(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


یکشنبه 26 خرداد 1392 - شماره 20518

حزب مشارکت خط مقدم حمله به روحانيت
ماه هزار تکه
   


Research@kayhannews.ir
تضعيف و هجمه به روحانيت نيز در دهه سوم انقلاب اسلامى و دوران حاكميت حزب مشاركت شكل جديدى به خود گرفت. به طورى كه مطبوعات با گرايش اصلاح‌طلبى، مواضعى اتخاذ كردند كه در راستاى خط تهاجم دشمن عليه روحانيت قابل تحليل است.
رامين جهانبگلو از عناصر به اصطلاح روشنفكر حلقه كيان و رابط سيا در روزنامه عصر آزادگان براى روحانيون اسلامى نسخه مى‌پيچد كه بهتر است از اعتقادات دينى خود دست بكشند. او در اين‌باره توصيه كرد : «روحانى هم مى‌تواند روشنفكر باشد، امّا بايستى ديد كه بينش خداشناختى و انديشه روشنفكرى او تا چه حد مانع يكديگر مى‌شوند و با هم اصطكاك پيدا مى‌كنند. مشكل اصلى آن است كه يك روشنفكر مدام در پى جست وجوى حقيقت است. امّا بينش مذهبى يك روحانى سبب مى‌شود كه ادعا كند حقيقت را شناخته و به آن رسيده است. اين در حالى است كه روشنفكر، حقيقت مطلقى را براى هميشه نمى‌پذيرد. بلكه درست در مقابل آن بينش قرار مى‌گيرد. از اين جهت بهتر است يك روحانى روشنفكر بخشى از اعتقادهاى خود را براى برجسته كردن بخشهاى ديگر كنار بگذارد».126
روزنامه صبح امروز به قلم عزت‌الله سحابى روحانيت شيعه را اين‌گونه توصيف كرد: «روحانيت در طول تاريخ ايران سرسپرده مراكز قدرت بوده و مبارزان از آن انگشت‌شمارند».127
روزنامه شرق به قلم بابك مهدى‌زاده، انگشت اتهام به سوى شهيد شيخ فضل‌الله نورى نشانه رفت و بيان داشت: «از ميان مبارزان مشروطه‌خواه، شيخ فضل‌الله نورى اصلاح‌طلب نبود و با انقلاب هم ميانه خوبى نداشت، بلكه روحانى مبارز در راه سنّت‌گرايى تام و تمام بود».128
روزنامه مشاركتى صبح امروز نوشتارى از عزت‌الله سحابى را منتشر كرد كه در آن روحانيت متهم به قدرت‌طلبى شد. وى نوشت: «در تاريخ ايران بويژه در دوران قاجار غير از تعداد انگشت‌شمارى از روحانيون، ديگران پيوسته به فكر مقام و قدرت بودند».129
روزنامه نشاط با قلم عبدالكريم سروش به روحانيت تاخته و او را متهم به فريبكارى نمود و مدعى شد: «روحانيت جماعتى ساده‌دل و فريب‌خورده‌اند و تحليل سياسى ندارند. آنها هميشه عوام‌زاده و دنباله عوام بوده‌اند».130 سروش در ماهنامه كيان نيز روحانيت را متهم به مصلحت‌انديشى قدرت‌طلبانه كرد و افزود: «دين‌ورزى روحانيان، عوامانه و مصلحت‌انديشى است. عاطفى، تقليدى، تعبدى، سنّتى و ميراثى است. ملاك، حجم عمل است، نه تعقل و انديشه. روضه‌خوانى‌ها و زيارات دسته‌جمعى، تعصب و تجزم و تكفير و طرد، در اين نوع ديندارى زياد به چشم مى‌خورد».131
در كنار بى‌حرمتى به مقدّسات و احكام اسلامى، برخى از اركان نظام جمهورى اسلامى نيز توسط جريان دوم خرداد و با حمايت اعضاى حزب مشاركت مورد حمله قرار گرفت. در اين راستا علاوه بر هجمه بر اصل ولايت فقيه، جهت حمله به سمت بنيانگذار جمهورى اسلامى و رهبرى فرزانه انقلاب نشانه رفته و با ايجاد شبهه و ابهام در عملكرد، اختيارات و وظايف رهبرى نظام به تشويش افكار عمومى پرداختند.
روزنامه نشاط به قلم عمادالدين باقى، اقدام حضرت امام خمينى(ره) در بركنارى شيخ ساده‌لوح را پايان نوگرايى دينى دانست و نوشت: «با بركنارى منتظرى، روند نوگرايى دينى و فقهى در سال 1368 خاموش شد».132
روزنامه ايران با چاپ مطلبى از بارى روبيت آمريكايى، نهايت جسارت عليه شخصيت امام خمينى(ره) را اين‌گونه رقم زد: «امام خمينى براى بى‌اعتبار كردن شاه به دروغ او را آلت دست نيروهاى خارج توصيف كرد، همين راهكار براى بى‌اعتبار كردن مخالفان به عنوان خائنان به ايران و اسلام مورد استفاده قرار گرفت».133
اكبر گنجى از اعضاى حزب مشاركت در كنفرانس برلين ولايت فقيه را ديكتاتورى خواند و مدعى شد: «ما تلاش مى‌كنيم خمينى را به گونه‌اى تفسير كنيم كه مخالف با دموكراسى نباشد؟! خمينى ديگر وجود ندارد. آنچه وجود دارد فقط برداشت‌هاى ما از سخنان اوست. امّا او به هر حال يك روزى در موزه خواهد رفت و هيچ كس نمى‌تواند جلوگيرى كند كه اين يك تكامل تاريخى است».134
روزنامه شرق نوشته رئيس‌جمهور وقت ـ سيد محمد خاتمى ـ را به چاپ رسانيد كه در قسمتى از آن، شخصيت امام خمينى(ره) را همطراز با فردى چون مصدق پنداشته و حتى نام او را قبل از بنيانگذار انقلاب اسلامى قرار داده است و جالب اين كه خود را نيز سومين فرد مورد مقايسه قرار داده است. اين روزنامه به قلم سيد محمد خاتمى نوشت : «وقتى سياستمدارى آگاه و دلسوزى چون دكتر مصدق اشتباه مى‌كند، هنگامى كه عارف و فقيه و رهبر آگاه و شجاع چون امام خمينى بارها به صراحت از اشتباهات خود سخن مى‌گويد، اين بنده خدا بسيار كوچك تر از آن است كه ادعا كند، خطا و كوتاهى نداشته است».135
هجمه سياسى برخى مطبوعات وابسته به حزب مشاركت و جريان دوم خرداد علاوه بر شخصيت حضرت امام خمينى(ره)، رهبرى فرزانه انقلاب حضرت آيت‌الله خامنه‌اى را نيز نشانه رفتند و آشكارا در مقابل نظرات ايشان موضع‌گيرى نمودند. در حالى كه مقام معظّم رهبرى در سخنانى به جريانهاى سياسى گوشزد كردند كه مرزبندى خودى و غيرخودى داشته باشند و براساس شاخصهاى خودى خود را سامان داده و با شاخصهاى غيرخودى مرزشان را با نفوذيها و غريبه‌ها مشخص سازند. وحدت را بايد حفظ كرد. من خواهش مى‌كنم به مسأله حفظ وحدت و اتّحاد و همدلى اهميت دهند؛ اين يكى از اصول است. البته مخاطب اين كار، ملّت نيست ـ ملّت متّحد است و اختلافى ندارد ـ مخاطب اين كار، نخبگان و سياسيّون از جناحهاى مختلف هستند. به بهانه‌هاى مختلف و با اختلافهاى كوچك، در مقابل هم قرار نگيرند و با توجيه‌هاى غلط، عليه هم جنجال راه نيندازند. ظريفى از دوستان ما مى‌گفت اين مسأله خودى و غيرخودى را كه شما مطرح كرديد، همه قبول كردند؛ منتها بعضيها جاى خودى و غيرخودى را عوض كردند! كسانى را كه براى نظام و انقلاب و اسلام احساس مسئوليت مى‌كنند، خودى بدانيد. غيرخودى كسانى هستند كه با اصل نظام مخالفند.136
_____________________________
126- روزنامه عصر آزادگان، به تاريخ 3/8/1378.
127- روزنامه صبح امروز، به تاريخ 3/10/77.
128- روزنامه شرق، به تاريخ 25/2/1384.
129- روزنامه صبح امروز، به تاريخ 7/9/1378.
130- روزنامه نشاط، به تاريخ 5/3/1378.
131- ماهنامه كيان، شماره دى و بهمن 78.
132- روزنامه نشاط، به تاريخ 28/4/1378.
133- روزنامه ايران، به تاريخ 18/6/1382.
134- روزنامه نشاط، به تاريخ 19/2/1379.
135- روزنامه شرق، به تاريخ 21/2/1383.
136- ديدار با مسؤولان و كارگزاران نظام، 15/5/1382.
پاورقي

 


Research@kayhannews.ir
پروين مقدم
اشاره:
«دفتر پژوهش‌هاي مؤسسه کيهان، همواره کوشيده است تا روايت تاريخي دقيق و منصفانه‌اي را از چهره‌هاي سياسي و حوادث تاريخي به مخاطبان خود ارائه کند و از اين پس نيز با انتشار مجموعه‌اي جديد از زندگي نامه‌هاي اسوه‌هاي انقلابي و شخصيت‌هاي ديني، زمينه‌هاي آشنايي نوجوانان و جوانان را با آنان پديد آورد.
اولين کتاب از اين مجموعه جديد به مقتضاي نيازهاي سياسي عموم خوانندگان روزنامه کيهان» به روايت زندگي و کارنامه مبارزاتي شهيد «محمدعلي رجايي» اختصاص دارد، چون در ميان شخصيت‌هاي انقلابي معاصر، شهيد رجايي به عنوان يک «اسوه حسنه» و «الگوي بي‌بديل» در حافظه ايرانيان و مسلمانان نقش بسته است، اما با اين همه در ميان نسل جوان شناخت اندکي درباره دومين رئيس‌جمهور ايران وجود دارد.
کتاب ماه هزار تکه از امروز در صفحه پاورقي روزنامه کيهان منتشر مي‌شود. اين کتاب را بايد تجربه‌اي جديد در حيطه زندگي‌نامه‌هاي داستاني مستند دانست و از آنجا که هر تجربه جديد نوشتاري براي بلوغ و تکامل نيازمند پيشنهادات و رهنمودهاي خوانندگان فرهيخته و صاحبان انديشه است،
دفتر پژوهش‌هاي مؤسسه کيهان
مقدمه نويسنده
يک ماه به شهريور و هفته دولت مانده بود، درست در همين روزها بود که به پيشنهاد دفتر پژوهش‌ها کار نوشتن زندگي شهيد رجايي را شروع کردم. به نظر کار راحتي مي‌آمد، مي‌بايستي از لابه‌لاي خاطرات، نوشته‌ها و روزنامه‌ها زندگي رئيس‌جمهور را بيرون مي‌کشيدم و به روايتي ساده مي‌نوشتم. جست وجو در ميان خاطرات و کتاب‌ها خيلي حرف‌ها براي نوشتن به دستم داد. هر کسي از رجايي چيزي مي‌‌دانست و از هزارها نکته زندگي‌اش چندتايي را بلد بود. وقتي آن همه نکته را يک جا جمع کردم به نظرم آن‌قدر زياد آمد که به هيچ وجه نمي‌شد در نوشتاري کوچک آن هم به قلمي قاصر به رشته تحرير دربيايد. اما مسئله فقط اين نبود، رجايي همان‌قدر که زلال و ساده و صادق بود، شخصيت و اعمال نيک‌اش به مثال همان عمل معروف که مومن در پنهان اعمال نيکش را انجام مي‌دهد، ناشناخته است. رجايي است و يک عالمه راز بين او و خداوند، رازهايي که آن قدر او را مقرب کرده است که وقتي به شهادت مي‌رسد امام خميني(ره) درباره‌اش مي‌فرمايند: «رجايي و باهنر اگر نيستند، خدا که هست.»
و البته همين رازها هستند که باعث مي‌شود ديگر رجايي در تاريخ تکرار نشود و با اين وصف و اين آگاهي که رجايي با هيچ قلمي به تحرير درنخواهد آمد، يافته‌ها را کنار هم گذاشتم و گاهي در ميان خاطرات به اسامي چندگانه برخوردم که خيلي هم اهميت نداشت، چه فرقي داشت دستفروشي که با محمدعلي رجايي در خيابان‌ها فرياد مي‌زد: «آهاي باديه داريم باديه!»، اسمش ايرج، ابراهيم بوده يا محمد؟
مهم اين بود که آن ديگري رجايي بود، يکي که در روزگار غريب ما که سادگي و صداقت همانند کهنه لباسي بر رخت‌آويزها جا مانده، در هيچ شرايطي حاضر نشد از خودي که با اين دو ساخته شده بود، دست بکشد، چه زماني که يک نوجوان دستفروش بود و چه وقتي که نخست‌وزير و رئيس‌جمهور شد.
سرانجام با وجود آن همه نادانسته و راز، کار کتاب به پايان رسيد. اکنون مانده بود نام کتاب؛ «آقامعلم!». عنوان آقامعلم براي کتاب به نظر انتخاب خوبي مي‌آمد؛ چرا که رجايي هميشه در کار آموزش بود، چه زماني که محضرش به وسعت يک کلاس و يک مدرسه بود و چه وقتي رئيس‌جمهور شد و حوزه کارش به يک کشور رسيد. او با اين که «فرزند ملت» بود، معلم‌شان هم بود. اما هنوز يک ايراد باقي بود؛ «آقا معلم» اگر چه عنوان خوبي بود اما اين عنوان نمي‌توانست رنج رجايي را توصيف کند. رنجي که از آن روزگار سخت برده بود، چه قبل از اين که نخست‌وزير دولت بني‌صدر شود و مجبور به سکوت شده بود؛ چرا که امام اين گونه خواسته بودند و چه وقتي که رئيس‌جمهور شد و با صدها توطئه و دشمني مواجه شد.
سرانجام نام کتاب «ماه هزار تکه» شد، ماه هزار تکه عنوان درست‌تري به نظر مي‌رسيد، اين عنوان، ضمن اشاره به پدر مرحوم رجايي و ماجراي مبارزه و حبس و بيماري و مرگش در جواني، اشاره‌اي به خود رجايي نيز هست که اگرچه به دست مزدوران استعمار به شهادت رسيد، اما هر تکه‌اش در آسمان انقلاب به ماهي روشن مي‌ماند که مسير راه آينده را نشانمان خواهد داد، به شرطي که بخواهيم و ببينيم و به راهش برويم.
در پايان از همکاري دفتر پژوهش‌هاي موسسه کيهان که براي زنده نگاه داشتن نام و ياد و راه شهيدان انقلاب صميمانه تلاش مي‌کنند، براي چاپ و نشر اين کتاب صميمانه تشکر مي‌کنم.
بهار 92
پروين مقدم
فصل اول‌
مادر
از خيابان مي‌شد خانه را ديد، يك راه كه سه پله كوچك داشت به طرف يك كوچه سنگفرش‌، در هر طرف راه يك نرد از شمشاد و در پايان دو نرد، يك در آهني دو لته‌. بعد دو درخت گيلاس و تابي براي بازي بچه‌ها، يك حوض بزرگ با ماهي‌هاي قرمز و چند باغچه پر از گل و درخت‌هاي جورواجور.
وقتي ريحانه به اين خانه پا گذاشته بود، مادر آقا عبدالصمد گفته بود:
«گلين خانوم‌، تو حالا صاحب اين خونه‌اي‌، آقا عبدالصمد، يه پارچه آقاس‌، مثل پدر مرحومش مي‌مونه‌، نجيب‌، مؤمن‌، نمازخون‌...»
و ريحانه گفته بود:
«حتم دارم همين طوره‌!»
بعد هم مادر دست ريحانه را گذاشته بود توي دست آقا عبدالصمد:
«براتون دعاي خير مي‌كنم‌، آرزوي نون حلال‌، آبرو و غيرت و بچه‌هاي با ايمان‌. پسرم‌! عبدالصمد! مثل پدرت كه با من مهربون بود با اين دختر مهربون باش تا خدا ازت راضي باشه‌!»
با اين حرف‌ها قبل از اينكه ريحانه پايش را به ايوان خانه بگذارد، همه نگراني‌ها به يكباره رفته بود و گلين آن احساس غريبانه و اندوه دوري از خانواده‌اش را همان جا كنار تخت چوبي وسط باغ جا گذاشته بود. انگار كه آن احساس غريب از اول هم نبود. آن احساس رفت و چند سالي هم خبري از آن نبود تا روزي كه مادر آقا عبدالصمد را توي امامزاده حسين دفن كردند.
- خدا رحمتش كنه‌، با من مثل يه مادر مهربون بود.
و مادر ريحانه‌، خانوم كوچيك كه گفته بود:
«به نظرم راضي از دنيا رفت‌، تولد محمدحسين رو ديد و رفت‌، خدا رحمتش كنه‌!»
و بعد دلشوره دوباره آمد، گاهي كنار باغچه‌، گاهي زير درخت‌هاي گيلاس كنار تاب بازي بچه‌ها كه سه تا شده بودند و گاهي هم وقتي آقا عبدالصمد خبري از اوضاع و احوال كشور براي ريحانه مي‌آورد.
-آقا عبدالصمد شمارو به خدا مواظب باشين‌، با اين حرفاتون كار دست خودتون و ما مي‌دين‌! سردار سپه همه جا جاسوس داره‌.
اين حرف را بارها گفته بود و آخرين بار، وقتي آقا عبدالصمد خبر غائله نان و كشتن مردم را برايش آورده بود، بغض كرده بود.
- آقا! شما خيلي حرفاي تندي عليه حكومت مي‌زنين‌، اگه به گوش مأموراي رضاخان برسه‌، دستگيرتون مي‌كنن‌، مبادا اين حرف‌ها رو توي بازار بزنين‌!
- نه گلين خانوم‌! ما حرف‌هامون بين خودمونه‌! خيالتون راحت باشه‌، حواسمون هست‌. اين بحث‌ها فقط توي انجمن منتظرين مي‌شه و بس‌! اين آدما هم كه عقيده‌شون معلومه‌!
و نگراني و ترس باز هم به دل ريحانه سرك كشيده بود:
«حالا تكليف مردم چي مي‌شه‌؟ احمدشاه چرا ساكته‌؟»
- احمدشاه‌؟ هيچي‌! از يه عروسك چي برمي‌ياد؟ اون به قدري به فكر خوشگذروني و سفر به فرنگه كه چه مي‌دونه توي مملكت چه خبره‌؟
و بعد به تلخي پوزخند زده بود و گفته بود:
«نگران نباش‌! انگليس و روسيه دست نوازششون‌! رو هيچ وقت از سر اين مردم برنمي‌دارن‌!»

سقوط قاجار
همين كه آقا عبدالصمد پايش را به حياط گذاشت‌، زن‌هاي همسايه چادرها را سر كرده‌، روبنده‌ها را پايين كشيدند و راهي خانه‌هايشان شدند، ريحانه خانوم هم به شنيدن صداي «ياالله» دستپاچه نوزادش را به آغوش كشيد و خودش را به ايوان رساند و گفت‌:
«زود اومدين آقا طوري شده‌؟»
آقا عبدالصمد حرفي نزد، انگار اصلاً ملتفت نشد كه ريحانه خانوم چيزي گفته باشد، روي لبه سنگي حوض نشست‌، گيوه‌ها را از پا درآورد و غرق در سكوت‌، مشتي آب به صورتش پاشيد، آب سرد بود و هوا سردتر!
- زمستون چقدر زود اومد، قزوين امسال از هميشه سردتره‌!
ريحانه دلش شور افتاد، هر وقت آقا عبدالصمد بي‌وقت مي‌آمد، دلش آشوب مي‌شد.
- آقا اتفاقي افتاده‌؟ حالتون خوبه‌؟
آقا عبدالصمد مشتش را گره كرد و در انگشتان سرمازده‌اش‌ها كرد و گفت‌:
«زمستون سختي در پيش داريم بايد به فكر سوخت باشيم‌...»
ريحانه زبان در كام كشيد. صلاح نديد حرف ديگري بزند، با اين حال زيرلبي با لحني دلخور گفت‌:
«آقا هوا سرده‌، بيايين تو!»
اين بار آقا عبدالصمد سرش را بالا گرفت و چشم در چشم شد با ريحانه و گفت‌:
«براي شما مي‌ترسم‌، براي اين بچه‌ها، امروز خبرايي از پايتخت آوردن‌!»
آقا عبدالصمد منتظر پرسش نماند و گفت‌:
«شاه قاجار رو از مملكت تبعيد مي‌كنن‌...»
ريحانه ميان حرفش دويد و پرسيد:
«خب حالا چي مي‌شه‌؟»
آقا عبدالصمد سري با تأسف تكان داد و گفت‌:
«شايع شده كه رضاخان خيال داره به تخت بشينه‌.»
چشم‌هاي ريحانه در گودي چشمخانه درشت شد و نااميدانه گفت‌:
«چه مصيبتي‌!»
آقا عبدالصمد بي‌اختيار حرف‌هاي ريحانه را تكرار كرد:
«چه مصيبتي‌!»
پاورقي

 

(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10