(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


شنبه 22 تـیـر 1392 - شماره 20540

نامه وارده
رد‌پای حزب مشارکت در ترور حجاریان
ماه هزار تکه
اسم این دانشجو چی بود ؟
   


اشاره
ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای یکی از حوادث پر رمز و راز است که همچنان و هرازگاهی گمانه‌زنی‌ها و بحث‌های تخصصی و ژورنالیستی را برمی‌انگیزد. از هنگام وقوع قتل‌های زنجیره‌ای در پائیز 1377 روزنامه کیهان موضع روشنی درخصوص این حادثه داشت: نخست اینکه قضاوت نهایی و داوری دقیق را باید زمانی انجام داد که اسناد این پرونده منتشر گردد و دیگر اینکه دست‌‌های خارجی و پروژه صهیونیستی در انجام چنین جنایتی مشهود و غیرقابل انکار است.
با این حال، همواره موضوع قتل‌های زنجیره‌ای در کانون توجه پژوهشگران مختلف قرار داشته است و «دفتر پژوهش‌های موسسه کیهان» نیز کوشیده است تا روایت‌های معتبر را در معرض قضاوت مخاطبان قرار دهد.
از چندی پیش این دفتر انتشار کتاب حزب مشارکت کاری از برادران متعهد انتشارات قدر ولایت را در صفحه پاورقی روزنامه کیهان آغاز کرد که بخش کوچکی از آن به همین ماجرا اختصاص داشت، اما علیرغم تفاوت دیدگاه این کتاب با نظریه کیهان در باب قتل‌های زنجیره‌ای، دست به سانسور این بخش‌ها نزد و متن کتاب را عینا بازنشر کرد.
انتشار این بخش از کتاب مجددا سبب طرح بحث در محافل سیاسی- امنیتی شد که برای نمونه نامه یکی از «کارشناسان پرونده قتل‌های زنجیره‌ای» در نقد و رد ادعاهای کتاب مذکور به روزنامه کیهان ارسال شد که عینا جهت اطلاع خوانندگان به چاپ می‌رسد:
دفتر پژوهش‌های موسسه کیهان
قتل برخی از نویسندگان و روشنفکران در پاییز سال 77 که در رسانه‌ها به «قتل‌های زنجیره‌ای» معروف شد، از ابتدا با دو «روایت» متفاوت و متضاد تحلیل و تفسیر شد.
«روایت اول»؛ قتل‌ها را منتسب به «دشمنان نظام» می‌کرد. در این بخش تحلیل‌ها و نظرات جامع‌الاطراف مقام معظم رهبری که مستند به اطلاعات و اخبار محرمانه بود بیش از همه قابل اتکا و استناد بود. مفاد رسیدگی به پرونده قتل‌ها و نتایج تحقیقات و بازجویی‌ها نیز موید این «روایت» است.
«روایت دوم»؛ قتل‌ها را منتسب به «نظام» می‌کرد. عده‌ای تحت پوشش جریان سیاسی راست یا اصولگرا، عاملین این قتل‌ها را منتسب به جریان اصلاحات و شخص رئیس‌جمهور وقت (جناب آقای خاتمی) می‌نمودند. در زمره این گروه سخنان جنجالی روح‌الله حسینیان بیشتر مورد استناد و استفاده قرار گرفت. در مقابل، عده‌ای تحت پوشش جریان سیاسی چپ یا اصلاح‌طلب، عاملین قتل‌ها را منتسب به جریان اصولگرا و از جمله سپاه پاسداران و برخی افراد نزدیک به رهبری می‌نمودند. در رأس این گروه روزنامه صبح امروز، تحت مدیریت سعید حجاریان و عمدتا با مباشرت اکبر گنجی قرار داشت. «وجه مشترک» این دو گروه (علی‌رغم اینکه در ظاهر بسیار متضاد به نظر می‌رسیدند)، توجه اتهام قتل‌ها به نظام مقدس جمهوری اسلامی بود.
تحقیقات ناتمام در پرونده قتل‌های زنجیره‌ای، در هیاهو و جو سنگین مسائلی چون «شکنجه متهمین» و قتل برخی از آنها در زندان (خودکشی سعید امامی)، متوقف شد و کشف کامل حقیقت به آینده‌ای نامعلوم موکول گردید. این امر سبب شد که کلیه متهمین این پرونده (حتی برخی از آنها که به چهار بار حبس ابد محکوم شده بودند)، آزاد شوند و صهیونیسم رسانه‌ای و ضد انقلاب در خارج و داخل کشور بیشترین بهره را با تکرار مواضع راویان «روایت دوم»، و متهم کردن نظام ببرند.
با عنایت به توضیحات کوتاه فوق، انتظار می‌رود روزنامه وزین و معتبر کیهان که در بسیاری موارد از مطالب منتشره آن به عنوان مرجع استفاده می‌شود، ناخواسته سخنان و مواضع غلط و بی‌اساس راویان «روایت دوم» را بسط و نشر ندهد.
با تشکر
مهدی قوام؛ یکی از کارشناسان پرونده شبکه شیطان معروف به پرونده قتل‌های زنجیره‌ای

 


Research@kayhannews.ir
به نظر مى‌رسيد انتخاب حجاريان براى ترور كاملا حساب شده بود و قتل او در آن فضاى پرالتهاب سياسى مى‌توانست به يك فتنه بزرگ در تاريخ انقلاب اسلامى تبديل شود. پس از وقوع اين حادثه، عمده شخصيتهاى حقيقى و حقوقى سياسى و مذهبى با تمام سليقه‌هايى كه داشتند، اين ترور را بشدّت محكوم و آن را اقدامى در جهت به بحران كشاندن نظام ارزيابى كردند. مقام معظّم رهبرى نيز در پيامى اين عمل را ناجوانمردانه و جنايت‌آميز ناميدند و آن را گوشه‌اى از يك توطئه خطرناك بر ضد مصالح كشور، ملت و نظام توصيف كردند و فرمودند : «اينجانب وجود توطئه‌اى سازمان‌يافته را كه آرامش ملى و استحكام نظام اسلامى را آماج ساخته در اين ترور شوم احساس مى‌كنم و همه دستگاههاى مسؤول را به پيگيرى هوشيارانه آن فرا مى‌خوانم. بزرگترين خدمت به جنايتكاران و دشمنان پليد آن است كه به جاى هوشمندى و شناخت دشمن توطئه‌گر، كسانى از اين حادثه تلخ براى هيجان افكار عمومى و ايجاد جوّ سوء ظن و اغتشاش استفاده كنند و كار را بر مأموران امنيت عمومى دشوار سازند . . . كسانى كه با تهييج عمومى و نشانه گرفتن اشخاص و جناحهاى داخلى جوّ اضطراب و ناامنى را تشديد مى‌كنند و يا ندانسته به دشمن كمك مى‌رسانند».206
انتظار مى‌رفت پس از پيام مقام معظّم رهبرى و هشدارهاى ايشان نسبت به توطئه‌هاى دشمنان انقلاب اسلامى قدرى از هيجانات سياسى كه توسط بعضى از عناصر افراطى و هوچى‌گر بر كشور مستولى شده بود، كاسته شود و مطبوعات با پرهيز از گمانه‌زنى‌هاى بى‌اساس خود، فضا را براى پيگيرى نيروهاى امنيتى و انتظامى كشور فراهم سازند، امّا برخلاف انتظار، جريانى كه همواره حيات خود را در غوغاسالارى مى‌ديد و فرصت را براى تصفيه حسابهاى سياسى از هر جهت مناسب يافته بود، دست به غوغاسالارى، گمانه‌زنى‌ها و اتهامات بى‌اساس عليه برخى از شخصيتهاى شاخص سياسى و دينى، مراجع عظام تقليد، نهادهاى انقلابى و نظامى و گروههاى ارزشى وفادار به آرمانهاى امام زدند.
بلافاصله پس از ترور حجاريان تبليغات سنگينى آغاز گرديد تا حادثه مزبور را حداقل به لحاظ تئوريك به حريف سياسى مرتبط كند. به طور مثال روزنامه فتح با يك پيش‌فرض قطعى، بدون ارائه هيچ دليل روشنى، منتقدان جبهه دوم خرداد را تنها كسانى دانست كه از اين واقعه سود مى‌برند.207 علاوه بر اين روزنامه، ديگر روزنامه‌هاى زنجيره‌اى نيز در تكاپو بودند تا مظنونين اين ترور را به يك دايره خاص از جناح رقيب نسبت دهند و آنان را مظنونين اصلى معرفى كنند. اكبر گنجى با رويكرد فرافكنانه در مصاحبه با روزنامه صبح امروز - كه سعيد حجاريان مديرمسؤول آن بود - در پاسخ به اين سؤال كه چرا پرونده‌هايى چون قتلهاى زنجيره‌اى و ترور حجاريان پايان قابل قبولى ندارد، گفت: «در جامعه ما متأسفانه يك گرايش فكرى از ابتداى انقلاب تا كنون در دستگاه امنيتى ـ قضايى حاكم بوده است. اينها نگاه خاصى به دين و انقلاب و نظام دارند. اين نگاه مقبوليت اجتماعى ندارد و مردم بارها به آنها «نه» گفته‌اند. به طور نمونه به آراى آقاى رازينى در انتخابات تهران (انتخابات مجلس ششم كه يك ماه پيش از اين مصاحبه برگزار شده بود و هنوز به تأييد شوراى نگهبان نرسيده بود) و آقاى فلاحيان در انتخابات اصفهان مراجعه كنيد. امّا آنها بدون توجه به نظرات مردم ديدگاههاى خود را از طريق نهادهاى قضايى، امنيتى به جامعه تحميل مى‌كنند».208 سيد محمد خاتمى پس از ترور حجاريان، در اوّلين ديدار با او، وى را همطرازبا
شهيد مطهرى(ره) مى‌شمرد و مى‌گويد: «آقاى حجاريان از كسانى است كه دين، خرد و مردم‌سالارى را باهم مى‌خواهد و براى زدودن غبارها و پرده ها از چهره واقعى دين تلاش كرده است».209
چند روز از سال 1379 نگذشته بود كه سعيد عسگر (ضارب) و محسن مجيدى (موتورسوار) و تعدادى ديگر توسط اطلاعات سپاه پاسداران دستگير ‌شدند. پدر سعيد عسگر كه از رؤساى آموزش و پرورش شهر رى و از اعضاى حزب مشاركت بود در نامه‌اى به محمد خاتمى مدعى شد كه پسرش مقصر نبوده و هنگام ترور در خانه بود و براى گفته‌اش سند دارد. امّا سعيد عسگر در جلسه دادگاه با پذيرش اتهام ترور به شكل بسيار مرموز به برنامه‌ريزى ترور حجاريان اشاره كرد و از القائات شخصى به نام محمدعلى مقدمى مبنى بر فاسد بودن حجاريان و اين كه ترور، حق حجاريان است ياد كرد و در دادگاه گفت: «مقدمى با اين سخنان مجيدى (موتورسوار) را اغفال كرده بود كه بعدها ما نيز فريب خورديم و اين كار انجام شد».210 ترور حجاريان به شكل گسترده‌اى در رسانه‌هاى دوم خردادى بزرگ‌نمايى شد و در اين راه صدا و سيما، دستگاههاى امنيتى و نظامى مانند بسيج و سپاه پاسداران به طور وسيعى تخريب شدند و اين‌گونه وانمود شد كه آنان در برابر انديشه اصلاح‌طلبى، منطقى جز گلوله ندارند. امّا حدود پنجاه روز پس از دستگيرى مظنونين اصلى اين جنايت از جمله محمدعلى مقدمى، رازى از پرده برون افتاد كه همه تحليلها و اتهامات بى‌اساس جبهه اصلاحات بويژه حزب مشاركت، به يكباره زير سؤال رفت. چرا كه محمدعلى مقدمى كه يكى از عوامل اصلى اين ترور بود، از فعالان جبهه مشاركت ايران اسلامى به شمار مى‌آمد و گرايش اين شخص به حزب مشاركت و همكارى با آن به قدرى روشن بود كه كسى نمى‌توانست آن را انكار كند! هرچند جبهه مشاركت با انكار عضويت وى در آن حزب تلاش كرد تا گرايش سياسى وى به جريان اصلاح‌طلبى را مورد ترديد قرار دهد!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
206- ويژه‌نامه نوروزى روزنامه ايران، سال 1389.
207- روزنامه فتح، به تاريخ 26/12/1378.
208- چهل تدبير، على الفت‌پور، ص 216.
209- روزنامه هم‌ميهن، به تاريخ 14/2/1379.
210- تاريخ وقايع انتخابات 1388، ج 1، ص 762.
پاورقی

 


Research@kayhannews.ir
پروین مقدم
ورود به دانشسراي عالي‌
تعطيلات تابستان بود، محمدعلي به تهران برگشته بود. هواي روز شنبه شرجي بود، باران توي ابرها منتظر چه بود كه نمي‌باريد؟! كسي نمي‌دانست‌!
ريحانه پيشاني محمدعلي را بوسيد و با ناباوري پرسيد:
«سه رشته‌؟ هر سه تا رو قبول شدي‌؟»
محمدعلي به عادت بچگي‌ها سرش را گذاشت روي زانوي مادر و گفت‌:
«بدون دعاي خير شما، نه‌! نمي‌شدم‌!»
انگشت‌هاي ريحانه لغزيد روي موهاي سياه محمدعلي‌! محمدعلي در ردّ انگشت‌هاي ريحانه چشمانش را بست و ذهنش رفت پي 23 سالي كه گذشته بود. همه چيز تغيير كرده بود. خواهرها رفته بودند خانه بخت‌، محمدحسين هم چند سالي مي‌شد كه تشكيل خانواده داده بود، از قزوين و محله ديمج و همبازي‌هاي كودكي هم فقط يادي مانده بود. انگار تنها چيزي كه در گذر زمان بي‌گذر مانده بود، مادر بود; ريحانه‌!
- مادر! هميشه وقتي پيش شما هستم‌، حس مي‌كنم بچه‌ام‌!
ريحانه خنديد!
- آدميزاد تا وقتي پير بشه براي پدر و مادرش بچه‌اس‌!
صداي محمدحسين از زيرطاقي آمد:
«خب‌! مباركه آقا داداش‌!»
بعد پاكت شيريني را خالي كرد توي ظرف و با خوشحالي پرسيد:
«به سلامتي حالا كدوم رشته‌؟ افسري‌؟ پست و تلگراف يا دانشسراي عالي‌؟»
محمدعلي چشم‌هايش را باز كرد، دست برد به پيشاني و انگشت‌هايش رفت در پي دستان مادر. دست مردانه‌اش دور انگشتان مادر حلقه شد، حلقه را به سمت لب‌ها برد، بوسيد و غرق در چشم‌هاي مادر گفت‌:
«اگه خدا بخواد و مادر هم راضي باشه‌، دانشسراي عالي‌!»
ميهمان افتخاري‌
حوالي ظهر هوا آفتابي بود، رگبار ابرها را به زمين آورده بود و همه جا سرشار از گرماي مطلوب بهار بود. زن از پله‌ها بالا رفت و بوي عطر «هپي كلينيكش‌» توي پله‌ها ماند. دو، سه نفري از دانشجوها با شيطنت سرك كشيدند توي راهرو، صداي پاشنه‌هاي كفش زن توي راهرو پيچيد و از مقابل كلاس دوم گذشت و پشت در كلاس بعدي متوقف شد. زن بند كيف چرمي‌اش را از شانه نيمه برهنه‌اش جدا كرد و بعد از نيم‌نگاهي به چشم‌هاي حريصي كه تا دم در كلاس پشت سرش آمده بودند، در كلاس را باز كرد و قدم به كلاس گذاشت‌. استاد با ديدن زن پابه‌پا شد و در حالي كه چشمش به سينه و بازوهاي عريان زن بود، گفت‌:
«بچه‌ها ايشون خانوم اعتضادي‌، ميهمان افتخاري امروز ما هستن‌. اومدن تا براتون درباره زن و عصر جديد حرف بزنن‌.»
زن كيفش را از بين انگشت‌هاي كشيده و مانيكور زده‌اش سر داد به طرف صندلي و رو به كلاس لبخند زد.
محمدعلي سرش را پايين انداخت‌. هميشه در اين جور موقعيت‌ها براي اينكه چشمش به ديدن گناه آلوده نشود، صحنه را ترك مي‌كرد اما اين بار گير افتاده بود.
زن به آرامي شروع كرد به حرف زدن‌.
«خب دوستان‌! بله همون طور كه مي‌دونين‌... زن غربي با پس زدن زنجيرهاي حجاب‌، دروازه‌هاي تمدن روبه‌روي خودش باز كرده و...»
زن هنوز پشت دروازه‌هاي تمدن بود كه يك نفر خودكارش را روي ميز كوبيد و از جا بلند شد، صدايش در گلو غلتيد و با خشم رو به استاد گفت‌:
«ايشون مزخرف مي‌گن و اصلاً اطلاعي از مسائل ندارن‌! آقا! اين كلاس درسه يا رقاص خونه‌! شما معلم كلاس هستين يا مروج فساد؟ جناب استاد اينجا دانشسراي عاليه و اين دانشجوها مي‌خوان معلم بشن‌، اين حرف‌هاي ضدمذهب چيه كه القا مي‌كنين‌؟»
صداي بسته شدن در پشت سر دانشجو در همهمه دسته جمعي دانشجوها گم شد. دهان استاد باز شد كه حرف بزند اما نزد لب‌هايش روي هم رفت و خيس عرق روي صندلي نشست‌، آب دهانش را قورت داد، سيبك گلويش بالا و پايين رفت و بعد با صداي خفه‌اي پرسيد:
«اسم اين دانشجو چي بود؟»
صدايي انباشتگي هواي اتاق را شيار كرد و گفت‌:
«محمدعلي استاد! محمدعلي رجايي‌!»
اعتراض‌
محمدعلي از خانه بيرون زد به طرف دانشسرا، شهر ساكت بود و خش‌خش باد بر سر شاخه‌ها، حس سكوت را بيشتر مي‌كرد. محمدعلي رسيد سر چهارراه پهلوي‌، از دور صداي پسرك روزنامه فروش نفس زنان از كنارش گذشت‌:
«روزنامه‌! روزنامه‌! انتخاب دختر سال‌، پيام رئيس جمهور آمريكا به‌...»
محمدعلي به سمت روزنامه فروش پا تند كرد.
آسمان مات بود و نفس شهر سنگين‌. محمدعلي روزنامه را تا كرد و گذاشت لاي كتاب‌هايش و كج كرد به سمت دانشكده‌. توي حياط، كاظم‌، همكلاسي‌اش روي نيمكت چوبي حياط انتظارش را مي‌كشيد. كاظم مثل خودش ته ريش داشت و به بچه مذهبي معروف بود. محمدعلي رسيده و نرسيده سلام كرد. كاظم از جا بلند شد و دست دراز كرد به سمت محمدعلي‌.
- سلام‌! جناب شيخ دانشسرا!
محمدعلي لبخند كمرنگي زد و با لحني ناراحت اما مهربان گفت‌:
«ولي اگه من و تو با اين ظاهر ديني خلاف كنيم همه بچه‌هاي مذهبي رو به تظاهر متهم مي‌كنن‌، تو هم اگه يه روزي خواستي مثل بقيه باشي با همون شوخي‌ها و رفتارها، بهتره اول ريشت رو از ته بزني‌.»
كاظم سر تكان داد و گفت‌:
«روي چشام برادر! حالا چه خبر؟ پكري‌!»
صداي محمدعلي خش برداشت‌، روزنامه را جلوي چشم‌هاي كاظم گرفت و پرسيد:
«اينو خوندي‌؟ اين جا رو! انتخاب دختر سال‌!»
كاظم چشم‌هايش را تنگ كرد، چين به پيشاني انداخت‌.
- اين خيانته‌!
نيم ساعت بعد كنار در ورودي يكي از كلاس‌ها كاظم دست‌هايش را روي سينه صليب كرده بود و تكيه داده بود به ديوار.
- حواستو جمع كن‌! اگه خبري شد دو تا سرفه‌!
چند وقتي بود كه محمدعلي انجمن اسلامي دانشگاه را به راه انداخته بود و با اينكه مأموران ساواك همه جا چشم داشتند، حتي سر كلاس و توي دانشگاه‌، جلسه‌هاي انجمن درباره مسائل ديني به وقتش برگزار مي‌شد.
محمدعلي گفت‌:
«بچه‌ها! من مي‌گم يه اعتراضيه بنويسيم و بفرستيم قم‌!»
براي لحظاتي كسي حرفي نزد، صدايي خفه سكوت را شكست‌:
«هر اعتراضي جرمه‌!»
صدايي ديگر به اولي پاسخ داد:
«توي اين مملكت چي جرم نيس‌؟ فكر كردن كه جرمه‌! انسان بودن جرمه‌! مذهب داشتن جرمه‌! نوشتن جرمه‌! نفس كشيدن جرمه‌! خب حالا كه همه چي جرمه‌! بذار ما هم مجرم باشيم‌!»
محمدعلي از روي صندلي بلند شد، نيم چرخي زد به سمت در،
- خبري نيس‌؟
نه خبري نبود، لااقل فعلاً خبري نبود.
محمدعلي كاغذ سفيدي را از دسته كاغذها بيرون كشيد و نوشت‌:
«در شرايطي كه وضعيت نيازهاي اوليه مردم از قبيل آب و برق و نان و گوشت دچار بحران‌هاي شديد شده است و گرفتاري‌هاي روحي هر روز بيشتر و شديدتر براي نسل جوان پيش مي‌آيد، رويدادهايي در كشور مطرح مي‌شود كه همت‌شان اقدام عليه احكام خدا و قوانين بديهي است‌. اين كارها از بين برنده عفت و اخلاق در بين جوانان مي‌باشد. اين افراد و اين سيستم‌هاي فكري درصدد تيشه زدن به ريشه افكار خداپرستانه جوانان مسلمان مي‌باشند... ما جوانان مسلمان دانشگاه به ياري خداوند مقتدر، قادريم با اين افراد مبارزه كرده و آنها را به جاي اوليه‌شان برگردانيم ولي در مرحله اول از مسئولان مي‌خواهيم طبق وظيفه‌شان غائله را خاموش و مسببين امر را مجازات نمايند.»
محمدعلي نامه را تمام كرد و اولين امضا را قبل از بقيه زير نامه زد. صبح روز بعد اعتراضيه به سمت شهر قم مي‌رفت‌.
پاورقی

 

(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10