(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 18 تیر 1390- شماره 19969

ازدواج مرد ايراني
درهاي آموزش و پرورش را به روي عاشقان معلمي بگشائيم
اخبار هفته
آمار امداد و درمان سازمان بسيج جامعه پزشكي در سال 89
بازيافت يك تن كاغذ= نجات 17 درخت
اثرات مخرب صفحات حوادث بر نوجوانان



ازدواج مرد ايراني

دوستي مي گفت: «پدرم سه ماه بعد از مراسم عقدكنان توانست روي همسرش را ببيند» و ديگري تعريف كرد كه: «روزي پدربزرگ خانه آمد و با مهماني مواجه شد. در جواب پرسش او كيست؟ مادرش پاسخ داده بود: «زن توست» و پدربزرگ بعد از چند قهر و امتناع و اعتراض بالاخره تن به ازدواج دادن همان و شصت سال زندگي مشترك تا به امروز همان.
شنيدن اين قصه ها براي جوانان شايد اندكي تعجب برانگيز و حتي خنده دار باشد ولي واقعيتي است كه با همه نقاط ضعف و قوتش والدين ما آن را زيسته و تجربه كرده اند. پسراني كه در بهترين شرايط بعد از پايان دوره سربازي در كنار پدر كار مي كردند، مادر از همسايه و فاميل دختري را انتخاب مي كرد و بعد از چند امتحان كه عروس بايد پس مي داد مثل: پاك كردن سبزي، ريختن آب در شيشه، روبوسي با اطرافيان داماد و نداشتن بوي بد دهان و بدن، حمام رفتن با آنها و اثبات اينكه عيب خاصي ندارد و... بزرگان خانواده با درايت كامل در منزل عروس بدون حضور و نظر دختر و پسر مهر و شرايط ازدواج را معين مي كردند (مهر شايد چندين سال در يك منطقه نرخ ثابتي داشت مثل قطعه اي زمين كشاورزي، چند گوسفند و يا مقداري پول) وصلتها بين فاميلي و حتماً در بين هم ولايتي ها صورت مي گرفت چيزي كه الان هم در بعضي شهرستان ها هنوز به آن پاي بندند و خانواده ها غالباً خواستگار بيگانه را حتي به منزل نمي پذيرند. اگر توجه كنيم كه تا دهه شصت، 75 درصد مردم ما روستانشين بودند (و حالا كه تنها 20 درصد مردم ما روستايي هستند باز ريشه هاي فرهنگي ما همان فرهنگ سنتي است و در اصل ما در عمل و تفكر شهري نشده ايم) وسعت اين پيوندها را خوب درك خواهيم كرد. روز عقد بدون ملاقات عروس و داماد خطبه با گرفتن بله از دختر و پسر در قسمت مردانه و زنانه جاري مي شد و شايد ماه ها طول مي كشيد تا شرايطي فراهم شود و داماد بتواند به ديدار عروس برود و لحظاتي او را ببيند، چون امكان ملاقات و تردد اجتماعي دختران و پسران مثل امروز نبوده و بسيار كم اتفاق مي افتاد، داماد همسر خود را تنها زن عالم تصور كرده شايد با وابستگي و حس و حال خاصي او را در احساس و فكر خود جا مي داد و چندين دهه تا لحظه مرگ با همه فراز و نشيب ها با او در زير يك سقف زندگي مي كرد و آن را به پايان مي برد. اگر دقت كنيم به دليل حشر و نشر و وابستگي خانواده هاي سنتي و شرقي اختلافات بعد از ازدواج در حداقل خود بوده و هست كه با نظارت بزرگان آن هم با كمترين آسيب برطرف مي شود و اصولا زن يا شوهر به دليل احترام به يكديگر و اطرافيان هم از سويي، و ترس از آبروريزي و يا استنطاق ريش سفيدان تنها راه را در «حل» مسايل زندگي مي دانستند و شايد كلمه «طلاق» حتي به فكرشان هم خطور نمي كرد. در بدترين شرايط دختر چند روزي را قهر به خانه والدين خود يا همسرش مي رفت كه با وساطت عمه و خاله اي آبها به آسياب برمي گشت و اين بازگشت «نمك» زندگي مي شد و زندگي جريان عادي خود را طي مي كرد. با افزايش مهاجرت به شهر فاصله از فرهنگ خودي بيش تر شد، يعني ما از آنجا رانده و از اين جا مانده شديم، پس تداخل فرهنگ ها رونق گرفت، استفاده از وسايل ارتباط جمعي مثل تلويزيون، ويدئو و در دهه هاي اخير ماهواره، اطلاعات و شيوه هاي جديد زندگي را در معرض ديد عوام قرار داد. متأسفانه والدين، خانه و جامعه تحت بمباران شديد فرهنگ پوشالي غربي و افكار برون مرزي قرار گرفتند غربي ها در عرضه مواد فرهنگي خود به بهترين شيوه هاي جوان پسند خانواده ها را در وضعيتي قرار دادند كه تغييرات حتي تصور و تفكرها را فلج كرد. همراه همه اين ها، كم كاري هاي خودي، چه خانواده، چه مسئولان فرهنگي و آموزشي به اين مسايل دامن زد. از طرفي پذيرش دانشجو از شهرهاي مختلف، سنن ملي را در معرض رفتارهاي دانشجويان غيربومي قرار داد و اغلب قريب به اتفاق شهرها و حتي روستاهاي ما به مناطق توريستي مانندي تبديل شد كه افراد تازه وارد به دليل نبود نظارت خانواده هر طور كه دوست داشتند عمل كردند و اين سنت شكني در مناطق دست نخورده هم ممكن شد. شايد ما ندانسته و دلم نمي آيد بگويم كه عده اي دانسته يكي يكي باورها و زندگي خودي و سنتي مان را به ورطه فراموشي كشانديم.
چرا ما والدين بايد اجازه دهيم تا فرهنگ هاي مخرب و ناسالم ديگر كشور به اين راحتي سلامت فرزندانمان را به بازي بگيرند و از آنان موجوداتي بي هويت بسازند.
به برخي از كشورهاي همسايه مثل تركيه نگاه كنيد. هنوز كه هنوز است با آن همه رابطه با غرب و باز بودن درهاي فرهنگي قشر مسلمان شان سنت هاي خود را موبه مو به جا مي آورند، روابط همسايگي، روابط دختر و پسر، ازدواج، حتي مناسك مذهبي را با همان شيوه هاي والدين شان و با همان اعتبار و اعتقاد ادامه دا ده اند و به آن سخت پاي بندند و متعصبانه از شيوه هاي خود دفاع مي كنند حتي غذاهايشان را وسيله اي براي تبليغ فرهنگي قرار داده اند. درحالي كه نسل جديد ما كمتر ميل و رغبتي حتي به غذاهاي سنتي خود نشان مي دهد. از مسئله دور شدم. ازدواج والدين مان را مي گفتم همين ها وقتي بچه دار شدند خوشحال بودند كه خود براي آنها دستي بالا مي زنند ولي اين اتفاق نيفتاد چرا؟ براي اينكه فرزند مدرنيزه شدند. چرا نمي آييم تربيت و ازدواج را قانون مند و تحت نظارت خانواده اداره كنيم؟ اسلام هزار و چهارصد سال پيش راه كار داده ولي بعد از گذشت قرن ها حاضريم دختر و پسرمان به خطا با چند نفر در يك زمان دوست باشد ولي حاضر نيستيم آن را در كادر شريعت و منطقي بپذيريم چشم مان را مي بنديم كه پسر من نه و پسرمان هم در چاه احساس گناه و خطا گرفتار تسلسل باطلي مي شود كه روزبه روز به دامنه آشنائي هايي غالبا غلط و نامناسب خود دامن مي زند و در ايده آل ترين شرايط قبل از اينكه پدر و مادرها بفهمند سركوچه، در فست فود، كافي شاپ و يا دانشگاه مدت ها بود كه جفت خود را انتخاب كرده و حتي زبانم لال مدتي است با او حشر و نشر دارد.
كاش اين آشنايي ها در دوست و فاميل باشد. شايد شنيده باشيد كه بعضي از اين رفاقت ها بدون ملاقات حضوري از طريق اينترنت و چت اتفاق مي افتد و در بهترين شرايط پسر اگر تن به ازدواج دهد چنان با آب و تاب از فرد انتخابش تعريف و دفاع مي كند كه وصلت همان و جدايي بعد از يكي دو ماه همان، آن هم با مهريه هاي چندصد سكه اي و گرفتاري هاي پرداخت آن، حتما مي دانيد كه سن ازدواج در سال 56، 1/21درصد براي مردان و 3/16درصد براي زنان بوده و امروز اين نرخ به 3/27درصد در مردان و 1/26درصد در زنان رسيده، (تعداد مردان مجرد 15 تا 34 ساله ما رقمي نزديك به 3 ميليون نفر است) با كلي خجالت متوليان اعلام كرده اند كه در تهران ميزان طلاق از ازدواج بالاتر رفته.
در هنگام آشنايي ها احساس گناه ناشي از رابطه مخفيانه و مطرود از نظر خانواده، اجتماع و فرهنگ جذابيتهاي ظاهري، قول و قرارهاي دروغي، نبود نظارت والدين، كفو نبودن، پاي بند نبودن به اصول مذهبي و خانوادگي، تحمل نكردن عقيده مخالف، عدم تامين اقتصادي و ده ها دليل ديگر بنيان روابط و ازدواج ها را چنان متزلزل كرده كه با كمترين عارضه اي به هم مي ريزد. اگر وقتي را كه به انتخاب سالن و يا دقت در خريد حلقه اختصاص مي دهيم را به اصل مسئله كه همان پيوند دو نفر و دو خانواده است بگذاريم شايد خيلي از درگيري ها حل و فصل شود. در اغلب كشورها كلاس هاي خودشناسي، آمادگي ازدواج به شكل اجباري براي جوانان در دانشگاه يا مراكز حمايت از خانواده اجرا مي شود. هزينه اين برنامه قابل مقايسه با عوارض تنش هاي بعد از طلاق نيست. ما حاضريم فرزندمان ازدواج غلطي بكند ولي راهنمايش نمي كنيم كه تحت نظارت خودمان مدتي را با دختري آشنا شود.
اصلاً دقت كنيد هزينه ها و شرايط ازدواج در وطن ما قابل مقايسه با هيچ كشور شرقي و غربي غير از چند شيخ نشين عربي روي چاه نفت نشسته، بي سواد نيست با اين همه ادعا در فرهنگ و تحصيل آنقدر راحت ترين و واجب ترين كار را بغرنج كرده ايم كه اولاً بچه هايمان به راحتي تن به تاهل نمي دهند و در سالهاي پاياني جواني هم اگر آن را بپذيرند با هفت خوان رستمي مواجه مي شوند كه اگر خود هم به آن اعتقاد نداشته باشند با فشار والدين كه: بده، مردم چي مي گن؟ به اين بازي هاي تصنعي تن مي دهند. آقا باورت مي شود كه مراسم يك ازدواج ساده يك سال طول مي كشد. مراحلي كه پرحوصله ترين و با سعه صدرترين افراد را خسته و به فرياد مي آورد. دقت كرده ايد چقدر با ديگران متفاوتيم، در مد دست هنرپيشه هاي خارجي را از پشت بسته ايم، در دكوراسيون خانه، آرايش، خريد، غذا خوردن، مهماني، ما به كجا مي رويم؟ حالا بياييد از اين طرف ماجرا ميزان آرامشمان، رد و بدل كردن محبت ها، عشق و دوستيمان، اوقات فراغت مثبت و... وجداناً چقدر به خودت نمره مي دهي؟ اصلاً چقدر به كيفيت زندگي انديشيده ايم، چقدر بالغانه زندگي مي كنيم؟ چقدر فشار افكار اطرافيان ما را به كج راهه ها برده؟ بيشتر كارهايمان به دليل خوش آمد اين و آن انجام مي شود و بيشتر كارهايي را كه به صلاحمان است بكنيم را به خاطر حرف اين و آن به تعويق مي اندازيم و اصلاً انتخابهاي خودمان يادمان رفته. شايد اصلاً نمي دانيم چرا با همسرمان ازدواج كرده ايم. شايد فرزندمان نمي داند چرا اين طوري انتخاب مي كند. چشممان را بازكنيم شايد بعد از سال ها زندگي، همسرمان را به خوبي نمي شناسيم. ازدواج هايي كه براي جبران مشكلات اقتصادي يا التيام حس حقارت صورت مي گيرد در جامعه كم نيست. اين است كه مي بيني پسر 25 ساله با خانم 50 ساله ازدواج مي كند و بالعكس تا به نوايي برسد چون با اين دامنه بيكاري امكان اينكه به اين زوديها به خواسته ها و امكانات مالي برسد وجود ندارد. در زندگي والدين، پدربزرگ و مادربزرگ ها دقت كنيد چقدر تقسيم وظايف روشن و مشخص است مرد مرد است و زن زن و بچه هم حتي در سنين بالاي 40 و 50 سال فرزند خانواده اند. همه تصميمات خانواده را پدر مي گرفت البته با مشورت خانم ولي حرف آخر با مرد بود و همه اهالي خانه به چشم «رئيس» به او نگاه مي كردند و احترامش را داشتند. مرد هم در كنار مديريتش «معرفت» داشت و «رقت قلب» و نوازش هاي گاه و بيگاه. ولي «صادق» نسبت به زن و بچه ها كه مزه اش هنوز زير دندان من فرزند باقي است.
سالها از آن شيوه ازدواج و زندگي مي گذرد حالا ديگر خانواده مان آن حال و هوا را ندارد نه كه فكر كنيد مي خواهم نكات مثبت عصر تكنولوژي را منكر شوم ولي گاهي دلم براي آن نظم و عاطفه ها تنگ مي شود. وقتي پدر شب با بستني از راه مي رسيد و ما تمام قد جلوي پايش بلند مي شديم. كاش آن روزها باز در زندگي ما و فرزندان مان تكرار شود.
سلطانپور

 



درهاي آموزش و پرورش را به روي عاشقان معلمي بگشائيم

قاسم حداد اصفهاني
«معلمي شغل انبياست.» اين جمله معروف از بهترين معلم قرن اخير حضرت امام خميني درباره شأن و جايگاه معلمان است.
انبياء پس از گذراندن آزمون هاي دشوار الهي به مقام نبوت و راهبري بشر انتخاب مي شدند. آنها براي قرب حق تعالي تلاش مي كردند و پاداششان معلم شدن براي مردم بود. انبياء براي هدايت مردم، متاعي دريافت نمي كردند بلكه روزي خود را از خداوند طلب مي كردند. اكنون اگر نيك بنگريم اين سؤال پيش مي آيد كه آيا معلمي در جامعه ما، در قالب وجه نبوي خود قرار دارد يا راهي ديگر را برگزيده است؟!
در چند روز اخير آزمون استخدامي وزارت آموزش و پرورش، ويژه معلمان حق التدريس آموزگاران نهضت سوادآموزي در كشور برگزار شد تا از بين هزار شركت كننده تعداد كمي برگزيده شوند. سؤال اينجاست كه چند نفر از اين تعداد به عشق معلمي و هدايت نسل نو به آموزش و پرورش گام نهاده اند و چه تعدادي براي اينكه شغلي و درآمدي داشته باشند راهي دستگاه تعليم و تربيت شده اند؟ متأسفانه در چند سال گذشته به اين سؤال پاسخ درستي داده نشده و گويي مديران شجاعت آنرا نداشته اند كه تغييري در رويه معلم پذيري بدهند. بخشي از اين فقدان شجاعت هم به هزينه اي نگريستن به آموزش و پرورش و وزارت علوم است حال آنكه براي داشتن 10 دانشمند بايد روي حداقل هزار نفر سرمايه گذاري كرد. آيا نعوذبالله انبياء از سر نداشتن شغل به معلمي بشر روي مي آورند يا پس از اينكه سالها حدود الهي را رعايت مي كردند از سوي خداوند برگزيده مي شدند. آيا اكنون نبايد معيارهاي انتخاب انبياء در شكلي زميني تر شده براي انتخاب معلمان بكار گرفته شود.
بايد و نبايدهايي براي فردا
«معلمي بيش از آنكه يك رشته تحصيلي باشد، يك مهارت است. اين مهارت ذاتي است و با كمك آموزش، كارآمد مي شود. مراكز تربيت معلم در گذشته بهترين كاركرد را براي پرورش نيرو در دستگاه تعليم و تربيت داشتند كه در چند سال گذشته كم رمق شده اما دوباره در حال فعال شدن است.» اين سخن مشترك فارغ التحصيلان قديمي مراكز تربيت معلم است. آنها كه برخي هايشان از كادر مراكز تربيت معلم هستند هنوز اين مكان ها را بهترين محل براي تأمين نيروي انساني مورد نياز آموزش و پرورش مي دانند. در اين بين اما نظرات ديگري هم وجود دارد كه گرچه از سوي افراد خارج از آموزش و پرورش مطرح مي شود اما قابل تأمل است.
«تورج زعفراني» يك دندانپزشك جوان است. او معتقد است انتخاب معلم، بويژه براي دبستان ها بايد از مهدكودك ها و آمادگي ها انجام شود. اين دندانپزشك كه يك پسر 6 ساله دارد مي گويد: «معلم ابتدايي بايد عاشق بچه ها باشد، متأهل و داراي فرزند بوده تا حس مادرانه را به كلاس منتقل كند. حتماً بايد زن و جوان باشد چرا كه افراد مسن، حوصله بچه ها را ندارند. آموزش و پرورش اجازه دهد والدين معلم بچه هاي خود را از مهدكودك ها و آمادگي ها انتخاب كنند. البته احراز صلاحيت هاي اخلاقي، مذهبي و علمي با آموزش و پرورش باشد اما اساساً اگر كسي مشكل دارد در مهدكودك ها و آمادگي ها هم نبايد فعاليت كند و اگر اجازه فعاليت يافت بايد بتواند به مدارس هم بيايد.»
اين پزشك جوان درباره ورود آقايان به تدريس مي گويد: «آقايان براي دانش آموزان پسر از دوره راهنمايي بايد وارد شوند، چون از اين سنين به بعد، پسران نياز به يادگرفتن خصلت هاي مردانه دارند.»
او با معلم پذيري از طريق آزمون استخدامي مخالف است و مي افزايد: «الان نگرانم بچه ام را كجا ثبت نام كنم. نمي دانم معلم ها چقدر عاشق كارشان هستند و چه ميزان به شغل و درآمد فكر مي كنند.» همانطور كه صحبت مي كند كار بر روي دندان هاي مراجعه كننده اش تمام مي شود. فرد مراجعه كننده خود را «اميرفرخ رضايي» معرفي مي كند و مي گويد: «در دوره هاي راهنمايي و دبيرستان علاوه بر حرف هاي آقاي دكتر، ورود افراد متخصص از خارج از آموزش و پرورش هم لازم است. كساني كه دغدغه مالي ندارند اما علاقمند به تدريس و معلمي و عاشق بچه ها هستند. من افراد زيادي را مي شناسم كه معلمي را دوست دارند اما به دليل اينكه آموزش و پرورش اجازه نمي دهد آنها پاره وقت تدريس كنند، به مدارس نمي روند.» او كه فارغ التحصيل يك هنرستان در كرج است مي گويد: «اكثر دبيران ما از سازمان حسابرسي مي آمدند يا در شركت هاي دولتي و نيمه دولتي حسابدار بودند و طرف قرارداد آموزش و پرورش. اكثر آنها بهتر از آموزش و پرورشي ها تدريس مي كردند. داشتيم كساني كه آموزش و پرورشي نبودند اما با وجود سواد بالا، روش تدريس خوبي نداشتند اما اندك بودند. در عوض دبيران آموزش و پرورشي خوب هم داشتيم كه آنها هم كم بودند.» او كه حالا علاوه بر حسابداري در بانك، بعدازظهرها در دكان پدرش لباس فروشي مي كند مي افزايد: «بهتر است آموزش و پرورش يك فراخوان بدهد تا افراد علاقمند به تدريس و معلمي از ساير نهادها بصورت پاره وقت يا حتي تمام وقت به مدارس بيايند و تدريس كنند. تجربه من و همكلاسي هاي من در نيمه دهه هفتاد نشان مي دهد، معلمي به آموزش و پرورشي بودن يا نبودن نيست و معلم هاي غيرآموزش و پرورشي چون دغدغه درآمد ندارند، بهترند. معلم هاي ما خيلي با طراوت كلاسداري هم مي كردند.» او با اين شيوه جذب معلم مخالف است و مي افزايد: «متأسفم كه هر كسي شغلي پيدا نمي كند سر از آموزش و پرورش درمي آورد.»
به هنرستان محل تدريس او مي روم. حالا بيشتر دبيرانش آموزش و پرورشي اند و اكثراً تجربه كار عملي در رشته حسابداري و امور مالي را ندارند اما چند نفر از قديمي ها هستند و هنوز پرطرفدارند بين بچه ها. در هنرستان هاي ديگر هم از معلمان غيرآموزش و پرورشي راضي ترند، هرچند معلمان آموزش و پرورش خوب هم هستند. حرف هاي زعفراني و رضايي مشت بود نمونه خروار.
نظرات امثال رضايي را به يك معلم قديمي كه حالا در تربيت معلم مشغول است و خودش فارغ التحصيل همين مراكز بوده مي گويم. لبخند مي زند و نگاه عميقي مي كند و مي گويد: «كلاسداري كردن، كار هركسي نيست. در «تربيت معلم» مهارت هايي براي اين امر آموزش داده مي شود كه اگر معلم و دبير آنها را نداند، فوت كوزه گري اش لنگ خواهد زد.» با هر كسي در آموزش و پرورش صحبت كني، همين نظر را دارد. بچه هاي شيطان و شر و شور را پيش مي كشند و دانستن فن كلاسداري را شرط موفقيت معلم مي دانند. آنها شرط اينكه معلم ابتدايي بايد جوان باشد را حتمي نمي دانند و معتقدند معلم بايد حوصله داشته باشد و به سن و سال نيست اما اكثراً با زن و متأهل بودن معلمان ابتدايي موافق هستند.
نياز دبيرستان ها به متخصصان
«رضا ايران نژاد» كه در ابتداي دهه 70 دانش آموز دبيرستان بوده مي گويد: «معلماني داشتيم كه در رشته خود تحصيلكرده و علاقه مند به رشته خود بودند و فراتر از كتب درسي، به ما مي آموختند. در دروسي چون فلسفه، منطق و علوم ديني، هرگاه معلمي باسواد داشتيم، كلاس ساكت مي شد. چون كلاس خسته كننده نبود و همه گوش مي دادند. معلم اگر حرف تازه اي براي گفتن داشته باشد بر كلاس مسلط مي شود. نحوه گفتن هم شرط است كه به نظر من ذاتي است و فقط تربيت معلم مي تواند آنرا اصلاح كند اما نمي تواند براي كسي كه ذاتاً مدرس نيست، كاري كند.»
او معتقد است كه در رشته هايي چون علوم انساني، رياضي فيزيك و تجربي نيز دبيران بايد علاوه بر تخصص و علاقه به دروسي كه ارائه مي دهند، به نسل جوان علاقمند و روحيه اي جوان پسند داشته باشند تا مقبول دانش آموزان شوند، آنگاه اگر جمعه هم بچه ها را فرا بخوانند، با دل و جان مي آيند. صحبت اين دانش آموزان گذشته آن است كه آموزش و پرورش به سراغ كساني برود كه در جاي ديگري شاغل هستند و آنها را براي معلمي، نه تأمين شغل و درآمد به دستگاه تعليم و تربيت بياورد. كساني كه عاشق معلمي باشند، مي آيند و به كلاس ها رونق مي بخشند و نسل باسوادتري بوجود مي آورند. البته معلمان عاشق اين كار مقدس در آموزش و پرورش كم نيستند اما نحوه گزينش معلم در چند سال گذشته و سپردن نسل فردا به كساني كه از سر نداشتن شغل به مدارس مي آيند، هدر دادن سرمايه انساني آينده است، بويژه اينكه در گزينش ها شاهد بروز و ظهور روابط هم هستيم حتي اگر مديران محترم دستگاه تعليم و تربيت در طول 30 سال گذشته چنين چيزي را كتمان كنند آيا كسي كه به دليل نداشتن شغل و با پارتي بازي وارد آموزش و پرورش مي شود، نسلي بالنده تحويل خواهد داد يا بيشتر بار آموزش را به دوش خانواده و كلاس هاي تقويتي با هزينه هاي گزاف خواهد انداخت؟! ياد كساني چون «محمود سميعي» و «باقر مجرم» كه تدريس و آموزش دادن دين و ايثار را با نمايش و اخلاق خوش در هم مي آميختند و آنقدر معلم هاي خوبي بودند كه خداوند پاداششان را در جبهه هاي جنوب و غرب داد و خونين بال به حضور پذيرفتشان. آنها با همه وجود «معلم» بودند و هنوز به شاگردانشان درس مي دهند.
واقعاً چه عيبي دارد براي علاقمندان به تدريس در ساير نهادها كه مورد تأييد اخلاقي و ديني مراجع ذيصلاح هستند دوره هاي مهارت آموزي تدريس گذاشته شود تا بصورت پاره وقت و حتي تمام وقت، چند سالي در آموزش و پرورش خدمت كنند و حقوق خود را از همان نهاد مبداء بگيرند. آيا دولت و مجلس نمي توانند موانع قانوني چنين امري را برطرف كرده و اجازه دهند علاقمندان به معلمي از حتي شركت نفت، پژوهشگاه حكمت و فلسفه، مهندسان سدسازي، مورخان و تاريخ شناسان، هنرمندان، روزنامه نگاران، پژوهشگران معتبر رشته هاي مختلف، بازرگانان تحصيلكرده و متعهد، پزشكان متخصص و ديگر مشاغل و حرف به آموزش و پرورش بيايند تا هم مشكل كمبود معلم برطرف شود و هم كيفيت آموزشي ارتقا يابد. معلمي مهارت است نه شغل، معلمي عشق است نه كسب.
مطمئن باشيم كه اگر انتخاب معلم را به دانش آموزان و والدين آنها بسپاريم تنها به نمره دادنش نمي نگرند. بچه ها بيش از نمره، مي خواهند معلمشان را دوست داشته باشند ولو اينكه سختگير باشد. والدين هم معلمان باسواد و خوش اخلاق و خلاق را بيشتر از معلمان نمره بده كم سواد كه در 20 سال تدريس تكرار مكررات مي كنند را دوست دارند. «بهزاد اميري» كه دانش آموز حسابداري هنرستان بوده مي گويد: «يكي از دبيراني كه از سازمان حسابرسي مي آمد آنقدر درس هايش تكراري شده بود كه اگر دفتر حسابداري دانش آموزان پنج سال قبل را هم مي خواندي، قبول مي شدي. چون حتي اعداد مسأله ها هم عوض نشده بود. اين دبير، جزو معدود دبيران غيرآموزش و پرورش بود كه خوب درس نمي داد و دائماً تكرار مي كرد.»
اگر نگاهي به تبليغات مدارس غيرانتفاعي بيندازيم كه معلمان خود را معرفي مي كنند ارزش معلم و دبير باسواد و خلاق در كلاسداري را مي فهميم. اكثر اين افراد فارغ التحصيلان تربيت معلم هستند اما آيا به افرادخارج از آموزش و پرورش و تربيت معلم نيز اجازه داده شده تا توان خود را به اثبات برسانند؟! بويژه در جامعه امروز ما كه تعداد افراد واقعاً باسواد و خلاق زياد شده، چه وقت قرار است، انقلابي در آموزش و پرورش رخ دهد و متفكران و انديشمندان رشته هاي مختلف در كلاس هاي درس حاضر شوند، درست مثل آموزشكده ها و دانشگاه هاي موفق كشور.
آيا معلمي مدرسه كمتر از استادي انديشمندان مدعو براي تدريس در دانشگاه هاست. آيا ارزش «كاشت»، كمتر از «داشت» است؟!

 



اخبار هفته
آمار امداد و درمان سازمان بسيج جامعه پزشكي در سال 89

- مدير امداد و درمان سازمان بسيج جامعه پزشكي كشور گفت: تيم هاي اضطراري بسيج جامعه پزشكي كشور همواره براي حضور در حوادث و بلايا و همچنين در عرصه خدمت رساني به مناطق محروم آماده بوده، وي آمار اين فعاليت ها تا دي ماه سال 89 را به شرح ذيل اعلام كرد:
سيدامين درخشان اعلام كرد:
- حضور تيم هاي اضطراري سازمان بسيج جامعه پزشكي كشور در حوادث و بلايا شامل: اعزام 871 نفر از پزشكان و پيراپزشكان بسيجي به مناطق زلزله زده كشور (بم، قزوين، گلستان، لرستان، كرمان و...)
- اعزام كادر پزشكي مورد نياز به كشورهاي زلزله زده اندونزي و استقرار بيمارستان صحرايي ايران در پاكستان
- اعزام تيم هاي پزشكي اضطراري به هرمزگان در حادثه گونو
- حضور فعال در امدادرساني به مجروحان حادثه انفجار شركت كيميا گستر شازند اراك، همكاري در امدادرساني به مصدومان حوادث تروريستي استان سيستان و بلوچستان.
- اعلام آمادگي جهت اعزام كادر درماني مورد نياز بسيج جامعه پزشكي به كشور زلزله زده هائيتي
- ثبت نام بيش از چهار هزار نفر از اعضاء بسيج جامعه پزشكي جهت امدادرساني به مردم مظلوم غزه
- اعلام آمادگي و ثبت نام بيش از 200 نفر از اعضاي جامعه پزشكي كشور جهت خدمت رساني به سيل زدگان پاكستان
- اعزام 3 گروه از نيروهاي متخصص بسيج جامعه پزشكي به پاكستان با همكاري هلال احمر براي كمك به سيل زدگان سال 1389
سيدامين درخشان، حضور فعال در عرصه خدمت رساني و محروميت زدائي را از ديگر برنامه هاي اين سازمان اعلام كرد.
اعزام 32146 تيم پزشكي و بهداشتي و فرهنگي به مناطق محروم كشور؛
ويزيت و درمان رايگان به تعداد 2356419 نفر
- آموزش بهداشتي و درماني به تعداد 988328 نفر
- جراحي رايگان به تعداد 8385 نفر
- اهداء داروي رايگان به تعداد 40726443150
وي ارائه خدمات بهداشتي درماني تخصصي با استقرار 45 مورد بيمارستان صحرائي در مناطق محروم كشور (كردستان، سيستان و بلوچستان، آذربايجان غربي، آذربايجان شرقي، خراسان جنوبي، هرمزگان، كرمان، كرمانشاه و...) را از ديگر برنامه هاي سازمان بسيج جامعه پزشكي دانست.
همچنين انجام طرح سنجش سلامت دانش آموزان در بيش از 2500 مدرسه مناطق محروم كه در طرح ويزيت و معاينه رايگان به تعداد 152437 دانش آموز و ارائه خدمات بهداشتي به تعداد 185340 نفر انجام گرفته است.
درخشان، ارائه خدمات بهداشتي و درماني در قالب طرح هجرت در مناطق محروم كشور بيش از 300 هزار نفر روز و طرح ويزيت رايگان در مراكز درماني دولتي خصوصي و خيريه و مطب هاي شخصي پزشكان عضو به تعداد 697123 نفر و نيز اعزام چندين نوبت تيم هاي پزشكي توسط بالگرد به مناطق محروم و صعب العبور استان لرستان و چهارمحال و بختياري را از اقدامات خيرخواهانه سازمان بسيج جامعه پزشكي دانست
و افزود: فعاليت هاي سازمان بسيج جامعه پزشكي در سال هاي آينده ادامه خواهد يافت.

 



بازيافت يك تن كاغذ= نجات 17 درخت

بازيافت يك تن كاغذ از قطع 17 درخت جلوگيري مي كند.
با بازيافت يك تن كاغذ زباله نه تنها از قطع 17 درخت تنومند جلوگيري مي شود بلكه كاهش 75 درصدي آلودگي هوا و كاهش 50 درصدي مصرف انرژي و 90 درصد صرفه جويي در مصرف آب را به همراه دارد.
به گفته محمد عليزاده، كارشناس ارشد محيط زيست به ازاي توليد يك تن كاغذ حدود 40 مترمكعب آب، هزار و 300 كيلووات برق دو مترمكعب چوب و مقدار زيادي گاز مصرف مي شود.
به ازاي هر دو كيلوگرم چوبي كه خمير مي شود يك كيلوگرم كاغذ استحصال كه رقم بسيار سنگيني است و براي تبديل هر كيلوگرم چوب به كاغذ 150 تومان هزينه دارد.
با توجه به اينكه قيمت كاغذ استحصال شده بوسيله چوب بسيار گران است لذا به ازاي هر يك كيلوگرم كاغذ بازيافتي يك كيلوگرم كاغذ توليد مي شود، اين عمل علاوه بر اينكه در پاكي محيط زيست تاثير مي گذارد كاغذ توليد شده نيز 20 تا 30 درصد ارزانتر بدست مي آيد.
در اين روش هزينه هر تن خمير كاغذ از 120 هزار تومان به 12 هزار تومان كاهش و توليد كارخانه نيز از 175 هزار تن در سال به 220 هزار تن افزايش يافته است.
روزانه چهار هزار و 700 تن زباله كاغذي در كشور توليد مي شود كه اگر اين ميزان در چرخه توليد قرار گيرد از نابودي 22 هكتار از جنگلهاي بكر در هر روز جلوگيري مي شود.
مسئولان با اهتمام و توجه بيشتر زمينه احداث كارخانه هاي بازيافت زباله هاي كاغذي و ديگر زباله هاي توليد شده در گيلان را فراهم كنند تا ضمن حفظ محيط زيست و ايجاد اشتغال با صادرات محصولات توليد شده از زباله ها نه تنها از خروج ارز جلوگيري شود بلكه مقادير زيادي ارزآوري هم داشته باشد.

 



اثرات مخرب صفحات حوادث بر نوجوانان

اشتغال ذهني، بدبيني، استرس و افسردگي از عوارض خواندن مكرر صفحات حوادث است، از اين رو روان شناسان به والدين توصيه مي كنند صفحات روزنامه ها را محدود و همچنين از بازگوكردن آنها براي كودكان و نوجوانان زير 18 سال پرهيز كنند.
حس كنجكاوي در همه وجود دارد. با اين حال بسياري از افراد با انگيزه سرگرم شدن و همچنين اطلاع از محيط و اطراف خود روزنامه ها را براي خواندن صفحات حوادث آن خريداري مي كنند.
برخي از افرادي كه به طور عادت گونه پيگير مطالب حوادث بوده و به دنبال بيان كردن آنها براي ديگران و در نتيجه جلب توجه هستند. در اين بين برخي از افراد نيز ممكن است دست به همزادپنداري و الگوبرداري از شخصيت هاي خطرناك كنند، علاوه بر اين افرادي كه از شنيدن و خواندن حوادث به نوعي لذت مي برند، داراي گذشته نامناسبي هستند و از اين طريق خشونت خود را تخليه مي كنند.
بدبيني و ناامني پيامدهاي خواندن صفحات حوادث روزنامه ها بويژه براي افراد زير 18 سال است. كودكان و نوجوانان زير 18 سال به هيچ عنوان نبايد صفحات حوادث روزنامه ها و سايت ها را خوانده و دنبال كنند، همچنين خانواده ها نيز از بازگوكردن اين نوع از حوادث براي كودكان و نوجوانان خود بپرهيزند چرا كه احساس بدبيني و ناامني را به دنبال خواهدداشت.
روانشناسان در رابطه با تأثيرات منفي خواندن مكرر و دنبال كردن صفحات حوادث روزنامه ها براي بزرگسالان مي گويند: خواندن پياپي و دنبال كردن مطالب صفحات حوادث روزنامه ها باعث نگراني، اشتغال ذهني و عادت كردن به آنها مي شود. به ويژه اخبار مربوط به حوادث استرس زا به شدت آسيب زا هستند؛ چرا كه در بسياري از موارد اين عادت رفتاري منجر به بروز افسردگي و بدبيني به اطرافيان مي شود.
اگر خواندن بيش از حد حوادث روزنامه ها كنترل نشود و اين امر منجر به يك عادت رفتاري درفرد شود، اشتغال ذهني كل زندگي او را دربرگرفته و حتي امكان دارد آن مطالب را طور مكرر در خواب ببيند، بنابراين بهترين كار محدودكردن خواندن مطالب فقط جهت هوشياري است. همچنين در صورت عادت پيداكردن، استفاده از فنون توجه برگرداني موثر است به طوري كه فرد براي دوركردن افكار مزاحم به موضوعات مثبت تر و جالب تري بيانديشد همچنين در صورت پيشرفته بودن اين اشتغال ذهني فرد بايد به پزشك مربوطه مراجعه كند.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14