(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 20 تیر 1391 - شماره 20252

خبر سوم                                                                      نسخه  PDF
پول باليست ها...
وقتي «وزارت» نشينان خواب هستند و «كپر»نشينان مات
خشت اول
سر چندر غاز!
سفالگري و شيشه گري كنار خيابان براي همه (پياده رو)
تلنگر
بوي بارون
ساعت 25
ويتامينه


خبر سوم

ما معمولاً ممكن است از همه چيزهايي كه بايد درباره خانواده و كساني كه با آنها زندگي مي كنيم اطلاع نداشته باشيم ولي همان طور كه اليزابت كرين در رمان جديد خود گفته است زياد به اين موضوع اهميت نمي دهيم .
اليزابت كرين، نويسنده داستان هاي جنايي و ترسناك اين بار كتابي درباره خانواده و مشكلات مربوط به آن در كشور آمريكا نوشته است كه بيشتر از اظهار تاسف سعي مي كند متني مشاوره اي داشته باشد. وي در اين كتاب با موضوع حرف زدن در بين اعضاي خانواده ها شروع كرده است و مي نويسد امروزه خانواده ها زياد در مورد مسائل مختلف حرف نمي زنند و اصلاً حرفي براي زدن ندارند و وقتي در كنار هم قرار مي گيرند كودكان نمي دانند چگونه با والدين صحبت كنند و عكس آن نيز صادق است. كرين با مهارت بالايي كتاب خود را تبديل به گوشي براي خانواده ها كرده است تا حرفهاي خود را بزنند .
وي در كتاب جديدش با عنوان « ما تنها همين قدر مي دانيم » موضوع اصلي عدم ارتباط صحيح بين اعضاي خانواده هاي امروزي را عدم توجه به شوخي و خنده و همدلي بين اعضاي خانواده ارزيابي مي كند و اعتقاد دارد امروزه خانواده ها بيشتر در كشورهاي غربي دچار نوعي جديت بي مورد شده اند كه خنده و شوخي در آن جايي ندارد. وي داستان خود را با كوپنلند، شخصيت اصلي داستان شروع مي كند كه در خانه اي بزرگ زندگي مي كند؛ در خانواده اي كه همه در آن نمي دانند چه كاري بايد در كنار يكديگر انجام دهند.همسر شخصيت داستان جين نام دارد كه با دختر 19 ساله شان كه عاشق شهرت است در خانه اي زندگي مي كنند كه بزرگ ترين تفريح اعضاي خانواده حل جدول هاي متقاطع است ولي در اصل نويسنده اصرار دارد خود شخصيت ها را جدول هايي متقاطع عنوان كند كه هيچ تشابهي با هم ندارد و تنها در فواصلي به هم مي رسند .
كرين با اشاره به خانواده هاي امروزي جايگاه تعامل چهره به چهره در بين افراد و اعضاي خانواده ها را هر روز كمتر مي بيند و هرچند داستان قالبي طنز داشته و معمولاً در انتها تمام مشكلات طبق داستانهاي اين چنين حل شده و همه چيز با خوبي و خوشي تمام مي شود ولي پيام تاسف انگيز و دردناك نويسنده بيشتر از قالب طنز آن جلب توجه مي كند .
ترجمه محمد حسنلو
 


پول باليست ها...

وقتي «وزارت» نشينان خواب هستند و «كپر»نشينان مات

حميد ترابپور
اگر همين الان شماره تلفن يكي از فوتباليست هاي محترم وطني را بگيريد و از او بپرسيد كه چه فصلي را دوست دارد، بجاي بهار، تابستان، پائيز و زمستان، في الفور به شما خواهد گفت كه فصل پنجم را بيشتر دوست دارد؛ يعني فصل نقل و انتقالات! در اين فصل، دروازه هاي بهشت زميني بر روي آنان گشوده مي شود؛ پرنده خوشبختي كه چند سالي است روي شانه هايشان جا خوش كرده و تنبل شده يك وجب هم تكان نمي خورد و پول است كه روي پول انباشته مي شود. البته قسمتي از اين بهشت هم به دلال ها و قسمتي ديگر از آن به برخي مديران و مربيان اختصاص دارد، خلاصه اينكه، بهشت زير پاي آنهاست. راهش نيز چندان پر از چاله و چوله نيست و ارتباط داشتن با چند مدير، مربي و بازيكن كفايت مي كند. براي ورود به بهشت زميني راههاي مختلفي وجود دارد كه در گزارش امروز به برخي از آن ورودي ها و برخي بي كفايتي ها در گرماي آزاردهنده اقتصادي كشور اشاره مي كنيم:
اي كاش فقط اين همه ريخت و پاش بيت المال فايده اي هم داشت اما آمار چيز ديگري مي گويد و موفقيت هاي
وحشتناك (؟!)تيم ملي فوتبال و ساير تيم هاي ورزشي و
گاف هاي ستاره دار فوتبال كشورمان نشان مي دهد كه به شكل مالي خيلي حرفه اي شده ايم اما در سطح استانداردهاي بين المللي هماني بوديم كه بوديم!
سوت آغاز
1-اگر فوتباليست باشيد و احياناً در آلبوم عكس تان يك تصوير با شورت ورزشي از شما يافت شود، كارتان خيلي راحت است چون در آن صورت خيلي مهم نيست كه جنابعالي از لحاظ كيفي در چه سطحي باشيد، مهم سمبه واسطه ها و دلال هايي است كه شما با آنها ارتباط داريد؛ فراخ ترين دروازه اين بهشت زميني پيش روي فوتباليست ها قرار دارد و آنها در طرفه العيني مي توانند جاي پاي خود را در يكي از تيم هاي ليگ برتري، دسته اولي، دسته دومي و... محكم كنند و پول خوبي به جيب بزنند.
2-اگر روزنامه نگار يا خبرنگار هستيد، به همان اندازه اي كه فوتباليست ها فصل پنجم را دوست دارند، شما نيز مي توانيد از فرا رسيدن اين فصل كيفور شويد و براي آينده خود برنامه ريزي كنيد.
3-اگر سرمربي يا مربي تشريف داريد كه نورعلي نور است چون حالا گوشت مي ماند و گربه و ليستي كه قرار است مدير محترم باشگاه شما با آن به خريد برود و نويسنده آن ليست نيز كسي نيست جز خود شخص شخيص شما!
4-اگر شما مدير باشگاه، سرپرست تيم، معاون درجه يك، معاون درجه دو و يا حتي پسرخاله مديرعامل هستيد، برويد و لذتش را ببريد چون حداقل در فوتبال اين مملكت بازرسي و حسابرسي از سوي بالا سري ها به مثابه يك شوخي مي ماند و در اين عرصه هيچ كس كاري به دخل و خرج شما ندارد؟
البته اين مقدمه كمي تا قسمتي طنازانه يك توضيح مي خواهد و آن هم اشاره به بازيكنان، خبرنگاران، مربيان و مديران شريفي است كه هر چند پر تعداد نيستند اما هنوز در اين فضاي آلوده اصول خود را مي شناسند و بر آنها پايبندند. كه تعدادشان هم كم نيست اما كفه ترازو به نفعشان نبوده و نيست!
...حاتم طايي شدن آسان بود
همچون سالهاي گذشته فصل نقل و انتقالات فوتبال ايران از راه رسيد و حالا نيز به خط پايان خود نزديك است و باز هم شاهد ريخت و پاش هايي بوديم كه بعضي از آنها دود از كله هر شنونده و خواننده اي بلند مي كند.
ضرب المثل «خرج كه از كيسه ميهمان بود، حاتم طايي شدن آسان بود» مصداق بازار نقل و انتقالات فوتبال ايراني است، فوتبالي كه «سردار» روي دست «حاجي» بلند مي شود و بمب هاي او را يكي يكي خنثي مي كند و «حاجي» هم كه قافيه را- حداقل در رسانه ها- باخته، سرمربي تازه وارد را كه همگان مي دانند حاجي نقشي در احضار وي نداشت و حتي سايه اش را با تير مي زد، به عنوان پاتك و خنثي كننده بمب سردار مي نامد و الي آخر... درست مثل بازي بچه ها كه اين يكي مي خواهد حال آن يكي را بگيرد و كسي زياد به فكر خود بازي نيست. قصه اين بازار فوتبالي هر سال شنيدني تر از سال قبل مي شود، علي الخصوص وقتي «عزيزخان» كنار رفته و ديگر كسي هم براي شاگرد مكتب «عزيزخان» يعني دبير محترم آن ستاد منشور كه حالا به ستاد نشر بيانيه و ليست منشوري ها عدول يافته تره خرد نمي كند!
شايد در اين وانفسا، حرف حق هماني باشد كه مايلي كهن چند روز قبل وسط تيرباران سردار اردوگاه سرخ، به آن گريزي زد و گفت: «خدا از كسي كه سقف قرارداد را گذاشت نگذرد چون از همان اول معلوم بود كه اين سقف، كف هم نيست و...!!»
سقف قرارداد ريخت روي سر فوتبال
در اين گيرودار كه نه سقفي مانده و نه كفي، آنچه مورد سؤال جامعه قرار مي گيرد، منبع اين ريخت و پاش ها است. مديرعامل محترم پرسپوليس كه همچنان مي گويد با پول فروش دروازه بان فصل قبل خود خريد مي رود و به قول مايلي كهن، آن پول به مانند برنج شمال «ري» مي كند انگار! «سردار» خيلي هم خوشش نمي آيد كسي درباره خودروهاي وارداتي، سند خانه و كارت سوخت و... حرف بزند و به ضرس قاطع نيز مي گويد كه از دولت پولي نگرفته است! خب حالا يك نفر پيدا كند پرتقال فروش را!
همتاي آبي پوش سردار نيز كه از خريدهاي اين فصل تيم رقيب حسابي حرصي شده، زير بار اين اتهام كه: «بازار را خراب كرده و چند سال به فوتباليست هاي نازنازي ميلياردي پول مي دهد و...» نمي رود! اين وسط آقا مصطفي دنيزلي كه جيب ها را پر از دلار كرد، تيمش 4 تا 4 تا گل خورد، نوه اش به دنيا آمد و پدرش رفت توي كما، از سوي سردار «مرد» خطاب مي شود و فلان بازيكن آبي پوش هم كه قبول كرد به جاي مثلا 800 ميليون بگيرد 799 ميليون، پهلوان زمانه و بزرگمرد اردوگاه آبي و... لقب مي گيرد!
واكنش آنهايي كه 10 سال است ميوه نخورده اند!
پرداخت هاي نجومي در فوتبالي كه هنرش سه تساوي پشت سر هم با قطر است، بيشتر از همه دود از كله آنهايي بلند مي كند كه از اول ماه صفحات روزنامه ها و خبرگزاري ها را مي بلعند تا از تاريخ دقيق واريز يارانه ها مطلع شوند و وسط اين گشت و گذار، چشمان شان به اخباري چون فلان فوتباليست قرارداد يك ميلياردي بست و فلان مربي پيشنهاد دو ميلياردي داد و... مي خورد. حالا تصور كنيد آنهايي كه در فلان روستاي دورافتاده- همان روستايي كه رئيس جمهور مي گفت اهالي اش 10 سال است ميوه نخورده اند- زندگي مي كنند و اين خبرها را مي خوانند چه حس و حالي پيدا مي كنند؟ اصلا كله برايشان مي ماند تا دود از آن بلند شود؟ اين همه فاصله نجومي ميان دخل و خرج آدم هاي يك مملكت چطور توجيه مي شود؟
قند در دل فوتباليست ها، سونامي در دل المپيكي ها
كاروان المپيكي ايران آماده مي شود تا براي افتخارآفريني به لندن برود و مسئولان ورزش نيز تلاش مي كنند تا آب در دل المپيكي ها تكان نخورد اما آب در دل آنها سونامي مي شود وقتي مي شنوند پاداش يك مدال المپيكي برابر است با يك دهم مبلغ قرارداد فوتباليست پرحاشيه و زياده خواه تيم پايتخت نشين، وقتي «حسين رضازاده» مي گويد بودجه سالانه فدراسيون وزنه برداري ايران به اندازه مبلغ قرارداد يك بازيكن فوتبال است، تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل...!
راستي، براي شما آقاي مسئول، آقاي وزير، آقاي معاون وزير، جناب دبير و... تساوي با قطر در خانه خودمان مهم تر است يا بالا بردن پولاد سرد المپيكي در خانه روباه پير و جلوي چشم دنيا؟ حالا كاري نداريم وزارت ورزش هنوز پاداش قهرمانان سال 90 را نداده است!
وزارت ورزش منهاي جوانان+فوتبال
ظاهرا فوتبال از صفحه رادار اهالي وزارت ورزش- از بالا تا پايين- محو شده است و نمي بينند در اين گستره بدشگون كه روزگاري خاستگاه مردهاي باغيرتي بود كه با يك نان بربري، دو تا كوكاي شيشه اي و قيلوله زيرپله هاي امجديه، دمار از روزگار تيم فوتبال اسرائيل درمي آوردند، چه مي گذرد و عده اي فرصت طلب با بيت المال- و به نام فوتبال و به كام خودشان- چه مي كنند؟ وزارتي كه قرار بود «ورزش و جوانان» باشد، حالا نه تنها حوزه جوانان را دربرنمي گيرد بلكه ورزش را هم از ياد برده و كار و بارش خلاصه شده در دعواهاي بچگانه براي كنار زدن رؤساي غيرخودي برخي فدراسيون ها و زمينه چيني براي انتخابات آينده كميته ملي المپيك و...
پس بتاز جناب وزير، جناب معاون و جولان بده آقاي فوتباليست و دلال عزيز و گرامي... بهشت مبارك تان باد.
سوت پايان
قصه پر غصه فوتبال در كشور ما پاياني ندارد و گويا تازه آغاز راهي است كه هيچ برگشتي در آن نيست؛ درست مثل گراني! چيزي ارزان نمي شود ولي در بلند مدت كمي از آن افزايش لجام گسيخته پايين مي آيد؛ همين! داستان دلال بازي و پول شويي هم در فوتبال ما پذيرفته شده و عبارت «حرفه اي» هم جوري براي مديران و مسئولان اين ورزش جا افتاده كه انگار دست جنباندن براي تغيير نگرش فوتبال مساوي است با ريخت و پاش، خيلي دور از ذهن است. اي كاش فقط اين همه ريخت و پاش بيت المال فايده اي هم داشت اما آمار چيز ديگري مي گويد و موفقيت هاي وحشتناك (؟!)تيم ملي فوتبال و ساير تيم هاي ورزشي و گاف هاي ستاره دار فوتبال كشورمان نشان
مي دهد كه به شكل مالي خيلي حرفه اي شده ايم اما در سطح استانداردهاي بين المللي هماني بوديم كه بوديم! ماشين بازيكنان و منازل و محافل و تفريحاتشان خيلي عوض شده اما در همچنان بر همان پاشنه مي چرخد و خارجي ها هم اين چرخش را دريافته اند. مي آيند پولشان را مي گيرند و كاري هم نمي كنند و مي روند! راستي وزير ورزش و جوانان آيا فرزند دم بخت دارد تا بداند هزينه اجاره يك خانه 50متري در مناطق جنوب شهر چقدر است؟ آيا آمار بيكاري جوانان را روبروي ميز اتاقش نصب كرده؟ يا اينكه فكر مي كند با برگزاري يك جشنواره تزييناتي و رسيدن به وظيفه مهم راضي نگهداشتن فوتباليست ها، همه كارهايي است كه بايد انجام دهد؟! كاش وزارتخانه نداشتيم!
 


خشت اول

سر چندر غاز!

بعد از هدفمند شدن يارانه ها در كشور، هر برگ اسكناس هزار توماني هم حكم چك پول 100هزار توماني دارد و به راحتي از جيب آدم ها جدا نمي شود...قدر قطره قطره يارانه دريافتي را بدانيد !
} زن و مرد در يك عصر دل انگيز كنار هم راديو گوش مي كنند...هر دو مي خواهند موضوعي را به هم بگويند...كمي دست دست مي كنند و ...{
زن: چه عصر خوبيه؟
مرد: آره ...اتفاقا منم مي خواستم همينو بگم...راستي اين پيرهنت خيلي قشنگه !
زن: مرسي! دردو بلات بخوره تو سر همه مرداي عالم به ويژه اين اكبرآقا سبزي فروش با اون فولكس داغونش ...
} هردو مي خندند...سكوت ...{
ناگهان هر دو با هم مي گويند: ببين !
مرد: ئه چه جالب خب تو بگو !
زن: نه عزيزم تو بگو !
مرد: نه خب تو اول بگو من بعد از تو مي گم به هر حالlaydies first!
زن لبخند سردي تحويل مي دهد و مي گويد: خب پس بذار يه چاي بهار نارنج برات بريزم ...
مرد: واي مرسي !
زن: مي دوني چيه حميد جان! فردا شب تولد دختر ستاره جونه !
مرد: خب به سلامتي ...
زن: راستش مي خواستم از پس اندازت يه مقدار قرض بگيرم هم كادو بايد بگيرم و هم كفش مناسب ندارم...بفرماييد اينم چايي! نوش جونت .
مرد: }من من كنان...{ آخ عزيزم مي دوني كه هنوز حقوق ها رو واريز نكردن! هميشه اين روزها، من تو سربالايي هستم و با والذاريات تا آخر برج رو مي رسونم .
زن: خاك تو سر بخت سياه من! بده من اون چايي رو !
مرد : حالا چايي رو كجا مي بري؟
زن: در آر اون قند رو! تموم بشه بايد برم از همسايه قرض بگيرم...يعني دود اگزوز فولكس اكبرآقا سبزي فروش تو حلقت كه عرضه نداري 50 تومن پول پس انداز كني واسه زنت! اون كارت يارانه رو زود بده بياد، هي هيچي نگفتم پر رو شدي ...
زن چايي را بر مي گرداند توي قوري و با صداي بلندتر ادامه مي دهد: اي خدا...مردم شوهر دارن ما هم...يعني نشد يه وقت من يه چيزي از تو بخوام تو بگي حله !
مرد: اي بابا...راستي من اصلا كاري نداشتم ها، اين قدر كنجكاوي نكن !
زن: حالا بگو چيكار داشتي، خودتو لوس نكن !
مرد: ولي پيرهنت خيلي قشنگه ها !
زن: ها ها! گول خوردم، يادم رفت كه دوزار پول نداشتي بهم بدي !
مرد: ببين! ما هر هفته با بچه هاي اداره يه تيم 10 نفره مي شيم مي ريم سينما !
زن: خاك تو سر من با اين بخت سياهم...يعني هر هفته مي ري سينما ولي ...
مرد: نه نه! صبر كن...من هميشه داستان رو مي پيچوندم چون هر هفته يه نفر بايد حساب كنه...اما فردا رو خودم قبول كردم...آخه رئيس اداره هم مي آد...بعد ...
زن: آره جون خودت! اين پرويز خان هست، شوهر مليحه، همون كه كچله ولي اون سه تار مو يي كه داره رو، فرق از وسط مي ذاره و هر هفته مي ره انستيتو زيبايي مو تا آخرين كاتالوگ هاي مدل هاي جديد كاشت مو رو ببينه !
مرد: خب !
زن: اين پرويز خان، اگه تو اداره بهش بستني بدن، دستش مي گيره با اتوبوس مي آد خونه تا با همسرش بخوره! اون وقت تو هر هفته مي ري با رفقات سينما...يعني واقعا دود اگزوز اون فولكس اسقاطي اكبرآقا سبزي فروش تو حلقت با اين زندگي كه برا من درست كردي ...
مرد: خفه كردي ما رو با اين دود اگزوز...از كجا بنزين مي آره مي ريزه تو اين قراضه؟ ...حالا واقعا نداري؟ زير اون فرش ماشينيه هميشه 15- 10 هزار تومني قائم مي كردي ولي صبح ديدم چيزي نبود !
زن: وا! تو واسه چي سراغش مي ري؟
مرد: خب از جيب خودم ور مي داري...البته خوبه كه هميشه يه گوشه اي 50-40 تومن پس انداز مي كني ها، ولي الان براي من روز مباداست. باور كن با اين 30 تومني كه بدي، ترفيع رو گرفتم...اون وقت سه تا فولكس اكبر سبزي فروش رو يه جا برات مي خرم .
زن: نمي خوام! لازم نكرده .
مرد: ولي پيرهنت خيلي قشنگه ...
زن: برو سر اصل مطلب !
مرد: آهان...چطوره از دوستات قرض بگيري! مي گي تا آخر برج بهشون مي ديم ...
زن: تو چي؟ يه وقت يه تكون به خودت ندي آنفلونزا مي گيري !
مرد: باشه هر دو به دوستامون زنگ مي زنيم ولي اول تو بزن كه پيرهنتم خيلي قشنگه !
¤
زن در حال شماره گيري...: سهيلا از دوستاي قديميه...نصف شمرون واسه ايناس...الو! سلام، چطوري؟...قربونت برم...تو خوبي؟ الهي فدات شم...دلم برات يه ذره شده .
مرد با صدايي آرام تر: با همين فرمون برو كه خيلي خوبه...اصلا دعوتش كن خونه...يه راست نري سراغ اصل مطلب .
زن: حميد هم خوبه! مرسي...نه طوري نيست...والا چي بگم سهيلا جون...اينم از بخت منه! ديروز كيف پولم رو تو خيابون زدن! روم نمي شه به حميد بگم...مي كشه خودشو از غصه! نه نه...اصلا مهم نبوده چي توش بوده...نه نه...نه پليس نيازي نيست! اراذل و اوباش بودن كه پليس امنيت اجتماعي قراره جمع شون كنه...نه بابا نمي خوام به زحمت بيفتي ...
زن يكدفعه گوشي را قطع مي كند .
مرد: چرا قطع كردي؟
زن: داشت شماره شوهرشو مي گرفت...مي گه تو پليس آگاهي آشنا داره سه سوت كيفتو پيدا مي كنه !
مرد: خب چرا قطع كردي؟
زن: خب كيفي در كار نيست كه...اوه اوه داره زنگ مي زنه...الو سهيلا جون...حميد اومده خونه...من بعدا بهت زنگ مي زنم !
مرد: بده من اون تلفنو! عرضه 200 تومن پول قرض گرفتن نداري؟
زن:30 تومن شد 200تومن؟؟ بيا آقاي عرضه! راستي بليط سينما چنده؟ آخرين فيلمي كه حناق كردين با دوستاتون چي بود؟
مرد بي اهميت شماره مي گيرد: الو رضا جون... سلام...نوكرتم...فدات شم...نيستي؟ با بزرگون مي پري ديگه تحويلمون نمي گيري...هه هه هه...خب چه خبر؟ اصل داستانو بذار بهت بگم...يه خورده پول مي خوام تا آخر برج... چي؟ خب خب...نه بابا! ديشب؟ نچ نچ نچ...بهش دادي؟ چقدري دادي بهش؟ 2 ميليون تومن؟ نه نه! خوب كاري كردي...خدا خيرت بده...نه خودم جورش مي كنم...آره كاش زودتر زنگ زده بودم...باشه! باشه به محمدرضا هم زنگ مي زنم حال و احوال مي كنم، عمل انجام شده ديگه؟ خب به سلامتي...قربونت برم خداحافظ !
زن: خب اين همه پولي كه گرفتي رو چيكار كنيم؟ چه جوري خرج كنيم؟ مي خواي يه كم شو قرض بديم به اين اكبر آقا سبزي فروش يه رنگي به اون فولكسش بزنه؟
مرد: جدا تو هيچي پول كنار نداري؟ تو اون صندوق لوازم آرايشت هم نداري؟
زن: اونجا رو هم رفتي سر زدي؟ واقعا كه ...
مرد: ببين! به نظرم بايد بريم يه سر خونه آقاجون...هم صله رحمه هم زير فرش اتاق كوچيكه هميشه 50-40 تومن واسه من كنار مي ذارن...اين قديميا بي حساب و كتاب نبوده كاراشون...هميشه يه گوشه اي پول داشتن براي روز مبادا...البته زن هم بايد زن باشه !
زن: خوبه حالا! من خودم 20 تومن پس انداز دارم !
مرد: جان من؟ كجاست؟ نكنه گذاشتي پشت قاب كوبلن دوزيه اتاق خواب؟
زن: حميد خيلي پر رويي، اونجا رو هم دستبرد زدي؟
و اين داستان ادامه دارد...احتمالا براي خريد يك عدد مرغ براي شام آخر هفته كه ميزبان اعضاي خانواده همسر باشند .
محسن حدادي
 


سفالگري و شيشه گري كنار خيابان براي همه (پياده رو)

در گرما گرم آغازين روزهاي تابستان وقتي داري آرام آرام در پياده روي باصفاي خيابان ولي عصر(عج) قدم مي زني، فضايي مطبوع و دلنشين تو را جذب مي كند، جايي كه رهگذران مي توانند دقايقي هر چند كوتاه به ديدار كارگاه و نمايشگاهي بروند كه هنرمندانش سايباني براي فرهنگ و هنر آن محسوب مي شوند . يك اتفاق نو و كاربردي براي آشتي نسل جوان با هنرهاي اصيل ايراني در مرز فراموشي.
در بدو ورود به رواق هنر (خيابان ولي عصر(عج) نرسيده به تقاطع طالقاني) با جمعيتي مواجه مي شويد كه اطراف هنرمند جواني را كه مشغول ساخت خرمهره است احاطه كرده اند. «احمدرضا علاء الديني» در حال حاضر دانشجوي كارشناس ارشد پژوهش هنر است. او كه متولد 1369 است ساخت خرمهره را از بيست سالگي به عنوان پروژه پايان نامه خود آغاز كرده و حالا اين هنر جزء دغدغه هاي اصلي او به شمار مي رود. علاء الديني علاوه بر آنكه وفق سنت پيشين اشكالي با همان طرح و رنگ آبي فيروزه اي ساخته، ابداعاتي در كار خود داشته كه جاذبه خاصي در آثارش پديد آورده كه مي تواند آذيني زيبا براي هر مكاني محسوب شود .
هم جوار اين غرفه، «بهزاد نقاش» مشغول نقاشي بر پشت شيشه است؛ هنري كه رد پاي آن را مي توان در آثار تاريخي متعلق به دوران زنديه و پس از آن در موزه«نقاشي پشت شيشه» يافت و هنرمنداني از دوره زنديه چون «آقلا صادق»، «آقا نجف» و «آقا زمان» و از دوره قاجار «مهر علي»، «استاد احمر» و دوره معاصر «عبدالجليل»، «عبدالحميد»،«حسين همداني» و از دو دهه اخير «امير رحيمي»، «مهين عظيما»، «عفت رحيمي»، «محمد علي ذوالقدر» را نام برد. هنري كه قدري مهجور مانده و هم اكنون تعداد انگشت شماري از هنرمندان به نقاشي پشت شيشه مي پردازند و اكنون «بهزاد نقاش» ميراث دار هنري است كه از پدرش كه در نخستين همايش هنرهاي فراموش شده، مورد تقدير فرهنگستان هنر قرار گرفت، آموخت. كارهاي او اگرچه با تمي مذهبي و كهن خلق شده ولي استفاده از ظرايفي كه در آثارش به كار برده كارش را نو و تازه مي نماياند .
هنرمند ديگري نيز در مقابل او در حال نقاشي پشت شيشه است. «مرتضي قاسمي» متولد 1323 است. وي نخستين نقاشي پشت شيشه اش را در پانزده سالگي انجام داد و به گفته خودش مدت كوتاهي شاگردي «قوللر آغاسي» را كرد و پس از مدتي استاد به او توصيه كرد نقاشي پشت شيشه را پي بگيرد. آثار وي نيز داراي مضامين مذهبي و اساطيري است و اگرچه هنرش تا سال ها مورد بي مهري قرار گرفته ولي هيچ گاه انگيزه اش را براي خلق آثاري جديد از دست نداده و پختگي در آثار و استفاده از رنگ هاي گرم و زيبا نشان از بالندگي وي در اين هنر دارد .
دو غرفه نيز مختص كارهاي سفالي است و سفالگرهايي كه هر كدام با چرخ هاي خود مهارت پنجه هنرمندانه را با گردش چرخ و خلق آثار زيبا نشان مي دهند. «سعيد سالكي» هنرمند جواني كه 15 سال است به عنوان كارشناس ميراث فرهنگي مشغول فعاليت و آموزش در داخل و خارج از ايران است به همراه «محمدعلي سجادي» كه كارشناس ارشد رشته صنايع دستي است و 18 سال سابقه فعاليت در اين هنر را دارد در حال ساخت و آموزش سفالينه هاي زيبا هستند .
از ديگر هنرمندان به نامي كه در اين كارگاه و نمايشگاه شركت كرده اند مي توان از «محمد حميدي بهشتي» نام برد. او متولد 1323 است و از 15 سالگي وارد كار شيشه شده و او را در بازار شيشه به عنوان اولين توليدكننده اجناس گل برجسته طرح چك مي شناسند. حميدي يكي از سرشناس ترين هنرمنداني است كه در نمايشگاه ها و بازارهاي خارجي نيز از شهرت بسيار برخوردار است. چراغ هاي لاله، گلدان ها و ديگر آثارش در دل و ذهن هر بيننده اي باقي مي ماند و جلوه اي با شكوه از فرهنگ و هنر ايراني را به نمايش مي گذارد .
« نقاشي روي چيني، كريستال و سراميك» نيز در اين كارگاه توسط هنرمند ديگري با عنوان »يوسف جوادي« آموزش داده مي شود. وي كه متولد 1335 است و سابقه اي 44 ساله در اين هنر دارد طي سال ها با تمامي فوت و فن هاي اين كار آشنا است و در كار خود تبحري خاص دارد. جوادي داراي مدرك درجه 2 هنرمندي است و در نمايشگاه هاي داخل و خارج از كشور شركت داشته است. آثار او نيز نشانگر تمدن چند هزارساله ايران در طراحي و ساخت شيشه است .
در گوشه اي ديگر از اين كارگاه «پرويز قلي زاده» را مي بينيد كه در حال تراش بر روي شيشه است. قلي زاده متولد 1331 است و از 10 سالگي كار تراش شيشه را در كارگاه عموي خود آغاز كرده، در آن زمان آموزش تراش شيشه كه رشته مورد علاقه وي بود با دشواري هايي همراه بود. او با مهارتي خاص و با ظرافتي تمام خطوطي را آنچنان در موازات هم تراش مي دهد كه مخاطبين را شگفت زده مي كند و اين كار مستلزم علاقه و پشتكار فراواني است زيرا كه ناشيانه عمل كردن در اين كار بيم آن مي رود كه فرد را دچار صدماتي نمايد. قلي زاده سال ها سابقه تدريس در موزه آبگينه و سفال و دانشگاه هاي هنر، سوره ، الزهرا و ... را داشته است و مولف كتاب بررسي و ارائه تراش شيشه قديمي و معاصر است .
غرفه « فرامرز فرشاد» نيز از غرفه هاي پر مخاطب است، او متولد 1340 است و هنر «شيشه گري دمي» را در كارگاه هاي تخصصي در آلمان آموزش ديده و حال اشكال تزييني را توليد مي كند كه بسيار مورد توجه است و در حال حاضر توانسته با استفاده از 3 رنگ اصلي و 8 رنگ فرعي اجسامي را بسازد كه در نوع خود بي نظير بوده و رقيبي تاكنون دركار خود نداشته است. فرشاد تا كنون توانسته در نمايشگاه هاي بين المللي نيز شركت كرده و آثارش را در معرض ديد مخاطبين قرار دهد .
كارگاه آبگينه و سفال از يكشنبه 4 تيرماه آغاز شده و به مدت يك ماه از ساعت 16 تا 20 همه روزه به غير از جمعه ها براي كليه شركت كنندگان به صورت آزاد و رايگان برگزار مي شود و علاقه منداني كه مي خواهند در اين كارگاه شركت كنند مي توانند به نشاني خيابان ولي عصر(عج)، پايين تر از طالقاني ، شماره 1552، رواق هنر فرهنگستان هنر مراجعه نمايند . حضور براي عموم مردم آزاد است.
مولود زندي نژاد
 


تلنگر

من هرگز متهم به انجام كار خلافي نشده ام، اما زندگي خيلي ها به خاطر من از هم پاشيده، كشتي هاي زيادي در آب فرو رفته، شهرها به آتش كشيده شده، دولت ها سرنگون شده و جنگ ها به شكست انجاميده است .
من هرگز حرفي حاكي از نامهرباني بر زبان نياورده ام و ضربه كشنده اي بر سر كسي نزده ام اما به خاطر من خانه ها ويران شده، دوستي ها به هم ريخته، خنده بر لبان كودكان خشكيده، سيل اشك از چشم همسران جاري گشته، برادران و خواهران به فراموشي و پدران و مادران، دلشكسته و غمگين به گور سپرده شده اند .
من ذره اي افكار شيطاني در سر ندارم، اما به خاطر من چه استعدادهايي كه به هيچ و پوچ بدل شده، نزاكت و مهرباني به هيچ گرفته شده و نويد موفقيت و سعادت حاصلي جز غم و اندوه و نكبت به بار نياورده است .
من صدايي ندارم، سكوت محضم. بي ريشه ام و نويدي جز غم و اندوه و بدبختي ندارم. شايد لحظه اي مرا به نامم صدا نزنيد، اما مطمئن هستم كه شخص شخيص شما با من آشناييد .
اسم من؟... سهل انگاري است


بوي بارون

گل مي دهم به بوي بهاري كه مي رسد
چشمم به در به ديدن ياري كه مي رسد
تكرار مي شود غزل انتظار من
هرشب به نامه آينه داري كه مي رسد
بغض هزار پنجره را اشك مي شوم
در تار و پود نغمه تاري كه مي رسد
فردا تبي دوباره به خورشيد مي دهد
از آسمان تيره شراري كه مي رسد
روشن ز آيه هاي خدا مي شود زمين
در برق ذوالفقار سواري كه مي رسد
محبوبه بزم آرا
 


ساعت 25

شخصي به باغ زيبايي مي رود و يك گل سرخ كه شبنمي بر آن نشسته و رنگ و بوي دل انگيزي دارد نظرش را جلب مي كند. دستش را به سمت آن مي برد تا بتواند آنرا لمس كند كه به ناگاه تيغي دستش را مي خراشد . با حيرت مي پرسد: خدايا اين همه لطافت و زيبايي را آفريدي و در كنارش اين تيغ تيز و سخت را گذاشتي ؛ علت اين همه بي سليقگي چيست؟ باغبان هستي به او جواب مي دهد «اگر اين تيغ نباشد، تو هرگز به لطافت و نرمي گلبرگ هاي گل سرخ پي نخواهي برد و شكرگزار اين همه زيبايي نخواهي شد زيرا خلقت جهان جمله اضداد است !»
حال اگر به هستي همچون باغي و به انسان ها همچون گل هاي آن باغ نگاه كنيم، با گل هاي مختلفي مواجه مي شويم، گل هاي خوشبو و خوشرنگ كه تيغ هم دارند و گلهايي كه اساسا نه رنگ و بويي دارند و نه تيغي .
به ياد داشته باشيم هر گاه به كسي كه به نوعي درباره ما بدي روا داشته خوب نگاه كنيم؛ فرشته اي را مي بينيم كه در وجودش سقوط كرده است. آنچنان كه وجود شيطان طعم شكرين حضور خداوند را در كام بندگان مي چشاند، حضور آدم هاي كاكتوسي نيز شناخت قدر و قيمت انسان هاي خوب است .
¤
روزي دلاك كيسه كشي در حمام مشغول كيسه كشي ابوسعيد ابوالخير بود و چرك هاي دست او را در بالاي بازويش جمع مي كرد و در حين اين كار از ابوسعيد پرسيد اي شيخ در يك كلام بگو جوانمردي يعني چه؟ ابوسعيد نگاهي به چرك هايي كه دلاك روي بازويش جمع كرده بود انداخت و گفت: جوانمرد آن است كه چرك را به روي يار نياورد .
 


ويتامينه

چاپ سوم رازهاي دهه شصت جلد چهل و دوم از مجموعه نيمه پنهان موسسه كيهان زير عنوان «تاريخ پژوهي انقلاب»منتشر شد . « رازهاي دهه شصت » نوشته مرتضي صفار هرندي كه از سوي موسسه كيهان و در قالب كتاب هاي « نيمه پنهان» منتشر شده، كه به اعتقاد نويسنده جرقه توليد و نگارش آن انتخابات سال 88 و حضور يك كانديداي متفاوت كه ميراث اولين اختلاف انگيزي در صف اسلام خواهان طرفدار راه امام در دهه اول جمهوري اسلامي بوده است .
هرندي در مقدمه خود مي نويسد: «جو زدگي و راديكاليسم هزينه ساز و آشوب آفرين بخشي از بازيگران انتخابات رياست جمهوري در 22 خرداد 88، اندك اندك فضا را براي طرح عريان حوادث دوراني فراهم ساخته بود كه محل اتكاي تبليغات آن ها براي خود به شمار مي رفت .»
«ژست راديكالي، ماهيت ليبرالي، تقابل با 98درصد، صف آرايي سكولارها مقابل امام و امت، دولت موقت، اعتدال گرا يا ناتوان، سياست خارجي دولت موقت،نخستين شركاي فتنه نفاق، سيدحسن آيت يك معما، منافقين و تسخير لانه جاسوسي، بني صدر؛ نقطه الحاق چپ و راست، راز سر به مهر هشتم شهريور، كابينه موسوي؛ چالش گاه خط امام، نامه
6 فروردين، رنجنامه و باقي قضايا...» عناوين برخي بخش هاي اين كتاب است كه در 5 فصل از پيروزي انقلاب تا رحلت امام(ره) را بررسي كرده است .
در بخشي از كتاب در خصوص حزب جمهوري اسلامي مي خوانيم :
اين سخن كه در نظر گرفتن عناويني مثل «چپ گرا» و «راست گرا» براي نيروهاي سياسي فعال كنوني كشور با مفهوم واقعي اين عنوان ها منطبق نيست، بسيار تكرار شده، اما كاربرد اين عناوين در مباحث سياسي داخلي تقريباً به صورت يك عادت ناخواسته درآمده است. در اواسط دهه هفتاد افرادي مثل بهزاد نبوي و همفكرانش الفاظ جديدي را نيز به اين دسته بندي (چپ گرايي و راست گرايي) الصاق كردند. گويا آنان از ياد برده بودند كه در ابتداي دهه شصت عنوان چپ و راست در مجموعه خط امامي ها يك دشنام سياسي محسوب مي شد و اصلا هويت «خط امامي»، از دل نفي چپ گرايي و راست گرايي سربرآورد. شايد گذر زمان اين واقعيت را در ذهن آنها به طاق نسيان سپرده بود كه در اكثر مراسم ها و اجتماع هاي سال هاي اول پيروزي انقلاب، مردم با خشم بسيار شعارهايي مثل «اسلام پيروز است، چپ و راست نابود است» را سر مي دادند. اينكه چگونه اين دشنام هاي سياسي در محاوره سياستمداران و سپس مردم به صورت نشانه هاي تمايز صاحبان سليقه هاي مختلف در درون جريان خط امام درآمد، مسئله اي است كه بايد آن را در بروز اولين دسته بندي هاي داخلي اين جريان، در سال 1360 ريشه يابي كرد؛ چه بسا برخي از مشابهت هاي فكري شبه سوسياليستي به همراه سابقه دوستي افرادي مثل بهزاد نبوي و موسوي خوئيني ها با برخي از عناصر چپ گرا و التقاطي مخالف امام و روحانيت، به شائبه همدستي آنها و دوستانشان در فاجعه هشتم شهريور و انحراف پرونده آن بيشتر دامن مي زد.
اين كتاب در 360 صفحه همراه با آلبوم تصاوير و نمايه با قيمت 7500 تومان منتشر شده است كه ساكنان تهران با تماس تلفني
با 20-88557016 مي توانند كتاب را بدون هزينه ارسال در منزل يا محل كار خود دريافت كنند.
 


(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14