(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 5 آبان 1390- شماره 20059

ديكتاتوري كه تا آخر دچار توهم بود
پرده آخر قذافي
پرسش هاي بي جواب فيدل كاسترو از باراك اوباما



ديكتاتوري كه تا آخر دچار توهم بود
پرده آخر قذافي

جعفر بلوري
مرگ فجيع و خفت بار معمر قذافي، با تمام اما و اگرهايش، پايان يك ديكتاتوري ديگر را رقم زد. همان طور كه تيرباران «نيكلاي چائوشسكو»، رئيس جمهور مادام العمر روماني يا به داركشيدن صدام حسين، ديكتاتور عراق، پيش از اين فرجام محتوم ديكتاتوري را به نمايش گذاشته بود. همين طور محاكمه خفت بار «حسني مبارك، خودكشي هيتلر و تكه تكه كردن موسوليني و...
اين كه چرا ديكتاتورهاي ديروز و امروز با مشاهده سرنوشت امثال خود عبرت نمي گيرند موضوع بحث ما نيست.
شايد علت اين بي توجهي، به بيماري بازگردد كه روان شناسان آن را «نقص سيستم بازداري رفتاري» مي نامند. اين سيستم، سيستم هشداردهنده اي در مغز است كه بروز نقص در آن باعث مي شود فرد به رغم مشاهده يا حتي تجربه يك رويداد تلخ، ترسي از تكرار آن پيدا نكند. به عبارتي، با ايجاد اين نقص كه زيرمجموعه بيماري ديگري به نام «اختلال شخصيتي» است، فرد به هيچ وجه به علائم هشداردهنده توجهي نمي كند. واقعا اگر به يك انسان سالم گفته شود اين مرگ خفت بار و دردناك سرنوشت راه و روشي است كه در زندگي برگزيده اي، به رويه خود ادامه مي دهد؟!
مرور زندگي اين افراد نشان مي دهد توهم، تكبر، قدرت و ثروت طلبي، جنايت، خيانت و... از مشخصه هاي بارز و مشترك آنهاست. به عنوان مثال، هم صدام حسين و هم قذافي براي رسيدن به قدرت كودتا كردند، آن هم با فاصله يك سال. صدام درسال1968 و قذافي درسال.1969
مرگ قذافي بهانه اي شد تا به بررسي برخي ابعاد زندگي وي بپردازيم.
سرويس خارجي كيهان
قذافي كه بود؟
معمر محمدعبدالسلام ابومنيار القذافي، در ژوئن سال 1942 در روستايي حوالي شهر سرت به دنيا آمد. قذافي از قبيله كوچك بربرهاي عرب با نام «القذاذفه» بود كه از طريق گوسفندچراني امرار معاش مي كنند.
وي دوران ابتدايي را در يك مدرسه اسلامي گذراند و درسال 1961 وارد دانشكده افسري بنغازي و درسال 1966 با عنوان «مستشار نظامي» فارغ التحصيل شد. او مدتي را نيز در يونان و انگليس به تحصيل علوم نظامي پرداخت. از آنجا كه حرفه نظاميگري در آن مقطع زماني، رفاه اقتصادي به همراه داشت و راه رسيدن به فعاليت هاي سياسي و قدرت را هموار مي ساخت، قذافي نيز همچون بسياري از هم سن و سال هاي خود وارد اين حوزه شد.
برخي معتقدند شكست اعراب در جنگ 1967 نخستين جرقه هاي كودتا عليه نظام سلطنتي حاكم بر ليبي را در ذهن قذافي انداخت؛ اما گروهي نيز مي گويند، خوي قدرت طلبي از همان دوران نوجواني در رفتار و گفتار وي مشهود بود.
قذافي جوان درسال 1970 با «فتيه نوري خالد»، دختر رئيس پليس دوران پادشاهي ليبي ازدواج كرد. حاصل اين ازدواج كه كمتر از شش ماه دوام داشت، محمد، پسر بزرگ قذافي بود. قذافي با همسر دوم خود در بيمارستان آشنا شد. «صفيه فركاش البراصي» نام پرستاري است كه قذافي هنگام انجام يك عمل جراحي در يكي از بيمارستان هاي ليبي با يك نگاه دلباخته وي شد. قذافي مجموعا 10 فرزند (8 پسر و2 دختر) داشت كه به جز محمد، بقيه از صفيه است.
كودتا
سپتامبر سال 1969 گروه كوچكي از افسران دانشكده افسري ليبي، وقتي ملك ادريس، پادشاه اين كشور براي درمان به تركيه سفر كرده بود، با تشكيل گروهي موسوم به «افسران آزاد»، نقشه خود را عملي كرده و با دستگيري و حبس «سيدحسن الرضا المهدي السنوسي» برادرزاده پادشاه، كودتاي خود را تكميل كردند.
گفته مي شود از آنجايي كه قذافي خود را ضدماركسيست معرفي مي كرد، ايالات متحده با آن مخالفتي نكرد. قذافي بلافاصله انجام هرگونه فعاليت سياسي در كشور را ممنوع و متمردين از اين فرمان را در ملاعام اعدام كرد. وي همچنين قانون اساسي و پرچم رسمي ليبي را كنار گذاشت و دست نوشته خود موسوم به كتاب سبز را كه هيچ شباهتي به قانون نداشت، به عنوان «قانون ليبي» به مردم تحميل كرد.
قذافي كه كودتايش را يك انقلاب و خود را يك انقلابي مي دانست، همواره در توهم «شاه شاهان آفريقا» و يا «رهبر جهان عرب» زندگي كرد. وي از همان سال هاي نخست، تلاش هاي گوناگوني كرد تا توجه كشورهاي دنياي عرب و آفريقا را به خود جلب كند. اين تلاش ها هميشه باعث جلب توجه جهانيان به وي شد اما نه از زاويه تحسين بلكه از نگاه تحقير. مردم ليبي نيز با مشاهده اين رفتارهاي غيرعادي، احساس شرم مي كردند.
بسياري از تحليلگران، حمايت وي از ايران در زمان جنگ تحميلي يا حمايت هاي كلامي وي از مردم فلسطين در اين دوران را نيز در همين چارچوب رفتاري تحليل مي كنند. يادآوري اين نكته ضروري است كه صدام نيز با همين توهم زندگي مي كرد و حمايت نكردن قذافي از وي در زمان جنگ با ايران به همين نكته بازمي گردد. (رقابت بر سر رهبري دنياي عرب)
تقديم دو دستي تمام دستاوردهاي اتمي به آمريكا در مقابل تاسيس سفارت آمريكا در ليبي و حذف نام اين كشور از ليست تروريستي آمريكا، همراه شدن با رژيم مبارك، آمريكا، رژيم صهيونيستي و غرب در زمان جنگ 22 روزه غزه و 33 روزه لبنان، دوستي عميق وي با رهبران فعلي فرانسه و ايتاليا و... هيچ يك با سياست هاي اوليه وي همخواني ندارد. در واقع قذافي حداقل در 10 سال آخر حكمراني 42 ساله اش تمام قد در خدمت همان كساني قرار داشت كه زماني مدعي دشمني با آنها بود.
سقوط
سال 2011 سال مهم و تاثيرگذاري در دنياي عرب و شمال آفريقا محسوب مي شود. ژانويه سال جاري، خودسوزي يك جوان جوياي كار تونسي مقابل ساختمان شهرداري به دليل بي توجهي مسئولان به اوضاع معيشتي وي، امواج مرگباري را عليه ديكتاتور هاي غالبا دست نشانده اين منطقه به راه انداخت كه قطعا قذافي، آخرين مورد آن نخواهد بود.
قذافي كه خطر را احساس مي كرد، پس از مشاهده نخستين جرقه هاي اعتراضي در فوريه با اين جمله كه «خود من نيز با معترضان به راهپيمايي خواهم پرداخت» نشان داد، اين كه گفته مي شود، بيداري اسلامي تمام ديكتاتورها و به خصوص صاحبان غربي آنها را غافلگير كرده است، صحت دارد.
پس از جدي شدن اعتراض ها در 17 فوريه، قذافي بار ديگر نشان داد از يك ديكتاتور تمام عيار، براي ماندن در قدرت آن هم پس از 42 سال حكمراني مطلق، چه جناياتي مي تواند بروز كند.
بمباران و موشكباران جمعيت تظاهركنندگان، دستگيري، شكنجه و اعدام معترضان و... از جمله اقداماتي بود كه در همان روزهاي نخست ناآرامي ها، قذافي برگزيده بود.
ليبي وارد يك شورش يا به عبارت بهتر يك جنگ داخلي شده بود و لشگركشي ناتو نيز اين كشور را درگير يك جنگ تمام عيار داخلي كرد.
در ارديبهشت سال جاري، دادستان دادگاه جنايي بين المللي، نيروهاي قذافي را متهم به جنايات جنگي گسترده عليه مردم كشورش كرد. دستگيري، شكنجه، قتل عام، تبعيد، آزار جنسي و تخريب مساجد از جمله اتهامات اين دادگاه بود كه همگي از سوي قذافي رد شد. در ماه مه 2011 نيز اين دادگاه اعلام كرد قذافي به همراه «سيف الاسلام»، پسر و «عبدالله السنوسي»، برادرزاده اش به جرم صدور فرمان «حمله گسترده و سيستماتيك به غيرنظاميان»، تحت تعقيب قرار مي گيرند. وزير دادگستري ليبي ضمن رد اين اتهامات اعلام كرد، معمر قذافي و پسرش هيچ پست رسمي در ليبي نداشته و هيچ گونه ارتباطي با مسائل رخ داده در ليبي ندارند!
نكته قابل تأمل در اين ميان، واكنش آمريكا و غرب و حتي واكنش ديرهنگام همين دادگاه بين المللي در برخورد با اين ناآرامي ها بود. چند ماه از كشتار انقلابيون به دست ارتش قذافي مي گذشت و غرب براي حفظ منافع سرشار خود از اين كشور نفت خيز، ابتدا سكوت اختيار كرده و تنها به نظاره نشسته بود.
تاريخ بارها به اثبات رسانده كه غرب براي حفظ منافع خود دست به هر اقدامي زده است؛ اين موضوع از ماهيت نظام هاي حاكم بر غرب يعني نظام سرمايه داري نشأت مي گيرد. مگر نه اين كه ملاك در اين گونه نظام ها كسب حداكثر سود است؟! مگر نه اين كه اساس نظام هاي سرمايه داري- كه بيش از يك ماه است پايه هاي آن با بيداري مردم آمريكا و غرب متزلزل شده- كسب سود بوده و هست؟ بنابراين، اين كه سيلويو برلوسكني نخست وزير ايتاليا يا نيكلا ساركوزي رئيس جمهور فرانسه با وجود اين همه خدمات قذافي به وي پشت كرده و حتي جدي تر از ساير كشورهاي غربي و آمريكا عليه وي وارد جنگ مي شود، نبايد موضوع عجيبي باشد.
غرب به نظاره نشست، سبك و سنگين كرد، بازنده و برنده را تشخيص داد و در نهايت جانب برنده را گرفت. همين.
قذافي 28 مهرماه سال جاري در حالي كه تمام شهر به جز چند كيلومتر مربع از مناطق شهر سرت را از دست داده بود، به دست انقلابيون افتاد.
تصاوير منتشر شده نشان مي دهد وي در حالي كه داخل يك تونل كوچك زير جاده اي، به همراه مقاديري پول و چند نفر از محافظانش مخفي شده بود شناسايي و كشته مي شود. براساس اظهارات شاهدان عيني و تصاوير ويدئويي منتشر شده، قذافي ابتدا زنده دستگير شده بود، اما به دلايل نامعلومي وي از ناحيه سينه و سر مورد اصابت گلوله قرار گرفته و ساعت 36/14 دقيقه روز پنجشنبه 28 مهرماه سال 1390 كشته شد.
تحليل ها و گزارش ها از نحوه و علت كشته شدن اين ديكتاتور همچنان ادامه دارد. بسياري معتقدند قذافي از سوي نفوذي هاي ناتو به قتل رسيد تا اسرار و اطلاعات در مورد ارتباطات ويژه خود با غرب را نيز با خود ببرد. به عنوان مثال گفته مي شود در ماجراي لاكربي كه ليبي مسئوليت آن را نيز پذيرفت، قذافي توسط پسرش «سيف الاسلام»، مبالغ كلاني را به سران غربي اعضاي دائم شوراي امنيت رساند تا از كنار اين موضوع بگذرند. آنها نيز پس از دريافت اين مبالغ و جنايتكار ناميدن قذافي، از كنار حادثه اي كه جان 189 نفر را گرفته بود به راحتي گذشتند. قذافي يك بار نيز به صراحت اعلام كرد، هزينه انتخابات برلوسكني را وي شخصا پرداخته و يكي از دلايل رفاقت آنها نيز به همين موضوع بازمي گردد.
«محمود جبريل» كه اكنون رهبري انقلابيون ليبي را برعهده گرفته نيز يكي از همين موارد است. وي در دوران زمامداري قذافي مسئوليت هاي فراواني برعهده داشت اما در اوج ناآرامي هاي اخير ليبي و به محض مشاهده وخامت اوضاع، از قذافي جدا و به خارج از اين كشور گريخت. وي در كشورهاي عربستان، امارات، كويت، بحرين، مغرب، تونس، مصر و تركيه، مسئوليت هاي ديپلماتيك داشت و مورد اعتماد قذافي بود.
برخي اطلاعات و گزارش ها حاكي است، «جبريل» از حدود 10سال پيش با مقامات و مراكز اطلاعاتي و سياسي آمريكا در ارتباط بوده و به صورت رابط قذافي و آمريكايي ها عمل مي كرده است. وي اكنون با اين ادعا كه غرب در سقوط قذافي در كنار مردم قرار داشته، خواستار حضور پررنگ كشورهاي غربي در مسائل اقتصادي و سياسي ليبي پس از قذافي است.
به هر حال قذافي فرصت افشاگري نيافت و غرب رياكارانه با قرار دادن خود در كنار انقلابيون به شدت در تلاش است حكومتي روي كار نيايد كه منافعش را به خطر اندازد. اما با همه اين تفاسير، از آنجا كه تاريخ نشان داده ظلم و ستم رفتني است، مي توان پيش بيني كرد، صاحبان اصلي اين ديكتاتورهاي ظالم نيز دير يا زود بروند. از كجا معلوم شايد بيداري كه بيش از يك ماه است سرتاسر آمريكا و غرب را فرا گرفته، مقدمه اين رفتن ها باشد.

 



پرسش هاي بي جواب فيدل كاسترو از باراك اوباما

اشاره
«فيدل كاسترو»، رهبر سابق كوبا اخيراً مقاله اي را با محور بررسي پيام آمريكاي لاتين براي جهان و آمريكا و سخنراني اوباما در سازمان ملل در نشريه «مانتلي ريويو» نوشت كه بخش هايي از آن از نظرتان مي گذرد.
من براي مدت كوتاهي انجام وظايف خود را تعطيل مي كنم و به نوشتن چند جمله در حوزه علوم سياسي مي پردازم. فرصتي استثنايي كه برگزاري شصتمين مجمع عمومي سازمان ملل به وجود آورد. اين مجمع كه هر ساله تشكيل مي شود تلاش خاصي را از مسئول ترين مسئولين در بسياري از كشورها طلب مي كند. اين اجلاس براي آنها و براي علاقه مندان به هنر سياست آزمايش بسيار سختي است و از آنجايي كه اين اجلاس بر بسياري از مردم اثر مي گذارد آنها بسيار پر تعدادند. لذا بسيار مشكل است كه انسان بتواند بر وسوسه تماشاي اين نمايش بسيار طولاني و آموزشي فايق آيد.
در اين ميان موضوعات و مسائل گوناگون و متناقض بسياري وجود دارد كه مي توان به آنها پرداخت. از نظر بسياري از شركت كنندگان لازم است در مورد حوادثي كه تجاوز آشكار به اصول مي باشند مواضعي اتخاذ شود.
فهرستي از جنايات آمريكا
به عنوان مثال در مورد قتل عام مردم ليبي توسط آمريكا و ناتو چه موضعي بايد اتخاذ كرد؟ چرا كه هواپيماهاي جنگنده پيچيده و پيشرفته آنها- با خلبان يا بدون خلبان- بيش از بيست هزار بار به يك كشور كوچك جهان سومي كه جمعيت اش به سختي به شش ميليون نفر مي رسد حمله كرده اند. آن هم به همان بهانه اي كه ديروز براي حمله و تجاوز به صربستان، عراق و افغانستان به كار بردند و امروز به همان بهانه سوريه يا ساير كشورهاي جهان را تهديد مي كند.
آيا دولت آمريكا كه ميزبان سازمان ملل هم هست دستور سلاخي مردم در ويتنام، لائوس و كامبوج را صادر نكرد؟ فرمان حمله مزدوران به كوبا در خليج خوك ها با فرمان تجاوز به سانتودومينگ را چطور؟ و يا اجراي «جنگ كثيف» در نيكاراگوئه، تسخير گرانادا و پاناما همه اين ها از سوي نيروهاي نظامي آمريكا صادر شده است؟ چه دولتي كودتاي نظامي و قتل عام در شيلي، آرژانتين و اروگوئه را ترغيب كرد كه به مرگ و ناپديد شدن ده ها هزار نفر انجاميد؟ من درباره اتفاقاتي كه 500 سال پيش روي داده اند صحبت نمي كنم- دوراني كه اسپانيايي ها دست به قتل عام بوميان قاره آمريكا زدند- يا 200 سال پيش كه يانكي ها نسل بوميان ايالات متحده را برانداختند يا آفريقايي ها به بردگي كشيده شدند. و اين علي رغم اين واقعيت بود كه بيانيه استقلال ايالات در فيلادلفيا اعلام كرده بود كه «كليه افراد بشر آزاد و مساوي به دنيا مي آيند.» من درباره وقايعي صحبت مي كنم كه در عرض چند دهه گذشته اتفاق افتاده و همين امروز هم در حال وقوع اند.
آمريكاي لاتين ديگر برده نيست
اين وقايع بايد هر زمان كه اجلاسي در جايگاه اجلاس كنوني سازمان ملل تشكيل مي شود تا صداقت و اخلاق سياسي دولت ها به آزمايش گذارده شود بازگو شوند.
بسياري از اين كشورهاي كوچك و فقير كه در اجلاس حاضر هستند محتاج حمايت، همكاري بين المللي، تكنولوژي، بازارها و وام هايي هستند كه قدرت هاي سرمايه داري توسعه يافته در اختيار خود دارند. علي رغم انحصار بي شرمانه رسانه هاي جمعي و شيوه هاي فاشيستي آمريكا و متفقين آن براي سر در گم كردن و فريب دادن افكار عمومي جهان، مقاومت مردمي همواره رشد مي يابد و اين واقعيت را مي توان در مباحثي كه در سازمان ملل مطرح مي شوند مشاهده كرد.
چندين رهبر جهان سومي، علي رغم موانع و تضادهايي كه شرح شان رفت با جسارت تمام آرا و نظرات خود را مطرح كردند. آرا و نظراتي كه از دولت هاي آمريكاي لاتين و درياي كارائيب به گوش مي رسد ديگر همان زبان رسوا و برده وار «سازمان كشورهاي آمريكايي» نيست كه در دهه هاي گذشته توسط سران دولت هاي اين مناطق مطرح مي شد. دو نفر از اين رهبران از آن تريبون (سازمان ملل) صحبت كردند و هر دو آنها رئيس جمهور بوليواري هوگوچاوز، از نژادي مخلوط كه نژاد و مردمان كشور ونزوئلا است و اوو مورالس از نژاد خالص بوميان كهن آمريكا در اجلاس فوق الذكر مواضع خود را ابراز داشتند. يكي از طريق پيام ارسالي و ديگري با سخنراني زنده و هر دو هم در پاسخ به سخنراني رئيس جمهوري يانكي.
كانال تلويزيوني تله سور هر سه سخنراني و بيانيه را پخش كرد. به شكرانه اين كار تله سور ما از عصر روز سه شنبه بيستم سپتامبر مي توانستيم از پيام رئيس جمهور چاوز كه كاملا توسط «والتر مارتينز» در برنامه اش به نام دوسيه (پرونده- م) خوانده شد اطلاع پيدا كنيم. اوباما سخنراني خود را به عنوان رئيس جمهور كشور ميزبان سازمان ملل ايراد كرد و اوو مورالس هم بعدازظهر همان روز نطق خود را ايراد كرد. براي خودداري اطاله كلام فقط بخش هاي ضروري سخنان آنها را نقل مي كنم.
چاوز قادر نبود شخصاً در اين اجلاس حضور پيدا كند. بيماري او معلول 12 سال مبارزه مستمر بدون حتي يك روز استراحت است كه زندگي او را به خطر انداخت و بر سلامتي او اثر گذاشت به طوري كه او در حال مبارزه اي فداكارانه براي دستيابي به بهبودي و سلامت خود مي باشد. در هر حال او به سختي مي توانست در پيام جسورانه خود به خطيرترين موضوع اين اجلاس تاريخي بپردازد. من اين بخش از پيام او را تقريباً به طور كامل نقل مي كنم:
فلسطين بيشترين بي عدالتي ها را تحمل مي كند
«من اين سخنان را خطاب به مجمع عمومي سازمان ملل مطرح مي كنم (...) تا در اين روز و در اين مجمع حمايت كامل ونزوئلا را از به رسميت شناخته شدن كشور فلسطين، حق فلسطينيان نسبت به تبديل شدن به يك كشور مستقل، حاكميت مستقل و آزاد را به تائيد و به تصويب برسانم. اين اقدام معرف عدالتي تاريخي در حق مردمي است كه از زمان هاي بسيار دور، درد و رنج جهان را برگرده خود حمل كرده اند.
فيلسوف بزرگ فرانسوي ژيل دلوز اين واقعيت را به تحرير درآورد كه «آرمان فلسطين مظهر اولين و بيشترين مجموعه اي از بي عدالتي است كه اين مردم تحمل كرده و هنوز هم تحمل مي كنند». و من به خود جسارت داده به آن اضافه مي كنم كه آرمان فلسطين هم چنين مظهر اراده فلسطينيان نسبت به مقاومت مستمر و خلل ناپذير است كه در حافظه تاريخي بشريت ثبت شده است محمود درويش؛ اين صداي لايتناهي و آرزومند مردم فلسطين، از ته قلب و وجدان خود از اين عشق چنين صحبت مي كند:
«ما نيازي به حافظه نداريم. چون در درون خود كوه كارملو را حمل مي كنيم. و در درون پلك هاي چشمان ما گياهان جليله را با خود داريم.
هرگز نگو كاش مي توانستيم مانند رودخانه در كشورم جاري شويم. اين حرف را هرگز بر زبان مران، چرا كه ما در گوشت و تن كشور جا داريم و كشورمان در گوشت تن ما.»
«برخلاف كساني كه به غلط اظهار مي دارند آنچه بر فلسطينيان رفته قتل عام نيست، جيل دلوز، به زبان خودش به وضوح مي گويد:
«از ابتدا تا انتها چنان رفتار كردند كه انگار مردم فلسطين نبايد وجود داشته باشند يا اينكه هرگز وجود نداشته اند. اين رفتار دقيقا و اساسا به معني قتل عام است يعني اينكه رأي صادر كنيم مبني بر اينكه مردمي وجود خارجي ندارند و اينكه منكر حق موجوديت آنها بشويم...»
«... قطعنامه مربوط به مناقشه در خاورميانه لزوما بايد براي مردم فلسطين عدالت را به ارمغان آورد. اين تنها راه دستيابي به صلح است.»
«اين بسيار ناراحت كننده و دردآور است مردمي كه در معرض بدترين اعمال و قتل عام در تاريخ قرار گرفتند به عنوان دژخيمان فلسطيني معرفي مي شوند. اين بسيار ناراحت كننده و زجرآور است كه نكبت ميراث هولوكاست باشد و واقعا زجرآور است كه صهيونيسم از اتهام يهودستيزي براي پرونده سازي عليه كساني استفاده كند كه با اعمال خشونت بار و جنايات آنها مخالفت كنند. اسرائيل به نحوي وقيحانه و نفرت انگيز خاطره قربانيان هولوكاست را مورد سوءاستفاده قرار داده است و اين كار را با مصونيت كامل از مجازات در حق فلسطينيان انجام مي دهد. لازم است متذكر شويم كه يهودستيزي حركتي كاملا غربي و اروپايي و فاجعه بار است كه اعراب هيچ گونه دخالتي در آن ندارند. به علاوه بگذاريد فراموش نكنيم كه اين فلسطينيان سامي نژاد هستند (هم نژاد يهوديان) كه در معرض پاك سازي دولت استعمارگر اسرائيل قرار دارند...»
«... محكوم كردن يهودستيزي يك چيز است ولي پذيرفتن منفعلانه توحش صهيونيستي در به اجرا گذاردن رژيم آپارتايد عليه مردم فلسطين چيز ديگر. از نقطه نظر اخلاقي، كساني كه اولي را محكوم مي كنند بايد دومي را هم محكوم كنند. صهيونيسم به عنوان يك ديدگاه جهاني مكتبي كاملا نژادپرستانه است. اثبات بي چون و چراي اين واقعيت را مي توان در كلماتي كه با كلبي مسلكي ترس آور توسط گلداماير گفته شده مشاهده كرد: «چگونه مي توانيم اراضي اشغالي را مسترد كنيم؟ كسي وجود ندارد كه به او مسترد كنيم. چيزي به نام مردم فلسطين وجود خارجي ندارد. برخلاف آن طور كه مردم فكر مي كنند اين طور نيست كه مردمي به نام فلسطيني كه خود را فلسطيني بدانند وجود داشته اند و آن وقت ما آمده باشيم و آنها را بيرون انداخته و كشورشان را متصرف شده باشيم. آنها ابدا وجود نداشتند.»
«سند تاريخي معروف به اعلاميه سال 1917 بالفور را بخوانيد و مجددا بخوانيد. به موجب آن دولت بريتانيا اين قدرت قانوني را برعهده گرفت و وعده اعطاء يك وطن ملي را در سرزمين فلسطين به يهوديان داد. و بدين ترتيب عمدا وجود و آرمان اهالي آن سرزمين را ناديده گرفت. اين مطلب را نيز بايد به آن اضافه كرد كه مسيحيان و مسلمانان قرن ها در سرزمين مقدس در صلح و آرامش با يكديگر زندگي كرده بودند تا اينكه صهيونيست ها مدعي مالكيت كامل و انحصاري آن شدند.
با به پايان رسيدن جنگ جهاني دوم، با اخراج فلسطينيان از تاريخ و سرزمين شان درد و رنج آن تشديد يافت. در سال 1947 قطعنامه منفور و غيرقانوني شماره 181 سازمان ملل مبني بر تقسيم فلسطين به دو كشور يهودي و عرب و بخش ديگري (اورشليم و بلم) تحت كنترل بين المللي به تصويب رسيد. 56 درصد اراضي فلسطين براي تاسيس كشور صهيونيستي به آنها واگذار شد. در واقع اين مصوبه قانون بين المللي را نقض كرد و به نحو وقيحانه اي خواست اكثريت وسيعي از اعراب ناديده گرفته شود و بدين ترتيب ماده قانون حق تعيين سرنوشت به ماده قانوني مرده بدل شد.»
«... برخلاف آنچه كه اسرائيل و آمريكا سعي دارند از طريق رسانه هاي چندمليتي به جهانيان بقبولاند كه آنچه در فلسطين روي داده و هنوز هم استمرار دارد به گفته ادوارد سعيد مناقشه اي مذهبي نيست بلكه مناقشه اي سياسي است ممهور به مهر استعماري و امپرياليستي. اين مناقشه در خاورميانه شروع نشد بلكه در اروپا آغاز گشت.
«علت اساسي اين مناقشه كه هنوز ادامه دارد چيست؟ بحث و مذاكرات گوناگون براي امنيت اسرائيل اولويت قائل شده و امنيت فلسطين را به فراموشي سپرده است. اين مطلب با وقايع اخير به اثبات مي رسد. مثال خوب آن قتل عام اخير مردم فلسطين توسط اسرائيل است كه در عمليات جنگي سرب گداخته در غزه صورت گرفت. امنيت فلسطين را نمي توان به تاييد ساده حكومت محدود خودمختار و داشتن نيروي پليس محلي در قطعات ارضي جدا افتاده و محصور در ساحل غربي رود اردن و باريكه غزه تقليل داد. اين اقدام در واقع معادل ناديده گرفتن كشور فلسطين در مرزهاي قبل از جنگ سال 1967 است به پايتختي اورشليم (بيت المقدس)- با تأييد حقوق شهروندان آن و حق تعيين سرنوشت براي آنان. علاوه بر اينكه اين اقدام جبران ظلم رفته بر فلسطينيان و بازگشت فلسطينيان تبعيدي به وطن شان را ناديده مي گيرد. چرا كه 50 درصد مردم فلسطين كه در سراسر جهان پراكنده هستند به موجب مصوبه شماره 194 سازمان ملل مي توانند به سرزمين خود بازگردند.
«باوركردني نيست رژيمي (اسرائيل) كه موجوديت خود را به مصوبه مجمع عمومي سازمان ملل مديون است تا اين حد از مصوبات سازمان ملل بيزار باشد. اين گفته پدر ميگوئيل دسكوتو است كه در نطق خود و تقاضا براي متوقف كردن قتل عام مردم در غزه در اواخر سال 2008 و اوايل سال 2009 آن را متذكر شد.
فلسطين، نشانه ناكارايي سازمان ملل
امكان ندارد بتوان بحران موجود در سازمان ملل را ناديده گرفت. در سال 2005 در مقابل همين مجمع عمومي، ما گفتيم كه مدل سازمان موجود ديگر كارايي خود را به كلي از دست داده است؛ اين واقعيت كه مذاكره درباره موضوع فلسطين تا اين حد به تعويق افتاده و علنا تخريب مي شود تاييدي است بر اين ناكارايي.
«واشنگتن چند روزي است اعلام كرده است كه مصوبه اكثريت اعضا و مجمع عمومي را در شوراي امينت وتو خواهد كرد. اين لايحه درباره به رسميت شناخته شدن فلسطين به عنوان عضو كامل سازمان ملل است. ونزوئلا در بيانيه خود درباره به رسميت شناخته شدن كشور فلسطين به همراه كشورهاي برادر خود در «اتحاديه بوليواري مردمان آمريكايي» (اتحاديه آلبا) متوقف كردن اين لايحه را با ابراز وتو محكوم كرده است. همانگونه كه مي دانيم، امپراطوري آمريكا، در اين مورد و موارد ديگر، سعي دارد ضوابط دوگانه خود را در صحنه جهاني به كار گيرد. ضوابط دوگانه يانكي، قانون بين الملل در مورد ليبي را نقض كرده در حالي كه به اسرائيل اجازه مي دهد هرچه دلش مي خواهد انجام دهد. اين كار آمريكا را به هم دست اصلي اسرائيل كه با توحش كامل به قتل عام فلسطينيان مشغول است تبديل مي كنند. ادوارد سعيد با نوشتن اين مطلب كه «منافع اسرائيل در آمريكا سياست آمريكا در خاورميانه را به رعايت منافع اسرائيل وادار كرده» اسرائيل و آمريكا را به خشم آورد.
وقتي كه چاوز در اواخر عصر روز پنج شنبه 22 سپتامبر از طريق كوبا به كشورش باز مي گشت، با حالتي برآشفته و آزرده خاطر از نطق اوباما در سازمان ملل ياد مي كرد. موارد زيادي نيست كه شنيده باشم او با چنان نااميدي از رهبري ياد مي كند كه قرباني تبعيض نژادي تاريخي در كشور خودش در آمريكا به شمار مي رود و چاوز به طور مشهودي به او احترام مي گذارد. او هرگز فكر نمي كرد كه او بتواند مانند جورج بوش عمل كند و هميشه خاطره مبادله چند كلام را در اجلاس ترينيداد توباگو گرامي و عزيز مي شمرد.
ديروز ما به چند تا از نطق ها گوش داديم. همچنين پريروز نطق هاي زيبايي مانند نطقي كه رئيس جمهور برزيل ديلماروسف در سازمان ملل ايراد كرد. نطق اين خانم بسيار اخلاقي بود، درست مانند سخنراني كه اوو مورالس ايراد كرد. نطقي كه رئيس جمهور اوباما ايراد كرد را مي توانيم كوهي از فريبكاري بناميم. اين نطق كوهي از دغلكاري بود. چرا كه حتي سيماي خود او هم به او خيانت مي كرد.
وقتي كه اجلاس نيويورك در صبح روز چهارشنبه 21 سپتامبر تشكيل شد رئيس جمهور آمريكا چنين آغاز كرد: «در عرض تقريباً هفت دهه گذشته، حتي همان گونه كه به كمك سازمان، جلوي وقوع جنگ جهاني سوم گرفته شد، ما هنوز در دنيايي زندگي مي كنيم كه در وحشت از مناقشات به سر مي برد و از فقر به تنگ آمده است. حتي همچنان كه ما عشق خود به صلح و نفرت خود از جنگ را اعلام مي كنيم، هنوز تشنج هايي در جهان وجود دارد كه همه ما را در خطر قرار داده است.»
ما نمي دانيم چه زماني، به ادعاي اوباما، سازمان ملل مانع وقوع جنگ جهاني سوم شد.
اوباما گفت: «وقتي كه من رئيس جمهور شدم حدوداً 180000 نفر (نيروي نظامي) در عراق و افغانستان خدمت مي كردند. تا پايان سال جاري، اين عدد نصف خواهد شد و به كاهش خود ادامه خواهد داد. اين امر اهميت خطيري براي حق حاكميت و استقلال عراق و افغانستان دارد. اين امر هم چنين در زماني كه ما كشور خود را مي سازيم براي تقويت آمريكا حائز اهميت است. 10 سال پيش زخمي باز و ميلگردهاي فولادي در هم پيچيده و قلبي شكسته در مركز اين شهر وجود داشت. امروزه، همچنان كه برج جديدي در نقطه صفر نيويورك (محل برج هاي قديمي) سرير مي كشد، اين برج نماد تجديد ساخت نيويورك است- حتي همچنان كه القاعده در مقايسه با قبل زير فشار بيشتري قرار دارد. رهبري آن خوار و خفيف شد و اسامه بن لادن، كسي كه هزاران نفر را از ده بيست كشور به قتل رساند ديگر نمي تواند صلح جهاني را به خطر اندازد.»
سؤالي كه بايد از او پرسيد اين است كه چه كسي متحد بن لادن بود؟ چه كسي او را آموزش داد و براي جنگيدن با اتحاد شوروي در افغانستان تسليح كرد؟ مطمئناً اين فرد از سوسياليست ها يا انقلابيون در هيچ نقطه جهان نبودند.
اوباما گفت: «دهه گذشته دهه سختي بود... ولي امروز، ما در چهارراه تاريخ ايستاده ايم و اين فرصت را داريم كه قاطعانه در جهت صلح حركت كنيم. براي اين كار، بايد به خرد كساني باز گرديم كه اين نهاد را ايجاد كردند. منشور بنيانگذاري سازمان ملل ما را فرامي خواند به اينكه «توان خود را متحد كنيم تا بتوانيم صلح و امنيت جهاني را حفظ كنيم».
و بالاخره اوباما بايد جواب دهد كه چه كشوري در سراسر جهان پايگاه هاي نظامي دارد؟ چه كشوري بزرگ ترين صادركننده سلاح است؟ چه كشوري دارنده صدها ماهواره جاسوسي و اطلاعاتي است؟ چه كشوري هر ساله ميلياردها دلار صرف هزينه هاي نظامي مي كند؟
منبع: خبرگزاري فارس

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14