(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


چهارشنبه 23 مرداد 1392 - شماره 20565

شكست در بازگشت مجدد به قدرت
ماه هزار تکه
   


Research@kayhannews.ir
شكستهاى پياپى اصلاح‌طلبان و حزب مشاركت بعد از انتخابات دوم شوراها، آنان را برآن داشت تا با تشكيل كانون و جلسات هم‌انديشى و هم‌فكرى، چگونگى بازگشت به قدرت را تمرين و ممارست كنند. علاوه بر جلسه گروههاى هفت‌گانه موسوم به جى 7 كه متشكل از هفت گروه عمده اصلاح‌طلب بود و حزب مشاركت نيز از اعضاى اصلى آن محسوب مى‌شد، جلسه‌اى ماهانه با حضور عناصرى از اصلاح‌طلبان مانند: ابطحى، تاج‌زاده، محمدرضا خاتمى، محمد صدر، محسن امين‌زاده، شريعتى دهاقانى، عرب‌سرخى، نعيمى‌پور، خانيكى، ميردامادى و حسين باقرى با اكثريت اعضاى برجسته حزب مشاركت پيرامون انتخابات رياست‌جمهورى شكل گرفت.
مصطفى تاج‌زاده (عضو ارشد حزب مشاركت) در وصف اين جلسه مى‌گويد: «با دوستان قديم كه اكثرا سابقه فعاليت در ارشاد داشتيم و از نزديكان آقاى خاتمى بوديم، چند سال است كه پنجشنبه‌ها ماهى يك بار صبحانه دور هم جمع مى‌شويم. بيشتر بحثهايى صورت مى‌گرفت كه منجر به پذيرش كانديداتورى خاتمى باشد مثل فعال شدن مجمع روحانيون، مشاركت و سازمان (مجاهدين) به جز محمدرضا خاتمى و محمد صدر همه موافق بودند كه آقاى خاتمى تنها كسى است كه مى‌تواند احمدى‌نژاد را شكست دهد. بعد از انصراف آقاى خاتمى مباحث بيشتر در مورد نحوه تعامل با ستاد موسوى بود».379
همچنين در حد فاصل نيمه دوم سال 1387 جلسه‌اى در دفتر مهدى هاشمى (پسر هاشمى رفسنجانى) و با حضور عناصرى از حزب كارگزاران و حزب مشاركت تشكيل گرديد. اين جلسه درواقع پلى براى وحدت كارگزاران و حزب مشاركت بود كه حول مسائل انتخابات دهم رياست‌جمهورى مى‌گذشت. علاوه بر آن مطالبى در پيرامون ضعف دولت نهم و نفى كامل احمدى‌نژاد و حتى رهبرى نظام مطرح گرديد.
مصطفى تاج‌زاده در مورد اين جلسه نيز اظهار مى‌دارد: «آقاى امين‌زاده از تعدادى از دوستان دعوت كرد تا در دفتر مهدى هاشمى در نياوران جلسه‌اى تشكيل شود. مهم ترين دليل انتخاب دفتر مهدى هاشمى اين بود كه بتوانند كارگزاران را قانع كنند تا از آقاى خاتمى حمايت كنند. اين جلسات با اعلام رسمى نامزدى آقاى خاتمى تعطيل شد».380
گذشته از جلسات فوق، قبل از شكل‌گيرى كامل آرايش سياسى تشكلها و احزاب براى انتخابات دهم رياست‌جمهورى مباحثى مانند كانديداتورى عبدالله نورى (وزير كشور بركنار شده دولت خاتمى) با
هدف به چالش كشيدن نظام با احتمال رد صلاحيت وى، طرح نظرسنجى و حكميت و طرح دولت وحدت ملى مطرح شد. طرح اين مباحث كه بيشتر جنبه تاكتيكى و ايذائى داشت مورد توجه حزب مشاركت قرار گرفت.
مشاركتى‌ها با وجود تأكيد بر طرحهاى ذكر شده، اين موضوع را به خوبى مى‌دانستند كه تقابل با فردى مانند احمدى‌نژاد - كه از پايگاه وسيع مردمى بخصوص در شهرستانها برخوردار است - كار بسيار مشكلى است، لذا بايد در جست وجوى كانديدايى باشند كه اجماع گروههاى اصلاح‌طلب را در پى داشته باشد. در اين باره محمدرضا خاتمى (دبيركل سابق حزب مشاركت) در مصاحبه‌اى مفصل با روزنامه اعتماد به كالبدشكافى جبهه اصلاحات و استراتژى آنان در انتخابات دهم رياست‌جمهورى پرداخت. خاتمى كوچك ضمن برشمردن سه اصل شركت در انتخابات، ائتلاف در انتخابات و مشروط بودن شركت در انتخابات، خط قرمز اصلاح‌طلبان را اين‌گونه بيان كرد: «مهم ترين خط قرمزى كه بايد وجود داشته باشد، اين است كه كانديداهاى اصلى اصلاح‌طلبان اجازه حضور در انتخابات داشته باشند. يعنى جريان مقابل، كانديداى ما را تعيين نكند. حتّى اگر ما نتوانيم به اتحاد برسيم، كانديداهاى اصلى جريان اصلاح‌طلبى بايد بتوانند در انتخابات شركت كنند. اگر ما به وحدت رسيديم كه چه بهتر. در آن صورت ما يك كانديدا داريم و فارغ از اين كه آن كانديدا را شوراى نگهبان رد يا تأييد مى‌كند، همه بايد پاى آن بايستيم. اصلاح‌طلبان بايد بگويند اين كانديداى ماست و شرط شركت ما تأييد اين كانديداست».381
محمدرضا خاتمى در ادامه با اشاره به پيشنهاد حزب مشاركت در انتخابات (عضو حزب كارگزاران سازندگى) در انتخابات دهم گفت: «ما پيشنهاد كرديم كه چند راه وجود دارد، يكى اين كه خود جبهه دوم خرداد كه يك تشكيلات شناخته شده و داراى شناسنامه بود، بنشيند بحث كند و به طور دموكراتيك درباره نامزدها رأى‌گيرى كند. هر كسى كه انتخاب شد، بشود كانديداى اصلاح‌طلبان. اين پيشنهاد را قبول نكردند. گفتيم بياييد از نخبگان اصلاحات در سراسر كشور نظرخواهى كنيد. اين نخبگان الزامآ عضو احزاب و گروهها هم نبودند. استادان دانشگاه، فعالان سياسى، فرهنگيان، روزنامه‌نگاران و كلا افرادى كه به اصلاح‌طلبى شناخته شده هستند، نظر دهند . . . اين پيشنهاد هم قبول نشد. گفتيم بياييد حلقه را كمى بازتر كنيم، يعنى يك نظرسنجى علمى در سراسر كشور راه بيندازيم، از همه مردم. هركس رأى بيشترى آورد آن را بگذاريم كانديداى اصلاح‌طلبان. اين هم قبول نشد. ما حتّى آمديم پيشنهاد كرديم هر كانديدايى كه نامزد هر گروهى است برود درون گروه خودش و در فضايى آزاد و دموكراتيك از اعضاى مركزيت آن گروه راجع به كانديداى خود آن گروه رأى‌گيرى كنند. اين هم قبول نشد ...382 ». وى در يك اعتراف كه از آن به عنوان واقعيت ياد كرد، افزود: «در اين جا من واقعيتى را مى‌خواهم بگويم. متأسفانه بعضى از ما، به رغم پزى كه مى‌دهيم، دموكراسى را قبول نداريم. دموكراسى را تا جايى قبول داريم كه به نفع خودمان باشد و ما از آن دربياييم.383
دبيركل سابق حزب مشاركت در اين مصاحبه بارها به تناقض‌گويى دچار شد كه نشان از مأيوس بودن به پيروزى در انتخابات دهم بود. محمدرضا خاتمى در بخشى از اين مصاحبه رقيب خود را به عدم پايبندى به اصول و قواعد دموكراسى متهم كرد و بيان داشت: «در رقابتهاى سياسى، آن مروت و اخلاق و لوطى‌گرى كه بايد وجود داشته باشد، وجود ندارد. وقتى شما با اين رقيب رو به رو هستيد و همه امكانات در اختيار رقيب است ـ يعنى شما نه تريبون داريد، نه امكانات قضايى و قهريه را داريد و نه حتى پول داريد ـ خيلى راحت مى‌توانند شما را به زمين بزنند».384
امّا در عين حال در قسمت ديگرى از مصاحبه ضمن تأييد اين مطلب كه ابزارهاى در دست رقيب زياد است، گفت: «بله ابزارهايش (احمدى‌نژاد) زياد است، امّا واقعيت زندگى مردم چيز ديگرى است. اين ابزارها در اين شرايط زندگى مردم به ضد خودش تبديل مى‌شود».385 وى همچنين در تحليلى در خصوص نامزدى سيد محمد خاتمى مى‌گويد: «متأسفانه كشور ما در شرايطى است كه خيلى چيزها به آدم تحميل مى‌شود. يكى از آنها هم، همين است (نامزدى خاتمى). يعنى جريان حاكم آن چنان براى نيروهاى سياسى فعال و كارآمد تنگنا ايجاد كرده كه امروز عملا چهره شناخته شده و توانمندى كه بتواند از اين سد و موانع ساخته دست آقايان عبور كند، باقى نمانده است. اين يك شرايط تحميلى است».386 از طرف ديگر از تمايل حزب متبوعش به خاتمى سخن به ميان آورده و مى‌گويد : «فعلا تمايل بيشتر حزب بر اين است كه با آقاى خاتمى صحبت كنند كه آقاى خاتمى بيايد».387
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
379- هفته‌نامه صبح صادق، احزاب سياسى ايران، قسمت 98.
380- همان.
381- ويژه‌نامه روزنامه اعتماد، به تاريخ 6/4/1387.
382- همان.
383- ويژه‌نامه روزنامه اعتماد، به تاريخ 6/4/1387.
384- همان.
385- همان.
386- همان.
387- همان.
پاورقی

 


Research@kayhannews.ir
حرفی برای گفتن ندارم
انبردست براي چندمين بار زير ناخن محمدعلي رفت‌، محمدعلي ناليد و از حال رفت‌.
مرد سوم با هيجان گفت‌:
«ديشب يه فيلم خوب آمريكايي ديدم‌!»
صداي ترانه اوج گرفت و مرد دوم در حالي كه ترانه را زير لب زمزمه مي‌كرد، سطل آب را روي صورت محمدعلي پاشيد، محمدعلي نرم روي صندلي به خود پيچيد، بازجوي اولي به همكارش نگاه كرد، لبخند زد و صداي راديو را بيشتر كرد.
پشت ديوارها اما شهر به‌كار خود بود. مردم توي پياده‌روها راه مي‌رفتند. به بارها و مشروب فروشي‌ها مي‌خزيدند، پشت ويترين‌ها مي‌ايستادند، به عناوين مطبوعات و كتاب‌ها نگاه مي‌كردند و در همه حال صداي فروشنده‌هايي را مي‌شنيدند كه فرياد مي‌زدند:
«بليت بخت‌آزمايي‌، انتخاب دختر شايسته سال‌! ملاقات اعليحضرت همايوني با سفير آمريكا...»
...
ساعت از 8 گذشته بود، بازجويي كه انبردست داشت روي صندلي نشست‌، در حالي كه عرق پيشاني‌اش را با آستين پاك مي‌كرد، گفت‌:
«قربان‌! ادامه بديم‌؟ يا واسه امروز كافيه‌؟»
بازجوي دومي همه نيرويش را در پاها جمع كرد و لگد محكمي به پهلوي محمدعلي زد و گفت‌:
«حرف بزن لعنتي‌!»
محمدعلي با صندلي به زمين غلتيد، بعد مثل اسفنجي كه فشارش بدهند جمع شد و به خود پيچيد! بريده بريده گفت‌:
«چيزي واسه گفتن ندارم‌!»
بازجوي اولي بلند شد، لباسش را مرتب كرد، بازجوي دومي انبردست را چند بار باز و بسته كرد و خيره به بازجو منتظر ماند. بازجو نگاهي به لكه‌هاي خون روي كفش‌هايش كرد و گفت‌:
«ببريدش سلول تا فردا. من مي‌رم يه ليوان مشروب بخورم‌!»
###
كليد توي قفل چرخيد و در با صداي جيرجير چندش‌آوري باز شد. صداي زمخت نگهبان افتاد توي سلول‌،
- رجايي‌! پاشو بازجويي‌!
محمدعلي بال پلك‌هايش را به زحمت باز كرد. نور كمرنگ لامپ از زير توري خون روي پلك‌ها دويد توي چشم‌هايش‌. دست گذاشت روي چشم‌ها، نشست‌، تكيه داد به ديوار و كمرش را سر داد به طرف بالا، بلند شد، ايستاد. چشم‌هايش سياهي رفت از درد، پاي راستش را بلند كرد، پا به نظرش سنگين‌تر از هميشه آمد، پا را گذاشت مقابل پاي ديگرش‌، خواست اين بار پاي چپش را بردارد، پا از زانو خم نشد، پا را كشيد به سمت در، نگاهي به پايش انداخت‌، توپ سربي و سنگيني مي‌آمد كه از ساق آويخته بود. پاي چپ را دوباره كشيد، نرسيده به در نگهبان توي سلول گلوله شد.
- جم بخور ديگه‌!
دستي زمخت پشت يقه‌اش را چسبيد و هل داد به طرف راهرو، محمدعلي دو قدم بي‌اختيار نيمه دو رفت و بعد با سينه زمين خورد.
- پاشو! زودباش همه روز براي بردنت وقت ندارم‌.
بعد دستي آمد و بازوي راستش را چسبيد و كشيد تا اتاق بازجويي‌.
قدم برداشت‌، سنگين و دردناك‌، همه شب قبل را شلاق خورده بود.
با خود انديشيد:
«چيه‌؟ چقدر ديگران سرنوشت درست كنن تو بخوني‌، يه دفعه هم تو سرنوشت بنويس تا ديگران بخونن‌.»
سر برگرداند رو به بازجو.
بازجو بلند شد، نگاه به چشم نيمه بسته محمدعلي كرد.
محمدعلي صورت يخ بسته‌اش را از زير سنگيني پلك‌ها ديد; باز هم بازجو حسيني‌. روزهاي زيادي بود كه محمدعلي شكنجه مي‌شد و سكوتش خشم بازجوها را برانگيخته بود، قفل لب‌هايش را كسي نتوانسته بود باز كند.
- خب ببينم رجايي‌! حالا چطوري‌؟ بازم دلت به حالم مي‌سوزه‌؟ يكي بايد بياد حال و روز تو رو ببينه‌!
محمدعلي به زحمت لب باز كرد و شمرده شمرده گفت‌:
«آره مي‌سوزه‌! مي‌سوزه‌! چون توي انسان به جايي رسيدي كه همنوعت رو شكنجه مي‌كني‌.»
سر محمدعلي پايين افتاد. به پاهايش چشم دوخت‌. درد از پاها مي‌آمد و تا مغز استخوان فرو مي‌رفت‌. تيزي نگاه بازجو را روي پيشاني و بناگوشش حس مي‌كرد. حس مي‌كرد كه حسيني آماده مي‌شود تا حرفش را تلافي كند. پيش خودش همه حساب‌ها را كرده بود. براي همين پاهايش را به هم جفت كرد و محكم روي زمين ايستاد، زمين تنها تكيه‌گاهش بود.
حسيني نيش باز كرد از لاي دندان‌هاي به هم فشرده‌اش گفت‌:
«حالا حاليت مي‌كنم‌، انگار تو آدم بشو نيستي‌.»
و مشت گره كرده‌اش بالا رفت و با همه قدرت روي صورت محمدعلي نشست‌. درد زانوهاي محمدعلي را لرزاند و ناخواسته نيم چرخي زد اما قبل از اينكه سرش گيج برود، بر خود چيره شد و ماند، ميخ شد به زمين‌، احساس مطبوعي از غرور.
دهانش پر از خون شده بود، خون شور بود، دندان شكسته‌اش را تف كرد و با غيظ گفت‌:
«خدا رو شكر! خدا رو شكر! خدا رو شكر كه دارم چوب قيام عليه دستگاه يزيد رو مي‌خورم‌.»
كابل سنگين بود و ضخيم و تن محمدعلي لاغر و نحفيف‌، با يك تاي پيراهن خيس خون و پاره‌پاره در گوشت‌، دو ساعت بود كه مدام شلاق مي‌خورد. ديگر ناي جنبيدن نداشت‌. تلاش كرد روي پاها بايستد، پاها بي‌حس بود و تاب تن را نداشت‌... چهاردست و پا خزيد و خود را تا راهرو كشاند، رو به سلول 11. سلول سرد و نم‌دار خاموش بيخ دستشويي‌.
ديري نگذشت كه سرما او را تكان داد. لرزش گرفت‌، لرز به هفت بند تن افتاده بود. تكان خورد، دست به ديوار گرفت‌، دست سر خورد و پايين افتاد.
- رجايي‌! لباساتو در بيار و بنداز پشت در سلول‌.
تكان خورد، لرزيد، دستش را به زحمت بالا برد و به ديوار گير داد. سلول سياه بود، چشم‌هايش سياهي مي‌رفت‌، به لامپ نگاه كرد، سياه بود، برهنه و تنها ميان بند تنش را به هم پيچاند، دريغ از صدا، دريغ از ناله‌، ناله‌اي كه بگذارد درد راهي پيدا كند براي رفتن‌. باريكه راهي براي اينكه از تنش بگذرد، دريغ از يك ناله‌!
پاورقی

 

(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10