(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 19 آبان 1390- شماره 20070

استفاده بهائيان از سياست چماق و هويج
مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
عناصر اصلي بناي مستحكم نظام اسلامي

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




استفاده بهائيان از سياست چماق و هويج

حسينعلي نوري همه را دعوت مي كند كه علوم و فنون و زخارف (زينت ها) و عزّت خود را پشت سر گذاشته و به او رو كنند و به علماء مي گويد كه:«فرو گذاريد آنچه را كه تأليف كرديد از قلم گمان ها و اوهام! به خدا قسم كه خورشيد علم از افق يقين تابيده است!»236
وي دنباله ي كلماتش به يكي از علماي شيعه ي ضد بابي را (به نقل از لوح برهان خود) براي آقا نجفي اصفهاني چنين نقل كرده است (ترجمه):
«...آيا سلطان مطّلع شد و از كارت چشم پوشيد يا او را ترس فرا گرفت از آن كه تعدادي از گرگ ها (مقصودش علماي شيعه است!؟) زوزه كشيدند! همانا كه صراط خدا را پشت سرشان انداختند و راه تو را گرفتند بدون آنكه بيّنه و كتابي (براي تأييد خود) داشته باشند. ما شنيديم كه ممالك ايران به زيور عدالت مزيّن شده است، پس چون جستجو كرديم، آن را محل وقوع ستم ها و زياده روي ها ديديم! ...از خدا مي خواهيم كه آن را به نيرويي از جانب خود و سلطاني از نزدش رها سازد... اي غافل (عالم شيعي)! به عزّت خودت و اقتدارت مطمئن نباش. مثل تو مثل بقيه ي اثر خورشيد بر نوك قلّه هاست (هنگام غروب) كه به زودي زوال مي پذيرد از جانب خداي غنيّ متعال (يعني با نقشه بريتانيا و به دست بهائي ها و ازلي ها و دهري هاي سكولاراز طريق مشروطيت و فتح تهران و كودتاي رضاخان!) عزّت تو و عزّت امثال تو گرفته شده و اين همان چيزي است كه كسي كه امّ الألواح (واژه ي اختراعي وي در برابر امّ الكتاب!) به آن حكم نموده است! كجاست كسي كه با خدا جنگيد؟ (يعني علماء و دولت هايي كه با بابي ها جنگيدند!) و كجاست كسي كه با آيات او به مجادله برخاست و كجاست كسي كه از سلطان او اعراض كرد و كجايند كساني كه برگزيدگان او را كشتند (يعني بابي ها را!) و خون اوليائش را ريختند؟ تفكّر نما... اي جاهل مرتاب! به شما (علماي شيعه) پيامبر(ص) نوحه كرد و حضرت بتول «زهراي مرضيّه(س)» صيحه زد و سرزمين ها خراب شد و ظلمت همه جا را فرا گرفت!!اي گروه علماء! به واسطه ي شما شأن ملّت انحطاط پذيرفت و پرچم اسلام سرنگون شد و تخت عظيمش در هم شكست. هر وقت كه كسي اهل تميز و دانش و دقت خواست كاري كند كه شأن اسلام بلند شود، غوغاي شما بلند شد و او به اين وسيله از آنچه كه خواست، بازداشته شد (مثل واگذاردن امتياز رويتر و امتياز تالبوت به انگليسي ها،كه علماي شيعه موجب ابطال آن شدند؟!) و ملك در زياني بزرگ باقي ماند... بتول(س) از ستمت صيحه زده237 و تو گمان مي كني كه از آل پيامبر(ص) هستي؟! اين گونه نفس تو بر تو نمايانده،اي اعراض كننده از خداوند... تو با فرزندان رسول (ص) كاري كرده اي كه عاد و ثمود نسبت به پيامبرشان هود(ع) و صالح(ع) چنان نكردند و يهود هم به روح الله (عيسي مسيح عليه السلام) مالك الوجود238 چنين نكردند! آيا آيات پروردگارت را كه وقتي از آسمان امر(!؟) نازل شد، همه ي كتاب هاي جهان برايش خاضع شدند(!!؟) انكار مي كني؟ فكر كن تا به كارت مطّلع شوي اي غافل مردود! به زودي نفحه هاي عذاب تو را مي گيرد، همچنان كه قومي پيش از تو را گرفت (تهديد به ترور؟) منتظر باش اي مشرك به خدا!... اي غافل! به خدا قسم حديث ذبح برگشته است(!؟) و ذبيح به محل فدا شدن رو كرد و برنگشت به آنچه به دست تو انجام شد(!؟) اي بغض ورزنده ي عنود! آيا گمان كردي كه به شهادت (كشتن بابي ها) شأن امر بهائي انحطاط مي يابد؟ (يعني اين امر مستظهر به دول بزرگ استعمارگر است و تا آن ها باشند، با كشتن چند بهائي، غائله ي بهائيت ختم نمي شود!)... واي بر تو اي مشرك به خدا و واي بر كساني كه بدون بيّنه و كتابي مشهود، تو را پيشواي خودشان قرار داده اند... اي جاهل! فرزندان پيامبر(ص) را كشته و اموالشان را غارت كرده اي. بگو آيا آن اموال به خدا كفر ورزيدند يا مالك آن، به گمانت؟ انصاف بده اي جاهل در حجاب مانده! (يعني خود اموال كفر نورزيدند تا غارت شوند!!؟)... تو براي خاموش كردن امر بهائيت به پا خاسته اي، به زودي آتش امر خودت خاموشي مي پذيرد! اين امري است از نزد او (يعني ملكه ي بريتانيا و تزار روسيه؟!) به درستي كه او مقتدر قدير است...»239
چنان كه مي بينيد، وي از هر توهين و تهمت و تهديدي عليه علماي شيعه استفاده كرده است. ارائه ي آن ها به آقا نجفي كه خود يكي از علماي اصولي شيعه بود، چه معنا داشت؟ آيا اين كار در كنار تمجيدهايي كه صريحاً يا تلويحاً از او كرده تا جذبش نمايد، مصداق سياست چماق و هويچ نيست؟ و شيخ با بي اعتنايي بزرگوارانه نسبت به تهديد و تشويق و توهين و تمجيد آن درويش بي مقدار، او يا پيروانش را واداشت كه در جبران چنين تحقيري، به وي لقب ابن الذئب دهند تا هم به خودش و هم به مرحوم پدرش توهين كرده باشند!!
پس از اين،استاد مغلطه و تأويل و سفسطه به آقا نجفي گفته كه ما آواز هاي بلبل فردوس را به گوشت رسانده ايم و آثاري را كه خداوند به امر مبرم خود در سجن اعظم نازل كرده، به تو نشان داده ايم تا چشمت به آن روشن شود و جانت به آن اطمينان گيرد! وي با قطعيتي غير علمي و فاقد مبناي واقعي ادعا كرده كه امر وي مثل خورشيد نيمروز، آشكارتر از آن است كه مخفي بماند و هيچ كس جز هر مبغ ض مريب آن را انكار نمي كند!!240 وي هيچ جايي براي نقّادي آثار خودش و سلف و خلف خودش و كشف تناقض ها و كاستي ها و ناداني ها و ردّيّه نويسي باقي نمي گذارد!
وي در انتهاي عمرش كه لوح مورد بحث را مي نوشت، هنوز معتقد بود يا شرط پذيرفته شدن دعاوي خود را ترويج اين باور دروغين مي دانست كه مير علي محمد فرزند ميرزا رضا بزاز شيرازي همان حضرت حجه بن الحسن العسكري (م ح م د، مهدي، فرزند امام حسن عسكري عليهما السلام) است كه بشارت دهنده ي بهاء بوده و اعدام شده بود، پيش از آن كه برنامه هاي اصلاحي خود را عملي سازد!! لذا بر علماي شيعه خرده گرفته كه چرا از طرفي براي تعجيل در ظهورش دعا مي كردند و از طرف ديگر وقتي ظاهر شد، او را ياري نكردند و به هلاكت رساندند؟!:
«يا شيخ! در حزب شيعه تفكر نما چه مقدار عمارت ها كه به ايادي ظنون و اوهام تعمير نمودند و چه شهرها بنا نمودند؟ بالاخره آن اوهام به رصاص (گلوله) تبديل شد و بر سيد عالم (باب!؟) وارد و يك نفس (نفر) از رؤساي آن حزب در يوم ظهور اقبال ننمود!. نزد ذكر اسم مبارك (مهدي عليه السلام) كلّ (همه) به عجّل الله فرجه ناطق (بودند) ولكن در يوم ظهور آن شمس حقيقت (مير علي محمد بن ميرزا رضا بزّاز شيرازي!) كلّ به عجّل الله في نقمته متكلّم و ناطق (شدند) چنان كه ديده شد. ساذج وجود و مالك غيب و شهود(!؟) را آويختند و عمل نمودند آنچه را كه لوح گريست و قلم نوحه نمود241 و زفرات مخلصين مرتفع و عبرات مقرّبين نازل. يا شيخ! فكر نما و به انصاف تكلّم كن. حزب شيخ احسائي (شيخيّه) به اعانت الهي عارف شدند به آنچه كه دون آن حزب (مخالفان شيخيّه) از آن محروم و محجوب مشاهده گشتند. باري در هر عصر و هر قرني ايّام ظهور مشارق وحي و مطالع الهام و مهابط علم الهي، اختلاف ظاهر (شد) و سبب و علّت آن، نفوس كاذبه ي ملحده بوده اند!... آن جناب خود أعرف و أعلمند به اوهام متوهّمين و ظنون مريبين...»242
وي آشكارا علماي شيعه ي ضد باب و بهاء را نفوس كاذبه و ملحده و متوهم و مريب خوانده و مرحوم آقا نجفي را به ياري خود طلبيده است. در جاي ديگر گفته:
«يا شيخ! در أطوار نفوس تفكر نما... حزب شيعه كه خود را أعلم و أزهد و أتقي از جميع احزاب عالم مي شمردند، در يوم ظهور (باب) اعراض نمودند و ظلمي از آن حزب ظاهر شد كه ش به نداشته و ندارد!... از اول ظهور آن حزب الي حين چه مقدار از علماء كه آمدند و يك نفس (نفر) از ايشان بر كيفيت ظهور آگاه نه... تفكر هزار هزار سنه لازم شايد به رشحي از بحر علم فائز شوند و بيابند آنچه را كه اليوم از آن غافلند...»243
گفتيم كه وي دچار اختلال شديد ادراكي بود و محفوظات و تخيّلات و آرزوهاي دست نيافته اش به هم خلط و مزج شده و بدون مبناي واقعي ادراكي، گمان مي كرد كه چيزهايي را مي شنود و مي بيند و بسياري از دعاوي او، بر اساس همين گونه از ديده ها و شنيده هاي تخيّلي بيان شده است. لذا ادعا مي كند كه روزي در تهران راه مي رفت، ناله و مناجات منبرهاي ايران را با خدا شنيد كه مي گفتند تو ما را خلق و ظاهر كردي براي ياد و ثناي خود. اما غافلان بر ما غير آن را مي گويند، اي كاش ما را نمي آفريدي و ظاهر نمي كردي!!؟244
همچنين در صفحه ي100از لوحش نيز از چيزهاي عجيب و غريبي كه در تأييد مقام عظيم خود ديد و شنيد (به طور مكاشفه) ياد كرده است! وي مي گويد كه مكرراً علماي اعلام را لوجه الله نصيحت نموديم و به افق اعلي دعوت فرموديم و گفتيم: اي گروه امراء و علماء، اين ندا را از افق عكّاء بشنويد، او شما را ارشاد مي كند و نزديك مي نمايد و هدايت مي كند به مقامي كه خدا آن را مطلع وحي و مشرق انوار قرار داده است! اسم اعظم آمده است!. آيا عنايت و رحمتم را از ياد برده ايد؟! اي گروه علماء، كتاب خدا (نوشته هاي صد گانه ي خود ميرزا بها!) را با آنچه از قواعد و علوم كه نزد شماست، نسنجيد(!؟) آن كتاب ترازوي حق، بين خلق است كه آنچه كه نزد امّت هاست به اين ترازوي اعظم سنجيده مي شود!245
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
236 . همان، ص72.
237 . شايد اين همه تأكيد وي بر صيحه ي بتول(س) به خاطر آن است كه وي خودش را رجعت حسيني(ع) و طاهره ي قرّه عين الفاسقين را، كه معشوقه اش بود و به امر دولت ايران و خواست علماي شيعه معدوم شده بود، رجعت فاطمي(س) مي پنداشت!! توضيح اين كه به اعتقاد شيعه، كه مستند به قرآن كريم و احاديث شريفه است، گروهي از مردگان قبل و بعد از بعثت پيامبر اكرم(ص) از جمله اصحاب كهف و اصحاب كربلا و اصحاب صفين و خلفاي اول و دوم و اهل بيت پيامبر (عليهم السلام)، پس از ظهور امام عصر عليه السلام زنده مي شوند و به دنيا برمي گردند و در حوادث آن دوره ايفاي نقش مي كنند. بهائي ها كه علي محمد باب را امام مهدي (ع) مي دانند، و بايد متذكر شويم كه اصلاحي هم از او سر نزد، ميرزابهاي نوري را رجعت حسيني و ام سلمه برغاني (طاهره) رارجعت فاطمي قلمداد كرده اند. البته رجعتي بي خاصيت و همراه با نسخ اسلام و ترويج فسق و فجور به جاي حاكم كردن توحيد و اسلام بر سراسر زمين!!؟ رجعت از ديدگاه شيعه، بازگشت خود اشخاص متوفي با همان بدني كه مرده بود، مي باشد و رجعت از ديدگاه بابيّه و بهائيّه، مبتني بر اعتقاد به تناسخ (از عقايد هندو ها) يعني حلول روح مردگان و شهداء در جسد افراد اين عصر (مثلاً روح امام حسين عليه السلام در جسد حسينعلي نوري تاكوري مازندراني!) است و خردمندان مي دانند تفاوت اين دو اعتقاد، مثل تفاوت كفر و ايمان يا تواضع و تكبّر است.
238 . كاملاً واضح است كه وي با مشرب مسيحي، قائل به الوهيّت حضرت مسيح عليه السلام (شرك و اعراض از اسلام) شده است.
239 . همان، ص ص75-72.
240 . همان، ص76.
241 . گويا مقصود از قلم خود ميرزا و از لوح، زرين تاج (طاهره) برغاني و از مخلصين و مقرّبين هم بقيه ي بابي هاي ازلي و بهائي باشد. شايد هم مخلصين، بابي ها و بهائي ها بودند و مقربين، روشنفكران غرب زده و مستشرقان فتنه جو نظير ادوارد براون!؟ آن ها مخلص دول غربي و اين ها مقرّب سران و اغنام بهائي.
242 . لوح ابن الذئب، ص ص89-88.
243 همان، ص93.
244 . ر-ك: همان، ص ص94-93.
245 . راهكار جالبي است تا از نقد آثار خودش با عرضه ي آن ها به قرآن كريم و احاديث شريفه فرار كند. وي مدعي است كه به عكس بايد آثار وي را غير قابل نقد و ملاك سنجش كتب ديگر از جمله قرآن و احاديث دانست! پيداست كه در اين ميان، عقل آدمي هم بايد تعطيل شود!!
پاورقي

 



مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
عناصر اصلي بناي مستحكم نظام اسلامي

امروز در دوازدهمين سالگرد غروب خورشيد درخشان امامت و ولايت در دوران معاصر - يعني رهبر عظيم الشّأن و بزرگوار ما، امام خميني - وقتي در سيره و عملكرد اين مرد بزرگ و جانشين پيامبران دقّت مي كنيم، خصوصيات امام هدايت را در زندگي و سيره و تعاليم او به وضوح مي يابيم. آنچه كه امروز براي همه ما بسيار اهميت دارد، اين است كه با راه و رسم و تعاليم امام - كه در واقع تشكيل دهنده حقيقي شخصيت اوست - آشنا شويم؛ اگرچه ملّت ما بحمدالله اين سرمايه معنوي را براي خود حفظ كرده است.
امروز من در اين مجمع عظيم، يك بعد از شخصيت امام را به عرض شما برادران و خواهران و همه ملّت ايران مي رسانم. چون سيره امام بزرگوار فقط بيان شخصيت يك انسان نيست؛ بلكه راهنماي عمل همه ملّت ايران و مسلمانان جهان است؛ راهنماي عمل همه كساني است كه مي خواهند در سايه اسلام، براي خود زندگي شايسته انساني فراهم كنند. البته ملّت ايران بيش از ديگران مخاطب اين سخنان است؛ زيرا بار امانتي كه بر دوش ماست - يعني حفظ دستاورد عظيم اين انقلاب - يك ويژگي براي ملّت ايران است. با حفاظت از اين ذخيره عظيم، بايد شكر اين نعمت را بگزاريم. اين بعد از شخصيت امام عبارت است از اين كه امام در ساخت و مهندسي نظام جمهوري اسلامي، همه عناصر و اجزايي را كه مي توانست اين نظام را استوار و ماندگار كند، مورد ملاحظه قرار داد و با مهارت تمام اين عناصر اصلي را در درون اين بناي شامخ و مستحكم كار گذاشت. اين عناصر اصلي عبارت است از اسلام، مردم، قانونگرايي و دشمن ستيزي. امام بزرگوار در بناي نظام شامخي كه به جاي رژيم پوسيده سلطنتي در ايران بر سر كار آورد، اين عناصر و اجزا را با دقّت تمام كار گذاشت؛ در عمل خود به آنها پايبند و متعهّد ماند و در پيام و بيان و تعاليم خود بر آنها پافشاري كرد. امروز هم مثل بيست ودو سال گذشته، همه كساني كه وجود نظام اسلامي را با منافع نامشروع خودشان ناسازگار مي بينند و با آن دشمني مي كنند، بيش از همه با همين چهار عنصر مقابله مي كنند. عمده تلاش آنها اين است كه يا عنصر اسلاميّت را از نظام بگيرند؛ يا تكيه بر مردم را - با همان معناي وسيع و بديعي كه امام به آن توجّه داشت - از نظام سلب كنند؛ يا در بناي قانوني نظام خدشه كنند؛ يا هشياري و بيداري دائمي در مقابل دشمن را از نظام بگيرند و بيداري را به خواب آلودگي و غفلت تبديل كنند. لذا براي ما اين چهار عنصر اهميت پيدا مي كند. من امروز درباره هر كدام از اينها، نكات كوتاهي را به عرض شما مي رسانم:
اسلام، رمز پيروزي انقلاب
نكته اوّل - كه اصلي ترين عنصر تشكيل دهنده نظام است - عبارت است از اسلام گرايي و تكيه بر مباني مستحكم اسلامي و قرآني. خيلي ها از اين حقيقت بسيار مؤثّر غفلت كردند؛ اما راز پيروزي انقلاب در اين نكته بود؛ چون ملّت ايران از اعماق قلب به اسلام معتقد و مؤمن و وابسته بود و هست. اغلب ملّتهاي مسلمان همين گونه اند و اگر موانع از سر راهشان برداشته شود، ايمان عميق آنان به اسلام آشكار خواهد شد. لذا وقتي مردم پرچم اسلام را در دست امام مشاهده كردند و باور كردند كه امام براي احياي عظمت اسلامي و ايجاد نظام اسلامي وارد ميدان مبارزه شده است، گ رد او را گرفتند. بعد هم كه انقلاب پيروز شد، با همين انگيزه، از روي طوع و رغبت در ميدانهاي خطر حاضر شدند؛ چون ايمان آنها به اسلام، عميق بود.
بعضي از كساني كه خودشان را در شمار زبدگان و نخبگان و احزاب سياسي و صاحب نظران مسائل سياست به حساب مي آوردند، اين را نمي پسنديدند. جداي از كساني كه به اسلام عقيده نداشتند، بعضي كسان به اسلام عقيده داشتند، اما نظام اسلامي را قبول نمي كردند. لذا از اوّل انقلاب، در عرض و به موازات خط ّ امام، جرياني پيدا شد كه به يك نظام لائيك و الگوبرداري شده از نظامهاي غربي دعوت مي كرد؛ منتها با رنگ و لعاب اسلامي؛ اسم اسلامي، اما باطن غيراسلامي؛ ساخت اسلامي، اما جهت گيري غيراسلامي. البته آنها بي ميل نبودند كه در كنار چنين نظامي، آخوند
وجيه الملّه اي هم براي مقبول جلوه دادن نظام در چشم مردم وجود داشته باشد - چون مردم به اسلام دلبسته بودند - بدشان نمي آمد روحاني مورد قبولي در كنار نظام قرار گيرد تا نظام را در چشم مردم، اسلامي جلوه دهد؛ دولتمردان نظام هم به همان شكلي كه خودشان مي پسندند و تشخيص مي دهند، نظام را به همان صورت غيراسلامي - و در حقيقت، شكل بازسازي شده رژيم سلطنتي، منتها طبق قبول سياستمداران و قدرتمندان دنيا - اداره كنند. ظاهر و رنگ و لعاب دين هم اين فايده را براي آنها داشته باشد كه نيروهاي مردم را در خدمتشان قرار دهد؛ هرجا به حضور مردم احتياج است - در هنگام جنگ و دفاع و دادن ماليّات و غيره - همين ظاهر اسلامي، مردم را به همكاري با آن نظام وادار كند؛ اما اگر حقوق شرعي مردم تأمين نشد، نشد؛ اگر با سلطه گران مبارزه نشد، نشد؛ اگر استقلال كشور و فرهنگ و اقتصاد مردم در قبضه دشمنان قرار گرفت، گرفت! لذا از اوّلي كه امام دستور داد قانون اساسي به وسيله خبرگان منتخب مردم تدوين شود، هرجا كه نام اسلام و نشاني از حضور واقعي اسلام بود، اينها مقابله كردند. آن جايي كه اصل مربوط به «ولايت فقيه» مطرح شد، اينها بي تابانه مبارزه كردند. البته با ولايتش مخالف نبودند - ولايت يعني حكومت؛ آنها تشنه قدرت و حكومت كردن بودند - با فقيه اش مخالف بودند؛ چون به معناي حضور حقيقي دين در جامعه بود؛ اين را برنمي تافتند و تحمّل نمي كردند. هرجا كه نشانه حضور واقعي اسلام بود، اينها معترض بودند.
امام در مقابل اين جريان - كه بسيار هم مدعي بود - ايستاد؛ روي مباني اسلام تكيه كرد؛ روي تركيب و ساخت اسلامي نظام، با جديت اصرار ورزيد؛ چون امام مانند هركسي كه با اسلام آشناست، معتقد بود - و امروز هم ما معتقديم - كه سعادت و رفاه و آزادگي و عزّت يك ملّت و نيز عدالت و تكيه به مردم - به معناي واقعي كلمه - در سايه احكام اسلام تأمين مي شود. آنهايي كه شعار عدالت و مردم سالاري دادند، نشان دادند كه نمي توانند حقوق و منافع مردم را عادلانه تأمين كنند؛ اما اسلام مي تواند اين كار را بكند. تكيه بر اسلام، به معناي ايمان عميق امام بزرگوار به رسالت اسلام بود؛ يعني امروز اسلام مي تواند ملّتها را نجات دهد. لذا هم در تدوين قانون اساسي و هم در تمام رهنمودهايي كه امام در طول ده سال زندگي مبارك خود به ملّتهاي مسلمان داد، بر روي اسلام تكيه كرد و همين موجب شد كه نظام جمهوري اسلامي با وجود دشمنيهاي بي اندازه قدرتهاي جهاني، در ميان ملّتهاي مسلمان، هم طرفداران بي شماري پيدا كند و هم در آنها شوق و اميد و انگيزه به وجود آورد و حركت اسلامي را در سرتاسر جهان اسلام زمينه سازي كند. امروز هم اگر نظام جمهوري اسلامي و مسئولان و رؤساي اين نظام در دنيا عزّت و آبرويي دارند، به بركت اسلام است. چه آنهايي كه در دنيا به اسلام معتقدند و چه حتّي آنهايي كه به اسلام معتقد نيستند، عزّتي كه براي جمهوري اسلامي و مسئولان آن قائلند، به خاطر اسلام است. آنهايي هم كه به اسلام معتقد نيستند، نقش و نفوذ و تأثير و اقتدار اسلامي را مي شناسند و مي دانند و آن كسي كه مظهر اين اقتدار است، در چشمشان داراي عظمت و جلال است.
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14