آيت الله علامه مصباح يزدي درمطلب حاضر ضمن اشاره به انواع روش هاي تربيت و
بيان نظريه عزلت ونقد آن ، روش تربيتي امام وديدگاه ايشان در خصوص عزلت نشيني مورد
بررسي قرار گرفته است. مراتب تعليموتربيت اسلامي تعليموتربيت اسلامي مراتبي
دارد و بهصورت همه يا هيچ نيست؛ يعني اينگونه نيست که يا کسي، بطورکامل،
تعليموتربيت اسلامي را دارد يا کلاً فاقد آن است. ممکن است کسي تا حدودي از
تعليموتربيت اسلامي استفاده کرده باشد اما به مرتبههاي بالاتر نرسيده باشد.
ميتوان مرتبههاي فراواني براي اين امر در نظر گرفت که در اصطلاح برخي، آخرين
مرتبهاش همان مرتبه تعليموتربيت عرفاني است. بههرروي، تعليموتربيت اسلامي منحصر
در اين مرتبه نيست، بلکه از تعليموتربيت کودکان و خردسالان شروع ميشود (که اسلام
در اين زمينه هم نظرياتي دارد) تا برسد به گروههاي خاص و نخبگان. بهطورطبيعي، هر
کس به اندازه همتش در اين مسير پيش خواهد رفت و کساني که همت عالي دارند، به حول و
قوه الهي، به نقطه اوج و قله اين مسير خواهند رسيد. معناي تعليموتربيت
ميخواهم به بخشي کوچک از ويژگيهاي نظريه امام(رض)، درباره تعليموتربيت اسلامي
اشاره کنم؛ نظريهاي که با ديدگاه بعضي از صاحبنظران تفاوتي اندک دارد. اصولاً
تعليموتربيت براي اين است که استعدادهاي نهفته افراد، با کمک مربيان، شکوفا بشود
و به فعليت برسد. معناي تربيت همين است؛ از تربيت باغبان نسبت به گل گرفته تا تربيت
موجودات زنده و بالاخره تربيت انسانها. انسانها ذاتاً استعدادهاي نهفتهاي دارند
که خودبهخود شکوفا نميشود؛ لذا مربي کمک ميکند تا اين استعدادها به فعليت برسد.
چنين چيزي معناي تربيت است. حال، اگر مفهوم تربيت را وسيعتر درنظر بگيريم شامل
خودپروري هم ميشود. خودپروري روشي است که فرد براي خودسازي برميگزيند. البته،
ممکن است کسي اين روش را از ديگران بياموزد، اما عملاً خودش آن روش را پياده
ميکند. بنابراين، خودسازي هم نوعي تربيت است؛ منتها تربيت و تأديب نفس است قبل از
تربيت و تأديب ديگران. بههرحال، مربي کسي است که به ديگران کمک ميکند تا
برنامههاي تربيتيشان را اجرا کنند. در واقع، او استعدادهاي نهفته افراد را به
منصه ظهور ميرساند و شکوفا ميکند. حقيقت تربيت آن است که قوه و توان افراد به فعل
ميرسد. عاليترين مرحله تربيت هم مرحله کمال نهايي انسان و قرب به خداست که در
سيروسلوک عرفاني حاصل ميشود. تقسيم دوگانه تربيت در رسيدن به هدف تربيت که
همان کمال نهايي انسان و نزديکي به خداي متعال است، دو تقسيمبندي کلي وجود دارد.
البته، ميتوان دستههاي ديگري نيز فرض کرد اما از اين ديدگاهي که ميخواهم عرض
کنم، تقسيمي دوگانه وجود دارد: نخست، دستهاي که براي تعليموتربيت راه
گوشهنشيني و خلوت را توصيه ميکنند. شايد همه شما کساني را ديده باشيد که در
فرقههاي مختلف مدعي عرفان يا تصوف، بر عزلت، خلوت و دوري از اجتماع تأکيد ميکنند.
آنها دلايل و کمابيش شواهدي هم از آيات و بويژه از روايات براي تأييد سخن خودشان
دارند. بههرروي، چنين گرايشي وجود دارد و شايد توجيهي هم داشته باشند که البته
اکنون درصدد بيان حقيقت امر و درستي يا نادرستي سخن ايشان نيستم. براي مثال، شايد
شنيده باشيد که برخي از بزرگان (چه آنها که صوفي و عارف نام دارند و چه بزرگاني که
اولياي خدا و در زمره عالمان و فقيهان بودهاند) براي تکامل معنوي، راه عزلت را
پيشنهاد ميکردند.(1) در نگاه اين دسته، يکي از رکنهاي سيروسلوک، عزلت است. منظور
آنها يا معناي صحيحي که ميتوانيم براي اين نظريه فرض کنيم اين است که آدمي نبايد
با کساني معاشرت کند که اهل گناه، لغو و لهو هستند؛ زيرا چنين معاشرتي،
خواهوناخواه، انسان را آلوده ميکند و مانع پيشرفت ميشود. در نگاه اين دسته،
انسان بايد در محيطي آرام و خلوت به وظيفهاش عمل کند و با ذکرها و وردهاي مخصوص،
به مراقبه و خودسازي مشغول شود. تربيت انسان کامل مشروط به عزلت است. اين گرايش، در
مناطق مختلف، طرفداراني هم دارد. اقتضاي اين راه آن است که فرد تحت تعليموتربيت
عالي اسلامي از جامعه دوري کند و فقط با ذکر و ورد به خدا توجه کند. دوم،
دستهاي که با گوشهنشيني و عزلت مخالف هستند و اين معناي افراطي عزلت را مانع و
ضرري در راه تکامل حقيقي ميدانند. شيوه امام خميني(ره) حال، پرسش اين است که
امام(رض) طرفدار کدام راه بودند؟ امام در سيروسلوک اسلامي و شيوه تربيتي به کدام
سمت گرايش داشتند؟ مروري بر زندگي امام و آشنايي با زندگي امام، پاسخ را روشن
ميکند. امام گرايش اول را قبول نداشتند و ايشان فعاليتهاي اجتماعي زيادي را
عهدهدار شدند. بنابراين، اجمالاً ميتوان گفت که روش تربيتي امام با بعضي از کسان
ديگري که مدعي تعليموتربيت عالي اسلامي و سيروسلوک و تربيتهاي عرفاني هستند تفاوت
داشت. گمان نميکنم نياز باشد که براي مخالفت امام با عزلت، سند يا دليل بياورم. هر
کس در عالم ،امام را بشناسد، ميداند که او اهل عزلت نبود. سيره معصومان(ع)
اکنون، بحث اين است که ما چه دليلي بر برتري گرايش دوم داريم؟ براي پاسخ به اين
پرسش، ما دو روش بحث داريم: نخست، روش بحث تعبدي و استناد به دليلهاي وحياني است،
چه کلمات پيغمبر اکرم(ص) و چه سخنان ائمه اطهار(ع) که درکي وحياني دارند. اگر سيره
ايشان را ببينيم، متوجه خواهيم شد که آنها چگونه رفتار و شاگردانشان را تربيت
ميکردند. اميرالمؤمنين(ع) چگونه شاگردانشان را تربيت ميکردند؟ دستکم، در تاريخ
مدوّن زندگي اميرالمؤمنين(ع)، ما ميبينيم که ايشان اهل عزلت نبود. او يا در جنگ و
يا درحال رسيدگي به فقيران، يتيمان و محرومان بود. اينطور نبود که او گوشهاي
بنشيند، در بهروي خويش ببندد، با کسي معاشرت نکند و فقط به «سير الي الله» شخصي
بپردازد. ديگر امامان(ع) نيز منزوي نبودند. روزي، امام در يکي از سخنانشان فرمودند:
اگر ائمه اطهار فقط به عبادت شخصي خودشان و بيان احکام ميپرداختند، ظاهرا هيچ
انگيزهاي وجود نداشت که آنها را به شهادت برسانند و تا اين حد در حقّ ايشان ظلم
کنند. همه اين برخوردهاي خشن و غيرانساني با اهلبيت پيغمبر اکرم(ص) به آن دليل بود
که آنها در مسائل اجتماعي وارد ميشدند و فعاليت ميکردند. امامان(ع) مزاحم ستمگران
و ظالمان بودند و در مقابل، آنها واکنش نشان ميدادند و ايشان را اذيت ميکردند که
نمونه بارز آن شهادت سيدالشهدا(عليهالسلام) است. منظوراز عزلت چيست؟ ممکن
است کسي بپرسد: پس، روايتهايي که درباره عزلت وجود دارد را چگونه توجيه کنيم؟
کوتاه پاسخ بگويم: اينگونه تعبيراتي که درباره سکوت، گرسنگي، عزلت و امثال اينها
براي خودسازي هست، در واقع بيان مجموعهاي از عوامل است براي کنترل افراطها؛ زيرا
آدميزاد، طبق غريزه حيوانياش، حدومرزي براي خوردن، خوابيدن، لذتبردن و حرفزدن
نميشناسد. براي مثال، وقتي آدمي صحبت ميکند، ديگر هيچ چيزي مانعش نميشود که
ادامه ندهد؛ از هر دري سخن ميگويد و مرزي ندارد. مثال ديگر، خوردن و آشاميدن است،
وقتي آدمي در پي خوردن غذاي لذيذ باشد، چيزي جلودارش نيست و حتي اگر غذا نباشد،
تخمه و شکلات و شيريني را جايگزينش ميکند. نمونه ديگر، روابط اجتماعي است.
معاشرتکردن فطري انسان است و آدمي از تنهايي رنج ميبرد. مثلاً اگر کسي مدتي، حتي
يک روز، در خانه بماند و نتواند بيرون بيايد، آزار شديدي ميبيند. تنهايي بلايي
بزرگ براي انسان است و بدترين شکنجه براي انسان اين است که او را از دوستانش جدا
بکنند و نگذارند با کسي ملاقات بکند. اينها جزء فطرت آدمي است. اما او معمولاً
راه افراط را دراينباره ميپيمايد؛ بههميندليل برخي روايات، براي رسيدن به کمال،
افراد را به گرسنگي، سکوت و تنهايي توصيه ميکنند. البته، وقتي ميگويند گرسنگي
بکشيد، بهمعناي اين است که پرخوري نکنيد، نه اينکه به اندازه حفظ سلامت هم غذا
نخوريد. وقتي ميگويند: کمتر با ديگران معاشرت کنيد، بهمعناي پرهيز از معاشرت
نادان و ناجنس است؛ يعني معاشرتتان با ديگران حساب داشته باشد و با هرکسي
نشستوبرخاست نکنيد. معاشرت نادرست نتايج بد و آفتهاي زيانباري دارد؛ بنابراين
توصيه به عزلت براي اجتناب از اين افراطها و براي جلوگيري از هدرشدن وقت است.
درغيراينصورت، خوراک و ارتباط ، از ضروريات زندگي آدمي است و براي مثال، ضعف ناشي
از عدم غذاخوردن سبب ميشود که آدمي نتواند به وظيفهاش عمل کند.(2) پس، درباره
معاشرت هم بايد گفت که مراد پرهيز از معاشرتهاي نامطلوب است؛ وگرنه، معاشرت با
دوستان خوبي که کمک راه آدم باشند، بسيار مطلوب است و حتي بر آن تأکيد هم شده است.
در روايات آمده است که به ديدن دوستان صالح برويد، زيرا زيارت آنها همانند زيارت
خداست. اگر کسي مؤمني را زيارت کند، گويي خدا را در عرشش زيارت کرده است. در
کتابالعشره اصول کافي و ديگر کتابهاي روايي، حديثهاي فراواني دراينباره آمده
است. وقتي اين دو نوع روايت را کنار هم ميگذاريم، معلوم ميشود که منظور از عزلت
چيست. ديدگاه امام خميني درباره عزلت نشيني بهيقين نظر امام اين نبود که
افراد براي خودسازي به گوشهاي بروند و تنهايي برگزينند و چلهنشيني کنند. امام(ره)
مخالف معاشرت با جامعه نبودند. بهخاطر دارم که شخصي از عزلت تعريف ميکرد و
ميگفت: براي طالب راه خدا امربهمعروف و نهيازمنکر واجب نيست، اما امام آن را
واجبي ضروري و از اوجب الواجبات ميدانستند. آن دسته از افراد، بهراحتي و به بهانه
عزلت، چنين واجبي را ترک و انحرافي را در دين وارد ميکردند. امام، هم در درسهاي
اخلاقشان و هم در نوشتههاي اخلاقيشان و هم در کتابهايشان به اين مطلب عنايت
داشتند و بر وظيفه اجتماعي مسلمانان تأکيد ميکردند. در نگاه ايشان، بههيچوجه
نميتوان اين وظيفه را ترک کرد و انجامش مثل انجام نماز واجب است. يعني همانطورکه
نماز را به هيچ بهانهاي نميتوان ترک کرد، وظايف اجتماعي هم واجباتي هستند که
بههيچ بهانهاي نميتوان آنها را ترک کرد. چنين بررسياي در مرحله اول پژوهشها
درباره امام انجام ميشود که ميتوانيم با جمعآوري و بررسي نوشتهها و فرمايشها و
توصيههاي اجتماعي ايشان به نظريه ايشان دست پيدا کنيم. استدلال طرفداران نظريه
عزلت اکنون ميخواهم استدلال عرفاني نظريه عزلت و سپس نقد آن را عرض کنم. در
نگاه طرفداران عزلت، همه سيروسلوک براي اين است که انسان معرفتش به خدا بيشتر بشود
و با خدا انس بهتري بگيرد تا به شهود دست يابد. حال، خود شهود هم مراتب دارد، مثل
شهود ذات، اسما و صفات، که عارفان آن را توضيح دادهاند. وقتي هدف از سنخ شهود و
علم حضوري باشد، تمرکز لازم است. به طورطبيعي، هر قدر تمرکز بيشتر باشد، جنبههاي
باطني انسان و حالات رواني انسان قويتر ميشود. کار مرتاضان هم بر محور همين تمرکز
ميگردد؛ مخصوصاً بوديستها براي تربيت مورد نظرشان روشهايي دارند که عمدتاً بر
محور مراقبه و تمرکز ميگردد. واقعيت اين است که آدمي با تمرکز در امور، قويتر
ميشود. حکايت تمرکز انسانها شبيه کار ذرهبين است. وقتي در حالت عادي و بدون وجود
ذرهبين نور خورشيد بر کاغذي ميافتد، آن را گرم ميکند ولي آتش نميزند. حال اگر
ذرهبيني را جلوي نور خورشيد بگيرند و بر نقطهاي متمرکز کنند، کاغذ آتش ميگيرد.
عدسي ذرهبين سبب تمرکز حرارت و آتشگرفتن کاغذ ميشود. اين معناي تمرکز در
ماديات است و عين همين تمرکز و حتي شديدتر از آن در روحيات و معنويات هم وجود دارد.
راز کارهاي مرتاضان ، تمرکز است. آنها بهواسطه رياضتهايي که ميکشند، روحشان قوي
ميشود و ميتوانند در امور طبيعي تصرفاتي هم بکنند. براي مثال، جلوي قطار را با
دست ميگيرند يا مانع پرواز هواپيما ميشوند. قدرت روحي بهوسيله تمرکز دقيق موجب
چنين کارهايي ميشود. کساني که ميگويند سالک بايد عزلت داشته باشد، دليلشان اين
است که انسان نميتواند در ميان اجتماع، تمرکز کند. شلوغي سبب ميشود که ذهن آدمي
مدام آشفته شود. پس، براي کسب تمرکز و قدرت روحي بايد عزلت گزيد. نقد نظريه عزلت
الف. ماهيت فرشتگان اين استدلال، توجيه پيروان عزلت بود. البته، توجيهشان غلط
هم نيست و واقعيت دارد. اگر فردي بر کارش تمرکز کند، اثرش قويتر ميشود. حال به
نقد اين سخن بپردازيم. بيشک قرب الهي و شهود اسما و صفات الهي، براي مخلوقات
خداوند، کمالي بزرگ است؛ اما خدا سلسله مخلوقاتي دارد که بهطورکلي کارشان همين
است. ما آنها را با عنوان فرشته ميشناسيم؛ تعبيري که قرآن و حديث به ما آموخته
است. قرآن و سنت به ما نشان ميدهد که فرشته چيست، کجاست و چه ميکند. قرآن درباره
آنها ميفرمايد: «يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لَا يَفْتُرُونَ*عِبَادٌ
مُّكْرَمُونَ* لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ». (3)
کار آنها تسبيح خداست. ايشان از تسبيح خدا لذت ميبرند و خسته هم نميشوند. درباره
تعداد فرشتگان بايد گفت که حدوحصر ندارد. در بعضي خطبههاي نهجالبلاغه اجمالاً
اشاره شده است که فرشتگان در همه فضاهاي آسمانها وجود دارند. حتي جايي به اندازه
پوست گاو هم پيدا نميشود که خالي از فرشته باشد. فرشتگان همواره در حال عبادتند.
اما با وجود خلق فرشتگان و عبادت دائمي آنها، خدا در پي خلق موجودي بود که بتواند
جامع همه اسما و صفات الهي باشد. موجودي که شهودش به همه کمالات تعلق بگيرد. زيرا
هريک از فرشتگان وظيفهاي خاص دارند و بر امري خاص متمرکزند. «مِنْهُمْ سُجُودٌ
لَا يَرْكَعُونَ وَ رُكُوعٌ لَا يَنْتَصِبُونَ».(4)بعضي در حال قيامند، بعضي در حال
رکوعند و بعضي در حال سجدهاند. هر فرشتهاي وظيفهاي خاص و مقامي معين دارد «وَمَا
مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ».(5) فرشته از ذکر خاص خودش و کار خودش
تجاوز نميکند. اما خدا خواست موجودي ديگر بيافريند که بتواند همه تجليات الهي را
درک کند. موجودي فقط متمرکز بر يک چيز نباشد و جامع باشد. ب. مهار ابزار گناه،
مقدمهاي براي رشد بنابر اين مقدمه، بايد بگوييم که انسان هم ميتواند فقط در يک
جهت تمرکز و به نتايجي هم دست پيدا کند، ولوآنکه ايمان به خدا هم نداشته باشد.
خداوند چنين قدرتي به روح انسان داده است که در اثر رياضتهايي خاص و تمرين بر
تمرکز ميتواند به قدرتي مادي برسد و گاه کارهاي شگفتي بکند. خدا اين قدرت را به
انسان داده است، اما اين هنر انسانيت نيست. هنر انسانيت اين است که «وَعَلَّمَ
آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا».(6) انسان بايد مظهر همه اسماء و صفات الهي بشود. حال،
براي اينکه انسان بتواند مظهر همه تجليات الهي بشود، بايد عرصههاي گوناگوني وجود
داشته باشد. بخشي از اين تجليات با مهار چشم بهدست ميآيد. اگر کسي نگاهش را کنترل
بکند، به آن تجليات ميرسد. حکايتهاي زيادي درباره مهار چشم و تعالي درجات
شنيدهايم، چه در گذشتهها و چه در همين دوران متأخر. يکي از معروفترين آنها
داستان ابن سيرين است که بهسبب کنترل نگاهش توانايي تعبير خواب پيدا کرد. در زمان
کنوني نيز بزرگاني بودهاند که بر اثر کنترل شهوت خودشان به مقامات عالي رسيدهاند.
اما انسان فقط چشم نيست، بلکه گوش هم هست، دست هم هست، پا هم هست، دل هم هست و مغز
هم هست. هريک از اينها شئونات مختلفي دارد و انسان بايد در همهچيز بنده بشود.
آدمي، در همهجا، بايد جلوه الهي را ببيند. ج. هدف خلقت انسان بله، شايد کسي
با عزلت در يکي از اوصاف الهي تمرکز پيدا کند و به نتايجي هم برسد، اما اين هدف
خلقت انسان و هدف تربيت انبيا نيست. انبيا آمدند تا انسان را به قلهاي دعوت کنند
که در آنجا همه فضائل جمع است. در آن قله، فرشتگان ،خادم انسان ميشوند. در آن قله،
هر فرشته مأمور کاري خاص است و در خدمت انسان. بنا بر آيات قرآن، در روز قيامت،
وقتي مؤمنان وارد بهشت ميشوند، ملائکه به استقبالشان ميآيند: «سَلَامٌ عَلَيْكُمْ
طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ».(7) يعني، خداوند فرشتگاني را خلق فرموده است
براي اينکه به آدميزادها خوشآمد بگويند. در بهشت، مؤمنان هر کاري داشته باشند يا
با اراده خودشان انجام ميگيرد يا بهوسيله فرشتگان که خادم آدمياند. بله، همان
فرشتگان مقربي که توصيفشان کرديم، مأمور ارائه خدمت خاص به انسان هستند. د.
نتايج ناقص عزلت انسان بايد به مقامي برسد که همه کمالات را با هم دارا باشد.
طبعاً رسيدن به اين مقام خيلي مشکل است، اما مراحلي دارد و هرکس ميتواند به اندازه
همتش، اين مراحل را طي کند. بههرحال، آنچه مطلوب است، توازن افعال و قوا و رفتارها
و کمالات است. اگر فردي فقط در يک بعد متمرکز شود، به هدف اصلي آفرينش نميرسد؛
هرچند به نتايجي دست مييابد. گويي، چنين هدف ناقصي به انساني ميماند که بهسبب
اختلالاتي در مغز و اعصابش، اندامي نامتوازن دارد. يعني، دست يا سر يا پايش بسيار
بزرگ يا بسيار کوچک است. آدميزادي که در يک بعد ترقي کند و ابعاد ديگرش را فراموش
کند، همانند چنين انساني بيقواره خواهد شد. فرد متعادل همه اندامهايش و همه قواي
روحياش بهصورت متعادل و متوازن رشد ميکند. هنر انسانيت و جايگاه امام(ره)
دستور شرع نيز همين است. آنها که بر برخي چيزها تأکيد ميکنند و از جاهاي ديگر غفلت
ميکنند، نتيجه تربيتشان چنين مخلوق بيقوارهاي خواهد بود. شايد آنها کارهاي بزرگي
هم بکنند که از ديگران برنميآيد، اما اين هنر انسانيت نيست. هنر انسانيت بندگي
است، بندهاي که چيزي از خود ندارد و هرچه دارد از خدا دارد. چنين انساني
خليفهالله است. ويژگي اصلي آدميزاد جامعبودن است. يعني، آن استعدادي که خدا در
آدم قرار داد و او را از همه مخلوقهايش ممتاز کرد و به جايي رساند که حتي فرشتگان
مقرب الهي هم خادم او شدند، همين ويژگي جامعيت است. آدمي بايد بهنحويکامل، مظهر
همه اسماء و صفات الهي باشد. بنابراين، تربيت صحيح اسلامي تربيت متوازن همه
استعدادهاست. تأکيد بر استعدادي خاص و فراموشکردن ساير چيزها، در واقع انکار
نعمتهايي از نعم بيشمار الهي است؛ نعمتهايي که خدا براي انسان مهيا کرده است.
اگر بخواهيم اين استعدادها، بهصورت متوازن، به فعليت برسد، بايد به همه دستورهاي
شرع عمل کنيم. قسمت عظيمي از اين دستورها، اگر نگوييم قسمت اعظم، به زندگي اجتماعي
مربوط ميشود. کسي که به ميدان اجتماعي وارد ميشود، از همه چيزش ميگذرد. او از
جانش، از وطنش، از فرزندش، از آبرويش و از حيثيتش ميگذرد تا به کمال الهي برسد. او
همه چيزش را فداي خدا ميکند. حال، اين کار مشکلتر است يا گوشهنشيني؟ کار سخت آن
است که مردي از مرگ فرزندش چشم بپوشد و بگويد اين از الطاف خفيه الهي بود. چنين
کاري فقط گفتنش آسان است؛ من و شما ميگوييم و ميشنويم، اما اگر شب ،بچهام سردرد
بگيرد، شايد اصلاً خوابم نبرد. امام(ره) جواني را از دست داد که حاصل عمرش بود.
امام قدر آقا مصطفي(ره) را ميدانست و از استعداد او آگاه بود و به آينده او نظر
داشت؛ اما نگذاشت حتي اشک چشمانش جاري شود. امام در همه ابعاد وجودياش، بنده خدا
شده بود. بله، شايد کساني باشند که با ذکر و ورد حتي مريضي را هم شفا بدهند و کاري
خارقالعاده هم بکنند، اما آن کجا و اين کجا. اينچنين تسليم اراده الهي بودن و
عاشقانه به وظايف شرعي عمل کردن، کار بسيار دشواري است. امام و انگشتر طلا
چند روز پيش، يکي از دوستان داستاني را براي من نقل کرد. او يکي از کساني است که
سالها در خدمت امام بود. گفت: روزي، امام در ميان جمعي(8)سخنراني ميکرد. ناگهان،
در ميانه صحبت، به فردي اشاره کرد، او نزد امام آمد و ايشان آهسته به او فرمودند:
انگشتر طلا حرام است، دربياور. سپس، امام به سخنراني ادامه دادند. در يک چنين
موقعيتي که مشغول سخنراني درباره مسألههاي سياسي و بينالمللي است، او وظيفه
شرعياش يادش نميرود. براي او فرقي نميکند و هرجا وظيفه باشد، عمل ميکند. فرقي
ندارد که من اکنون به چه کاري مشغول هستم، بلکه بايد در فکر وظيفهام باشم که خدا
از من چه ميخواهد. روش تعليموتربيت امام امام اين را تعليموتربيت اسلامي
ميدانست. او کوشيد تا افراد را به اندازه استعدادشان پرورش دهد و تا آخرين لحظه
هم از اين مسير منحرف نشد. او در دشوارترين موقعيتها نگران نميشد. او خود را
مأمور به وظيفه ميدانست، نه مسئول نتيجه. او بهدنبال رضايت پروردگار بود. او
مطابق با وظيفه عمل ميکرد. اين روح سيروسلوک و روح تربيت اسلامي امام بود. او خودش
را با اين برنامه ساخت و ديگران را هم، به اندازه ظرفيتشان، پرورش داد. آخرين توصيه
امام همان چيزي بود که اولين حرکتهايش از آن آغاز شد. حدود شصت سال پيش، از امام
شنيدم که در درسشان اين آيه را قرائت ميفرمودند: «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم
بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ».(9)در نوشتهاي که بيش از شصت سال پيش براي
مرحوم آقاسيد محمد وزيري نوشتهبودند، نيز خودم دستخط امام را ديدم که با همين آيه
شروع ميشد. حرف اول اين بود و حرف آخر هم همين. در اين مسير، هيچ تغييري و
انحرافي ايجاد نشد. او هميشه بر مسير مستقيم بندگي خدا بود و همگان را هم به اين
مسير دعوت ميکرد. البته، ما نميتوانيم مثل امام بشويم، همانگونه که او هم مثل
علي(ع) نشد؛ اما او شبيهترين انسانهاي عادي به اميرالمؤمنين(عليهالسلام) بود و
ما هم بايد سعي کنيم شبيهترين شاگردان ايشان به ايشان بشويم. سخنراني معظم له
در همايش ملي امام خميني(ره) و تعليم و تربيت اسلامي ، دانشگاه قم ، 25/02/1391
1 شعري هم دراينباره وجود دارد: صمت و جوع و سحر و عزلت و ذکر بهدوام
ناتمامان جهان را کند اين پنج تمام. 2 ازهمينرو، در دستورهاي عالمان اخلاقي به
اين مطلب توجه شده است. براي مثال، بهگمانم در نوشتههاي مرحوم آقا ميرزاجواد آقاي
ملکي تبريزي آمده است يا اينکه از شاگردانشان شنيدم که ايشان گفته بودند: منظور از
گرسنگي اين است که آجيلخوري نکنيد و به فکر شکمپروري نباشيد؛ نهاينکه غذا
نخوريد. 3 الانبيا، 20، 26،27 4 نهج البلاغة / خطبه اول/ خلق الملائكه. 5
صافات، 164 6 بقره، 31 7 زمر، 73 8 گمان ميکنم در ميان جمعي از دانشجويان
و استادان دانشگاه. 9 سبأ، 46
|