اگر رد بشود ما نمي فهميم. آخر برفي نيست كه ردپايي باقي بماند... حامد اما دلش قرص تر از اين حرف هاست. لبخند كم رنگي گوشه لب هايش را بالا مي كشد و مي گويد: برف و غيربرف ندارد. وقتي قرار باشد بيايد، مي آيد و اگر بايستي رد پاهايش را هم مي بيني.
نگاهم را از حامد مي گيرم و به همان نقطه دور دست خيره مي شوم. سوز سرد زمستان از ميان آفتاب هم زير پوستم مي خزد. شال گردنم را بالاتر مي آورم و تا زير چشم هايم را مي پوشانم.
خسته مي شوم. به حامد مي گويم ديدي نيامد؟ غروب شد. بيا برگرديم. ديگر نمي آيد.
او اما مصمم ايستاده و تكان نمي خورد. مي گويم من رفتم و راهم را مي گيرم و مي روم. از حامد دور مي شوم؛ خيلي دور. برمي گردم و نگاهش مي كنم. هنوز سر جايش ايستاده. رويم را برمي گردانم و يك نفس تا انتهاي راه را مي دوم. تمام راه را مي دوم و به حامد فكر مي كنم. به حامد فكر مي كنم كه منتظر رد پاهاست. به خودم فكر مي كنم كه باور نمي كنم اتفاق هايي را كه از آنها حرف مي زند. به حامد فكر مي كنم... شايد رد پاها را ببيند و به خودم فكر مي كنم... شايد امشب رد پاها به خوابم بيايند.
¤ ياسمن رضائيان بهمن89

 



تو روزي خواهي آمد...

بازعطر طراوت باران درفضاي صبح پيچيده و بلبلكان آواي سرمستي سرمي دهند و مژده آمدن آدينه ديگر را به همگان مي دهند حوريان با جامه هاي سبز و سپيد در آسمان، هياهويي برپـاي كردند. گروهي فانوس به دست فضاي صبح را دو صد چندان روشن كرد و گروهي ديگر با شيپورهاي نقره اي رنگ خويش برمحمد وآل محمد صلوات مي فرستند. گل سرخ درون باغچه صورت نازش را با شبنم صبحگاهي آذين بسته و همه جا را از بوي عطرآگين خويش پركرده قناري كنج قفس شروع به نغمه سرايي كرده گويي تنهايي اش را از زياد برده و بهانه پرواز را از سرپرانده، آي آفتاب حسن از پشت پرده غيب بيرون آي تا چهره مشعشع ات تسلي دهد خاطر پژمرده ما را اين نواي ني درويشي است كه هر آدينه دركوچه ها شنيده مي شود كه دلش مي خواهد چهره زيباي تو را ببيند. آقاجان در دنياي امروز گم شده معرفت، حق و حقيقت پشت پرده شك و ترديد محصور مانده است درعالم كمتر كسي براي اشك مظلومي دل مي سوزاند و آه عطشناك يتيمي را احساس مي كند و خرده ناني دست كودكي مستمند مي دهد. اما با تو چه بگويم و براي كدامين درد درمان بجويم؟
فقط دلم مي خواهد زودتر بيايي.
به خدا قسم هر وقت سربرسجده مي نهم براي فرج ظهورت دعا مي كنم. مي داني سرو از دوري تو قامتش خميده ، دل نارون همچنان در تب و تاب آمدنت مي لرزد.
بدان كه دل دقايق هميشه به اميد آمدنت مي تپد!
¤ سيده خديجه صالحي(از دوستان قديمي مدرسه)

 



چقدر به خدا ايمان داري؟

داشتم پيش يكي از دوستانم از همه چي مي ناليدم كه البته نقل و نباتشم كنكور چند ماه آينده بود. بهش گفتم اونقدر كه تلاش مي كنم، نتيجه نمي گيرم. گفتم راضي نيستم. گفتم اين حق من نيست... خلاصه گفتم و گفتم و گفتم...
برگشت يه حرفي بهم زد؛ يه حرفي كه تا وقتي به عمقش نفوذ نكني، نمي توني لمسش كني. انسان هايي مخاطب اين حرفند كه ايمانشون به خدا زياد باشه. گفت:
«تو موظف به وظيفه اي. مكلف به نتيجه نيستي. تو توپو شوت كن تو زمين خدا، خودش بلده چطوري گل كنه. تو فقط شوت كن!»
¤ ¤ ¤
گاهي وقتا براي يك مسابقه فوتبال ساليان سال تمرين ميكني... ولي وقتي روز مسابقه فرا ميرسه، وقتي وسط زمين قرار مي گيري، وقتي توپو مي بيني، پاهات مي لرزه، نمي توني شوت كني، ولي اينو بدون تو تمام اون زماني كه كل ورزشگاه چشم به پاهاي تو دوختن، يه مربي اي هست كه تو ورزشگاه قلب تو، بهت اميد مي ده، بهت ميگه همون طور كه تو تمام اين سالها كنارت بودم، الانم هستم.
آره... الانم هست. فقط كافيه صداش كني. حتي اگه تو تمام اين سالها ازش دور بودي، به اندازه گفتن يه جمله مي توني همه فاصله هارو از بين ببري.
«الهي و ربي من لي غيرك... خدايا من جز تو كسي رو ندارم.»
همين... و ديگر هيچ... محيا ايرجي/ 18ساله/ شهريار

 



زنگ دانستني ها
موش آهوي قهوه اي

اين حيوان زيبا و جالب كه به عنوان موش آهو شناخته شده در آفريقا و جنگل هاي جنوب و جنوب شرقي آسيا زندگي مي كند موش آهوها حيوانات پنهان كاري هستند كه در مرداب ها و جنگل هاي گرمسير ساكن مي شوند، غذاي اصلي آن ها گياهان است و از برگ درختان تغذيه مي كنند و بين 7 تا 8 كيلوگرم وزن دارند. همه گونه هاي اين خانواده شاخ ندارند اما دندان هاي نيش بلندي دارند. خز و موهاي ريزي بدنشان را پوشانده كه قهوه اي مايل به قرمز است بدن آن ها شامل پاهايي قلمي و باريك و جثه اي به اندازه يك خرگوش صحرايي دارند كه كمي از يك موش معمولي بزرگ تر است و گوش هايي شبيه به آهو دارند.
فائزه اسماعيلي 12 ساله
كانون پرورش فكري آمل

 
 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14