(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


دوشنبه 09 اردیبهشت 1392 - شماره 20476

PDF نسخه

نگاهی به سی‌ویکمین جشنواره فیلم فجر (بخش آخر)
روایت امیرحسین فردی از سینما
پشت پرده جشنواره فیلم های ایرانی در لس آنجلس
   


سعید مستغاثی
یکی از موضوعاتی که همواره به عنوان عامل اصلی رکود و عقب‌ماندگی و بی‌رمقی سینمای ایران مطرح شده (وامسال هم از جمله بحث‌های محوری گروهی از روشنفکران و شبه روشنفکران بود و متاسفانه گریبان تحلیل‌های برخی از منتقدین مستقل را نیز گرفته بود) بحث سینمای سفارشی و دولتی بوده و هست که گفته می‌شود مانند خوره، سینمای اصیل و استاندارد را نابود ساخته و به جای آن سینمایی بی‌خاصیت و خنثی و غیراستاندارد و حکومتی یا ایدئولوژیک و شعاری برجای می‌گذارد. به نظر می‌آید این بحثی اساسی است که متاسفانه برخی نظریه‌پردازان و منتقدان و کارشناسان و حتی بعضی مسئولین و مدیران این سینما را به بیراهه برده و به اصطلاح به آنان آدرس غلط می‌دهد.
برای دریافت بهتر مطلبی که به دنبال می‌آید، در ابتدا بایستی سینمای سفارشی و دولتی را معنی کرد. متاسفانه بسیاری از مفاهیم و معانی که معمولا توسط گفتمان شبه روشنفکری مطرح می‌گردد، گرفتار تعابیر وتفاسیر فرامتنی و فراواقعی است. یعنی پیش از آنکه مخاطب با عقل و منطق و براساس ادله علمی بر روی مفهوم ذکر شده تعمق و تدبر کند با یک سری شعار و شعر و استفاده از احساسات و تعصباتی که طی این 100، 150 سال به این ملت القاء شده، تحت تاثیر قرار گرفته و پیشاپیش قضاوت و نظریاتی بر وی تحمیل می‌شود.
یکی از مفاهیم چالش‌برانگیز، همین مفهوم سینمای سفارشی و دولتی است که بدون هرگونه تبیین و تحقیق، از آن به تعبیر سینمای حکومتی و ایدئولوژیک برداشت شده و فیلم‌هایی که توسط معاونت سینمایی یا بنیاد فارابی و یا سازمان به اصطلاح سینمایی تامین بودجه می‌شوند را در برمی‌گیرد.
آما آیا سینمای سفارشی ما فقط همین نوع یا در نهایت سینمایی است که از چند مرکز و موسسه دولتی دیگر مانند حوزه هنری یا سازمان فرهنگی هنری شهرداری و یا بنیاد شهید و بنیاد جانبازان سفارش و بودجه می‌گیرد و لاغیر؟ اگر چنین است و سازمان‌ها و موسسات و مراکز دولتی و شبه دولتی فوق هم در جهت انقلاب و نظام اسلامی و اهداف و آرمان‌های آن سفارش و بودجه می‌دهند، پس چرا بنا بر شواهد موجود و اظهارنظر کارشناسان و منتقدان و اعتراف خود مسئولین و مدیران این سینما، سینمای ایران فاصله‌ای زیاد با گفتمان انقلاب اسلامی داشته و دارد و از باورها و اعتقادات و آرمان‌های مردم و انقلاب تا این اندازه دور است؟ چرا به گفته خود رئیس سازمان سینمایی، مردمی که در راهپیمایی 22 بهمن شرکت کرده بودند یعنی آنان که سمبل آرمان‌ها و اهداف انقلاب و نظام اسلامی هستند، جایی در این سینما ندارند؟ چرا به قول دبیر پیشین جشنواره فیلم فجر، جایی برای جانبازان یعنی یکی از صاحبان اصلی این انقلاب در سینمای ایران وجود ندارد؟ پس آن سینمای ایدئولوژیک و حکومتی کجاست؟ آیا همین سینمایی است که طی سال‌های گذشته بزرگترین چالش را برای جامعه ایرانی ایجاد کرده و با مجموعه‌ای از فیلم‌های درباره خیانت و مهاجرت و فروپاشی خانواده و تزریق بحران به جامعه و ضدعقاید و ارزش‌های دینی و عرفی مردم، اکثریت قریب به اتفاق ملت ایران را از خود رانده و اقشار مختلف مردم مسلمان و ائمه جمعه و جماعات و نمایندگان مجلس را علیه خود شورانده است؟
چرا در این سینمای سفارشی و دولتی همه حیثیت دینی و ملی جامعه زیر علامت سؤال می‌رود و کلیت ارزش‌های ایدئولوژیک نظام جمهوری اسلامی، با تمسخر و مضحکه و تناقض مواجه می‌گردد؟ چرا این همه فیلم علیه حکم قرآنی قصاص ساخته می‌شود؟ چرا این تعداد فیلم علیه نهاد مقدس خانواده و اصل ازدواج که از سوی حضرت رسول(ص) به جد توصیه شده است، جلوی دوربین می‌رود؟ چرا این همه فیلم ضد دفاع مقدسی که هشت سال همه دنیا با ملت ایران جنگیدند، تولید می‌شود؟ چرا این تعداد فیلم در دفاع از فتنه‌ای که مردم ایران حیثیت خود و انقلاب را پای آن هزینه کردند و رهبر معظم انقلاب بارها و بارها از آن به عنوان یکی از نقاط تلخ تاریخ انقلاب یاد نمودند، ساخته می‌شوند؟ چرا فیلم دولتی و سفارشی پس از گذشت 34 سال از پیروزی انقلاب، هنوز بر طبل دفاع از شاه و ارتش شاهی می‌کوبد؟ چرا فیلم سفارشی که با بودجه دولتی ساخته شده تا حدی مردم ایران را تحقیر می‌کند که نسخه عقب‌افتادگی و بی‌خیالی را برای خلاصی این مردم از مشکلات زندگی می‌پیچد؟ چرا تنها نگاه فیلم ایدئولوژیک و دولتی و به اصطلاح فاخر به تاریخ صدر اسلام، روایت یک عشق مثلثی و ماجرایی تروریستی است؟ چرا تنها حکایت سینمای دولتی و سفارشی ایران از پناهندگان و مهاجران به کشورهای غربی، تصویر یک محیط امن و آرام از کشورهایی است که خود عامل اصلی ناآرامی و طغیان و تنش برای این مهاجران و پناهندگان بودند؟ چرا تنها اشاره سینمای دولتی و سفارشی به ماجرای مهم فرقه‌های انحرافی، نمایش قدرت شیطان‌پرستان و استیصال مراکز و سازمان‌های دولتی است که قصد مقابله با این فرقه‌های مخرب را دارند؟ چرا و چرا و چرا؟
به نظر می‌آید برای رفع پارادوکس‌هایی که از سؤالات فوق و واقعیت‌های طرح شده در آنها حاصل می‌شود، باید نگاه تازه‌ای به سینمای سفارشی و دولتی داشت؟ که آیا سفارش فیلم، تنها در این زمان و از همین چند مرکز محدود دولتی است؟ آیا واقعا این مراکز علاوه بر بودجه، سفارش خود را هم به فیلم‌ساز می‌دهند یا بر یکی از خواسته‌ها و یا پیشنهادهای وی صحه گذارده و تایید آن را سفارش خود به شمار می‌آورند؟ آیا این مراکز با همان حساسیتی که بودجه در اختیار فیلم‌سازان می‌گذارند، با همان حساسیت هم بر نحوه اجرای کار و نتایج آن نظارت دارند؟ آیا این نظارت کلیت کار را در نظر دارد یا اینکه تنها به صحنه و جمله پایانی معطوف است؟ مثلا فیلمی تمام و کمال در نمایش چهره‌ای مثبت از زندگی بی‌بندبارانه و ضدخانواده است و ناگهان در صحنه آخر و جمله انتهایی، فقط یکی از مظاهر آن سبک زندگی با چالش مواجه می‌شود. چرا نظارت دولتی تنها به همان یک صحنه و یک جمله بسنده می‌کند؟ متاسفانه این اتفاق بارها افتاده، فیلمی که به دلیل محتوا، با عدم صدور پروانه نمایش مواجه بوده، تنها و تنها با تغییر یک جمله و یا اضافه نمودن جمله‌ای دیگر، پروانه نمایش دریافت داشته است!
ریشه‌های سینمای سفارشی
با نگاهی به تاریخ سینمای ایران و نحوه شکل‌گیری و توسعه و گسترش کمپانی‌ها و سینماها و ساخت فیلم‌ها (که به طور مفصل از سوی نگارنده با اسناد و مدارک، پیش از این و در دفعات مختلف مورد تبیین و تشریح قرار گرفته) روشن می‌شود که اساسا شکل‌گیری سینما در ایران، سفارشی و دولتی بوده، منتهی نه از سوی دولت ایران و به سفارش آن!
یک جریان سینمای ایران توسط آوانس اوگانیانس (مهاجر ارمنی روس) و فراماسونرهایی مثل سعید نفیسی و علی وکیلی و با مشارکت «فدراسیون بین‌المللی مجمع تحقیقات علمی» (که تقریبا با روی کار آمدن رضاخان فعالیتش را در ایران رسمیت بخشیده بود) شکل گرفت که در آن موسساتی همچون بنیاد صهیونیستی کارنگی و افرادی مانند سیسیل. ب. دومیل (از سرکرده‌های یهودی‌الاصل هالیوود) و آدولف زوکر (موسس کمپانی آمریکایی پارامونت) حضور داشتند.
جریان دیگر به سفارش اردشیر جی ریپورتر (سرجاسوس بریتانیا، موسس تشکیلات فراماسونری در ایران، از مرتبطین امپراتوری روچیلد) و توسط انجمن اکابر پارسیان هند (از موسسات و انجمن‌های وابسته به امپراتوری روچیلد) با نام عبدالحسین سپنتا و اردشیر ایرانی در کمپانی امپریال فیلم هند آغاز شد.
و بالاخره جریان سوم و دوره دوم سینمای ایران توسط دکتر اسماعیل کوشان (از باند سه نفره بهرام شاهرخ عامل اصلی MI6 در جریانات سیاسی پس از کودتای 28 مرداد 32) و به توصیه برادران رشیدیان (عوامل پیشانی سفید سفارت بریتانیا در کودتای 28 مرداد) در استودیوهایی مانند میترا فیلم (با سرمایه‌گذاری روسای کلوب‌های ماسونی روتاری مانند اسفندیار یگانگی و طاهر ضیایی) و پارس فیلم (با سرمایه‌گذاری یهودیان صهیونیستی مثل سلیم سومیخ و شرکایش یعنی سلمان هوگی، ملهب، جدا و همچنین یهودیان مصری مثل کریم بلاط، گرجی عبادیا و صهیونیست دیگری به نام «عنادیان» که بعدها همگی به اسرائيل مهاجرت کردند) به وجود آمد. سینمای مبتذل فیلم فارسی از درون همین جریانات بیرون آمد که هیچ کدام به دولت وقت ایران وابسته نبودند و از دولت و حاکمیت بزرگ‌تری تغذیه شده و سفارش می‌گرفتند که در تعیین سیاست‌های سلطه جهانی دو سه قرن اخیر نقش اصلی را ایفا کرده است. دولت و حاکمیتی که چندان با مرزها و نام‌ها محدود نشده و وابسته به کانون‌های پنهان جهان وطنی مانند امپراتوری روچیلدها بوده و هست.جریان به اصطلاح موج نو و سینمای شبه روشنفکری ایران نیز توسط اشخاصی مانند فرخ غفاری و به خصوص ابراهیم گلستان پایه‌گذاری شد که اساسا وابسته به کنسرسیوم نفتی و شرکت‌های آن مانند رویال داچ شل (متعلق به همان امپراتوری روچیلد) بود و سینمایش را با پول و هزینه و سفارش آنها، رونق داده و استودیویش را با سرمایه روچیلدها تاسیس نمود.آن سینمای سفارشی بیش از هر موضوعی وظیفه دین‌زدایی و ستیز با هویت ملی و اسلامی مردم ایران را داشت که زیر لوای داستان‌ها و قصه‌های گوناگون به ترویج ارزش‌های سکولار و اندیشه اومانیستی و سبک زندگی غربی، بی‌بندوبارانه و لاابالی‌گرایانه، تمسخر ارزش‌های دینی و ناکارآمد جلوه دادن احکام و قوانین اسلامی و... می‌پرداخت.
متأسفانه این بیماری شبه روشنفکرانه و تفکر ماسونی، پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم علی رغم کوتاه شدن دست تشکیلات فراماسونری و مؤسسات وابسته به کانون‌های پنهان جهان وطن، دست از سر هنر و سینمای ایران برنداشت و با تحلیل و برداشت نادرست متولیان این سینما از مقوله هنر هفتم و تاریخ آن، همچنان در گوشه‌ها و لایه‌های مختلف سینمای پس از انقلاب باقی ماند. در واقع سینمای ایران درگیر سفارشی بودن هست اما از سوی اشخاص و کانون‌هایی که بیش از 100سال پیش سینمای ایران را بنیان گذارده و طی این سال‌ها، آن رابه سوی مطلوب خود که اساساً با مطلوب مردم و انقلاب اسلامی ایران متضاد است، هدایت می‌کردند . فقط پول و سرمایه‌اش را از جیب ملت و بیت‌المال و کیسه مردم، هزینه می‌کردند.
این نوع سفارش دیرین محافل استعماری در دورانی خاص و پس از جنگ دوم جهانی به وسیله بعضی سرویس‌های اطلاعاتی و جاسوسی غرب، تئوریزه شد. همکاری نیروهای نظامی، سرویس‌های جاسوسی و اطلاعاتی و استودیوهای فیلمسازی پس از جنگ‌ جهانی دوم و مواجهه با خطر کمونیسم از یک سو و بسط ایدئولوژی آمریکایی در جهان از سوی دیگر باعث شد تا عبارتی تحت عنوان «جنگ صلیبی برای آزادی» یا Crusade for Freedom در محافل آمریکایی مطرح شود. عبارتی که پیش از هر موضوعی یک مبارزه فوق محرمانه از جانب پنتاگون، نیروی دریایی، شورای امنیت ملی و دفتر هماهنگی عملیاتی وابسته به سازمان CIA را طراحی می‌نمود تا به اصطلاح پیام آزادی را در بطن فیلم‌های آمریکایی درج نماید.
تئوری «جنگ صلیبی برای آزادی» متشکل از پارامترهایی بود که در یک دفترچه تدوین شده و در اختیار فیلمسازان هالیوود قرار گرفت. در واقع سینماگران هالیوود براساس دستورات و توصیه‌های همان دفترچه، فیلم‌های خود را جلوی دوربین می‌بردند، از طریق همان فیلم‌ها که در سایر کشورهای جهان نیز در سطح وسیع به نمایش درمی‌آمد، تئوری «جنگ صلیبی برای آزادی» را ترویج کرده و به نوعی سینمای کشورهای دیگر را نیز با همان تئوری شکل دادند. در واقع سینمای کشورهای میزبان فیلم‌های هالیوودی به‌طور ناخودآگاه توسط همان تئوری شکل گرفت که سینمای هالیوود را سمت و سو داده بود. یعنی سینمای دیگر کشورها به نوعی سفارش غیرمستقیم سرویس‌های جاسوسی و امنیتی آمریکا به شمار می‌آمدند که تئوری «جنگ صلیبی برای آزادی» را ارائه کرده بودند.
جان فورد، فیلمساز معروف آمریکایی به دستور ویلیام داناوان (رییس سرویس اطلاعاتی جاسوسی OSS) کمپانی فیلمسازی خویش را به نام سینمای آرگوسی دایر نمود. فرانسیس ساندرس نویسنده، روزنامه‌نگار و پژوهشگر معروف آمریکایی در کتاب «جنگ سرد فرهنگی: سازمان سیا در عرصه فرهنگ و هنر» درباره این استودیوی فیلمسازی فورد می‌نویسد:
«... جان فورد در سال1946، کمپانی فیلمسازی خود را دایر نمود. در این کار، سرمایه‌گذاران اصلی علاوه بر فورد و مریان سی‌کوپر، کلیه متصدیان سرویس اطلاعاتی/ جاسوسی OSS (که در آن زمان توسط ترومن منحل شد) بودند... فورد کاملا با این ایده موافق بود که سرویس‌های اطلاعاتی همچون OSS یا CIA باید برای مخاطبان هالیوود پیام القاء نمایند و از آنها خواست تا تعداد معتنابهی نسخه‌ از کتابچه «جنگ صلیبی برای آزادی» را در اختیارش قرار دهند تا بتواند آنها را به فیلمنامه‌نویس‌ها بدهد و آنان را با اصطلاحات و مفاهیم موردنظر سرویس‌های اطلاعاتی آشنا نماید. علاوه بر این وی پیشنهاد کرد که نماینده‌ای از ستاد مشترک ارتش سر صحنه فیلم «بال‌های عقاب» حاضر باشد تا عناصر و اجزای تئوری «جنگ صلیبی برای آزادی» را با کمک آنها در فیلم‌ها وارد نمایند.»
روز جمعه 16دسامبر 1955 یک مجمع سری توسط ستاد مشترک ارتش آمریکا برگزار شد تا در این زمینه بحث کند که چطور می‌تواند از ایده «جنگ صلیبی برای آزادی» بهره‌برداری کند.
در یک گزارش فوق محرمانه از ستاد مشترک ارتش آمریکا به فرماندهی عملیات دریایی در معرفی «آزاد اندیشی نظامی» که در 16 دسامبر 1955 ارائه شده بود، «جنگ صلیبی برای آزادی» چنین تعریف شده بود:
«... جنگ صلیبی برای آزادی برای این منظور طراحی شده بود تا اصولی که روش زندگی آمریکایی براساس آن در مقابل سیستم ضدآمریکایی قرار می‌گیرد را توضیح دهد و غربی‌ها را برای فهم و درک مخاطره‌ای که دنیای آنان را تهدید می‌کند، بیدار نماید و انگیزه و محرکی برای مبارزه با این تهدید در آنها ایجاد نماید...»
در واقع سبک و روش زندگی آمریکایی نوعی سفارش سرویس‌های اطلاعاتی و نظامی ایالات متحده آمریکا بود که از حدود 60سال پیش به مراکز سینمایی جهان ارائه شد و سینماگران خواسته یا ناخواسته، از آن پیروی کرده و با نمایش سبک زندگی آمریکایی در مقابل تحقیر و مضحکه سیستم‌ها و سبک‌های ضدآمریکایی، ناخودآگاه به سفارش آنها عمل نموده‌اند. بنابراین فیلم‌هایی همچون «قاعده تصادف»، «سعادت‌آباد»، «من مادر هستم»، «گشت ارشاد»، «برف روی کاج‌ها»، «بی‌خود و بی‌جهت»، «جدایی نادر از سیمین» و... به‌گونه‌ای خودآگاه یا ناخودآگاه، آثاری سفارشی لقب می‌گیرند که البته سفارش آنها از حداقل 60سال قبل داده شده است.
تجلیل مراکز سیاسی غرب مانند کاخ سفید و وزارت امورخارجه آمریکا از برخی این فیلم‌ها مثل «جدایی نادر از سیمین»، نشانگر عملی شدن سفارش دیروز و امروز این کانون‌های امپریالیستی است که حتی نتوانستند ذوق‌زدگی خود را پنهان کرده تا اینکه برای اولین بار درطول تاریخ خود و سینمای جهان، به طور علنی برای یک فیلم بیانیه تشویقی صادر نمودند.
درکنار این سفارش کهن و پنهان، سفارش دیگری هم وجود داشت که از سوی برخی مراکز دیگر وابسته به همان محافل پنهان، تشویق مالی هم می‌شد و آن جشنواره‌های خارجی بودند که برای پذیرفتن فیلم‌های ایرانی و اهداء جایزه به آنها، به سفارش ساخت یک سری فیلم پرداختند. حضور و جایزه‌ای که با تبلیغات فراوان درنظر سینماگران و مسئولان سینمایی افتخاری بزرگ جلوه کرده بود ولو به قیمت تحقیر خود و ملت ایران باشد.
از همین روی، سینمای ایران گرفتار بیماری دیگری شد که هنوز گریبان آن را سخت گرفته و سفارش های دولتی دیگری را پذیرفت که هیچ ربطی با دولت ایران نداشتند. آثاری که براساس این سفارش ها ساخته شده و برپرده رفتند جز به تحقیر ملت ایران و سیاه‌نمایی از جامعه ایرانی نپرداختند. این نوع سفارش حتی پیش از ساخت فیلم‌ها، برایشان جایزه درنظر گرفت (مثل جایزه اتحادیه اروپا برای فیلم ساخته نشده اصغر فرهادی) و آنها را علنی‌تر به سمت‌وسوی خود کشانید. دراین زمینه برخی سفارش های مراکز استراتژيک غرب و آمریکا هم جای تامل دارد. به برخی از آنها که توسط خود استراتژیست‌های آمریکایی افشاء شده، توجه نمایید:
مایکل لدین از مدیران بنیاد آمریکن اینترپرایز پس از نمایش قسمتی از سریال 24 که در آن یک بازیگر ایرانی نقش تروریست ایرانی را بازی می‌کرد، گفت: «... ما باید این فیلم‌ها را به دنیا نشان بدهیم، از تمام کارشناسان سینمای هالیوود می‌خواهم که شاگردان خودشان را در ایران هرچه زودتر آماده کنند...»
ریک سنتروم سناتور آمریکایی نیز پس از تماشای برخی فیلم‌های ایرانی که در جشنواره‌های آمریکایی و اروپایی جایزه گرفته بودند، اظهار داشت:
«... اهداف سینماگرانی اینچنین برای ما ارزشمنداست. چون می‌توانند ارزش‌ها و فرهنگ ما را وارد کشورهای دیگر کنند، به شکلی که شهروندان این مناطق، تغییر فرهنگ خود را متوجه نشوند...»
مایکل لدین از مدیران بنیاد آمریکن اینترپرایز نیز پس از توفیق ظاهری برخی از فیلم‌های ایرانی درجشنواره‌های اروپایی و آمریکایی گفت:
«... ما باید به سینماگران ایرانی کمک کنیم و دست به دست هم بدهیم تا فرهنگ و دموکراسی غربی را به ایران صادر کنیم تا بتوانیم سیستم حکومتی را تغییر بدهیم...»به نظر می‌آید با درنظر گرفتن واقعیات فوق و اسناد و شواهدی که مشاهده نمودید، بتوان تعریف دقیق‌تر و واقعی‌تری از سینمای سفارشی و دولتی داد، به نوعی که برای رهایی سینمای ایران از سرطان اصلی‌اش یعنی سینمای شبه روشنفکری که در واقع همان سینمای دولتی و سفارشی اصیل است، راهکاری یافت.

 


آرش فهیم
امیرحسین فردی اگرچه به عنوان یکی از مفاخر ادبیات معاصر و مردان موثر داستان نویسی ایران شناخته می شود، اما نمی توان از أثر او بر سینمای کشورمان به سادگی گذشت. به ویژه با تبدیل کردن مسجد جوادالائمه(ع) به یک مرکز مبارزه فرهنگی، موجب معرفی بخشی از نسل هنرمندان عرصه سینما، تلویزیون و تئاتر شد.
مسجدی که معجزه کرد!
مسجد جوادالائمه(ع) روزگاری ، یکی از پایگاه های فرهنگی انقلاب بود؛ یک مسجد کوچک و ساده واقع در محله 30 متری جی که منشأ اتفاقات بزرگی بود. اتفاقاتی که باعث و بانی آن مردی نبود جز فردی!
اما این مسجد چگونه توانست به چنین پایگاه بی نظیری تبدیل شود؟ در بخش هایی از گفت و گوی مفصلی که چند سال پیش با مرحوم فردی داشتم او توضیح داد: "همه ماجراها از یک سیزده بدر شروع شد؛ روز 13 فروردین سال 1354 بود. زمانی که 28 سال سن داشتم. درحالی که همه خانواده و دوستانم برای گردش و تفریح به خارج از شهر رفته بودند، من در شهر مانده بودم؛ همین طور که در خیابان سرگردان بودم و دلم به شدت گرفته بود، به مسجد محله رسیدم و دیدم که در آن باز است. انگار که کسی در درونم گفت برو همین جا، گمشده تو اینجاست! رفتم داخل مسجد و همراه با 10 ، 12 نفر که اغلبشان پیرمرد بودند نمازجماعت برپا کردیم. بین دو نماز، پیش نماز مسجد خطاب به در و دیوار گفت: «شما شاهد باشید! در روزی که خیلی از مردم غرق گناه هستند و خانه خدا از همیشه خلوت تر شده است، ما این خانه را خلوت نگذاشتیم». این حرف خیلی روی من تأثیر گذاشت؛«غرق شدن مردم در گناه و خلوت شدن خانه خدا» این بود که تصمیم گرفتم از آن به بعد بیشتر به مسجد بروم. کم کم ارتباطم با مسجد بیشتر شد و دیگر هر روز به آنجا می رفتم. به ویژه اینکه مسجد جوادالائمه(ع) در آن زمان یک کتابخانه کوچک هم داشت که من به خاطر علاقه شدید به مطالعه به عضویت آن کتابخانه درآمدم. بعد از مدتی هم خودم یکی از کارکنان کتابخانه شدم."
آشنایی فردی با این مسجد، مقدمه ای بر یک شکوفایی و آغاز یک جریان تازه در عرصه فرهنگی کشورمان شد. او در شرح چگونگی شکل گیری یک هسته مبارزه فرهنگی در این مسجد می گفت:"دوستان ورزشی ام که خیلی هم به بنده وابستگی عاطفی داشتند ابتدا از فعال شدن من در مسجد تعجب کردند. اما بنده تشویقشان کردم که آن ها هم به مسجد بیایند. چیزی شبیه به معجزه بود؛ اتفاقی که افتاد این بود که اکثر جوان های محله هم به آن مسجد پیوستند. با آمدن آن ها ، فضای مسجد به کلی متفاوت شد؛ از آن پس، جمعیت جوانانی که به مسجد می آمدند از پیرها بیشتر شد. به این ترتیب کتابخانه مسجد هم رونق بیشتری پیدا کرد. در کنار جلسات قرآن و نهج البلاغه ، جلسه های قصه خوانی را هم راه انداختیم و علاوه بر این ها، گروه های ورزشی مثل تیم فوتبال و گروه کوهنوردی هم تشکیل دادیم. نکته جالب این است که با جذب شدن بچه ها به مسجد، پدر و مادرهایشان هم تشویق شدند و به مسجد آمدند. افزایش جمعیت فعالین مسجد باعث شد تا شاخه بانوان مسجد جوادالائمه(ع) را هم ایجاد کنیم."
از این به بعد بود که مسجد کوچک یک محله پایین شهر شهرت خاصی پیدا کرد و این به تبدیل شدن این مکان مقدس به عرصه ای برای کشف استعدادهای فرهنگی کمک کرد. فردی درباره گسترش فعالیت های مسجد جوادالائمه(ع) می گفت: “فعالیت های مسجد آن قدر بازتاب پیدا کرد که افرادی از سایر محله ها هم برای اقامه نماز و شرکت در برنامه ها و گروه ها به آنجا می آمدند. ارتباط با بچه ها به قدری صمیمانه بود که اکثر آن ها را به اسم کوچک می شناختیم و صدا می زدیم. فضا به گونه ای بود که آن ها اوقات فراغت خود را به مسجد می آمدند. شاید باور نکردنی باشد اما مسجد جواد الائمه(ع) توانست هفت هزار نفر عضو رسمی جذب کند!”
به این ترتیب ، مسجد جوادالائمه(ع) به یکی از خاستگاه های هنرمندان در تهران تبدیل شد. مرحوم فردی می گفت: “این گونه نبود که ما در مسجد فقط در زمینه ادبیات و کتابخوانی کار کنیم. در سایر حوزه ها ازجمله تئاتر و سرود و ... هم فعالیت می کردیم و برخی از اعضای مسجد، پس از انقلاب تبدیل به هنرمندان و سینماگران برجسته ای شدند."
یکی از این هنرمندان رسول ملاقلی پور بود که کارش را از همین مسجد شروع کرد. فردی در یادداشتی با تیتر «بچه پشت خط» نوشته بود:"رسول اول با بچه هاي مسجد جوادالائمه(ع) در سي متري جي، همراه فرج سلحشور و بهزاد بهزادپور با تئاتر مسجدي شروع كرد. بعد از بازي در چند نمايشنامه، دوربينش را برداشت آمد خيابان فلسطين شمالي. دفتر رضا قطبي رئيس راديو تلويزيون فراري شاه و عضو حوزه انديشه و هنر اسلامي شد."
درباره دیگران هم گفته بود: "یادم می آید که در یکی از جلسات قصه خوانی، با جوانی رو به رو شدیم که بسیار خوب دکلمه می کرد. آن جوان که آن روزها 17،18 سال بیشتر نداشت «بهزادبهزادپور» بود که امروز کارگردان سینما و تئاتر شده است.(بهزادپور کارگردان نمایش «شب آفتابی» است؛ پرتماشاگرترین نمایش سال های اخیر در ایران) مسئولیت قصه خوانی مسجد را به او سپردیم. جالب این بود که بهزادپور فقط قصه خوانی نمی کرد، بلکه نقش شخصیت های داستان را نیز اجرا می کرد. به طوری که قصه خوانی او تبدیل به تئاتر یک نفره می شد. این برنامه به قدری جذاب بود که جمعیت تماشاگران در مسجد جا نمی شدند. در هنگام اجرای بهزادپور، بسیاری از بچه های محله حتی از پای تلویزیون پا می شدند و به مسجد می آمدند.فرج الله سلحشور هم فعالیت هنری خود را از این مسجد آغاز کرد. من و سلحشور در دوران دبیرستان با هم دوست بودیم. من کاپیتان تیم فوتبال مدرسه بودم و او قاری قرآن دبیرستان بود. اما پس از فارغ التحصیلی دیگر همدیگر را ندیدیم. تااینکه یک روز در سال 56 در مسجد و هنگام گرفتن وضو برای نماز مغرب دوباره همدیگر را دیدیم. گفت که شهرت مسجد جوادالائمه(ع) را شنیده و کنجکاو شده تا به آنجا بیاید. بخشی از کارهای مسجد را هم به او سپردیم. ازجمله اجرای سرود و سرپرستی گروه تئاتر را. این شد شروع فعالیت سلحشور”
او درباره دیگر سینماگران و هنرمندانی که به جز بهزادپور و سلحشور در مسجد جوادالائمه(ع) کشف شدند اسامی افرادی چون حسین یاری، حبیب والی نژاد، گلعلی بابایی، احمددهقان، سیدضیاءهاشمی، نبی بابایی، حسین صابریان و ... را نام می برد. جمعی که البته واکنش های مخالفی را هم برمی انگیخت. فردی در این باره می گفت:”اصولا قبل از انقلاب جمع شدن تعدادی جوان در یک مکان –به ویژه در مساجد- برای کتاب خواندن و انجام فعالیت فرهنگی مشکوک و ناگوار بود.به همین دلیل هم همیشه تحت نظر بودیم. یک بار درحال اجرای یک نمایش به نام «حر» بودیم که ناگهان وسط اجرا نیروهای ساواک و شهربانی به آنجا یورش آوردند و برنامه را به هم زدند.بازیگران نمایش هم مجبور شدند تا با همان لباس ها و گریم اجرا بگریزند و مخفی شوند!”
این مسجد در روزهای انقلاب، یکی از مراکز تجمع و خیزش مردم بود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هم فعالیت کانون نویسندگان مسجد جوادالائمه(ع) ادامه پیدا کرد که جایزه ادبی شهید غنی پور ماحصل این فعالیت است. اما هنرمندان مسجد هر یک به پایگاهی پیوستند و اتفاقی که در سال های 56 و 57 در آن رخ داد و موجب پرورش تعدادی از هنرمندان و نویسندگان برجسته کشورمان شد، دیگر در هیچ مسجدی تکرار نشد. این درحالی است که مساجد کشور با الگو گرفتن از کار امیرحسین فردی، می توانستند و می توانند جوانان را –بیش از پیش- مجذوب خود ساخته و زمینه را برای شکوفایی استعدادها فراهم کنند.
از ملاقلی پور تا مجیدی !
امیرحسین فردی اگر قبل از انقلاب در مسجد جوادالائمه(ع) زمینه ساز شناسایی برخی از هنرمندان شد، پس از انقلاب اسلامی نیز از بنیانگذاران حوزه هنری بود که از مهم ترین مراکز تربیت هنرمندان بوده است. با ملاقلی پور و سلحشور و بهزادپور و دیگران در مسجد جوادالائمه(ع) آشنا شده بود و در حوزه هم با مجیدمجیدی و... درباره جمع هنرمندان در حوزه اندیشه و هنر اسلامی نوشته بود:"اين جوانان، در غياب هنرمندان و روشنفكران غرب زده و شرق زده كه مثل خفاش به زاويه هاي تاريك و خانه هاي عنكبوتي خود خزيده بودند، همه مسئوليت تاريخي هنرمندان اصيل يك ملت را به دوش مي كشيدند و از اين توفيق و فرصت خدمت به آرمان ها و آرزوهاي اين ملت از بندرسته بر آستان خداي خويش، پيشاني شكر مي نهادند."
در این بین، قدیمی ترین و صمیمی ترین دوست فردی ملاقلی پور بود. درباره او نوشته بود:"حالا بچه قلعه مرغي با پيروزي انقلاب با آن لباس مندرس و كتاني هاي كهنه، از پشت خط آمده بود اين طرف خط، تا با همان صدايي كه رسول و بقيه بچه هاي محروم نگه داشته شده پشت خط داشتند، بر سر كاخ نشينان ايران و آمريكا و فرصت طلبان اروپايي فرياد بكشد و بگويد: خوب چشم هايتان را باز كنيد. اين منم، رسول، بچه قلعه مرغي، بچه پشت خط، آمده ام به همه شما بگويم كه دمتان را بگذاريد روي كولتان و گورتان را از اين مملكت گم كنيد. اين سرزمين مال ماست.اين كوه ها و دشت ها و درياها مال ماست. من در سرزمين خودم آزادم. من محكم ايستاده ام. من، يعني رسول. بچه پشت خط با اين دوربين و دوربين هاي ديگري كه به دست خواهم آورد. رسوايتان مي كنم ...سال هاي اوليه انقلاب نفس گير بود. فرزندان انقلاب در عرصه هنر خيلي جوان بودند...از قديمي ها، از روشنفكران، از پرمدعاها، از نامداران، از فكل كراواتي هاي پرفيس و افاده، هيچ كدام جوانمردي نكردند و به ميدان نيامدند و حتي كار به جايي كشيد كه در ماه هاي اوليه تجاوز ارتش بعثي عراق به ايران و در بحبوحه پيشروي و كشت و كشتارهاي وحشيانه آن ارتش و در آستانه بلعيده شدن خوزستان توسط صدام، كانون كذايي نويسندگان ايران، طي اطلاعيه خائنانه اي، به عنوان ستون پنجم ارتش بعث، از پشت به ملت مظلوم ايران ضربه زد و از آنها خواست تا دست از مقاومت و دفاع بكشند و مديريت جنگ را به اربابان و مشوقان غربي و شرقي صدام در اين تجاوز بسپارند!آري چنين بود، و چنين شد كه رسول بر اين خيانت ها و بي غيرتي ها شوريد و بچه با معرفت پشت خط با همان دوربين و كفش كتاني عازم جبهه شد."
یکی دیگر از فیلمسازهایی که دوستی صمیمانه و نزدیکی با مرحوم فردی داشت، محسن مخملباف بود. مخملبافی که بعدها با همه دوستانش دشمن شد، اما فردی هنوز دلش برای او می سوخت. در جریان حوادث سیاسی سال 88 که مخملباف به وضعیت فلاکت باری دچار شده بود، امیرحسین فردی در نامه سرگشاده ای برای او نوشت:"... مگر نه اين كه تو با پول و امكانات همين مردمي كه حالا بدشان را مي گويي به همه چيز رسيدي؟ جوانمردي و لوطي گري هم خوب چيزي است كه تو خيلي از آنها بي بهره اي...يادت هست مي گفتي: من مثل يك اسب درشکه اي هستم كه از دو طرف بغل چشم هايش را گرفته اند تا فقط جلوي رويش را ببيند و راهش را برود. تو واقعاً همين طور شدي، افسارت را دادي به دست درشکه چي، تا شلاقت بزند و تو را هر جا خواست ببرد. مسافر كشي كند و تو دلت به اين خوش باشد كه بدون توجه به اطرافت داري مي تازي و به اهدافت نزديك مي شوي! كدام هدف؟ آخر سر كه كمرت تاب برداشت، درشکه چي بازت مي كند و مي اندازدت جلوي سگ ها... تو بيشتر قابل ترحم هستي تا نفرت... اين طور پل ها را پشت سرت خراب نكن، برگرد بيا و دلخوري هايت را هم با خودت بيار، تو فرزند اين ملتي، اگرچه لجوج و يكدنده اي. با اين حال دل به اجنبي نبند، بيا و به ملت خودت ملحق شو."
در همان روزها مرحوم فردی برای یکی دیگر از دوستان سینمایی اش یعنی مجیدمجیدی هم نامه سرگشاده ای نوشت. بهانه این نوشتن هم مانند بهانه نامه مخملباف بود. با تیتر؛ «به آن كه بر پيمان خود با شهدا وفادار است، به مجيد؛ مجيد مجيدي عزيز!» او در بخش هایی از این نامه نوشته بود:"مجيد عزيز...تو در زمره افتخارآفرينان بودي و حتماً هم هستي؛ بدون ترديد. چرا كه پاكدل و با حيايي، دغدغه ها و دلمشغولي هايت شريف و الهي اند. تو فرزند انقلاب اسلامي اين سرزمين هستي. ابلاغ كننده مضامين مقدس و باورهاي آسماني مردم نجيب ايران، به ساير ملت هايي. تو اكنون در چنين موقعيتي قرار داري و حفظ اين شخصيت البته كه بسيار سخت و توان فرساست...توقع مردم، از امثال آقاي مجيدي بسيار است. چرا كه آنان جواناني نيستند كه تازه پا به عرصه جامعه و هنر گذاشته باشند. بلكه نسلي اند كه در كوران انقلاب باليده اند، دركوره جنگ آبديده شده اند و درگير ودار فتنه هايي، همچون خيانت بني صدر، رجوي و لغزش شخصيت هاي موجه ديگر را به چشم ديده و آزموده شده اند. "اتفاقا مجیدی هم در مراسم تشییع پیکر دوست نویسنده اش ، امیرحسین فردی در حوزه هنری حضور داشت. مجیدی روزهای پایانی تولید فیلم حضرت محمد(ص) را سپری می کند. او تا به حال فیلمی که به طور مستقیم به انقلاب پرداخته باشد نساخته است. پیشنهاد بدی نیست که او با الهام از زندگی یا یکی از کتاب های امیرحسین فردی نخستین فیلم خود درباره انقلاب را بسازد. به ویژه ماجرای مسجد جوادالائمه(ع) که به تعبیر مرحوم فردی چیزی شبیه به معجزه بود. همه کتاب های امیرحسین فردی درباره انقلاب اسلامی بود. همان طور که زندگی و سلوک شخصی اش.

 


محمد زارع
در شهر لس آنجلس آمریکا؛ دانشگاهی به نام UCLA وجود دارد.در این دانشگاه از سال 2008 میلادی رشته ای به نام ایران شناسی راه اندازی شده است .
دانشگاه UCLA ، هرسال یک جشنواره فیلم های ایرانی، با هدف شناساندن ایران واقعی به جهان برگزار می کند. اگر چه سابقه جشنوراه فیلم های ایرانی در آمریکا ، بیش از سابقه رشته ایران شناسی در این دانشگاه است؛ اما بعد از راه اندازی رشته ایران شناسی، جشنواره فیلم های ایرانی، زیر نظر همین رشته قرار گرفت و به ادامه فعالیت پرداخت. (البته صرفا فیلم های فارسی امتیاز حضور در این جشنواره را نمی یابند؛ بلکه هر فیلمی با موضوع ایران می تواند در این جشنواره شرکت داشته باشد.)
هزینه مالی این جشنواره توسط برخی از ایرانیان مقیم آمریکا و دو بانک بزرگ آمریکایی به نام های Wells fargo و City national bank که هر دو تحت تملک صهیونیست هاست تامین می گردد.
بیست و سومین دوره از این جشنواره امسال در حال سپری شدن است و تا هشتم اردیبهشت ادامه دارد. این در حالی است که حضور برخی از کارگردانان ایرانی مانند بهرام بیضایی ، رامبد جوان، مانی حقیقی، مازیار میری، علی مصفا و ... در این دوره، هم باعث خبر ساز شدن این جشنواره در برخی از رسانه های داخلی و هم باعث شادی آنها شده است تا از این مهم به نیکی یاد کنند.
سال هاست جشنواره های خارجی، اثبات کرده اند که مورد اعتماد نیستند. وقتی سیاست جشنواره ها، به نمایش بدبختی و سیاه بینی در یک کشور، امتیاز بالاتری می دهند، وقتی به «جدایی نادر از سیمین» که جامعه ایران را از زبان یک کارگردان ایرانی متهم به دروغگویی و عدم امکان پیشرفت می کند و ... جایزه می دهند، یا وقتی به فیلم آرگو که جامعه ایران را سراسر خشونت معرفی می کند جایزه می دهند، یا ... پس حق است به این گونه جشنواره ها اعتماد نداشت.حالا جشنواره فیلم های ایرانی در UCLA که با وجود سرمایه گذاران صهیونیست و میزبانی آمریکایی ها برگزار می گردد جای خود دارد.
جشنواره ها معمولا با سیاست خط دهی، به فیلم سازان شکل می گیرند ، اعتبار جشنواره ها می تواند در ایجاد جریان فکری در بین فیلم سازان موثر باشد. هرچه اعتبار یک جشنواره بیشتر، این نفوذ در فیلمسازان بیشتر می شود. مثل جشنواره های کن ، اسکار و ... که خیلی از فیلم سازان با هدف دیده شدن فیلمشان در این جشنواره ها بر اساس قوانین و سلایق سیاستگذاران این جشنواره ها تولید اثر می کنند.
تداوم، سابقه، تبلیغات و افراد شرکت کننده در یک جشنواره، در اعتبار بخشی به آن تاثیر فراوانی دارد. از جشنواره فیلم های ایرانی آمریکا اکنون 23 دوره می گذرد. این جشنواره چندان شناخته شده نیست. اما سیاست های برگزار کنندگانش نشان می دهد بعد از حرکت به صورت چراغ خاموش در دوره های گذشته تصمیم به روشن نمودن چراغ های خود دارند و به همین منظور برای کسب اعتبار در چند سال اخیر از فیلمسازان ایرانی برای شرکت در این جشنواره استفاده نموده اند.
تا کنون فیلم هایی چون «اینجا بدون من» ، «فرش ایرانی» ، «تهران انار ندارد» و ... از ایران در این جشنواره شرکت داشته اند و امسال نیز فیلم های «پذیرایی ساده» ، «ورود آقایان ممنوع» ، «سعادت آباد» و ... در کنار فیلم ضد ایرانی «فصل کرگدن» ساخته بهمن قبادی حضور پیدا کرده اند. سال هاست آمریکایی ها و اسرائیلی ها در حالی که به تحریم ها شدت می بخشند به همان اندازه به سینمای ایران روی خوش نشان می دهند، اساتید دانشگاهی ما را برای آموزش فیلمسازی به کشورشان دعوت می کنند، به فیلم های ایرانی جایزه های فراوان می دهند ، وعده حمایت از کارگردانان سر می دهند، به فیلمسازان ضد ایرانی سرمایه می دهند ، دختر بازیگر سینمای ایران را با وعده به آمریکا می برند (سپس او را رها می کنند تا او به هر نحوی مجبور به خودنمایی شود)، برایمان جشنواره فیلم برگزار می کنند و...حال جای سؤال است که چطور سینمای ایران حاضر شده تا در جشنواره ای با سرمایه گذاری صهیونیست ها آن هم در آمریکا حضور یابد؟

 


(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10