(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 22 فروردین 1390- شماره 19898

انقلاب مردم مصر بر بوم احساس
كتاب در نگاه آفتاب يك توصيه
جان شيدا
ريشه يابي لغات



انقلاب مردم مصر بر بوم احساس

اين روزها مردم مصر با سر دادن شعارهايي ضد جنايات حسني مبارك در ميدان التحرير مصر خواهان مجازات حاكم سابق ديكتاتورشان هستند . نقاشي هاي ديدني در مورد انقلاب مصردر روزهاي منتهي به انقلاب مصر و پس از آن است كه هر روز با يك عنوان مشخص ، به يكي از اين تحولات مهم منتشر شده است.
به گزارش رجا نيوز، اين سبك كار شباهت زيادي به نقاشي هاي مربوط به روزهاي اول انقلاب اسلامي ايران در سال 57 دارد كه بخشي از آن اكنون در حوزه هنري انقلاب اسلامي موجود است.

 



كتاب در نگاه آفتاب يك توصيه

رهبر معظم انقلاب در ديدار با خانواده شهيد مطهري، با ذكر خاطره اي در خصوص شرح حال نويسي با اشاره به كتابي از رومن رولان، فرمودند : يك وقت به يكي از اين آقايان اهل قلم و ادبيات كه مي گفت مي خواهم شرح حالي از امام بنويسم گفتم، اگر مي خواهي از امام شرح حالي بنويسي حتماً كتاب «مهاتما گاندي» را كه «رومن رولان» نوشته بخوان. انصافاً «رومن رولان» در تصويرسازي آدم فوق العاده اي است. هم در
رمان هايش اين طور است. هم در شرح
حال هايش، «رومن رولان» يك، دو سه رمان بزرگ خوب دارد كه از لحاظ داستاني، در حدّ رمان هاي درجه يك دنيا نيست اما از لحاظ تصوير و توصيف... به خصوص تبيين آن خصوصيات رواني و فكري چيز فوق العاده اي است...راجع به گاندي من خيلي كتاب خوانده ام اما هيچ كدام به خوبي اين كتاب نبود. نويسنده مدت كوتاهي به هند رفته و شخصيت گاندي را ـ شخصيت معنوي او را ـ اندازه گيري كرده و با بهترين بياني توصيف نموده است...
شايان ذكر است رومن رولان فرانسوي چند سال بعد از مرگ گاندي، يك كتاب جيبي در 220 صفحه در مورد شخصيت گاندي نوشت و تا به حال چندين بار تجديد چاپ شده است.
بخشي از كتاب:
... در ميان بسياري از صفات برجسته گاندي جي، به نظر من، دو صفت بيش از همه قابل ذكر است: نترسيدن و نداشتن نفرت. امروز ترس و نفرت بر جهان چيره شده. هيچ صفتي را بدتر از اين دو نمي توان براي يك فرد يا يك ملت تصور كرد. نسل گذشته آكنده از ترس و نفرت بود و نسل امروز در سايه آنها رشد مي كند.
گاندي جي نيم قرن مردم هند را تربيت كرد و به انديشه آنها جهت داد. ما از شكستها و
عقب ماندگيهاي اصلي خود خلاص نشديم اما از او چيزهاي بسياري آموختيم و بخشي از آنچه آموخته ايم هنوز هم باقي است و جزو سنتهاي هندي و ميراث نژاد ما شده است. مردم ما گاهي با يكديگر مي ستيزند؛ من، اما، تصور مي كنم، در مجموع، از نفرت به دورند...

 



جان شيدا

تار گيسو را كمند جان شيدا كرده اي
ناوك مژگان ميان قلب ما جا كرده اي

نقطه بسم اله آن خال لب گل بوي توست
طاق ابرويت حريم قبله ما كرده اي

گر تجلي گاه آدم بر فراز كوه بود
تو سراي ملك دل را طور سينا كرده اي

در حقيقت چهره ات آيينه ايزدنماست
اي فريد حسن و زيبايي چه غوغا كرده اي

كي شود تا جلوه گر گردد رخ زيباي تو
از نظرها غايبي و خون به دل ها كرده اي

تا كه خورشيد جمالت را ز ما كردي نهان
در دل و در ديده ها شوق تمنا كرده اي

خانه دل را خدا از بهر خود كرد انتخاب
يوسف زهرا، دراين خانه تو مأوا كرده اي

پرتو شمس رخت شد در وجودم مشتعل
آتش جان را پس پرده تماشا كرده اي

ره در اين منزل كسي هرگز نبرده تاكنون
ملك دل را «نادري» گويد كه يغما كرده اي

رمضانعلي غلامي (نادري)

 



ريشه يابي لغات

سليمان مختاري
خانه
خانه را از ريشه «كن» (كندن) مشتق دانسته است. كندن:1- حفر كردن زمين و مانند آن:
تاچند كني كوهي كو را نبود گوهر
در كندن كوه آخر فرهاد نخواهي شد
خاقاني
مثال در تركيبهايي نظير: چاه كن. گوركن و: آبكند «زميني كه آب آن را كنده و گود كرده باشد؛ آبگير «و سيلابكند» كنده ها و شكاف هاي روي زمين ناشي از سيلاب». 2- كشيدن و از بيخ برآوردن. (معين)
تبر داشت مردي همي كند خار
ز لشكر بشد نزد او شهريار
فردوسي
دوم تركيبهايي نظير: ريشه كن. بنياد كن. (افعال فارسي)
ريشه: كند؛ ايراني باستان كن - ت [1]. ماده مضارع: كن. ايراني باستان: ريشه «كن» به معني «كندن حفر كردن» قياس كنيد با كردي: ك نان «كندن» مقايسه كنيد با «خندق» (معرب كنده)، و «كان» به معني «معدن» و «كاني» در سنگ هاي كاني (معدني). به نظر علامه دهخدا «قنداق» معرب كنده است (دروجه تسميه گويد: چوبي كه كنده كاري شده تا ميل تفنگ در آن قرار گيرد يا آن را به تفنگ وصل كنند.)
دژبان
واژه: در اصطلاح نظامي قسمتي از سازمان نظامي كه افراد آن مأمور مراقبت از اعمال افسران و سربازان و جلوگيري از كارهاي خلاف ايشان است (معين).// قلعه بان. كوتوال. حاكم قلعه. نگاهبان دژ. قلعه بيگي. دژدار (لغت نامه):
مرا گفت شو سوي دژبان بگوي
كه روز و شب آرام و خوشي مجوي
فردوسي
واژه: دژ. قلعه و حصار. دز (برهان):
بيامد چو نزديكي دژ رسيد
خروشيدن و بانگ تركان شنيد
فردوسي
ريشه: دژ؛ دز و ديز ممكن است شكل لهجه اي باشد؛ در زبان سنسكريت «د هي» (سد، بارو و حصار)، اوستا: «اوزدئزه» در معني «انباشتن روي يكديگر نهادن»، ارمني «ديز» «توده»، در پهلوي «ديز». دژ را مقايسه كنيد با كلمه دزفول. «بان» نيز به معني محافظ مي باشد.
پل
واژه: طاقي باشد كه بر روي رودخانه آب بندند:
ريشه: پل در فارسي ميانه «پوهل» بوده كه در ايراني باستان به معني «گذرگاه، معبر» كه مشتق است از «پر» «بدان سو رفتن» و در اوستايي «پرتو» به معني «گذرگاه معبر».
از ريشه «پر» «گذشتن، عبور كردن، بدان سو رفتن». از اين ريشه مصدر پريدن (پرواز كردن) نيز ساخته شده است. قياس كنيد با فول به معني «پل. جسر» و نيز مقايسه كنيد با دزفول (نام شهر).
پل به شكل «پول» يعني همراه با «واو» نيز نوشته مي شده است كه هيچ ارتباطي به پول (از ريشه ابلوس) به معني قطعه اي از طلا، نقره، مس يا فلز ديگر و نيز اسكناس، ندارد. پول (= پل) به معني جسر در زبان هاي ايراني بسيار كهنسال است.
پل و راه اين لشكر آباد كن
علف ساز و از تيغ ما ياد كن
فردوسي
داور
واژه: داور از مصدر دادن ساخته شده است. دو معني دارد؛ 1-داد به معني «قانون، داوري، عدالت»:
مگر با من از داد پيمان كند
كه نه بد كند خود نه فرمان كند
دقيقي
2- دادن به معني «آفريدن. خلق كردن. نهادن» مي باشد.
ريشه: ماضي دادن؛ داد. ايراني باستان دا- ته. «دا» به معني «نهادن، وضع كردن». فارسي باستان: ريشه «دا» «نهادن، افكندن»، داته (داد) به معني «قانون، لفظا وضع شده».
اين فعل در اوستايي؛ از ريشه «دا» به معني «آفريدن، خلق كردن»، بوده است. اين معني در واژه هايي نظير: دادار (آفريننده، خالق)، دهش از مصدر دادن، به معني «آفرينش» بوده، امروزه به معني بخشش، كرم و عطا مي باشد.
نيز قس تركيب هايي نظير: دادگر «عادل»، دادگستر «دادور، عادل» دادستان «داور؛ دادرس (روي هم گيرنده داد)»، دادار «عادل، دادآورنده، داددهنده، آفريننده»، داد «قانون» [2]، داد در جزء نخست: دادخواه، دادرس، داور. داور در اصل دادور بوده كه به مرور زمان تخفيف داده شده و به صورت داور درآمده است.
آيين
واژه: آيين؛ رسم. روش. // قاعده. قانون. نظم. ترتيب//
شرع. دين. كيش. طريقت//
رسوم. شعاير، آداب ملي:
نيا را همين بود آيين و كيش
پرستيدن ايزدي بود پيش
ز يزدان بخواهيد تا همچنين
دل ما بدارد به آيين و دين
فردوسي
ريشه: فارسي ميانه: آذين، ايراني باستان:
«آ- دينه»؛ مركب از «آ» (پيشوند) و «دينه» مشتق است از ريشه «دي» به معني «ديدن، نگريستن».
عربي دخيل: آئين؛ در مورد ارتباط معنايي بين آيين (به معني «دين، شريعت») و ديدن، قياس كنيد اوستايي: «دئنا» «كيش، شريعت، مذهب» (در فارسي به شكل: دين) كه مشتقي است از ريشه هندو اروپايي: «دحي» «ديدن، مشاهده كردن، نگريستن».
ارتباط معنايي بين آيين (به معني رسم و قانون) و ديدن ظاهرا بدان مناسبت است كه رسوم و قوانين، مجموعه اي از قراردادهاي اجتماعي هستند كه بر مبناي بينش و انديشه وضع شده اند. قياس كنيد با آيينه (فارسي ميانه: آذينك، ايراني باستان: «آ- دينك»؛ مركب از «آ» (پيشوند) و «دينك» مشتق است از ريشه «دي» به معني «ديدن، نگريستن»).
نامه
ريشه: نامه از نام ساخته شده است. نام از ايراني باستان «نامن»، نيز نامن از هندو اروپايي «نمن» در لاتيني «نم ن»، سنسكريت «نامه». فعل ناميدن به معني «ناميدن، كسي را به نام خواندن» در فارسي نيز از «نام» ساخته شده است. قياس كنيد با لغات فارسي نامي «مشهور»، نامه، نامبردار «مشهور، معروف». در پهلوي، نامه به صورت «نامگ» بوده است.
سر نامه بود از نخست آفرين
ز دادار بر شهريار زمين
فردوسي
پيروز
ريشه: پيروزي در پهلوي به صورت پيروزيه بوده است. پيروزيهيستن: ماده ماضي: پيروزيهيست، جعلي است از ماده مضارع و پسوند ايست. ماده مضارع: پيروزيه جعلي از پيروز (صفت) «پيروز»، پيروز، ايراني باستان پري- اوژه. اوژه. از ريشه اوژه به معني «پيروز شدن، غالب آمدن» در اوستايي اوژه به معني «نيرو، مهارت، زور». در فارسي واژه هاي پيروز، پيروزي، فيروز (معرب پيروز)، فيروزي (معرب پيروزي).
ارتباط پيروزه (سنگ معروف) با پيروز (غالب، مظفر) ظاهرا بدين مناسبت است كه پيروزه (فيروزه) از دارنده خود دفع شر كند؛ قس عربي: حجرالغلبه، حجر الظفر «فيروزه».
سپاس از خداوند خورشيد و ماه
كزويست پيروزي و دستگاه
فردوسي
ــــــــــــــــــــــــــ
ّ[1]- «ت» پيش از «ن» به «د» بدل شده است.
[2]- داد در معني قانون به خاطر اين است كه قانون (داد) مجموعه اي از قراردادهاي اجتماعي هستند كه بر مبناي بينش و انديشه وضع شده اند. وضع شده توسط انسان.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14