(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 3 اردیبهشت ۱۳۹۱ - شماره 20190 

شعر
شاعري صميمي و زلال
از فرهنگ سياسي تا سياست فرهنگي
جاي خالي قصه



شعر

در ايامي كه حضرت عصمت الله الكبري و حجت الله علي الحجج، صديقه طاهره صلواه الله عليها در بستر شهادت افتاده بودند، گروه هاي مختلفي از بانوان مدينه يا بعض از خواص از شيعيان به عيادت ايشان مي رفتند و وقتي كه جوياي احوال مي شدند در پاسخ جمله « كيف اصبحت يا بنت رسول الله؟ تقريبا در همه موارد و با اندك تغييري اين جواب را مي شنيدند كه » اصبحت بين كمد و كرب، فقدالنبي و ظلم الوصي... » كه در معنا و تفسير و تأويل اين جمله ها كتاب ها بايد نوشته شود...
اما وقتي كه جناب امّ سلمه به عيادت ايشان رفت و احوال پرسيد، حضرت به جز جمله هاي پيش گفته، جمله اي را فرمودند كه با ديگران نگفتند و اقيانوس هاي بي كراني از تاريخ و آينده شيعه و عبرت ها در آن مستتر است؛ فرمودند: فقبحاً لفلول الحد و اللعب بعد الج د...» چه قبيح است زنگار گرفتن و كندي شمشيرها و مشغول شدن به بازي ها بعد از جد وجهدها و تلاش ها ...

تب كرده ام اي مهر...
كاظم رستمي
تب كرده ام اي مهر تو آبي برسان
با ماه بگو جوي شرابي برسان

مصحف به نيام نيزه هاي هوس است
بر قبضه شمشير كتابي برسان

از چنگ خزان زرد نشد باور باغ
فتحي كن و با چنگ، ربابي برسان

شب آمده با نقاب خورشيد به س حر
خنجر بكش اي ماه، شهابي برسان

خواب است ز سوداي عفن جان نزار
از جوش غزل رطل گلابي برسان

سرما زده زمهرير تب مي بارد
آتش به قدح ريز، شرابي برسان

بر ناي رگ يخ زده بي رمقي
تيغي ببر و شتك به خوابي برسان

در معركه اسفند به رقص آمده است
حق خون بهار است شبابي برسان

فرمود كه اف باد براين تيغ ذليل
از ناي نيامت دم نابي برسان

بازيچه ببين غيرت و تقواي شيوخ
همّت كن و عصيان به ثوابي برسان

ديوان چموش اند سليمان ،اذني!
اعظم به كف آصف به خطابي برسان *

فردا صف جنگ و مردمم چركين است
ما را به علي ببين لعابي برسان

زين سست عناصر منشين خانه نشين
تكبير بگو روز حسابي برسان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
¤ اشاره به قصه اذن حضرت سليمان به آصف برخيا كه يك اسم اعظم را مي دانست، براي آوردن تخت بلقيس در يك چشم بر هم زدن...

 



شاعري صميمي و زلال

سهراپ سپهري، شاعر و نقاش براي، همه دوستداران هنر ناب شناخته شده است.
اهل كاشانم اما
شهر من كاشان نيست
شهر من گم شده است
من با تاب، من با تب
خانه اي در طرف ديگر شب ساخته ام
سهراب شاعري صميمي است، به اين دليل كه انديشه و افكار خود را آن گونه بر روي امواج كلمات آشنا و خودماني مي نشاند كه ؛ بي ذوق ترين انسانها ناخودآگاه تسليم زيبايي انديشه و رواني كلماتش مي شوند. اين حالت خودماني در سه مجموعه شعر سهراب يعني «صداي پاي آب»، «مسافر» و «حجم سبز» بيشتر از ساير مجموعه هايش نمايان است.
در صداي پاي آب، تجلي، خلقت و مرگ، تنهايي و عزلت، دم غنيمت شمردن، طلب و عشق، معرفت، استغناء و توحيد، حيرت و فنا هركدام با زباني جديد در اين مجموعه خودنمايي مي كنند و اين همان چيزي است كه از آن به عنوان زبان جديد سهراب ياد مي شود.
شهرت سپهري با «صداي پاي آب» به اوج رسيد و سرانجام در «حجم سبز» عظمت و نبوغ شعري خود را به دنياي شعر شناساند.
ايرادي كه براي شعر سپهري گرفته مي شود اين است كه از واقعيت هاي زندگي به دور است زيرا در شعرش هيچ نشانه اي از بدي و شرارت وجود ندارد و بايد گفت كه چنان غرق در نور مي شود و چنان زيبايي و نيكي او را به وجد و حال وا مي دارد كه تقريبا زشتي و پليدي را بدست فراموشي مي سپارد. مي توان گفت كه سهراب از هيچ كوششي در ترسيم جهان با رنگ خوشبيني فروگذار نمي كند:
زندگي رسم خوشايندي است
زندگي بال و پري دارد با وسعت مرگ
زندگي چيزي نيست كه لب طاقچه عادت
از ياد من و تو برود
در دنياي شعر سپهري گويي هيچ چيز را ياراي لحظه اي ايستايي نيست. چنين به نظر مي رسد كه همه چيز در حال سفر مي باشد. حتي كعبه يعني قبله ثابت مسلمين راهي ديارهاي گوناگون و در حال حركت است زيرا پروردگار را در همه جاي جهان و در دل همه مردم گيتي مي توان يافت.
كعبه ام بر لب آب
كعبه ام زير اقاقي هاست.
كعبه ام مثل نسيم، مي رود باغ به باغ، شهر به شهر
حجرالاسود من روشني باغچه است
سهراب هيچ گاه به شيوه ديگر شاعران معاصر، آشكارا به سرزنش و پرخاش و پيام هاي متعهدانه برنمي خيزد بلكه شكايتها و شگفتي هاي خود را از آلايش هاي زميني مردم زمانه با پوششي از دريغ به گذشته هاي پاك سپري شدي بازگو مي كند.
همه پندهاي سهراب نواخت تازيانه اي است كه به آرامي به گونه هاي وجدان اجتماع مي نشيند و اين خود نموداري از تعهد شاعر است. (آب را گل نكنيم)
طبيعت گرايي و احترام به پديده هاي هستي از ديگر ويژگي هاي شعر سهراب مي باشد. اينكه مي گوييم سهراب شاعر طبيعت گراست نه بدين معناست كه وي همانند برخي متفكران مكاتب غربي در قرون اخير منكر معنويت الهي است، بلكه بدين دليل است كه وي در جهان بيني خود در بين تمامي اشياي هستي فقط براي يك حقيقت ازلي و ابدي قائل به هستي حقيقي است و تمامي اشياي غير از او، از انسان و طبيعت، همه جلوه هاي همان حقيقت واحد هستند، بنابراين قابل احترام و سزاوار ستايشند.
سهراب شاعري است كه اگر سبزه را بكند، خواهد مرد. و خواستار آن است كه «روي قانون چمن پا نگذاريم»، تا به آدميان پيامي را در جهت خودسازي و آموختن رسالتي انساني فرياد زند.
سپهري، زباني نمادين و استعاره آميز دارد و بيشتر مفاهيم استعاري در پيكر رنگها و پديده هاي هستي و آفريدگان يزداني فشرده است. شعر او از جهت موسيقي واژگان و آهنگين بودن جمله ها همانند است. جمله هاي كوتاه، پشت سر هم و با وزني شبيه ضربي در هشت كتاب اندك يافت مي شود. «تنهايي»، «عشق»، «گذري هميشگي» سه بن مايه ريشه دار در شعر سهراب است.
از ديگر خصيصه برجسته سبكي سپهري، دادن ويژگي سيلان و آبگونگي به غير سيال است كه از زيرمجموعه هاي هنجارگريزي معنايي است. از نمونه هاي اين هنجار گريزي:
بسان نسيمي از روي خودم بر خواهم خاست
درها را خواهم گشود
در شب جاويدان خواهم وزيد
كار مهمي كه سپهري در شعرش ايجاد كرد، نامنتظر كردن تركيب ها و بعضا تصويرهاست؛ يعني تزريق بار جديد به همنشيني چند كلمه، يا تزريق بار جديد به چند كلمه همنشين.
برگي روي فراموشي دستم افتاد
هر درختي به اندازه ترس من برگ دارد
مثل خوابي پر از لكنت سبز يك باغ
و در كدام زمين بود
كه روي هيچ نشستم
سهراب با به كارگيري مفاهيم و تصويرهاي ذهني درباره پديده هاي مادي و طبيعي، همچون عناصر چهارگانه آب، باد، خاك و آتش به خلق آثار خود مي پردازد و در اثر ضرورت نيازش به جاودانگي و بيكرانگي و فراسوي زمان بودن آن را با بياني شاعرانه در مي آميزد. او همچنين در استفاده مفاهيم هندسي و رياضي براي تعيين بينش فلسفي اش نسبت به جهان به مثابه رمز سكوت و الوهيت جهان بهره مي گيرد.
سير و سفر به شرق و غرب تجسس در آفاق وانفس، دستاوردي غني از هنر و فرهنگ و دانش و بينش برايش به ارمغان آورد كه چون چراغي فروزان، فرا راه زندگي اش قرار گرفت. گرچه جاذبه سرزمين آباء و اجدادي اش براي او جايي خاص داشت و گويي رشته اي نامرئي او را به سرزمين محبوبش كاشان پيوند مي داد؛ ليكن سفر به شرق دور فلسفه ذهني او را قوت بخشيد تا آنجا كه آثارش تلفيقي از هنر غرب و شرق شدند. گرچه در مقايسه اين دو نگرش او راه شرق دور را بر غرب ارحج مي داند. چنانچه درباره سفري كه به پاريس داشت گفته: «در پاريس ابتذال به فراواني به چشم مي خورد.
زندگي من در اينجا ناهموار است. از خود مي پرسم براي چه مانده ام؟ رهايي من در بند ماندن است مي روم تا كنار خودم تنها بمانم. تنها بينديشم، تنها احساس كنم. زندگي در اين طرف ها، خلوت آدم را آشفته مي كند. به هر حال در اينجا احساس مي كنم چيزي را از دست داده ام. من به دنبال اين چيز گمشده مي روم.»
سهراب دقت و انضباط خاصي در هر كار داشت. و هيچ گونه بي نظمي و كج سليقگي را برنمي تافت و اين دقت، كه گاه تا حد وسواس گسترش مي يافت، در نامه نگاري بيشتر جلوه مي كرد، در يكي از نامه هايش چنين نوشته: «چقدر آدم ها بيراهه مي روند. از كنار گل بي اعتنا در مي گذرند. مي روند تا شعر گل را در صفحه يك كتاب پيدا كنند و بخوانند. روبروي زندگي نمي ايستند تا مشاهده كنند. براي همين است كه حرف ها به دل نمي نشيند. براي همين است كه در شعرها شوري نيست، در نقاشي ها جوشش زندگي گم شده است. چرا نگويم كه من صداي قورباغه را در بهار به بسياري از آهنگ ها برتري مي دهم، اگر پاي سنجش به ميان آيد، اثري كه صداي قورباغه درما مي گذارد شايد هم تراز تاثير ژرف ترين برخوردها در زندگي ما باشد.
سهراب در مورد كتابخواني معتقد بود كه: «هنگامي كه كتاب مي خوانيم كه در حاشيه روح خودمان هستيم. برخورد ما با كتاب زماني دست مي دهد كه شور نگاه كردن را از دست داده ايم. هرگز در چهره مردي كه سر در كتاب دارد طراوت نديدم.»
سپهري در مورد مرگ عارفانه مي انديشد. به گفته محسن احمدي: «سپهري زوال و نابودي آدمي را در گريز از واقعيت مرگ مي داند لذا بامسئله مرگ و فناي آدمي برخورد كاملا عارفانه اي دارد.»
سپهري شاعري گوشه گير بود . ديدي وسيع، جامع و فلسفي نسبت به انسان و كل كائنات داشت. سهراب غزلياتي نيز سرود كه يك نمونه آنرا زمزمه مي كنيم:
از رنگ بريديم و ز ديدار گذشتيم
با چشم فرو بسته ز گلزار گذشتيم
در باغ جهان پا نگرفتيم چنان سرو
چون سايه سبك از سر ديوار گذشتيم
در راه سبك سير نه پستي نه بلندي است
ابريم و از اين دامنه هموار گذشتيم
پندار برانگيخته صد نقش فسون رنگ
اين پرده دريديم و ز پندار گذشتيم
ديديم غباري چو بر آن، جامه فكنديم
از جاده دنيا چه سبكبار گذشتيم
خفتيم و شديم از گذر خواب خبر دار
از رهگذر خواب چه بيدار گذشتيم
از آمدن و رفتن ما كس نشد آگاه
از رهرو اين خانه پري وار گذشتيم
شعر مسافر سپهري شرحي از سير و سلوك عرفاني است. چنانچه مسافر يك سمبل است كه در يك نقطه و يك مرحله نمي ماند چون آب تر و تازه از جويبار زندگي و دريافت عبور مي كند، مسافر يادآور حقيقت جوياني است كه در طلب حقيقت واديها را در مي نوردد. به هر حال مسافر سپهري همانند عرفاي شرق و برخي از شاعران صوفي مسلك غرب، هفت شهر عشق را مي پيمايد و مراحل گوناگون سير و سلوك را پشت سر مي نهد و به اين نتيجه مي رسد كه انسان بايد وسيع باشد و تنها و سربه زير و سخت.
سفر مرا به زمين هاي استوايي برد
و زير سايه آن بانيان سبز تنومند
چه خوب يادم هست
عبارتي كه به ييلاق ذهن وارد شد
وسيع باش و تنها و سر به زير و سخت
سهراب همچنين يك نقاش نوگرا بود و نقاشي او در شعرش و شعرش در نقاشي او تاثير داشته است. برخي بر اين عقيده اند كه او يك شاعر تصويرگرا بوده و چون تصاوير را تحت تاثير نور در اشعارش به طور لحظه اي ثبت كرده است يك شاعر امپرسيونيست محسوب مي شود. بايد توجه داشت كه سپهري يك شاعر امپرسيونيست صرف نيست بلكه ثبت و پهلوي هم قرار دادن مناظر متنوع و پديده هاي گوناگون در شعرش براي بيان منظور خاصي بوده است. سپهري در واقع شاعري است اكسپرسيونيست كه مي خواهد با ثبت لحظه ها، آنچه در مافي الضمير دارد به خواننده القا كند. ثبت صحيح و دقيق لحظه ها و پديده ها مستلزم اين است كه ما عادات را به كناري نهيم، چشم ها را بشوييم و نگرش نو داشته باشيم.
سهراب سپهري شاعري تنها بود و در تهي نقاشي هايش پنهان، از اين رو صداي او ز آنجا رساتر به گوش مي رسيد.
من چون مرغ كوه قاف از عالمي رسواترم
هرچه پنهان تر شدم از ديده ها پيداترم
رهرو بيدار دل را آرميدن رفتن است
خوابم وزين همرهان بي خبر پوياترم
پرده خورشيد و شبنم بارها ديدم به چشم
در تماشا محو گشتن مي كند بيناترم
باد شب خيز بيابان گردم و از عالمي
تيره تر، سرگشته تر، آواره تر، تنهاترم
سهراب از بچگي حسرت پرواز داشت. زيرا در پرنده تيزي و شدت حيات محشر مي كند. سپهري اولين شعرش را در ده سالگي سرود.
ز جمعه تا سه شنبه خفته نالان
نكردم هيچ يادي از دبستان
به قول خواهر سهراب، پريدخت: «سهراب متعلق به همه است، به همه آنها كه چون او، با نگرشي عميق به زندگي، در پي ديدار حقيقت اند. و گستره اين نگاه شسته اميدوار، كه به آرامش و جمعيت خاطري كه او به زعمي در پايان بدان رسيد دست يابند.»
هنوز در سفرم
خيال مي كنم
در آبهاي جهان قايقي است
و من، مسافر قايق
هزارها سال است
سرود زنده دريانوردهاي كهن را
به گوش روزنه هاي فصول مي خوانم
و به پيش مي رانم.
منابع:
1- خاقاني اصفهاني،محمد؛ اصغري، محمدجعفر خوشبيني در شعر ايليا ابوماضي و محمدحسين شهريار. ادبيات تطبيعي دانشگاه شهيد باهنر كرمان: شماره 2، بهار .1389
2. خدايار، ابراهيم. بدنبال مرواريد. مجموعه مقالات چهارمين اجلاس شرق شناسان ازبكستان.
3. روشن ضمير،محمدعلي، ويژگي هاي مشترك اشعار والت ويتمن و سهراب سپهري، ماهنامه بيدار، شماره 26، تير .1382
4. زهتاب، ز. پيشه اش نقاشي ست. بازارچه، شماره 3، خرداد و تير .1382
5. سپهري پريدخت. هنوز در سفرم: شعرها و يادداشتهاي منتشر نشده از سهراب سپهري. تهران: نشر و پژوهش فرزان روز، 1380
6. سجودي، فروزان، هنجارگريزي در شعر سهراب سپهري بحثي در سبك شناسي زبان شناختي. فصلنامه هنر، شماره 32، زمستان 75
7. فخرالاسلام، بتول و نگاهي از چراغ لاله تا فانوس خيال، تابران، شماره 4، خرداد و تير .1380
8. نجفي، محمدحسن، حجم زرد. بازارچه، شماره 3، تير و خرداد .1382

 



از فرهنگ سياسي تا سياست فرهنگي

حاجي حسن پور
مقدمه:
سال ها است كه اين سوال مطرح و مورد بحث است كه آيا سياست ما بايد فرهنگي باشد يا اين كه فرهنگ ما بايد سياسي بشود؟.به عبارتي ديگر،آيا سياست بايد فرهنگ را پوشش بدهد يا اين كه فرهنگ لازم است سياست را حمايت نموده و به تعبيري آن را برده خويش سازد؟
در پاسخ به اين پرسش نظراتي وجود دارد.از يك سوي برخي بر اين باورند كه فرهنگ بايد همواره تحت الحمايه سياست باشد به گونه اي كه حتي در مواردي بتواند توجيه كننده مسائل سياسي هم باشد.از سوي ديگر عده اي بر اين اعتقادند كه اين سياست است كه بايد هميشه زير نظر فرهنگ بوده و تمام كنش ها و واكنش هاي آن با اصول فرهنگي منطبق باشد.
گذشته از صحت يا عدم صحت دو نظريه فوق بايد دانست اين موضوع بر حسب هر فضاي سياسي و فرهنگي متفاوت خواهد گرديد به اين كه هر مجموعه انساني بر اساس باورها و داشته هاي فرهنگي و سياسي خويش مي توانند عمل نمايند به گونه اي كه نمي توان براي همه اين مجموعه ها نسخه واحدي پيچيد.از اين رو روشن است كه محل بحث در اين نوشته معطوف به فضاي سياسي و فرهنگي جامعه اسلامي ما خواهد بود و در اين چارچوب بحث را دنبال خواهيم كرد.
واقعيات:
يكي از مشكلاتي كه ما همواره پس از انقلاب با آن مواجه بوده ايم،نوع نگاه به مقوله هاي فرهنگ،سياست و اقتصاد بوده و هست كه عمدتا يك جانبه و ناقص بدان توجه گرديده و مي گردد.توضيح اين كه گاه تنها اقتصاد،مورد هدف و برنامه ريزي قرار
مي گيرد و گاه سياست تنها مقصد همگان واقع مي شود و به مقوله فرهنگ به عنوان امري جانبي و حاشيه ه اي نگريسته و نسبت به آن بي مهري روا داشته مي شود.به راستي حقيقت چيست و حق كجاست؟ اگر بخواهيم به درستي به اين پرسش مهم پاسخ بدهيم بايد به واقعيات توجه نماييم.
واقعيات ما همان مسائلي است كه امروز در اجتماع اسلامي خود شاهد آن هستيم.واقعيات ما چيزهايي است كه پس از گذشت سه دهه از انقلاب همچنان برخي از نابهنجاري ها در درون جامعه ما وجود دارد .واقعيت اين است كه اگر در كنار اقتصاد و سياست به فرهنگ هم به همان اندازه توجه مي شد وضعيت نه چندان مطلوب فرهنگي ما امروز اين گونه نبود .و واقعيت اين است كه اگر شعارهاي فرهنگي ما به كم و كيف شعارهاي سياسي و اقتصادي مي بود؛در فضاي معنوي ملت ما اين گونه منافذ ورود دگر انديشان و كج فكران به وجود نمي آمد.پس اجمالا واقعيات براي ما روشن و ملموس گرديد.
تقدم يا تاخر فرهنگ:
در بررسي تاريخ پر افتخار اسلام به اين مهم بر مي خوريم كه در همه جا موضوع فرهنگ بر ديگر موضوعات از جمله سياست مقدم بوده و در مرتبه اي بالاتر قرار داشته است.مصاديق اين مدعا را مي توان هجرت رسول اكرم(ص) از مكه به مدينه جهت توسعه مسائل ديني،اقدام به ساخت مسجد قبا در مدينه در اولين روزهاي هجرت ؛حصر مسلمين در شعب ابيطالب؛هجرت تعدادي از مسلمين به حبشه جهت گسترش دين و... دانست.
اين مثال ها و ديگر نمونه هاي تاريخي گوياي اين است كه ما به عنوان جامعه اسلامي در گام اول بايد به مسائل فرهنگي توجه تام نماييم و آن را در دستور برنامه هاي خويش قرار دهيم و از همه ابزارها و موقعيت ها در جهت تقويت آن بهره بگيريم تا بتوانيم از اين رهگذر به پي ريزي سياست درست نيز اقدام كنيم چرا كه در غير اين صورت معلوم نيست در مقوله هايي همچون سياست به درستي عمل شود.
نظريه مطلوب:
بي شك براي ارائه يك نظريه راهبردي و كاربردي در اين راستا بايد آنچه مطرح مي گردد بر اساس مفاهيم ديني و فرهنگي اسلام باشد تا بتوان از آن به خوبي استفاده نموده و بهره گرفت.
ما در اين مجال در پي اين نيستيم كه بگوييم دولت هاي پس از انقلاب كدام يك درست و كدام يك نادرست عمل نموده اند بلكه به دنبال آن هستيم تا راه صحيح و منطقي و موافق خواست مردم و انقلاب را بيان كرده تا چراغي فرا راه آيندگان باشد و بر اين اساس به درستي عمل گردد.
آنچه از آموزه هاي ديني بر مي آيد اين كه مسلمانان در جوامع اسلامي بايد همواره در تلاش براي پويا نمودن بخش فرهنگي جامعه بوده در عين حالي كه از ديگر حوزه ها همچون سياست نيز نبايد غفلت نمايند.دليل اين امر هم بسيار روشن است چرا كه اگر ما بتوانيم در حوزه مسائل فرهنگي برنامه ريزي درستي داشته باشيم خواهيم توانست در ساير حوزه ها نيز بر اساس آن به خوبي عمل نماييم ولي اگر اين معادله عكس شود ديگر اين انتظار،امري دست نيافتني خواهد بود.
از اين رو هميشه ايام بايد توجه داشت كه مسائل سياسي ما نيز از آبشخور فرهنگ و آموزه هاي ديني و اسلامي ما سرچشمه گرفته و بر آن مبتني باشد.اين سخن بدين معنا نيست كه هر كدام از اين حوزه ها بر ديگري سلطه و احاطه اي ناميمون داشته باشند بلكه بدين معنا است كه از نظر منطقي و عقلايي بايد به اين مهم توجه داشته باشيم كه قدر و اندازه و به عبارتي جايگاه هر كدام از فرهنگ و سياست را بايد در گام اول شناخته و به همان اندازه در هر كدام از آنها سرمايه گذاري و اولويت بندي نماييم تا از تمام آنها به خوبي و به بهترين وجه ممكن بهره گرفته شود و جامعه در تضاد و تقابل با اين حوزه هاي قرار نگيرد.
جمع بندي:
در يك جمع بندي بايد گفت مسائل فرهنگي به دليل جايگاه بس بلندي كه در تمام حوزه هاي فردي و اجتماعي دارند همواره بايد در همه ابعاد فردي و جمعي مورد توجه خاص بوده و بهترين و بيشترين سرمايه گذاري و برنامه ريزي مي بايست در اين باب صورت گيرد تا از اين رهگذر بتوان به جامعه ايده آل و مطلوب دست يافت.

 



جاي خالي قصه

اكبر خوردچشم
قصه قديمي ترين حكايت بشري است كه به صورت هاي گوناگوني بيان شده؛ گاه اين بيان حكايت به صورت تصاويري نقش بسته بر ديواره غارهاست، گاه به شكلي بيان حكايت؛ كه سينه به سينه نقل شده و از نسلي به نسل بعدي تغييرات عمده اي پيدا كرده و گاه به صورت مدرن و مكتوب بيان شده و در اين رهگذر نويسندگاني بزرگ به پهنه ادبيات جهان معرفي شده است. قصه، قصه است با آن شالوده خود كه همانا ضمن سرگرم كردن مخاطب به وي پيام يا پيام هايي نهفته و يا آشكارا مي دهد.
حال كه سخن از قصه به ميان آمد، بد نيست نيم نگاهي به تأثيرات قصه در كانون خانواده و اثرگذاري آن بر اعضاي يك خانه بياندازيم. بي ترديد در ميان اعضاي خانواده كودكان از دوستان پروپا قرص قصه ها هستند، آنها خيلي دوست دارند كه با شنيدن قصه از زبان والدين خود، به صورت غيرمستقيم با آنها حس عاطفي برقرار كنند و چه بسا در اين ميان پيام هاي نهفته در قصه به بهترين شكل ممكن به ايشان انتقال پيدا مي كند. البته ناگفته نماند اين قصه گويي براي كودكان كاركردهاي بسياري دارد كه از آن جمله مي توان به اين موارد اشاره كرد كه قصه به پرورش قدرت بيان و عواطف و افكار كودكان كمك مي كند. نيروي تخيل آنها را پرورش مي دهد. ابتكار و ابداع را در كودكان تقويت مي كند و در اين ميان ضمن رشد دادن به اعتماد به نفس آنها، در آنها عشق و علاقه به ادبيات را بالنده مي كند. .
هرزمان صحبت از قصه و قصه گويي به ميان مي آيد، عده اي تصور مي كنند قصه گويي همان است كه با خريد نواركاست و يا سي دي هاي خاص اين فن و در اختيار كودكان قراردادن، وظيفه خود را به طور كامل انجام داده ايم. غافل از اين كه اين نوع قصه گويي، براي كودكان، عليرغم مهارت داشتن راوي قصه، چندان جالب براي ايشان نيست و چه بسا ممكن است باعث دلزدگي آنها هم شود. برخي هم اين وظيفه را بر دوش رسانه اي چون تلويزيون مي گذارند و انتظار دارند قصه گوهاي اين رسانه ملي به نحو احسن وظيفه خودشان را انجام دهند. قطعاً چنين است و راويان داستان ها براي كودكان به بهترين شكل ممكن داستان را براي كودكاني كه پاي تلويزيون نشسته اند، نقل مي كنند و حتي بسياري اوقات پيش مي آيد كه احساسات اين آينده سازان را برمي انگيزند. اما اين پايان كار نيست. زيرا ارتباط بين كودك و راوي داستان يك ارتباط مصنوعي است و آنچه كودك از شنيدن قصه دريافت مي كند، آن نيست كه انتظار مي رود. چرا كه وجود فاصله مكاني، رابط بودن صفحه شيشه اي تلويزيون و گاه تفاوت گويش راوي داستان با نوع گويش كودك و شهري كه در آن ساكن است، نمي تواند حق مطلب را ادا كند.
بايد در نظر داشت هر زمان اين طور مباحث بيان مي شود، بسياري اوقات پيكان نظرات و پيشنهادها سمت والدين نشانه مي رود كه چرا براي كودكان خود قصه نمي خوانند. و چرا جاي خالي پدربزرگ ها و مادربزرگ هاي نقال را در خانه پر نمي كنند؟ بي ترديد هر چقدر در اين باب مطلب نوشته شود و نظرات مختلف بيان گردد، اغلب والدين به خاطر مشغله هاي كاري و درگير بودن به زندگي شهري و مدرن رمقي براي قصه گويي ندارند. پس چه بايد كرد؟ آيا مي توان دست روي دست گذاشت و از فوايد قصه؛ آنهم براي كودكان بي بهره ماند؟ قطعا جواب خير است و براي اين پاسخ منفي مي توان چنين نظر داد كه مدرسه ها بهترين جا براي زنده نگهداشتن و اشاعه فرهنگ قصه خواني است. يعني چه خوب است در مدارس، به خصوص دبستان ها در كنار دروس مختلف، زنگي هم به درس قصه و قصه خواني اختصاص داده شود و با تربيت مربيان قصه گو و استقرار آنها در اين كلاس ها به بهترين شكل ممكن كودكان را وارد دنياي قصه كرد.
هر چند زبان فارسي مهد بهترين و ناب ترين قصه هاست و ما از انواع قصه هاي ديني، فولكوريك و... بهره منديم، اما مي توانيم با يك برنامه ريزي مناسب از اين قصه سود ببريم و كمتر جاي خالي آنها را احساس كنيم.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14