شيوه مبارزه پيامبر با منافقين (6)
آخرين جنگي كه آنها
سراغ پيغمبر آمدند، جنگ خندق ـ يكي از آن جنگ هاي بسيار مهم ـ بود. همه نيرويشان را
جمع كردند و از ديگران هم كمك گرفتند و گفتند مي رويم پيغمبر و دويست نفر، سيصد
نفر، پانصد نفر از ياران نزديك او را قتل عام مي كنيم؛ مدينه را هم غارت مي كنيم و
آسوده برمي گرديم؛ ديگر هيچ اثري از اينها نخواهد ماند. قبل از آنكه اينها به مدينه
برسند، پيغمبر اكرم از قضايا مطلع شد و آن خندق معروف را كند. يك طرف مدينه قابل
نفوذ بود؛ لذا در آنجا خندقي تقريباً به عرض چهل متر كندند. ماه رمضان بود. طبق
بعضي از روايات، هوا بسيار سرد بود؛ آن سال بارندگي هم نشده بود و مردم درآمدي
نداشتند؛ لذا مشكلات فراواني وجود داشت. سخت تر از همه، پيغمبر كار كرد. در كندن
خندق، هرجا ديد كسي خسته شده و گير كرده و نمي تواند پيش برود، پيغمبر مي رفت كلنگ
را از او مي گرفت و بنا مي كرد به كار كردن؛ يعني فقط با دستور حضور نداشت؛ با تن
خود در وسط جمعيت حضور داشت. كفار، مقابل خندق آمدند، اما ديدند نمي توانند؛ لذا
شكسته و مفتضح و مأيوس و ناكام مجبور شدند برگردند. پيغمبر فرمود تمام شد؛ اين
آخرين حمله قريش مكه به ماست. از حالا ديگر نوبت ماست؛ ما به طرف مكه و به سراغ
آنها مي رويم.
سال بعد از آن، پيغمبر گفت ما مي خواهيم به زيارت عمره بياييم. ماجراي حديبيّه ـ كه
يكي از ماجراهاي بسيار پرمغز و پرمعناست ـ در اين زمان اتفاق افتاد. پيغمبر به قصد
عمره به طرف مكه حركت كرد. آنها ديدند در ماه حرام ـ كه ماه جنگ نيست و آنها هم به
ماه حرام احترام مي گذاشتند ـ پيغمبر به طرف مكه مي آيد. چه كار كنند؟ راه را باز
بگذارند بيايد؟ با اين موفقيت، چه كار خواهند كرد و چطور مي توانند درمقابل او
بايستند؟ آيا در ماه حرام بروند با او جنگ كنند؟ چگونه جنگ كنند؟ بالاخره تصميم
گرفتند و گفتند مي رويم و نمي گذاريم او به مكه بيايد؛ و اگر بهانه اي پيدا كرديم،
قتل عامشان مي كنيم. پيغمبر با عالي ترين تدبير، كاري كرد كه آنها نشستند و با او
قرارداد امضا كردند تا برگردد؛ اما سال بعد بيايد و عمره به جا آورد و در سرتاسر
منطقه هم براي تبليغات پيغمبر فضا باز باشد. اسمش صلح است؛ اما خداي متعال در قرآن
مي فرمايد: «نّا فتحنا لك فتحاً مبيناً1» ما براي تو فتح مبيني ايجاد كرديم. اگر
كساني به مراجع صحيح و محكم تاريخ، مراجعه كنند، خواهند ديد كه ماجراي حديبيه چقدر
عجيب است. سال بعد پيغمبر به عمره رفت و علي رغم آنها، شوكت آن بزرگوار روزبه روز
زياد شد. سال بعدش ـ يعني سال هشتم ـ كه كفار، نقض عهد كرده بودند، پيغمبر رفت و
مكه را فتح كرد؛ كه فتحي عظيم و حاكي از تسلط و اقتدار آن حضرت بود. بنابراين
پيغمبر با اين دشمن هم مدبرانه، قدرتمندانه، با صبر و حوصله، بدون دست پاچگي و بدون
حتي يك قدم عقب نشيني برخورد كرد و روزبه روز و لحظه به لحظه به طرف جلو پيش رفت.
دشمن سوم، يهودي ها بودند؛ يعني بيگانگان نامطمئني كه علي العجاله2 حاضر شدند با
پيغمبر در مدينه زندگي كنند؛ اما دست از موذي گري و اخلال گري و تخريب برنمي
داشتند. اگر نگاه كنيد، بخش مهمي از سوره بقره و بعضي از سوره هاي ديگر قرآن مربوط
به برخورد و مبارزه فرهنگي پيغمبر با يهود است. چون گفتيم اينها فرهنگي بودند؛
آگاهي هايي داشتند؛ روي ذهن هاي مردم ضعيف الايمان اثر زياد مي گذاشتند؛ توطئه مي
كردند؛ مردم را نااميد مي كردند و به جان هم مي انداختند. اينها دشمن سازمان يافته
اي بودند. پيغمبر تا آنجايي كه مي توانست، با اينها مدارا كرد، اما بعد كه ديد
اينها مدارا بردار نيستند، مجازاتشان كرد. پيغمبر، بي خود و بدون مقدمه هم سراغ
اينها نرفت؛ هركدام از اين سه قبيله عملي انجام دادند و پيغمبر برطبق آن عمل، آنها
را مجازات كرد. اول، بني قينقاع بودند كه به پيغمبر خيانت كردند؛ پيغمبر سراغشان
رفت و فرمود بايد از آنجا برويد؛ اينها را كوچ داد و از آن منطقه بيرون كرد و تمام
امكاناتشان براي مسلمان ها ماند. دسته دوم، بني نضير بودند. اينها هم خيانت كردند ـ
كه داستان خيانت هايشان مهم است ـ لذا پيغمبر فرمود مقداري از وسايلتان را برداريد
و برويد؛ اينها هم مجبور شدند و رفتند. دسته سوم بني قريظه بودند كه پيغمبر امان و
اجازه شان داد تا بمانند؛ اينها را بيرون نكرد؛ با اينها پيمان بست تا در جنگ خندق
نگذارند دشمن ازطرف محلاتشان وارد مدينه شود؛ اما اينها ناجوانمردي كردند و با دشمن
پيمان بستند تا در كنار آنها به پيغمبر حمله كنند. يعني نه فقط به پيمانشان با
پيغمبر پايدار نماندند، بلكه در آن حالي كه پيغمبر يك قسمت مدينه را ـ كه قابل نفوذ
بود ـ خندق حفر كرده بود و محلات اينها در طرف ديگري بود كه بايد مانع از اين مي
شدند كه دشمن از آنجا بيايد، اينها رفتند با دشمن مذاكره و گفت وگو كردند تا دشمن و
آنها ـ مشتركاً ـ از آنجا وارد مدينه شوند و از پشت به پيغمبر خنجر بزنند.
پيغمبر در اثناي توطئه اينها، ماجرا را فهميد. محاصره مدينه، قريب يك ماه طول كشيده
بود؛ در اواسط اين يك ماه بود كه اينها اين خيانت را كردند. پيغمبر مطلع شد كه
اينها چنين تصميمي گرفته اند. با يك تدبير بسيار هوشيارانه، كاري كرد كه بين اينها
و قريش به هم خورد ـ كه ماجرايش را در تاريخ نوشته اند ـ كاري كرد كه اطمينان اينها
و قريش از همديگر سلب شد. يكي از آن حيله هاي جنگي سياسي بسيار زيباي پيغمبر همين
جا بود؛ يعني اينها را علي العجاله متوقف كرد تا نتوانند لطمه بزنند. بعد كه قريش و
هم پيمانانشان شكست خوردند و از خندق جدا شدند و به طرف مكه رفتند، پيغمبر به مدينه
برگشت. همان روزي كه برگشت، نماز ظهر را خواند و فرمود نماز عصر را جلوي قلعه هاي
بني قريظه مي خوانيم، راه بيفتيم به آنجا برويم؛ يعني حتي يك شب هم معطل نكرد؛ رفت
و آنها را محاصره كرد. بيست وپنج روز بين اينها محاصره و درگيري بود؛ بعد پيغمبر
همه مردان جنگي اينها را به قتل رساند؛ چون خيانتشان بزرگ تر بود و قابل اصلاح
نبودند. پيغمبر با اينها اين گونه برخورد كرد؛ يعني دشمني يهود را ـ عمدتاً در قضيه
بني قريظه، قبلش در قضيه بني نضير، بعدش در قضيه يهوديان خيبر ـ اين گونه با تدبير
و قدرت و پيگيري و همراه با اخلاق والاي انساني از سر مسلمان ها رفع كرد. در هيچ
كدام از اين قضايا، پيغمبر نقض عهد نكرد؛ حتي دشمنان اسلام هم اين را قبول دارند كه
پيغمبر در اين قضايا هيچ نقض عهدي نكرد؛ آنها بودند كه نقض عهد كردند.
دشمن چهارم، منافقين بودند. منافقين در داخل مردم بودند؛ كساني كه به زبان ايمان
آورده بودند، اما در باطن ايمان نداشتند؛ مردمان پست، معاند، تنگ نظر و آماده
همكاري با دشمن، منتها سازمان نيافته؛ فرق اينها با يهود اين بود. پيغمبر با دشمن
سازمان يافته اي كه آماده و منتظر حمله است تا ضربه بزند، مثل برخورد با يهود رفتار
مي كند و به آنها امان نمي دهد؛ اما دشمني را كه سازمان يافته نيست و لجاجت ها و
دشمني ها و خباثت هاي فردي دارد و بي ايمان است، تحمل مي كند. عبدالله بن ابي يكي
از دشمن ترين دشمنان پيغمبر بود. تقريباً تا سال آخر زندگي پيغمبر، اين شخص زنده
بود؛ اما پيغمبر با او رفتار بدي نكرد. درعين حال كه همه مي دانستند او منافق است؛
ولي با او مماشات كرد؛ مثل بقيه مسلمان ها با او رفتار كرد، سهمش را از بيت المال
داد، امنيتش را حفظ كرد، حرمتش را رعايت كرد؛ با اينكه آنها اين همه بدجنسي و خباثت
مي كردند؛ كه باز در سوره بقره، فصلي مربوط به همين منافقين است. وقتي كه جمعي از
اين منافقين كارهاي سازمان يافته كردند، پيغمبر به سراغشان رفت. در قضيه مسجد ض
رار، اينها رفتند مركزي درست كردند؛ با خارج از نظام اسلامي ـ يعني با كسي كه در
منطقه روم بود، مثل ابوعامرراهب ـ ارتباط برقرار كردند و مقدمه سازي كردند تا از
روم عليه پيغمبر لشكر بكشند. در اينجا پيغمبر به سراغ آنها رفت و مسجدي را كه ساخته
بودند، ويران كرد و سوزاند. فرمود اين مسجد، مسجد نيست؛ اينجا محل توطئه عليه مسجد
و عليه نام خدا و عليه مردم است. يا آنجايي كه يك دسته از همين منافقين، كفر خودشان
را ظاهر كردند و از مدينه رفتند و در جايي لشكري درست كردند؛ پيغمبر با اينها
مبارزه كرد و فرمود اگر نزديك بيايند، به سراغشان مي رويم و با آنها مي جنگيم؛ با
اينكه منافقين در داخل مدينه هم بودند و پيغمبر با آنها كاري نداشت. بنابراين با
دسته سوم، برخورد سازمان يافته قاطع، اما با دسته چهارم، برخورد همراه با ملايمت
داشت؛ چون اينها سازمان يافته نبودند و خطرشان، خطر فردي بود. پيغمبر با رفتار خود،
غالباً هم اينها را شرمنده مي كرد.
دشمن پنجم عبارت بود از دشمني كه در درون هريك از افراد مسلمان و مؤمن وجود داشت.
خطرناك تر از همه دشمن ها هم همين است. اين دشمن در درون ما هم وجود دارد؛ تمايلات
نفساني، خودخواهي ها، ميل به انحراف، ميل به گمراهي و لغزش هايي كه زمينه آن را خود
انسان فراهم مي كند. پيغمبر با اين دشمن هم سخت مبارزه كرد؛ منتها مبارزه با اين
دشمن، به وسيله شمشير نيست؛ به وسيله تربيت و تزكيه و تعليم و هشدار دادن است. لذا
وقتي كه مردم با آن همه زحمت از جنگ برگشتند، پيغمبر فرمود شما از جهاد كوچك تر
برگشتيد، حالا مشغول جهاد بزرگ تر شويد. عجب! يا رسول الله! جهاد بزرگ تر چيست؟ ما
اين جهاد با اين عظمت و با اين زحمت را انجام داديم؛ مگر بزرگ تر از اين هم جهادي
وجود دارد؟ فرمود بله، جهاد با نفس خودتان3. اگر قرآن مي فرمايد: «الّذين في قلوب
هم مرض4»، اينها منافقين نيستند؛ البته عده اي از منافقين هم جزو «الّذين في قلوب
هم مرض»اند، اما هركسي كه «الّذين في قلوب هم مرض» است ـ يعني در دل، بيماري دارد ـ
جزو منافقين نيست؛ گاهي مؤمن است، اما در دلش مرض هست. اين مرض يعني چه؟ يعني ضعف
هاي اخلاقي، شخصيتي، هوس راني و ميل به خودخواهي هاي گوناگون؛ كه اگر جلويش را
نگيري و خودت با آنها مبارزه نكني، ايمان را از تو خواهد گرفت و تو را از درون پوك
خواهد كرد. وقتي ايمان را از تو گرفت، دل تو بي ايمان و ظاهر تو باايمان است؛ آن
وقت اسم چنين كسي منافق است.
اگر خداي نكرده دل من و شما از ايمان تهي شد، درحالي كه ظاهرمان، ظاهر ايماني است؛
پابندي ها و دلبستگي هاي اعتقادي و ايماني را از دست داديم، اما زبان ما همچنان
همان حرف هاي ايماني را مي زند كه قبلاً مي زد؛ اين مي شود نفاق؛ اين هم خطرناك
است. قرآن مي فرمايد: «ثمّ كان عاق به الّذين أساؤا السّوأي أن كذّبوا ب آيات الله
و كانوا ب ها يستهز ءون5»؛ آن كساني كه كار بد كردند، بدترين نصيبشان خواهد شد. آن
بدترين چيست؟ تكذيب آيات الهي. در جاي ديگر مي فرمايد: آن كساني كه به اين وظيفه
بزرگ ـ انفاق در راه خدا ـ عمل نكردند، «فاعقبهم ن فاقاً في قلوب ه م لي يوم يلقونه
ب ما أخلفوا الله ما وعدوه و ب ما كانوا يكذ بون6»؛ چون با خدا خلف وعده كردند، در
دلشان نفاق به وجود آمد. خطر بزرگ براي جامعه اسلامي اين است؛ هرجا هم كه شما در
تاريخ مي بينيد جامعه اسلامي منحرف شده، از اينجا منحرف شده است. ممكن است دشمن
خارجي بيايد، سركوب كند، شكست دهد و تار و مار كند، اما نمي تواند نابود كند.
بالاخره ايمان مي ماند و در جايي سر بلند مي كند و سبز مي شود. اما آنجايي كه اين
لشكر دشمن دروني به انسان حمله كرد و درون انسان را تهي و خالي نمود، راه، منحرف
خواهد شد. هرجا انحراف وجود دارد، منشأش اين است. پيغمبر با اين دشمن هم مبارزه
كرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سوره مباركه فتح / آيه 1 2. به طور موقت
3. وسائل الشيعه / ج 11 /ص 122 ، « مرحباً ب قوم قضوا الج هاد الأصغر و بق ي عليه م
الج هاد الأكبر، فق يل : يا رسول الله ما الج هاد الأكبر؟ قال : ج هاد النّفس.»
4. سوره مباركه توبه / آيه 125 5. سوره مباركه روم / آيه 10
6. سوره مباركه توبه / آيه 77
پاورقي
|