(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 20 اسفند 1390- شماره 20164

نگاهي به سي امين جشنواره فيلم فجر-1
گزارش اقليت
استاد! شما ديگه چرا؟
حاشيه اي ديگر در هشتاد و چهارمين اسكار
قهرماني، بدون پهلواني!
نگاهي به مجموعه «تاريخ انتخابات»
شيريني روايت هاي تاريخي در طعم گس سياست



نگاهي به سي امين جشنواره فيلم فجر-1
گزارش اقليت

سعيد مستغاثي
گرچه از پايان برگزاري سي امين جشنواره بين المللي فيلم فجر چند هفته اي گذشته است، اما همچنان حرف و حديث ها درباره اين رويداد مهم ملي و آثار به نمايش درآمده در آن استمرار دارد و اشخاص و محافل مرتبط با هنر هفتم را به خود مشغول داشته است. ضمن اينكه اين جشنواره، ويتريني از آثاري بود كه طي يك سال آينده در سينماهاي كشور به نمايش درخواهند آمد و از طرف ديگر رو كننده كارنامه يك ساله سياستگذاري ها و تلاش هاي مديران سينمايي است، بنابراين ارزيابي و تحليل جشنواره فيلم فجر در واقع به معناي بررسي دو سال فعاليت و توليد سينماي ايران است. به همين مناسبت، اين سلسله مطالب به آسيب شناسي و تحليل سينماي كشور در قالب ارزيابي آثار به نمايش درآمده در سي امين جشنواره بين المللي فيلم فجر مي پردازد.
تصوير روز
به نظر مي آيد امروز ديگر سخن گفتن از اينكه سي امين جشنواره فيلم فجر نسبتي با انقلاب و نظام اسلامي و مردم نداشت، حرف تازه اي نباشد و يا اظهار اينكه سينماي ايران به طور كلي از مردم اين سرزمين جدا افتاده، سخن گزافه اي محسوب نشود. چراكه اينك خود مسئولان سينمايي كشور و مديران جشنواره فيلم فجر به طور رسمي و علني به اين حقيقت اعتراف كرده اند و البته چه كسي جز خود اين دوستان مي تواند مخاطب اين سخن و حرف باشد؟! چه آن هنگام كه دبير محترم جشنواره سي ام فيلم فجر در گزارش مراسم اختتاميه خويش از قول يك جانباز 70درصدي گفت: «... پس جاي ما روي پرده سينما كجاست؟...» و چه هنگامي كه معاونت محترم امور سينمايي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي در سخنراني خود در همان مراسم سؤال كرد: «... مردمي كه 22بهمن در راهپيمايي شركت كردند، كجاي اين سينما هستند؟...»
يك فرضيه مي تواند اين باشد كه جانبازان و شهداء و رزمندگان و خانواده آنان و همچنين مردمي كه در راهپيمايي هايي مثل 22بهمن شركت مي كنند، رقم قابل توجهي نبوده و اكثريت همان است كه دوستان سينماگر روي پرده برده و تصاويرشان را در همين جشنواره فيلم فجر به نمايش گذاشتند! يعني همان جماعتي كه به سختي گرفتار بحران هاي خانوادگي و روحي بوده، غرق در نابهنجاري هايي همچون خيانت و دروغ و شارلاتانيسم و عاشق مهاجرت و گريز از وطن و زندگي در غرب هستند!! آيا واقعاً چنين قشري اكثريت مردم ايران را تشكيل مي دهند؟ (اين تصوير وارونه اي است كه حتي ارتجاعي ترين رسانه هاي غربي نيز با احتياط به آن نزديك مي شوند و فقط آن را مي توان در توهمات برخي سلطنت طلبان فسيل شده يا شست وشوي مغزي شدگان سازمان مجاهدين خلق و يا اسيران گتوهاي تورنتو و ونكوور و امثال آن جست وجو كرد.) در كمال تأسف برخي از سازندگان اين نوع آثار براين توهم واپسگرا باقي مانده اند. في المثل كارگردان يكي از اين دسته فيلم ها، در كنفرانس مطبوعاتي بعد از نمايش فيلمش در سينماي رسانه ها، در پاسخ به چرايي پررنگ بودن تم خيانت در جشنواره امسال گفت: «... چون مدام داريم اين چيزها را مي شنويم و چنين مسائلي خيلي زياد شده است...»!!!
فرضيه ديگر (كه بعضي از سينماگران ياد شده براي گريز از اتهام توهم فوق، به آن متوسل مي شوند) اين است كه بالاخره اين نمونه ها (مانند آنچه در فيلم هاي فوق به تصوير كشيده شده) در جامعه ما يافت مي شوند! بحثي نيست، اما آيا چنين مسئله اي در ميان اكثريت ملت ايران، آنچنان حاد است كه بخش اعظم توليدات سينمايي ما را به خود اختصاص دهد؟! يا اين مسئله فقط معضل بخش كوچكي از جامعه ماست؟! خوشبختانه آمارهاي مختلف رسمي و غيررسمي داخلي و خارجي حاكي از آن است كه اكثريت چشمگيري از جامعه ايراني به هيچ وجه با چنين نابهنجاري هايي دست به گريبان نيستند و درنظر جهانيان، جامعه اي ديني، سالم و اخلاقي تشكيل داده اند. البته اقليتي از اين جامعه كه خصوصاً در بخش هاي مرفه كلان شهرها زندگي مي كنند و در معرض مستقيم تهاجمات مختلف سياسي، اقتصادي و فرهنگي غرب قرار دارند، كم و بيش به چنين معضلاتي دچار هستند. ولي اين اقليت چند درصد مردم ايران را دربرمي گيرند كه ازنظر برخي توليدكنندگان سينماي ايران، حق دارند حجم وسيعي از فضاي آن را اشغال كنند؟ متأسفانه اين تلقي ناشي از همان نگرش مورچه گونه شبه روشنفكري است كه اگر يك قطره آب روي سرش بريزند، فرياد مي زند كه اي داد و بيداد، دنيا را آب برد!!
نگرشي كه توسط برخي رسانه هاي معاند غربي و در جريان سير جنگ رواني غرب عليه ايران مدام القاء مي شود و متأسفانه بيش از همه بر روي همين قشر شبه روشنفكر كه گوش و هوشش به آن رسانه هاست، به گونه اي شرطي تأثير مي گذارد. اما يك سؤال هم اين جاست كه اگر چنين فضاي ناجوانمردانه اي در فضاي رسانه در مورد خود اين حضرات راه بيفتد، همين دوستان شبه روشنفكر چه قضاوتي خواهند داشت؟
مثلا در سينماي ما نيز نابهنجاري هايي يافت مي شود. اگر جشنواره اي درباره سينماي ايران برگزار شود و در اكثريت آثار آن، فيلمسازان را جماعتي روانپريش و پارانوييك و دو قطبي تصوير نمايد، آيا صداي جامعه سينمايي ايران در نمي آيد كه چرا چنين دور از انصاف و عدالت و از سر حقد و كينه با اين سينما برخورد شده است؟ حالا اگر از پول و سرمايه همان سينماگران، جشنواره اي برپا شود كه در فيلم هايش به آنها توهين و اهانت روا شده، بيشتر خشم دوستان برانگيخته نمي شود؟ آيا اين پاسخ كه «چنين مسائلي خيلي زياد شده» و يا اينكه ما خواسته ايم آسيب شناسي كنيم»، حضرات فيلمساز را راضي مي كند؟! خاطرم هست، در سال 1382 كه در يكي از قسمت هاي سريال «نقطه چين» مهران مديري، انتقاد كوچكي به برخي فيلمسازان شده بود، چه داد و فريادي از سوي جماعت سينماگر برپا شد كه وا سينما و وا فرهنگ و هنر كه تلويزيون همه استعدادهاي هنري اين مرز و بوم را زير علامت سؤال برد!!
حالا توجه كنيد كه از پول اين ملت و از كيسه بيت المال، جشنواره فيلمي برگزار مي شود به نام جشنواره فيلم فجر (كه عنوانش منتسب به دهه مبارك فجر انقلاب اسلامي است و همين عنوان مي تواند جهت گيري و سمت و سو و مسير جشنواره را تعيين كند) اما نه تنها در جهت اهداف انقلاب اسلامي و نظام جمهوري اسلامي و سمبل آن يعني دهه فجر انقلاب حركت نمي شود كه برعكس، دين مداري و اخلاق گرايي و آگاهي و اميد اين مردم را هم به چالش كشيده و زير علامت سؤال مي برد.
كدام هويت و مردم؟
مارتين اسكورسيزي، فيلمساز معروف آمريكايي در يكي از مصاحبه هاي سال 2008 خود ضمن اشاره به سينماي ملي گفت: «... سينماي ملي، سينمايي است كه عناصر سازنده آن، مجموعه اي را تشكيل دهند كه گوياي هويت، مذهب، ايدئولوژي و درواقع گرايش يا بازخورد آن ملت است و آن ملت از طريق مفاهيم و بازخوردهاي مستتر در سينمايش قابل شناسايي است...»
راستي هويت و مذهب و ايدئولوژي ملت ايران چيست؟ آيا هويت اين ملت به جز هويتي اسلامي ايراني است كه دين مداري و اخلاق و خانواده و ايثار و فداكاري از اساسي ترين شاخصه هاي آن به شمار مي آيد؟ اين شاخصه ها در كدام بخش از فيلم هاي جشنواره فيلم فجر امسال حاكم بود؟
پرسش اساسي اين است كه آيا اكثريت قريب به اتفاق مردم ايران همان ها نيستند كه 33 سال در مقابل تمام توطئه ها و نقشه ها و تهاجمات نرم و سخت دشمنان تاريخي اين سرزمين ايستادگي كرده و آنها را وادار به اعتراف بر اين مقاومت نموده اند؟ آيا مردم، همان ها نبوده و نيستند كه در همه ميادين علمي و ورزشي و فرهنگي و سياسي و نظامي براي اين سرزمين افتخار كسب كرده و علي رغم همه تحريم ها و دشمني ها و عناد پايان ناپذير دشمنان اسلام و ايران، نه تنها قلب و چشم و مغزشان (به سان بسيار از شبه روشنفكران مدعي ايران و ايرانيت) به غرب و آمريكا نبود ودر مقابل زرق و برق آن، خود را نباخته و حتي يك ذره كوتاه نيامدند بلكه اين كشور را به لحاظ علمي به نقاط افتخارآميزي رساندند؟ آيا مردم، همان ها نبوده و نيستند كه در تمام مراحل سخت و دشوار آزمون هاي بزرگ تاريخي از به اصطلاح خواص پيشي گرفتند و استوار و نستوه پشت سر رهبر شجاع و مدبر خود، به تمامي فريب هاي آمريكا و اسرائيل و ديگر نظام هاي صهيوني، «نه» گفتند؟
آيا مردم، همان ها نبوده و نيستند كه در بزنگاه هاي تاريخي اين كشور همچون انواع و اقسام كودتاها و ترورها و بمب گذاري ها و تجزيه طلبي ها و هجمه هاي فرهنگي و ايامي مانند روز قدس و 13 آبان و 9 دي و 22 بهمن و... به مقابله با دشمنان دين و كشور شتافتند و آنها را براي چندين و چندمين بار از دستيابي به منابع اين سرزمين نااميد ساختند؟
اين مردم و آرمان ها و دغدغه ها و باورها و اعتقاداتشان چه درصدي از فيلم هاي جشنواره اي را به خود اختصاص داده كه همه هزينه هاي ريز و درشتش از جيبشان خرج مي شود؟ آيا درست است امانات اين مردم كه امروز در اين جهان مظلوم كش، يكه و تنها و با همه وجود در برابر تمامي سپاه كفر با همه اعوان و انصار و نوكرهاي داخلي و خارجي اش ايستاده اند، صرف به تصوير كشيدن توهمات و خيالاتي شود كه دقيقا مغاير و متضاد با همان دغدغه ها و اعتقادات و باورهاست؟ آيا اين انصاف و عدالت و امانت داري است؟
اين چه استبداد قرون وسطايي است كه جماعتي قليل، بيگانه با آرمان ها و خواست هاي يك ملت كه در تمامي دوران محنت و رنج او، نه تنها حتي يك لحظه همراه نبوده، بلكه بعضا نه فقط سكوت كه با دشمنانش نيز همسويي نموده اند، حالا همه منابع سرزميني را حق خود بدانند كه همان ملت با پوست و گوشت و خونش از آن دفاع كرد و از دست روباهان و گرگ ها نجات داد! و اين منابع به بهانه رعايت دموكراسي و حقوق بشر و به خاطر آوانگارد شدن برخي دوستان براي جذب مخالفان و به قيمت زيرپا گذاردن اصول، دودستي تقديم همان جماعت قليل شود تا ارزش هاي ديني و ملي اين ملت را به سخره و استهزاء بگيرند و به همين دليل مورد توجه محافل معلوم الحال خارجي واقع شوند و تازه داد و فرياد كنند كه چرا آزادي نداريم!! چرا نمي توانيم همه هست و نيست اين مردم را مال خود كرده و تمامي حيثيت شان را زير علامت سؤال ببريم!! نوعي نگاه نژادپرستانه (كه در آثارشان نيز مستتر است) كه دفاع از كشور و ميهن و وطن را نيز تنها در شان خود مي دانند نه مردمي كه به زعم آنها مشتي دهاتي عقب افتاده بي سواد و فناتيك هستند!!!!
واقعا آيا اين جماعت شبه روشنفكر مرفه بي درد و شكم سير (كه بعضا ناراحت از نداشتن فلان ويلا دوبلكس و به خاطر نرفتن بهمان سفر خارجي و گذران تعطيلات در فلان ساحل دريا غر مي زنند و از جهت اينكه نمي توانند هنجارهاي اخلاقي جامعه را به راحتي زيرپا بگذارند، به همه ارزش هاي يك ملت بد و بيراه مي گويند) مي توانستند حتي يك ساعت در برابر ارتش صدام مقاومت كنند؟ (مقاومت پيش كششان! در آن شرايط سخت درگيري تمام عيار ايران با همه دنياي سلطه طلب، حتي دلشان هم با مدافعان مرز و بوم ايران نبود).
آيا اين جماعت شيفته غرب و غربزده امروز مي تواند ذره اي در پيشرفت هاي سايبري و تكنولوژيك كشور سهم داشته باشد، درحالي كه اين پيشرفت ها درخط مقدم جبهه مقابله با غرب صليبي، صهيوني قرار دارد؟ آيا اين بلغور كنندگان القائات رسانه هاي مغز خور غربي، مي توانند با تكيه برهويت و ريشه هاي ملت خود، كوچك ترين اقدامي در جهت بازسازي تمدن پرشكوه ايران اسلامي داشته باشند؟
با تكيه بر پيشينه، خاستگاه اجتماعي و تاريخي طبقه مرفه شبه روشنفكر و شواهد و اسناد موجود و همچنين واقعيات انكارناپذيري كه حتي نتايج بررسي هاي آماري برخي تينك تانك ها و موسسات نظرسنجي غرب نيز برآن تاكيد دارند، پاسخ سؤالات فوق متاسفانه منفي است. پس در فيلم ها و توليدات اينچنيني سينماي ايران، كدام مردم موردنظر هستند؟ كدام اكثريت دراين سينما تصوير مي شوند؟ از جيب ملت، كدام آرمان ها و خواسته ها و ابعاد روشن زندگيشان به تصوير كشانده مي شود؟ آيا آن اكثريت مقاوم از اين خيل فيلم هاي توليدي سهم و حقي ندارند؟ آيا نبايد انتظار داشته باشند، جشنواره اي كه با پول و هزينه آنها برپا شده و شكل گرفته و بخشي از فضاي دهه فجر انقلابي را به اشغال خود درمي آورد كه ماندگاري اش نتيجه خون و ايثار آنها و فرزندانشان است، آرمان ها و باورها و اعتقادات آنها را به تصوير بكشد؟ و يا لااقل عليه و ضد آن باورها و اعتقادات و آرمان ها نباشد؟ آيا اين انحصارطلبي شبه روشنفكران (كه البته ريشه اي تاريخي دراين ديار دارد) با آن ادعاي دموكراسي و آزادي خواهي و حقوق بشرشان منافات ندارد؟
متاسفانه ديكتاتوري اقليت روشنفكر و شبه روشنفكر دراين سرزمين كه سابقه اي 180 ساله دارد، امروز بر رسانه هاي ما علي الخصوص سينما حاكم و از همين رو تصويري كه بر پرده هاي سينما مي رود، اغلب تصويري واژگونه از ملت ايران و در واقع بازتاب خواسته ها و عقده هاي فروخورده و ديرين همين قشر است و در واقع گزارش يك اقليت محدود از جامعه ايراني است. از همين روست كه آن جانباز 70 درصدي مي گويد كه جاي ما در سينماي ايران كجاست و معاون سينمايي اذعان مي دارد كه اكثريت قريب به اتفاق مردمي كه در راهپيمايي 22 بهمن حضور داشتند، جايگاهي در آثار به نمايش درآمده جشنواره سي ام فيلم فجر ندارند.نگاهي به پارامترهاي اصلي كه به صورت موتيفي در اغلب آثار جشنواره سي ام تكرار مي شدند، مي تواند اثبات اين مدعا باشد:
ادامه دارد

 



استاد! شما ديگه چرا؟

استاد معروف علوم سياسي دانشگاه تهران، دكتر صادق زيباكلام پس از روشنگري هاي فراواني(!) كه در عرصه هاي گوناگون سياسي و اجتماعي كشور به خصوص در راهنمايي جريان هاي مدعي اصلاح طلبي ، داشته اند اين بار به سراغ مقوله سينما آمده اند تا براي اين كه در اين زمينه هم نظريات ارزشمندي از خود به يادگار بگذارند، جايزه اسكار به فيلم «جدايي نادر از سيمين» را «نشانه شكست كامل سينماي دولتي در ايران» بدانند!
اين استاد زيباكلام، در گفت وگويي، همانند برخي ديگر از ايرانيان، از كسب جايزه اسكار توسط فيلم جدايي نادر از سيمين، ابراز خوشحالي كرده است، اما نه از اين بابت كه اين فيلم علي رغم برخي اشكالات فني و محتوايي- به هر علت و دليل هنري يا سياسي- توانسته است سد محكم و نفوذناپذير(!) داوران اسكار را بشكند، بلكه خوشحال است، چون فكر مي كند «جايزه اسكار اصغر فرهادي، مشت محكمي بر سر سينماي دولتي در ايران» بوده است.
استاد زيباكلام كه هميشه دلسوزي اش در دفاع از منافع ملي در بسياري از مقالات، سخنراني ها، و گفت وگوهايش (به خصوص در كتاب «هاشمي رفسنجاني بدون روتوش») زبانزد خاص و عام است، و حتي هيچگاه براي آن كه كوچك ترين خدشه اي به منافع ملي مورد نظرش وارد نشود، در بيان نظرات دانشگاهي اش هم حمايت از «انگلستان» (يعني همان جايي كه از سال 1363 به عنوان دانشجوي صلح شناسي دانشگاه برادفوردش تا 1369 تحصيل مي كرده است) را فراموش نمي كند، و براي اين خوش خدمتي واقعيت تاريخي «تغيير حكومت قاجار به پهلوي توسط بريتانيا» را نيز انكار مي كند و صراحتا روح انگلستان را هم از به قدرت رسيدن رضاخان بي خبر مي داند! او اين بار به خلاف تمامي ايرانيان مدافع منافع ملي، از اعطاي جايزه اسكار به فيلم اصغر فرهادي، به گونه ديگري برداشت كرده است؛ تا خداي ناكرده! وجه مثبتي از اين اقدام نصيب منافع ملي كشور ايران نگردد. اين استاد فهيم! سينماگراني چون اصغر فرهادي، عباس كيارستمي و جعفر پناهي را افرادي مي داند كه بدون برخورداري از رانت هاي سياسي موفق شده اند، خودشان را بالا بكشند.(!)
جعفر پناهي در كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان فيلم ساز شده و در دانشكده صدا و سيما درس خوانده و كارمند تلويزيون بوده و اولين فيلم سينمايي اش «بادكنك سفيد» را با پول شبكه دو سيماي جمهوري اسلامي و با حمايت عباس كيارستمي مي سازد و فيلم «آفسايد»ش را با سرمايه حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي جلوي دوربين مي برد؛ و برخي فيلم هاي ديگرش را نيز در لواي سرمايه بخش خصوصي، اما درواقع (متأسفانه) با حمايت و بودجه دولتي به تصوير درمي آورد؛ هر چند هيچ كدام از فيلم هايش ارزش سرمايه گذاري را نه به لحاظ فني و هنري، نه از بعد اقتصادي، و نه از نظر محتوايي نداشته اند. اين، به نظر استاد رانت محسوب نمي شود، و ممكن است از ديدگاه ايشان، اين فيلم ساز تنها به خاطر رفتار غيرمسئولانه و ضدفرهنگي اش، قابل ستايش است! حتي وقتي اين استاد قانونگرا مي داند كه دستگاه قضايي كشور مطابق با قانون، او را محاكمه كرده، مجرم تشخيص داده و محكوم كرده باشد!... اما، انصافا جعفر پناهي خارج از تصويرسازي هاي موهوم و دروغين رسانه ها و عوامل غربي، چه جايگاه ارزشمندي در ميان مردم و هنرمندان دارد كه استاد به آن مي بالد؟
و اما عباس كيارستمي كه بيش از 18 فيلم كوتاه در كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان قبل و بعد از انقلاب اسلامي مي سازد و پس از انقلاب به دلايلي احتمالا غير رانتي فيلم هاي اول و دوم و سوم و چهارم و پنجم سينمايي اش را به نام هاي «اولي ها»، «خانه دوست كجاست»، «مشق شب»، «كلوزآپ»، «زندگي و ديگر هيچ» بدون هيچ توجيه فرهنگي و اقتصادي با سرمايه كانون پرورش كه متعلق به وزارت آموزش و پرورش جمهوري اسلامي ايران است، به تصوير مي كشد؛ و فيلم «طعم گيلاس» را زير چتر حمايت معاونت امور سينمايي وقت مي سازد، نه تنها عنوان رانت ندارد، بلكه اين فيلمساز تنها خودش بوده كه خود را بدون هيچ رانتي بالا كشيده است! اين مهم كه فيلمساز بعد از ساخت تعداد فراواني فيلم با پول دولتي و در نتيجه، اندكي صرافت در ميان مسئولان هزينه ساز وطني از يك سو، و ايجاد توهم خود بزرگ بيني و احساس دشمن خواهي مفرط در درون فيلمساز از سوي ديگر، خود را راضي مي كند تا به جاي استفاده از رانت دولت داخلي به رانت دولت هاي خارجي پناه ببرد، براي استاد اهميت ندارد بلكه او را در نگاه استاد زيبا كلام به فيلمساز مستقلي تبديل مي كند كه خودش، خودش را بالا كشيده است...
در رابطه با اصغر فرهادي هم بماند تا بعد...
استاد صادق! در ادامه افاضات خود به انتقاد از فيلمسازان همسو با نظام جمهوري اسلامي تحت عنوان «سينماگران برخوردار از امتيازات و رانت هاي سياسي» پرداخته و غايت هنر اين فيلمسازان را در سينماي دولتي ايران، علي رغم صرف بودجه هاي هنگفت بيت المال جز «لمپنيسم» و يا «ترويج تئوري هاي ورشكسته دايي جان ناپلئوني» نمي داند. البته به احتمال قوي منظور استاد فيلمسازان معتبري مثل فريدون جيراني، مسعود كيميايي، بهمن قبادي، بهروز افخمي، بهمن فرمان آرا، رخشان بني اعتماد، تهمينه ميلاني، داريوش مهرجويي، كيومرث پوراحمد، مرضيه برومند، عليرضا داوودنژاد، ابوالحسن داوودي و... نيستند، چون بسياري از آنان (به دليل اين كه از همان جايي تغذيه مي كنند كه او هم آنجا سير مي شود) مثل عباس كيارستمي و جعفر پناهي حق دارند پول بيت المال را براي ساخت فيلم هايي صرف كنند كه هيچ توجيه فرهنگي، هنري و حتي اقتصادي نداشته باشد! بلكه آنان خودشان بوده اند كه با پول خودشان و با همت خودشان به چنان جايگاه والايي دست يافته اند. جايگاهي كه نه تنها همه فيلمسازان بلكه همه مردم ايران به آن مقام برجسته غبطه مي خورند و فيلمسازان دولتي به آن حسادت مي ورزند. به گمان نگارنده، فحواي بيان استاد فيلمسازاني را نشانه مي رود كه هر ازگاهي توانسته اند پس از معطلي چند ساله در پشت درهاي مسئولان همفكر و همسو، فيلمنامه اي را با ده ها بار بازنويسي به تصويب برسانند و با بودجه نامتناسبي آن را به سختي توليد كنند، بعد هم فيلمشان را علي رغم دارا بودن ويژگي هاي فني و هنري (لااقل) هم عرض با فيلم هاي اساتيد موردنظر استاد صادق! يا اصلا رنگ اكران را نبيند يا در اكران چنان بلايي به سرش بياورند كه براي چندمين بار تصميم بگيرند عطاي سينما را به لقايش ببخشند! اما چون به خلاف نگاه استاد صادق زيباكلام، واقعا به منافع ملي مي انديشيده اند، براي حفظ حرمت برخي مسئولان ساده انگار سينما و تلويزيون، دم بر نياورده اند و همچنان صبر را پيشه خود ساخته اند تا شايد پيگيري هاي شبانه روزي شان بار ديگر روي مسئولان صاحب امضا را راضي كند و پس از بارها بازنويسي فيلمنامه شان را به تصويب برسانند و قس علي هذا... در اين ميان تعداد اندكي فيلمساز هم هستند كه به هر روي غيرقابل حذف و غيرقابل انكارند. آنچه بيشتر استاد صادق! را آزار مي دهد اين گروه از فيلمسازان متعهد هستند. اين گروه غالبا بهترين فيلم ها را به نسبت فيلم هاي ديگر از نظر توجيه فني، هنري، محتوايي و نيز از نظر ارتباط با مخاطب و فروش داشته اند. مسلم است كه ويژگي هاي ارزشمند هنري و اقتصادي اين فيلم ها به دليل بار ارزشي شان توسط استاد بزرگوار علوم سياسي دانشگاه تهران بايد ناديده گرفته شود. طبيعي است كه استاد براي پالايش اذهان ديگران از شكل گيري «نقش موثر صهيونيست ها، صهيونيست هاي مسيحي، دشمنان اسلام، دشمنان انقلاب اسلامي ايران و دشمنان بشريت در هاليوود» و «دشمناني كه همه فكر و ذكرشان مخالفت با دولت ايران است» در موفقيت اصغر فرهادي، احتمال روا دانستن چنين اتهاماتي را به فيلمسازان متعهد نسبت مي دهد، تا ناغافل بر دامن آنان گردي ننشيند، و در واقع به يك كرشمه چند كار كرده باشد، به گمان خود هم پاي «انگلستان» را از اين موضوع بيرون بكشد، هم نيروهاي متعهد را ضايع كند، و هم جا را براي پس گرفتن سخنان مدلل و منطقي اش در آينده باز گذاشته باشد.
استاد مثل هميشه پيش بيني مي كند كه «از اين به بعد بغض و كينه سينماگران دولتي نسبت به نهادها، سازمان ها و مراجع بين المللي هنر هفتم، از جمله هاليوود، بيش از پيش افزايش خواهد يافت.» و با رد انتقاد برخي افراد مبني بر اين كه فيلم «جدايي نادر از سيمين» با حمايت مراكز سياسي داخل كشور و با هدف تلطيف فضاي بين المللي موجود عليه ايران، ساخته شده است، نظريه آدام اسميت را كه 200 سال پيش بيان كرده، پيش مي كشد و از آنجا كه به قول اسميت «دولت تاجر خوبي نيست.» استنباط مي كند كه «دولت، هنرمند و سينماگر خوبي هم نيست.» به نظر او، مسئولان دولتي ايران حتي با وجود چنين نيتي هم قادر به توليد چنين كار بزرگ و هنرمندانه اي نخواهند بود. بلكه به اعتقاد او سقف پرش و ارتقاي سينماي دولتي ايران «لمپنيسم» و «دايي جان ناپلئونيسم» است. استاد معروف علوم سياسي دانشگاه تهران شاهد مثالش را به فيلم سينمايي «قلاده هاي طلا» ارجاع مي دهد، و آن فيلم را شامل نگاه «دايي جان ناپلئوني» يا همان نظريه معروف «توهم توطئه» مي داند. «قلاده هاي طلا» همان فيلمي است كه پشت پرده برخي از اقدامات براندازانه سال 1388 را برملا مي كند.
به نظر نگارنده، اگر توصيه خيرخواهانه اي به استاد فهيم و آينده نگر علوم سياسي دانشگاه تهران جناب آقاي دكتر صادق زيباكلام تقديم شود، بد نباشد! كه، اين استاد چنانچه به همان علوم سياسي اش بپردازد و براي همفكران خوش خيالش تئوري بپردازد و آنان را براي دست يابي به اهداف دست نيافتني شان به خيالبافي بكشاند، شايد مؤثرتر باشد... و سينما را به حال خود وابگذارد و عقده هاي سركوب شده اش را جاي ديگري بگشايد و پيش بيني هاي عوامانه اش را جاي ديگري خرج كند. چرا كه به يقين «برخي نظريه پردازان سينماي ايران اگر بيش از استاد زيباكلام، سرشان نشود، كمتر از ايشان هم نمي دانند!».
دكتر عبدالله خيرخواه

 



حاشيه اي ديگر در هشتاد و چهارمين اسكار
قهرماني، بدون پهلواني!

علي اكبر باقري ارومي
خبر خيلي ها را ذوق زده كرد آري اصغر فرهادي جايزه اسكار بهترين فيلم خارجي را برد؟! و ذوق زدگان اين ديار ناگهان شروع كردند چشم بسته، پاي پيام هاي تبريك را امضاءنمودن و سپردن آن به تلكس هاي خبري و رايانه ها كه هرچه زودتر به دست وي برسد. خلاصه جوسازي هاي رسانه اي همه را احساساتي كرد چون اين گونه القاء شده بود كه اين آقا يك جايزه بزرگ جهاني سينمايي ر ا برده است و خيلي مهم است كه ما بتوانيم در رتبه نخست يكي از بخش هاي اين جايزه جهاني قرار بگيريم!! بنابراين با به غليان درآمدن احساسات هنردوستان از هر قشري همه سعي كردند به مبارك گويان اين قضيه بپيوندند.
اما آيا براستي اسكار اين قدر مهم است؟ و اول شدن در آن اين قدر مهم تر؟ براي پاسخ به اين سؤالات ابتدا بايد به تجزيه و تحليل اين جايزه بپردازيم. در ابتدا بايد ببينيم كه اسكار مروج چيست و دوم اينكه هدف از برپايي اين جشنواره سينمايي جهاني چيست؟ سؤالات بي پاسخ زيادي در اين رابطه وجود دارد كه بايد دقيقا راجع به آنها روشنگري لازم صورت بپذيرد، مي خواهم سؤال خود را از اهميت جايزه اسكار شروع كنم. واقعا اين جايزه آيا مي تواند اين قدر در مهم شدن سينماي ايران نقش ايفا كند؟ به نظر بنده خير! شايد اين ديدگاه موافق مزاج خيلي ها نباشد و به تيرج قباي خيلي ها بربخورد، جواب اين سؤال خيلي روشن و در عين حال خيلي تلخ است و آن اينكه جايزه اسكار آيا معيار ارزيابي درست يا غلط بودن كارهاي سينمايي ماست؟ اگر اسكار معيار درست يا غلط بودن توليدات سينمايي ما باشد، پس مي توان اين معيار را براي ديگر اركان اجتماع نيز به كار برد. يعني حتما اسكار داراي معيار مناسبي براي شخصيت شناسي افراد اجتماع است! حتما به همان ترتيب داراي معيارهاي صحيحي هم براي شفاف سازي روابط بين المللي و ترسيم درست ديگر اركان اجتماعي هم هست و حتما هزاران سلسله مراتب ناگفته ديگر هم از اين جايزه ناشي خواهدشد و اين مراتب تكرار و تكرارشده و خواهدشد! حتما جايزه اسكار مزاياي ديگري هم خواهد داشت كه رفته رفته بر ما كه نمي دانيم آشكارتر مي شود!!
در واقع اين نتيجه گيري از ذوق زدگي جمع مسئولين ما ناشي مي شود و پرسش هاي بسياري را هم در اذهان ايجاد خواهدكرد و قس علي هذا الي آخر!! آيا واقعا چنين است؟ پس ما بايد ريشه اين جايزه خاص را دريابيم كه آن را براي اذهان پرسشگر تنوير نماييم. واقعا جايزه به اين پرسروصدايي ريشه اش در كجاست؟
مسلم است كه با تولد هنر- صنعت سينما در ايالات متحده آمريكا و تابعيت آن از جريان اجتماعي منفعت طلبانه در جامعه اقتصادي آن روز لازم بود از صنعت سينما در شكوفايي اقتصادي آمريكا، هم بهره هاي كاربردي برد و هم استفاده هاي راهبردي كرد. در ذهن انحصارطلبانه سياست گذاران صنعت سينما كه در آمريكاي آن روز و تحت عنوان معروف به هاليوود كار مي كردند اتفاقي طراحي شد تا پشتوانه هاي فرهنگي جهاني سازي داراي بن و ريشه محكم تري شود. بنابراين خيلي راحت مي توان گفت كه جايزه اسكار يك جايزه ويژه فرهنگي در خدمت فرهنگ امپرياليستي آمريكاست، بديهي است كه جايزه ويژه و جهاني اسكار اصلا به سينماگران مستقل و خوش فكر و انسان مدار تعلق نمي گيرد. آنچه براي اسكار مهم است گنجانده شدن در ترويج جهاني سازي ليبراليستي و امپرياليستي است و همين موضوع سبب مي شود كه اين نوع نگرش منفعت طلبانه به حيات نوع بشر، ويژگي هاي خاص الخاصي در رصد هنرمندان مشخص تري را دنبال كند. خوب اين نوع نگرش به اسكار، ما را برآن مي دارد تا بيشتر به مفاهيم در پيرامون آن بينديشيم، جهاني سازي، جهاني سازي فرهنگي، جهاني سازي اقتصاد و جهاني سازي سينما از آن جمله نگرش هاي ليبراليستي هستند كه الان به بشريت تحميل شده و مي شوند . ما الان با ترويج و تبليغ شديد جهاني سازي روبه رو هستيم و تنها سدي كه مي تواند جلوي اين جهاني سازي شديد بايستد فرهنگ انقلاب اسلامي است. اين نوعي خودخواهي نيست. چون صبغه و اصالت از خداخواهي مي گيرد و اصل مهم در فرهنگ اسلامي، بيداري فطرت ها درطي طريق به سوي الله است. نكته اي كه اسكار با آن در تضاد است. جايزه اسكار معتقد به فرهنگ ملي و گسترش آن نيست بلكه برعكس دنبال انهدام فرهنگ هاي عزت آفرين ملي در سراسر دنياست. اين رفتار فقط به اين محدود نمي شود، بلكه از رفتار آنان با تمامي هنرمندان دنيا كه نخواستند فرهنگ خويش را با هيچ چيز ديگر معاوضه كنند در مي يابيم. مي خواهم از امثال تاركوفسكي ها، آيزنشتاين ها و... سخن بگويم كه نخواستند خود را در فرهنگ هاليووديسم مستحيل ببينند. چون چاپلين ها و ديگراني كه استقلال اراده شان را با پشت كردن به آرمان تحميلي هاليووديسم به عرصه هنر واقعي اثبات كردند. به همين دليل هم از جايزه اسكار بي نصيب ماندند.
آيا اربابان هاليوود و داوران پشت پرده، اين جايزه كذايي اصلا براي اهداف اجتماع ما ارزش قائل هستند؟ آيا 33 سال گذشته را بدون از دست دادن ثانيه اي و لحظه اي دست از توطئه عليه اين ملت سرافراز برداشته اند؟ آنان به كدامين رويكرد فرهنگي اجتماعي ملت ما احترام گذاشته اند؟ همين دوماه پيش بود كه جوان رعنا و دانشمند هسته اي ما را به شهادت رساندند.
مسئولين فرهنگي و سينمايي ما كه ته دلشان از جايزه گرفتن اين فيلم آن قدر غنج زد كه به وجد آمده و از سازندگان اين فيلم تقدير مي كنند. آيا مي دانند كه اين نه كرنش دنيا در برابر فرهنگ ايراني، بلكه تقدير از تمايل فيلمساز ايراني به ترويج فرهنگ سكولاريستي است. حضور و مدال آوري در عرصه جهاني «تنها» كه درسايه معرفت داشتن و خضوع نشان دادن نسبت به اين مردم و آرمان هاي آن مهم است.
همچنان كه براي ورزشكاران صرفا كسب مدال جهاني هدف نيست، اين قهرماني زماني درخشش مي گيرد كه با پهلواني كسب شده باشد؛ جوانمردانه باشد، همان طور كه ورزشكاران كناركشيده از رقابت با نمايندگان رژيم صهيونيستي از كسب كننده هاي مهم ترين مدال ها قهرمان تر هستند. پورياي ولي به ظاهر شكست خورد، اما از هر قهرماني، پهلوان تر است. اگر فرهادي ايراني مي خواست قهرماني مانند تختي در عرصه فيلمسازي باشد بايد با هدف احياي فرهنگ ايراني پا جلو مي گذاشت، اما آيا عكس هايي كه از فرهادي در تمامي سايت ها موجود است نشانگر وادادگي فرهنگي ما و عقب نشيني آشكار از موضع فرهنگي خودمان نيست؟ جهان پهلوان تختي را مثال مي زنم، چرا كه تختي با رفتار خودش فرهنگ ايراني اسلامي ملت ما را مقابل جهانيان زنده كرد و تا ابد به يادگار گذاشت. رفتاري كه نه تنها بيرون از ميدان جهاني تغيير نكرد، بلكه روز به روز بر ابعاد آن افزوده و اعتبار جهاني و انساني براي پهلوان ايراني مسلمان فراهم ساخت. از اين جهت جهان پهلوان تختي را مثال زدم كه او هم حضور در ميادين جهاني و المپيكي را بارها و بارها تجربه كرده بود. ولي طبق خواست آنها و فرهنگ جهاني مسلك خويش را تغيير نمي داد. بلكه منش واقعي پهلواني چون پورياي ولي را ترويج مي داد. ولي الان فرهادي كدام منش را ترويج مي دهد؟

 



نگاهي به مجموعه «تاريخ انتخابات»
شيريني روايت هاي تاريخي در طعم گس سياست

سارا صفالو
مستند خوانشي است از واقعيت در گونه هايي متفاوت كه شايد نتوان مرز اين گونه ها را به درستي مشخص كرد. نمونه اين ادعا مجموعه مستند «تاريخ انتخابات» است كه چندي است هر شب به روي آنتن شبكه مستند سيما مي رود. مجموعه اي كه حتي در عنوان نيز در مرز اتفاقي سياسي و تاريخي حركت مي كند. گرچه سينما و صنعت فيلمسازي از بدو تولد لحظه اي از سياست جدا نبوده اند، اما مي توان گفت كه هر مستند سياسي نيز برگي از تاريخ و سندي است كه براي آيندگان به يادگار مي ماند تا بازگوكننده بخشي از تاريخ يك ملت باشد و سياست در واقع زيرمجموعه اي از تاريخ يك ملت است.
«تاريخ انتخابات» نيز بدون رنگ پذيري از سياست بيشتر يك مجموعه تاريخي است كه سعي دارد تاريخ و تأثير رويدادهاي سياسي و اجتماعي ايران معاصر را بر انتخابات مجلس از دوره مشروطه تا به امروز ، با نگاهي بي طرفانه به مخاطبانش ارائه دهد.
از آن جا كه تاريخ معلم بشريت است، وظيفه يك مستند تاريخي نيز چيزي بيش از اين علم افروزي نيست. ضمن آن كه در تعريف وظيفه مستند بدون توجه به گونه آن نيز گفته مي شود كه مستند موظف است هر جنبه اي از واقعيت موجود در تاريخ يك ملت را با تصاوير و داده هاي واقعي و بدون سانسور و يا دستكاري و يا بازسازي وفادارانه و معقول رويدادها با هدف گسترش بخشيدن دانش و درك مردم از دوران مختلف تاريخي و ارائه مسائل و راه حل هاي آنان به عيني ترين و واقعي ترين صورت ممكن به تصوير بكشد.
در مجموعه «تاريخ انتخابات» نيز آن چه به چشم مي آيد روايتي تاريخي و مستند از تحولات يك اتفاق سياسي و اجتماعي است. به نحوي كه اين مرز چنان خوب در هم تنيده مي شود كه از حقيقت جامعه اش جدا نمي شود. اين شاخصه با رعايت اصل بي طرفي در اين مجموعه پررنگ تر مي شود. مستند در سير خود بدون جانبداري تنها به نحوي حرفه اي به ذكر رويدادهاي مهم و تاريخي آن هم به صورت اجمالي در هر دوره مي پردازد و سپس آن را با توضيحات كارشناس در هم آميخته و با ذكر سندهاي معتبر مخاطب را در موقعيت تصميم گيري و قضاوت واقعي قرار مي دهد تا بدون آن كه بخواهد به مخاطب جهت فكري دهد و به اين ترتيب در او احساس زدگي و عدم اعتماد ايجاد كند (كه متأسفانه ايراد بسياري از مستندهاي سياسي و اجتماعي ماست)، مخاطب را در وضعيت انتخاب و تصميم معقولانه و حتي مقايسه هاي تاريخي شرايط انتخابات در گذشته و حال قرار مي دهد.
اين فضاي مثبت با شيريني قصه هاي تاريخي و اسرار پشت پرده درباري درهم مي آميزد و حس رخوت تاريخي را از بين مي برد. مگر اين كه اين رخوت از نوع دوره تاريخي مورد بررسي باشد كه حتي علي رغم ريتم مناسب مجموعه، حتي گاهي چنان تأثيرگذار است كه اين ريتم را هم همچون متن به رخوت مي كشاند.
از جذابيت هاي ديگري نيز كه باعث مي شوند در نهايت مخاطب بي طرفانه پاي مجموعه بنشيند، استفاده از عكس ها و فيلم هاي آرشيوي قديمي بخصوص در دوره پهلوي اول است. مانند ماجراي پس گردني زدن به مردم در دوره رضاخان براي گرفتن رأي اجباري! گرچه نبايد از نقش تنوع آفريني فيلم هاي ناطق در دوره هاي بعدي نيز غافل شد.
نمايش تأثير مناسبات اجتماعي هر دوره بر فضاي سياسي و بالعكس نيز از نكات جذاب اين مجموعه است، بخصوص اين كه اين رفت و برگشت بين اجتماع و سياست و تلفيق اين پديده ها با هم به خوبي در فضاي مجموعه تصوير شده اند.
اما شايد بتوان گفت حجم اطلاعاتي كه در هر قسمت به مخاطب ارائه مي شود بيش از حد وسيع است، به طوري كه ممكن است بازآوري اين حجم اطلاعات در پايان هر قسمت براي مخاطب عام كمي دشوار به نظر آيد.
با اين حال حضور فردي به عنوان كارشناس در بخش هايي از برنامه تا حدودي به رفع اين مشكل كمك كرده است. گرچه شايد موجب نوعي وازدگي و ترس از تكرار شود. همچنين تيترهايي كه هر قسمت موضوعي را به بخش هاي كوچك تر تقسيم مي كند باعث شكل دهي بهتر ذهن مخاطب مي شود و بهتر بود كه موسيقي نيز به اين شكل دهي كمك كند. گرچه موسيقي هر قسمت با دوره تاريخي مربوط به آن تناسب دارد اما اين تناسب تنها در حد دوره تاريخي است نه ربط موضوعي آن.
در مجموع مي توان گفت شبكه مستند با پخش مجموعه «تاريخ انتخابات» كه پخش آن در اين روزها هم آن چنان بي تناسب نيست، راهي نو در انتخاب به مخاطب ارائه مي دهد و با روايت شيرين از دوره هايي كه گاه تلخ از سياست زدگي بوده اند، مخاطبش را به فكر، تصميم و در نهايت انتخاب مي كشاند. شيوه اي كه شايسته و روش واقعي مستند و مستندسازي است.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14