(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 15 بهمن 1390- شماره 20135

موزه عبرت، رستنگاه استقامت انقلابيون (بخش دوم)
تابيدن نور حق از دريچه سلول هاي مبارزه



موزه عبرت، رستنگاه استقامت انقلابيون (بخش دوم)
تابيدن نور حق از دريچه سلول هاي مبارزه

از حياط باريك جلوي موزه عبرت كه عبور مي كنند و به آستانه ورودي مي رسند، روزي را به ياد مي آورند كه افسرنگهبان با قيافه اي خشن اين جا نشسته بود. بعد مي گويند: «مي خواهم همان مسيري را بروم كه آن روز طي كردم.» منظور ايشان روزي است كه بازداشت شده و از مشهد به اين مكان منتقل شده بودند.
رهبر معظم انقلاب آرام و با طمانينه از پله هاي كميته مشترك بالا مي روند و آن روزها را به خاطر مي آورند. نگاهي به قفسه هاي لباس زندانيان مي اندازند و راهروها و اتاق ها را به دقت نظاره مي كنند. رگه هايي از رنج و خاطراتي از ناله هاي خفته در سينه، رنگ غم را در نگاه ايشان مي نشاند.
در مقابل سلولي آشنا توقف مي كنند. سلول انفرادي آن سال ها. ايشان مي گويند: «من 8ماه در اين سلول بودم.»
در برابر تابلوي عكس منوچهري كه با يقه باز و چهره اي كريه به مخاطبان خود چشم دوخته است، مي ايستند و مي گويند: «با همين چهره و قيافه و يقه باز كه يك چيزي هم به گردنش انداخته بود، نگاهي به من كرد و گفت: «خامنه اي! تويي؟»
گفتم: «بله.» پرسيد: «مرا مي شناسي؟» گفتم: «نه».
گفت: «من منوچهري هستم.»
نگاه كرد به چهره من تا اثر حرفش را در صورتم ببيند. خيلي چيزها درباره اش شنيده بودم و فوراً او را شناختم، ولي به روي خودم نياوردم.
بعد گفت: «من تو را خوب مي شناسم. تو همان كسي هستي كه مثل ماهي از دست بازجو ليز مي خوري. تك تك كارهاي تو چيزي نيست، اما مجموعش خدا مي داند كه چيست؟!»
ديدن حياط و راهروها ياد روزهاي رفته را زنده مي كند: «هر وقت ما را براي بازجويي مي بردند، در اين حياط و اين ايوان ها، مرتباً صداي فرياد، بلند بود. هميشه يكي سر يكي داد مي زد و اين تقريباً بلااستثنا بود. در سلول هم كه بوديم، شايد تا صبح، چون ما خوابمان مي برد و نمي فهميديم، ولي تا زماني كه بيدار بوديم، صداي فرياد شكنجه ديده از يك طرف و صداي فرياد بازجو از طرف ديگر بلند بود. البته مي گفتند اين ها نوار است كه مي گذارند. شايد نوار بود، شايد هم واقعي بود. نمي شود مطمئن بود كه هميشه نوار بوده باشد.»
تصادفاً يك بار هم بازجو اشتباه كرد و هم مأمور متوجه نشد و چشم بند را از روي چشم من برداشتند و من مسيري را كه به سمت اتاق بازجويي مي رفت، ديدم.»
ايشان درمورد بازجويي مي گويند: «مرا به اتاق بازجويي بردند و بازجو گفت: «بنويس.» گفتم: «چه بنويسم؟» گفت: «هرچه دلت مي خواهد بنويس.»
منظورش اين بود كه شرح حال بنويسم و وقت كم بود. مي گفت: «اين كم است، بايد بيشتر بنويسي. مي خواست حرف بكشد. اين شگرد بازجويي شان بود.»
بازگويي اين خاطرات به خاطرات پس از زندان گره مي خورد. به بخشش و بزرگواري كه صفت مردان حق است. «بعد از انقلاب يك روز در دفتر حزب بوديم كه گفتند زن آقاي مشيري (يكي از ساواكي ها) آمده و اصرار دارد با شما ملاقاتي داشته باشد.» گفتم: «بگوييد بيايد. آمد و گريه كرد كه مشيري را گرفته اند و او گفته كه من به فلاني بدي نكرده ام. برو پيش او و بگو اگر من بدي نكرده ام، يك چيزي بگويد كه من نجات پيدا كنم. اعدامي بود. آن روزها اين افراد را كه مي گرفتند، اعدام مي كردند. من گفتم: درست مي گويد و گمان مي كنم يك چيزي هم در اين باره نوشتم.»
آن چه در بالا آمد گوشه هايي از خاطرات رهبر معظم انقلاب در بازديد مورخه15/11/84 از زندان كميته مشترك ضد خرابكاري ساواك بود كه خوانديد.
وضعيت بهداشت در زندان كميته مشترك ضد خرابكاري ساواك
در اتاق افسرنگهبان زندان كميته مشترك محمد جهان بين يكي از مبارزين انقلابي برايمان توضيح مي دهد: «ما را توپ فوتبال مي ديدند. با چشم هاي بسته از اين درهاي آهني مي گذشتيم، بي آن كه بدانيم مانع دارند. پاهايمان به مانع چارچوب درمي گرفت و با شدت به كف زمين پرت مي شديم. ساواكي ها با مشت، لگد و فحش به جان ما مي افتادند. اسم اكيپ ها و مشخصات متهم كه ثبت مي شد، او را به اتاق تعويض لباس مي بردند.
در فصل تابستان و زمستان فرقي نداشت، يك دست شلوار و بلوز نازك تنمان مي كردند كه اصطلاحاً فرنج مي گفتند. خيلي از زنداني ها هم تا ماه ها به تخت بسته مي شدند و به فواصل شلاق مي خوردند. فقط به وقت غذا خوردن بازشان مي كردند. كنار تخت يك پياله رويي و يك ليوان پلاستيكي رنگي قرار داشت. از قاشق و چنگال هم خبري نبود. در همين پياله رويي گاهي آبگوشت كه فقط آبش بود مي ريختند. غذاهاي ديگر را هم با دست مي خورديم!»
محمد جهان بين توسط پرويز ثابتي كه يك شخص بهايي بود و بعد از انقلاب با چهره مبدل به اسرائيل گريخت و هم اكنون نيز با موساد همكاري دارد، شكنجه مي شد.
پرويز ثابتي طراح و قاتل 9نفر از مبارزين در تپه هاي اوين بود. شهيد كاظم ذوالانوار و مصطفي خوشدل جزء اين ليست 9نفره بودند.
ساواك ادعا كرد كه اين افراد قصد فرار داشته اند. بعدها كه اجساد اين 9نفر در تپه هاي اوين پيدا شد، همگي با اصابت چند گلوله كشته شده بودند.
عبدالله عزيزيان يكي ديگر از مبارزين انقلابي و راوي موزه عبرت درباره سطح بهداشت زندان توضيح مي دهد: «پتو زنداني ها كه معمولاً به خاطر سرد بودن زمين سلول زيرشان مي انداختند، پر از چرك، خون، تهوع و ادرار بود. واقعاً خيلي چيزها را نمي توان توضيح داد. گاه در همان ظرف هاي غذا مجبور به تهوع و ادرار مي شديم. ظرف ها را مي شستند و بار ديگر در آنها به زنداني غذا مي دادند! از بهداشت حقيقتاً خبري نبود.»
وي ادامه مي دهد: «مدتها ما را با پاهاي زخمي نيمه شب در صف شكنجه قرار مي دادند. انتظار سختي بود. دائماً ذكر مي گفتيم. آن قدر با شلاق به كف پاي زنداني مي زدند كه خون دلمه مي بست. وقتي اوضاع زخم هاي زنداني بحراني مي شد، كشان كشان او را به اتاق پانسمان زندان مي بردند. در آن جا فردي بود كه درحد يك آدم عادي كه در داروخانه كار مي كند، اطلاعات پزشكي و دارويي داشت. به همه زنداني ها يك قرص آكسار مي داد و تمام. اگر زخم ها عفوني مي شد، بدون بي حسي پوست را قيچي مي كردند و روي زخم كف پا گرد پني سيلين مي ريختند. تنها در يك قدمي مرگ بود كه زنداني به بهداري (جايي خارج از اين مكان) منتقل مي شد.»
داستان بازديد حقوق بشري ها از زندان كميته مشترك
از سال 1353 تا 1356 شخصي به نام سجده اي رئيس زندان كميته مشترك بود. وي وقتي بر مسند كار قرار گرفت به تحت الامرهاي خودش دستور داد: «تا مي توانيد چريك هاي انقلابي را دستگير كنيد.»
حتي در روزنامه كيهان آن زمان تيترهاي متعددي مبني بر دستگيري دامنه دار انقلابيون منتشر شد. آن قدر آدم دستگير كرده بودند كه مجبور شدند در هر سلول انفرادي هشت نفر را جا بدهند!
يكي از كاركنان موزه عبرت در فرصت كوتاهي كه براي گفت وگو با رئيس موزه عبرت منتظر نشسته ايم، برايمان توضيح مي دهد: « از سال 50 تا 57 كه اين زندان باز بود، 5 رئيس عوض كرد كه هر كدام شيوه خاص خود را داشتند. از 53 تا 56 سجده اي رياست زندان ساواك را برعهده داشت. وي تشنه دستگيري عناصر مشكوك بود. تعداد زيادي از دستگيرشدگان آدم هاي عادي و بي اطلاعي بودند. براي مثال يك دستفروش، يك رهگذر و... نيز جزء دستگيرشدگان بودند!
سجده اي در سال 60 در اصفهان شناسايي، محاكمه و اعدام شد.»
اين راوي در ادامه مي گويد: «سال 54 گروهي از حقوق بشري ها براي بازديد از زندان كميته مشترك به اين مكان آمدند. در اندك زماني پيش از ورود گروه حقوق بشري ها در و ديوار بندها رنگ آميزي شد. لباس هاي نو به زندانيان دادند. شكنجه ها سبك تر گرفته شد و زندانيان بدحال را به جاي ديگري منتقل كردند.
اگر كمي از رنگ تازه ديوارها را مي خراشيدند، يادداشت هاي دردمندانه زندانيان را بر روي ديوارها، مي ديدند!»
زنان مبارز انقلابي دوشادوش مردان، كربلايي ديگر آفريدند!
حميده نانكلي، بتول غفاري، مرضيه دباغ ، طاهره سجادي، جزايري، عصمت باروتي و... از جمله زندانيان زن كميته مشترك بوده اند. اكثر آنها توسط فريدون توانگري (آرش) مورد بازجويي قرار گرفته بودند. عكس هاي چهره شان در يكي از بندهاي كميته مشترك در رديف ساير مبارزين مرد قرار داده شده است. تا سال 57 ده هزار مبارز زن و مرد به كميته مشترك آورده شدند كه تعداد زيادي از آنها شهيد شده و در قطعه 33 و 39 بهشت زهرا(س) به خاك سپرده شده اند بعد از انقلاب محل دفن آنها مشخص شد.
بتول غفاري با چشم هاي اشكبارش مي گويد: «من را با كابل سيم خاردار شلاق مي زدند. يك بار ديدم آرش روي جاهاي زخمم پا مي گذارد.
گفتم: چرا اين طور مي كني؟ گفت: براي اين كه تاول ها بتركد و بتواني دوباره كتك بخوري- ناخن پاهايم را هم كشيدند.»
طاهره سجادي مي گويد: «آرش شمع داغ مي كرد و روي بدن ما مي ريخت. همسرم مهدي غيوران نيز زير دستگاه شوك الكتريكي نيمي از بدنش فلج شده بود. آرش براي تخريب روحيه ام رو به من گفت: حيف از شوهرت. خوش تيپ بود و ما به قبرستان فرستاديمش. اطلاعات هم نداد! اما تو را به حرف مي آوريم!»
حميده نانكلي هم برادرش زير شكنجه ها شهيد شد و خودش هم سه سال در اين زندان شكنجه ديد. اما سختي هاي زندان باعث نشد اين شير زنان روحيه خود را ببازند. آنها تحمل رنج و صبر در راه حق را از الگويشان زينب(س) آموخته بودند.
در تاريكي سلول وقتي چشم عادت مي كرد، با كمترين موادي كه در اختيار داشتند، آثار هنري زيبايي خلق كرده اند كه نمونه هايش هنوز در موزه عبرت به يادگار مانده است.
طاهره سجادي با خميره نان و به كمك دوده سقف گلدان زيبايي خلق كرده است. در بند آنها، يك بخاري گذاشته بودند كه جز پخش دوده گرمايي نداشت. سپس با رنگ قرمز همان قرص هاي آكسار كه يادگاري اتاق پانسمان بود، شكوفه هاي رنگي روي بدنه گلدان خلق كرده است.
خانم جزايري نيز كه مدتي در اوين بازداشت بوده با نخ هاي حوله اي كه از آن بازداشتگاه به همراه داشته، گلدوزي هاي ظريفي روي تكه پارچه اي خلق كرده است. و يا بعضا اسامي زندانيان را بر روي آستين هايشان دوخته است.
بند زندانيان زن و مرد يكي بوده، اما سلول هاي مجزا داشته اند. عمدتا زنداني هاي زن دربند يك بوده اند. اين بند 23 سلول كوچك داشته است.
كمي آن سوتر چهره جواني در اوج روزهاي مبارزه نظرم را جلب مي كند و او كسي نيست جز حسين شريعتمداري در بيست و چند سالگي! شريعتمداري آن روزها دانشجوي رشته پزشكي بوده كه دستگير مي شود. بعدها پزشكي را رها كرده و به حوزه مي رود. اما همسر ايشان پزشكي را ادامه مي دهند. اين دو بعدها از طريق خانواده ها آشنا مي شوند و درمي يابند كه ريشه هاي عميق مشترك فكري دارند و خطشان از قبل پيوند خورده است.
هر دو آنها زماني در كميته مشترك بودند كه سجده اي رئيس زندان بوده و اوج بگير و ببندها به حساب مي آيد. عصمت باروتي در تاريخ 30/9/54 و حسين شريعتمداري در تاريخ 2/11/54 دستگير شده اند.
شكنجه گران ساواك چه كساني بودند!
احمد شيخي يكي ديگر از مبارزين انقلابي و زنداني كميته مشترك در اتاق آپولو كه معروف ترين اتاق شكنجه زندان بوده است، توضيح مي دهد: «شكنجه گر من فريدون شادافزار معروف به شاهين بود. در اتاق آپولو پس از مدت ها انتظار پشت در اتاق به تخت شلاق بسته مي شدم. كلاه آهني را بر سرم مي گذاشتند كه نتوانم فرياد بزنم. وقتي درد به اوج مي رسيد، بي رمق انگشتم را به سختي بالا مي آوردم كه يعني مي خواهم اطلاعات بدهم. درواقع اطلاعاتي كه مي دادم سوخته بود و تنها فرصت نفس كشيدن مي گرفتم. بعد از آن وقتي مي ديدند چيزي از من درنمي آورند، من را كاملا لخت روي صندلي آپولو، شوك الكتريكي مي نشاندند. نام اين صندلي را از صندلي سفينه آپولو كه به ماه سفر كرد گرفته بودند. اما آن صندلي آدم را به فضا مي برد و اين صندلي به عزا!
اگر باز هم اطلاعات نمي داديم، آب جوش وارد مثانه زنداني مي كردند.»
وي ادامه مي دهد: «گاهي هم جلادهاي شكنجه گر عمدا روي پاهاي ما فشار مي آوردند تا تاول هاي پايمان بتركد.»
يكي از شكنجه گران معروف ساواك محمدعلي شعباني معروف به دكتر حسيني بود كه تا كلاس چهار ابتدايي بيشتر سواد نداشت و دكتراي شقاوت گرفته بود. زنش هم مسئوليت زندان زنان را برعهده داشت. وي خودش را در زمان انقلاب كشت.
هوشنگ ازغندي معروف به منوچهري نيز يكي ديگر از شكنجه گران مشهور ساواك بود. اين فرد به جز هوشنگ وظيفه خواه است كه او نيز لقب دكتر منوچهري را يدك مي كشيد.
فريدون توانگري معروف به آرش نيز كه در تاريخ 14/5/57 سند ازدواجش در دفتر بهائيان ثبت شده است، با ديپلم به استخدام ساواك درآمد و در تاريخ 2/4/58 اعدام شد. وي كه شكنجه گر مخصوص خانم ها بود، در اعترافاتش آورده است: «وقتي زن ها شروع به خواندن قرآن در زير شكنجه مي كردند، ما آنها را به باد فحش هاي ركيك مي گرفتيم!» مدل هاي آويزان كردن زندانيان نيز براي خودش حكايتي دارد. زنداني با بدن خونين و بي رمق از پا به سقف آويزان مي شد. در اين شرايط بنابه گفته راوي موزه گويي مغز آدم مي خواست از دهانش بيرون بريزد.
در شيوه ديگري زنداني را از يك كتف آويزان مي كردند و يا در سرماي زمستان با بدن عريان و به كمك دستبند قپاني از ميله هاي دايره اي شكل حصارهاي مشرف به حوض وسط حياط آويزان مي شدند.
گاه نيز زنداني را مجبور مي كردند با زخم هاي شديد كف پا روي يخ و برف اطراف حوض راه برود. چقدر مرد مي خواست كه با آن همه درد روي پاهاي تاول زده بايستد! گاه نيز ريش مبارزين را با آتش مي سوزاندند و يا بر بدنشان آتش سيگاري مي گذاشتند. ساختمان زندان وقتي از حياط نگاه مي شود، مدور است و نقطه مركزي آن همين حوض وسط حياط به حساب مي آيد. سازندگان آلماني زندان عمدا آن را مدور ساخته اند كه صداي فريادها در بين ديوارها خفه شود و به بيرون درز پيدا نكند.
گزارش روز

 

(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14