موسوي به دنبال رهبري يك جنبش فرضي
|
|
علي «ع» نماد تفكيك ناپذيري دين از سياست
|
|
E-mail:shayanfar@kayhannews.ir |
|
موسوي به دنبال رهبري يك جنبش فرضي
حميدرضا اسماعيلي در واقع سال ها پرداختن به امور فرهنگستان هنر، ذائقه و طبع موسوي را جهت بخشيده بود. بناي هنر بر قوه خيال نهاده شده است و بناي سياست بر عقل عملي. لاجرم سال ها مديريت فرهنگستان هنر را داشتن بر ذائقه موسوي در سياست ورزي هم اثر گذاشته بود. به اين معنا ورود ايدئاليسم خيال گونه هنرمندانه در سياست آثار مناسبي بر جاي نخواهد گذاشت. با وجود اين، ميرحسين موسوي از سال 1377 تا 1388 به مدت يازده سال رياست فرهنگستان هنر را بر عهده داشته است. روزنامه جوان در 20 تير با انتشار گزارشي با اشاره به اينكه فعاليت هاي فرهنگستان هنر در عمر 11 ساله اش را مي توان در چند محور برگزاري همايش، هم انديشي، نمايشگاه دوسالانه، انتشار فصلنامه، ماهنامه و كتاب هاي تخصصي خلاصه كرد، عناوين برخي از اين فعاليت ها را برشمرده است. فصلنامه خيال، ويژه نامه هاي نقش خيال، طرح خيال، نواي خيال، سايه خيال، تصوير خيال، تنديس خيال، معراج خيال، اقليم خيال، جوانه خيال، آواي خيال، صور خيال، فصلنامه خيال شرقي، ماهنامه آيينه خيال و... از جمله آثار منتشر شده در فرهنگستان هنر است كه در اين مجله ها موضع هاي مختلفي بررسي مي شود. از جمله در فصلنامه خيال، مقاله هاي مكان مخيل، طبيعت گياهي و صور خيال، خيال به روايت مولانا جلال الدين محمد بلخي و عالم خيال به روايت شيخ اشراق. در زمينه انتشار كتاب هم فرهنگستان هنر در حوزه هاي تخصصي هنر، كتاب هايي را منتشر كرده است: «عكس رويان، خيال عارفان»، «فراسوي ايمان، هنر مدرن و تخيل مذهبي»، «صور خيال در شعر سبك اصفهاني»، «مقامات اولين هم انديشي تخيل هنري»، «خيال ايراني»، «بهزاد در خاطر و خيال من»، «متافيزيك خيال در گلشن راز شبستري»، «خليل و خيال، يادنامه استاد خليل درودچي» و «ديالكتيك برون و درون، پديدارشناسي خيال». اما در ميان همايش ها و نمايشگاه ها نيز مي توان به موارد زير اشاره كرد: هم انديشي تخيل هنري (8/10/87)، اولين هم انديشي تخيل هنري (8/7/83)، دومين هم انديشي تخيل هنري (23/8/84)، سومين هم انديشي تخيل هنري (15/8/85)، هم انديشي تخيل و مهاجرت (8/10/87 )، نمايشگاه تجلي عاشورا در آيينه خيال (10/12/84)، نمايشگاه خيال ايراني (17/2/84)، نمايشگاه بهزاد در خاطر و خيال من (23/9/82) و نمايشگاه و كارگاه تخصصي «حماسه خرمشهر به روايت نقاشان خيال ساز» (7/3/87). فرهنگستان هنر همچنين گروه هاي پژوهشي در زمينه هاي مختلف هنري دارد كه يكي از اين گروه ها، گروه پژوهشي «تخيل هنري» است. اين گروه تاكنون سه هم انديشي تخيل هنري و سخنراني هايي با موضوع «تخيل ادبي و هنري از منظر گاستون باشلار»، «تخيل هنري از منظر ژاك لاكان»، «مولانا، تخيل و هنر»، «تخيل هنري از منظر ژيلبه دوران»، «تخيل هنري از منظر ابن عربي» و «تخيل هنري از منظر شيخ اشراق» برگزار كرده است.289 چنان كه روشن است «خيال» يكي از لوازم و ضرورت هاي زندگي بشري است كه هم پاي نيروهاي ديگر ذهني در ساخت جهان بشري كمك كرده است. اما سخن اين است كه كاربرد اين «قواي ذهني» در حوزه هاي مختلف فردي و اجتماعي تفاوت مي كند. «خيال» گرچه در عالم هنر ثمربخش است و تقويت آن به خلاقيت هاي هنري ياري مي رساند، اما تعميم دادن آن به عالم سياست ويران گر و خسارت بار خواهد بود. چنان كه حكماي گذشته نيز به اتفاق سياست را در مقوله «حكمت عملي» گنجانده اند و سياست ورزي به عقل عملي محتاج است و نمي توان در عالم سياست با گفتمان خيال انگيز و قوه خيال سخن گفت. ممكن است فردي به دليل توانايي هاي بالا از هر دو قوه خيال و عقل عملي به نحو كاملي برخوردار باشد، اما او نيز نمي تواند قوانين هر يك از آن حوزه ها را به ديگري تعميم دهد. به همين دليل است كه هنرمندان و اصحاب هنر هيچ گاه در طول تاريخ نتوانسته اند سياست مداران مناسبي باشند و سياست مداران نيز نتوانسته اند در حلقه هنر بدرخشند. به هر طريق، موسوي در پي كسب رهبري جنبش فرضي آينده برمي آيد و به تأسيس حزب تن نمي دهد. زيرا گذشته از آن كه آيا او مي توانست با رفتاري كه پس از انتخابات از خود بروز داد حزبي قانوني تأسيس كند يا نه، اصولاً او حزب را محدوديت براي خود مي دانست. موسوي اندازه خود را فراتر از محدوده هاي يك حزب مي دانست و دبيركلي يك حزب او را ارضا نمي كرد. او بيست سال سكوت نكرده بود كه در نهايت خود را به رهبري يك حزب تقليل دهد. اين حزب حتي اگر تأسيس هم مي شد در آينده اي نه چندان دور سرنوشتي مانند احزاب ديگر پيدا مي كرد و تنها به حلقه محدودي از اطرافيان او منحصر مي شد. موسوي كه علاقه داشت همواره به عنوان نخست وزير امام خميني(ره) معرفي شود نمي توانست خود را با فعالان سياسي و دبيركل احزاب ديگر برابر ببيند. پس رياست حزب را برازنده خود نمي دانست و اكنون كه رقابت سياسي و آبروي سه دهه گذشته خود را از دست رفته مي ديد، به چيزي جز رهبري يك جنبش اجتماعي راضي نبود. جنبشي كه تعيين مختصات آن ديگر در دست او نبود. تجديدنظرطلبان داخل و خارج كشور، اپوزيسيون مقيم خارج و حلقه هاي وابسته آنان در داخل و بازيگران بين المللي (دولت هاي غربي) هر كدام به نسبت هاي مختلف در شكل دهي به آن نقش داشتند و تحولات آينده نيز روشن كرد كه اصولاً موسوي هيچ گاه رهبري اين جريان را بر عهده نداشته است. او نه از اين توانايي برخوردار بود و نه درباره رهبري او اجماع وجود داشت. حضور او تنها به عنوان فردي كه در حاكميت ايران شكاف ايجاد كند و بتواند اغتشاشات را به عنوان يك رهبر محلي تا برخي مراحل ابتدايي پيش ببرد پذيرفته شده بود. درباره نقش بازيگران خارجي و اپوزيسيون در فصل بعدي بيشتر سخن خواهيم گفت. موسوي از همان آغاز مرداد و به منظور اهداف بالا سعي مي كند چهره غمخوار آسيب ديدگان حوادث پس از انتخابات را به خود بگيرد و از در دفاع از حقوق آسيب ديدگان اين حوادث برآيد. پاورقي
|
|
|
علي «ع» نماد تفكيك ناپذيري دين از سياست
آيت الله محمد تقي مصباح يزدي اعتبار رأي مردم هم، در حقيقت به اعتبار وليّ فقيه و تأييد او است. هيچ گاه منظور امام(رحمه الله) اين نبوده و نيست كه ميزان رأي مردم است حتي اگر مردم رأي بدهند كه قانون اساسي دروغ است! يا رأي بدهند كه اسلام نباشد! ولايت فقيه نباشد! عاقل كه جاي خود دارد، بعيد مي دانم هيچ سبك عقلي هم احتمال بدهد كه منظور اين است كه در اين موارد نيز ميزان رأي ملت است! شخصيتي كه عمر خود را صرف اسلام و احياي احكام دين كرد و دائماً اسلام و اجراي احكام اسلام ورد زبانش بود، آيا چنين كسي اجازه مي داد مردم اسلام را نسخ كنند؟! آيا نظر او اين بود كه ميزان رأي مردم است، حتي اگر ضد اسلام باشد؟! در هر حال سقيفه براي اولين بار حساب دين را از حساب دنيا و حكومت جدا كرد. اين مبنا براي اولين بار در آن جا گذاشته شد كه مي توان در دين و مسايل ديني به پيغمبر(صلي الله عليه وآله) و علي(عليه السلام) رجوع كرد اما در امر حكومت و سياست به سراغ ديگران رفت! حتي خليفه اول و دوم در بسياري از مسايل ديني به سراغ حضرت علي(عليه السلام) مي آمدند. آنها ابايي نداشتند كه در مسايل ديني به حضرت علي(عليه السلام) مراجعه كنند و سفارشات پيغمبر(صلي الله عليه وآله) در مورد رجوع به ثقلين را نيز حمل بر مراجعه به آنها در مسايل ديني مي كردند؛ يعني احكام دين را علي(عليه السلام) بيش از ديگران از پيغمبر(صلي الله عليه وآله) ياد گرفته است و ساير مردم بايد از او ياد بگيرند. امروزه هم بسياري از اهل تسنن در كشور ما و بسياري مناطق ديگر به همين مطلب اعتقاد دارند. حتي بعضي از شافعي هاي كشور ما معتقدند كه ائمه اثنا عشر(عليهم السلام) مرجع ديني بوده اند؛ يعني مي توان احكام دين را از آنها ياد گرفت و رواياتي كه از پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) درباره آنها نقل شده، اشاره به همين امر دارد، نه اين كه آنها خليفه باشند. اين دقيقاً همان معناي تفكيك دين از دنيا و سياست است و تبليغات آشكار و پنهان امروزه براي جدا كردن مسأله دين از سياست، در حقيقت پيروي از همان نظريه اي است كه در سقيفه پي ريزي شد. ولايت علي(عليه السلام) نماد تفكيك ناپذيري دين از سياست با توجه به تفاصيلي كه گذشت اكنون بهتر و بيشتر روشن مي شود كه چرا پيامبر(صلي الله عليه وآله) و ائمه(عليهم السلام) تا اين حد نسبت به مسأله ولايت اميرالمؤمنين(عليه السلام) تأكيد و سفارش كرده اند. يكي از حكمت هاي اين همه تأكيدات بر ولايت اميرالمؤمنين(عليه السلام) اين است كه ولايت حضرت علي(عليه السلام) رمز تفكيك ناپذيري دين از سياست است. اين كه مي گويند اگر ولايت حضرت علي(عليه السلام) را قبول نداشته باشيد، اعمالتان قبول نيست و ايمانتان ناقص است، يكي از رموز اساسي اش همين مسأله است. اگر ايمان نسبت به ولايت اميرالمؤمنين(عليه السلام) سست شود، كار به اين جا مي كشد كه مي گويند، بايد دين را از سياست جدا كرد و دين فقط براي حسينيه ها و معبدها است! برويد سينه بزنيد، ولي كار به حكومت نداشته باشيد! پذيرش ولايت اميرالمؤمنين(عليه السلام) يعني اين كه بپذيريم آن حضرت، هم رهبر ديني و هم رهبر سياسي است؛ و گرنه اگر كسي فقط رهبري ديني اميرالمؤمنين(عليه السلام) را بپذيرد و رهبري سياسي آن حضرت بعد از پيامبر(صلي الله عليه وآله) را انكار كند، چنين كسي قطعاً منكر ولايت اميرالمؤمنين(عليه السلام) است. از اين رو پذيرش ولايت اميرالمؤمنين(عليه السلام) با اعتقاد به سكولاريزم ناسازگار و در تناقض است. هم چنين اعتقاد به ولايت اميرالمؤمنين(عليه السلام) با پذيرش دموكراسي به معناي رايج و مصطلح آن در غرب، قابل جمع نيست؛ زيرا مبناي ولايت اميرالمؤمنين(عليه السلام) اين است كه حاكم را بايد خدا تعيين كند و مشروعيت حكومت از طرف او است. مردمي كه اختيار خود را ندارند، چگونه مي توانند اختيار خلق خدا را به دست كسي بدهند؟! آيا من حق دارم دست خودم را ب برم و آيا در شرع اجازه چنين كاري به من داده شده است؟ من حتي حق ندارم يك زخم كوچك به بدن خودم وارد كنم. با اين حال من چگونه مي توانم به ديگري اجازه بدهم كه اگر كسي در جامعه دزدي كرد، او دست دزد را ببرد! من كه حق زخمي كردن دست خودم را هم ندارم، چگونه حق بريدن دست ديگري را دارم! و چگونه مي توانم چنين اجازه اي را به ديگري بدهم؟! ممكن است گفته شود حكم بريدن دست دزد متعلق به 1400 سال پيش است (هم چنان كه برخي اعتقادشان همين است و مي گويند تاريخ مصرف اين قبيل حكم ها گذشته است!)؛ مي گوييم اشكالي ندارد، اما حكم زندان را كه قبول داريد؟ يا مي گوييد، بايد به دزد هم لبخند زد؟! اگر زندان كردن دزد را قبول داريد، سؤال اين است كه من چگونه حق دارم كسي را زندان كنم؟ و چگونه حق دارم به كسي اجازه بدهم كه او ديگري را زندان كند؟ چه كسي اين اجازه را به من داده است؟ اين خدا است كه مالك و صاحب اختيار تمام بندگان است، و او است كه بايد چنين اجازه اي بدهد. اگر او به حكومتي مشروعيت نبخشد، آن حكومت چه حقي دارد كه در بندگان خدا تصرف كند؟ پس كسي كه ولايت حضرت علي(عليه السلام) را مي پذيرد، نمي تواند با دموكراسي به اين معنا موافقت كند. هر چقدر هم كه از دموكراسي تعريف و تمجيد كنند و حتي آن را تا حدّ پرستش بالا ببرند كه كسي جرأت نكند عليه آن حرفي بزند، اما به هر حال در اين ميان كسي پيدا مي شود كه با صداي بلند بگويد: دموكراسي با اسلام نمي سازد. اسلام قائل به حاكميت مطلق «الله» است، در حالي كه دموكراسي به معناي حاكميت مطلق خواست و اراده «مردم» و «انسان» است؛ آن گاه چگونه مي توان اين دو را با يكديگر جمع كرد؟! ولايت حضرت علي(عليه السلام) يعني تحقق بخشيدن به حكومت خداوند در ميان خلق. يا بايد حكومت خدا را پذيرفت يا حكومت مردم را: أ لم أعهد ليكم يا بن ي آدم أن لا تعبدوا الشّيطان نّه لكم عدوّ مب ين. و أن اعبدون ي هذا ص راط مستق يم؛1 اي فرزندان آدم مگر با شما عهد نكرده بودم كه شيطان را نپرستيد، زيرا وي دشمن آشكار شما است؟ و اين كه مرا بپرستيد؛ اين است راه راست. پرستش، سزاوار خداي يگانه است، و هر چه خلاف آن باشد بت پرستي است، خواه بت سنگي باشد، خواه بتي كه از خرما درست شده، يا بتي كه از گوشت و استخوان باشد. هر كسي غير از خدا پرستش شود بت است. ولايت حضرت علي(عليه السلام) يعني مظهر توحيد خالص، يعني پرستش خداي يگانه، يعني پذيرفتن تنها يك حاكميت و حكومت و آن هم حكومت الله؛ نه حكومت نخبگان، نه حكومت زورمداران، نه حكومت فريب كاران و نه حكومت مردم؛ فقط حكومت خدا. ما بايد خدا را بسيار شكر كنيم كه اين نعمت را به ما ارزاني داشته است: الحمد ل لّه الّذي جعلنا م ن المتمسّ كين ب و لايه أمير المؤم نين(عليه السلام) و الأئ مّه المعصومين(عليهم السلام) . گفتار سيزدهم2 بحثي پيرامون مفهوم «امامت»، «ولايت» و «ولايت فقيه» در مورد دو واژه «امامت» و «ولايت» شايد كمتر توجه شده باشد كه دقيقاً چه معنايي دارند و ما از ذكر اين دو خصوصيت براي اميرالمؤمنين و ائمه معصومين(عليهم السلام) چه معنايي را در نظر مي گيريم و اگر افرادي منكر امامت يا ولايت هستند به كدام معنا منكرند و موضع گيري ما در مقابل آنها به چه جهت است. از اين رو در اين جا مناسب است تأملي درباره اين دو مفهوم داشته باشيم. امامت در آينه لغت كلمه امامت از ماده «امّ» گرفته شده و در اصل لغت عربي به معناي جلو و پيش است. معادل آن در زبان فارسي «پيشوايي» است. «امام» يعني چيزي يا كسي كه جلوي انسان قرار مي گيرد. به جهت پيش رو نيز «امام» گفته مي شود. «امام» در مقابل «خلف» است كه به جهت پشت سر اطلاق مي گردد. به موجودي كه پيش رو قرار مي گيرد «ا مام» گفته مي شود. اين موجود ممكن است يك مكان، يك شيئ مادي يا شخص انساني و يا موجود و امري معنوي باشد. به همه اينها «امام» گفته مي شود؛ مثلا قرآن كريم در مورد شهر «اصحاب لوط» و شهر «اصحاب ايكه» مي فرمايد: فانتقمنا م نهم و نّهما لب مام مب ين؛3 پس، از آنان انتقام گرفتيم، و آن دو [شهر، اكنون] بر سر راهي آشكار است. خطاب به مردم حجاز مي فرمايد: وقتي شما به شام مي رويد، در بين راه به اين دو مكان مي رسيد و «امام» و پيش راه شما هستند. قرآن كريم هم چنين به كتاب هاي آسماني «امام» اطلاق كرده است: و م ن قبل ه ك تاب موسي ماماً و رحمه ً؛4 و پيش از وي كتاب موسي راهبر و مايه رحمت بوده است. اين كلمه نسبت به اشخاص نيز در قرآن استعمال شده است: قال نّ ي جاع لك ل لنّاس ماماً؛5 [خدا به ابراهيم(عليه السلام) ] فرمود: من تو را پيشواي مردم قرار دادم. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. يونس (36)، 60 ـ61. 2. تاريخ ايراد اين سخنراني 16/1/78 مي باشد. 3. حجر (15)، 79. 4. هود (11)، 17. 5. بقره (2)، 124. پاورقي
|
|