مردم ميخواهند خودشان را ببينند تلويزيون در آمپاس! |
|
خشت اول |
|
یادداشت سوم |
|
نقد سوم |
|
حواسم هست! |
|
نکته روز |
|
ويتامينه |
|
بوی بارون |
|
اس ام اس |
|
|
|
|
رمضان امسال تلويزيون تنها يك سريال براي اين ماه توليد كرد و دو سريال ديگر از
عيد روي دستش مانده بود و اين شبها به مردم داد. شكر خدا شبكه تهران هم سريال
مناسبتي نداشت و همان اپيزودهاي كليد اسراري با نام شايد براي شما اتفاق بيفتد
توليد و پخش شد و خلاص. آنچه مهم است جداي از آمپاس(impasse:به معناي بن بست و
بغرنج) مالي شديد رسانه ملي بحث دنبالهدار نبود اتاق فكر و يا تيم طراحي و
برنامهريزي بلند مدت است كه باعث ميشود تمام فعاليتهاي رسانه ملي «فردي» باشد به
اين معنا كه اگر يك فرد كار خوبي ارائه داد، داده است و اگر آن فرد حال نداشت و
ميخواست تنها پولي به جيب بزند هم زده است و رفته است. با هم مروري داريم بر يك
ماه سفره داري تلويزيون. تحريريه نسل سوم
آزمون و خطا ماراتن سریالهای
ماه رمضانی تقريبا تمام شد تا مشخص شود روايتهاي ايراني از آدمهاي ايراني و در
دسترس مردم، هنوز كه هنوز است طرفدار دارد آن هم بي قيف و قپي! يعني صداوسيما بايد
بداند در روند برنامه سازي هرچه از غلو و تفاوت بيش از حد با مردم و نيازهايشان
پرهيز كند بيننده بيشتري خواهد داشت. شبكههاي فارسي زبان ماهوارهاي هرازگاهي با
يك مستند كلي بيننده به خود جلب ميكنند چرا كه ذات مستندنگاري، نمايش واقعيات است.
حالا البته آنها با چينش مستندات، مهندسي فكري خود را به مردم القا ميكنند اما به
هر حال ميدانند كه پز بي طرفي با مستند بيشتر ميخواند. ما هم براي جذب بيشتر مردم
بايد يادمان باشد بين آنها باشيم. خانوادهاي كه پدر ندارد و محتاج نان شب است چطور
يك خانه 200 متري ويلايي دارد؟! اين از آن تناقض ها است. اي كاش رسانه ملي همين
يك نكته را درك كند كه نميشود با آزمون و خطا به خانههاي مردم رفت؛ مردمي كه ديگر
تنها دو كانال تلويزيوني ندارند بلكه بعد از شبكههاي داخلي در هجوم انواع و اقسام
شبكههاي خارجي هستند . بگو خب! «مادرانه» مانند كارهاي قبلي نويسندهاش –
سعيد نعمت الله- كار تلخي است كه ميخواهد زشتي و زيبايي را فرياد بزند آن هم مثلا
با زبان استعاره! اصلا مرگ ميشود كه با استعاره اين همه بدي و زشتي را در كنار آن
همه كرامت و عنايت فرياد زد: سریال پر حرف و حدیث امسال شبکه سوم در همان قسمتهای
اول دوباره نشان داد که ظاهرا فرمول تاکید بر نمایش تلخی و رنج برای نشان دادن
اجتماع امروز ایران، بعد از چند تجربه ناموفق هنوز قصدتجربهاندوزی دارد. سریال
جواد افشار برخلاف همه انتظارهای قبلی، تصویری دستکاری شده و کنار هم چیده شده از
عناصر دلخواه نویسنده و کارگردان برای رساندن یک توصیه تکراری و بیرمق برای سالم
ماندن در اجتماعی است که ظاهرا جای سالمی در آن جز ویلچر یک پیرمرد عارف ندارد و يا
باغ سبز بزرگي كه وقف شده است! «مادرانه» در آسیبهای اجتماعیاش به یک معضل
خاص و مربوط به قشر اندک مرفه بیدرد جامعه، چیزی برای سرمایهگذاری روی کارکرد
اجتماعی آن برای اکثریت جامعه ایران، به خصوص جامعه خارج از تهران باقی نمیگذارد.
بعد هم قرار است يك نفر كه سالها با يك منش ديكتاتوري فاسدگونه زندگي كرده، متنبه
شود و عاقبت به خير شود و خلاص! ميشود اصلا؟ ضمن اینکه پایان باز برای این
مجموعه جز خودزنی چیز دیگری معنا نمیدهد. چرا باید هیچ کس نداند آخرش چه شد؟ مگر
نه اینکه مهم است ما بفهمیم عقوبت گناه هر یک از شخصیتهای این سریال چیست؟ چرا
باید در خواب و رویا پایان کار را ببینیم؟ سرنوشت رعنا چه شد؟ سرنوشت نائب و
دارودستهاش چه؟ سرنوشت جناب اردلان چه؟ زندان برای چه کاری؟ و اصولا چه حکمی؟ مریم
زمان به کجا رسید؟ و... واقعا هنوز نظارت کیفی یعنی چه؟ ما چه زمانی قرار است
سریالسازی را یاد بگیریم؟ جوجه خروس زشت! سريال شبكه دو كه قرار بوده عيد
پخش شود و جا نبوده و رسيده به ماه مبارك، آن قدر ضعيف و بد هست كه نه كسي آن را
ديده كه بتوان دربارهاش نقد نوشت و نه اصلا قرار بوده ديده شود. گويا فقط ساخته
شده! روند رو به رشد کارگردانی سعید آقاخانی در چهارمین تجربه سریالسازیاش به
مسیر سراشیبی مستقیمی افتاد.«خروس»در خوشبینانهترین حالت، ابتداییترین کارکرد
موردنظرش را هم نداشت و در سرگرم ساختن بینندگانی که دیدن هنرپیشههای محبوب
تلویزیونی این سالها، آنها را در هر حالتی از وضعیت بالقوه به بالفعل تبدیل میکند
هم دچار مشکل شد. «خروس» البته کارگردانی و داستان ویژهای هم نداشت و ظاهرا
سرمایهگذاری خاصی هم روی چیدمان عناصر ساختاریاش نشده بود و علاوه بر همه این
حرفها تکنیکهایش برای ایجاد جاذبه در سریال، به حداقل یکی دو دهه قبلتر برمیگشت
و طبیعتا بیننده علاقهمندی هم پیدا نکرد و در نظرسنجيهاي مختلف، رتبه آخر علاقه
مندي مردم را كسب كرد كه خود نوعي ركورد محسوب ميشود! سريالي كه گويا مسائل را
خيلي دم دستي ديده و روايت ميكند و بازيگرانش هم آن طور كه بايد براي كار وقت
نگذاشتهاند؛ انگار آنها خودشان هم كار را جدي نگرفتهاند. فيلمنامه كشدار و ضعيف
را هم اضافه كنيد به اين كلكسيون ضعفها! بدون قيف و قپي! «دودکش» هم سريال
ماه رمضاني نبوده و قرار بوده در عيد پخش شود اما تا پايتخت هست كه جا به سريال
ديگري نخواهد رسيد؛ دست بر قضا هم «دودكش» يك پايتخت ديگر است با آدمهايي دوست
داشتني و شريف كه از دل مردم برآمدهاند؛ مشكلاتشان مشكلات مردم است و نيازهايشان
نيازهاي مردم و خنده و گريهشان هم عينا خنده و گريه مردم. روایت معمولی از آدمهای
گرفتار و امیدوار معمولی. «دودکش» از دو خاصیت «معاصر و به روز» بودن و
«معمولی» بودن حداکثر استفاده را کرد و تبدیل به سریال جذاب این شبهای تلویزیون
شد. آخرین سریال محمدحسین لطیفی داستان پیچیدهای ندارد اما بلد است که چگونه این
داستان ساده و صميمي را جوری تعریف کند که هر قسمتش یک اتفاق باشد؛ هرچند گاه در يك
قسمت چيز خاصي ديده نشده و شايد آببندي هم داشته است. در عین حال دودکش دست روی
برگ برنده این سالهای تلویزیون ایران گذاشته است؛ روایت آدمهای معمولی، اینکه ما
خودمان را در تلویزیون ببنیم. چیزی که به مدت چند دهه آرزوی تلویزیونبینهای
ایرانی شده بود و حالا چند سالی است که به لطف «وضعیت سفید»ها و «پایتخت»ها
تلویزیون در حال روایت آدمهای معمولی و غیرخاص در جامعه ایران است. دودکش
کنایهها و اشارههای خیلی واضحی به مسائل روز و اتفاقات معمول جامعه دارد و در عین
حال که گاهی با شیطنتهای بیموقعی به مرز ابتذال پیشهکردن لودگی سیاسی هم میافتد
اما در عین حال خوب بلد است که خودش را تبدیل به آئینهای از این روزهای بخش بزرگی
از جامعه ایرانی کند. سحر و افطار با اميد و دلواپسي امسال سحر هم متفاوت از
هر سال بود و برنامه ماه خدا تجربه نويي را پيش گرفته بود و شبكه دو هم تجربههاي
جديدي را به مردم ارائه كرد كه جاي نقد و تامل زياد دارد. اما افطار امسال با
برنامه ماه عسل بازهم جنجالي شد؛ اينكه اين برنامه 30 شب خودش را ملزم به غافلگيري
كرده نتيجهاش جز اين نميشود كه يك شب برنامه خيلي خوب و يك شب خيلي بد بشود! يك
شب مردم با اعصاب خرد افطار كنند و يك شب با ياد خدا و تامل عميق در رفتارهاي فردي
و اجتماعي. اين نكته هم كه سحر و افطارها همچنان درگير آزمون و خطا هستيم با آن
نكته «فردمحوري» عجين شده تا مشخص شود افق رسانه و اتاق فكر و برنامهريزي بلند مدت
تقريبا يك شوخي رسانهاي است تا يك واقعيت عملياتي. باید منتظر ماند و دید آیا
با اتمام ماه مبارک باز هم بازار تقدیر های دسته جمعی به راه می افتد ، تا ضعیف و
قوی در یک سطح قرار بگیرند یا تلویزیون تعارف با مدیران خود را کنار می گذارد و با
نگاه کارشناسی از بهترین ها تقدیر و ضعیف ترین ها را هم نقد می کند . همچنین
رودربایستی در رسانه ملی بیداد میکند و اگر مثلا برنامه «خنده بازار» در یک دوره
خوب از آب درآمد باید تا 15 سال دائم روی آنتن برود حتی اگر هیچ نکته خندهدار و
طنزی در آن وجود نداشت! واقعا چرا باید در ماه مبارک مجموعه طنزی از رسانه ملی پخش
شود که یکی از سریالهای ماهوارهای را مسخره کرده! آن هم خیلی ضعیف و دم دستی. مگر
مردم ایران همه «حریم سلطان» تماشا میکنند که حالا از تمسخر آن لذت ببرند؟! واقعا
فهم این گاف بزرگ در رسانه ملی خیلی سخت است که از شبکه سه سیما آن را نمیفهمد و
برایش کاری نمیکند؟ ای کاش این حرفها و نقدهای ما حداقل تکانی به دوستان
تصمیمساز و تصمیمگیر میداد و به آنها میفهماند مشکل رسانه ملی ما امروز بودجه
نیست، مشکل همچنان کمبود نیروی انسانی متعهد و دردمند دارای فکر و ایده است.
|
|
|
آرمانخواهي همراه با درك واقعيات من جداً ميخواهم اين را خواهش كنم كه همه
كوشش كنند كه اختلاف نظر در تحليل، در برداشت، در تلقى از واقعيتها، به كدورت
نينجامد، به دعوا نينجامد. مثل محیط های علمى، دو نفر ممكن است نظرات علمىِ متفاوتى
داشته باشند؛ اين لزوماً به درگيرى و مخالفت و دشمنى نخواهد انجاميد؛ خب، دو تا نظر
است. در زمينه مسائل سياسى و اجتماعى هم به نظرم ميرسد كه وقتى در چهارچوبها شما
متفق و متحديد، اين جور بايد برخورد كنيد؛ نگذاريد به كدورت بينجامد... طلبهها در
هنگام مباحثه، گاهى اوقات عليه هم عصبانى ميشوند - حالا مضمون هم ميگويند به
طلبهها، ميگويند كتاب تو سر هم ميزنند! كه البته چنين چيزى نيست - بحث ميكنند،
داد ميكشند؛ كسى نگاه كند، خيال ميكند اينها ميخواهند مثلاً همديگر را تكهپاره
كنند؛ در حالى كه نه، مباحثه كه تمام ميشود، بلند ميشوند ميروند با همديگر سر
سفره مينشينند و آبگوشتشان را ميخورند، با هم حرف ميزنند، با هم دوستند،
رفيقند. امام ميگفتند: سياسيون - چه در مجلس، چه در دولت، چه در حزب جمهورى اسلامى
كه آن وقت ما داشتيم، يا بقيه عرصه هاى سياسى - اين جورى با هم رفتار كنند. ممكن
است اختلاف نظر هم باشد، بگومگو هم باشد، اما نگذاريد كدورت و دشمنى به ميان بيايد.
* آرمانها مثل قلهاند. كسانى كه اهل گردش در كوهستان و رفتن به سمت قلهها
هستند، قله را درست تصور ميكنند. رسيدن به قله، يك آرمان است؛ آرمانها را به اين
تشبيه كنيد. انسان دوست ميدارد به آن قله برسد. وقتى شما اين پایين هستيد، دوست مي
داريد برويد و برسيد به آن نقطهى اوج و ستيغ اين بلندى و ارتفاع؛ منتها واقعيتى
وجود دارد؛ اگر بىتوجه به اين واقعيت بخواهيد اين كار را بكنيد، نيروى خودتان را
هدر ميدهيد؛ آن واقعيت اين است كه راه رسيدن به اين قله، اين نيست كه شما جلوى
چشمت مشاهده ميكنى كه حالا اينجا قله است، اين هم دامنه است، بگير و برو بالا؛ اين
جورى نيست، راه دارد... وقتى انسان بدون آشنائى با راه حركت ميكند، به نقطههائى
ميرسد كه راه جلو رفتن و عقب ماندن ندارد؛ با زحمت زياد انسان بايد خودش را از
مشكل خلاص كند. واقعيت عبارت است از همين راه؛ راه را بايد پيدا كرد. * در
جنگهاى روانى كه امروز در دنيا معمول است، يكى از كارها القاى واقعيتهاى غير واقعى
است؛ چيزهائى را به عنوان واقعيت القاء ميكنند كه واقعيت ندارد؛ شايعه درست
ميكنند، حرف ميزنند، كه واقعيت نيست؛ اگر چنانچه كسى چشم باز و بينا نداشته باشد،
دچار اشتباه ميشود. اينكه ميگویيم بصيرت، به خاطر اين است. يكى از كاركردهاى
بصيرت همين است كه انسان واقعيتها را آنچنان كه هست، ببيند. در تبليغات گاهى يك
واقعيتى را از آنچه كه هست، چندين برابر بزرگ تر نشان ميدهند؛ در حالى كه بعضى از
واقعيتهاى ديگر را اصلاً نشان نميدهند. * من فعال دانشجویىِ آرمانخواه كه
واقعيتها را هم مي شناسد، هرگز نبايد در هيچ شرائطى احساس انفعال و بنبست كند.
يعنى نبايد از آرمانخواهى دست برداشت؛ نه در هنگام پيروزىهاى شيرين، نه در هنگام
هزيمتهاى تلخ. ما در عرصه دفاع مقدس پيروزىهاى بزرگى داشتيم، هزيمتهاى تلخى هم
داشتيم. امام (رضوان الله عليه) سفارش ميكردند و ميگفتند: نگویيد شكست، بگویيد
عدمالفتح. يك جا پيروزى نصيب انسان ميشود، يك جا هم پيروزى نصيب انسان نميشود؛
چه اهميتى دارد؟ بعضىها هستند كه اگر چنانچه جريان كار بر وفق مرادشان پيش آمد و
به نقطه مورد نظر خودشان رسيدند، از دنبال كردن آرمانها دست ميكشند؛ اين خطا است.
«فاذا فرغت فانصب» قرآن به ما ميگويد: وقتى اين كار را تمام كردى، اين تلاش را
تمام كردى، تازه خودت را آماده كن، بايست براى ادامه كار. بعضى هم بعكس؛ اگر
آنچه كه پيش مىآيد، بر طبق خواست آنها نبود، بر وفق مراد آنها نبود، دچار يأس و
انفعال و شكست ميشوند؛ اين هم غلط است؛ هر دو غلط است. اصلاً بنبستى وجود ندارد
در آرمانخواهىِ صحيح و واقعبينانه. وقتى انسان واقعيتها را ملاحظه كند، هيچ چيز
به نظرش غير قابل پيشبينى نمىآيد. * رابطه «تكليفمدارى» با «دنبال نتيجه
بودن» چيست؟ امام فرمودند: ما دنبال تكليف هستيم. آيا اين معنايش اين است كه امام
دنبال نتيجه نبود؟ چطور ميشود چنين چيزى را گفت؟ امام بزرگوار كه با آن شدت، با آن
حدّت، در سنين كهولت، اين همه سختىها را دنبال كرد، براى اينكه نظام اسلامى را بر
سر كار بياورد و موفق هم شد، ميشود گفت كه ايشان دنبال نتيجه نبود؟ حتماً
تكليفگرایى معنايش اين است كه انسان در راه رسيدن به نتيجه مطلوب، بر طبق تكليف
عمل كند؛ برخلاف تكليف عمل نكند، ضدتكليف عمل نكند، كار نامشروع انجام ندهد؛ والّا
تلاشى كه پيغمبران كردند، اولياى دين كردند، همه براى رسيدن به نتائج معينى بود؛
دنبال نتایج بودند. مگر ميشود گفت كه ما دنبال نتيجه نيستيم؟ يعنى نتيجه هر چه شد،
شد؟ نه. البته آن كسى كه براى رسيدن به نتيجه، برطبق تكليف عمل ميكند، اگر يك وقتى
هم به نتيجه مطلوب خود نرسيد، احساس پشيمانى نميكند؛ خاطرش جمع است كه تكليفش را
انجام داده. اگر انسان براى رسيدن به نتيجه، بر طبق تكليف عمل نكرد، وقتى نرسيد،
احساس خسارت خواهد كرد؛ اما آن كه نه، تكليف خودش را انجام داده، مسئوليت خودش را
انجام داده، كار شايسته و بايسته را انجام داده است و همان طور كه قبلاً گفتيم،
واقعيتها را ملاحظه كرده و ديده است و بر طبق اين واقعيتها برنامهريزى و كار
كرده، آخرش هم به نتيجه نرسيد، خب احساس خسارت نميكند؛ او كار خودش را انجام داده.
بنابراين، اين كه تصور كنيم تكليفگرایى معنايش اين است كه ما اصلاً به نتيجه نظر
نداشته باشيم، نگاه درستى نيست.
|
|
|
آقاي رئيس جمهور! دولت يازدهم حالا ديگر مستقر شده است و كليد آرزوها و
اميدهاي يك نسل بار ديگر در دست يك رييس جمهور جديد قرار گرفت. آقاي رييس جمهور
محترم! همه نسل سوميها و نسل چهارميهايي كه اين روزها خوب دارند جاي نسل سوميهاي
اصلي را ميگيرند و ميتازند، شما را رئيس جمهور خود ميدانند همانطور كه شما خود
را رئيس جمهور همه ملت ايران دانستهايد. آقاي رئيس جمهور! نسل من هميشه بي توقع
بوده و هست و خواهد بود و گويا روي پيشاني اش نوشتهاند كم توقع باش كه دنيا بر وفق
تو نخواهد چرخيد! سالهايي كه گذشت مانند سنوات قبلي، نام من زينت راي گيري و صندوق
راي بود و هر زمان پاي خودم و مشكلات عديدهام به ميان ميآمد، بوروكراسي طوري عرض
اندام ميكرد كه حتي ديدارهاي صميمانه هم كاري از پيش نميبرد چرا كه كشور ما كشور
كاغذبازي بزرگان است. همين وزارت ورزش و جوانان را ببينيد؛ اولا كه جواناني در اين
وزارت ديده نميشوند و اصولا وزارت ورزش و ورزش است. ثانيا در ورزش هم بهتر از ما
ديديد كه چه بلايي سر كشتيگيران نوجوان و نجيب ما در كشور غريب آوردند اما در همين
اوضاع بيپولي دستور واردات خودروي فوتباليها را صادر كردند! به هر حال خودروي
خارجي نان شب است ديگر! آقاي رئيس جمهور اين وزارتخانه نامش وزارت فوتبال و دلالي
است؛ جايي براي ما جوانها ندارد! ما جوانهاي كارآفرين، اهل هنر، نويسنده و شاعر،
نخبه علمي و مخترع و ايدهپرداز...اين جوان ايراني امروز ديگر با برگزاري يك
جشنواره به اصطلاح ملي «جوان ايراني» فريب نميخورد؛ نيازمند يك پايگاه قوي ثبت
ايدهها و احترام به افكار نو و خلاقش هست. آقاي رئيس جمهور، هم اكنون كه فصل تازه
رويش فكرها و فردهاست، به فكر جوانان باشيد و مثل گذشته در گير و دار شعارها و
حزببازيها و كاغذبازيها گرفتار نشويد. آقاي رئيس جمهور محترم! نسل من امروز از
زندگي در جمهوري اسلامي تنها و تنها توقع چند سطر آرامش و رفاه حداقلي براي تشكيل
يك زندگي آبرومندانه را دارد؛ نسل من ميخواهد در همين اب و خاك زندگي كند، كار كند
و افتخار كشورش باشد؛ زياد سخت نيست و ميشود به اين نسل اعتماد كرد و از او اعتماد
خواست. آقاي رئيس جمهور! اميدهاي ما را به اميد پروردگار نا اميد مكن ...ما نه
دنبال شعار آزادي و جامعه مدني هستيم و نه در تابستان به دنبال بهار ميگرديم، نه
سينه چاك مكتب ايراني هستيم و نه عاشق و دلباخته مجسمه آزادي. ما مديون انقلابيم و
ميخواهيم براي انقلاب مان مفيد باشيم؛ همين! اگر شد در كنارش خانوادهاي داشته
باشيم و شكر خدا را به جا بياوريم؛ اگر توقع زيادي است بفرماييد تا بيخيال شويم!
آقاي رئيس جمهور، همه ما به شما اميدواريم و اميد بستهايم كه كليد واژه پيروزي شما
در انتخابات «اميد» بود. سجاد سلیمانی
|
|
|
«ما مثل مردم عادی نیستیم که ماه و سال بگذرد و یک کتاب نخوانیم. ما دستکم هر
دو هفته یک کتاب میخوانیم و اگر کتاب نخوانیم، زندگیمان سرد میشود و انگار چیزی
گم کردهایم. ما از کمترین فرصتها استفاده میکنیم که کتاب بخوانیم. حتی فرصت
ایستادن در صف نانوایی را هم از دست نمیدهیم و همیشه مشغول کتاب خواندن هستیم.
همان وقتی که شما بیهدف در اتوبوس نشستهاید و ماشینها را از پنجره اتوبوس نگاه
میکنید، ما کتاب میخوانیم و فرصتها را از دست نمیدهیم.» شما هم این شعارها
را شنیدهاید؟ اگر از گوینده این جملهها بپرسیم «شما معمولا چه کتابهایی
میخوانید؟»، جز این است که بگویند «رمان». شده، از کسانی که در اتوبوس و صف
نانوایی مشغول کتاب خواندن هستند بپرسید چه کتابی میخوانند. یا مقداری
کارآگاهبازی به خرج بدهید و متوجه بشوید رمان میخوانند یا جدول حل میکنند یا
روزنامه میخوانند یا یک کتاب هدفمند علمی مطالعه میکنند؟ سوال دیگر این است که در
اتوبوس میتوان چیزی جز رمان و روزنامه و خبر و مجلههای عامهپسند خواند؟
بیانصافی نکنیم؛ شاید بتوان یک کتاب ارزشمند علمی را که پیشتر خواندهایم و نکات
آن را یاد گرفتهایم، در اتوبوس یا صف نانوایی مرور کنیم. خودمان را گول نزنیم.
کلمات را از معنای اصلیشان تهی نکنیم. رمان خواندن البته بسیار خوب است.
تجربههایی که در خلال رمانهای ارزشمند میتوانیم به دست بیاوریم، شاید در هیچ
فرصت و جایگاه دیگری به دست نیاید. انسانهایی که در برخی رمانها ساخته و پرداخته
شدهاند، شاید در هیچ کوچه و خیابان دیگری همراه و همزبان ما نشوند؛ اما اولین
ویژگی رمان و داستان، وجه سرگرم کننده آن است. رمانهایی در بازار کتاب میتوان
یافت که سراسر آموزش هستند و بسیاری نکات علمی بسیار ارزنده را با زبانی داستانی به
ذهن خواننده تزریق میکند، اما رمان، رمان است. خودمان را گول نزنیم. اگر به راستی
اهل مطالعهایم، باید مطالعه هدفمند داشته باشیم. باید بدانیم درباره چه چیزی
میخواهیم کتاب بخوانیم. کتابخوانی تنها این نیست که کتابی را از ابتدا تا انتها
مانند روزنامه بخوانیم و بعد هم آخر کتاب بنویسیم که این کتاب را به پایان رساندم.
کتاب را باید جدی گرفت. با برخی کتابها میتوان تفریح کرد. با بعضی کتابها
میتوان خوش بود. اما اگر همه کتابهایی که خواندهایم و میخوانیم، رمان و داستان
است، کتابهای بسیاری را از دست دادهایم و فکر میکنیم کتابخوانایم. حسن
اجرايي
|
|
|
خائن و منافق شايد بتواند چند روزي خودش را در ميان يك جمع مخفي كند اما دست
روزگار و مشت تاريخ، چهره او را بالاخره نمايان خواهد كرد و چقدر بدبخت و مغموم است
آنكه بعد از رسوايي، بازهم لجبازي كند و بر جهل خود بماند چرا كه ديگر منافق نيست
اما بازيچه دست آنهايي است كه بايد براي فرار از مجازات نفاق و خيانت، به آنها پناه
ببرد. خدا عاقبت همه ما را ختم به خير كند. مسعود رجوی که از دهه پنجاه رهبری
منافقین را بر عهده داشت، بالغ بر یک سال است که تصویر و سخنرانی زنده ای در
تلویزیون های وابسته به گروهش از خود نشان نداده است.بعضی می گویند او در سنگرهای
ضد اتمی داخل پادگان اشرف که با چندین ردیف خاکریز و سیم خاردار محصور شده مستقر
است و نیروهای آمریکایی باقی مانده در داخل اشرف صرفا به منظور حفاظت از او حضور
دارند. عده ای معتقدند که او همچون مابقی صدامی ها به اردن رفته و در کنار آنان در
آنجا مستقر می باشد. تعدادی هم چنین ارزیابی میکنند که او به نقطه ای در اروپا یا
هر جای دیگر نقل مکان کرده و کلا زیاد هم در امور سازمان مجاهدین خلق نقش بازی نمی
نماید و با ثروت های هنگفتی که طی این سالیان جمع کرده مشغول زندگی خودش است.
ولی خبری که اخیراً وبلاگ نویسان ساکن شهرکهای یهودی سرزمین های اشغالی منتشر کرده
اند نشان می دهد که او تحت نظارت دولت آمریکا در سرزمین های اشغالی و در حمایت سران
رژیم صهیونیستی زندگی می کند. آرون نام وبلاگی (Aron’s Israel Peace Weblog) است
که نویسنده آن یهودی ساکن شهرکهای یهودی نشین است تحت عنوان وبلاگ صلح اسرائیل که
ادعا می کند شخصی را در خانه های مجلل شهرک های اطراف تل آویو دیده که شبیه مسعود
رجوی رهبر مخالفان جمهوری اسلامی است. هرچند پست مربوط به خبر دیده شدن رجوی در این
وبلاگ بلافاصله از سوی مقامات رژیم جعلی اسرائیل برداشته شد ولی ظاهر امر نشان می
دهد احتمال حضور رجوی و دیگر اعضای ارشد سازمان منافقین در سرزمین های اشغالی
بالاست. چندی پیش باشگاه ایرانیان مقیم اروپا که با نام پن (Pen) در فرانسه
فعالیت میکنند در سایت رسمی خود درباره این سوال که رجوی ها در کجا زندگی می کنند
نوشت که آنها به هیچ وجه در پاریس زندگی نمی کنند. این باشگاه گفت آنها تنها برای
برگزاری کنفرانسهای خود تحت شدیدترین تدابیر امنیتی دولتی به این شهر می آیند و به
سرعت به مکان نامعلومی انتقال داده می شوند. این باشگاه اسناد و شواهدی مستند آورده
که نشان می دهد آنها در اروپا یا آمریکا زندگی نمی کنند و به نظر می رسد تحت حمایت
صهیونیستها عملیاتهای تروریستی علیه مردم فلسطین و حزب الله لبنان را سازماندهی می
کنند.این احتمال بسیار قوی است که رجوی این روزها را در آغوش اسرائیلی ها باشد چرا
که امنیت او در حال حاضر تنها و تنها در این نقطه جعلی و حامیان غیر مشروع او،
تامین می شود و او دیگر در هیچ کجای دنیا نمی تواند به راحتی نفس بکشد!او حالا باید
هم پول خرج کند و آدم کرایه کند تا راهپیمایی روز قدس مردم در واشنگتن و برخی
شهرهای اروپایی را به هم بریزند تا پاسخی باشد به همه الطاف خفیه و آشکار
صهیونیستها. او حالا خوب میداند سازمان منافقینی که خودش آنها را مجاهدین
میداند، زیاد به او و رهبری او فکر نمیکنند چرا که او خیلی وقت است خودش را برای
این افراد آفتابی نکرده است! رهبری سایه نشین در هیچ کجای دنیا، دوام نخواهد داشت.
همان طور که ظلم صهیونیستها در سرزمینهای اشغالی. محسن حدادي
|
|
|
در يک دزدی بانک در گانک ژو چين؛ دزد فرياد کشيد، همه شما در بانک، حرکت نکنيد.
پول مال دولت است و زندگی به شما تعلق دارد .همه در بانک به آرامی روی زمين دراز
کشيدند. اين «شيوه تغيير تفکر» نام دارد، تغيير شيوه معمولی فکر کردن. هنگاميکه
دزدان بانک به خانه رسيدند، جوانی که (مدرک ليسانس مدیریت بازرگانی داشت) به دزد
پيرتر(که تنها شش کلاس سواد داشت) گفت « برادربزرگ تر، بيا تا بشماريم چقدر بدست
آورده ايم». دزد پيرتر با تعجب گفت «تو چقدر احمق هستی، اينهمه پول شمردن زمان
بسيار زيادی خواهد برد. امشب تلويزيون ها در خبرها خواهند گفت ما چقدر از بانک
دزديده ايم!» اين را میگويند: «تجربه» اين روز ها، تجربه مهم تر از ورقه کاغذ
هایی است که به رخ کشيده میشود! پس از آنکه دزدان بانک را ترک کردند، مدير بانک
به رئيس خودش گفت، فوری به پليس خبر بدهيد. اما رئيس اش پاسخ داد: «تامل کن! بگذار
ما خود ما ن هم 10 ميليون از بانک برای خودمان برداريم و به آن 70 ميليون که ازبانک
ناپديد کرده بوديم بيفزاييم.» اين را میگويند «با موج شنا کردن» پرده پوشی به
وضعيت غيرقابل باوری به نفع خودت! رييس کل می گويد: «بسيار خوب خواهد بود که
هرماه در بانک دزدی بشود.» اين را میگويند «کشتن کسالت» شادی شخصی از انجام
وظيفه مهم تر می شود. روز بعد، تلويزيون اعلام ميکند 100 ميليون دلار از بانک
دزديده شده است. دزد ها پولها را شمردند و دوباره شمردند اما نتوانستند 20
ميليون بيشتر بدست آورند. دزدان بسيار عصبانی و شاکی بودند: «ما زندگی و جان خود را
گذاشتيم و تنها 20 ميليون گيرمان آمد. اما روسای بانک 80 ميليون را در يک بشکن به
دست آوردند. انگار بهتر است انسان درس خوانده باشد تا اينکه دزد بشود.» اين را
میگويند؛ «دانش به اندازه طلا ارزش دارد!» رئيس بانک با خوشحالی میخنديد زيرا
او ضرر خودش در سهام را در اين بانک دزدی پوشش داده بود. اين را میگويند
«موقعيت شناسی» جسارت را به خطر ترجيح دادن. در اينجا کدام يک دزد واقعي هستند؟
|
|
|
خواندن خاطرات زندگي بزرگان اين كشور كه در تاريخ انقلاب نيز صفحات مفصلي به
خود اختصاص دادهاند هميشه شيرين و مفيد بوده است. ضمن اينكه خاطره خواني از جمله
دوستداشتنيترين كارهاي ما ايرانيها بوده و هست. حالا هم كتاب خاطرات مردي عزيز و
دوستداشتني كه تا آخرين روزهاي زندگي براي نظام و انقلاب عزيزمان گام برداشت، به
بازار نشر آمده است. کتاب «زندگی و مبارزات آیت الله مشکینی»، پژوهشی پیرامون این
فقید سفر کرده است و طی 9 فصل ابعادی چند از زندگی ایشان را مورد توجه و مطالعه
قرار داده است که از آن جمله می توان به «ویژگی های اخلاقی، تدریس و عالم پروری،
تألیف و پژوهش و فعالیت های اجتماعی_ سیاسی» اشاره کرد. کتاب، پس از بخش های
مقدمه، پیش گفتار، درآمد و نگاهی به جغرافیای تاریخی، در فصل اول خود تحت عنوان
زندگی نامه، به وضعیت خانوادگی، ولادت، ازدواج و فرزندان ایشان پرداخته است.
خانواده حضرت آیت الله مشکینی، چندین نسل روحانی پشت سر خود داشتند و در میان مردم
منطقه از احترام ویژه ای برخوردار بودند. در بخشی از فصل اول کتاب می خوانیم: حضرت
آیت الله میرزا علی اکبر فیض، معروف به مشکینی در سال 1300 هجری شمسی در یک خانواده
مذهبی و اهل علم، در روستای آلنی، یکی از روستاهای مشکین شهر استان اردبیل متولد شد
و در 8 مرداد 1386، مصادف با نیمه رجب دار فانی را وداع گفت. ایشان آموزش های اولیه
را در نجف اشرف هم زمان با حضور پدر بزرگوارشان برای تحصیل علوم دینی در آن حوزه
مقدس آغاز کرد و پس از بازگشت به ایران نیز فراگیری علوم دینی را در نزد پدر ادامه
داد. آیت الله مشکینی پس از فوت پدرش برای ادامه تحصیل راهی حوزه علمیه اردبیل شد و
چند ماهی در آنجا به آموختن دروس مقدماتی مشغول بود و پس از آن به قم مهاجرت کرد و
درحوزه علمیه آن، نزد حضرات آیات: حجت، محقق داماد، بروجردی و امام خمینی رحمهم
الله، تلمذ کرد. جدیت ایشان در امر تحصیل و تدریس و نیز نوآوری در تألیف دروس
حوزوی موجب شده بود که سال های زیادی در شمار استادان و فضلای طراز اول حوزه علمیه
قم به حساب آیند. یکی از نکاتی که درباره بی اعتنایی ایشان به دنیا و مقام های
دنیوی باید مورد توجه قرار بگیرد این است که ایشان با این که سابقه تدریس شان از
همه مراجع فعلی بیشتر بود و بعد از آیت الله گلپایگانی و آیت الله اراکی، انتظار
خیلی از بزرگان حوزه این بود که ایشان رساله منتشر کنند و خودشان را د رمقام مرجعیت
قرار دهند، اما چنین نکردند. فعالیت ها و اقدامات اجتماعی آیت الله مشکینی،
فعالیت های سیاسی قبل و بعد از انقلاب و مسئولیت های ایشان در سالهای پس از انقلاب
محتوای فصل های پنجم تا هشتم کتاب را تشکیل می دهد. آخرین فصل کتاب هم با عنوان
«راویان» ناگفته هایی از زندگی ایت الله مشکینی را از زبان شاگردان و همراهان وی
همچون «حجت الاسلام سلیمان حیدری، آیت الله مؤمن، حجت الاسلام شیخ ابوذر بیدار، حجت
الاسلام سید علی اکبر اجاق نژاد، آیتالله سید جعفر کریمی، آیت الله محمد یزدی،آیت
الله مکارم شیرازی، آیت الله استادی و ... » بیان می کند. در بخشی از این فصل، تحت
عنوان بهرهای از درس اخلاق آیت الله مشکینی 12 درس مختصرا گنجانده شده است.
کتاب زندگی و مبارزات آیت الله مشکینی تدوین علی درازی است که در ۵۴۱ صفحه و با
قیمت 19 هزار تومان از سوی مرکز اسناد انقلاب به بازار کتاب عرضه شده است. چند برش
از كتاب را در ادامه بخوانيد: «یکی از نکاتی که در روش تدریس ایشان قابل توجه
بود، این بود که ایشان اهمیت زیادی به وقت طلبه ها می دادند. تلاش می کردند که
مطالب زاید یا کم فایده در جلسه درس مطرح نشود، به همین جهت بخشی از مطالب مکاسب،
رسائل و معالم را که زاید می دانستند، حذف کرده بودند و به طلبهها نمی گفتند.
اصولا معتقد بودند باید تحولی در کتاب های درسی حوزه به وجود بیاید، و روشی که در
گذشته برای درس و تدریس مرسوم بوده است، باید مطابق با نیازهای روز متحول شود.»
* «همه ما، برنامه های روزانه ای داریم که ممکن است با کوچک ترین سرماخوردگی به
هم بخورد. ایشان با این همه بیماری و مشکلات، وقتی میدیدند توان راه رفتن ندارند،
می گفتند که: « بایستی قدم بزنم». غذا خوردن ایشان هم سر موقع بود. من شاهد بودم
ایشان، این سفارش ائمه(ع) را رعایت می کردند که غذا به مقدار اندک و در زمان
طولانی، خورده شود. شاید ایشان پنج لقمه صبحانه نمی خوردند، ولی حدود بیست دقیقه
طول می کشید. این هم نشان دهنده تحت کنترل بودن حرکات و سکنات و روح و جسم ایشان
بودند.» * «با محدودیت هایی که ساواک کرمان و شهربانی ماهان برای آیت الله
مشکینی به وجود آورده بودند- به خصوص بعد از استقبالی که از نماز جماعت و دعای ندبه
ایشان مشاهده شد- وی را ممنوع المنبر کرده و آن چنان برایش محدودیت درست کرده بودند
که حتی چندین بار خواسته بودند تا نماز جماعت هم برگزار نکنند.» فرهاد كاوه
|
|
|
هم خون من یا تشنه خون منی، ای دوست آیینهای یا فکر افسون منی، ای دوست
از ما چه میماند به جز نام شریف عشق؟ لیلا منم، آیا تو مجنون منی، ای دوست
شاید همین یک لحظه در آغوش هم باشیم امروز و فردا نه... هم اکنون منی، ای دوست
از آسمان، چیزی نخواهم خواست وقتی توـ خورشید گرم و ماه گردون منی، ای دوست
سنگ صبور و مرهم زخم توام، آری! خاک کویر و دشت گلگون منی، ای دوست سهراب
مُرد و نوشدارویی نیاوردی! تا آخر تاریخ، مدیون منی ای دوست... سارا
جلوداريان
|
|
|
اصلأ جنس فاصله ات هم فرق میکند! همیشه از فاصله ای که بینمان انداختم، پلی
ساختی از جنس وفا... خدای مهربانم، مرا درياب! * پیانو خيلي دوست دارم و
وقتي میزنم آروم میشم. یعنى اگه میزدم آروم میشدم. فى الواقع اگه داشتم و
میزدم آروم میشدم، در حقیقت اگه داشتم و بلد بودم و میزدم آروم میشدم! *
اگه اسمم «مُراد» بود اونوقت زندگی بر وفق «هوشنگ» بود! * داروخانه هم می
داند که ما زخمهایمان زیاد است که بقیه پولمان را چسب زخم می دهد! * دقت
کردین همیشه سطح مسابقات از نظر کسی که قهرمان شده بسیار بالا بوده؟
|
|