(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


چهارشنبه 06 شهریور 1392 - شماره 20577

واکنش‌ها به نمازجمعه 26 تیر
شاه رفت امام آمد
   


Research@kayhan.ir
اعلام برگزارى نماز جمعه به امامت هاشمى رفسنجانى در 26 تير سناريوى جديدى را در دستور كار جريان تفرقه‌افكن قرار داد تا با بزرگ‌نمايى اين نمازجمعه، سخنان خطيب آن را به نوعى فصل‌الخطاب حوادث و اغتشاشات اخير قرار دهند. اعلام حضور موسوى و كروبى و در كنار آنها برخى هواداران ايشان چون عبدالله نورى ، هادى غفارى ، مجيد انصارى و محمد هاشمى در نماز جمعه همگى نشان از تلاش براى آوردن هواداران به نماز جمعه بود. اين واكنش غيرعادى نسبت به نماز جمعه منحصر به سايتها و روزنامه‌هاى اصلاحات نبود. بلكه بسيارى از رسانه‌هاى بيگانه و خبرگزاريهاى خارجى نيز بخش قابل توجهى از تفسيرهاى خبرى خود درباره ايران را به نماز جمعه 26 تير هاشمى رفسنجانى اختصاص دادند. آنان علاوه بر فراخوان مخالفان دولت و نظام بر حضور در نماز جمعه و توصيه شركت‌كنندگان براى سر دادن شعارهايى عليه انتخابات و مسئولين نظام، كوشيدند تا برخى از آداب نماز جمعه نظير دو ركعت بودن آن، قنوت قبل از ركوع در ركعت اوّل و قنوت بعد از ركوع در ركعت دوم و . . . را به هواداران آموزش بدهند.427
گرچه بسيارى از فعالان سياسى (اصولگرايان) هاشمى را به مراقبت سوءاستفاده دشمنان از موضع‌گيريهايش در نماز جمعه گوشزد كرده بودند و از وى انتظار خطبه‌هاى ولايت‌مدارانه داشتند، امّا هاشمى در خطبه‌هاى نماز جمعه مطالبى را بيان كرد كه موجب سوءاستفاده بسيارى شد. وى بدون اشاره به اقدامات غيرقانونى معترضين و اغتشاشگران در طول چند هفته گفت: «مسأله مهم ما اين است كه آن اعتمادى كه مردم را با آن وسعت وارد ميدان كرد و امروز مقدارى مخدوش شده است را برگردانيم».428
هاشمى همچنين بدون اشاره به فعاليتهاى مجرمانه و براندازانه تعدادى از دستگيرشدگان حوادث پس از انتخابات افزود: «لازم نيست در اين شرايط افرادى را به اين نامى كه الان هست در زندان داشته باشيم، بلكه بايد اجازه دهيم اينها بيايند و به خانواده‌هايشان برسند و نگذاريم به خاطر زندانى بودن يك عده، دشمنان ما را سرزنش و شماتت كنند و به ما بخندند و براى ما نقشه بكشند»!429
با پايان يافتن خطبه‌هاى نماز جمعه هاشمى واكنشهاى گسترده‌اى در داخل و خارج شكل گرفت. عمده خبرگزاريها و رسانه‌هاى غربى و آمريكايى و صهيونيستى سخنان هاشمى رفسنجانى را در حمايت از فتنه سبز ارزيابى كردند. در حالى كه بسيارى از اصولگرايان و شخصيتهاى برجسته سياسى كشور سخنان هاشمى را دميدن بر خاكستر فتنه ناميدند، امّا احزاب و تشكلهاى دوم خرداد ضمن استقبال از سخنان هاشمى آن را نقطه عطفى در تاريخ ايران دانستند. حزب مشاركت ايران اسلامى نيز در اطلاعيه‌اى همسو با رسانه‌هاى بيگانه به شدّت از هاشمى رفسنجانى حمايت كرد و در بيانيه خود آورد: «آنچه از زبان خطيب محترم جمعه آيت‌الله هاشمى رفسنجانى جارى شد و راهكارهاى ايشان مى‌تواند نقطه شروعى باشد كه حاكميت با اجابت آنها گامى به سوى بازسازى اعتماد از دست رفته بردارد. مردمى كه در جريان انتخابات به جاى صداقت و امانتدارى مسئولان با كودتا روبه‌رو شدند اكنون جزء آراى خود چيزى طلب نمى‌كنند. مردم انتظارى جز اين ندارند كه مشروعيت دولت برآمده از تقلب در اركان نظام به رسميت شناخته نشود و اجازه داده نشود تا عدم مشروعيت اين دولت به اركان ديگر نظام نيز سرايت كند».430
شعار انحرافى و ضد خط امامى فتنه‌گران در روز قدس 88
به دنبال اغتشاشات و توهين به مقدسات و ارزشها و قضاياى پيش‌آمده در روز قدس (روزه‌خوارى علنى طرفداران به اصطلاح جنبش سبز)، روز 13 آبان (طرح شعار انحرافى مرگ بر چين و روسيه به جاى مرگ بر آمريكا و اسرائيل و شعار نه غزه نه لبنان جانم فداى ايران)، روز 16 آذر (طرح شعار انحرافى استقلال، آزادى جمهورى ايرانى و توهين به عكس حضرت امام(ره) و مقام معظّم رهبرى) و درنهايت روز عاشوراى حسينى (اهانت به پرچم عزای سید الشهدا‌(س) و عزاداران حسينى و ايجاد آشوب) حزب مشاركت نه‌تنها هيچ واكنشى از خود نشان نداد، بلكه به حمايت از بيانيه‌هاى نامزد شكست‌خورده خود يعنى ميرحسين موسوى پرداخت.
چند روز بعد از جنايات اغتشاشگران و هتاكان به روز عاشورا و دو روز بعد از حماسه تاريخى ملت ايران در حماسه 9 دى، ميرحسين موسوى‌ـ كه به بازيچه‌اى براى جريان ضد انقلاب و كشورهاى بيگانه تبديل شده بود ـ در بيانيه‌اى كه مملو از دروغ و تحريف بود، تلاش كرد تا چهره‌اى مظلوم از اغتشاشگران نشان دهد. وى هتاكان به ساحت مقدّس حضرت اباعبدالله الحسين (ع) را «مردم خداجو» و عزادار حسينى لقب داد كه به طور خودجوش به خيابانها آمدند.431
427- مطالبات غيرقانونى، صص 512 و 513.
428- مطالبات غيرقانونى، ص 516.
429- مطالبات غيرقانونى، ص 517.
430- سايت آفتاب نيوز، 27/4/1388.
431- بيانيه شماره 17، ميرحسين موسوى.
پاورقی

 


Research@kayhan.ir
پروین مقدم
شهر خنديد
شاه از پلكان هواپيما بالا رفت‌. طناب دور سينه مجسمه بسته شد، جمعيت سر طناب را به طرف پايين كشيد،...از همه جاي شهر غریو شادی برخاست‌، عكس خميني روي دست‌ها بالاتر رفت‌.
...
مجسمه كج شد، مجسمه‌ها كج شدند. لوله تفنگ‌ها رو به آسمان رفت‌، مردم گل گذاشتند در لوله تفنگ سربازها، سربازي گفت‌: «مرگ بر شاه‌»، هواپيما از زمين بلند شد، مجسمه از كمر شكست‌، سر مجسمه به زمين خورد و چند تكه شد، فرياد شادي‌، پايكوبي جمعيت‌، يك نفر روي شانه‌هاي جمعيت اسكناس بدون شاه نشان همه داد، كسي فرياد زد: «شاه رفت‌». جمعيت فرياد زد: «خميني‌، خميني خدا نگهدار تو، بميرد، بميرد، دشمن خونخوار تو!»
...
شهر خنديد، محمدعلي خنديد، مدرسه رفاه براي آمدن امام خودش را آماده مي‌كرد.
انصاف با زنداني‌
امام آمده بود، روي ديوارها نوشته بودند: «استقلال‌، آزادي‌، جمهوري اسلامي‌». رژیم شاه سقوط کرده بود ، زندانيان سياسي آزاد شده بودند، مدرسه رفاه شده بود زندان‌; زندان جابه جا پر از ساواكي‌، ساواكي‌ها همه دربند.
محمدعلي پيگير و يك نفس‌، پله‌ها را بالا و پايين مي‌رفت‌، به اتاق‌ها سركشي مي‌كرد و مي‌گفت‌.
«آقا با انصاف و عدل باهاشون رفتار كنين‌، برادر اين چه رفتاريه با زنداني‌، اگه ما هم مثل اونا باشيم‌، چه فرقي داريم با اونا؟»
از بلندگوي مدرسه سرود «خميني اي امام‌» پخش مي‌شد، شهر پر بود از پرچم و شعار. جابه جا توي محله‌ها و گذرگاه‌ها حجله بود و عكس كشته‌ها. امام گفته بود كه‌: «من توي دهن اين دولت مي‌زنم‌، من دولت تعيين مي‌كنم‌.» و شاپور بختيار رئيس دولت شاه‌، غيبش زده بود، فرار كرده بود. بهار هنوز نيامده بود اما از سرماي خشك و استخوان سوز هم خبري نبود. اعتصاب‌ها تمام شده و انقلاب پيروز شده بود. اسفند 57 امام دستور تشكيل دولت موقت را به مهندس بازرگان داد. دولت موقت وزير مي‌خواست‌. بازرگان نفرات كابينه را اعلام كرد. ليبرال‌ها، جبهه ملي‌، نهضت آزادي‌; همه حزب‌ها و گروه‌ها. مذهبي‌ها اما انگشت شمار بودند! اندك‌! اين انتخاب به مذاق ملت خوش نيامد!
* * *
دل نگران‌
شهريور 58 بود. باد بود و خش‌خش برگ‌هاي پاييزي‌. هنوز خورشيد سر نزده بود، محمدعلي به عادت هميشگي نماز شب را به اذان صبح وصل كرد و در انتظار اولين جرقه‌هاي روشنايي ماند تا از سر سجاده بلند شود.
ساعت از پنج‌ونيم كه گذشت‌، ابرها زرد كهربايي شدند و روز 19 شهريور از راه رسيد. محمدعلي قبل از رفتن گفت‌:
«امشب احتمالاً ديرتر مي‌يام‌.»
پوران پرسيد:
«ديرتر از هميشه‌؟»
محمدعلي گفت‌:
«با استعفاي دكتر شكوهي از وزارت آموزش و پرورش به‌عنوان كفيل آموزش و پرورش خيلي مسئوليتم بيشتر مي‌شه‌! بخصوص حالا كه فقط 12 روز تا باز شدن مدارس باقيه‌!.»
و بعد با خود انديشيد:
«فقط 12 روز!»
پوران مشغول به‌كار خودش بود اما لحن صداي محمدعلي را حس مي‌كرد و مي‌شنيد، مي‌شنيد و مي‌توانست حس هر كلمه‌اش را تشخيص بدهد; گله‌مند و نگران‌! شايد.
فقط 8 ماه از انقلاب مي‌گذشت‌!
محمدعلي نگران بود و اين را مي‌شد از پيشروي موهاي خاكستري در اطراف شقيقه‌هايش فهميد. سايه‌نشين‌ها از سايه‌ها بيرون آمده بودند به طمع آفتاب‌، آفتاب‌پرست‌ها! هر روز به رنگي و شكلي‌، سخت مي‌شد تميزشان داد از ديگران‌!
محمدعلي مي‌دانست و باور داشت كه آنها در كمين فرصت و مهلتي هستند تا خود را بروز بدهند. اين را از زندگي با آنها در زندان آموخته بود، از روزهايي كه حتي از زندان ساواك هم سخت‌تر گذشته بود.
يكي پرسيده بود:
«آقاي رجايي‌! در زندان ساواك چي به شما گذشت‌؟»
و محمدعلي جواب داده بود:
«شما هميشه سؤال مي‌كنين ساواك با تو چه كرد؟ ولي هيچ وقت نپرسيدين‌، منافقين با شما چه كردند؟»
به نظر آنها به ظاهر يكي مي‌نمودند اما در باطن اينجور نبودند، به‌نام خلق و توده و فدايي مبارزه مي‌كردند اما در دهليزهاي پيچاپيچ روحشان‌، دنبال فرصت و اقبالي بودند تا نقاب از چهره بردارند، آن وقت قدرت و جاه‌طلبي و ايدئولوژي ماركس و لنين‌شان مهلتي به انسان با مكتب نمي‌داد، مي‌شكست و ويران مي‌كرد و ازاين‌رو بود شايد كه محمدعلي هر روز سخت‌تر و مصمم‌تر مي‌شد.
پوران ماند، محمدعلي بيرون زد، ناهار مختصري از نان و پنير و سيب زميني در كيفش بود.
محمدعلی سر را به پشتی صندلی تکیه داد، پیش رویش خیابان روشن بود. موتوری پرشتاب گذشت و یک لحظه خلوت خیابان و عابرها را آشفته کرد. راننده گفت:
«صدای انفجار بود، انگار.»
و ماشین راند به طرف صدا، مردی روی زمین افتاده بود، یک دستش نبود، نصف صورت هم نداشت، همان یک چشمش به بالا خیره و بی‌حرکت مانده بود.
مردم حلقه زدند دور جنازه، کسی گفت:
«کار منافقینه! خدا لعنتشون کنه، می‌خوان آب‌رو گل‌آلود کنن و ماهی بگیرن!»
محمدعلی دلش آشوب شد، مردم آمدند و جنازه را روی دست بلند کردند، یک نفر دست جنازه را آورد، جنازه روی دست‌ها رفت، مردم فریاد زدند:
- مرگ بر منافق!
انقلاب دوم
روز 13 آبان دانشجوها ریختند پشت در سفارت، آفتاب کشیده بود تا وسط خیابان، چند نفر از دیوار سفارت بالا رفتند، ابتدا نگهبان‌ها اسلحه‌ها را گرفتند سمت جمعیت، جمعیت پیش آمد، نگهبان‌ها پس کشیدند توی سفارت، در سفارت بسته شد، تلفن زنگ خورد، کسی با لهجه آمریکایی دستور داد:
«مدارک رو از بین ببرین، همه‌رو!»
دیوار سفارت بلند بود و در آهنی از داخل جفت شده بود. دانشجوها از دیوار پریدند داخل حیاط، پشت پنجره‌ها 52 جفت چشم وحشت‌زده نگاه جمعیت کرد. مونیتورها قطع شده بود و هیچ تصویری از دوربین‌ها ضبط نمی‌شد. خیابان بند آمده بود، مردم قاطی دانشجوها شده بودند، شاه رفته بود آمریکا و جمعیت شاه را می‌خواست. شاه را می‌خواست تا محاکمه کند، حجله‌ها هنوز برپا بود. هر روز از گمشده‌ها خبر می‌رسید. گمشده‌ها همه کشته شده بودند، جسدها سوخته بود اما نشانه‌ها درست بود، همه را ساواک کشته بود، کشته بود و اینجا و آنجا بی‌خبر دفنشان کرده بود.
جمعیت خشمگین بود، شعار می‌داد، زهردار و سمج، جمعیت بیم داشت، بیم! بیم از کودتایی دوباره، 28 مردادی دیگر! امام گفتنی‌ها را گفته بود، 3 روز قبل؛
«بر دانش‌آموزان و دانشگاهیان و محصلین علوم دینیه است که با قدرت تمام حملات خود را علیه آمریکا و اسرائیل گسترش داده و آمریکا را وادار به استرداد این شاه مخلوع جنایتکار نمایند.»
پاورقی

 

(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10