(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 - شماره 20494

نتيجه ترک مدارا (چراغ راه)
تاثير صبر و مدارا (حکايت خوبان)
دوازده قطره از درياي فضائل جوادالائمّه (ع)
سبب هلاکت امت‌ها (پرسش و پاسخ)
گفتاري در واکاوي مقوله «عالم محضر خداست»
انسان، در برابر ديدگان هميشه بيدار
راهکاري به عاجزان از اصلاح نفس (سلوک عارفانه)
   


قال الامام الجواد(ع): من هجرالمداراه قاربه المکروه.
امام جواد(ع) فرمود: آن کس که سازش و مدارا را ترک کند، ناگواري به او رو مي‌آورد.(1)
1- بحارالانوار، ج 68، ص 341

 


بکربن صالح نقل کرده است که دامادم به امام جواد(ع) نامه‌اي نوشت که پدرم مرد ناصبي بد اعتقاد و بسيار خبيث و متعصب است، از جانب او خيلي رنج و ناراحتي مي‌کشم و به شدت مورد زحمت و ا‌ذيت و آزار قرار گرفته‌ام، اگر صلاح مي‌دانيد-جانم به فداي شما باد- برايم دعا کنيد. درضمن- قربانت گردم- بيان کنيد که نظرتان دراين باره چيست؟ آيا با وي به دشمني و پرخاش و جدال برخيزم- و کار خود را با او يکسره کنم - يا مدارا نمايم؟
حضرت در پاسخ او نوشت: مضمون نامه‌ات را فهميدم و به آن چه درباره پدرت ياد کرده‌اي پي بردم. و ان‌شاءالله درباره تو دست از دعا نمي‌کشم و برايت دعا خواهم کرد. و مدارا براي تو بهتر از دشمني و پرخاشگري است، زيرا همراه هرمشکل و گرفتاري، گشايش و آساني است. بنابراين صبر و بردباري را پيشه‌ ساز که عاقبت نيک از آن پرهيزگاران است.
خداوند تو را بر ولايت آن کس که ولايتش را پذيرفته‌اي ثابت قدم بدارد، ما و شما در امانت و پناه خدا هستيم، همان خدايي که پناهندگان و اماناتش ضايع و تباه نمي‌گردند.
بکر گويد:پس از آن خداوند دل پدر دامادم را مهربان و مطابق ميل وي دگرگون نمود به طوري که ديگر درهيچ چيز با او مخالفت نمي‌ورزيد. 1
1-بحارالانوار، ج 50، ص 56

 


(1)ابن قياما نامه اي کنايه آميز به امام رضا(ع)نوشته و گفته بود: تو چه امامي هستي که فرزند نداري؟
حضرت با ناراحتي جواب داده بود: « تو از کجا مي‌داني که من فرزندي نخواهم داشت. به خدا شب و روز نمي‌گذرد جز اينکه خداوند به من پسري عنايت خواهد کرد که به سبب او ميان حق و باطل را جدايي مي دهد»1
(2) وقتي امام جواد(ع) به دنيا آمد، امام رضا(ع) فرمود: «حق تعالي فرزندي به من عطا کرد که همچون موسي بن عمران درياها را مي شکافد و مثل عيسي بن مريم خداوند مادرش را مقدس گردانيده و او طاهر و مطهر آفريده شده» آن وقت مرثيه فرزندش را خواند و گفت: «اين کودک به جور و ستم کشته خواهد شد و اهل آسمان ها برايش گريه خواهند کرد، خداي متعال بر دشمن و قاتل او غضب خواهد کرد؛ آنها بعد از قتل او بهره اي از زندگي نخواهند برد و به‌زودي به عذاب الهي واصل خواهند شد.»آن شب که امام جواد(ع) به دنيا آمد، امام رضا(ع) تا صبح در گهواره با او سخن مي گفت...
مشهور است که رنگ صورت آن حضرت گندم گون بود. قد بلندي داشت و نقش روي انگشترش «نعم القادرالله» بود.2
(3) ابويحيي صنعاني مي گويد: در مکه به محضر امام رضا(ع) شرفياب شدم. ديدم حضرت موز پوست مي کنند و در دهان فرزندشان ابوجعفر(امام جواد(ع) مي گذارند. عرض کردم: اين همان مولود پرخير و برکت است؟
فرمود: آري. اين مولودي است که در اسلام، مانند او و براي شيعيان ما، بابرکت تر از او زاده نشده است.3
(4) مردي پيش امام رضا(ع) آمد و گفت: زبان پسرم سنگيني دارد. فردا او را پيش شما مي فرستم تا دستي بکشيد و برايش دعا کنيد. هرچه باشد او غلام شماست. امام(ع) فرمود: او غلام ابي جعفر(امام جواد) است. فردا او را پيش ابي جعفر بفرست.4
(5)محمدبن حسن بن عمار مي گويد: يک روز در مدينه خدمت علي بن جعفر عموي گرامي امام رضا(ع) نشسته بودم. در همين هنگام امام جواد(ع) هم وارد شد. ديدم که علي بن‌جعفر با سرعت از جا بلند شد و بدون کفش و عبا به استقبال امام جواد(ع) رفت و دستش را بوسيد و به او احترام زيادي گذاشت.
امام جواد(ع) به او فرمود: «اي عمو! خدا رحمتت کند؛ بنشين» علي بن جعفر گفت: آقاي من! چطور بنشينم و شما ايستاده باشي؟
وقتي علي بن جعفر به جاي خود برگشت، اصحابش او را سرزنش کردند و گفتند: شما عموي پدر او هستيد و با او اين طور رفتار مي کنيد؟
علي بن جعفر دست به محاسن سفيدش گرفت و گفت: «ساکت باشيد؛ اگر خداي عزوجل اين ريش سفيد را سزاوار امامت ندانست اما اين کودک را سزاوار دانست و چنين مقامي به او عطا کرد، چرا من فضيلت او را انکار کنم؟ پناه بر خدا از سخن شما. من بنده او هستم...5
(6) امام رضا(ع) که به شهادت رسيد، امام جواد(ع) بر منبر رسول الله(ص) رفت و فرمود: «من محمدبن علي الجواد هستم. من نسب‌هاي همه مردم را مي دانم، چه مردمي که به دنيا آمده‌اند و چه مردمي که به دنيا نيامده اند. ما اين علم را قبل از اين که عالم هستي خلق شود، داشته ايم و بعد از فناي عالم هستي نيز اين علم را داريم. اگر نبود تظاهر اهل باطل، حکومت اهل گمراهي و شک مردم عوام؛ چيزهايي مي گفتم که همه از اولين و آخرين را به تعجب وامي داشت.» آن وقت دست شريفشان را بر دهان مبارکشان گذاشتند و خطاب به خودشان فرمودند: «ساکت باش محمد! همان طور که پدران تو پيش از تو سکوت کردند...»6
(7)چون امام جواد(ع) به بغداد تشريف آوردند، قبل از اينکه مأمون را ملاقات کنند، روزي آن ملعون به قصد شکار از کاخ خود خارج شد؛ در اثناي راه، به جمعي از کودکان رسيد که مشغول بازي بودند. امام جواد(ع) نيز همراه آنها مشغول بازي بود. وقتي بچه ها کوکبه مأمون را ديدند، پا به فرار گذاشتند. امام جواد(ع) از جاي خود حرکت نفرمود و بي آنکه وقار و آرامشش را از دست بدهد، در جاي خود ايستاده بود؛ تا اينکه مأمون نزديک ايشان رسيد. از جلالت و متانت آن حضرت تعجب کرد. مرکب را نگه داشت و گفت: تو چرا مثل بچه هاي ديگر از سر راه من کنار نرفتي؟
حضرت فرمود: «اي خليفه! راه تنگ نبود که لازم باشد آن را براي تو باز کنم. خلافي هم مرتکب نشده بودم که بخواهم از تو فرار کنم و فکر نمي کنم تو کسي را بدون جرم، عقوبت کني!»
تعجب مأمون بيشتر شد. گفت: اسم تو چيست؟ حضرت فرمود: محمد. گفت: پدرت کيست؟ فرمود: علي بن موسي. مأمون تعجبش برطرف شد و ياد به قتل رساندن امام رضا(ع) افتاد و از آنجا دور شد. وقتي به صحرا رسيد، پرنده اي در آسمان نظرش را جلب کرد، بازي را به هوا فرستاد تا او را شکار کند. بعد از مدتي که باز برگشت، در منقارش يک ماهي ريز بود که هنوز جان در بدن داشت! مأمون متعجب شد که چگونه مي‌شود از آسمان ماهي زنده آورد؛ آن ماهي را در دست گرفت و برگشت. رسيد به همان جا که بچه ها بازي مي کردند، بچه‌ها دوباره گريختند و امام جواد(ع) دوباره در جاي خود ايستاد.
مأمون گفت: اي محمد! اگر گفتي در دست من چيست؟ حضرت فرمود: «حق تعالي چندين دريا خلق کرده که ابرها از آنها به هوا بلند مي شوند و ماهي هاي خيلي ريز همراه ابرها به بالا مي روند و بازهاي شکاري پادشاهان، آنها را شکار مي کنند و پادشاهان آنها را در دست خود پنهان مي کنند تا به وسيله آن برگزيدگان از سلاله نبوت را امتحان کنند..»7
(8)حسين مکاري مي گويد: وارد بغداد شدم و ديدم امام جواد(ع) در نهايت عزت زندگي مي کند. با خود گفتم: با اين زندگي خوب و غذاهاي لذيذ، ديگر امام جواد(ع) به مدينه برنخواهد گشت. تا اين خيال از ذهنم گذشت، حضرت سرش را بلند کرد، ديدم که رنگ صورتش زرد شد. فرمود: «اي حسين! نان با نمک نيم کوب در حرم رسول خدا(ص) براي من بهتر از اين وضعي است که مشاهده مي کني.»8
(9) ابوهاشم جعفري مي گويد: در مسجد مسيب به امامت امام جواد(ع) نماز خوانديم. در آن مسجد درخت سدري بود که خشک و بي برگ بود. حضرت آب طلبيد و زير درخت وضو گرفت. آن درخت در همان سال زنده شد و برگ و ميوه داد.9
(10)عبدالله ابن زرين مي گويد: من در شهر مدينه زندگي مي‌کردم. امام جواد(ع) هر روز کارشان بود که هنگام ظهر به مسجد مي آمد؛ به سمت قبر رسول خدا(ص) مي رفت. به آن حضرت سلام مي داد. آن وقت به سمت خانه فاطمه(س) مي رفت. نعلينش را در مي آورد و به نماز مي ايستاد...10
(11)علي بن خالد مي گويد: من در سامرا بودم. باخبر شدم مردي را زنداني کرده اندکه ادعاي نبوت داشته. پشت در زندان رفتم. با مأمورين طرح دوستي ريختم تا بالاخره توانستم پيش آن مرد بروم. ديدم که مرد فهميده اي است. از او پرسيدم داستان تو چيست؟ گفت: من اهل شام هستم. يک روز در موضع رأس الحسين عبادت مي کردم که شخصي پيش من آمد و گفت: با من بيا. با او همراه شدم که ناگهان خود را در مسجد کوفه ديدم. به من گفت: اين مسجد را مي شناسي؟ گفتم: مسجد کوفه است. با هم نماز خوانديم. همراه او بودم که خود را در مسجدالنبي ديدم. او به پيامبر(ص) سلام داد. من هم سلام دادم. با هم نماز خوانديم. همراه او شدم و ديدم که در مکه هستم. همراه او مناسک حج را انجام مي دادم که ناگهان خود را در همان جاي اول خود در شام ديدم. اين حادثه در سال بعد هم براي من اتفاق افتاد. اما اين بار وقتي از مناسک حج فارغ شديم و مرا به شام برگرداند و خواست جدا شود او را قسم دادم و گفتم به حق آن کسي که تو را بر اين کارها توانا کرده، بگو که هستي؟ فرمود: من محمدبن
علي بن‌موسي هستم. اين خبر همه جا پيچيد تا به گوش وزير معتصم رسيد. او مرا دستگير کرده و با زنجير به بغداد فرستاد. نامه‌اي براي وزير نوشتم و گزارش کار خود را برايش شرح دادم. اما او جواب داد به همان کسي که تو را يک شبه از شام به کوفه و از کوفه به مدينه و از مدينه به مکه برد و از مکه به شام برگرداند، بگو که تو را از زندان نجات دهد. علي بن خالد مي گويد: داستان او مرا اندوهگين کرد. دلم به حالش سوخت، دلداري اش دادم و رفتم. صبح زود دوباره به سمت زندان آمدم. ديدم سرپاسبان و زندانبان و عده اي از مردم جمع شده اند. پرسيدم چه خبر است؟ گفتند: مردي که ادعاي نبوت کرده بود ديشب در زندان گم شده. معلوم نيست به زمين فرو رفته يا پرنده اي او را با خود برده است.11
(12)محمدبن سنان مي گويد: خدمت امام هادي(ع) رسيدم. به من فرمود: «محمد! براي آل فرج، اتفاقي افتاده؟» گفتم: آري عمربن فرج (والي مدينه) وفات کرد. حضرت فرمود: «الحمدلله».
شمردم تا بيست و چهار بار حضرت خدا را شکر کرد. عرض کردم: مولاي من! اگر مي دانستم اين قدر خوشحال مي شويد پابرهنه و دوان دوان خدمتتان مي رسيدم. حضرت فرمود: «اي محمد! مگر نمي داني او که خدايش لعنت کند، به پدرم چه گفته؟» عرض کردم: نه. فرمود: «پدرم درباره موضوعي با او سخن گفت. او در جواب گفت: فکر کنم تو مست باشي. پدرم فرمود خدايا! اگر تو مي داني که من امروز را به خاطر رضاي تو روزه بوده ام، مزه غارت شدن و خواري و اسارت را به او بچشان. به خدا سوگند پس از چند روز، پول ها و دارايي هايش غارت شد. سپس او را به اسيري گرفتند و اکنون هم که مرده است، خدا رحمتش نکند. خدا از او انتقام گرفت و هميشه انتقام دوستانش را از دشمنايش مي گيرد.»12
پي نوشت ها:
1-کافي، ج2، الاشاره والنص علي ابن جعفرالثاني(ع)، ح4، ص103 2-جلاءالعيون، ص961 3-سيره پيشوايان، ص961 4- کافي، ج2، الاشاره والنص علي ابن جعفرالثاني(ع)، ح11 5-همان،ح 12 6- زندگاني چهارده معصوم(ع)، آيت الله مظاهري، ص144 7- جلاءالعيون، ص3-962 8-آشنايي با زندگي چهارده معصوم(ع)، سيدمهدي شمس الدين، ص178 9- کافي، ج2، مولد ابي جعفر محمدبن علي الثاني(ع)، ح101-همان،حديث2 11-همان،حديث1،ص413
12-همان، حديث9، ص421


 


پرسش:
در آموزه‌هاي وحياني روي چه عاملي از ميان عوامل هلاک‌کننده امت‌ها بيشتر تاکيد شده و آثار و پيامدهاي آن چيست؟
پاسخ:
خداوند در قرآن کريم در سوره انعام آيه 6 مي‌فرمايد: «آيا نديده‌اند (که) چه بسيار پيش از ايشان اقوامي را به هلاکت رسانديم (که) به آنان چنان تمکن و اقتداري در زمين داده بوديم که به شما نداده‌ايم و باران‌هاي پي درپي بر آنان فرستاديم و نهرها از زير (آباديها و يا پاهاي) آنان جاري ساختيم، پس آنان را به خاطر گناهانشان هلاک کرديم و پس از آنان قوم و جماعت ديگري را به وجود آورديم؟
در اين آيه شريفه خداي متعال به عامل گناه به عنوان هلاک‌کننده اقوام گذشته، حال و آينده تاکيد فرموده و در واقع پيامدهاي ايمان و کفر را بيان مي‌کنند. چرا که تقدير و سنت الهي بر اين قرار گرفته که اگر افراد جامعه‌اي ايمان آوردند و تقواپيشه کردند و در آن جامعه احکام الهي پياده و اجرا شد، نعمت‌هاي خود را بر آنان فرو مي‌ريزد و آنان را مشمول عفو و فضل خود قرار دهد، از لغزش‌هاي جزيي آنان چشم پوشيده و برکات آسمان و زمين را در اختيار آنان قرار مي‌دهد.
خداوند اين سنت الهي را در سوره اعراف آيه 96 چنين بيان مي‌فرمايد:
«اگر اهالي قريه‌ها (اقوام) ايمان مي‌آوردند و تقواپيشه مي‌کردند، برکاتي از آسمان و زمين به رويشان مي‌گشوديم، ولکن (آيات الهي را) تکذيب کردند، در نتيجه آنان را به کيفر اعمالشان مجازات کرديم.»
اثر تکويني ايمان و کارهاي نيک افراد يک امت، در جهان طبيعت، منشا خيرات فراواني است. در روايتي از امام موسي بن جعفر(ع) در تفسير آيه شريفه «يحيي الارض بعد موتها» (زمين را بعد از مرگش زنده مي‌کند) آمده است: «زنده کردن به باران منظور نيست بلکه (منظور اين است که) خداوند مرداني را برمي‌انگيزد که عدل را زنده مي‌کنند و برپا مي‌دارند و به زنده شدن عدل، زمين زنده مي‌شود. به تحقيق که اقامه حد درجامعه، سودمندتر است براي زمين از چهل صبح باران باريدن. (وسايل الشيعه، ج 18، ص 308)
تمکن مالي وسيله آزمايش
ثروت، قدرت و حکومت اگر همراه با بندگي و ياد و ذکر خدا نباشد، عامل غفلت و گناه و موجب سقوط است. هر ملت مقتدري که عمل به احکام الهي را ترک کند و به ظلم و طغيان رو آورد اسباب هلاکت خويش را به دست خود فراهم آورده است.
تمکن مالي و اقتدار، يکي از بخشش‌هاي الهي است که به ما ارزاني شده تا معلوم شود که شکر نعمت و بندگي به جا مي‌آوريم يا کفر مي‌ورزيم و سرکشي مي‌کنيم، که در صورت اول خداوند بر نعمت ما خواهد افزود و در صورت دوم، عذاب سخت خداوند ما را فراخواهد گرفت. حضرت سليمان(ع) بهترين الگو و نمونه براي ثروتمندان و قدرتمندان است. او از خداوند تقاضاي ملک، قدرت و حکومتي کرد که براي کسي سابقه نداشته باشد و خداوند نيز به او عطا کرد، وقتي که سليمان نعمت‌هاي بي‌شمار الهي را مشاهده کرد فرمود: «اين (حکومت، سلطنت و قدرت) از تفضل پروردگارم است تا مرا بيازمايد که آيا شکر مي‌کنم يا کفر مي‌ورزم که هر کس شکر نعمت به جا آورد به سود خويش عمل کرده و هر کس کفر ورزد به زيان خود کرده است چه اينکه پروردگارم بي‌نياز و کريم است.» (نمل-40)
همچنين خداوند در سوره ابراهيم آيه 7 مي‌فرمايد: اگر شکر به جا آوريد بر ( نعمت‌هاي) شما بيفزايم و اگر کفر ورزيد، عذاب من شديد است.»

 


* محمد حمزه‌اي
هستي محضر خداست، انسان در محضر خداست و بايد مراقب باشد تا ادب نگه دارد و کاري بر خلاف مقام حضور انجام ندهد. امام ‌جواد(ع) يکي از پيشوايان بزرگ اسلام به انسان‌ها هشدار مي‌دهد که در هر کاري انجام مي‌دهيد، اين نکته را توجه داشته باشيد که در محضر خدا هستيد و در برابر ديدگان خداوند است که کاري را انجام مي‌دهيد، پس بايد از هر آنچه موجب خجلت شما در دنيا و آخرت و بي‌حرمتي به ساحت قدس الهي است باز ايستيم. نويسنده در اين مطلب درباره ادب حضور در محضر باري‌تعالي سخن گفته تا ما را نسبت به انجام بهترين‌ها و ترک کوچک‌ترين زشتي‌ها ترغيب کند.
***
عوالم شهود و حاکميت مطلق خداوند
همه هستي از شئون الهي است. هيچ چيز در هستي دمي از منظر الهي بيرون نيست؛ زيرا اين خروج به معناي نابودي آن است. در آيات قرآني بارها بر اين معنا به اشکال و عبارت‌هاي گوناگون تأکيد شده که همه عالم براي خداوند مشهود است و چيزي به عنوان غيب براي خداوند معنايي ندارد. اينکه از عالم غيب در برابر عالم شهادت سخن به ميان مي‌آبد، براي انسان‌ها و يا موجودات ديگر است که ممکن است يکي يا چند عالم نسبت به برخي از آن‌ها مشهود و برخي ديگر ازنظر آنها در غيب باشد.
ازنظر قرآن هر آنچه که نام چيز (شي) بر آن برده مي‌شود هستي دارد و همه چيزها مشهود خداوند بوده و خداوند شاهد همه چيز است. خداوند در آيه71 سوره حج مي‌فرمايد: ان‌الله علي کل شي‌شهيد؛ خداوند بر هر چيزي شهيد است. شهيد در اينجا به معناي شاهد و مشهود است. به اين معنا که در هر چيزي که بنگري خداوند را قبل و همراه و پس از آن مي‌بينيد و در حقيقت پيش از ديدن آن چيز، اين خداوند است که ديده و مشهود است. معناي ديگر آن است که خداوند بر هر چيزي شاهد است و همه چيز مشهود خداوند مي‌باشد؛ بنابراين، چيزي را نمي‌توان يافت که بيرون از دايره شهود الهي باشد و از او غايب و نهان گردد.
اينکه خداوند در برخي از آيات از عوالم غيب و شهادت (انعام، آيه73؛ توبه، آيه105) خبر مي‌دهد مقسم در اين تقسيم‌بندي، خداوند نيست بلکه مقسم در اين تقسيم‌ها، ديگر موجودات هستي از جمله انسان است؛ چرا که براساس آموزه‌هاي قرآني هر موجودي باتوجه به مقام و منزلت خودش و وسعت و سعه وجودي‌اش است که هستي براي او به اين دو شکل درمي‌آيد، بطوري که برخي از هستي براي او غيب و برخي ديگر عالم شهادت خواهد بود. به نظر مي‌رسد که هر چه موجودي در مرتبه عالي‌تر در مظهريت خدا باشد و در خدايي بودن و متاله شدن نزديک‌تر باشد، آن موجود به سبب همان وسعت وجودي‌اش، بر عوالم بيشتري شهيد و شاهد است و هر چه محدودتر باشد، به همان ميزان غيب براي او بيش‌تر از شهود خواهد بود. براين اساس، وقتي گفته مي‌شود که خداوند عالم‌الغيب است، با توجه به نسبت آن چيز به انسان يا موجود ديگر است. به سخن ديگر اين تقسيم‌بندي براي غير خداوند است و آنچه براي شما غيب تلقي مي‌شود، براي خداوند عين شهود است. پس عالم شهود و غيب براي خداوند يکسان و مساوي است و هيچ چيزي براي او غيب نيست. بر همين اساس خداوند خود را با اسم عالم‌الغيب و الشهاده مي‌ستايد. (توبه، آيات 94 و 105؛ رعد، آيه 9؛ مومنون، آيه 92)
معصومان (ع) شاهدان غيب
از نظر قرآن، تنها خداوند شاهد مطلق و کامل است و ديگر موجودات هستي که مظاهر و مخلوقات او هستند، از چنين تواني برخوردار نيستند. البته خداوند مي‌تواند به هر يک از مظاهر خود اين استعداد را ببخشد که از منظر او به هستي نگاه کند و عين‌الله باشد. (يونس، آيه 20؛ جن، آيه 26)
همه چيز براي خداوند، عالم شهادت است، ولي براي کساني ديگر که از سعه وجودي و انشراح صدر برخوردارند و شاکله وجودي‌شان خدايي شده، آنان نيز از عالم غيب برخوردار هستند. اين متاله شدن همان چيزي است که در آيات قرآني به عنوان انسان‌هاي مأذون از آنان ياد شده است. بارها در قرآن واژه «باذنه» به کار رفته است که بيانگر ماذون بودن شخص از سوي خداوند به سبب سعه وجودي و متاله شدن اوست. چنين اشخاصي به سبب متاله و خدايي شدن و به يک تعبير مثل و مثال خداوند شدن، مي‌توانند هستي را همان گونه ببينند که خداوند مي‌بيند.
البته ميان خداوند و متألهان اين تفاوت است که اطلاق اسم مشتق عالم‌الغيب براي خداوند غير اطلاق آن براي ديگران است. در خداوند اين اطلاق، ذاتي و اصالت دارد ولي در ديگران غير اصيل و تبعي است. ولي اين تفاوت موجب نمي‌شود تا نتوان عالم‌الغيب را براي آنان اطلاق نکرد. متألهان چون خدايي شده‌اند و از همه چيز بريده و به خداوند متصل شده‌اند، عين‌الله و يدالله و مانند آن هستند و همين اتصال به مبدأ و منشأ همه چيز از جمله منشأ علوم موجب مي‌شود تا بالطبع نه بالاستقلال از علم‌الغيب برخوردار باشند.
خداوند در آيه 50 سوره انعام و نيز 188 سوره اعراف، پيامبر(ص) را موظف مي‌کند تا عدم علم استقلالي خود به علم غيب را به ديگران ابلاغ کند. به اين معنا که علم غيب او به هر چيزي از جمله وحي، علم استقلالي نيست، بلکه علم غيبي است که به سبب اتصال به خداوند و مبدأ همه علوم به دست آورده است. (الميزان، ج 7، ص 96)
خداوند همچنين در آيه 86 سوره قصص بيان مي‌کند که پيش از اتصال و خدايي شدن، هيچ کس از جمله پيامبر(ص) به امور غيبي آگاه نيست و اين شهود و آگاهي، زماني حاصل مي‌شود که شخص به همه صفات الهي دست يابد و همه صفات در او فعليت و ظهور يافته باشد وپس از متاله شدن و اتصال قربي از اين طريق، پرده‌هاي غيب برداشته مي‌شود و به اصطلاح قرآني مأذون به علم غيب مي‌شود.
خداوند در آيه 24 سوره تکوير پيامبر گرامي(ص) را از کساني برمي‌شمارد که بر غيب آگاه است و غيب براي ايشان مشهود مي‌باشد؛ چرا که اتهام بخل‌ورزي را از آن حضرت مي‌زدايد و مي‌فرمايد که وي در ارائه غيب مشهودش به ديگران بخل نمي‌ورزد. آگاهي آن حضرت(ص) به علم غيب پس از اتصال و متأله شدن، از طرق گوناگوني ايجاد مي‌شود که از جمله وحي (هود، آيات 48 و 49 و نيز يوسف، آيه 3) و رويا (اسراء آيه 60 و فتح، آيه 27) مي‌باشد. آن حضرت(ص) فتح مکه و نيز حکومت يافتن بوزينگان از ريشه درخت خبيث بني‌اميه را در رويا ديد و نسبت به اين غيب آگاهي يافت. (اسراء، آيه 60 و نيز تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 181 و روح المعاني، ج 9، جزء 15، ص 155).
از نکات درخور توجه اينکه هر کسي با توجه به سعه وجودي که از اتصال و متأله شدن به دست مي‌آورد نسبت به عالم غيب، آگاهي مي‌يابد و براي او مشهود مي‌شود. همچنين اين معنا از آيه 9 سوره احقاف به دست مي‌آيد که اطلاع‌رساني نسبت به غيب از سوي آنان، با توجه به مأموريت و نيازهاي مخاطبان انجام مي‌گيرد. از اين رو اطلاع از آينده و سرنوشت يکايک بشر را خارج از مأموريت و رسالت پيامبر دانسته و مي‌فرمايد که نسبت به اين امور علم و آگاهي ندارم، چرا که ارتباطي با مسئوليت پيامبري‌اش ندارد؛ ولي همين پيامبر(ص) اگر بخواهد و يا در مقامي غير از پيامبري چون مقام احسان يا مقام مظهريت مطلق باشد، از اين امور نيز مطلع و آگاه است؛ با اين همه مأمور نيست تا آگاهي خويش را به ديگران انتقال دهد.
خداوند در آيه 113 سوره نساء، پيامبر(ص) را برخوردار از وحي، حکمت و علم لدني معرفي مي‌کند. اين بدان معناست که خداوند علمي را که در نزد خود بوده را به ايشان عطا کرده است و او نيز از دريچه شهود به هستي مي‌نگريست و چيزي از وي، نهان و غيب نبود.
جان و نفس آن حضرت(ص) يعني اميرمؤمنان علي(ع) نيز به حکم آيه 61 سوره مباهله و همچنين آيه 43 سوره رعد از علم غيب و علم الکتاب برخوردار بوده است. (در برخي از تفاسير اهل سنت از قول ابن عباس، محمدبن حنفيه و ابوسعيد خدري از قول پيامبر(ص) نقل نموده‌اند که مراد از «من عنده علم‌الکتاب» کسي جز علي‌بن ابي‌طالب اميرالمؤمنين(ع) نيست. (نگاه کنيد: تفسير الثعلبي، ج 5، ص 303، شواهدالتنزيل، الحاکم الحسکاني، ج1 ص 204) ابن الجوزي، ابوالفرج، زادالمسير، ج4 ص 16 و نيز: السيوطي، الدر المنثور، ج6، ص 30، ينابيع الموده، القندوزي، ج1، ص 307).
اين کتاب همان کتابي است که «لا يمسه الا المطهرون» (واقعه، آيه 79) يعني جز اهل بيت عصمت و طهارت(ع) براساس آيه 33 سوره احزاب کسي آن را مس و لمس نمي‌کند و به اسرار و غيب آن آگاه نمي‌شود. اين همان کتابي است که هر چيزي در آن نوشته شده است و مفاتيح‌الغيب و کليدهايش در اختيار ايشان است. (بقره، آيه 133)
به هر حال پيامبر(ص) و علي(ع) و فرزندان معصوم ايشان به عنوان شاهدان الهي بر اعمال امت گواهي مي‌دهند و اين شهادت مبتني بر تحمل شهادت است و مي‌بايست شخص آن را ببيند و سپس در قيامت بر آن گواهي دهد. خداوند در آيه 8 سوره فتح بيان مي‌کند که پيامبر(ص) بر اعمال امت حتي پس از رحلت و وفاتش آگاهي دارد و در روز قيامت به عنوان شاهد و گواه حاضر مي‌شود. پس او مي بايست به امور نهان حتي سر و اخفي دل‌ها و نيات آگاه باشد تا بتواند شهادت دهد. پس هر چيزي براي او غيب نيست و همه چيز مشهود اوست.
هر چند که علوم شاهدان مطلق الهي، علومي تبعي است و به تعليم الهي و تفضلات خداوندي به آنان رسيده است، ولي اين بدان معنا نيست که ايشان نسبت به غيب شهود ندارند، بلکه به طرق مختلف و تعليم الهي و تفضل خداوندي بر همه چيز آگاهي دارند. (نساء، ايه 113)
از نظر قرآن، پيامبر(ص) و اهل بيت عصمت و طهارت (ع) شاهدان مطلقي هستند که در مقام مظهريت مطلق و کامل اسم شاهد و شهيد، همه چيز را مي‌دانند و بر هر چيزي شاهد و گواه هستند. چنين چيزي مشيت و اراده الهي است (اسراء آيه 85 و 86) و خداوند بدان راضي و خشنود است تا آنان از علم غيب کامل برخوردار بوده و از همه چيز همانند خداوند به تبع، آگاه و شاهد بر آن باشند.‌(جن، آيه 26)
بنابراين، افزون بر خداوند که همه چيز هستي براي او عين شهود است و او عالم الغيب و الشهاده است، معصومان (ع) نيز به تبع اراده و مشيت الهي، مظهر اسم عالم الغيب و الشهاده هستند و براي آنان نيز همانند خداوند اول و آخر و يا باطن و ظاهري نيست و همه چيز براي آنان يکسان است و آن چه براي ديگران باطن است براي ايشان ظاهر و آن چيزي که براي ديگران آخر است برايب ايشان اول است و تفاوتي ندارد. آنان اين مقام را به سبب متاله شدن و مظهريت مطلق و کامل از خداوند دارند.
هر کسي که متاله شود مي‌تواند سطح جهان غيب را بشکافد و نسبت به آن عالم و آگاه شود. کساني که از چشم برزخي برخوردارند، جنيان نيز مشهود آنان مي‌شوند و در مرحله بالاتر فرشتگان مشهود ايشان مي‌گردند و در مرحله ديگر، عالم برزخ از ارواح مومنان و کافران مشهود آنان مي‌شود و اگر کشف الغطاء کامل رخ دهد همانند آنچه براي اميرمومنان علي(ع) رخ داده است، همه چيز براي آنها مشهود مي‌شود، به گونه‌اي که «لو کشف الغطاء ماازددت يقينا، اگر پرده‌ها فرو افتد هيچ يقيني بر يقين و شهود او افزوده نمي‌شود (ملا هادي سبزواري، شرح الاسماء الحسني، ج1، ص 190، مکتبه بصيرتي) چرا که آن چه ديگران پس از مرگ مي‌يابند و «لترون الجحيم» به چشم، دوزخ را مي‌نگرند. (تکاثر، آيات 6 و 7) ايشان در همين دنيا مي‌نگرند و همه هستي براي آنان مشهود است و گزارش از آينده دادن همانند گزارش از حال و ديده کنوني است.
امام جواد(ع) و چگونه بودن در برابر خدا
امام جواد(ع) با توجه به آموزه‌هاي قرآني به انسان هشدار مي‌دهد که عالم محضر خداست، پس چنان زندگي و رفتار کنيد که اين معنا براي شما همواره در پيش چشمتان باشد و بدانيد که در محضر خداوند زندگي مي‌کنيد پس کاري نکنيد که شرمنده شويد و نتوانيد از پاسخگويي به آن برآييد. امام جواد(ع) مي‌فرمايد: اعلم انک لن تخلو من عين‌الله فانظر کيف تکون؛ بدان که در برابر چشمان خدائي پس بنگر که چگونه‌اي؟ (تحف العقول، ص478)
وقتي انسان بداند که همه هستي در محضر خداوند است و خداوند به آشکار و نهان آدمي و به اخفي وسر او آگاه است و نيات نهان آدمي را مي‌داند، پس بايد مراقبت کند که چگونه عمل مي‌کند و چه چيزي را در دل مي‌گذراند.
در آموزه‌هاي اسلامي بر اين معنا بارها تاکيد شده که تنها حسن فعل يعني نقش خوب بودن يک کار مهم نيست، بلکه حسن فاعلي يعني نيت و انگيزه خوب آدمي نيز مهم و اساسي است؛ چرا که ترکيب اين دو يعني حسن فاعلي و حسن فعلي است که موجب پذيرش اعمال و تاثير آن در زندگي و جهان مي‌شود. (فاطر، آيه 10)
خداوند به علل گوناگوني که برخي در اينجا گفته شد، به همه چيز ما آگاه و عالم است و ما در محضر او و در برابر چشمان او هستيم. پس مي‌بايست مواظب و مراقب باشيم که چه کاري انجام مي‌دهيم. خداوند مي‌فرمايد: يعلم سرکم و جهرکم و يعلم ما تکسبون؛ نهان و آشکار شما را مي‌داند و آنچه به دست مي‌آوريد (و انجام مي‌دهيد) را مي‌داند. (انعام، آيه 3)
انسان مومن همواره خود را در پيشگاه خداوند مي‌داند. از اين رو هيچ گناه بزرگ و کوچک و بلکه ترک اولي هم نمي‌کند و بهترين ادب را نگه مي‌دارد. انسان بايد چه از روي خوف و هيبت و يا تعظيم و تکريم در برابر خداوند ادب نگه دارد. بلکه به قول شاعر:
گيرم که تو از سرگنه درگذري
زان شرم که ديدي که چه کردم چه کنم؟!
از سوي ديگر غير از خدا ده‌ها چشم محترم ناظر ما هستند. وقتي ما کاري گناه آلود را انجام مي‌دهيم اگر کودکي مميز در برابر ما باشد از انجام آن ابا مي‌ورزيم، چگونه است که در برابر ديدگان خداوند و پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) گناه مي‌کنيم. پيامبر خدا(ص) مي‌فرمايند: کارهاي شما هر روز به من نشان داده مي‌شود. اگر خوب باشد، از خدا مي‌خواهم بر کارهاي شما بيفزايد و اگر زشت باشد، برايتان از خدا آمرزش مي‌طلبم. (من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 191)
از امام صادق(ع) نيز روايت شده که فرمود: هر بامداد کارهاي بندگان، از نيک و بد، به رؤيت پيامبر خدا(ص) مي‌رسد. بنا بر اين به هوش باشيد و هر يک از شما بايد شرم کند از اينکه کار زشت بر پيامبرش عرضه کند. (بحارالانوار، ج 17، ص 149)
داوود بن‌کثير مي‌گويد:‌ نزد امام صادق(ع) نشسته بودم که حضرت بي‌مقدمه فرمود: اي داوود! روز پنج‌شنبه اعمال شما به من عرضه شد. در ميان کارهايي که از تو به رؤيت من رسيد، کمکي بود که به پسرعمويت، فلاني، کردي و من از اين کار خوشحال شدم.
نيز روايت شده: عبدالله بن ابان که نزد حضرت رضا(ع) منزلتي داشت، گويد: به آن حضرت عرض کردم: براي من و خانواده‌ام به درگاه خدا دعا بفرماييد. فرمود: مگر من دعا نمي‌کنم؟! به خدا که اعمال شما در هر صبح و شام بر من عرضه مي‌شود، عبدالله گويد: من اين مطلب را بزرگ شمرده و تعجب کردم، به من فرمود:‌مگر تو کتاب خداي عز و جل را نمي‌خواني که فرمايد: بگو (اي محمد) در عمل کوشيد که خدا و رسولش و مؤمنان کردار شما را مي‌بينند. (اصول کافي، ج 1، ص 319)
به هر حال ما در برابر ديدگان خداوند تبارک تعالي هستيم پس در رفتار خود تجديدنظر کنيم و در محضر خداوند گناه و معصيت نکنيم و هميشه به ياد داشته باشيم که: «عالم محضر خداست.»

 


(بدان اي طالب کمال!) آن کس که خود را از روي حقيقت، عاجز از اصلاح نفس و دل ببيند، خود را مانند آن کس داند که در درياي ژرف و عميقي غرق است و هلاکت خويش را مسلم داند و يا به سان مبتلا به حريقي ببيند که سوختن خود را يقين شمارد، و از روي اضطرار، پناه به خدا برد و جان و دل و عمل خود را تماما تسليم پروردگار خود کند و به عنايت پروردگار خويش، حسن ظن و نيک‌پنداري داشته باشد، در اين صورت البته نجات مي‌يابد و خلاص مي شود و رستگار گشته، به مقصود نائل مي‌گردد، چرا که خداوند توانايي است که ناتواني در او راه ندارد و جوادي است که بخل در کار او نيست و اميني است که خيانت نمي‌کند و چه خوش‌گفته‌اند: «براي کوشش در رهايي از حيله‌گري‌هاي نفس و شيطان که پاياني ندارد، چاره‌اي نيست مگر اينکه از روي معرفت حقيقي بداني که تو ناتواني و به خداي توانا (جل‌جلاله) از روي راستي پناه بري.»
پس کار خود را بدو واگذار و سر و دل و کالبد و ايمان و کردار خود را به پروردگارت بسپار، چه او به تو خيانت و جفا نکند و او خداي جفاکار نباشد.(1)
1ـ المراقبات، ميرزا جواد ملکي تبريزي، ج 1، ص 18

 


(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10