(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 18 مرداد 1391 - شماره 20277

اينجا همه دست به دست هم داده اند                                                     نسخه PDF

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir


اينجا همه دست به دست هم داده اند

اون وقت حاج عبدالله هم دنبال يه مهندس راه و ساختمون مي گشت كه وارد باشه و بتونه كار راه سازي رو راه بندازه. گفت: كجا؟
كمي براش درباره بشاگرد و كار راه سازي اون جا توضيح دادم. گفت:بريم ببينيم.
رفتيم تهران و از اون جا هم با هواپيما رفتيم بندرعباس. يكي از بچه ها تو فرودگاه اومده بود دنبالمون. با هم راه افتاديم سمت ميناب و بعد خميني شهر. تو راه خودش وضعيت راه رو ديد و با بدنش لمس كرد! من هم براش وضعيت رو توضيح مي دادم.
دوشبي رو هم كه اون جا بوديم پيش حاجي مي خوابيد. اون دو شب ما نفهميديم حاجي چي بهش گفت كه قبول كرده بود بياد بشاگرد كار كنه. رفت وسايلش رو جمع كرد و اومد. 1
كار ديگري كه بايد انجام شود، گرفتن نقشه است. حاج عبدالله با پرس وجوهايي كه مي كند متوجه مي شود كه تنها نقشه اي كه از بشاگرد وجود دارد، نقشه هاي هوايي منطقه، در سازمان جغرافيايي نيروهاي مسلح است. نامه اي مي نويسد و تقاضا مي كند كه اين نقشه ها را به آن ها بدهند. حاج امير نامه را مي گيرد و به تهران مي رود، در مراجعه اول جواب رد مي شنود، اما بالاخره بعداز چهار مرتبه رفتن به سازمان جغرافيايي، نقشه يك به پنجاه هزار منطقه را مي گيرد و به بشاگرد مي برد. البته در اين نقشه ها اسمي از روستاها نيست و فقط ارتفاعات را نشان مي دهد.
مهندس خالقي نقشه ها را تحويل مي گيرد و روي آن ها كار مي كند. حاج عبدالله هم كه تمام هم و غمش راه سازي شده است، همراه مهندس به بررسي نقشه ها مي نشينند و بعداز يكي، دو روز مطمئن مي شوند كه تنها از كار روي اين نقشه ها به نتيجه اي نمي رسند. اين منطقه و كوه هايش طوري هستند كه بايد براي تعيين مسير راه ها خودشان به صحنه بروند و ارتفاعات و مسيرها را بررسي كنند.
حاج محمود والي: اصل كار مسيريابي براي ساختن راه ها با خود حاجي بود. حاجي مي خواست بهترين و سريع ترين راه ها رو بزنه، به شرطي كه بولدوزر ما زورش برسه. حاجي خودش تو همه مسيريابي ها بود. گاهي مهندس خالقي همراهش بود و گاهي هم راننده بولدوزر.
معمولا يكي، دو تا از بشاگردي هايي كه كوه ها رو خوب مي شناختن با حاجي بودن، به خصوص يه نفر به اسم احمد پيري زاده كه عين كف دستش اين كوه ها رو مي شناخت.
حاجي با اين احمد، پياده راه مي افتادن تو كوه ها و بهترين مسير رو پيدا مي كردن.
گاهي براي اين كه راه بين دو نقطه رو معين كنن، چند تا مسير رو مي رفتن. اهالي هم كه دوست داشتن راه از نزديك روستاهاشون رد بشه، هر كدوم مي اومدن پيش حاجي مي گفتن حاجي بيا اين مسير روببين، اين هم كوتاه تره، هم صافه و زودتر ساخته مي شه. حاجي هم نمي گفت نمي آم، مي رفت اون مسير رو هم مي ديد. باز يكي ديگه مي اومد مي گفت نه حاجي، اين مسير خيلي بهتره، حاجي مي رفت اون رو هم مي ديد. شايد تا سه، چهار تا مسير رو حاجي مي رفت، همه رو هم پياده. ساعت هم مي برد و زمان مي گرفت كه ببينه كدوم كوتاه تره. بعد همه رو يادداشت مي كرد و بالا و پايين مي كرد و يكي از مسيرها كه بهتر بود رو انتخاب مي كرد. گاهي يه مسير خيلي خوب و كوتاه بود، اما راننده بولدوزر مي گفت حاجي اين نمي شه، زور ماشين ما نمي رسه اين راه رو بزنه. باز مي رفتن رو يه مسير ديگه.
حاجي سعي مي كرد مسيري رو انتخاب كنه كه كمترين رودخونه رو داشته باشه، چون هر راهي كه تو مسير رودخونه بود، اگر بارون مي اومد خراب مي شد؛ مگر اين كه پل مي زديم كه امكانش نبود. البته امكان نداشت تو بشاگرد راهي بزني كه از مسير رودخونه ها عبور نكنه. اما حاجي سعي مي كرد كمترين تقاطع رو با رودخونه ها داشته باشه.
من هم چند بار رفتم براي مسيريابي، اما من اصلا توان اين كارها رو نداشتم. حاجي مي رفت و مي اومد؛ مثلا مي گفت: محمود! تو هم اين مسير رو برو ببين. بگو نظرت چيه!
من دو ساعت مي رفتم، برمي گشتم، مي گفتم: بابا تو هم جوني داري! توي اين كوه ها برو و بيا، گرسنه، تشنه، همش پاي پياده، زيرآفتاب من كه از خستگي افتادم! اما حاجي يه چفيه مي بست به سرش و با يه عشقي مي رفت تو اين كوه ها براي مسيريابي. عمرش رو توي اين راه ها گذاشته بود!2
حاج عبدالله هر روز صبح زود از خميني شهر به دل كوه ها مي رود تا مسيريابي كند و وقتي برمي گردد آفتاب غروب كرده است. بومي ها به راه رفتن عادت دارند. اما مهندس و راننده بلودوزر و حتي بقيه بچه هاي امداد كه با حاجي مي روند، كم مي آورند و به حاجي اعتراض مي كنند كه ديگر توان راه رفتن نداريم. حاجي يك جفت كفش «كي كرز» مناسب كوه هم گرفته است تا راحت تر اين مسيرها را طي كند!
حاج امير والي: وقتي مسير راه معلوم شد، حاجي با مهندس خالقي و راننده بولدوزر مي رفتند تا راه رو ميخ كوبي كنن و راننده رو توجيه كنن. بعضي جاها كه مي خوان راه رو ميخ كوبي كنن، ميخ هاي علامت دار مخصوص همين كار رو مي زنن. يه جاهايي هم آرماتور فرو مي كردن توي زمين، اما حاجي اينجا ميخ كوبي محلي انجام مي داد، چند تا سنگ رو هم مي گذاشت به عنوان ميخ كوبي! خود راننده هم مسير رو مي اومد تا بعد كه مي خواد راه رو بزنه گم نكنه؛ مثلا پونصد متر از راه رو كه نشونش مي دادن، اين بايد هشت تا ده روز روي اين راه كار مي كرد. خيلي بازكردن راه سخت بود، چون همش سنگ و كوه بود. 3
با شروع به كار بولدوزر، هر متري كه از راه ساخته مي شود، تمام بشاگرد خوشحال مي شود. از همه بيشتر خود حاج عبدالله. حاج محمود و حاج امير و بچه هاي امداد بيشتر از شادي حاج عبدالله خوشحالند كه چندين ماه دوندگي شبانه روزيش به ثمر نشسته و كوه هاي بشاگرد شروع به شكافتن كرده اند تا راهي ميانشان باز شود، همه مي دانند كه اين تازه اول كار است و ديگر حاج عبدالله شب و روز ندارد تا راه به همه جاي بشاگرد برسد 4. مردم هم آن قدر خوشحالند كه با وجود فقرشان، جلوي بولدوزر گوسفند يا بزي قرباني مي كنند و خدا را شكر مي كنند. آنها به خوبي فهميده اند كه اين شروع آبادي بشاگرد است. مردمي كه چند وقتي است با بيل و كلنگ به جان سنگ ها و صخره ها افتاده اند تا مسيري را بازكنند حالا شاهدند كه كارشان ثمر داده و اين دستگاه توانسته به بشاگرد برسد و راه واقعي را بسازد. راننده بولدوزر كه كارش راه ساختن است، از وضعيت بشاگرد متعجب است، از كوه هاي سخت و زيادش و از فقر و مهمان نوازي هم زمان مردمش و از همه بيشتر از كار بدون خستگي و خالصانه حاج عبدالله.
از همان ابتدا رانندگان بولدوزر ثابت نبودند و گاهي چند نفرشان با هم در بشاگرد بودند و بعد از چند وقت عوض مي شدند.
آقاي صالح كريمي: حاجي مي اومد ما رو مي برد، پياده مسيري كه انتخاب كرده بود مي ديديم. معمولا يكي از محلي ها هم كه كوه ها رو مي شناخت همراهمون بود. ما مسير رو مي ديديم، اگه بولدوزر مي تونست بزنه، مسير رو سنگ گذاري مي كرديم و مي رفتيم شروع مي كرديم. گاهي هم بولدوزر توانش نمي رسيد، اون مسير رو بزنه، با حاجي مي رفتيم يه مسير ديگه رو مي ديديم. حاجي چندين بار اين مسيرهارو پياده مي رفت و مي اومد، طوري كه ما خسته مي شديم و مي بريديم؛ مثلا پنج كيلومتر راه رو سنگ گذاري مي كرديم، اين كه تموم مي شد، حاجي چند كيلومتر ديگه رو معلوم كرده بود، مي رفتيم مي ديديم. پنج كيلومتر راه زدن ممكن بود چندماه طول بكشه، بستگي به جنس كوه هايش داشت. اگه كوه نرم بود زودتر تموم مي شد و اگه يه مقدار سخت تر بود، بيشتر طول مي كشيد. به كوه و گردنه كه مي رسيديم مواد منفجره كه نداشتيم، بايد لبه كوه رو مي بريديم و مي آورديم پايين گاهي بايد هشت متر، ده متر مي آورديم پايين! خب اين خيلي كار سختي بود، چون يه دفعه كنده نمي شد، يكي، دو متر كه مي كنديم زيرش خيلي سفت بود و ديگه نمي شد كار كرد، رها مي كرديم و مي رفتيم جلو. تا يكي، دو هفته اين هوا بخوره؛ مثلا بارون بياد، آب بخوره، نرم بشه، دوباره بياييم نيم متر، يك متر بكنيم و باز بريم، دو هفته بعدش بيايم. همين طوري كار مي كرديم تا اين هشت متر رو بتونيم بياريم پايين. كوه هايي كه سخت بود خيلي كار روش مشكل بود. بولدوزر كم مي آورد و مشكل پيدا مي كرد اگر قطعه اي ايراد پيدا مي كرد، بايد باز مي كرديم، مي برديم براي تعمير.4
يكي از مشكلات كار با بولدوزر، مسئله سوخت بود. چندبار براي آوردن سوخت از بشكه استفاده كردند. يكي از بچه هاي امداد چهار، پنج بشكه را عقب لندكروز مي گذاشت و به ميناب مي برد و با آنها گازوييل را مي آورد. اما اين كار عملي نبود و خطر هم داشت. حاج عبدالله تصميم گرفت مشكل را اساسي حل كند. با كمك هيئت خدمتگزاران بشاگرد يك كاميون مي گيرند و يك تانكر را روي كاميون نصب مي كنند تا سوخت را راحت تر به خميني شهر برسانند.
در ابتداي كار راننده ها مي توانند براي خوابيدن به خميني شهر بيايند و صبح برگردند سر كار، اما وقتي فاصله زياد مي شود برگشتن ممكن نيست.
حاج محمود والي: چادر اين راننده بولدوزر هميشه بين راه بود. هرچي پيشرفت مي كردن، چادر رو جمع مي كردن مي بردن جلو، اين كه شب بيان خميني شهر بخوابن و اين حرفها نبود، چون اين جوري نصف وقتشون تو رفت و آمد مي گذشت. ما يه آشپز باهاشون مي فرستاديم با يه كلمن يونوليتي و موادغذايي، بشكه هاي آب هم براشون مي گذاشتيم، به تداركاتشون مي رسيديم. اين ها يك هفته تو جاده مي موندن، شب همون جا تو چادرمي خوابيدن صبح بلند مي شدن شروع به كار مي كردن، آشپز هم براشون غذا مي پخت.
جمعه ها هم كه مي اومدن خميني شهر، مي رفتن حموم و يه پذيرايي خوبي هم ازشون مي كرديم.
حاجي و ما هم مرتب بهشون سر مي زديم تا كم و كسري يا مشكلي نداشته باشن. حاجي مرتب مي رفت كار و كنترل مي كرد، خيلي دوست داشت به كار راه سازي سر بزنه، ببينه چقدر جلو رفتن، هر مهموني هم مي اومد مي برد كار رو بهش نشون مي داد، هر بار هم كه مي رفت ميناب، يا از ميناب مي اومد، يه ساعتي مي رفت پيش بولدوزرچي ها مي موند.
خيلي هواي اين ها رو داشت، بهشون مي گفت اگه اين راه رو؛ مثلاً يه ماه زودتر بزنيد، بهتون پـاداش مي دم. واقعاً هم به من مي گفت: محمود! پاداش خوبي بهشون بده، حالا پاداش حاجي هم نسبت به اون موقع چيزي نبود. البته حاجي بالاترين حقوق رو هم به اين ها مي داد، چون خيلي كار براش مهم بود و اصلاً تمام توجه حاجي رفته بود به ساخته شدن راه. 5
كار راننده هاي بولدوزر در بشاگرد واقعاً سخت است، اين جا همه عوامل طبيعي و غير طبيعي عليه ساخته شدن راه عمل مي كنند! كوه ها سختند و پيچيده، بارندگي هاي موسمي موجب جاري شدن سيل مي شود، تابستان هم كه گرما امان را مي برد. كار را هم كه تمام مي كنند شب را بايد در چادر كناره راه بمانند تا صبح كار را از نو شروع كنند. جمعه ها كه به خميني شهر مي آيند، تمام سرو رويشان را خاك گرفته و خستگي از صورت هاي آن ها مي بارد.حاج عبدالله هم وضعيت آنها را درك مي كند و سعي مي كند از هر طريق تشويقشان كند و به آنـها روحيه بدهد تا با جديت كار را ادامه بدهند.
آقاي صالح كريمي: وقتي حاجي مي اومد به كار سر مي زد و مي ديد كه مثلاً چند متر كار جلو رفته، خيلي خوشحال مي شد. مي اومد پاي بولدوزر مي گفت: بيا پايين!
مي اومدم پايين، دستم رو محكم فشار مي داد و صورتم رو ماچ مي كرد مي گفت، دستت درد نكنه، خدا قوت.
راه به هر روستايي كه مي رسيد حاجي سريع خودش رو مي رسوند و راه رو نگاه مي كرد، حسابي خوشحال مي شد و از ما هم تشكر مي كرد. 6
روستاهايي كه درمسير راه سازي قرار دارند، وقتي راه به روستايشان مي رسد، همه به استقبال مي آيند و ناباورانه راه را نگاه مي كنند. وقتي اولين بار يك ماشين از اين راه به روستا مي رسد خوشحالي آن ها بي حساب است،اما حاج عبدالله به اين كاربسنده نمي كند، مردم با طعم شيرين ساخته شدن راه ها را بهتر حس كنند، آن هم همه روستاها،نه فقط روستاهاي درمسير. حاجي به گروه راه سازي مي گويد تا هركار مي توانند براي مردم روستاها انجام دهند.
حاج عبدالله مي تواند اول مسير اصلي را بازكند و خميني شهر به ميناب را تمام كند، بعد مسير روستاها را باز كند و به آن ها برسد، اما ديد حاجي طور ديگري است و به هر روستايي كه مي رسد، كار را متوقف مي كند تا مسير روستاها و كارهاي مردم در روستا تمام شود و باز دوباره به مسيراصلي برگردند.
حاج محمود والي: مردم خيلي اين بولدوزرچي ها رو تحويل مي گرفتن و بهشون مي رسيدن، بهشون خسته نباشيد مي گفتن و براشون دعا مي كردن. يه صحنه جالبي بود وقتي كه راه به يه روستا مي رسيد، تازه مردم مي اومدن خواهش مي كردن يه بيل اين جا بزن، اون جا روبه تيغ بنداز. باورش سخته ولي بيشتراز سه روز با همين بيل زدن ها و تيغ انداختن ها بولدوزر تو روستا مي موند خود حاجي يا من هم مي رفتيم بالا سرشون و اين كارها رو براي مردم انجام مي داديم. حاجي خيلي تاكيد داشت كه كارهاي مردم رو براشون انجام بديم؛ مثلاً جلوي كپرها رو شيب مي داديم كه وقتي بارون مي آد، آب وانسته ورد شه، يا اگه يه بلندي جلوي كپري بود، تيغ مي انداختيم و برش مي داشتيم. يا كپر پايين كوه بود و وقتي بارون مي اومد آب كپر رو برمي داشت، مي اومديم يه شيب اون طرف مي داديم كه مسير آب عوض شه و تو كپر نياد. يه جا كـپر نزديك يه پرتگاه بود كه شيب تندي داشت. درستش مي كرديم و يه بلندي جلوي پرتگاه درست مي كرديم كه يه وقت، بچه ها موقع بازي پرت نشن.
من كه معروف بودم به عشق روستا، عجيب بود آن قدري كه دوست داشتم بولدوزر تو روستاها كار مردم رو راه بندازه، خود كار راه سازي رو دوست نداشتم. اكثر روستاها رو هم خودم مي رفتم بالا سر كار؛ مثلاً يه بار بارون شديد اومده بود، مردم كرمستون اومده بودن پيش ما آقا، كپرهامون رو همه آب گرفته . من رفتم ديدم همه كپرها پر آبه، مردم هم آواره شدن بيرون كپرهاشون، بولدوزر هم نزديك بود، آورديمش تو روستا چند روزي جاي كپرها و شيب جلوشون رو درست كرديم و رفتيم. هر جا كه كسي يه تيكه زمين داشت و مي خواست چيزي بكاره حاجي گفته بود براش زمين رو صاف مي كرديم .
1-مصاحبه با حاج امير والي، بشاگرد، 21/11/1387
2-مصاحبه با حاج محمود والي، ميناب، 20/8/1388
3-مصاحبه با حاج امير والي، بشاگرد 21/11/1387
4- مصاحبه با آقاي صالح كريمي، ميناب، 25/8/1388
5-مصاحبه با حاج محمود والي، ميناب، 20/8/1388
6- مصاحبه با آقاي صالح كريمي، ميناب، 25/8/.1388
پاورقي
 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14