م.حمیدی "آرگو" نخستین فیلم سیاسی اسکار گرفته در تاریخ هالیوود نبود و
آخرین آنها نیز نیست. همچنان که روایت اخیر کودتای 28 مرداد-از سوی شورای روابط
خارجی ایالات متحده- نیز آخرین داستان پردازی به سبک هالیوود از واقعه ای تاریخی-
سیاسی نبوده و نخواهد بود. موضوع این نیست که اینک سیاستمداران غربی[البته بیشتر
انگلیسی- آمریکایی]، از دولتمردان و نظریه پردازان تا جاسوسان و [به اصطلاح]
سفیران، و سوپراستارهای هالیوودی از گزارشگران و داستان پردازان تا رقاصان و هفت
تیرکشان، با هم به یک توافق استراتژیک جهت کسب سود اقتصادی هر چه بیشتر از طریق
تفوق بر بازارهای جهانی[البته بیشتر در جهان سوم] دست یافته اند. سیاست و هنر از
دیرباز رفیق گرمابه و گلستان بوده اند! چه برسد به این برهه حساس تاریخی که برهه
بحران است. موضوع این است که جهان امروز، جهان بحران است. بحران در اقتصاد،
بحران در بازار، بحران در فیلم و سینما، بحران در گرمابه و گلستان و خلاصه بحران در
هرگوشه جهان. نگاهی به همین گوشه از جهان بیندازید؛ به مصر، به سوریه، به عراق، به
افغانستان، و نگاهی هم به آن گوشه بیندازید؛ به بی بی سی، به هالیوود، به واشنگتن،
به نیویورک و به لندن! با این اوصاف اگر فیلم هایی مانند "آرگو"، "نطق پادشاه" یا
"گنجه رنج" برنده جوایزی مانند اسکار شوند، مشکل از سینما و هنر فیلم سازی نیست،
زیرا سینما نیز مانند هر هنر دیگری فقط یک فان فار، یک چرخ و فلک، یا یک ماشین
اسباب بازی در لوناپارک، یا یک دستگاه گیمبلدر کازینو نیست که خوب یا بد، سالم یا
خراب باشد. مسئله هنر، مسئله خوبی و بدی نیست که بخواهیمش یا دورش بیندازیم. مسئله
هنر، مسئله زیبایی و درهم آمیختگی آن با ابعاد زشت و زیبای انسان و جوامع انسانی
است. مانند درهم آمیختگی کوچه و خیابان های دمشق و قاهره یا ویرانه های دره سوات با
نگارخانه های پاریس، لندن و نیویورک، یا درهم آمیختگی زنان و کودکان سودان و مالی
با رقاصان و عکاسان در محافل هنری- رسانهای غرب. مشکل از هنر نیست، مشکل از
عکاسان، فیلم سازان، گزارش نویسان و داستان پردازان نیست. مشکل از همین درهم
آمیختگی هاست. بحران جهان امروز، بحران درهم آمیختگی است. به همین سبب، هنر
جهان امروز نیز هنر بحران است، هنر درهم آمیختگی! درهم آمیختگی هایی که خوب و بد،
راست و دروغ، و زشت و زیبای انسان امروز و جهان امروز را می نمایند. اگر چه از
نمونه های همین هنر- از اسکار و کن و امثال آن- دیگر مانند روز روشن است که
دیالکتیک تاریخی در غرب، نه برای سیاستمداران و نه برای هنرمندان و ستاره های
هالیوودی، آن قدرها هم (دست کم به اندازه ی بازارهای جهانی) بهاء ندارد که بتوان به
اظهار نظرهایی مانند:"هنر به مثابه اسلحه ای برای دفاع از عقاید"1 دلخوش کرد، با
این همه هنوز هم می توان دست کم از طنز والتر بنیامین در قیاس دوپهلوی سالن های
همایش و نمایش و مرد سیاست و هنرمند جلوی دوربین، لذتی دوگانه برد؛ "...تصویر مرد
سیاست در برابر دوربین و تجهیزات ضبط هم در همه جا رواج خواهد یافت، در این حالت
است که پارلمان ها [هم] به اندازه تئاترها خالی می مانند ..."2 در واقع، هنرمند
و سیاستمدار هر دو یک کار را انجام می دهند. هر دو در یک نقطه اشتراک می یابند و آن
روایت تاریخ به سبک و سیاق مورد نظر است. البته هنرمند برای زیبایی، و سیاستمدار
برای اهداف سلطه جویانه خود. هنرمند با تلفیق واقعیت و خیال، و سیاستمدار با درهم
آمیختن دروغ و حقیقت، سعی در برانگیختن کنش عاطفی مخاطب و غلبه آن بر کنش عقلانی می
نماید و بدینسان در پیشبرد و تحمیل اهداف خود بر توده میکوشد تا بدین شکل داستانی
دیگر، همچون سناریوی "آرگو "، واقعیتی دیگر را روایت نماید. روایت اخیر شورای
روابط خارجی ایالات متحده نیز در واقع دچار همین دوگانگیهای مغلطه آمیز است.
آمیخته ای ازدروغ وحقیقت که درنهایت سعی در جعل واقعه ای تاریخی دارد.سرتاسر گزارش
اخیر سرشار از ضد و نقیض های طنز آمیزاست.به عنوان مثال از همان آغاز اعتراف می
کندکه دولت آیزنهاور سرنگونی مصدق را یک اقدام استراتژیک می دانست، سپس در ادامه
ابراز می دارد که ایالات متحده به مدت سه سال سعی در ایجاد مصالحه میان تهران و
لندن، به سود دولت مصدق داشت! یا در جایی دیگر اذعان می دارد که دولت مصدق،
پشتیبانی اکثر طبقات اجتماعی و حمایت مردمی را پشت سر داشت، اما ناگهان تأکید می
کند که تمام اقشار جامعه- یک شبه- از مصدق رو برگرداندند. جدای از این مغلطه
گویی و طنزهای مضحک، گویی سرانجام نیت شورای روابط خارجی ایالات متحده و نگارنده
مقاله مذکور، ابراز ناراحتی از عذرخواهی مسئولان ایالات متحده از ملت ایران به دلیل
دخالت آشکار در تغییر یک حکومت قانونی در برهه ای حساس از تاریخ این کشور است. باید
به نگارنده مقاله مذکور خاطرنشان کرد؛ علی رغم اشتراک سینمای هالیوود و نظام سیاسی
ایالات متحده در خیال بافی و دروغ پردازی، نیازی به این همه تلاش برای سناریو نویسی
و داستان پردازی برای کودتای 28 مرداد نبود، چنان که می توان این عذر خواهی مسئولان
سیاسی ایالات متحده را به پای بسیاری حق کشی ها و جنایات دیگر ایشان ضد منافع ایران
نگاشت. از جمله شلیک ناو آمریکایی به ایرباس ایرانی و کشته شدن 290 نفر انسان بی
گناه که 66 نفرشان کودک بودند، تحریک و حمایت از رژیم بعث عراق برای حمله به ایران
و تحمیل هشت سال جنگ به این ملت، اعمال تحریم های صعبانه ضد ملت ایران که تنها در
پی حقوق قانونی خود هستند و بسیاری دیگر از این دست. اما نباید ساده اندیش بود.
مسلماً سناریونویسان هالیوودی و سیاستمداران انگلیسی- آمریکایی هوشمندتر از آنند که
برای وقایعی این چنینی دست به چنین هزینه هایی بزنند، آن هم در بحران کنونی جهان،
از جمله بحران در بازار فیلم و سینما! با این حساب هیچ بعید نیست اسکار بعدی
احتمالاً فیلمی درباره کودتای 28 مرداد باشد، یا کسی چه میداند شاید هم سناریوی
مشابهی درباره کودتای اخیر در مصر، یا شاید سوریه، یا یمن یا.... کسی چه می داند.
موضوع این است که جهان امروز، جهان بحران است. پی نوشت: 1. اشاره به نظر
ویکتور هوگو درباره هنر، پیش از پیوستن او به طرفداران نظریه هنر برای هنر.
2.نیک فرجام. امید، از تکثیر مکانیکی تا بازنمود الکترونیکی، http://www.icari.ir،
8/14/2010.
|