(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 13 تیر 1390- شماره 19965

بررسي فضيلت و آثار مرگ معنوي اختياري در كمال يابي انسان
از مرگ اختياري تا اجل حتمي
مفهوم معنويت در اسلام و مسيحيت و تفاوت هاي آن



بررسي فضيلت و آثار مرگ معنوي اختياري در كمال يابي انسان
از مرگ اختياري تا اجل حتمي

علي جواهردهي
مرگ به معناي انتقال از جهاني به جهاني و از حالتي به حالت ديگر، از ويژگي هاي موجودات دنيوي است. آفريده هاي خداوند در دنيا، شدن هاي گوناگوني را تجربه مي كنند و لباسهاي متفاوتي را چون پروانه به تن مي كنند. گاه چون ذره اي هستند با حفاظ و لباسي خرد، گاه ديگر چون كرمي هستند و گاه ديگر، اسير در شفيره و گاه چهارم چون پروانه اي در آسمان به ترنم و ترقص مشغول مي باشند.
انسان دم به دم، در حال شدن است و اين حالات شدن، خود تجربه اي از مرگ است. با اين همه انتقال كامل از جهاني به جهاني ديگر و شدن به تمام و كمال را مرگ گفته اند. اما اين تنها تمام حقيقت مرگ نيست. از اين روست كه در آموزه هاي قرآني و اسلامي، سخن از انواع و اقسام مرگ است وحتي توصيه شده كه در همين دنيا برخي از اقسام و انواع مرگها را انسان خود به اختيار تجربه كند.
نويسنده در اين مطلب از مرگ اختياري ومعنوي سخن مي گويد كه حالت رهايي از ماده در همين دنيا با حفظ حضور نفس در كالبد جسماني است. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
اقسام و انواع مرگ
مرگ در تفسير قرآني، همانند خروج پروانه از شفيره اش، نوعي دگرديسي است. انسان در مدتي كه در دنيا زندگي مي كند همانند كرمي است كه مي بايست در اين زندان دنيا خود را بسازد و در يك فرآيندي با تلاش خود، پوسته دنيا را اندك اندك بدرد تا پروانه شدن را در جهاني ديگر تجربه كند. بنابراين، زندگي دنيا، فرصت پروانه شدن و توانمندي است. براين اساس، مرگ نيز انتقالي از حالتي به حالتي و از جهاني به جهاني ديگر است.
هر انساني، مرگ را خواهد چشيد. اين پايان سير طبيعي بودن در دنياست. لذا در آموزه هاي قرآني از اجل حتمي (مسمي) سخن به ميان آمده است؛ اما اجل ديگري نيز براي انسان است كه از آن به اجل معلق ياد مي شود و ارتباط تنگاتنگي با اعمال انسان دارد؛ چرا كه انسان با اعمال خويش شرايط زيستي خود در دنيا را دگرگون كرده و كم و زياد مي كند. اين گونه است كه با كارهاي نيك، اجل معلق را به تاخير مي افكند تا شرايط بهتري براي كمال خود فراهم آورد؛ يا آن كه با كارهاي بد و گناهان خويش، مرگ را پيش مي اندازد و فرصت شدن را از خود مي گيرد.
مرگ همچنين مي تواند اختياري و غيراختياري باشد؛ زيرا گاه انسان به جايي مي رسد كه از سوي خداوند ماذون مي گردد تا به اختيار خود، مرگ خويش را پيش يا پس اندازد. چنان كه مرگ مي تواند معنوي يا مادي باشد؛ زيرا انسان مي تواند به جايي برسد كه در همين دنيا انقطاع از ماده پيدا كند و با آن كه نفس هنوز در كالبد جسماني اسير و در بند است، ولي آزاد و رهاست و همه عوالم هستي و حضرات از ناسوت، ملك، ملكوت، جبروت و لاهوت را سير مي كند و در همه آنها حضور مي يابد. براي چنين شخصي مرگ و معنا و مفهومي ديگر دارد.
به سخن ديگر، نفس انساني، همان روح الهي است كه در كالبد جسماني قرار گرفته است. اصالت روحاني و تجردي نفس موجب مي شود كه گرايش به تجرد از ماده داشته باشد. اما مشكل نفس انساني اين است كه تا اسير و دربند شفيره تن و كالبد است نمي تواند تجرد يابد و پرواز نمايد و به عوالم و نشئه هاي ديگر برود. اما اگر همان مسير طبيعي انتقال را خود انسان به اختيار به شكلي ديگر طي كند، مي تواند از دايره زمان و مكان دنيوي بگذرد و در همان حال كه نفس در كالبد تن است، سير عوالم نمايد و تجربه پروانه شدن را حتي در شفيره داشته باشد؛ زيرا هستي دنيوي به گونه اي آفريده شده كه مي توان آن را در هم پيچيد و دو سوي به ظاهر بي نهايت آن را به هم چسباند و از آن گذر كرد. اين همان كاري است كه در طي الارض و طي الزمان انجام مي گيرد. به اصطلاح علوم امروزي و براساس نظريه نسبيت عام و فيزيك كوانتومي، مي توان از اقطار السموات و منافذ آسمان ها گذشت (الرحمن، آيه 33) و به فضا و زمان ديگري رفت بي آن كه زمان و مكان بسياري را طي كرده باشيم. در علم نوين از اين منافذ آسمانها و اقطار آن كه انسان به فضا و زمان ديگر منتقل مي شود، به عنوان سياهچاله ياد مي شود.
در آموزه هاي وحياني اسلام، راه رسيدن به اين گذرگاه ها و عبور از فضا و زمان دنيا، تسلط بر نفس سركش واماره است؛ زيرا نفس در زمان حضور در كالبد جسماني، احوالات گوناگوني به خود مي گيرد كه يكي از آن حالات، حالت نفس اماره به بدي هاست. در اين صورت انسان اسير ماده مي شود و نمي تواند پرهاي پروازش را بگشايد. براي رهايي از اين حالت بايد تلاش كرد تا نفس به سمت لوامه و سپس مطمئنه و در نهايت راضيه مرضيه سير كند. اگر انسان در مقامات اخير قرار گيرد، نفس از اين توان فنايي بهره مند مي شود و در نوعي تجرد مي تواند سير ملك و ملكوت كرده و تا عوالم لاهوت پيش رود و بپرد.
اين همان چيزي است كه ما از آن به مرگ اختياري معنوي ياد مي كنيم. به اين معنا كه نفس با اختيار خود از ماده مي ميرد و جدا مي شود و در فضاي معنويت و تجرد تا مقام قاب قوسين او ادني (نجم، آيه 9) بالا مي رود و در مقام كشف الغطاء (ق، آيه 23) قرار مي گيرد. اين مقام كشف الغطاء براي ديگران به مرگ طبيعي و مادي و انتقال از نشئه دنيا به نشئه برزخ و آخرت اتفاق مي افتد، ولي براي انسانهاي با مرگ معنوي اختياري در دنيا تحقق مي يابد. (همان؛ و نيز تكاثر، آيات 6 و 7) در اين حالت چشم دل و حتي چشم سر با كالبدهاي جسماني ديگر غيركالبد جسداني، چنان تيز و بصير مي شود كه بسياري از حقايق پوشيده بر ديگران براي او مشهود مي شود و به مشاهده و عيان آنها را مي بيند؛ بصرك اليوم حديد (ق، آيه22)
مرگ اختياري، جدا شدن نفس از ماده
نفس همان روح دميده شده خداوند (حجر، آيه 29) در كالبد جسماني انسان، تا زماني كه در كالبد جسماني است، با آن كه از نوع تجرد برخوردار است، با اين همه چون اسيري در قفس تن است و نمي تواند چنان كه بايد و شايد، تحرك داشته باشد.
البته زماني اين نفس از اين تن جدا خواهد شد؛ زيرا براي هر نفسي مدتي براي شدن هاي كمالي است كه از آن به فرصت عمر تعبير مي شود. پس از پايان آمدن فرصت عمر يعني اجل حتمي، نفس چه به كمال رسيده يا نرسيده باشد، از تن خارج مي شود. پس نفسي كه به كمال رسيده باشد، در بهشت مي رود و نفسي كه كمال نيافته با همان حالت نقصان در دوزخ در مي آيد. البته براي ورود به بهشت، كف كمالي لازم است. شخص با اين كف كمالي خويش در بهشت نخست در مي آيد و اگر در سطح عالي كمال باشد، در بهشت هشتم در رضوان الله مستقر مي شود. در اين سقف كمالي است كه با بي نهايت پيوند مي خورد و همه هستي چون كف دست در دستان اوست و هر گونه خواست تصرف مي كند.
اما هستند كساني كه اين سير كمالي را در همين دنيا مي پيمايند و با استفاده از آموزه هاي وحياني اسلام، نفس را به چنان كمالي مي رسانند كه از همين دنيا در بهشت رضوان راضيه مرضيه قرار مي گيرند و بر كائنات به عنوان خليفه الهي حكومت و ولايت مي كنند؛ زيرا انسان هاي متاله شده اي هستند كه خداوند ايشان را رباني دانسته و ربوبيت خويش را در آنان مظهريت مي دهد.
راه رسيدن به اين مقامات اين است كه انسان در همين دنيا، مرگ را تجربه كند و نفس را از ماده تجرد دهد و جدا نمايد. اين كاري كه انسان انجام مي دهد، شباهت زيادي به جدايي نفس از تن در هنگام خواب دارد. به اين معنا كه اگر انسان در خواب نوعي مرگ را تجربه مي كند، اين شخص در بيداري همان جدايي نفس از تن را تجربه مي كند.
خداوند در آيه42 سوره زمر درباره حقيقت مرگ مي فرمايد: الله يتوفي الانفس حين موتها و التي لم تمت في منامها فيمسك التي قضي عليها الموت و يرسل الاخري الي اجل مسمي ان في ذلك لايات لقوم يتفكرون؛ خدا نفس و روح مردم را هنگام مرگشان به تمامي باز مي ستاند و نيز نفسي را كه در موقع خوابش نمرده است قبض مي كند. پس آن نفسي را كه مرگ را بر او واجب كرده نگاه مي دارد، و آن ديگر نفسها را تا هنگامي معين به سوي زندگي دنيا بازپس مي فرستد. قطعا در اين امر براي مردمي كه مي انديشند نشانه هايي از قدرت خداست.
از امام جواد(ع) روايت است: لما سئل عن الموت: هو النوم الذي يأتيكم كل ليله الا انه طويل مدته لا ينتبه منه الا يوم القيامه ، فمن رأي في نومه من أصناف الفرح ما لا يقادر قدره، و من اصناف الاهوال ما لايقادر قدره، فكيف حال فرح في النوم و وجل فيه؟ هذا هو الموت، فاستعدوا له؛ مرگ همان خوابي است كه هر شب به سراغ شما مي آيد، جز اين كه مدتش طولاني است و انسان از آن تا روز قيامت بيدار نمي شود. هر كسي در خوابش آن اندازه از انواع خوشحالي ها و اقسام وحشت ها مي بيند كه نمي تواند به حساب آورد. پس حال خوشحالي و ترس در خواب چگونه است؟ اين همان مرگ است. بنابراين، براي آن آماده شويد. (معاني الاخبار، ص982)
از امام حسن مجتبي(ع) پرسيدند: مرگ چيست؟ حقيقت آن پيش ما مجهول است. فرمود: مرگ براي مؤمنان بهترين سرور و خوشحالي است (مانند وقتي كه) انسان را از زندان تنگ و تاريك و كثيف به باغ هاي سبز و خرم منتقل كنند و براي كفار مانند آن است كه آنها را از باغ هاي باصفا و پردرخت و نعمت به سوي آتش سوزان انتقال دهند. (همان، ص782)
امام حسين(ع) در روز عاشورا به اصحاب خود فرمودند: مرگ مانند پل است كه از يك طرف آن عبور كنيد و به طرف ديگر رويد كه اين طرف پل، ناراحتي و سختي و مشكلات فراوان باشد و آن طرف، باغستان ها و كاخ هاي مرفه و پرنعمت. آيا كدام يك از شما ناراحت است كه از زندان تاريك و پرجانور به سوي قصرهاي عالي انتقال يابد. مرگ براي دشمنان ما، مانند كسي است كه او را از قصرها به سوي زندان برند! همين طور جدم رسول خدا(ص) فرمود: دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است و مرگ، پل مؤمنان و دوستان ما به سوي بهشتشان و پل كفار به سوي جهنمشان است. (همان)
همچنين روايت است كه امام جواد(ع) به عيادت يكي از اصحابش كه بيمار شده بود رفت در حالي كه آن شخص گريه مي كرد و در مورد مرگ بي تابي مي نمود.
حضرت به او فرمود: «اي بنده خدا! آيا از مرگ مي ترسي؟»
دليل آن اين است كه نمي داني ماهيت مرگ چيست؟ آيا اگر پليدي ها تو را فرا گيرد و موجب ناراحتي تو گردد و جراحات و زخم هاي پوستي در بدن تو پديد آيد و بداني با شست وشو در حمام، همه اين زخم ها از بين مي رود، آيا نمي خواهي كه وارد حمام شوي و بدنت را شست وشو نمايي و از زخم ها و آلودگي ها پاك گردي؟ و يا ميل نداري به حمام بروي و با همان آلودگي و زخم ها باقي بماني!
بيمار عرض كرد: البته دوست دارم در اين صورت به حمام بروم و بدنم را بشويم.
امام جواد فرمود: مرگ (براي مؤمن) همان حمام است و آن آخرين پاكسازي از آلودگي گناهان و شست وشوي ناپاكي ها است. بنابراين وقتي كه به سوي مرگ رفتي و از اين مرحله گذشتي، در حقيقت از همه اندوه و امور رنج آور رهيده اي و به سوي خوشحالي و شادي روي آورده اي؟ بيمار از فرموده هاي امام جواد قلبي آرام پيدا كرد و خاطرش آسوده شد و عافيت و نشاط پيدا كرد و با آرامش استوار، دلهره و نگراني اش از بين رفت.
آري وقتي كه انسان از نظر فكري، روحي، رواني و با پشتوانه ايمان و عمل صالح، خود را آماده سفر آخرت كند، ترس را هنگام مرگ به خود راه نمي دهد و در مي يابد كه در حقيقت با اين سفر، به سوي نجات و رهايي از رنج ها، و روي آوردن به شادي ها انتقال پيدا خواهد كرد.
حال كه حقيقت مرگ اين است، انسان مي بايست با خدايي (متاله) شدن و تحقق و فعليت بخشي به همه اسماي الهي سرشته در ذات خود، نفس را به حقيقت خداوندي متصل كند و روزگار وصل خويش را در دنيا تجربه كند و «انالله و انااليه راجعون» را در همين دنيا تحقق بخشد. اين گونه است كه مرگ اختياري و معنوي و جدايي نفس از تن را پيش از آن كه مرگ طبيعي و غيراختياري برسد، تجربه كرده و فناي ذاتي مي يابد و در همه عوالم سير مي كند؛ چنان كه امامان(ع) در همين دنيا هزاران عالم را سير مي كردند با آن كه تن و كالبد ايشان در نزد شخص حاضر بود.
راهكاري كه آموزه هاي وحياني براي دست يابي به مرگ اختياري به مفهوم پيش گفته بيان مي كند، اين است كه انسان در همين دنيا خود را از هواهاي نفساني برهاند و از چنگال گناهان نجات يابد پيش از اين كه مرگ طبيعي از نوع اجل معلق يا مسمي او را در برگيرد. به عبارت ديگر راهكار دست يابي به مرگ اختياري مخالفت با خواسته هاي نفساني و اميال و آرزوهاي دور و دراز و عمل بر طبق فرامين الهي و در يك كلام داشتن تقواي واقعي است.
البته بسياري از مردم به سبب گناهان، مرگ خويش را پيش مي اندازند و به يك معنا مرگ اختياري را تجربه مي كنند؛ زيرا فرصت عمر خويش را كوتاه مي كنند؛ اما كساني كه در مسير شدن هاي كمالي قرار دارند، مرگ اختياري را با حفظ فرصت عمر تجربه مي كنند: زيرا آنان با بهره گيري از فرصت عمر، مرگ اختياري را تجربه و به كشف و شهود عوامل پرداخته و مسير كمالي را بهتر شناخته و در دنيا گام هاي بلندتري براي شدن هاي كمالي برمي دارند؛ چرا كه مي دانند هرگز فرصت عمر تكرار نمي شود و انسان هر آن چه در آخرت خواهد داشت، همين سازه هايي است كه در دنيا ساخته است. درحقيقت انسان در فرصت كوتاه عمر، خود را براي ابديت مي سازد. از اين رو مرگ اختياري براي انسان هاي سالك طريقت حق و حقيقت و خدايي شدن، رهايي از تن و ماده براي درك بهتر شرايط بازگشت و بهره گيري بهتر از دنيا و ماده براي سازه اي بهتر و برتر مي باشد.
انسان هايي كه در مسير شدن هاي كمالي قرار دارند، مي دانند كه بسياري از مردم به نوعي ديگر مرگ اختياري را تجربه مي كنند و شرايط را براي خود سخت تر مي نمايند. آنان اين معنا را به خوبي درك مي كنند كه مرگ اختياري بسياري از مردم به سبب گناهان است. از امام جواد(ع) روايت است كه فرمود: موت الانسان بالذنوب أكثر من موته بالأجل، و حياته بالبر أكثر من حياته بالعمر؛ فرا رسيدن مرگ انسانها، به جهت معصيت و گناه، بيشتر است تا مرگ طبيعي و عادي، همچنين حيات و زندگي- لذت بخش- به وسيله نيكي و احسان به ديگران بيشتر و بهتر است از عمر بي نتيجه. (كشف الغمه، ج 2، ص 053)
امام صادق(ع) درباره علل مرگ معلق اختياري يا تداوم زندگي اختياري فرمودند: من چيزي موثرتر از صله رحم براي زيادت عمر نمي شناسم، گاه كسي كه تنها سه سال به پايان عمرش باقي است، صله رحم مي كند و خداوند به بركت آن، سي سال به عمر او مي افزايد و عمر او را تا سي و سه سال دراز مي گرداند و گاه كسي سي و سه سال به پايان عمرش باقي است، اما قطع رحم مي كند و خداوند سي سال از عمر او تقليل داده و سه سال بعد از آن، اجل او فرا مي رسد.
امام حسين(ع) نيز در همين باره فرمودند: هر كه دوست دارد مرگش به تأخير بيفتد و... صله رحم نمايد.
امير مؤمنان علي(ع) در دعاي كميل نيز مي فرمايد؛ اللهم اغفر لي الذنوب التي تهتك العصم، اللهم اغفر لي الذنوب التي تنزل النقم، اللهم اغفر لي الذنوب التي تغير النعم، اللهم اغفر لي الذنوب التي تحبس الدعاء اللهم اغفر لي الذنوب التي تنزل البلاء. خدايا ببخش آن گناهاني را كه پرده عصمتم را مي درد؛ خدايا ببخش آن گناهاني راكه بر من كيفر عذاب نازل مي كند؛ خدايا ببخش آن گناهاني را كه در نعمتت را به روي من مي بندد؛ خدايا ببخش آن گناهاني را كه مانع قبولي دعاهايم مي شود؛ خدايا ببخش آن گناهاني را كه بر من بلا مي فرستد.
خداوند متعال مي فرمايد: «اگر خداوند مردم را به خاطر ظلمشان مجازات مي كرد، جنبنده اي را بر روي زمين باقي نمي گذارد؛ ولي آنها را تا زمان معيني به تأخير مي اندازد و هنگامي كه اجلشان فرا رسد، نه ساعتي تأخير مي كنند و نه ساعتي پيشي مي گيرند.»
طبق اين آيه شريفه و آيات ديگري كه به همين مضمون هستند، اجل حتمي نه يك ثانيه پيش مي افتد و نه يك ثانيه تأخير مي كند. بنابراين، زماني كه اجل كسي به تأخير مي افتد، يقينا اجل معلق است كه تابع مقتضيات و بخصوص اعمال خود شخص است؛ يعني خداوند متعال فارغ از مقتضيات، براي هر كسي عمري خاص معين نموده است كه وقتي آن لحظه رسيد به صورت طبيعي و بدون هيچ علت خارجي، تعلق روح از بدن بريده مي شود. اين اتفاق زماني رخ مي دهد كه به اصطلاح فلاسفه، حركت جوهري شخص به آخر رسيده باشد و تمام قواي وجودي او به فعليت رسيده باشند. اما ممكن است قبل از رسيدن آن لحظه، عواملي خارجي رابطه روح و جسم را از بين ببرند كه در اين صورت گفته مي شود شخص با اجل معلق مرده است. براي مثال گناه از عواملي است كه موجب مرگ زودرس مي شود؛ در مقابل صله رحم يا دعا كردن باعث مي شود كه اثر عوامل تسريع كننده مرگ از بين برود. لذا وقتي گفته مي شود مرگ كسي به تأخير افتاد به اين معناست كه عامل مرگ زودرس شخص موجود بود لذا آن شخص بايد از دنيا مي رفت ولي عاملي ديگر آن را خنثي نموده مرگ او را به تأخير انداخت.
رسول الله(ص) درباره تأثير افعال و اعمال انساني در كاهش و افزايش عمر فرمودند: «الصدقه تدفع البليه و صله الرحم تزيد في العمر؛ صدقه دفع بلا مي كند و صله رحم عمر را زياد مي كند.» (بحارالأنوار، ج 47، ص 36)
امام صادق(ع) در جايي ديگر درباره تأثير رفتار و اعمال انسان در زندگي بشر مي فرمايند: پدرم مدام مي فرمود: «نعود بالله من الذنوب التي تعجل الفناء و تقرب الأجال و تخلي الديار و هي قطيعه الرحم و العقوق و ترك البر؛ به خدا پناه مي برم از گناهاني كه نابودي را تسريع و اجلها را نزديك و سرزمين ها را خالي مي كنند؛ و آن گناهان، قطع رحم، نافرماني والدين و ترك نيكي است.» (الكافي، ج 2، ص 844)
در همين باره از نبي اكرم(ص) روايت شده كه فرمودند: «صله الرحم توسع الاجال و تنمي الأموال؛ صله رحم اجلها را توسعه و اموال را رشد مي دهد.» (مستدرك الوسائل، ج 51، ص 052)
از اين گونه روايات استفاده مي شود كه اجل معلق انسان ها تا حد زيادي وابسته به اعمال خود آنهاست؛ لذا مي توانند با شناسايي عوامل افزايش و كاهش عمر از طريق روايات اهل بيت(ع)، زندگي خود را به گونه اي برنامه ريزي كنند كه احتمال عمر طولاني را در مورد خود افزايش دهند. البته روشن است كه كنترل همه عوامل در دست انسان نيست. لذا با تمام برنامه ريزي ها، باز تضمين صددرصد وجود نخواهد داشت.
مرگ اختياري، رهايي از زندان تن
داستان طوطي را در مثنوي شنيده ايد كه مي گويد يك تاجري بود و يك طوطي داشت (و طوطي را معمولا از هندوستان مي آوردند)، وقتي كه مي خواست «به هندوستان» برود بچه ها را جمع كرد، از جمله طوطي هم آنجا بود، گفت حالا هر سفارشي داريد بگوييد تا وقتي از سفر برمي گردم براي شما سوغاتي بياورم. هر كسي يك چيزي گفت و طوطي گفت من حرفي ندارم غير از اينكه آنجا وقتي مي روي در باغستان ها، طوطي ها را كه مي بيني، فقط بگو كه شما هم يك نفري از خودتان، يكي كه هم جنس شماست اينجا نزد من در قفس است و شرح حال مرا براي آنها بازگو كن، من سفارش ديگري ندارم، آن وقت اگر آنها پيغامي داشتند پيغام شان را براي من بياور.
او رفت و سفرش را انجام داد و بعد براي اينكه پيغام طوطي را رسانده باشد رفت در جنگلي كه طوطي خيلي زياد بود و در مقابل طوطيها ايستاد و حرفش را زد كه بله من طوطي اي دارم اينچنين و وضعش اين طور است و من يك قفسي اين گونه برايش تهيه كرده ام و وقتي خواستم بيايم چنين پيغامي داد، حالا اگر شما پيغامي داريد بگوييد. مي گويد تا اين را گفتم ديدم تمام اين طوطيها مثل اينكه ناگهان سكته كردند و مردند، از روي درختها افتادند روي زمين. با خود گفتم اين چه كاري بود من كردم و باعث مرگ هزارها طوطي شدم!
وقتي كه برگشت، طوطي گفت آيا پيغام مرا رساندي؟ گفت بله رساندم ولي خيلي بد شد. گفت چه شد؟ گفت تاگفتم، همه آنها يكجا مردند. اين هم تا شنيد همان جايي كه بود همان طور از غصه افتاد و مرد. عجب كاري! باز يك مرگ ديگري! غصه اش افزون شد، چون طوطي عزيزش مرد، ولي ديگر كاري نمي شد كرد، پاي طوطي را گرفت و آن را از قفس بيرون انداخت، تا انداخت بيرون، طوطي پرواز كرد و رفت. معلوم شد آن درس بوده، گفتند تو اگر مي خواهي از اين قفس آزاد شوي بايد بميري.
بعد از آنش از قفس بيرون فكند
طوطيك پريد تا شاخ بلند
طوطي مرده چنان پرواز كرد
كآفتاب شرق تركي تاز كرد
خواجه حيران گشت اندركار مرغ
بي خبر ناگه بديد اسرار مرغ
روي بالا كرد و گفت اي عندليب
از بيان حال خودمان ده نصيب
او چه كرد آنجا كه تو آموختي
ساختي مكري و ما را سوختي
گفت طوطي كو به فعلم پند داد
كه رها كن لطف آواز و وداد
زانك آوازت ترا در بند كرد
خويشتن مرده پي اين پند كرد
يعني اي مطرب شده با عام و خاص
مرده شو چون من كه تا يابي خلاص
دانه باشي مرغكانت برچنند
غنچه باشي كودكانت بركنند
دانه پنهان كن بكلي دام شو
غنچه پنهان كن گياه بام شو
هر كه داد او حسن خود را در مزاد
صدقضاي بد سوي او رو نهاد
چشمها و خشمها و رشكها
بر سرش ريزد چو آب از مشكها
دشمنان او را ز غيرت مي درند
دوستان هم روزگارش مي برند
آنك غافل بود از كشت و بهار
او چه داند قيمت اين روزگار
در پناه لطف حق بايد گريخت
كو هزاران لطف بر ارواح ريخت
تا پناهي يابي آنگه چون پناه
آب و آتش مر ترا گردد سپاه
نوح و موسي را نه دريا يار شد
نه بر اعداشان بكين قهار شد
آتش ابراهيم را نه قلعه بود
تا برآورد از دل نمرود دود
كوه يحيي را نه سوي خويش خواند
قاصدانش را به زخم سنگ راند
گفت اي يحيي بيا در من گريز
تا پناهت باشم از شمشير تيز
از اين روست كه پيامبر(ص) مي فرمايد: موتوا قبل ان تموتوا؛ (با مرگ اختياري) بميريد قبل از آنكه (با مرگ طبيعي) بميريد (بحارالانوار، ج 96/ ص 713)
اميرمومنان علي(ع) نيز مي فرمايد: اخرجوا من الدنيا قلوبكم من قبل ان تخرج منها ابدانكم؛ پيش از اينكه بدنتان از جهان خارج گردد قلبتان را از آن خارج سازيد. (نهج البلاغه، خطبه 302)
شاعر شيرين سخن پارسي گو نيز چه خوش سروده است:
بمير اي دوست قبل از مرگ اگر مي زندگي خواهي
كه ادريس از چنين مردن بهشتي گشت پيش از ما
اگر انسان مرگ اختياري از ماده و جدايي از دنيا و حب آن هواهاي نفساني و گناهان را به درستي درك كند و بفهمد، در مي يابد كه با اين كار به حيات واقعي مي رسد. پس انسان تا از طبيعت نميرد، به حقيقت زنده نمي شود.
حافظ مي گويد:
تو كز سراي طبيعت نمي روي بيرون
كجا به كوي طريقت گذر تواني كرد
اين ضرب المثل انسان است كه از جهان ديگر آمده و اين جهان براي او قفس است. خودش گفت:
چنين قفس نه سزاي چومن خوش الحاني است
روم به روضه رضوان كه مرغ آن چمنم
اين است كه عرفا بحث بسيار شيريني راجع به غربت انسان در دنيا و زنداني بودن نفس در آن دارند. جامي قطعه اي دارد كه مي گويد:
دلا تا كي در اين كاخ مجازي
كني مانند طفلان خاكبازي
تويي آن دست پرور مرغ گستاخ
كه بودت آشيان بيرون از اين كاخ
چرا زان آشيان بيگانه گشتي
چو دونان مرغ اين ويرانه گشتي
خليل آسا دم از ملك يقين زن
نواي لااحب الافلين زن
بنابراين، انسان مي بايست با تقويت ايمان و عمل صالح، نفس الهي خويش را چنان پرورش دهد كه متاله (خدايي) شود و بتواند در همين دنيا نفس را از تن جدا سازد و به ملكوت و جبروت و لاهوت پرواز كند. راه رهايي از اين خسران و زيان ابدي بودن در بند و زندان تن و ماده اين است كه ايمان آورده و عمل صالح كند و ديگران را نيز بدان توصيه نمايد (سوره عصر) و از گناهان دوري كرده و تقواي الهي پيش گيرد همچنين بجاي رفتار براساس خواسته هاي دلش و هوا و هوسهاي نفساني، بر طبق رضا و خواست و فرامين حضرت دوست عمل كند. اين گونه است كه با حسابرسي دقيق اعمال و رفتار خويش و اصلاح و تصحيح كارهاي نادرست، مي تواند روح را در مقام راضيه مرضيه بالا برد و پر پرواز بيابد و براحتي از پل مرگ حتمي عبور كند.

 



مفهوم معنويت در اسلام و مسيحيت و تفاوت هاي آن

معنويت از مفاهيمي به شمار مي آيد كه بشر به خصوص در دوران فرامدرن توجه بيشتري را به آن مبذول داشته است لكن همواره بحث درباره منبع معنويت و به عبارت ديگر معنويت حقيقي و مجازي در محافل مختلف مطرح بوده است. در چند سال اخير تبليغات معنويت مسيحي باعث شده تا گرايش هايي به اين نگاه به مفهوم معنويت صورت گيرد كه با توجه به بدون چارچوب بودن و منشأ نگرفتن معنويت مسيحي از منبع وحي حقيقي موجب ايجاد معنويت كاذب در ذهن برخي افراد شده است اينك اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
¤¤¤
ارزش و اعتبار معنويت در هر دين، نسبتي مستقيم با ارزش و اعتبار آن دين دارد. منابع ديني مسيحيت داراي آموزه هاي خلاف عقل است به طوري كه حتي مسيحيان نيز به آن اعتراف دارند. معنويتي كه بخواهد از چنين منابعي نشأت بگيرد داراي انحرافات بسياري مي شود. اين فرق اساسي بين معنويت در مسيحيت و اسلام است يعني معنويت به معناي سنتي آن، با توجه به ارزش منابع مسيحيت قابل قبول نيست و احياناً مخالف عقل است و نمي تواند طالب كمال را به سرمنزل مقصود برساند. از طرفي معنويت امروز غرب حتي از اين نوع اتصال ضعيف به وحي محروم است. اما معنويت در اسلام برگرفته از آموزه هاي وحياني اسلام است. فرهنگ اسلامي اين طوري نيست كه بگويند يك بخشي از زندگيتان مادي است و يك بخشي از آن معنوي، بلكه همه ابعاد زندگي از ازدواج و كار و درس خواندن حتي تفريح رفتن و خوابيدن اگر به آن معناي اصلي زندگي كه انبياء آوردند گره بخورد همه مي تواند معنويت باشد.
- مفهوم معنويت
معنويت؛ مصدر جعلي و به معناي معنوي بودن است. معنوي نيز در لغت نامه دهخدا چنين معنا شده است: حقيقي، راست، اصلي، ذاتي، مطلق، باطني و روحاني. معنايي كه فقط به وسيله قلب شناخته مي گردد و زبان را در آن بهره اي نيست. (1) گاهي گفته مي شود: اصطلاح معنويت از ريشه معنا دريافت شده كه يك مفهومي متافيزيكي در برابر حسي بيروني است كه اشاره به حقيقتي از وجودي ذهني دربرابر حقيقت بيروني آن دارد. براساس اين زبان شناسي ساده كه از تعابير اتيمولوژيكي اسلامي به معنويت اخذ شده مي توان معنويت را به روح منتسب دانست كه در برداشت سنتي نيز از آن به عنوان حقيقت دروني ياد مي شود. البته بايد توجه داشت كه اين تعريف براساس تفاوت اصلي بين معنويت و روحانيت است و ريشه اصلي آن در اصل از اين مسئله است كه حقيقت چند لايه بوده و داراي دو جنبه بيروني و دروني است كه جنبه دوم (بعد روحاني) داراي مراتب متعددي است تا اين كه در نهايت به حقيقت واقعي دست مي يابد.(2)
به هر حال از آن جا كه واژه معنويت در زمينه هاي گوناگوني به كار مي رود تعريف آن مشكل است. معنويت در مسيحيت واژه اي جاافتاده؛ براي نظريه و تحقق زندگي در روح القدس يا تحقق مريد و شاگردي است. به نظر مي رسد امروزه، استفاده از واژه معنويت دومطلب را به ذهن متبادر مي كند: از يك طرف به روحانيت و تقدس اشاره دارد و از طرف ديگر به معنادهي به ويژه به معناي زندگي.(3)
روشن است چنين معنويتي، حقيقت و واقعيتي مستقل از باور و اعتقاد انسان نسبت به جهان هستي ندارد. از اين رو مقايسه معنويت مسيحي و اسلامي در گرو شناخت و مقايسه جهان بيني و ايدئولوژي اين دو دين است كه پيش روي پيروان خويش ترسيم مي كنند.
به عبارتي ديگر، ارزش و اعتبار معنويت در هر دين، نسبتي مستقيم با ارزش و اعتبار آن دين دارد. لذا در ابتدا لازم است، علاوه بر مقايسه تعاليم اين اديان با يكديگر به مقايسه ارزش و اعتبار كتب مقدس آنها نيز پرداخته شود تا در سايه اين مقايسه و سنجش، تفاوت ارمغان آنها در حوزه معنويت هم روشن تر گردد.
«معنويت در سنت اسلامي واژه اي براي بيان گوهر و باطن دين اسلام است كه مي توان تاريخ پيدايش آن را همزمان با نزول آغازين آيات قرآن كريم بر قلب پيامبر اسلام(ص) دانست.
منبع معنويت
قرآن كريم از هنگام نزول تا زمان حاضر، منبع و مرجع اصلي معنويت بخشي به عقل و قلب مخاطبينش بوده است. قرآن هم معنويت به معناي روحانيت و قدسيت را داراست و هم معنويت به معناي معنادهي و معنابخشي به زندگي مسلمين را» (4) و اين در حالي است كه كتاب مقدس مسيحيان يعني عهد قديم و جديد كه مجموعاً شامل 73 كتاب است در طول تاريخ دستخوش تحولات و تغييرات قابل ملاحظه اي بوده و مملو از مسائل و آموزه هاي خلاف عقل است.
سند انجيل همانند محتواي آن متزلزل و فاقد اعتبار است. مسيحيان خود درباره چهار انجيل معتقدند كه حواريون، آن ها را سالها پس از حضرت عيسي(ع) نگاشته اند. توماس ميشل كه خود يك كشيش مسيحي است در اين زمينه مي نويسد:
« در سال هاي نخست، مسيحيان كتاب مقدسي جز كتاب يهود نداشتند كم كم پولس و نويسندگان اناجيل چهارگانه و پطرس و يهودا و ديگران براي نوشتن نحوه ايمان شان به آنچه خدا به وسيله عيسي(ع) محقق ساخته است دست به كار شدند»(5) ايشان در جاي ديگر اعتراف مي كند كه: «همه نويسندگان بخش هاي عهد جديد را نمي شناسيم»(6) و در كتاب خويش تحت عنوان كلام مسيحي كه در آن به معرفي آئين مسيحيت و به نوعي به تبليغ آن همت گماشته است قرآن و كتاب مقدس را از نگاه مسلمين و مسيحيان اين گونه مقايسه مي كند:
به هرحال به نظر مي رسد كه اعتبار انجيل و استنادش به وحي الهي از تورات موجود ضعيف تر است؛ زيرا تقسيم آن به چهار انجيل با اينكه انجيل اصلي يكي بيش نبوده است، انسان را نسبت به آن بيشتر به شك و ترديد وا مي دارد، كليسا براي آن كه دامنه اختلاف را كوتاه كند؛ از ميان حدود هشتاد انجيل فقط 4 كتاب را پذيرفته كه شامل متي، يوحنا، مرقس و لوقا مي شود. (7)
تحريف در مسيحيت
اما همه دانشمندان قبول دارند تنها ديني كه متن آسماني دارد، دين اسلام است. فرض بگيريم ما به جاي قرآن، تاريخ طبري يا سيره ابن هشام و مانند اينها را داشتيم، آن وقت وضعيت ما نيز همانند مسيحيت بود. با اين تفاوت كه ابن هشام از يك واقعيت گزارش مي دهد، ولي نويسنده انجيل آنها، از مكاشفه خودش گزارش مي كند. (8)
از سوي ديگر مسيحيت قائل به تثليث بوده و براي خداي متعال سه اقنوم درنظر گرفته اند و عيسي(ع) را تجلي و تجسم خداوند برروي زمين مي دانند. ضديت اين مسئله با عقل به گونه اي است كه اعتراف برخي از انديشمندان مسيحي را نيز مبني بر مخالفت با عقل به دنبال داشته است، به گونه اي كه برخي از عالمان مسيحي مي گويند: قضيه تجسد؛ قضيه اي است كه با عقل و منطق و حس و ماده و مصطلحات فلسفي تناقض دارد، ولي ما تصديق مي كنيم و ايمان داريم كه ممكن است اگرچه معقول نباشد.(9)
اعتقاد به گناه ذاتي و آموزه «فداء» از ديگر اعتقادات باطل و خرافي مسيحيان است «مطابق اين اعتقاد؛ نژاد انساني وارث گناه آدم است و انسان ها نه به خاطر بدي اعمال خودشان بلكه تنها بدين جهت كه از تبار آدم اند ذاتاً گناه كار به دنيا مي آيند و مقصود از گناه ذاتي آن است كه انسان ها بدون ترس از خدا، بدون تكيه بر او و با ميل شهواني متولد مي شوند».(10)
در همين رابطه توماس آكويناس چنين مي گويد: «گناهي كه با آن زاده شده ايم بر ما سه اثر بر جاي مي گذارد؛ نخست روح ما را آلوده مي سازد، ما تمايلي فطري به گريز از خداوند داريم و مي كوشيم تا خودمان را به شيوه هاي خلاف عقل و قانون الهي ارضا و امتناع كنيم. دوم ما اسير شيطان، زاده شده ايم...»(11)
اين در حالي است كه از ديدگاه اسلام انسان با ذاتي پاك و فطرت الهي متولد شده است، آفرينش او به گونه اي است كه به شناخت خدا و پرستش او تمايل دارد. آدميان با كمك و راهنمايي فطرت الهي خود ونيز با ارشاد انبيا و كتب آسماني قدرت مي يابند مسير هدايت الهي را تشخيص داده و با غلبه نمودن بر هواهاي نفساني و شيطاني خود را به كمال و مقصود برسانند.(12)
بدعت ها و انحرافات موجود در آيين مسيحيت كه برخي از آنها اشاره شده بر مبناي روايات اهل بيت(ع)(13)، تحريفاتي است كه توسط شخصي به نام پولس در مسيحيت راستين به وقوع پيوسته است.
«پولس را دومين مؤسس آيين مسيحيين مي دانند او كه زماني از مخالفان حضرت عيسي(ع) بود و براي آزار و اذيت شاگردان و پيروان اوليه عيسي(ع) تلاش مي كرد؛ ناگاه با ادعاي مكاشفه، توبه كرد و به تبليغ آيين مسيحيت پرداخت، اما مسيحيتي كه او آن را تبليغ مي كرد، آييني ابداعي و التقاطي بود كه خود پولس از آميختن افكار گوناگون يوناني، يهودي، مصري و... به وجود آورده بود».(14)
هر چند كه مؤلف كتاب «كلام مسيحي» در مقام دفاع و تنزيه پولس برآمده است، ولي آنچه كه ايشان مكتوب داشته اند بيش از آن كه پولس را جايگاهي رفيع بخشد، ناخواسته و به طور ضمني حقيقت و ادعاي ما را ثابت كرده است؛ چرا كه براي دفاع از پولس درصدد كوچك شمردن حواريون حضرت عيسي برآمده و بدون اين كه پولس از حواريون باشد او را نسبت به حواريون برتري بخشيده است او چنين مي نويسد: «به عقيده مسيحيان پولس، بزرگ ترين الهيات شناس عهد جديد است. شگفت آور است كه وي با آن كه در طول زندگي خود با مسيح ملاقات نكرده است، مهم ترين مفسر زندگي و كارهاي عيسي شناخته شده است... وي دانشمندي بود كه كتاب هاي مقدس يهود را آموخته و در شريعت آنان تخصص داشت؛ ولي حواريون دوازده گانه و ساير شاگردان مسيح ماهيگيراني ساده دل بودند. علاوه بر اين پولس در شهر بزرگ شده بود و در نتيجه؛ توانائي آن را داشت كه پيام عيسي را در سطح فهم مردم شهرهاي بزرگ امپراطوري روم نقل كند».(15)
معنويتي كه بخواهد از چنين منابعي نشأت بگيرد داراي انحرافات بسياري مي شود. اين فرق اساسي بين معنويت در مسيحيت و اسلام است يعني معنويت به معناي سنتي آن، باتوجه به ارزش منابع مسيحيت قابل قبول نيست و احياناً مخالف عقل است و نمي تواند طالب كمال را به سر منزل مقصود برساند. به قول يكي از انديشمندان: «من نمي دانم معنويت چگونه مي تواند از دايره عقل بيرون باشد يا خلاف عقل باشد يعني معنويتي داشته باشيم كه خلاف عقل باشد... آيا معنويتي كه ضد عقل است و با عقل تناقض دارد معنويت است بنده چنين معنويتي را نمي شناسم» [16]. مباحثي مانند ترك دنيا، عزلت گزيني و... كه تعابيري انساني از معنويت است، انحرافاتي است كه از همين جا نشأت گرفته است.
البته بايد توجه داشت كه اين همه (انحرافات و بدعت ها) با رستگاري برخي از پيروان اين آيين، مادامي كه انتخاب آنها از جهل باشد و در اين امر مقصر نباشند (جاهل قاصر باشند)، منافاتي ندارد. اين حقيقت كه، عده اي از پيروان آيين مسيحيت همانند مسلمانان خواهان كمال، حيات روحاني و قرب به خداي متعال هستند را مي توان در كردار و گفتار برخي از ايشان مشاهده كرد.
معنويت در غرب
لازم به ذكر است كه امروز؛ آنچه در دنياي غرب به نام معنويت تبليغ مي شود حتي از آموزه هاي مسيح نيز خالي است و مي توان گفت معنويت امروز غرب حتي از اين نوع اتصال ضعيف به وحي نيز محروم است.
در اين باره استاد رحيم پور ازغدي بياني دارند كه قابل توجه است. ايشان مي گويند: آنچه را كه به نام معنويت مدرن در غرب ناميدند، از قرن19 به اين طرف در صدوپنجاه سال اخير بوده است. از آن جا كه معنويت مسيحي ديني مدت ها ريشه اش در غرب زده شده است، يك معنويت سكولاريستي به جاي آن درست كردند براي اين كه كار را براي بشر صنعتي انجام بدهند بدون اين كه به ريشه هاي عقلاني و لوازم حقوقي آن توجه كنند؛ يعني رابطه معنويت از يك طرف با عقلانيت قطع شده و از يك طرف با عدالت و يك معنويت دروغين و ساختگي درست شده است. در واقع به يك صنعت تبديل شده است، صنعت معنويت تكنولوژي. و وظيفه آن آرامش دادن و تخدير اعصاب كساني است كه ديگر توجيهي براي زندگي كردن ندارند و معنايي براي زندگي نمي فهمند و قصد دارند براي زندگي معنا بتراشند.
توجيه معنويت مدرن غرب يك توجيه ماليخوليايي به نفع دنياپرستي است و در واقع حكم دسر بعد از بلعيدن خوك سرمايه داري را در فرهنگ مدرن غرب دارد. امروزه يك مكتب رايج در غرب كه به اسم معنويت مدرن يا معنويت سكولاريستي از آن تعبير مي شود و مطرح است مكتب روح گرايي يا به اصطلاح معناگرايي «اسپيريچواليسم» يك گرايشي است كه از يك طرف ريشه هاي معرفتي آن را قطع كرده اند از يك طرف ريشه هاي وجودي و آنتولوژيك آن را قطع كرده اند و بعد براي جبران نياز شديد فطري بشر به معنويت شروع كردن به ساختن معنويت هاي ساختگي و دروغين و در واقع معنويت دنيوي و اختراع معنويت. همان طور كه عرض كردم واقعا به اين صورت است كه در فرهنگ سرمايه داري سكولار معنويت سفارش مي دهند همان طوري كه پيتزا سفارش مي دهند.
اين اسپريچواليسم يا معنويت گرايي كه در غرب به وجود آمده است برخلاف معنويت توحيدي و انبيايي يك معنويت مونتاژ شده است. يك تكه از هندوئيسم و بوديسم برمي دارند با يك تكه از مسيحيت مخلوط مي كنند مباني الحادي قشري پوزيتيويستي را برمي دارند و روي آن مصالح و آجر «اگزيستانسياليستي» كار مي گذارند يك چيزي سرهم بندي و مونتاژ مي كنند به طوري كه به آنها آرامش بدهد بدون اين كه از آنها عمل بخواهد، بدون اين كه قانون و اخلاق و ارزش گذاري داشته باشد و بدون اين كه از آنها عقيده به چيزي را بطلبد. در واقع يك معنويت بدون هزينه و سرويس معنوي دادن. حالا شما اين معنويت را با معنويتي كه از قول پيامبر و امامان معصوم(س) مقايسه كنيد. معنويت ساختگي غرب كه در يكي دو قرن اخير مي خواست جاي عرفان توحيدي و معنويت انبياء را بگيرد ولي به بن بست رسيد. غربي ها خود معترف هستند كه اين معنويتي را كه ساخته اند يك امر ذهني فردي است، يك امر سوبجكتيويته است. بدون اين كه هيچ ما به ازاي واقعي عيني داشته باشد. خود بر اين موضوع معترف هستند و در عين حال از اين معنويت آرامش مي خواهند معلوم نيست كه چيزي كه هيچ ما به ازاي عيني و آبجكتيو ندارد. هيچ ريشه واقعي ندارد و قابل توجيه عقلاني هم نيست. ارتباطي هم با عقلانيت و حقوق بشر ندارد. تكليف هيچ چيزي را معلوم نمي كند. نه تكليف حقيقت نه فضيلت و نه عدالت را چگونه مي خواهد به بشر آرامش بدهد و طبيعي است كه اين آرامش ايجاد نمي شود و امروز با موادمخدر و LSD و حشيش و ماري جوانا و... مي خواهند به آرامش و معنويت برسند.
به راستي وقتي در يك جهان فكري از طبيعت معنويت زدايي كرديد، از جهان معنويت زدايي كرديد، از ذهن و عقل و جان و حيات بشر و حتي از طبيعت بشر و از همه چيز معنويت زدايي كرديد و از همه چيز تفسير سكولاريستي داديد و تنها فرق انسان و حيوان را فرق در فيزيولوژي دانستيد كه اخيرا در موج سوم جريان هاي زيست شناسي و روان شناسي در غرب حتي همين هم منتفي شد يعني گفتند كه حتي بين آناتومي انسان و حيوان هيچ فرقي نيست وقتي كه گفتيد تفاوتي بين آنها وجود ندارد، وقتي روح و فطرت را انكار كرديد، وقتي معاد و مبدأ را انكار كرديد، چگونه و با چه چيزي مي خواهيد به بشريت آرامش بدهيد.
حالا اين معنويت دروغي را با عرفان و معنويت قرآني مقايسه بكنيد قرآني كه از يك طرف در دعوت معنوي مي گويد كه سجده كن و نزديك شو و در خلوت ترين ابعاد زندگي فرد دخالت مي كند همين قرآن مي گويد به ثروتمندان جامعه كه حقوق محرومان جامعه را نمي دهند از طرف خداوند وعده عذاب بدهيد. معنويت اسلامي يك معنويت سمبليك و فانتزي نيست، معنويت اسلامي مخصوص آدم هاي بي كار نيست كه بايد بيكار باشند تا بتوانند معنوي باشند معنويت اسلامي يك شغل نيست، مقدس بودن يك حرفه نيست كه عده اي عارف و مقدس حرفه اي باشند و بقيه زندگي حيواني بكنند و عرفان و معنويتي كه پيامبر و امامان (سلام الله عليهم) آوردند، معنويتي است كه مراتب بالا و پايين دارد، اما در عادي ترين و پايين ترين رده هاي زندگي مردم هم حضور دارد. در معنويت اسلامي ما عارف حرفه اي نداريم. عرفان يك شغل نيست مقدس حرفه اي نداريم كه عده اي زندگي غيرعرفاني داشته باشند و بقيه بيكار باشند تا بتوانند عارف باشند. معنويت از ماديات جدا نيست و لذا در فرهنگ اسلامي اين طوري نيست كه بگويند يك بخشي از زندگيتان مادي است و يك بخشي از آن معنوي، بلكه همه ابعاد زندگي از ازدواج و كار و درس خواندن حتي تفريح رفتن و خوابيدن اگر به آن معناي اصلي زندگي كه انبيا آوردند گره بخورد همه مي تواند معنويت باشد. اگر شما كتاب هاي آنها را بخوانيد در مي يابيد كه اين طوري به معنويت نگاه مي كنند. معنويت سكولار و معنويت مدرن به درد كساني مي خورد كه دنيا را چلانده باشند بعد هم يوگا انجام دهند براي اينكه خستگي شان برطرف شود و آنچه را خوردند هضم كنند و دوباره سرسفره سرمايه داري بنشينند و دوباره ببلعند. اين معنويت دراين عالم اين گونه معنا مي شود و لذا آنها مي گويند از حق يا باطل نبودن معنويت صحبت نكنيد بگوييد كاركرد معنويت چيست فايده مادي معنويت چيست؟
اما در فرهنگ اسلامي كه امروز راجع به آن صحبت مي كنم اهداف معنوي با روش هاي غيرمعنوي قابل تعقيب نيست. كساني درجامعه ما هستند كه مي خواهند معنويت را با دموكراسي ليبرال، معنويت را با اقتصاد سرمايه داري كنار هم پيوند بزنند و مونتاژ كنند كه البته برخي از آنها هم در قدرت هستند، به آن ها عرض مي كنيم كه معنويتي را كه شما از آن دم مي زنيد مي تواند از نوع بودايي يا عرفان سرخپوستي يا اسپيريچواليسم مسيحي باشد اما نمي تواند معنويت قرآني باشد. معنويت اسلامي را بايد به گونه اي درك كرد با عقلانيت و با عدالت اجتماعي و اقتصادي هماهنگ باشد و به هم مربوط باشند و از هم لاينفك. معنويت اسلامي معنويت پشت ابرها نيست. انتزاعي و غيرعملي نيست. مختص خواص هم نيست. (17)

1- دهخدا، علي اكبر، لغت نامه، واژه معنوي
2- افق حقيقت، برداشت صحيح از معنويت، خبرگزاري مهر، گروه دين و انديشه.
3- همان.
4- حس عصمتي بايگي، گفتمان معنويت، روزنامه جام جم.
5- توماس ميشل، كلام مسيحي، ترجمه حسين توفيقي.
6- همان، ص .116
7- نگرش اسلام به ساير اديان و ملل، سيدمحمد موسوي زاده، ص .117
8- عرفان و نياز به معنويت در جامعه امروز، كتاب نقد شماره 40، سيديحيي يثربي، ص .323
9- اسلام آئين برگزيده، احمد مسجد جامعي، ص .138
10- آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبائي با ديدگاه رائج مسيحيت، مصطفي آزاديان، ص .19
11- عقل و اعتقاد ديني، مايكل پترسون، ص.469
12- آموزه نجات، مصطفي آزاديان، ص .328
13- بحارالانوار، ج 8، ص .311
14- فصلنامه پژوهشي صباح، ص 5.
15- كلام مسيحي، توماس ميشل، ص .55
16- عقلانيت و معنويت در اسلام، دكتر ابراهيم ديناني، ص .10
17- سايت آينده روشن، حسن رحيم پور ازغدي، كد مطلب: 7601

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14