(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 11 آبان 1390- شماره 20064

اهتمام رؤساي بابيه به جذب رجال حوزوي و سياسي
مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
بزرگ ترين كار انقلاب چه بود؟

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




اهتمام رؤساي بابيه به جذب رجال حوزوي و سياسي

سومين علتي كه براي ارسال نامه ي ميرزا بهاء به آقا نجفي اصفهاني مي توان شمرد، توجه سران بابيّه، از ابتدا تا عصر مشروطه و نهايتاً تا فتح تهران و اعدام مرحوم آيه الله حاج شيخ فضل الله نوري(در حضور پسر معمّم وي!)، به دعوت و جذب نخبگان سياسي و ديني ايران يا اعضاي خانواده ي ايشان بود و اين كه حدّ زماني گذاشتيم، به خاطر آن است كه از آن زمان (1327هـ.ق به بعد) به كام دل خود رسيده و روحانيت اصولي شيعه را منزوي و در ميان بسياري از مردم مطرود و مورد انزجار نمودند و سپس حكومت خود را به نام پهلوي بر مردم ايران مستقر كردند و نيازي به دعوت علماي شيعه و خانواده هايشان به بهائيت نداشته و متوجه تبليغات گسترده بين عامه ي مردم شدند كه تاكنون ادامه دارد.
بنابراين ، آنها در راستاي سياست تبليغي و ترويجي خودشان، به دعوت كردن آقا نجفي با لوح ابن الذئب پرداختند و اين از پليدي نيّت و تيرگي دل ميرزا بهاي نوري سرچشمه مي گرفت كه تأييدي بر ادعاهاي عزّيه خواهر وي است: وي با اين نامه،يا موجب اقبال آقا نجفي به خود مي شد (كه بعيد بود و آقا نجفي به مصداق «جواب ابلهان خاموشي است» هيچ پاسخي به وي نداد) يا موجب تضعيف و ترديد او مي گشت (كه چنين نشد) و يا موجب
بزرگ نمايي خودش مي گرديد كه چنان بلند پايه است كه به آقا نجفي خطاب و عتاب مي كند!؟ و يا باعث بدبيني و ترديد مردم نسبت به آقا نجفي مي شود (در راستاي ترور سفيد) كه در اين صورت ، باز هم مقصد وي حاصل شده است...و اگر به هيچ هدفي نرسيد، تمرين خط و انشاء كرده و ميراث شومش براي پيروانش را فربه تر نموده است.
اين جهالت و جسارت توأم با وقاحت بين باب و بهاء مشترك است. علي محمد شيرازي، صدر اعظم و شاه ايران را به كيش خود مي خواند!! و نكته ي جالب اين است كه وقتي جهل و جرأت و تهوّر و لجاجت و فقدان حزم و احتياط و صبر و صفاتي از اين قبيل در افرادي جمع شوند، آن ها براي تعاليمي غير منطقي و اصول و اهدافي نامعقول به شيوه هاي غير معمول ، خود را به هلاكت مي اندازند و البته بدون آن كه به چيزي برسند، چيزهاي زيادي از خود و ديگران را نابود مي كنند. سرزنش هاي عزّيّه نوري نسبت به برادرش حسينعلي نوري در تنبيه النائمين فهرستي از اين اقدامات را به او نسبت مي دهد. نخستين بابيان ، نمونه ي چنين افرادي با چنان اوصافي بودند و حسينعلي نوري در لوح ابن الذئب وجود صد هزار از همان ها را موجب حيرت عقول و حقانيّت خويش مي شمرد و ادوارد گرانويل براون هم در كتاب «يك سال در ميان ايرانيان» از فداكار ي هاي عجيب بابيان ابراز شگفتي نموده است. البته اين تهور و خطر نمودن
غير معقول موجب جذب افراد جاهل به گمان حقانيت آنها مي شد و اكنون هم مي شود. اين انفعال نفوس جاهل را نبايد با حقانيت آموزه ها و اهداف بابيان ازلي و بهائي ربط داد يا يكي دانست. اين شبيه همدلي و تهوّر و فعاليت مصرّانه ي مردم شام است كه بر باطل و پيرو معاويه بودند، در حالي كه مردم عراق بر حق و طرفدار امام علي(ع) امّا سست و متفرّق و متزلزل و عافيت طلب شده بودند! خوارج هم علي رغم بطلان مرام و راهشان ، بسيار شبيه بابيان و در راه باطل به جانفشاني (كشتن و كشته شدن آشتي نا پذير) مشغول بودند ! به هر حال مايه ي اصلي نخستين بابيان، جهل و جسارت و بي باكي و كينه توزي آشتي ناپذير و سادگي زائد الوصف آنها بود. به نحوي كه به گفته ي ادوارد براون:
«باب، به عقيده ي خود و به عقيده ي اتباع وي، مؤسّس يك دوره ي نبوّت جديد بوده و كتابي جديد آورد موسوم به «بيان» كه به عقيده ي ايشان، ناسخ قرآن است...از احكام و دستور العمل هايي كه بيان براي دولت و سلطنت آتيه ي بابيّه مي دهد...صريحاً ذكر مي كند كه زماني خواهد آمد كه مذهب رسمي ايران، مذهب بيان خواهد گرديد...157 »
همچنين باب عباراتي به اين معني نوشت:«هركه را كه روي زمين است، وارد مذهب بيان كنيد و از هيچ كس نپذيريد كه حتي با پرداخت جواهر به اندازه ي زمين ، از دخول در مذهب بيان معاف شود و از غير بابيان هرچه را كه مالكند، و به ناحق است، بگيريد (مصادره كنيد)...»158
و همان طور كه قبلاً ذكر شد، از تعاليم وي آن است كه نخستين فرمانرواي بابي اگر توانست احدي از غير بابيان را روي زمين باقي نگذارد!
يكي از نخستين ياوران هجده گانه ي باب (حروف حيّ) به نام محمد علي بارفروشي (ملقب به قدّوس) مي گفت: »ما هستيم سلطان به حق! و عالم در زير نگين ما مي باشد و كلّ سلاطين مشرق و مغرب به جهت ما خاضع خواهند گرديد!!»159
مير علي محمد شيرازي از زندان آذربايجان توسط ملّا حسين بشرويه اي (باب الباب!) پيامي به محمّد شاه قاجار و حاج ميرزا آغاسي فرستاد و نوشت كه اگر بيعتم را گردن نهيد و دعوتم را اجابت كنيد، موجب بسط مملكت و عظمت سلطنت شما خواهد بود!160
همچنين وي به حاج ميرزا آغاسي صدراعظم نوشت:«فسوف تري الملوك بين ايدينا و من علي الارض في خزائننا!...»161
دعوت حسينعلي نوري از مرحوم آقا نجفي اصفهاني جهت پيوستن به اغنام خود و خدمت امر باطل بهائيت نيز از قبيل همين دعوت هاي نامعقول و مضحك و متهوّرانه و البته منفعل كننده است و چنين دعوت هايي از برخي وابستگان به خاندان هاي مشهور شهرهاي مختلف ايران هم شد كه برخي پذيرفتند و دين و ايمان و آبرو و آخرت و حتي موجودي دنيوي خود را نيز بر سر آن گذاشتند و برخي هم ردّ نمودند و بعضي را نيز به تأسّي از سياست معاويه درباره ي زيادبن ابيه، به بابي گري مشهور كردند تا مطرود مردم گردند و چاره اي جز بابي گري نداشته باشند يا ترور شخصيت شوند و نفوذ اجتماعي و اقتدار خود را از دست بدهند (مثل سيد جمال الدين اسد آبادي كه امين السلطان علي اصغر اتابك او را متهم به بابي گري كرد، در حالي كه خودش همدست بهائيان بود!) برخي از اين افراد عبارتند از:
سيد يحيي دارابي (كشفي) فرزند سيد جعفر و برادر سيد ريحان الله كه يكي از خاندان هاي اهل علم فارس بودند. وي در خطابه و بيان ،فرد بليغ و فصيحي بود و در1260هـ.ق به دعوت دو تن از نخستين بابيان (سيد جواد كربلايي و ملّا شيخ علي ترشيزي ملقب به عظيم) در سلك بابيان در آمد و از طرف باب، ملقب به وحيد اكبر شد و بعد از برگشتن از گردهمايي سراسري بابيان در دشت بدشت شاهرود و ادعاي نسخ شريعت قرآن، در نيريز فارس، خروج و فتنه اي به پا كرد كه با كشته شدن عده ي زيادي از مسلمانان و بابيان، سرانجام در1266هـ.ق با قتل وي پايان يافت.162
ملّا محمد علي زنجاني (ملقب به حجّت و متولد1227هـ.ق) فرزند آخوند ملا عبدالرحيم زنجاني و مورد توجه و اقبال مردم زنجان كه احتمالاً شاگرد شيخ احمد احسائي هم بود و در اصفهان با ابراز نظرات و عقايد مخصوصي بر خلاف عقايد ساير علماء ، موجب شكايت آنها به محمد شاه و الزام وي به اقامت در تهران شد. اما پس از مرگ شاه در 1264هـ.ق ، او نيز از تهران خارج شد و در زنجان چند هزار نفر را گرد خود جمع نمود و از طرفي به ياري بابيان قلعه ي طبرسي و از طرف ديگر به قيام مسلحانه و فتنه و شورش
خانمان سوزي در زنجان مبادرت نمود كه در 7-1266 هـ.ق همراه1900نفر از شورشيان بابي به قتل رسيد.163
سيد جواد كربلايي از فضلاي خاندان معروف مرحوم سيد مهدي بحر العلوم،كه ابتدا شيخي مسلك بود و سپس يكي از حروف حيّ (18ياور نخست باب) گرديد و تبليغات وي موجب گرايش عده ي زيادي از منحرفين به بابيّه شد. از جمله آقا خان كرماني و شيخ احمد روحي و سيد يحيي دارابي و غيره. وي در1299هـ.ق. در صد سالگي مرد و مؤلف اصلي كتاب هشت بهشت بود164و نقش زيادي در گسترش بابي گري خصوصاً در مناطق تحت نفوذ انگليس(!)يعني كرمان و يزد و اصفهان و فارس داشت.
همچنين شيخ احمد روحي و برادرش ابوالقاسم فرزند آخوند ملّا محمد جعفر كرماني كه بنابه نقلي ، خانوادگي به باب گرويدند و آقا خان كرماني كه او نيز از خانواده هاي معروف بردسير كرمان بود و هر دو در 1314هـ.ق به دستور محمد علي ميرزا وليعهد كشته شدند.165
همچنين است خانواده ي دولت آبادي (هادي و پسرانش) كه تحت تبليغ و تأثير بابيّه ي ازلي قرار گرفتند و قبلاً درباره ي ايشان سخن گفتيم.
يكي ديگر از بابيان كه منسوب به خاندان روحاني بود، آخوند ساده لوحي به نام ميرزا (ملّا) محمّد علي زنوزي ملقب به انيس (از طرف علي محمد باب) فرزند ميرزا عبدالوهاب از روحانيون قريه ي زنوز (از قراي مرند) و ساكن تبريز بود، كه سيد علي زنوزي از علماي بزرگ آذربايجان در تبريز او را به عنوان فرزند ناتني پرورش داد. در 1263هـ.ق هنگام تبعيد علي محمد باب به آذربايجان، در تبريز و در خانه ي محمد بيگ چاپارچي مورد تبليغ او واقع و به سوي او متمايل و (گويا به اصرار خودش!) در1266هـ.ق. همراه علي محمد باب تير باران و اعدام شد.166
يكي ديگر از كساني كه باب از اوايل ادعايش در جذب او طمع داشت، حاج محمّد كريم خان كرماني پيشواي شيخيّه ي كرمان و نواده ي فتحعلي شاه بود كه علي محمد شيرازي دو تن از نخستين يارانش يعني ملا صادق خراساني (ملقب به مقدس) و محمد علي بارفروشي (ملقب به قدوس) را براي تبليغ و دعوت او و ساير علماي كرمان فرستاد.167
خلاصه مطلب اين كه رؤساي بابيّه از ابتداي كار خود به دعوت و جذب دو گروه اهتمام داشتند: رجال حوزوي و رجال سياسي، و در اين ميان خصوصاً به رجال منسوب به خاندان هاي مشهور و ذي نفوذ بيشتر توجه داشتند تا به رجال منفرد (مثل اميركبير) كه به طور اتفاقي علم و شهرت كسب كرده بودند و به نظر مي رسد كه دعوت از آقا نجفي اصفهاني هم در راستاي اين سياست انجام شده است.اين سياست دقيقا عكس روش پيامبران عليهم السلام است كه مخاطب ايشان همواره عامه مردم بود و با خواص غالبا درگيري داشتند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
157 . مقدمه ي نقطه الكاف، ص ص21و22.
158 . ر-ك: لوح هيكل الدين، ص6.
159 . ميرزا جاني كاشاني، نقطه الكاف(متن)، ص162.
160 . حاج ميرزا حسن نيكو، فلسفه ي نيكو، ج3، ص161.
161 . محمد علي فيضي (مبلّغ بهائي)، حضرت نقطه ي اولي، ص152.
162 . ر-ك: مهدي بامداد، همان، ص756-757.
163 . ر-ك: همان، ص ص629-628. و:غلامحسين مصاحب، دائره المعارف فارسي، ج1، ص360.بايد دانست كه بر اساس جديدترين تحقيقات علمي،قرار گرفتن مشترك و جمعي چند نفر در معرض يك خطر و تهديد(خصوصاً در معركه ي جنگ)موجب ايجاد نوعي همبستگي عميق بين آنها گاهي تا دهها سال و تا هنگام مرگ مي شود؛و اين حتي اختصاص به انسان ها ندارد و حيوانات هم اين وي ژگي را از خود نشان داده اند.پس از دستگيري،سركوب و اعدام دسته جمعي و نيز كشته شدن جمع زيادي از بابي ها در فتنه ها و جنگهاي مختلف،موجب تقويت احساس جمعي و همبستگي حزبي آنها شد كه اين وي ژگي در مشروطيت به نفع آنها عمل كرد.
164 . ر-ك: بامداد، همان، ص223.
165 . ر-ك: همان، ص ص119-116و 599-598.
166 . ر-ك: همان، ص ص625-624.
167 . ر-ك: همان، ص ص495-494و599-598و646.
پاورقي

 



مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
بزرگ ترين كار انقلاب چه بود؟

چهار نمونه از نتايج تسلّط بيگانه بر كشور
من چهار نمونه را از تاريخ نزديك خودمان - تاريخ صد سال پيش به اين طرف - به شما عرض كنم. اين چهار نمونه به ما نشان مي دهد كه وقتي يك قدرت بيگانه بر دستگاههاي سياسي و فرهنگي يك كشور مسلّط شود، بر سر آن كشور و آن ملّت چه مي آيد.
يك نمونه، نمونه مشروطيت است. مي دانيد، دوران استبداد حكومت قاجار مردم را به جان آورده بود. مردم قيام كردند، دلسوزان جامعه قيام كردند؛ پيشرو آنها هم علماي دين بودند. در نجف،
مرجع تقليدي مثل مرحوم آيه الله آخوند خراساني؛ در تهران سه نفر عالم بزرگ - مرحوم شيخ فضل الله نوري، مرحوم سيد عبدالله بهبهاني، مرحوم سيد محمّد طباطبايي - پيشوايان مشروطه بودند. پشتوانه ي اينها هم دستگاه حوزه علميه در نجف بود. اينها چه
مي خواستند؟ اينها مي خواستند كه در ايران عدالت برپا شود؛ يعني استبداد از بين برود. وقتي كه جوش و خروش مردم ديده شد، دولت انگلستان كه آن وقت در ايران نفوذ بسيار زيادي داشت و از عواملي در ميان روشنفكران برخوردار بود، اينها را ديد و نسخه خودش را به اينها القاء كرد. البته در بين همان دلسوزان هم عدّه اي از روشنفكران بودند. حقّ آنها نبايد ضايع شود؛ ليكن يك عدّه روشنفكر هم بودند كه مزدور و خود فروخته و از عوامل انگليس محسوب مي شدند. باري؛ مشروطه، قالب و تركيب حكومتي انگليس بود. اين روشنفكران به جاي اين كه دنبال دستگاه عدالت باشند و يك تركيب ايراني و يك فرمول ايراني براي ايجاد عدالت به وجود آورند، مشروطيت را سر كار آوردند. نتيجه چه شد؟ نتيجه اين شد كه اين نهضت عظيم مردم كه پشت سر علما و به نام دين و با شعار دين خواهي بود، بعد از مدّت بسيار كوتاهي منتهي به اين شد كه
شيخ فضل الله نوري را - كه اين شهيد بزرگوار همين جا مدفون است - در تهران به دار كشيدند. اندك زماني بعد، سيد عبدالله بهبهاني را در خانه اش ترور كردند. بعد از آن هم سيد محمّد طباطبايي در انزوا و تنهايي از دنيا رفت. آن وقت مشروطه را هم به همان شكلي كه خودشان مي خواستند برگرداندند؛ مشروطه اي كه بالاخره منتهي به حكومت رضاخاني شد!
نمونه دوم، خود حكومت رضاخان است. انگليسي ها قراردادي را با دولت قاجاريه در ميان گذاشتند كه براساس آن قرارداد، تمام مسائل مالي و تمام مسائل نظامي كشور ايران در قبضه انگليسي ها قرار مي گرفت. مرحوم سيد حسن مدرّس، آن عالم آگاه، با اين قرارداد مخالفت كرد و نگذاشت اين لايحه در مجلس شوراي ملي آن روز تصويب شود. بعد كه انگليسي ها از اين جا محروم شدند و ديدند نمي شود اين طوري عمل كرد، به فكر تازه اي افتادند. فهميدند بايد در ايران يك ديكتاتور را بر سر كار بياورند تا امثال مدرّسها را قلع و قمع كند؛ با مردم با كمال خشونت رفتار كند؛ خواسته هاي انگليس را اعمال كند. لذا رضاخان را بر سر كار آوردند. ماجراي به سلطنت رسيدن رضاخان در ايران، يكي از ماجراهاي بسيار عبرت انگيز تاريخ ماست. ماجرايي است كه همه جوانهاي اين كشور، امروز بايد بدانند. هرج و مرج قبل از رضاخان، به وسيله مشت پولادين رضاخان و با كمك دولت انگليس از بين رفت و يك نظم تحميلي و استبدادي در كشور به وجود آمد كه پنجاه و پنج سال ادامه پيدا كرد. نفوذ انگليس در دستگاههاي سياسي و فرهنگي كشور ما، مردم را تحت فشار قرار داد.
نمونه سوم، نمونه شهريور 1320 است كه رضاخان به وسيله حاميان قبلي خود از سلطنت عزل شد و از ايران بيرون رفت. محمّدرضا را بر سر كار آوردند؛ با قرار تسليم محض در مقابل انگليسي ها! هر كاري آنها مي خواستند، انجام مي داد؛ ديگر احتياج به استعمار نبود! وقتي كه يك خائن ايراني حاضر است در مقابل كمك بيگانه، بر ملّت ايران سلطنت و حكومت كند و خواسته آن بيگانه را در ايران ا عمال نمايد، ديگر چه لزومي دارد زحمت استعمار را به خودشان بدهند!؟ اين كار را كردند.
بعد، نمونه چهارم پيش آمد. و آن مرداد سال 1332 هجري شمسي بود. بعد از آن كه حكومت مصدّق را سرنگون كردند - البته قبلاً مرحوم آيه الله كاشاني را با ترفندهاي خودشان منزوي كردند، كنار زدند و با بي تدبيريهايي كه انجام گرفت كنار گذاشتند - باز سر كار آمدند و وارد ايران شدند و توانستند با نفوذ خود، با ايادي خود، با فعاليت خود، كودتاي 28 مرداد را به وجود آورند و محمّدرضا را كه از ايران فرار كرده بود، به ايران برگردانند. بيست و پنج سال بعد از آن، حكومت ديكتاتوري سياه پهلوي ادامه پيدا كرد. اين چهار مقطع است؛ اينها همه عبرت انگيز است.
انقلاب اسلامي از بزرگترين كارهايي كه كرد اين بود كه دست امريكا را كوتاه كرد. انقلاب اسلامي جزو افتخاراتش اين بود كه نفوذ امريكا، دست امريكا و ريشه هاي امريكا و بند و بست هاي امريكايي را در اين كشور از بين برد. البته عدّه اي كه در اوّل كار بر مسند حكومت در اين كشور نشسته بودند و دل در گرو امريكا و امريكايي داشتند، مي خواستند نگذارند. من در شوراي عالي دفاع سال 58 از نزديك خودم شاهد بودم. داشتند مصوّبه اي مي گذراندند كه بر اساس آن مصوّبه، هيأتهاي مستشاري نظامي امريكايي - همانهايي كه آن همه جنايت و خيانت كرده بودند - با نام ديگري در ارتش جمهوري اسلامي باقي بمانند! بنده مانع شدم، گفتم اين چه كاري است كه شما مي كنيد؟! قدري بحث شد، مطلب را متوقّف گذاشتند. بعد هم خداي متعال به آنها توفيق نداد اين كار را بكنند و رفتند. يك بار ديگر هنوز يك سال از پيروزي انقلاب اسلامي نگذشته بود كه همان آقايان، در الجزاير طرح گفتگوي با امريكايي ها - دشمنان خوني اين ملّت - را ريختند؛ ولي امام مانع شدند و نگذاشتند.
بيانات در اجتماع بزرگ مردم قم ـ 14/7/79
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14