(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


پنجشنبه 14 شهریور 1392 - شماره 20583

نگاهی به فیلم «هیچ کجا هیچ کس»
مرعوب در برابر فرم غیرخطی
اسکاری دیگر برای 28 مرداد
   


محمدرضا محقق
داستان ادعایی فیلم «هیچ کجا، هیچ کس» می گوید این اثر سینمایی، روایتی خطی و ساده ندارد، چرا که شخصیت‌های فیلم نیز قرار نیست با هم رو راست باشند! این فیلمِ پاره پاره، مخاطبش را به عمق اتفاق ها می کشد و مدام به بیننده اش متذکر می شود که هرکدام از این کاراکترها می توانی تو باشی و یا همین الان هستی پس درست تصمیم بگیر.
هیچ کجا هیچ کس همه جا برای همه کس ممکن است اتفاق بیفتد .
و اینکه «هیچ کجا، هیچ کس» قصه رابطه های دچار سوء تفاهم و به تبع آن به انزوا رسیده است. در این فیلم انسان‌ها تنهایی را به حضور دیگرانی گره می زنند که نه تنها التیامی بر زخم‌شان نیست که افزاینده رنج ناشی از رها‌شدگی است .همین روایت خلاصه و نسبتا مبهم داستان فیلم که ماحصل تلاش خود دوستان فیلمساز است می‌تواندنشانه‌هایی از آنچه واقعیت فیلم را تشکیل می دهد به ما نشان دهد.
حقیقت آن است که مشکل اصلی سینمای ایران در فهم و تلقی برخی از اهالیش نسبت به سینماست. ما اساسا تلقی درستی از سینما نداریم و به دنبالش فهم درستی از روایت های مختلف و ساختار و فیلمنامه و میزانسن و بازیگری و... و دیگر عناصر سینمایی.که یکی از این عناصر سینمایی هم که الان و به مناسبت این فیلم، محل بحث ماست، بحث روایت متقاطع است.
ظاهرا تلقی دوستان از روایت متقاطع نوعی درهم و برهم بودن و صرفا «غیرخطی» بودن تعریف داستان و روایت آمد و شد آدم های داستان است، که البته تلقی غلط و بی ربطی است. روایت متقاطع تنها شکل و صورت ظاهری و ماحصل ساختاری که همان غیرخطی بودن است، ندارد. این تنها یک «برآیند» است از «فرایند»ی سخت و پیچیده که به متقاطع و غیرخطی بودن می انجامد که از مجموعه ای از عناصر ساختاری و محتوایی تشکیل می شود.
شما برای اینکه بتوانید یک روایت غیرخطی و متقاطع را تعریف کنید باید هزار و یک مولفه و شاخصه را لحاظ بفرمایید تا به آن «محصول» بصری هم برسید؛ نه اینکه گمان کنید تنها با «قاطی کردن» آدمک ها و شبه داستانک‌هایشان، فیلمتان غیرخطی می شود!
بله؛ «هیچ‌کجا هیچ‌کس» با یک روایت متقاطع و پرداخت روایی خاصی که تعبیه شده بود گرچه توانست برای لحظاتی خوش بدرخشد اما عمدتا به دلیل ضعف بازیگری و ریتم کند و فیلمنامه‌ای که مجموعا نتوانسته بود حس و حال خوبی را برای مجموعه عناصر بصری خود بیافریند مخاطب را در فضای نارسا و کش و قوس‌های ابتر، گرفتار جمود روایی و تزلزل بصری نمود و حاصل کار یک فیلم دست چندم از مجموعه آثار نام‌دار سینمای جهان در این شکل و شمایل روایی -متقاطع– به حساب آمدکه نتوانست نظر منتقدان را به خود جلب کند.
فیلم ابراهیم شیبانی کارگردان جوان سینمای ایران گرچه از گروه سازنده و بازیگران حرفه‌ای و نام‌آشنای سینما بهره‌مند بود نتوانست از این مجموعه عناصر خوب و مستعد با یک فیلمنامه قوی پذیرایی کند و از تمام ظرفیت‌های گروه بهره‌برداری بهینه نماید.
همین امر هم باعث شد تا هم روایت فیلم در شکل و شمایل مقطع و متدرجش خوب از آب در نیاید و هم ریتم فیلم کند و کشنده باشد و هم بازی‌ها همدیگر را خنثی کنند و به چشم نیایند.
اما بی‌تردید فیلم «هیچ‌کجا، هیچ‌کس» مهم‌ترین ضربه را از ناحیه فیلمنامه و البته کارگردانی خورده است. فیلمنامه‌ای پر حفره و ورز نیامده و کارگردانی حساب نشده‌ی متکی بر عناصری مثل بازیگری تا بتواند از‌ آن برای سرپوش گذاشتن بر ضعف‌های فیلم سود برد.
اتفاقی که البته در این فیلم نیفتاده و همه چیز پیش از آنچه و بیش از آنکه کارگردان فکرش را بکند به روشنی در اثرش رخ نموده. در این فیلم همه چیز از بازی ها گرفته تا معانی مضمونی منتشر و مستتر در داستان آدم هایش، ابتدایی و باسمه ای و نپخته و زمخت به تصویر درآمده و اساسا در ارتباط گیری با مخاطب آن هم در سطح حداقلیش دچار لکنت است.
نه قضا و قدرش از آب درآمده و نه تقدیر و اتفاقش، نه ردی از سرنوشت در آن تداعی شده و نه شکلی قوام یافته از پیوند عاقبت در آن رخ داده.همه چیز در سطح باقی مانده و بی آنکه دنیایی نو و دیدنی و جذاب برای مخاطب پدیدآید، طفل درامش، پیش از تولد، مرده و همه چیز از دست رفته.
و همان طور که گفتیم این مسئله هم به نقصان و فقدان عناصر و مولفه‌های اصلی و جدی سینمایی مثل فیلمنامه و کارگردانی برمی گردد و هم به مددجویی ناروا و انحرافی از عناصری مثل بازیگران خوب یا نام آور فیلم. وقتی عناصر و مداخل فیلم، غیرحرفه ای و غیراستاندارد چینش شوند، هرچقدر هم که خودبه خود، خوب و قدرتمند باشند، در کنار هم نمی توانند به نظم و انتظام درخوری درآیند و شکل واحد قابل دفاعی بپذیرند.
آن وقت حرف ها و ادعاهای مضمونی و محتوایی فیلم هم هدر می روند و خود فیلم نمی تواند از موجودیتش دفاع کند و اساسا موجودیتی بیافریند و همه چیز را باید با منشور و بروشور به فیلم الصاق کرد و به خورد مخاطب داد! کاملا عیان است که فیلمساز ما آن قدر در این تم قضا و قدری و فرم غیرخطی و روایت متقاطع هضم و حل شده که چیزهای پیش نیاز و اساسی تر و جدی تری را ندیده گرفته و از یاد برده و نسبت بهشان غافل شده.
قبل از اینکه فرم غیرخطی و روایت متقاطع به درد شما بخورد، شناخت جنس داستان و تنظیم روابط شاخصه‌ها و عناصر سینماورزانه به کارتان می آید و قبل از اینکه بازیگران خوب و نام آور و شناخته شده، تضمین موفقیت فیلم شما شوند، کاربلدی در کارگردانی و فهم و رعایت قواعد سینمایی کمک کارتان می شود.
«هیچ کجا، هیچ کس» فیلم قابل دفاعی نیست. نسخه ای نپخته از ایده‌ای هدر رفته در میان مضمون زدگی و مرعوبیت در برابر فرم متقاطع.
و امیدواریم فیلم بعدی این کارگردان جوان، اثر بهتر و استانداردتری از آب درآید!

 


م.حمیدی
"آرگو" نخستین فیلم سیاسی اسکار گرفته در تاریخ هالیوود نبود و آخرین آنها نیز نیست. همچنان که روایت اخیر کودتای 28 مرداد-از سوی شورای روابط خارجی ایالات متحده- نیز آخرین داستان پردازی به سبک هالیوود از واقعه ای تاریخی- سیاسی نبوده و نخواهد بود. موضوع این نیست که اینک سیاستمداران غربی[البته بیشتر انگلیسی- آمریکایی]، از دولتمردان و نظریه پردازان تا جاسوسان و [به اصطلاح] سفیران، و سوپراستارهای هالیوودی از گزارشگران و داستان پردازان تا رقاصان و هفت تیرکشان، با هم به یک توافق استراتژیک جهت کسب سود اقتصادی هر چه بیشتر از طریق تفوق بر بازارهای جهانی[البته بیشتر در جهان سوم] دست یافته اند. سیاست و هنر از دیرباز رفیق گرمابه و گلستان بوده اند! چه برسد به این برهه حساس تاریخی که برهه بحران است. موضوع این است که جهان امروز، جهان بحران است.
بحران در اقتصاد، بحران در بازار، بحران در فیلم و سینما، بحران در گرمابه و گلستان و خلاصه بحران در هرگوشه جهان. نگاهی به همین گوشه از جهان بیندازید؛ به مصر، به سوریه، به عراق، به افغانستان، و نگاهی هم به آن گوشه بیندازید؛ به بی بی سی، به هالیوود، به واشنگتن، به نیویورک و به لندن! با این اوصاف اگر فیلم هایی مانند "آرگو"، "نطق پادشاه" یا "گنجه رنج" برنده جوایزی مانند اسکار شوند، مشکل از سینما و هنر فیلم سازی نیست، زیرا سینما نیز مانند هر هنر دیگری فقط یک فان فار، یک چرخ و فلک، یا یک ماشین اسباب بازی در لوناپارک، یا یک دستگاه گیمبلدر کازینو نیست که خوب یا بد، سالم یا خراب باشد. مسئله هنر، مسئله خوبی و بدی نیست که بخواهیمش یا دورش بیندازیم. مسئله هنر، مسئله زیبایی و درهم آمیختگی آن با ابعاد زشت و زیبای انسان و جوامع انسانی است. مانند درهم آمیختگی کوچه و خیابان های دمشق و قاهره یا ویرانه های دره سوات با نگارخانه های پاریس، لندن و نیویورک، یا درهم آمیختگی زنان و کودکان سودان و مالی با رقاصان و عکاسان در محافل هنری- رسانه‌ای غرب. مشکل از هنر نیست، مشکل از عکاسان، فیلم سازان، گزارش نویسان و داستان پردازان نیست. مشکل از همین درهم آمیختگی هاست. بحران جهان امروز، بحران درهم آمیختگی است.
به همین سبب، هنر جهان امروز نیز هنر بحران است، هنر درهم آمیختگی! درهم آمیختگی هایی که خوب و بد، راست و دروغ، و زشت و زیبای انسان امروز و جهان امروز را می نمایند. اگر چه از نمونه های همین هنر- از اسکار و کن و امثال آن- دیگر مانند روز روشن است که دیالکتیک تاریخی در غرب، نه برای سیاستمداران و نه برای هنرمندان و ستاره های هالیوودی، آن قدرها هم (دست کم به اندازه ی بازارهای جهانی) بهاء ندارد که بتوان به اظهار نظرهایی مانند:"هنر به مثابه اسلحه ای برای دفاع از عقاید"1 دلخوش کرد، با این همه هنوز هم می توان دست کم از طنز والتر بنیامین در قیاس دوپهلوی سالن های همایش و نمایش و مرد سیاست و هنرمند جلوی دوربین، لذتی دوگانه برد؛ "...تصویر مرد سیاست در برابر دوربین و تجهیزات ضبط هم در همه جا رواج خواهد یافت، در این حالت است که پارلمان ها [هم] به اندازه تئاترها خالی می مانند ..."2
در واقع، هنرمند و سیاستمدار هر دو یک کار را انجام می دهند. هر دو در یک نقطه اشتراک می یابند و آن روایت تاریخ به سبک و سیاق مورد نظر است. البته هنرمند برای زیبایی، و سیاستمدار برای اهداف سلطه جویانه خود. هنرمند با تلفیق واقعیت و خیال، و سیاستمدار با درهم آمیختن دروغ و حقیقت، سعی در برانگیختن کنش عاطفی مخاطب و غلبه آن بر کنش عقلانی می نماید و بدینسان در پیشبرد و تحمیل اهداف خود بر توده می‌کوشد تا بدین شکل داستانی دیگر، همچون سناریوی "آرگو "، واقعیتی دیگر را روایت نماید.
روایت اخیر شورای روابط خارجی ایالات متحده نیز در واقع دچار همین دوگانگی‌های مغلطه آمیز است. آمیخته ای ازدروغ وحقیقت که درنهایت سعی در جعل واقعه ای تاریخی دارد.سرتاسر گزارش اخیر سرشار از ضد و نقیض های طنز آمیزاست.به عنوان مثال از همان آغاز اعتراف می کندکه دولت آیزنهاور سرنگونی مصدق را یک اقدام استراتژیک می دانست، سپس در ادامه ابراز می دارد که ایالات متحده به مدت سه سال سعی در ایجاد مصالحه میان تهران و لندن، به سود دولت مصدق داشت! یا در جایی دیگر اذعان می دارد که دولت مصدق، پشتیبانی اکثر طبقات اجتماعی و حمایت مردمی را پشت سر داشت، اما ناگهان تأکید می کند که تمام اقشار جامعه- یک شبه- از مصدق رو برگرداندند.
جدای از این مغلطه گویی و طنزهای مضحک، گویی سرانجام نیت شورای روابط خارجی ایالات متحده و نگارنده مقاله مذکور، ابراز ناراحتی از عذرخواهی مسئولان ایالات متحده از ملت ایران به دلیل دخالت آشکار در تغییر یک حکومت قانونی در برهه ای حساس از تاریخ این کشور است. باید به نگارنده مقاله مذکور خاطرنشان کرد؛ علی رغم اشتراک سینمای هالیوود و نظام سیاسی ایالات متحده در خیال بافی و دروغ پردازی، نیازی به این همه تلاش برای سناریو نویسی و داستان پردازی برای کودتای 28 مرداد نبود، چنان که می توان این عذر خواهی مسئولان سیاسی ایالات متحده را به پای بسیاری حق کشی ها و جنایات دیگر ایشان ضد منافع ایران نگاشت. از جمله شلیک ناو آمریکایی به ایرباس ایرانی و کشته شدن 290 نفر انسان بی گناه که 66 نفرشان کودک بودند، تحریک و حمایت از رژیم بعث عراق برای حمله به ایران و تحمیل هشت سال جنگ به این ملت، اعمال تحریم های صعبانه ضد ملت ایران که تنها در پی حقوق قانونی خود هستند و بسیاری دیگر از این دست.
اما نباید ساده اندیش بود. مسلماً سناریونویسان هالیوودی و سیاستمداران انگلیسی- آمریکایی هوشمندتر از آنند که برای وقایعی این چنینی دست به چنین هزینه هایی بزنند، آن هم در بحران کنونی جهان، از جمله بحران در بازار فیلم و سینما! با این حساب هیچ بعید نیست اسکار بعدی احتمالاً فیلمی درباره کودتای 28 مرداد باشد، یا کسی چه می‌داند شاید هم سناریوی مشابهی درباره کودتای اخیر در مصر، یا شاید سوریه، یا یمن یا.... کسی چه می داند. موضوع این است که جهان امروز، جهان بحران است.
پی نوشت:
1. اشاره به نظر ویکتور هوگو درباره هنر، پیش از پیوستن او به طرفداران نظریه هنر برای هنر.
2.نیک فرجام. امید، از تکثیر مکانیکی تا بازنمود الکترونیکی، http://www.icari.ir، 8/14/2010.

 


(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10