(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 27 فروردین 1390- شماره 19902

درنگي بر كتاب «بازتاب نهضت جنگل در هنر و ادبيات»
عينك سرخ را به موزه بسپاريم!
از بسيجي ها بسيجي تر شدند!
صداي سعدي از فراز سده ها آدميان را اعضاي يك پيكر مي خواند
امنيت فرهنگي، چرا و چگونه؟
شنبه كه به ديوان مي روم بد مي نويسم!



درنگي بر كتاب «بازتاب نهضت جنگل در هنر و ادبيات»
عينك سرخ را به موزه بسپاريم!

فرامرز محمدي پور
به شهادت دو دهه حضور در عرصه شعر و فرهنگ و مطبوعات، اين قلم حرمت گذار همه آناني است كه صادقانه در پي اعتلاي فرهنگ اين ولايت، از عمر نازنين خويش مايه مي گذارند، حتي اگر با بخش هايي از مرام و مسلك آنان موافقت نداشته باشم.
بنابراين، نوشته حاضر بي هيچ قصد تقبيح و تشنيع، تنها مي كوشد صادقانه و به وضوح هر چه تمام تر بر كتابي- كه به نيت گزارش بازتاب نهضت جنگل در هنر و ادبيات فراهم آمده- تأمل كند و گوشه هايي از كاستي هاي اين گزارش را بر شمارد، كاستي هايي كه به راستي در تحقيقي از اين دست، آن هم با امكان دسترسي به منابع و مآخذ بسيار، مايه شگفتي است.
پيشاپيش شايان ذكر مي دانم علي رغم احترام فراوان براي مؤلف كتاب آقاي هوشنگ عباسي، طرح اين نكات را- اگر چه اندكي تلخ- بهترين هديه دوستانه مي دانم، كه بي شك بر شيريني به به و چه چه هاي منافقانه ارجح خواهد بود و اميدوارم در بازنگري و بازنويسي كتاب به كار ايشان آيد.
1- به گواهي اسناد فراوان و انكارناپذير، حكومت اتحاد سوسياليستي شوروي و وابستگان آن از جمله حيدر عمو اوغلي و خالو قربان در نابودي نهضت جنگل سهمي بزرگ و نقشي پررنگ داشته اند.خيانت و نفاق پيشگي اين جريان را حتي نويسنده ماركسيستي چون مصطفي شعاعيان (در كتاب شوروي و نهضت انقلابي جنگل) به تفصيل و با ذكر مستندات بسيار در حجمي بالغ بر پانصد صفحه تحليل كرده است. هم چنين نويسنده ا ي چون مجيد شريف واقفي (در كتاب وقتي كه ماركسيستها تاريخ مي نويسند) شرحي از تاريخ نگاري مغرضانه اين جريان را ارائه داده است كه مي توان به آن مراجعه كرد.
بگذريم، بر مرده چوب زدن خطاست، هم شوروي سوسياليستي و هم حيدر و خالو- با عاقبت به شري- به موزه سياسي تاريخ سپرده شده اند. اما دريغ اين جاست كه علي رغم گزندهاي جانكاه و ويرانگري كه نهضت جنگل از آن قبيله سياسي و آن تفكر جزمي به خود ديد، در پژوهش تاريخي و ادبي پيرامون نهضت جنگل، بازساز آن فرقه و آن فكر نواخته شود، و با عينك هاي سرخ تاريخ و ادبيات و هنر گيلان جنگل را به گونه اي تماشا و روايت كنيم كه ريشه ها و نمادهاي معنوي و آرمانخواهي ديني ميرزا و ياران رشيد و شهيدش كم رنگ نموده شود، يا در حاشيه قرار گيرد و يا دستمايه حذف ها و تحريف ها...
چگونه مي توان داعيه دار دوستي ميرزا و نهضت جنگل بود اما روايت «چيكي» را بر صراط مستقيم اين ماجراي روشن و پژواك ادبي آن تحميل كرد؟ آن گونه كه آن «رفيق شاعر» تخيل مي كند؛ «در چشم هاي خسته اش ديدم كه مي آيي/ اين بار بي تسبيح و سجاده...
با دريغ بسيار، به اندك تأملي مي توان ديد كه در كتاب حاضر، چه در تحليل تاريخ و چه در روايت ادبيات با تمسك به گزارش هاي ناقص و تحريف گونه و حذف و بايكوت، بخشي از شاخص ترين آثار و چهره ها ناديده گرفته شده و ابتدايي ترين قواعد پژوهش قرباني اين سنخ از نگاه قرار مي گيرد!
2- 15صفحه آغازين كتاب، عهده دار بررسي اوضاع عمومي ايران و گيلان در آستانه نهضت جنگل و به عبارتي بررسي زمينه ها و انگيزه مردم گيلان در پيوستن به نهضت جنگل است. ببينيم چه تصويري از علل و انگيزه هاي مردم اين ديار ارائه مي شود؟
اين پاراگراف ها گوياست؛ «... ورود سرمايه خارجي به ايران طبقه حاكمه ايران را كه از درباريان، اشراف و خوانين تشكيل شده بود، رو به ضعف برد، سرمايه خارجي براي عرضه كالا و كسب امتيازات اقتصادي نياز به امنيت داشتند، نبرد دائمي بين حكومت مركزي و خوانين نيز بر تضادهاي داخلي مي افزود. روحانيون ايران نيز كه در ميان توده هاي مردم از نفوذ قابل توجه اي برخوردار بودند، طبقه يكدست و متحدي نبودند، لايه هاي فوقاني معدود آن ثروتمند و وابسته به دستگاه حكومتي و بقيه روحانيون از طبقه متوسط و پايين جامعه بودند و در پيشاپيش جنبش هاي اجتماعي حركت مي كردند...
نهضت جنگل در گيلان بر بستر زمينه هاي اجتماعي و اقتصادي شكل گرفته بود و منبعث از شرايط تاريخي بود... مبارزه دهقانان و به ويژه اصناف تا حدودي شكل همه گير پيدا كرد... طبقات پايين جامعه به شدت مورد استثمار واقع مي شدند، ارباب ها به شدت دهقانان را استثمار مي كردند... اغلب طبقات بالا اعم از اعيان، مالك، بازرگانان، تجار، روحاني وابسته به روس بودند... زندگي دهقانان و طبقات پايين جامعه بسيار رقت بار بود و ثمره زحمتشان كاملا نصيب طبقات فرادست مي شد... در چنين هنگامه اي نهضت جنگل براي مردم آفتابي در تاريكي بود.»
جان كلام در سراسر اين تصوير و تحليل آن است كه ريشه هاي نهضت جنگل و انگيزه پيوستن مردم به آن را بايد در تضاد طبقاتي و جنگ دهقانان و رعايا با مالكان و حاميان آنان سراغ گرفت، نه شور آرمانخواهي ديني و انگيزه هاي معنوي. به بيان ديگر با ارائه تحليلي كه مبتني بر ماترياليسم تاريخي است، در چشم انداز جبر پولادين تاريخ و شرايط اقتصادي و تضاد طبقاتي به عنوان علت العلل همه حركت هاي اجتماعي، نهضتي شكل مي گيرد و توده هاي زحمتكش را به خود جذب مي كند.
انصاف بدهيم، منكر تاثير زمينه هاي اقتصادي در حركت ها و نهضت هاي اجتماعي نمي توان بود اما به عنوان كسي كه بر تاريخ اين مرز و بوم و واقعيت هاي آن چشم هاي خود را نبسته، هرگز انگيزه هاي اقتصادي را نمي توان علت تامه چنين جريان عظيمي دانست، كه طلايه دار آن فردي روحاني است كه ذكر روزانه اش- به تصريح ابراهيم فخرايي- آيه شريفه «ولاتحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا» بوده و ياد حضرت سيدالشهدا(ع) چشمانش را پر اشك مي ساخت. خلاصه كردن و فرو كاستن نهضت جنگل به يك شورش طبقاتي تهمت بزرگي است كه هيچ عقل سليمي آن را نخواهد پذيرفت. جالب تر اين كه اين تحليل طبقاتي ماترياليستي به تمام لايه هاي اجتماعي حتي لايه هاي روحاني و معنوي تسري داده شده، و با داوري خلاف واقع درباره روحانيت ايران در زمان نهضت جنگل، طبقات فوقاني روحانيت- كه لابد مقصود مراجع عظام شيعه است- در آن روزگار درباري و سرمايه دار معرفي مي شوند، و در جايي وابسته به روس تزاري!
3-در كار پژوهش، نقل و نقد توامانند، اگر محقق با نقلي موافق نباشد، قطعا جوانب آن را نقد مي كند اما نقل جانبدارانه و همراه با تمجيدهاي مبالغه آميز بي گمان نشان از ترويج دارد كه فراتر از پذيرش و رضايت است.
نويسنده كتاب، پس از ذكر چند مقدمه، بازتاب نهضت جنگل در ادبيات را با آثار داستاني مي آغازد، با اين سطرها در آغاز؛ «نخستين بار محمود اعتمادزاده (به آذين) نويسنده نام آور معاصر در رمان دختر رعيت با استفاده از خصايص جغرافيايي و تاريخي اثري ماندگار نوشت كه در ادبيات اقليمي جايگاه رفيع دارد. داستان او با توجه به بررسي مستند گونه نويسنده از رويداد تاريخي نهضت جنگل مطابقت زيادي دارد. رمان دختر رعيت آئينه تمام نمايي از زندگي روستائيان گيلان در هنگام خيزش نهضت جنگل است... دختر رعيت در داستان نويسي ايران اثر گرانسنگ و ماندگاري است.»
پس از اين ستايش ها چند صفحه از «دختر رعيت» نقل مي شود؛ با خواندن اين سطرهاي شگفت خواننده به بداهت در مي يابد كه جزميت حزبي چه بر سر ادبيات و هنر نمي آورد؟ مي خوانيم؛ «كميته آزادكننده ايران تشكيل شد و در آن ميرزاكوچك خان در كنار حيدرعمو اوغلي و احسان اله خان و ديگران نشست... پادوهاي سياسي از همه رنگ در ظاهر براي ميانجيگري و در باطن براي كاشتن تخم اختلاف و نفوذ در نقاط ضعف ميرزا و اطرافيان او، دسته دسته از تهران رو به رشت نهادند... اينان توانستند در سرشت سست ميرزا چنان كه بايد رسوخ كنند و نيروهاي انقلابي را از حركت باز دارند و اندك اندك كار را به توطئه پسيخان بكشانند. در آغاز پاييز سال 1300 ميرزا كوچك به بهانه اختلافي كه بر سر تحويل دارايي رشت و الحاق نيروهاي جنگل به ارتش انقلاب در ميانه برخاسته بود، حيدرعمو اوغلي، خالو قربان و سرخوش، كميسرهاي انقلابي را به پسيخان دعوت كرد. در محل ملاقات ميرزا حاضر نشد. در عوض گماشتگان او در پناهگاه جنگل خانه را فرو گرفتند و به تيراندازي پرداختند. خالو قربان و حيدر عمواوغلي با آتش موزر هر يك از طرفي راهي باز كردند و به جنگل زدند. خالو به شهر رسيد، اما حيد رعمواوغلي در راه گرفتار و به دست كسان ميرزا زنداني گشت. سرخوش در همان خانه ميان شعله هاي آتش جان سپرد. از اين جا كشاكش مسلحانه ميان جنگل و انقلاب ايران، بيرحمانه درگرفت... بهترين و ارزنده ترين فرزندان ايران در اين ماجرا ترك سر كردند و يا ناچار به جلاي وطن گشتند...»(ص30)
نيازي به شرح و تفصيل نيست. شاه بيت كلام نويسنده مشهور حزب توده جناب به آذين اين است كه ميرزا كوچك نيرويي سست عنصر و خائن و ناجوانمرد و در يك كلام نابودكننده نهضت جنگل است، هم چنان كه مراد از نيروهاي انقلاب ايران، انشعاب كمونيستي حيدر عمواوغلي، خالو قربان و ديگر سرسپردگان شوروي است.
واقعه پسيخان- با استناد به كتاب هاي متعدد- چيزي است، خلاف روايت به آذين و ديگر شوروي پرستان نامدار معاصر كه علاقه مندان نمي توانند اصل ماجرا را در كتاب هاي مربوط به آن پي گيرند. در آخرين بيانيه ميرزا كوچك خان نيز به اين قضيه اشاره شده است (اين سند براي نخستين بار در سال 1364 در كيهان فرهنگي به چاپ رسيده است. شماره 9- آذر 64)
حال بر داوري نويسنده «بازتاب...» درنگ مي كني «دختر رعيت» به آذين در عرصه داستان نويسي ايران نه اثري درخشان تلقي مي شود، نه رماني ماندگار، صرفا جنبه التزام و جزميت به رئاليسم سوسياليستي و تحميل تحليل هاي ماركسيستي- آن هم به قرائت حزب توده- آن را نوشته اي مثال زدني مي كند كه زندگي روستائيان اين ولايت را در حوالي نهضت جنگل دستمايه رماني سست و گزارش گونه قرار داده است. حق اين است كه اين كتاب در مقايسه با ديگر آثار مشابه در مرتبه اي نازل قرار مي گيرد، حتي در مقايسه با كتاب «مردي از جنگل» (احمد احرار)- علي رغم حشو و زوائد و اطلاعات ناقص و اشتباه از آن پيشي مي گيرد، و اگر انصاف دهيم و نيك بنگريم كتاب حسن اصغري (ول كنيد اسب مرا)- كه به تازگي با نام «غرش دريا» بازنويسي و منتشر شده، در كنار اثر درخشان «اميرحسين فردي» با نام «ميرزا كوچك جنگلي» دو اثر برجسته داستاني اند كه با ياد و نام نهضت جنگل شكل گرفته اند و بر باقي آثار پيشي مي گيرند.
4- و اما شعر جنگل؛همه مي دانيم كه در عرصه شعر- برخلاف داستان- آثار بسياري از شاعران گيلاني و غيرگيلاني، به ويژه در سال هاي پس از انقلاب به يادگار مانده است. درخشان ترين شعرها در اين وادي از سوي شاعراني سروده شده كه دلبسته باورهاي شيعي و انقلاب اسلامي اند، اما ذهنيت حذف و بايكوت چنان بر روند انتخاب، گزينش و حتي گزارش كتاب حاضر سيطره دارد كه به استثناي بهمن صالحي، همه اين شاعران يك سره مشمول حذف و بايكوت مي شوند؟ آيا اين با صداقت و روح امانت در كار پژوهش منافات ندارد؟ بگذريم، جالب اين كه به جاي شعر معروف استاد بهمن صالحي (با مطلع «الاصداي تو روح پيام قرآني») غزلي ديگر انتخاب مي شود تا گرايش مذهبي پررنگي را نشان ندهد، هر چند به قدرت آن غزل معروف نباشد! براي آن كلي گويي نكرده باشم، اشاره مي كنم به شعر «ميرزا و جنگل» زنده ياد سلمان هراتي و منظومه «ساعت دلتنگي» و مثنوي «عبور سبز» (هر دو از عبدالرضا رضايي نيا) و چهار پاره زيباي دكتر غلامرضا رحمدل و غزل هاي به ياد ماندني روانشاد سيد محمد عباسيه كهن، ابوالقاسم حسينجاني، نصرت الله مرداني، حسين اسرافيلي.
و بر اين نام ها اضافه مي كنم، شعرهاي لطيف بسياري از شاعران گيلان و ايران از جمله حسن حسيني، شيون فومني، كريم رجب زاده، م، مويد، امير فخر موسوي، تقي متقي، مهدي ريحاني، مرتضي نوربخش، عباس مهري آتيه، رحمت موسوي، جمشيد عباسي، رحيم زريان، جليل واقع طلب، شاهيني ذوالكفلي، رسول شريفي، علي پورحسن، جواد محقق، مجيد مرادي، محمدخليل جمالي، مجتبي مهدوي سعيدي و...
اگر در مقام داوري باشيم، به سادگي مي توان اثبات كرد كه فقط چند اثر از اين خيل بسيار، از نظر ارزش ادبي بر مجموعه آثار ذكر شده در كتاب رجحان دارد.
5- در شعر گيلكي نيز همين معامله بايكوت گرايانه جاري است؛ شاعران توانايي چون امير فخر موسوي، دكتر غلامرضا رحمدل، زنده ياد حجت خواجه ميري، تراب نصرين كامران، سيد يعقوب باقري، مصطفي رحيم پور، عبدالرضا رضايي نيا و روانشاد استاد سيد محمد عباسيه كهن و بسياري ديگر مشمول حذف شده اند، حال آن كه بخشي از زيباترين سروده هاي گيلكي درباره نهضت جنگل در سال هاي اخير از اين شاعران يا به چاپ رسيده، يا در محافل شعري و رسانه هاي ارتباطي خوانده شده است.
6- متأسفانه «ترانه هاي جنگل» نيز از اين سنت اوليه در امان نمانده است و رد تصفيه ايدئولوژيك را در آن جا نيز مي توان گرفت. مجموعاً از ده ترانه در اين بخش ياد شده است، با اين ويژگي كه اولا دو ترانه بي هويت به نام هاي ماسوله و زمستان (به نقل از كتاب ترانه سرودها، خلق هاي ايران، صادره از كميته كوهنوردي يكي از گروههاي ماركسيستي اول انقلاب در كرج) آمده كه علاوه بر اين كه هرگز اجرا نشده اند، فاقد ارزش هنري و شعري هستند و ارتباط چنداني به نهضت جنگل ندارند، اگر هر ترانه اي صرفاً به دليل يك بار نام بردن از ميرزا ارزش ياد كرد در اين عرصه را داشته باشد، بايد دست كم از پنجاه ترانه گيلكي نام برد و ياد كرد.
ثانياً: از مشهورترين ترانه جنگل در سال هاي پس از انقلاب يعني ترانه «بيا ميرزا» با شعر و آهنگ زنده ياد عبدالله ملت پرست و صداي ماندگار روانشاد عليرضا شوريده ذكري به ميان نيامده است. همين طور از ترانه هاي «كوچك خان» (با شعر عبدالرضا رضايي نيا، آهنگ شهاب آزادي وطن و خوانندگي هوشنگ حقيقت طلب) و ترانه «پيله برف» با شعر سيد محمد عباسيه كهن، آهنگ اكبر كنعاني و صداي هوشنگ حقيقت طلب) و «چراغ گيل» (با شعر فرامز محمدي پور، آهنگ بابك ربوخه و خوانندگي حسن جيلاني و بابك ربوخه).
7- از ديگر كاستي هاي اين پژوهش آن است كه در بخش آثار نمايشي نامي از سريال درخشان نمايشي «بي بي هيبت» توليد شبكه راديويي گيلان (سال67) به نويسندگي خانم ملاحت اسداللهي و تهيه كنندگي و كارگرداني مهدي آذري سخني به ميان نيامده است.
همچنين از كليپ تلويزيوني «ساعت دلتنگي» به نويسندگي و تهيه كنندگي عبدالرضا رضايي نيا و بازيگري غلامرضا ميرمعنوي و زهرا خرمي. اين اثر در جشنواره سراسري مراكز صداوسيماي كشور درسال 74 به عنوان اثر برتر انتخاب شد.
همچنين از ده ها اثر ديگر از جمله سريال مشهور «كوچك جنگلي» به كارگرداني بهروز افخمي و فيلم سينمايي «ميرزا كوچك خان» (امير قويدل)و...
8- اكنون پس از اين مرور، بد نيست به اول كتاب برگرديم، به مقدمه دوصفحه اي اول كتاب، كه بي مقدمه به ستايش و نقل مانيفست سياسي، ادبي نشريه «دامون» مي پردازد؛ «ادبيات جنگلي» را مي توان تا حماسه سياهكل نيز بسط داد. دامون جدا از جنگل نيست. دامون خود جنگل است، (ص6)
صرف نظر از ادعاي خلاف واقع در برابر دانستن روزنامه جنگل (ارگان نهضت ميرزا كوچك خان) با نشريه دامون (با گرايش واضح ماركسيستي كه درسال هاي اول انقلاب منتشرشده)، اين سطر در حكم مرامنامه حاكم بر تمام كارهاي ادبي اين چنين است و بيانگر رويكرد كتاب در فراهم آوردن گزارشي چپ زده (آن هم از نوع ماركسيستي)، و اين چنين است كه حتي نمي توان در طرح جلد كتاب نيز اندكي تأمل كرد كه به گمان بسيار گوياست- كار هركس كه باشد!-
در طرح روي جلد، جنگل در پشت ميرزا و همراهان او سبز سبز است، اما چهره ميرزا و همراهان در هاله اي سرخ مات شده و البته نام كتاب نيز با حروف «سرخ» نوشته شده است؟ با عنايت به اوصاف متن آيا معنادار نيست؟
در پايان ضمن اعلام آمادگي براي تداوم و تفصيل بحث با تأمل بر جزئيات، معتقدم كه دوره جزم انديشي هاي فضيلت كش و هنر بر باد ده حزبي در ايران به سر آمده و دريغ مندم كه اهل هنر و انديشه صداقت و انصاف در تحقيق را در مذبح مصلحت انديشي هايي از اين دست قرباني كنند، به قول سهراب سپهري؛ پرده را برداريم/ بگذاريم كه احساس هوايي بخورد...

 



از بسيجي ها بسيجي تر شدند!

فصل هاي پيش از اين هم ابر داشت
بر كويرم بارشي بي صبر داشت
پيش از اينها آسمان گلپوش بود
پيش ازاينها يار در آغوش بود
اينك اما عده اي آتش شدند
بعد كوچ كوه ها آرش شدند
از بلند از حلق آويزها
قلب هاي مانده در دهليزها
بذرهايي ناشناس و گول و گند
از ميان خاك و خون قد مي كشند
بعضي از آنها كه خون نوشيده اند
ارث جنگ عشق را پوشيده اند
بزدلاني كز هراس ابتر شدند
از بسيجي ها بسيجي تر شدند
اي بي جان ها! دلم را بشنويد
اندكي از حاصلم را بشنويد
تو چه مي داني تگرگ و برگ را
غرق خون خويش، رقص مرگ را
تو چه مي داني كه رمل و ماسه چيست
بين ابروها رد قناسه چيست
تو چه مي داني سقوط «پاوه» را
«عاصمي» را «باكري» را «كاوه» را
هيچ مي داني «مريوان» چيست؟ هان!
هيچ مي داني كه «چمران» كيست؟ هان!
هيچ مي داني بسيجي سرجداست؟
هيچ مي داني «دوعيجي» در كجاست؟
اين صداي بوستاني پرپر است
اين زبان سرخ نسلي بي سر است
با همان هايم كه در دين غش زدند
ريشه اسلام را آتش زدند
پاي خندق ها احد را ساختند
خون فروشي كرده خود را ساختند
زنده هاي كمتر از مردارها
با شما هستم، غنيمت خوارها
بذر هفتاد و دو آفت بر شما
بردگان سكه! لعنت بر شما
باز دنيا كاسه خمر شماست
باز هم شيطان اولي الامر شماست
با همان هايم كه بعد از آن ولي
شوكران كردند در كام علي
باز آيا استخواني در گلوست؟
باز آيا خار درچشمان اوست؟
زخمي ام، اما نمك... بي فايده است
درد دارم، ني لبك.... بي فايده است...
...

 



صداي سعدي از فراز سده ها آدميان را اعضاي يك پيكر مي خواند

نامگذاري اولين روز ارديبهشت به نام «روز بزرگداشت سعدي» نشان از اهتمام جمهوري اسلامي ايران در گراميداشت مشاهير فرهنگي و نقش شيخ اجل سعدي شيرازي در فرهنگ و تمدن ايران زمين است. در زير بخشي از پيام محمد باقر خرمشاد رئيس سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي به مناسبت روز بزرگداشت سعدي را مي خوانيد :
« سعدي بزرگمردي است كه در طلب دانش و تجربه جهان اسلام آن روزگار را زيرپا گذاشت و از محضر مشايخ بسيار، نكته ها آموخت و حاصل اين آموخته ها و تجارب را به زيباترين وجهي به قيد كتابت كشيد، به گونه اي كه پس از گذشت قرن ها هنوز سعدي در پهنه زبان و ادبيات فارسي، فار سي است كه ميدان فصاحت و سخنوري در تصرف اوست.
در روزگاران ما كه توجه به انسان و حرمت انساني فصلي مهم از آموزه هاي بشر را تشكيل
مي دهد، صداي سعدي از فراز سده ها همچنان پر طنين آدميان را اعضاي يك پيكر مي خواند و درد يك تن را درد جامعه بشري مي داند. در دنياي پررنگ و بوي «بوستان» شيخ شيراز راستي و درستي رونق دارد و عشق به عدالت و پارسايي و كمك به هم نوع، اين جهان را زيبا و دوست داشتني كرده است.
سعدي قرن هاست در شرق و غرب عالم سخنگوي زبان فارسي و فرهنگ ايراني به شمار مي آيد و براي بسياري از نويسندگان و شاعران كلام سعدي الهام بخش است. بسيارند كساني كه به زبان هاي عربي، انگليسي، فرانسه، آلماني و... سعدي را ستوده اند و آثار او را ترجمه كرده اند و از نكته هاي شگفت او بهره ها گرفته اند، از اين رو شايسته است سعدي را يكي از مهم ترين اركان گفت و گوي فرهنگ ايراني و زبان و ادبيات فارسي با ديگر كشورها بدانيم.
گذر زمان نتوانسته تازگي و طراوت سخنش را دگرگون كند و قبول عام او را در معرض كاستي قرار دهد. از همين رو سخن يكي از منتقدان اروپايي روزگار ما درست مي نمايد كه: «سعدي واقعاً يكي از گويندگان ماست.ذوق سليم تزلزل ناپذير او، لطف و جاذبه اي كه به آثار او روح خاصي
مي بخشد، لحن سخريه آميز و پرعطوفتي كه با آن معايب و مفاسد جامعه انساني را ريشخند مي كند، او را در نظر ما عزيز مي دارد.»
به همين دليل بزرگداشت سعدي، تنها بزرگداشت شاعري شيرين سخن نيست، بلكه علاوه بر آن بزرگداشت يكي از سخنگويان بزرگ و صاحب مكتب فرهنگ ايراني و زبان فارسي است. مردي كه از پس گذشت قرن ها هنوز هم از طريق آثار خويش ما را به زندگي و فرهنگ پيوند مي زند و مي تواند امكان ارتباط فرهنگي ما را با شرق و غرب عالم و با بخش ارزشمندي از سنت فرهنگي خويش فراهم كند تا بتوانيم از آموزه هاي او به عنوان معلم عشق و آزادگي بهره بگيريم و جهاني زيباتر و انساني تر و به ساحت آزادگي نزديك تر بسازيم.

 



امنيت فرهنگي، چرا و چگونه؟

حاجي حسن پور
بدون شك بشر براي پيشرفت و تعالي خويش، در هر مقياسي نيازمند مسائل گوناگوني از جمله امنيت است امنيت كه درو اقع سنگ بناي تمام فعاليت هاي جمعي و فردي است در زمينه هاي مختلف سياسي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و... از جايگاه و اهميت خاصي در تمام فرهنگ ها و تمدن ها برخوردار است به طوري كه اصولاً نمي توان مردماني يافت نمود كه درپي تحقق اين مهم نبوده و ا زآن بي نياز باشند.
از جمله موضوعاتي كه در باب امنيت مطرح مي گردد موضوع امنيت فرهنگي است.
مسئله امنيت فرهنگي كه هميشه دوران و در جوامع مختلف، از سوي معاندين و مخالفين با فرهنگ حاكم بر آن جوامع، مورد تهديد بوده است امروزه نيز در قالب هاي مختلف و با ابزارهاي تازه (modern tools) در ميان ملت هاي مختلف دنيا وجود دارد. بي ترديد بايد گفت همان گونه كه مثلاً براي برقراري امنيت اقتصادي، حاكمان هر جامعه به وضع قانون اقدام مي كنند در حوزه فرهنگ نيز بايد چنين كنند. يكي از مشكلات و مصائبي كه ما در عرصه فرهنگ خودي شاهد آن هستيم (كه از دير زمان هم اين گونه بوده است) فقدان امنيت فرهنگي است كه طبعاً علل و عوامل مختلفي داشته و دارد كه در اينجا و بر حسب نياز، به برخي از اين علل اشاره مي كنيم.
1- عدم قوانين الزام آور
در دنياي كنوني، ما نمي توانيم براي تحقق امنيت فرهنگي به يك سلسله قواعد و قوانين توصيه اي و نصيحت گونه (كه حالت آمريت نداشته و ضمانت اجراي آن بشدت در ضعف و به تعبيري در موضع انفعالي مي باشد) اكتفا كنيم. ما اگر در بسياري از كشورها دقت كنيم بخوبي مي بينيم كه قوانين آنان در زمينه تأمين امنيت فرهنگي جنبه دستوري دارد بويژه نسبت به دستگاه هاي فرهنگي، لذا فرهنگ اين كشورها از امنيت خاصي بهره برده به طوري كه به راحتي نمي توان به آن تجاوز و نمادها و باورهاي فرهنگي آنان را دگرگون نمود.
هرچند بايد اذعان نمود كه حوزه فرهنگ از حساسيت و ظرافت خاصي برخوردار است كه طبعاً مي بايد در اين باب به انجام عمليات هاي فرهنگي كه از آن به فرهنگ سازي ياد مي شود اقدام نمود تا اين كه بخواهيم قوانين الزام آور وضع نماييم ولي ناگفته پيدا است كه براي تحقق اين فرهنگ سازي، ما سخت نيازمند يك سلسله قواعد و قوانين آمرانه و الزام آوري هستيم كه هيچ كس نتواند با سليقه و نظر خويش آن را دگرگون ساخته و براساس خواست عده اي محدود و معدود عمل نمايد و بر فرهنگ ما آن برود كه سزاوار نيست. در حقيقت بايد گفت ما براي ايجاد ثبات و امنيت فرهنگي نيازمند قوانيني همچون قوانين ديگر عرصه ها از قبيل اقتصاد، اجتماع و... هستيم كه تحت هر شرايطي لازم الاجرا باشند.
2- موازي كاري دستگاه هاي فرهنگي
ما اگر بخواهيم در باب مسائل فرهنگي توفيقي كسب نماييم مي بايد نسبت به مراكزي كه توليت و به تعبيري عهده دار مسائل فرهنگي جامعه هستند، كما و كيفا توجه و تجديدنظري جدي صورت دهيم. اين گونه كه اولاً ضرورت برخي از اين مراكز را بررسي نموده و در مرحله بعد، عملكرد و بازدهي (و به عبارتي بازخورد) آنان را مورد ارزيابي و ارزشيابي قرار دهيم. طبعاً پس از اين دو مرحله خواهيم ديد كه نه تنها امروزه ما نيازي به بسياري از اين مراكز نداريم بلكه حتي مي بايد برخي از اين مراكز از ميان بروند (و يا حداقل در يكديگر ادغام شوند) چرا كه اولاً در ميان اين دستگاه ها، موازي كاري هاي فراواني وجود دارد. به گونه اي كه ممكن است همه اين مراكز بر يك موضوع تمركز و از ديگر موضوعات غافل شوند. اتفاقي كه چه بسا موجبات ناامني فرهنگي را نيز فراهم آورد. از طرف ديگر وجود مراكز متعدد فرهنگي باعث اين مي شود كه نتوان يك سياست واحد فرهنگي كه همه به آن ملتزم باشند ايجاد نمود در نتيجه اين مراكز، خود يكي از عوامل ايجاد ناامني در حوزه مسائل فرهنگي خواهند بود.
بنابراين به نظر مي رسد پس از گذشت بيش از سه دهه از انقلاب فرهنگي مردم ايران، بازنگري در كم و كيف مراكز فرهنگي جهت به روزسازي آنان با نيازها و ضرورت هاي فرهنگي امروز ما، امري اجتناب ناپذير و حتمي باشد كه جدا همتي جهادگونه از مسئولين امر فرهنگ مي طلبد.
3- فقدان نقشه جامع فرهنگي
يكي ديگر از علل توليد ناامني در عرصه فرهنگ را مي توان نبود نقشه جامع فرهنگي دانست. هرچند بحمدالله سند چشم انداز بيست ساله كشور از سوي مقام معظم رهبري به قواي كشور ابلاغ گرديده و در آن به مقوله فرهنگ، خوب توجه شده است ولي بايد اعتراف نمود كه همواره و از ابتداي انقلاب تاكنون در اين مقوله، كوتاهي هاي فراواني رخ نموده كه برخي از آنها قابل قبول و برخي ديگر را نمي توان به آساني توجيه كرده و پذيرفت. لذا است كه در اين ميان براي هم افزايي توانمندي هاي فرهنگي از يك سو و ضرورت پاسخ گويي به نيازهاي جديد فرهنگي از سوي ديگر، ما در اين حوزه، نيازمند نقشه جامع فرهنگي مي باشيم.
در اين جا بايد با شور و شعف يادآور شد كه يكي از مباحث مهمي كه در باب فرهنگ عمومي در سال هاي اخير به خوبي مطرح گرديده است موضوع مهندسي فرهنگي مي باشد كه در تعريف آن گفته شده است: «تلاش در جهت تقويت اجزاي اصلي فرهنگ اسلامي و ملي كشور و پاسداشت آن در برابر نفوذ و تأثير فرهنگ مخرب غربي در پرتو چينش مناسب و تعيين جايگاه صحيح تمامي ابعاد و ويژگي هاي فرهنگي جامعه ما كه به منظور ارتقاي فرهنگ اسلامي- ملي در كشور، جلوگيري از ايجاد بحران هاي فرهنگي و هويتي، ممانعت از نفوذ فرهنگ غربي به ايران، تحقق آرمان ها و اهداف انقلاب اسلامي، رشد كيفي شاخص هاي فرهنگي در كشور و نوسازي فرهنگي كشور مي باشد.» به نظر مي رسد كه اگر اين موضوع، با دقت و قدرت هرچه تمام تر، تداوم يابد بي ترديد نويدبخش امنيت فرهنگي اي خواهد بود كه درخور شأن يك جامعه اسلامي پيشرو مي باشد.
در هر صورت موضوع امنيت فرهنگي در دنياي امروز براي فرهنگ ما امري بسيار ضروري است. بدانيم كه اگر اين مهم تأمين نگردد ديري نخواهد پاييد كه ما در اين عرصه از تمام داشته هاي خويش تهي و بسان ديگر عرصه ها به ديگران محتاج شويم. از اين رو است كه در اين راستا مسئولان و متوليان امر فرهنگ (تا فرصت هست) مي بايد كاملاً حساس و به هوش باشند و اقدامات لازم را انجام دهند تا امنيت پايدار در اين عرصه نيز حاكم گردد.

پي نوشت:
¤: سايت شبكه تحليلگران تكنولوژي ايران http://ciitanir

 



شنبه كه به ديوان مي روم بد مي نويسم!

فريبا طيبي
27 روز از فروردين 90 هم گذشت. به همين سادگي! و تازه تازه لختي و كسالت و كسادي تعطيلات، دارد رخت مي بندد.
كاهلي و تنبلي تعطيلات دراز دامن نوروز كه دامن گير همه و همه شده بود از جمله مطبوعات و اهل قلم.
نمي دانم درهيچ جاي ديگر دنيا هم سابقه دارد كه در آن، اغلب رسانه هاي نوشتاري و روزنامه ها دو هفته تمام تعطيل باشند يا نه.
در كشور ما كه بدجور سابقه دارد و آب از آب هم تكان نمي خورد.يك تغافل شيرين و دلچسبي همه گير مي شود كه نگو. طوري كه حتي بعد از اتمام تعطيلات برخي باز هم همه دل شان مي خواهد تجاهل كنند.
دوست دارند خودشان و ذهن و فكر خود را از اخبار وقايع مهم دنيا و حتي كشور دور و بي خبر نگه دارند.
درست مثل روزهاي جام جهاني كه حساس ترين اخبار روز دنيا، تحت الشعاع فوتبال و تب و تاب بي نظير آن، خواسته يا ناخواسته محو مي شود.
بهار و حال و هواي سرخوشانه آن هم مضاف بر علت.
اپيدمي بي پولي بعد از نوروز و كش آمدن دو هفته بعد از آن تا اول ارديبهشت ماه جلالي نازنين ونفس گيري روز شماري تا حلول سربرج... اينها مجملي است كه حديث مفصلش را تو خودت بخوان.
اين مي شود كه توي فروردين به اين دلربايي كه در قديم الايام شمشادها جوان و پرندگان مهاجر ترانه خوان مي شدند، خيلي حرف و نقل و مطلب جانداري نمي بيني كه چاپ شود و اغلب دست به قلم ها خودشان را به هر مصيبتي مي كشانند تا يكي - دو هفته بگذرد و مثل ماشين هاي تكثير قديمي كم كم گرم شوند تا شروع كنند به كار و راه بيفتند.
داشتم به همين چيزها فكر مي كردم كه جمله اي ازبزرگي يادم آمد كه توي درس و مشق ما ادبياتي ها از آن زياد ياد مي كنند.
اسم «صاحب بن عباد» را كه حتماً شنيده ايد. «كافي اسماعيل، صاحب بن عباد طالقاني» همان وزير با كفايت و با تدبير فخرالدوله ديلمي در قرن چهارم كه طيب و اديب و نويسنده هم بود اما شهرتش به وزارتش است. همان وزيري كه مقر حكومت را از ري به اصفهان برد. از اين جناب صاحب بن عباد، دو كلمه قصار به جا مانده كه معروف است. يكي درباره كتاب ارزشمند «الاغاني» از ابوالفرج اصفهاني. اينكه گفته بود: «من تا قبل از اين كه الاغاني به دستم برسد، موقع مسافرت چند بار شتر كتاب با خود همراه مي بردم، اما بعد از ديدن و خواندن الاغاني همين يك كتاب ارجمند مرابس.»
حرفم طولاني شد. جمله معروفي كه مي خواستم از وي نقل كنم اين است كه گفته بود: «شنبه كه به ديوان مي روم، بد مي نويسم!»
يعني حتي به اندازه يك روز ننوشتن، يك جمعه قلم به دست نگرفتن، روي نوشتن نويسنده اثر مي گذارد، چه رسد به دو هفته تعطيلي مبسوط و چه بسا بيشتر. البته هر نويسنده اي براي نوشتن، «ده فرمان» مخصوص خودش را دارد، اما اين گونه است كه او مي شود آن مرد بزرگ صاحب نام و برخي مي شويم اين!

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14