(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 4 اردیبهشت 1390- شماره 19909

انقلاب اسلامي بزرگترين پيروز تحولات در خاورميانه است
تحولات خاورميانه و پايان سلطه آمريكا
تبارشناسي ماهيت قيام هاي منطقه
جستاري در نوع برخورد با فتنه گران در طول تاريخ؛
محدودسازي فتنه گران؛ از سامري تا موسوي



انقلاب اسلامي بزرگترين پيروز تحولات در خاورميانه است
تحولات خاورميانه و پايان سلطه آمريكا

علي قاسمي-حسين بابايي
گذشت هفته ها از جريان بيداري اسلامي مردم منطقه و تحولات بيدارساز در كشورهاي عربي، سقوط ديكتاتورهاي دست نشانده غربي را در خاورميانه به دنبال داشته است. از اين رو آنچه بيش از پيش واقعيت اين جريان ها را آشكار مي سازد اعتراف و اظهار نظر سران كشورهاي غربي در خصوص سير حركت اين تحولات و جنس خيزش و جنبش هاي اخير مردم منطقه است. واقعيتي كه روند الگوسازي انقلاب اسلامي و تاثير پذيري مردم مسلمان كشورهاي منطقه از الگوي توانمندي تحت عنوان جمهوري اسلامي ايران را نشان مي دهد؛ موضوعي كه درابتداي شكل گيري خيزشهاي مردمي در خاورميانه و شمال آفريقا طي چندماه گذشته، توسط رسانه هاي وابسته غربي به گونه اي ديگر تعبير و تفسير مي شد. اما آنچه امروز در اظهارنظرات ضد و نقيص و دو پهلوي سران غرب بويژه آمريكا و سران صهيونيستي مي توان ديد اعتراف به شكست و پذيرش الگو پذيري خيزش هاي كشورهاي منطقه از انقلاب اسلامي است.
در همين راستا نخست وزير رژيم صهيونيستي در اظهاراتش به الهام گرفتن تحولات منطقه از انقلاب اسلامي ايران تلويحا اذعان مي نمايد. به گزارش شبكه تلويزيوني الجزيره، بنيامين نتانياهو در برلين و در كنفرانس خبري به همراه آنگلا مركل صدراعظم آلمان عنوان مي گويد: »نمي دانيم كه آيا تحولات در كشورهاي عربي شبيه انقلاب هاي سال 1989 اروپاي شرقي عليه رژيم هاي اقتدارگرا بوده يا شبيه انقلاب اسلامي در سال 1979 است. وي اضافه مي كند: »البته اميدواريم اين تحولات شبيه نوع اول باشد ولي نمي توانيم در اين زمينه اطمينان داشته باشيم. سياست خود را براساس اين تحولات مشخص مي كنيم؛ 5 سال پيش انقلاب سدر در لبنان روي داد و يك ميليون لبناني به خيابان ها ريختند و به ايجاد تحولات دموكراتيك در اين كشور اميد بستند اما امروز پس از گذشت 5 سال با حزب الله روبرو هستيم. همچنين ما چند سال پيش از نوار غزه عقب نشيني كرديم و اينك مجبوريم با حماس روبرو باشيم.»
از اين رو چنين مي توان اظهار داشت كه تحولات منطقه، كشورهاي غربي بويژه امريكا و رژيم صهيونيستي را دچار تناقض و سر در گمي كرده، به گونه اي كه كشورهاي غربي با توجه به خيزش و موج بيداري مردم منطقه آنچنان قافيه را باخته كه اگر تا چندي پيش طرح خاورميانه جديد با مختصات آمريكايي- صهيونيستي را دنبال مي كردند امروز رسانه ها و تحليلگران آمريكايي بر شكل گيري خاورميانه جديد البته با مختصات اسلامي- و نه آمريكايي- اعتراف داشته و از اين مسئله به شدت نگران و هراسان مي باشند و با پذيرش شكست، به تاثير پذيري حركت هاي منطقه از انقلاب اسلامي اعتراف مي كنند.
روزنامه «كوريا تايمز» چاپ كره جنوبي نيز در گزارشي تحليلي با تصريح بر اين نكته كه آمريكايي ها اين بار هم در تحولات منطقه، صحيح عمل نخواهند كرد و اشتباهات گذشته شان را ادامه مي دهند مي نويسد: «وقت آن است كه آمريكا در خاورميانه عقب بنشيند». در حقيقت ماجرا اين است كه پيامد تحولات منطقه و سقوط ديكتاتورهاي سرسپرده آمريكا باعث شده ادعاي كدخدايي آمريكا در جهان شكسته شود و به تعبير حضرت امام ابهت پوشالي آن نابود گردد و اين مسئله نيز براي عموم مردم منطقه نيز برملا شده و تك تك مردم منطقه به اين باور و يقين قطعي رسيده اند كه همه خونريزي ها، افزون طلبي ها و چپاولگري ها و خيانت ها و جنايت هاي مشترك آمريكا و رژيم صهيونيستي در منطقه از طريق حمايت دولت هاي دست نشانده آمريكايي- اسرائيلي بوده است. دست رد مردم بر سينه حاكمان ديكتاتور خود، شكست هژموني امريكا و اقتدار ايران اسلامي را تاييد مي كند.
در همين راستا »جان بولتون« سفير اسبق آمريكا نيز در سازمان ملل با اشاره به جنبش هاي كنوني و سونامي تحولات منطقه و افزايش روزافزون قدرت ايران تأكيد كرد كه خاورميانه ديگر جاي امني براي آمريكا نيست. طي مقاله اي كه در روزنامه آمريكايي «وال استريت ژورنال» چاپ شد، وي مي گويد : از زماني كه خيزش هاي عربي از چهار ماه گذشته در تونس آغاز شد، رسانه هاي آمريكا به طور مداوم و عموماً از روي خوش بيني روي ناآرامي هاي خاورميانه تمركز كرده اند. وي كه اكنون از اعضاي ارشد انديشكده«آمريكن اينترپرايز» است و مانند ديگر مقامات كاخ سفيد نگران گسترش دكترين انقلاب اسلامي ايران در منطقه خاورميانه است اعتراف مي كند كه اهداف برتري طلبانه ايران در برنامه بسرعت رو به گسترش هسته اي و تداوم سرنگوني هاي منطقه خاورميانه تجلي يافته است و با ذكر مثالي براي گسترش نفوذ ايران در منطقه به روي كار آمدن دولت طرفدار حزب الله در لبنان اشاره مي نمايد. همچنين نسبت به اعتراضات بحرين و ناوگان پنجم آمريكا در اين كشور اشاره كرده و مي گويد: تظاهرات مردمي در بحرين اختلاف بالقوه شديدي را بين ادعاهاي آمريكا و منافع راهبردي آن نشان مي دهد و اين ايران است كه به طور جدي از برگزاري انتخابات آزاد در بحرين حمايت مي كند چرا كه بدون شك حكومتي در راستاي اهداف و منافع كاخ سفيد بر سر كار نخواهد آمد. ازاين رو با توجه به اعترافات غرب نسبت تحولات منطقه انچه بيش از پيش آشكار مي گردد اين واقعيت است كه سرمداران غرب نيز شكست در برابر نفوذ و اقتدار انقلاب اسلامي را پذيرفته و همه موضع گيري ها و حضور ناتو و لشگر كشي هاي اخير در راستاي ابراز قدرت و حضور در مناسبات منطقه اي مي باشد كه در حقيقت حنايي است كه ديگر براي افكار عمومي و ملت هاي منطقه رنگي ندارد. جانمايه اين تحولات را مي توان در عبارتي از «جان بولتن» مشاهده كرد؛ «ما شاهد منطقه اي خواهيم بود كه اساساً بيشتر در حلقه ايران و بي ثبات تر و خطرناك تر براي واشنگتن و همپيمانان آن خواهد بود». روزنامه واشنگتن پست نيز در تحليل خود اعتراف مي كند : «ايران بر فشارهاي اقتصادي غرب نيز فائق آمده و برنامه صلح اميز هسته اي خود را نيز در حال پيش بري است؛ اين در حالي است كه آمريكا هيچ جايگزيني براي مهار و مقابله با ايران به ويژه در شرايط فعلي خاورميانه ندارد». اين تحليل با بيان اين كه تحولات جديد خاورميانه به نفع ايران تمام شده مي نويسد: «بحران اخير در كشورهاي عربي، معيار مهمي براي ارزيابي سياست خارجي دولت اوباماست اما بحرانهاي ديگري نيز هنوز سر جاي خود باقي مانده كه يكي از مهم ترين آنها، برنامه هسته اي ايران است. اين برنامه در ماههاي اخير شاهد پيشرفت هاي جديد بوده است. وضعيت جديد و اينكه ايران از انقلاب مصر و بحرين در ميان مدت سود مي برد، براي آمريكا بسيار ناخوشايند است. اين روزنامه مي نويسد: چند ماه قبل، مقامات دولت آمريكا اطمينان داشتند كه ايران تحت فشار شديد تحريم ها قرار دارد و احتمالا به زودي پاي ميز مذاكره مي آيد ولي اكنون گويا تهران بر فشارهاي اقتصادي غلبه كرده و فعاليت هسته اي خود را پيش مي برد بدون آن كه نشانه اي از مذاكره وجود داشته باشد. اكنون تحت تاثير افزايش بهاي نفت، فشار اقتصادي بر ايران كاهش يافته و يك بار ديگر فعاليتهاي هسته اي ايران سرعت بيشتري پيدا كرده است. با اين همه به نظر مي رسد كه دولت باراك اوباما غير از استراتژي هميشگي خود، يعني صبر و انتظار براي روزي كه حكومت ايران مذاكره را بپذيرد، هيچ راهكار ديگري ندارد.» واشنگتن پست در ادامه با اعتراف به شكست و پذيرش روند تحولات به نفع ايران در منطقه مي افزايد: »رژيم مبارك يكي از مخالفان سرسخت ايران بود و ادامه ناآرامي ها در بحرين و سركوب شديد اعتراضات توسط حكومت ممكن است باعث يك انفجار سياسي بزرگ در تمام مناطق شيعه نشين حاشيه خليج فارس شود. همچنين ناآرامي هاي منطقه باعث افزايش بهاي نفت شده و ايران با افزايش درآمد ارزي خود مي تواند به شكل بهتري با تحريم هاي اقتصادي اعمال شده از سوي جامعه بين المللي مقابله كند. انقلاب مصر درست چند روز پس از آن آغاز شد كه ايران در آخرين دور مذاكرات با نمايندگان كشورهاي گروه پنج به علاوه يك در ماه ژانويه، به پيشنهادات جامعه جهاني براي حل بحران هسته اي ايران پاسخ رد داد. از آن زمان تاكنون هيچ نشانه اي از تماس ديپلماتيك ديده نشده ولي ايران به طور فعال در حال گسترش برنامه هسته اي خود بوده است. آنها نسل جديدي از سانتريفيوژهاي ساخت داخل را آزمايش كرده و اكنون به شكل موفقيت آميز در مراكز غني سازي اورانيوم مورد استفاده قرار مي گيرند. همزمان اعلام شد كه نيروگاه هسته اي بوشهر از اوايل ماه آينده فعاليت خود را آغاز خواهد كرد.» اين روزنامه خاطرنشان مي نمايد: «پيشرفت در زمينه توليد سانتريفيوژهاي جديد را بايد بسيار مهم تلقي كرد چون تاكنون يكي از مشكلات ايران استفاده از سانتريفيوژهاي كند و مشكل ساز بوده است. لذا اين روزنامه وابسته داخلي در امريكا به منظور رويارويي با اقتدار ايران در منطقه خواستار حمايت از جريان هاي اپوزيسيون شده است. »
در ادامه بازخواني اعترافات از سوي
جريان هاي غربي و امريكايي دو تن از كارشناسان آمريكايي نيز در گفتگو با راديو عمومي آمريكا (npr) با اشاره به وقوع انقلاب در كشورهاي عربي تأكيد كردند: «ايران به خوبي از چيزي كه ما آن را قدرت نرم مي ناميم استفاده مي كند و بزرگترين پيروز تحولات خاورميانه است. با اينكه به نظر مي رسد اين آمريكا است كه ابتكار عمل حمايت از انقلاب هاي خاورميانه و شمال آفريقا را در دست گرفته است، اما بايد گفت كه روند حوادث نشان مي دهد كه ايران، بزرگترين پيروز اين ميدان خواهد بود. در واقع به تعبير اين كارشناسان ايران به خوبي از جنگ نرم استفاده مي كند و نفوذ ايران واقعاً در حال افزايش است، به خصوص پس از آغاز جنگ در عراق؛ زيرا همان طور كه مي دانيد، يكي از مهمترين پيامد هاي اجتناب ناپذير اين جنگ، آزاد شدن شيعيان عراق بود. ايران به خوبي از چيزي كه ما آن را قدرت نرم مي ناميم، استفاده
مي كند؛ و به نحو شاياني از توانمندي هاي خود براي گسترش نفوذش در سراسر منطقه، بهره برداري
مي كند. پس از استقرار جمهوري اسلامي ايران، اين كشور سياست هاي خود را به خوبي در منطقه پيش برده است و اكنون با آزاد شدن شيعيان عراق، اين سياست ها بيش از پيش مؤثر واقع مي شوند و لذا كارآمدي آنها در سراسر خاورميانه نيز افزايش يافته است.» آنان مي افزايند؛ «ايران اكنون در جايگاه بهره برداري از حوادث خاورميانه قرار گرفته است. آغوش خود را رو به مردمي كه در كشور هاي خود به قدرت رسيده اند باز كرده، اعتراضات و نارضايتي هاي ايشان را مي شنود و به خوبي از اين نارضايتي ها بهره مي برد. لذا حكومت هاي عربي مردمي از آمريكا و اسرائيل فاصله خواهند گرفت چرا كه هر حكومتي كه در جهان عرب به سمت مردمي تر شدن پيش برود، از همكاري استراتژيك با آمريكا و اسرائيل فاصله خواهد گرفت؛ كه اين به منزله امتياز مثبتي است براي ايران. حكومت هايي از اين دست، نسبت به پيام هاي ايران در مورد مقاومت در برابر هژموني آمريكا و اسرائيل در منطقه، واكنش مثبت نشان خواهند داد. اين پيامي است كه تنها شيعيان مخاطب آن نيستند؛ بلكه چنين پيامي در سراسر منطقه منتشر مي شود و در ميان اعراب سني نيز حاميان بسياري دارد. همچنين از سويي ديگر عموم مردم ايران نيز ايده جمهوري اسلامي را
مي پسندند و آنچه كه به عنوان جنبش سبز در حوادث بعد از انتخابات شاهد آن بوديم، چيزي جز يك ناآرامي نبود و به نمايندگي از عمده مردم ايران صورت نگرفت و بيشتر مردمي كه اكنون در ايران زندگي مي كنند، همچنان ايده جمهوري اسلامي را مي پسندند. حتي اگر عده اي هم خواهان ايجاد تغييراتي باشند، عمده مردم ايران همچنان به جمهوري اسلامي پايبند هستند.برهمين اساس از نظر من تفاوت بسيار مهمي وجود دارد كه واشنگتن همواره از آن غافل است. نظام جمهوري اسلامي، متعلق به مردم جمهوري اسلامي ايران است. با هر كاستي و نقصاني كه در اين نظام وجود دارد، به هر حال مردم ايران مالك آن هستند. اين نظام، نظامي مستقل است. سياست خارجي آن و كلاً هرگونه تصميم سازي در اين نظام، مستقل است. از اين رو هر گونه انتقادي هم كه در داخل جمهوري اسلامي وجود داشته باشد، و اگر عده اي از مردم هم خواهان تغييراتي در اين نظام باشند، آنها خواهان تغيير در نظام متعلق به خودشان هستند، و همچنان خواهان استمرار حيات جمهوري اسلامي هستند. اين شرايط و موقعيت كاملاً متفاوت از موقعيتي است كه در تمام ديگر كشور هاي منطقه مي بينيم.»
در واقع با توجه به اظهار نظر و اعترافات اخير سران غربي در شكست در برابر موج بيدارساز نشئت گرفته از الگوي انقلاب اسلامي در منطقه آنچه بعنوان ره آورد تحولات و خيزش هاي اخير در منطقه ميتوان ياد نمود، نگراني امريكا بويژه رژيم صهيونيستي از سونامي تحولات منطقه بوده كه با اعتراف به شكست غرب اين موضوع را عنوان مي نمايد كه ايران بزرگترين پيروز انقلاب هاي سراسري در خاورميانه است.

 



تبارشناسي ماهيت قيام هاي منطقه

عاطفه صادقي
اسلام گرايي و مطالبات ديني، مردمي بودن قيام ها، روح استكبارستيزي و توجه به عزت و كرامت انساني از دست رفته توسط حاكمان ديكتاتور عربي ماهيت اصلي خيزش هاي مردمي منطقه را تشكيل مي دهد كه غرب به سركردگي آمريكا و اسرائيل درصدد است تا با تغيير اين ماهيت به نزاعي قوميتي و صرفا با هدف برقراري دموكراسي ماهيت اصلي آن يعني بيداري اسلام خواهانه و با هدف اجراي اسلام را انكار كند.
رسانه هاي غربي تمام تلاش خود را به كار مي برند تا اين سه مولفه يعني 1- اسلامي بودن و سمت و سوي ديني اين قيام ها، 2-مردمي بودن و 3-روح استكبارستيز و احياي عزت و كرامت انساني بيداري امت اسلامي را زيرسؤال برده و بر روي مولفه هاي ديگري مانند نزاع قوميتي، مشكلات اقتصادي و فقر مردم، تلاش مردم براي كسب آزادي سياسي، حذف ديكتاتوري و اصلاح قانون اساسي تأكيد كنند، و بر همين اساس تحركات 25 بهمن در ايران و تحركات فعلي صورت گرفته در سوريه را ساماندهي و مطرح مي كنند.
حتي اگر حكومت بشار اسد در دمشق از جهاتي قابل نقد باشد، ولي آنچه جنس تحركات 25 بهمن ايران و تحركات فعلي سوريه را يكسان مي كند تلاشي است كه غرب به سركردگي آمريكا و اسرائيل انجام مي دهد تا توجه افكار عمومي را از سه مولفه اصلي اين اعتراضات منحرف ساخته و حركت مبارزات، عليه ديكتاتورهاي منطقه را دچار مشكل سازند تا هم سويي بيداري فعلي امت اسلامي با آرمان هاي انقلاب اسلامي و امام خميني مغفول و ناديده واقع شود.
درواقع دشمن تلاش مي كند تا معترضان ميدان التحرير و ميدان آزادي روز 25 بهمن را يكسان نشان دهد درحالي كه مردم گرد آمده در ميدان التحرير و ميدان لولو و معترضان ليبيايي و يمني همان مردم ميدان آزادي تهران در روز 22 بهمن و نه اغتشاشگران روز 25 بهمن 89 هستند و اين همان نكته اي است كه دشمن سعي در انحراف آن دارد.
گفتماني كه معترضان سوري عليه بشار اسد به كار مي برند يا شعارهايي كه آشوبگران ميدان آزادي در روز 25 بهمن فرياد مي زنند به قدري با گفتمان بيداري اسلامي كشورهاي بحرين، ليبي، يمن و... متفاوت است كه بايد از آن به دو گفتمان متفاوت تعبير كرد.
عقبه متزلزل جريان موسوم به جنبش سبز در ايران شعار «نه غزه نه لبنان جانم فداي ايران» را سر مي دهند و اتاق فكر خود را در لندن و واشنگتن تعبيه مي كنند و اكنون در حوادث «درعا» شعار «نه حزب الله و نه ايران» سر داده مي شود درحالي كه بيداري امت اسلامي در كشورهاي عربي خواب لندن نشينان و آمريكائي ها را آشفته ساخته و رويكردي كاملا مطابق با آرمان استكبارستيز، ضدغرب و ضداسرائيل ايران و حزب الله دارد.
نشانه هاي اين مفهوم، عبور دو ناو بزرگ نظامي ايران از كانال سوئز (كه سال ها تحت سيطره حسني مبارك ناوهاي ايراني اجازه تردد از كانال سوئز را نداشتند) هم زمان با سقوط مبارك، بازگشايي گذرگاه رفح و همچنين منفجر كردن خط لوله انتقال سوخت به اسرائيل است.
درواقع دال برتر گفتمان بيداري امت اسلام، اسلام گرايي و رويكرد استكبارستيز آن هاست درحالي كه فتنه سبز در ايران به دنبال احياي گفتمان رضاخاني نشأت گرفته از كماليسم تركيه بود.
نشانه ها و مطالبات ديني معترضان و مبارزان اخير را مي توان در اقامه نماز جماعت و جمعه، سر دادن شعارهاي الله اكبر و لااله الا الله، استقبال از حجاب و... يافت.
حال اين سؤال مطرح است كه چرا مردم منطقه با پس زدن ديكتاتوري هاي پوسيده و فسيل شده خود به دنبال اجراي موازين ديني و ساختار سياسي منعطف در مقابل باورهاي اسلامي خود هستند و مثلا چرا به دنبال جامعه اي دموكراتيك يا ليبرال نيستند؟!
بابي سعيد در كتاب هراس بنيادين (ترجمه غلامرضا جمشيدي ها و موسي عنبري، تهران: دانشگاه تهران، 1379) با استفاده از چهارچوب نظري «گفتمان» در پي پاسخ به اين سؤال است كه اسلام گرايي چگونه توانسته در طول سي سال اخير به طور روزافزون جايگاه مهمي در بينش مسلمانان پيدا كند؟
مولف در مقدمه كتاب، ظهور اسلام گرايي و تجديد حيات اسلام را با عبارت «بازگشت سركوب شدگان» توصيف مي كند كه تا حد زيادي جهت گيري اصلي نويسنده را مشخص مي كند. درواقع نويسنده ريشه ترس غربي ها از بنيادگرايي اسلامي را در همين مسئله مي داند و معتقد است كه تجديد حيات اسلام، در سطحي گسترده، اضطراب فرهنگي و سياسي غرب را نشان مي دهد؛ زيرا بنيادگرايي اسلامي، مفروضاتي را كه به ما اجازه مي دهند غرب را به عنوان الگوي توسعه سياسي، اقتصادي، فرهنگي و فكري ببينيم زير سؤال برده و عاميت (universalism) غرب را به مبارزه مي طلبد و بر كاستي هاي آن تأكيد مي كند.
وي دراين كتاب «اسلام گرا» را كسي مي داند كه هويت اسلامي را درمركز عمل سياسي خود قرارمي دهد و براي تفكر درباره سرنوشت سياسي خود ازتعابير اسلامي استفاده مي كند و آينده سياسي خود را دراسلام مي بيند، اسلام گرايي گفتماني است كه تلاش مي كند اسلام را درمركز نظام سياسي قراردهد؛ لذا اسلام گرايي طيفي ازرويدادهاست كه از پيدايش يك ذهنيت اسلامي گرفته تا تلاش تمام عيار براي بازسازي جامعه مطابق با اصول اسلامي را دربرمي گيرد.
بابي سعيد پس از ارائه تعريف خود ازاسلام گرايي، به بررسي و تبيين ديدگاههاي موجود درباره علل ظهور بنيادگرايي اسلامي مي پردازد و دراين ميان، به پنج ديدگاه:شكست نخبگان غيرمذهبي ملي گرا (فواد عجمي)، فقدان مشاركت سياسي (فواد عجمي، تدا اسكاچپول)، بحران خرده بورژوازي (نيكي كدي، مايكل گيلسنان)، دلارهاي نفتي و توسعه اقتصادي نابرابر(مايكل فيشر) و اثرات زوال فرهنگي (گيلسنان، فواد عجمي و مايكل فيشر) اشاره مي كند.
مولف ضمن ارائه ديدگاه هاي فوق، درنقد آنها معتقد است كه اين ديدگاهها، علي رغم تاكيد بر وجود مشكلات پنجگانه فوق در درون دنياي اسلام، نمي توانند توضيح دهند كه چرا رويكرد و انتخاب مردم براي حل اين معضلات، اسلام گرايي است و نه گفتمان هاي ديگري چون ليبراليسم و يا سوسياليسم.
چرا فقط اسلام گرايي نظم هژمونيك غرب را به چالش كشيد؟
مولف، اسلام را يك مفهوم گفتماني درنظر مي گيرد كه درآن اسلام، براي مسلمانان، نه يك عنصر معمولي از گفتمانشان، بلكه مركز و شالوده روايت هاي مسلماني آنان است. اسلام گرايان، اسلام را به عنوان دال برتر گفتمان سياسي خود بيان مي كنند؛ يعني اسلام نقطه وحدت دهنده به فعاليت هاي گفتماني آنهاست.
بابي سعيد درفصل سوم، سه هدف را دنبال مي كند:
1-شرح اين نكته كه چگونه اسلام، به عنوان دال برتر، دنياي اسلام پس از وفات پيامبر و مركزيت خلافت را سازمان داد.
2-تجزيه و تحليل كماليسم.
3-استفاده ازكماليسم به عنوان استعاره اي براي توصيف انواع رژيم هاي پسا استعماري.
واقعيت اين است كه شكل گيري كماليسم درتركيه و تقليد رضا خان درايران از وي براساس. مولفه هاي گفتمان كماليسم يعني؛ 1- غير ديني كردن و سكولاريسم
2-ملي گرايي؛ 3- مدرن شدن و درنهايت غربي شدن باعث حساسيت گفتمان رقيب آن يعني اسلام گرايي ومخالفت با كماليسم شد. چرا كه كماليسم نتوانست درميان مردم دروني شود، بنابراين اسلام به محل منازعات تبديل شد و زمينه براي بازنويسي وتفاسير مجدد از اسلام فراهم گرديد. يعني اسلام دوباره دردسترس قرارگرفت.
كماليسم يك گفتمان سياسي مسلط درجهان اسلام است كه درآن اسلام دال برتر نظم سياسي نيست؛ البته به اعتقاد بابي سعيد، تمام رژيم هاي كماليستي دربرخورد با اسلام روش يكساني نداشتند. براي مثال رژيم پهلوي درايران به اين دليل اسلام را به عنوان دال برتر كنار گذاشت كه اسلام را يك ايدئولوژي امپرياليستي بيگانه مي دانست، يعني اسلام از آن ايران نبوده، بلكه ميراث غير ايراني است كه اعراب در تسلط بر ايران آن را در ايران رواج دادند. آنان اسلام را عامل گسست تاريخ ايران مي دانستند كه باعث شده بود هويت حقيقي ايراني، طرد شود و شكست ايران در توسعه را نيز معلول ورود اسلام به ايران مي دانستند و درمقابل به ترويج ايدئولوژي «آريايي گرايي» به جاي اسلام پرداختند، يا در اردن، اسلام از طريق نهادي به نام «شبه خلافت» با قدرت دولتي پيوند خورد، اما باز هم اسلام دال برتر نظم سياسي نبود، بنابر اين اسلام قادر نيست كه ميدان گفتماني كماليسم را وحدت بخشد.
با وجودي كه از ميانه دهه 1970 نظم كماليستي از سوي جريانات اسلام گرا به طور روزافزون مورد تهديد قرارگرفت، به طور كلي دراكثر جوامع كماليسم به مثابه گفتمان هژمونيك، ضعيف شد و اسلام گرايي، اگر چه درجوامع مختلف نابرابر و نامنظم حضور داشت اما به عنوان تنها گفتمان ضد كماليسم مطرح شد. به طوري كه بين كماليسم و اسلام گرايي هيچ جريان و بديل سياسي ديگري وجود نداشت.پاسخ اين سؤال كه چرا فقط اسلام ازشكست كماليسم سود برد، اين است كه اسلام گرايان خارج از هويت تاريخي مدرنيته براي خود صاحب هويت فكري وجغرافيايي هستند. اما سوسياليسم و ليبراليسم و كماليسم همه حول اصول مدرنيته سازمان يافته اند.
بابي سعيد درادامه به بيان عوامل ضعف هژموني كماليستي پرداخته و آنها را چنين برمي شمارد:
1-رژيم كماليسم نتوانست به طور كامل، كماليسم را تحميل كند و لذا درتفاسير خود از اسلام، نقش اسلام را سياسي نشان داد و اين ناتواني كماليسم از تفسير اسلام بود.
2- ضعف كماليسم از يك كشور به كشور ديگر و از يك رژيم به رژيم ديگر و ازيك نهاد به نهاد ديگر فرق مي كند؛ براي مثال دربرخي جوامع مسلمان، وضعيت اسلام گرايانه به خوبي ديده مي شود مثل جنوب لبنان، دربرخي كمتر نشاني از فعاليت آزاد اسلام گرايانه وجود دارد مثل آلباني، در بعضي جوامع نيز كماليست ها براي بقاي خود در نزاع با هم به سر مي برند مثل الجزاير، در برخي جوامع كماليست ها سعي دارند خود را با اسلام گرايان همنوا كنند مثل اردن و در برخي جوامع مثل ايران و شايد سودان، اسلام گرايي به جاي كماليسم، گفتمان هژمونيك شده است.
بابي سعيد معتقد است براي درك تضاد بين كماليسم و اسلام گرايي به منزله تضاد بين مدرنيته و غيرمدرنيته بايد به تفكر سياسي امام خميني رجوع كرد، چرا كه تفكر سياسي ايشان منسجم ترين منطق اسلام گرايي است كه تا زمان انقلاب ايران، هژموني كماليسم آشفتگي و ركود جدي را تجربه نكرده بود و حتي با ظهور انقلاب ايران و استقرار جمهوري اسلامي ايران جنبش هاي اسلام گرا كه با ديدگاه هاي امام خميني مخالف بودند دوباره توانا شدند؛ امام خميني نقطه عطف و اوج اسلام گرايي است، و چهره اي است كه به كماليسم پايان داد. برخي امام خميني را شخصيت ضدمدرن مي دانند، اما كساني چون «سامي زبيده» اين را قبول ندارد و امام خميني را شخصيتي مدرن مي دانند كه نه تنها احياگر برخي باورهاي سنتي گذشته است، بلكه يك روند سياسي مدرن را ارائه مي كند.
بابي سعيد تصريح مي كند كه اسلام گرايي بر شرط مركززدايي از غرب استوار است و مبتني بر تشكيك در فرا روايت هاي غربي است. اسلام گرايي بر رد غربي شدن استوار است نه بر طرد مدرنيته، و رد غربي شدن زماني ممكن است پذيرفته شود كه هيچ ضرورت تاريخي براي هژموني غرب وجود نداشته باشد. بنابراين اسلام گرايي كوششي براي مركززدايي غرب است.
به اعتقاد سعيد، در گفتمان اسلام گرايي، غرب به عنوان منكر اسلام، امپرياليسم، سركوبگر دولتي، سوءمديريت اقتصادي، تخريبگر فرهنگي و... به حساب مي آيد، اسلام گرايان، سياست هاي كماليست ها را با غرب يكي مي دانند، اما معارض نهايي اسلام گرايان، غرب به معناي يك شكل بندي امپرياليستي فراگير است و انتقاد اسلام گرايان از كماليسم بيشتر مربوط به شيوه كماليسم در تنظيم اصلاحات و اعمالش بر حسب گفتمان غربي است. سپس بابي سعيد بيان مي كند كه با به قدرت رسيدن امام خميني مركزيت و قطعيت گفتمان غربي مورد ترديد قرار گرفت و ايشان بدون توسل به نظريه سياسي غرب توانست نظام جمهوري اسلامي را برقرار كند و بااستفاده از روابط خصومت آميز بين غرب و اسلام، اسلام را به منزله دال برتر نظم سياسي جديد معرفي نمايد. از نظر بابي سعيد، امام خميني، اسلام را نماد مخالفت با نظام هاي كماليستي و نشانه مخالفت با قدرت جهاني غرب مي دانست.
به اعتقاد وي امام خميني با استقرار بخشيدن به نظام خود، آشكارا از واژگان اسلامي براي تضعيف و حذف هژموني كماليست استفاده كرد. تا زمان استقرار رژيم امام خميني، تصور مي رفت كه اسلام گرايي صرفا يك گفتمان اعتراضي است كه شانس دستيابي به قدرت سياسي را ندارد، اما موفقيت امام خميني(ره) اين تصور را ايجاد كرد كه راه دستيابي به قدرت سياسي، لزوما نيازمند افتادن در قالب گفتمان كماليسم نيست. برعكس به محض به قدرت رسيدن امام خميني مركزيت و قطعيت گفتمان غربي مورد ترديد قرار گرفت. در واقع امام خميني براي تبيين طرح سياسي خويش بي آن كه به نظريه سياسي غرب متوسل شود، توانست شاه را از قدرت براندازد و جمهوري اسلامي را پايه ريزي نمايد. در نتيجه وي توانست از روابط خصومت آميزي كه گفتمان هاي كماليستي بين اسلام و غرب ايجاد كرده بود، استفاده كرده و اسلام را به منزله دال برتر نظم سياسي جديد معرفي كند. كماليسم اسلام را نماد ركود و عقب ماندگي دانست، در حالي كه امام خميني، اسلام را هم نماد مخالفت با نظام هاي كماليستي و هم نشانه مخالفت با قدرت جهاني غرب تلقي مي كرد.
بابي سعيد باتوجه به ديدگاهي كه پست مدرنيته را به مركززدايي غرب تعبير مي كند، گفتمان سياسي امام خميني را جلوه اي از مركز زدايي غرب مي داند. به نظر مولف يكي از جالب ترين تفاسير زبيده اين است كه مي گويد: علي رغم اتكاي امام خميني(ره) بر مفاهيم سياسي مدرن، گفتمان او بدون ذكر هرگونه دكترينهاي سياسي مدرن، منحصرا با بهره گيري از عبارتهاي نظريه سياسي اسلامي صورت مي پذيرد؛ يعني امام چنان سخن مي گوييد كه انگار تفكر غربي وجود ندارد.
كماليسم بر پايه اصل يكسان انگاري غرب و مدرنيته بنيان يافت، اما اسلام گرايان رد غرب را رد مدرنيته نمي دانند. اسلام گرايي توانست با تخريب رابطه ميان مدرنيته و غرب، به عنوان يك گفتمان سياسي مهم ظهور كند. اين كه اسلام گرايان چگونه بتوانند انتقاد شكننده پست مدرن از مدرنيته را با بحث درباره مركز ديگري خارج از قلمرو غرب تركيب كنند، رمز موفقيت و استحكام طرحهاي اسلام گرايي خواهد بود.
در فصل پنجم با عنوان «اسلام گرايي و حدود امپراتور نامرئي»، نويسنده به توضيح و انتقاد از كساني مي پردازد كه غرب را يك الگوي عام مي دانند و غير غرب را الگوي خاص قلمداد مي كنند. به نظر بابي سعيد، گفتمان اسلام گرايي براي قوت بخشيدن به خود بايد عناصري را كه از لحاظ فرهنگي منحصر به فرد هستند. احيا كند. در واقع اسلام گرايي مفاهيمي را زير سال مي برد كه غرب تاكنون تمام تلاش خود را به كار برده بود تا آن ها را جهاني سازد.
در پايان بابي سعيد عنوان مي كند كه ظهور اسلام گرايي بر تخريب و فرسايش اروپامداري عام گرا و غرب مركزي استوار است، از اين رو گسترش اسلام گرايي هراسي بنيادين و مانعي اساسي در برابر افزون خواهي غرب در عالم و مفاهيم ظاهرا جهاني شده غربي است. اسلام گرايي با چنان انعطافي از ابزار غرب مانند رسانه و اينترنت عليه او و براي مبارزه با مركزيت غرب بر عالم استفاده مي كند كه تمدن غربي هرگز گمان آن را نداشت.
تحليل بابي سعيد از گسترش اسلام گرايي و توجه به بعد سياسي اسلام، به تحليل نقش اسلام گرايانه قيام هاي فعلي منطقه كمك شاياني مي كند، مي توان سقوط دولت حسني مبارك در مصر و بن علي در تونس را در ادامه سقوط گفتمان كماليسم و جوامع سكولار داراي اكثريت شهروند مسلمان ارزيابي كرد.
رهبر انقلاب اسلامي علت اصلي حركتهاي اخير در منطقه و بيداري امت اسلامي را جريحه دار شدن غرور و عزت انساني مردم منطقه بدليل عملكرد نادرست حاكمان ظالم آنان دانستند و تاكيد كردند: به عنوان مثال عملكرد حسني مبارك در مصر و انجام جنايت آميزترين كارها به نيابت از رژيم صهيونيستي بويژه در موضوع غزه و همچنين عملكرد قذافي در ليبي و تحويل امكانات هسته اي اين كشور به آمريكا در مقابل تهديدهاي توخالي وعده هاي ناچيز غرب، از جمله اقداماتي بودند كه غرور مردم را جريحه دار كرد.
ايشان اين حركتها را بسيار مهم و نشان دهنده يك تحول بنيادي در منطقه عربي-اسلامي و بيداري امت اسلامي دانسته و افزودند: دو عنصر مهم اين حركتها، حضور مردم در صحنه، و جهت گيري ديني آن است. (بيانات رهبر عزيز انقلاب در روز اول فروردين 90)

 



جستاري در نوع برخورد با فتنه گران در طول تاريخ؛
محدودسازي فتنه گران؛ از سامري تا موسوي

محمدسعيد ذاكري
موسي اولين و شايد تنها پيامبري بود كه موفق شد حكومتي جهاني تشكيل دهد. او با مرارت هاي تمام قومي لجوج، عنود و بسيار پيچيده را مديريت كرد. آنان را از استضعاف نجات داد و به عنوان قوم «مسلمان» به صدر نشاند. قرآن كريم به دليل عبرت آموزي فراوان، ماجراي موسي كليم الله و قوم او را بارها و با زبان هاي مختلف براي مسلمانان آخرين فرستاده حق بيان كرده تا عبرتي براي آنان بوده و ايشان از هشدارهاي تاريخي آن براي پيشبرد «اسلام» بهره برند.
موسي قوم خود را از چنگال و دهان فرعون- با اذن الهي- بيرون كشيد. اما زماني كه موسي براي وعده خود با پروردگار به ميقات رفته و ده روز به مدت مناجات يكماهه اش با پروردگار افزوده شد، قوم او تحت فتنه انگيزي هاي «سامري» قرار گرفته و توسط وي گوساله پرست شدند. موسي پس از بازگشت از ميعاد با پروردگار با صحنه اي عجيب روبرو شد. قومي كه ديري نپاييده بود بواسطه ايمان به موسي با فرعون درگير شده و از خطرات مختلف، با اذن الهي عبور كرده بود، اينك در غيبت 40 روزه موسي به ربوبيت يك مجسمه اي كه صداي گوساله مي كرد معتقد شده بودند. فتنه گري سامري در ميان قوم موسي باعث عصبانيت شديد كليم الله شد به گونه اي كه او بلافاصله الواح تورات را بر زمين كوفت و ريش برادرش هارون را در دست گرفت و علت سرنوشت اينچنيني قوم خود را از او جويا شد.
پاسخ اما آن بود كه امتحان فتنه سراغ قوم موسي را گرفته و سامري با برگرفتن زيورآلات مردم، مجسمه اي ساخته بود. اين مجسمه كه همه مي دانستند جسم است و روحي در درون آن حلول نيافته، صدايي شبيه به گوساله داشت و بني اسرائيل نيز كه در زمان جاهليت تقدسي براي گوساله قائل بودند، با مشاهده اين صحنه، تمامي الطاف الهي را به فراموشي سپرده و گوساله را پرستيدند.
فتنه آنجا بود كه اگر ديروز بت هاي جاهلي هيچگونه تحركي نداشتند، اما گوساله سامري «صدادار» آفريده شده بود. اين تا آنجا قوم موسي را درگير ساخت كه به تعبير قرآن، هارون از افتادن قوم برادر در فتنه اي اينگونه اندرز داده و گفته بود: «و لقد قال لهم هارون من قبل يا قوم انما فتنتم به»(1)
هارون به يقين از قبل به آنان بيم داده بود كه اي قوم! شما به وسيله سامري درحال افتادن در فتنه گاه و آزمايش هستيد.
موسي سامري را به حضور طلبيد، محفل محاكمه برپا شد و كليم الله بر مسند قضاوت، رمز صداي گوساله را از سامري جويا شد. اينجا بود كه عمق فتنه و بهره گيري آن از اندكي از حق براي اراده باطل نمايان شد. سامري گفت هنگاميكه تو در ميعادگاه با پروردگارت مشغول مناجات بودي اندكي از خاك زيرين پايت- و يا به تعبير ديگر آثار خاك مانده بر زمين از نزول جبرئيل- را برگرفته و در درون گوساله ساخته شده ام ريختم و اين بود كه اثري از حق در اين باطل اينچنين خرق عادتي كرد و بدين وسيله مردم را فريفتم.
فتنه سامري كه حق را با باطل آميخت و بوسيله آن، مردم را گمراه كرد با تدبير «محدودسازي» سامري از سوي موسي خاتمه يافت به نحوي كه قرآن مي فرمايد: «قال فاذهب فان لك في الحياه ان تقول لامساس و ان لك موعداً لن تخلفه وانظر الي الهك الذي ظلت عليه عاكفاً لنحرقنه ثم لننسفنه في اليم نسفاً»(2)
موسي به سامري گفت حكم من براي فتنه گري تو چند شاخه دارد. اول آنكه در زندگي ات تا آخر عمر ديگر حق نداري با مردم ارتباط برقرار كني. تو بايستي تا پايان حيات ننگين ات در انزواي از مردم باشي و هيچگونه تماسي با آنان نخواهي داشت. دوم آنكه گوساله ات هم كه تاكنون به عنوان ابزار فتنه گري در دستان تو قرار داشته از تو ستانده شده، به شدت و با يقين و قطع، تمام اجزاي آن منهدم شده، سوخته شده و حتي ذرات آن هم در دريا ريخته خواهد شد. البته اين مجازات دنيايي تو است اما مجازات سنگين تري نيز در نزد پروردگار خواهي داشت كه خدا از آن ابداً نخواهد گذشت و آن را عليه تو اعمال خواهد نمود.
ايجاد محدوديت ارتباطي «فتنه گر» به سامري محدود نشده و اين روش، در طول تاريخ شواهد گوناگوني دارد. آن هنگام كه رسول خدا حضرت ختمي مرتبت(ص) فرمان غزوه تبوك را صادر فرمود، سه تن از مسلمانان به نام «كعب بن مالك»، «هلال بن اميه» و «مراره بن ربيع» بي عذر و بهانه موجه از فرمان ولي خدا امتناع كرده و حاضر نشدند تا سپاه اسلام را همراهي نمايند.
اين عدم همراهي فاقد توجيه، باعث جرأت يافتن منافقين براي تخلف از دستور ولي خدا شد و «تخلف» را باب كرد. پيامبراكرم(ص) پس از بازگشت از غزوه تبوك و پس از ورود به مدينه بلافاصله در دستوري رسمي و علني به تمامي مسلمانان اعلام فرمود كه احدي نبايد با آن سه تن ارتباط داشته و آنان مي بايست در انزواي كامل قرار گيرند. چه؛ اين نتيجه تخلف از دستور ولي خدا است. قرآن كريم در اين رابطه مي فرمايد: «وما كان لاهل المدينه و من حولهم من الاعراب ان يتخلفوا عن رسول الله»(3)
فضا آنچنان بر آنان شدت گرفت كه حتي فرزندان و همسران آنان نيز آنان را ترك گفته و هيچگونه مراوده اي- از جمله مراودات اقتصادي، كلامي، سياسي ، فرهنگي و...- با آنان برقرار نشد. اين تحريم، انزوا و محدودسازي فتنه گران البته در درون خود خاصيتي تربيتي داشته و اساساً به همين علت باعث شد كه ايشان با تنگ ديدن فضا، علي رغم وسعت زمين- به تعبير قرآن كريم- به ندامت نسبت به رفتار ناپسند خود افتاده و توبه كنند. قرآن كريم در اين رابطه مي فرمايد:
«و علي الثلاثه الذين خلفوا حتي اذا ضاقت عليهم الارض بما رحبت و ضاقت عليهم انفسهم و ظنوا ان لاملجاء من الله الا اليه ثم تاب عليهم ليتوبوا ان الله هوا التواب الرحيم»(4)
«و آن سه نفري كه تخلف ورزيدند پس از قطع رابطه مردم با ايشان به حالتي دست يافتند كه زمين با همه وسعتش بر آنان تنگ آمد، تا آنجا كه حتي در درون خود هم جايي براي خود نيافتند و دريافتند كه هيچ پناهگاهي در برابر عذاب الهي، جز رفتن به سوي پروردگار نيست، سپس توبه كردند و رحمت الهي نيز شامل حال ايشان شد.»
محدوديت سازي براي فتنه گران در طول تاريخ به عنوان ابزاري براي جلوگيري از نفوذ فتنه دربدنه اجتماعي جامعه مسلمانان از سوي رهبران ديني همواره به كار گرفته شده است. اين از آن روست كه عمده و تمام هدف «فتنه گر» تأثيرگذاري جدي برافكار عمومي و آحاد امت بوده كه در اين راه، همچون سامري از گزاره هايي از حق نيز درجهت اثبات خود و فتنه انگيزي بهره برده است. اما چه سود كه «كلمه حق يراد بها الباطل»!
در دوران انقلاب اسلامي نيز فتنه«خلق مسلمان» با استفاده از ابزار حق «مرجعيت» درسال 1358 عليه انقلاب و مردم شكل گرفت. رهبريت اين فتنه گري «سيدكاظم شريعتمداري» اما درصدد هدم حق حقيقي و اصيل يعني انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني-رحمه الله عليه- بود. اين فتنه اما با تدبير رهبري الهي امام (ره) در محدود سازي سيد كاظم شريعتمداري» و قطع يد او از ارتباط با مردم ازيكسو و انهدام تمامي ابزارهاي فتنه گري اش، خنثي شد.چنانچه به عنوان نمونه مؤسسه دارالتبليغ او در قم كه به ابزاري براي براندازي حق و فتنه انگيزي تبديل شده بود با دستور امام راحل (ره) و البته اجراي حسين موسوي تبريزي و شيخ يوسف صانعي به طور كلي تغيير ماهيت داده و به دفتر تبليغات اسلامي با مديريت كلان امام حق مبدل شد.
امام امت (ره) پس از عزل منتظري از قائم مقامي رهبري درنامه تألم آور خود به شدت نسبت به رفتار ساده لوحانه شيخ مطرود انتقاد نموده است نيز نوع ديگري از «محدودسازي» را به كار گرفت و به وي توصيه كرد كه تنها به درس و بحث حوزوي پرداخته و از دخالت درامور سياسي اجتناب نمايد. همچنين با خلع وي از وكالت خود نيز ديگر زمينه هاي ارتباطي مردم و مقلدين را با وي قطع نمود.
هشدارهاي دلسوزانه امام امت اما به منتظري كارگر نيفتاد و وي باعث شد تا با طراحي خارجي، فتنه سال 1377از سوي وي كليد بخورد. فتنه اي كه اگر مردم و هوشمندي مسبوق به سابقه رهبري معظم انقلاب اسلامي دركنترل آن نبود، خود از پتانسيل و ظرفيت بحراني ساختن جامعه برخوردار بود.
ارتباطات منتظري پس از سال 1377 اما به خواسته مردم و اقدام مسئولين محدود شد واين محدودسازي بار ديگر براي مهارفتنه جويي كارگر افتاد.
پس از تلاش ضد انقلاب نسبت به تحرك براندازي عليه نظام درجريان فتنه 88 نيز مرحله به مرحله محدودسازي رئوس ضد انقلاب فتنه در دستور كار قرارگرفت.
مراحل اوليه اين انزواسازي، البته در قالبي متفاوت صورت پذيرفت.چنانچه رسواسازي فتنه گران و نمايش چهره واقعي آنان به مردم، پرده برداري از اهداف پشت پرده اقدام فتنه جويانه ايشان، خود باعث دوري گزيني مردم و بدنه اجتماعي آنان شد به گونه اي كه در انتهاي پروسه يكساله فتنه گري، كف گير فتنه كاملاً برته ديگ نشسته، با جدا شدن مردم، ريگ هاي حقيري همچون بهائيان، سلطنت طلبان، منافقين، گروهك ريگي و... دراين ارتباطات باقي ماندند. اين درحالي بود كه اساساً هيچ محدوديت فيزيكي نيز براي آنان پديد نيامده و عليرغم تكاپوي شان براي حفظ بدنه، ريزش شديد مردم از آنان، خود آنان را به محدود شدن، انزوا و طرد كشانيد. مرحله نهايي «محدودسازي» نيز- درقالب محدودسازي فيزيكي - كه به جهت كنترل مراودات جاسوسان سازمان هاي جاسوسي وساير حلقه هاي ضد انقلاب باآنان انجام پذيرفت، نشان داد كه سامري هاي زمان جز ترفند اغفال عمومي و مخلوط سازي اندكي حق با بسياري باطل براي تاثيرافكني هاي خطرناك باطل ابزاري ديگر دراختيار نداشته و با «محدود» شدن ارتباطشان با مردم، اين ابزار نيز از دست آنان خواهد افتاد.
پي نوشت ها:
(1): سوره مباركه طه آيه 90
(2): سوره مباركه طه آيه 97
(3): سوره مباركه توبه آيه 102
(4): سوره مباركه توبه آيه 118

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14