(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 18 تیر 1390- شماره 19969

آسيب شناسي كارگران فصلي در پيچ و خم هزاران مشكل
خاك كارگري روي شانه هاي اطو كشيده شهر - بخش نخست



آسيب شناسي كارگران فصلي در پيچ و خم هزاران مشكل
خاك كارگري روي شانه هاي اطو كشيده شهر - بخش نخست

گاليا توانگر
همگي آنها از نقطه اي مشخص راهي خيابان ها و ميادين پايتخت شده اند، يا از غرب آمده اند و يا اهل شرق و جنوب شرق يا غرب كشور هستند. در ميان آنها مهاجرين افغان هم به كثرت ديده مي شوند، اما اين كه به كجا خواهند رسيد؟ سؤال بي جوابي است. فقط به امروزشان فكر مي كنند، به اين كه بخت با آنها يار باشد و امروز براي انجام كاري انتخاب شدند.
همين كه ماشيني ترمز مي كند و دستي به نشانه فراخواندنشان در هوا مي چرخد، همگي آنها دور ماشين ناشناس حلقه مي زنند و حتي اگر زباناً هم التماس نكنند، چشم هايشان با زبان بي زباني دل آدم را به آتش مي كشد.
از نوجوان چهارده، پانزده ساله تا پيرمرد هفتاد و چند ساله يك وجه اشتراك دارند، در آرزوي كار هستند و مي خواهند حيثيت كارگر فصلي را با كسب رزق حلال از قشر بزهكار جدا كنند. اين قدر غيرت دارند كه در سخت ترين شرايط لااقل به زور بازويشان تكيه كنند. كارگران فصلي شرافتمندند.
براساس نظرسنجي انجام شده در سال گذشته از سوي دفتر مطالعات اجتماعي معاونت امور اجتماعي و فرهنگي شهرداري تهران از مجموع كارگران فصلي، 4/91 درصد كارگر ساده، 6/8 درصد داراي نوعي مهارت هستند، ضمن اين كه از مجموع اين كارگران 60 درصد قبل از مهاجرت بيكار بوده و بقيه نيز به كار ساختماني، كشاورزي و نظاير آن مشغول بوده اند.
در اين نظرسنجي همچنين علت مهاجرت اين افراد به تهران، بيكاري موجود در شهرستان و تلاش براي كسب درآمد بيشتر در كلان شهرها عنوان شده است. ضمن اين كه 17 درصد اين كارگران متاهل و ميانگين سني آنان 5/24 سال يعني بين 17 تا 37 است.
زندگي كارگران فصلي گمشده در غبار وعده و وعيدها
اكثراً صبح زود در ميادين اصلي شهر تجمع مي كنند و اگر قرار باشد سركاري بروند، تا ظهر انتخاب مي شوند. اما الان ساعت يك بعدازظهر است و هنوز مهدي و مصطفي و حيات علي و... در حاشيه ميدان حسن آباد چشم انتظار نشسته اند.
مصطفي مرادي فقط 17 سال دارد. تا سوم راهنمايي درس خوانده است.
سه خواهر دارد كه يكي شان سال دوم دبيرستان درس مي خواند. مشخص است كه مصطفي براي كمك به خانواده درس را رها كرده و راهي تهران شده است.
باد داغ از سر موزائيك هاي تف ديده كف ميدان گرد و خاك را برمي دارد و به صورت سرخ و آفتاب سوخته او غبار مي پاشد. در چشم هايش هم غبار است، روي حرف هاي نگفته و شرم نوجواني اش هم غبار هست. روزهاي مصطفي در خيابان هاي پايتخت غبار گرفته اند و هيچ كس آن را نمي بيند.
هر از گاهي مسئولي وعده وعيد مي دهد كه كارگران فصلي را ساماندهي مي كنيم، به آنها حرفه اي مي آموزيم، سرپناهي مي سازيم، ولي آرام آرام نوجواني و جواني مصطفي ها در وعده و وعيدها غبار مي شوند!
وي مي گويد:«سه روز است كه بيكارم. شايد در طي يك هفته دو روز كار گير بياورم. همه كاري حاضرم انجام بدهم، از اسباب كشي گرفته تا كار ساختماني. ولي اصلا كار نيست. معمولا قوي هيكل ها را انتخاب مي كنند. وقتي كارگرها ازدحام مي كنند، من حتي نمي توانم خودم را نشان بدهم. از لاي دست و پاها كله مي كشم و داد مي زنم، ولي صدايم را نمي شنوند!»
از او سؤال مي كنم: «روزي چه قدر مي گيري؟» وي در حالي كه چشم هاي خسته و در آرزوي بارانش را به آن سوي ميدان مي دوزد، مي گويد: «روزي 20 تا 30 هزار تومان.»
- كجا مي خوابي؟
- با چند نفر از دوستانم اتاق كرايه كرده ام. هر نفر ماهي 50 هزار تومان مي دهيم.
- ناهار خورده اي؟
- ناهار مهم نيست، دعا كن تا عصر كاري گير بياورم.
چرخ رهگذري از كنار من و مصطفي مي گذرد. مرد چرخي در بساطش گل سر و تل و كش مو دارد. مصطفي دست به جيب مي برد و با يك هزاري
تل سرنگين دار مي خرد. آخر اين هفته به خانه سري مي زند و خواهرانش منتظر اويند. حالا بعد از نيم ساعت گل از گلش مي شكفد و فكر خانه لبخندي بر لبانش مي نشاند.
به عشق خانواده ام كارگري مي كنم
صورتش زير سنگيني بار يخچال مثل يك پلاستيك سرخ حرارت ديده مچاله شده است. علي لاري به تنهايي يخچال را به دوش مي كشد و تا طبقه دوم از يك راهرو با حداقل بيست پله بالا مي برد!
من نمي توانم ببينم كه چطور تقلا مي كند. چشم هايم را مي بندم و خودم را سرگرم كاري مي كنم. در دل خودم را سرزنش مي كنم كه چرا دو كارگر فرا نخوانده ام. البته خودش هم اصرار داشت كه به تنهايي مي تواند كار را تمام كند، شايد به اين دليل كه اجرت كار نصف نشود.
لاري گونه هاي استخواني اش بيرون زده و در سي و نه سالگي، ده سال مسن تر به نظر مي رسد. حقيقتاً مانده ام كه با اين بدن استخواني اين همه زور بازو را از كجا مي آورد؟ يك ليوان آب مي خواهد. صدايش تلنگري بر ذهن پراسترسم است. مي دوم سمت كلمن آب و سريع ليوان آبي مي آورم. دست به جيب مي برد و عكسي نشانم مي دهد. عكس دخترش است.
مي گويد: «آرزويم اين است كه عروسش كنم. دعا كنيد عروسي اش را ببينم.»
مثل مادربزرگ ها دعاهاي خيري رديف مي كنم، بلكه اطمينان بخش دل خسته اش باشد. در حيني كه آب مي نوشد، مي گويد: «اين كه چيزي نيست. ديشب يك يخچال دو برابر اين را به تنهايي تا طبقه سوم كشيدم. فقط مولاعلي(ع) كمكم كرد. من به عشق خانواده ام كار مي كنم، خدا هم برايم مي سازد.»
راننده كه همراه اوست و نتوانسته پا به پايش تا آخرين مرحله بيايد زير لب زمزمه مي كند: «اذيت شدي نه؟!» بعد هم از لوله ظرفشويي آشپزخانه مشتي آب به صورت گر گرفته و خيس از عرقش مي زند. لاري با خنده پاسخ مي دهد: «نه زياد!»
طرح هاي ساماندهي در قفسه هاي بايگاني
وزارت كار كه در امر ساماندهي كارگران فصلي عقب نشيني كرد، شهرداري به تنهايي در ميدان عمل باقي ماند. تاكنون مراكزي (زير بيست مورد) در نزديكي ميادين محل تجمع كارگران در سطح شهر تهران راه اندازي شده كه از كارگران در سايت ثبت نام به عمل مي آورند و سطح آنها را از لحاظ مهارتي مشخص مي كنند. حتي قول هايي داده شده كه امكان دارد كارگران جوان فاقد مهارت به مراكز فني و حرفه اي معرفي شوند. اما آيا با چنين حركت هايي كه اكثرا هم مقطعي هستند دردي از دردهاي كارگران فصلي دوا خواهد شد؟ حتي معاونت توانمندسازي شهرداري تهران عنوان كرده كه كارگران شناسنامه دار (در سايت ثبت نام كرده اند) در مكان هايي ساماندهي مي شوند و موارد پيشنهادي كار از طريق پيامك به آنها اطلاع داده خواهد شد. ولي تاكنون حركتي كه كاملا قابل لمس باشد و لااقل محل هايي براي انتظار كارگران در سطح شهر در نظر گرفته شده باشد، نديده ايم.
پيشتر قول داده شده بود كه محل اسكان و انتظار كارگران براي فراخوانده شدن سيستم بهداشتي و سقف و سايبان خواهد داشت.
اين گونه است كه 50 هزار كارگر شهر تهران هر صبح به اميد يافتن كاري در نقاط مختلف شهر و يا ميادين اصلي پراكنده اند و هيچ كس هم به فكر اجرايي كردن طرح هاي مطرح شده چند سال گذشته نيست.
پدر بودن در لباس كارگري
شايعاتي هست كه مي گويند كارگران جوان و خوش بر و رو را پولدارها به استخدام مي گيرند، سر و وضعشان را آرايش مي دهند و از آنها به عنوان پرستار، دربان، خدمتكار و حتي مونس تنهايي شان بهره مي گيرند.
كارگري كه از دنياي پولدارها هيچ نمي داند و هيچ نديده كاملا راضي است كه در قبال يك حقوق روزانه و غذاي گرم در منزل بزرگ و آنچناني صاحبخانه چرخ بزند و تنهايي صاحبش را پر كند. خلاصه كارگران فصلي همه جوره به استثمار كشيده مي شوند و مورد سوءاستفاده هايي قرار مي گيرند. به آنها كاري و حرفه اي آموزش داده نمي شود و تنها از زور بازوي جواني و زيبايي چهره شان به عنوان يك مجسمه نگهبان استفاده خواهد شد.
حيات علي نريماني متولد 1319 يك سطل سفيد رنگ كاري و فرچه هاي ريز و درشتي را جلوي رويش رديف كرده و چشم به دور دست دوخته است. از شدت گرما بعد از چند دقيقه پلك هايش سنگيني مي كند و چرت مي زند و شايد هم از حال رفته است.
وي مي گويد: «از 6 صبح تا 7 شب روزها و روزها انتظار مي كشم تا كاري برايم پيدا شود. بيشتر جوان ترها را انتخاب مي كنند. خيال مي كنند من چون پيرمردم ناتوانم. در حالي كه من سال ها رنگ كاري كرده ام و در كار خودم استادم.»
وي حتي صداي خوشي هم دارد و در مدح اهل بيت(ع) اشعاري را با لهجه خاص خودش برايمان زمزمه مي كند. 5 تا پسر دارد كه سه تايشان بيكارند و دو تاي آنها هم درس مي خوانند. از رسول و حسين كه محصل هستند برايمان مي گويد و نگاهش از شوق مي درخشد: «رسول شاگرد اول شده و لوح تقدير و جايزه دوربين گرفته است.
حسين هم مي خواهد فني حرفه اي بخواند.» و سهيلا تنها دخترش در حمله موشكي صدام در تاريخ بيست و سوم خرداد 64 در كرمانشاه شهيد شده است.
وي ادامه مي دهد: «اين ماه از هفتم برج سر كار آمده ام كه فقط 5 روزش را توانسته ام كاري پيدا كنم.»
گزارش روز

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14