(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 21 اسفند 1389- شماره 19885

سفر
امتحان
نكاتي براي كتابخوان هاي مدرسه
چراغ مطالعه را روشن كنيم
نمايه معنا
چند پرسش در باغ دانش
بر بال خيال
تاج محل
نويسندگان فردا
درخت طلا يي



سفر

دلم گرفته است
بيا پرنده ي سحر
نسيم خوش خبر
بيا دل گرفته ي مرا ببر سفر
سفر به باغ سبزجانماز
بيا كه با نماز
دل گرفته باز مي شود
محمد عزيزي (نسيم)

 



امتحان

چشامو وا مي كنم من
تو رو پيشم نمي بينم
كجا رفتي كودكي ها
من مي خوام پيشت بشينم

تا چشو روهم مي ذارم
مي بينم كتاب تاريخ
جمله هاي زير خاكي
با كتيبه اي پر از ميخ

مي پرم از خواب دوباره
با يه دنيا بي قراري
خواب تلخ امتحانه
مي شم از دنيا فراري!

توي دستم يه كتابه
مثه ابهامه وآيا
پره از نقشاي رنگي
اين كتاب جغرافيا

آخه ما تا كي بخونيم
كه زمين گرده يا صافه
مي ذارم كنار كتابو
شدم از دستش كلافه

پشت جغرافي و تاريخ
ايستاده كتاب آمار
يه نمودار پر از خط
مث توده هايي از مار

مي ياد از اينجا صدايي
عربي مي گه مضارع
ما كه تو حالش مي مونيم
بي خيال هردو شارع¤

چه بوي عجيبي مي ياد
فارسي مون با كاسه اي آش
بوي آبگوشت كوكب جون
در كنار نون لواش

واي چقدر دوستش دارم من
شعر يار مهربون رو
شعر بارون توي گيلان
درس غنچه ي جوون رو

زبان انگليسي هم
دادمونو درمياره
مگه اين «هلو» ، «هاواريو»
كار و زندگي نداره؟!

اقتصادو دوره كرديم
واسه بودجه سرانه
خوندن جامعه، بازم
كنش هاي آدمانه

دونه دونه ردميشن باز
از جلوم درساي مشكل
رد مي شه قطار تحصيل
مي گيرم نمره ي خوشگل

كفشاي فراري از درس
شده اند سوراخ دوباره
مي دم امتحاناشونو
چون ديگه نداره چاره

تا چشو روهم گذاشتم
ده سال از عمرم فرار كرد
قطار روزاي تحصيل
وقتي رفت منو سوار كرد.
سپيده عسگري (رايحه)
عضو انجمن ادبي ابن سينا
منطقه 15 تهران
¤ شارع: خيابان

 



نكاتي براي كتابخوان هاي مدرسه
چراغ مطالعه را روشن كنيم

1- در وقت خواندن و يا نوشتن، نور بايد از سمت راست باشد و اگر نور ملايمي هم از پشت سر بتابد خوب است.
2- به هنگام غروب و به طور كلي در نوركم و خفه هرگز مطالعه نفرماييد.
3- با شكم پر و با معده لبريز از غذا هيچ وقت مطالعه نفرماييد.
4- موقع خواندن كتاب، حتما يك مداد هم در دست داشته باشيد.
5- به مطالب خوبي كه برخورد كرديد يك علامت (*) درحاشيه كتاب با همان مداد بزنيد.
6- اگر چشمتان از مطالعه خسته شد سعي كنيد براي چند دقيقه هم كه شده مطالعه را كنار بگذاريد و به كار ديگري بپردازيد.
7- موقع مطالعه محيط اطراف شما بايد كاملا آرام باشد. صداي راديو و تلويزيون، صحبت ها و گفتگوهاي بلند، افكار شما را پريشان مي سازد.
8- مواظب باشيد فاصله كتاب با چشمان شما در حد معين (سي سانتي متر) باشد نه كمتر و نه بيشتر.
9- براي نشاني گذاشتن موقع مطالعه، مي توانيد از كاغذ ظريف و يا قيطان باريكي استفاده كنيد.
10- ورق زدن كتاب طرز خاصي دارد. معمولا از بالاي صفحات كتاب ورق بزنيد و براي اين كار، تاكردن نوشته هاي چاپي گوشه هاي پاييني كتاب و يا تركردن آن كار صحيحي نيست.
11- اگر معناي كلمه و يا جمله اي را متوجه نشديد از آن نگذريد. حتما يادداشت كنيد تا از كتاب لغت و يا شخص واردي سؤال كنيد.
12- مطالب انتخابي و يادداشت شده اي را كه در دفتر مخصوص جاي داده ايد، هرماه لااقل يك مرتبه مرور و مطالعه كنيد تا اينكه از خاطرتان نرود و هميشه مطالب به يادتان باشد.
13- براي انتخاب كتاب هاي مفيد، با هركسي مشورت نكنيد و از هركسي كمك نگيريد. بكوشيد از افراد دلسوز و اشخاص بي غرض و اساتيد با هدف، اطلاعات لازم را بدست آوريد.
14- درباره آنچه مي خوانيد با دوستان علاقه مند به مطالعه و يا اشخاص ديگر، بحث كنيد تا مطالب، بيشتر و بهتر در ذهنتان جاگير شود.
15- هيچ وقت موقع نوشيدن چاي و يا خوردن غذا، مطالعه نكنيد. چون به احتمال زياد، كثيف شدن كتاب در بين است.
16- كتابي را كه خود براي مطالعه به عنوان امانت از كتابخانه يا كسي گرفته ايد، هيچگاه به ديگري امانت ندهيد.
17- نوشتن مطالب در حاشيه و يافتن صفحات و همچنين پاره كردن عكس هاي آن و به طور كلي اوراق كردن كتاب هاي امانتي، نشانه حق شناسي شماست. مواظب باشيد كه هيچگاه دست به چنين عملي نزنيد.
18- پس از چند دقيقه (حداكثر 15 دقيقه) مطالعه سري بلند كنيد و نسبت به آنچه كه خوانده ايد و درك كرده ايد مقداري بينديشيد.
19- هيچ وقت كتابي را پراكنده نخوانيد، بكوشيد مجموعه اي را كه بدست مي گيريد از اول تا آخر، مطالعه نموده و خود را به اين كار عادت دهيد.
20- هرگز وسط كتاب، مداد، خودكار، نامه، مدرك، گواهي نامه، كارت پستال، عكس، دفترچه (و غيره) نگذاريد كه هم امكان گم شدن دارد و هم عمر كتاب شما را كم مي كند.
آري، اين كار پيري زودرسي رابراي كتاب به ارمغان مي آورد.
بيژن غفاري ساروي تهران

 



نمايه معنا

جواد نعيمي
خواهرم! حجاب، افتخار توست. ميراثي گرانقدر است سپرده بر دستهاي مباركت!
حجاب، تلألؤ شبنم بر چهره زيباي گل است.
حجاب، فرياد جرس تقواست.
حجاب، آواي ملكوتي جمال طلبي معنوي زن است.
حجاب، ترنم ايمان بر لبان گوياي بي زباني است!
حجاب، تضميني براي تداوم خط زيباي شرافت است.
حجاب، زمزمه بلند گوهر پاكي است.
حجاب، تداوم بخش آيه هاي مهرباني متقابل همسران است.
حجاب، بوته خوشبوي «گل عفاف» است.
حجاب، سپري است قوي، در برابر شمشيرهاي تهاجم فرهنگي!
حجاب، تحميل محروميت بر مستعمره هاي شيطان نشين است.
حجاب، تجليگاه خلوص و جلوه گاه اراده زن مصمم و مسلمان است.
حجاب، سند اطاعت از فرمانده هستي است!
حجاب، زنجيري گران بر دستهاي ديو گناه است.
حجاب، نويد سپيده دمان عزت و فخر و آزادگي است.
حجاب، نشانگر وقار، علامت افتخار، و بيانگر نيكي كردار است!
حجاب، نمايه اي از مصونيت در برابر آفات اجتماعي و كينه هاي پليدان است.
حجاب، روشناي انديشه هاي بلند و عملهاي خداپسند است.
حجاب، بند محكمي بر پاي پليد شهوات است.
حجاب، منشور والاي آگاهي است.
حجاب، گامهاي بلند انسان در كوچه هاي معاني است.
خواهرم!
سند زيبنده افتخار، بر قامت موزون انديشه و عملت، همواره پايدار باد!

 



چند پرسش در باغ دانش

به نام آفريننده علم و دانش دل نوشته هاي عده اي دانش آموز كه قرار است آينده ساز ايران اسلامي باشند خطاب به مسئولين آموزشي اين مرز و بوم شايد كه به كارآيد.
سال هاست كه در پشت اين ميز و نيمكت هاي خردلي رنگ مي نشينيم و از گفتار و دلسوزي هاي معلمين زحمتكش بهره مند مي شويم و بنظرمان رسيد كه اگر تغييراتي در سيستم آموزشي به عمل آيد شايد متناسب تر از اين وضع موجود باشد و با ما كه به لطف و عنايت همين بزرگواران دلسوز مهارت هاي چند منظوره را كسب كرديم مفيدتر و با بهره وري بيشتري خدمت رسان كشورمان باشيم.
1- از كلاس اول راهنمايي زبان انگليسي مي آموزيم تا پايان دبيرستان .ولي براي ما سؤال است چرا هر دانش آموز ايراني بعد از فارغ شدن از تحصيل (ديپلم) هنوز قادر نيست جمله اي به انگليسي بگويد مگر اينكه توأماً با مدرسه به يكي از آموزشگاهها رفته باشد؟ اشكال از كجاست و اين موضوع براي نسل قبل از ما خيلي غم انگيزتر است.
2- جغرافي براي پايه دوم رياضي و تاريخ براي سوم رياضي تدريس مي شد متون اين دروس با كمي تغيير از پايه چهارم ابتدايي مدام تكرار شده بدون اينكه نياز سنجي شود آيا اين اطلاعات متناسب با درخواست من دانش آموز هست يا نه! در كمتر مدرسه اي در سطح تهران يافت مي شود كه اين دروس با فيلم و وسايل كمك آموزشي تدريس شود و كلاس ها بسيار كسل كننده و تكرار طي مي شود. دليلش چيست؟ و چرا هيچ تغييري در اين دو درس ايجاد نمي شد؟
3- درس ها عملياتي نمي شود و فقط يكسري محفوظات به خورد ما داده مي شود و كمتر مدرسه اي يافت مي شود كه تمام دروس در آزمايشگاه آموزش داده شود. دروس نظري مدام در كلاس و لابلاي اوراق كتاب جست وجو مي شود و اگر كسي هم علاقه به دروس نظري نداشته باشد و بخواهد به شكل عملي آموزش ببيند مدارس هنرستاني و كار دانش بسيار محدود است. تا كي قرار است ما تصور كنيم و در ذهنمان اربيتال بسازيم و نقطه جوش آب را در ذهنمان به 100 درجه برسانيم. دريغ از يك محيط آزمايشگاهي مفيد كه اين فعل و انفعالات را ببينيم.
4- در تمامي شبكه هاي تلويزيوني وقتي به معضلي برخورد مي كنند مي گويند براي حل آن بايد از كودكي آغاز كرد و در محيط مدرسه ولي هيچكس نمي گويد چگونه آيا با اين محفوظات، مهارتي ياد مي گيريم!
از كلاس چهارم نزديك به 50 بار رشته كوههاي البرز و زاگرس را به ما معرفي مي كنند و نمي دانيم چگونه بايد و از چه طريقي اين انفال زيباي فراواني را از خطر نابودي مواظبت كنيم پس آموزش و پرورش در حل معضلات جامعه كجاست.
به اميد اقدام مناسب و كارشناسانه ي مسئولين.
جمعي از دانش آموزان

 



بر بال خيال
تاج محل

تعريفش رو زياد شنيده بودم و هميشه آرزو داشتم چنين بناي زيبايي را از نزديك ببينم!
فكر كنم همه اين آرزو رو داشته باشن. بالاخره هر كسي دوست داره جاهاي ديدني و بناهاي تاريخي جهان به خصوص آثار ميراث فزهنگي ايراني رو ببينه و بشناسه.
اما براي من بالاخره انتظار به سر اومد و رسيدن به محلي كه يكي از زيباترين ساختمان هاي دنيا در آنجا قرار داشت زياد طول نكشيد. انگار تنها به اندازه يك نگاه بود! يا شايدم يك چشم به هم زدن.
وقتي در محل قرار گرفتيم نمي تونستم باور كنم! شور و نشاط خاصي بر جسم و جانم غالب شده بود. چطور يك چنين جاي زيبايي به وجود آمده؟ چه كسي اين بناي تاريخي رو ساخته؟ و هزار تا سوال ديگه توي ذهنم بود...
بعد از اينكه كمي به خودم اومدم راه افتادم و خيلي آرام به سمت ساختمان حركت كردم...
ابرهاي تيره رنگي آسمان را پوشانده . و به ساختمان نماي بسيار زيبايي بخشيده بود. شايد هم ساختماني به اين زيبايي آسمان را چنين جذاب كرده بود!
در مسيري كه به ساختمان مي رسيد استخر بزرگي بود كه تصويري از ابرهاي آسمان و همينطور سايه اي از خود بنا در آن افتاده بود. استخري پر از آب زلال و تميز و تصاويري به شفافي آينه...
وقتي چشمم را از استخر بر داشتم و به خاطر ديدن اين صحنه ها خدا را شكر كردم توجه ام به منظره اي جالب تر افتاد. در دو طرف مسير درختان زيبايي چشم نوازي مي كردند. درختاني كه خيلي با شكوه روي زمين سبز و قشنگ آنجا ايستاده بودند، اما قامتشان به بلندي آسمان بود و وقتي مي خواستم بلنديشان را حس كنم بايد به آسمان نگاه مي كردم. آنجا كه سبزي برگ درختان با ابرهاي پر پشت تيره تركيب شده بود، و وقتي برگهاي درخت در نسيمي كه مي وزيد مي رقصيد و ابرها آرام آرام حركت مي كردند نمي شد آسمان را زيبا تر تصور كرد.
اين درختان هميشه زيبا و دلنوازند، ولي سرّ عطر مستانه و رقص زيبايشان شايد همجواري با تاج محل بود..
بله...
درست است، تاج محل!
ساختمان بسيار زيبا و چشم نوازي در سرزمين هزار مذهب، يعني هند...
بي شك در جاي جاي اين كره خاكي اينقدر بناهاي عجيب و غريب و زيبا هست كه اگر بخواهيم به آنها يك نگاه خيلي كوتاه هم بياندازيم شايد وقت كافي نداشته باشيم! هند هم يكي از كشورهايي است كه بناهاي بي نظيري دارد و تاج محل يكي از همين بناهاست . تاج محل آرامگاه زيبا و با شكوهي است كه در نزديكي شهر آگرا، يكي از شهرهاي هند و در فاصله 200 كيلومتري دهلي نو، پايتخت آن كشور واقع شده است. اين ساختمان زيبا به دستور شاه جهان، پنجمين امپراتور گوركاني هند به دستور همسر ايراني و محبوبش ممتاز محل بنا شده است...
وقتي از دور به ساختمان تاج محل نگاه مي كردم، ستون ها و
مناره هاي بسيار زيبايي توجهم را به خود جلب مي كردند! چطور مي شد به مناره هاي بزرگي كه گرداگرد گنبد ساختمان واقع شده بودند توجه نكرد؟ مناره هايي كه اينقدر منظم و با شكوه بودند كه با خودم مي گفتم اين همه ظرافت ممكن نيست!
گنبد با شكوهي كه بر روي عمارت قرار داشت به خوبي مشخص مي كرد كه عمده هنر معماري آن، ايراني اسلامي است. چون بالاخره گنبد يكي از بزرگترين نشانه هاي معماري اسلامي است و معماران هنرمند ايراني هم در بناي آن يكه تازند. نماي ساختمان با توجه به مناره ها و گنبد زيبايش شباهت زيادي به مسجد پيدا كرده بود. وقتي آرام آرام و غرق در حيرت به بنا نزديك مي شدم كاشي كاري ها و آياتي كه نماي بنا را با آن تزيين كرده بودند، من را به يقين مي رساند كه آري...
هنر نزد ايرانيان است و بس!
راستي كه هنر و زيبايي روح آدم را تازه مي كند و خلاقيت را در وجود انسان فوران مي دهد...
هنوز از تماشاي تاج محل و زيبايي هاي آن سير نشده ام كه...
در عرض كمتر از يك ثانيه از آن محل زيبا بر مي گردم كنار دفترم. صدايي كه من را به خود آورده صداي خواهرم است كه من را براي ناهار صدا مي كند!
و من از اين سفر جذاب و ديدني در شور و شعفم. عكس هاي زيباي تاج محل را كنار دفترم مي گذارم، و خودكارم را لاي صفحه اي كه قرار است روي آن بنويسم...
و اينچنين سفر جذابم به پايان مي رسد.
احمد طحاني از يزد

 



نويسندگان فردا
درخت طلا يي

روزي روزگاري بود. در آن قديم قديم ها در شهري خانواده اي فقير زندگي مي كردند. در آن شهر تنها اين خانواده فقير بودند. اما ديگراني كه در شهر زندگي مي كردند، پولدار و ثروتمند بودند. در اين خانواده فقير، پسري كوچك بود به نام (نيما). او خرج پدر و مادرش را درمي آورد چون پدر و مادرش، بيمار بودند. روزي وقتي نيما داشت به سركار مي رفت. سر راه به درختي برخورد. داشت درخت را پشت سر مي گذاشت كه ناگهان كسي گفت: «اي پسر، حيف نيست كه با اين سنت، داري كار مي كني؟» نيما گفت: «تو كه هستي؟» آن شخص گفت: «درخت طلا هستم». نيمافكر كرد كه همه چيز خواب و رويا است. پس چشمانش را ماليد و گفت: «من دارم خواب مي بينم؟» درخت گفت: «سعي نكن از خواب و رويا بيرون بيايي چون همه چيز واقعيت دارد». نيما گفت: «از جان من چه مي خواهي؟» درخت گفت: «از مردم شهر شنيده ام كه تنها خانواده شما در اين شهر فقير است». نيما گفت: «آخر تو از كجا مي داني كه من و خانواده ام فقير هستيم؟» درخت گفت: «از لباس كهنه و پاره پاره ات». نيما زد زيرگريه. درخت به نيما دلداري داد: «نگران نباش. من به تو كمك مي كنم». نيما با نااميدي گفت: «آخر چطوري؟» درخت باخنده گفت:« مرا دست كم گرفته اي؟ من درخت طلا هستم».نيما گفت: «پس طلاهايت كجاست؟» درخت جواب داد: «آن كسي كه درستكار و مهربان است مي تواند طلاهاي من را ببيند».
بعد درخت به نيما اشاره كرد كه خاك جلويش را كنار بزند. نيما هم همين كار را كرد. بعد سكه هاي طلا را ديد. از تعجب دهنش بازماند. درخت گفت: «دراين جا 20 سكه طلاست. برو با اين سكه ها خوراك و پوشاك بخر. هر سكه طلا، پاداش كار خوب تو ست.»نيما روزها و هفته ها پيش درخت آمد و سكه طلايي را كه پاداش كار خوب او بود، مي گرفت. روزي وقتي نيما پيش درخت رفت تا از زحماتش تشكر كند، درخت را ديد كه خشكيده است.
نيما با ناراحتي درخت را بغل كرد و شروع كرد به گريه كردن. درخت پرسيد: «آيا من دوست خوبي براي تو بوده ام؟»نيما جواب داد: «بله! تو بهترين دوست دنيايي و من و خانواده ام را از فقر و تنگدستي نجات دادي». درخت گفت: «از تو خواهشي دارم».
نيما گفت «چه خواهشي؟» درخت با شاخه ي خشيكده اش به جوانه اي كه بغلش بود اشاره كرد و گفت: «اين جوانه را مي بيني؟ اين جوانه پسر من است. از تو مي خواهم از اين جوانه مراقبت كني».نيما گفت: «با جان دل قبول مي كنم». درخت گفت: «خيالم راحت شد». و بعد چشمانش را بست.
محمدجواد ابراهيمي 10 ساله/ تهران

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14