سبحان محقق اغراق نیست اگر بگوییم که ابر سیاهی از جریانهای تکفیری و
القاعده در افقهای منطقه نمایان شده است و هیچ بعید نیست که اگر موانعی در مسیر
خود نبیند، تبدیل به توفان و کولاک سهمگینی بشود که کل منطقه و حتی جهان را
درنوردد. تکفیریها منطقی جز سلاح ندارند و هیچ مانعی جز سلاح نیز نمیتواند آنها
را متوقف کند.این روزها همانطور که شاهدیم جریانهای تندرویی که نام اسلام را هم
یدک میکشند. و صحنههای مشمئز کنندهای را از قتل عام غیرنظامیان در خیابانها رقم
میزنند. آمریکا و غرب تاکنون با این پدیده نگاه فرصتطلبانهای داشتهاند و
همانطور که در سوریه شاهد بودهایم از این جریانهای پلید برای رسیدن به مطامع خود
استفاده میکردند. اما حدود دو ماه است که به خصوص دولتهای اروپایی به تردید
افتادهاند و از روزی میترسند که این قاتلان اعزامی به کشورشان برگردند.آنها از
تروریستهای القاعده و داعش (امارت اسلامی عراق و شام) و جبهه النصره برای سرنگونی
«بشار اسد» در سوریه و ایجاد اختلال در روند دموکراتیک عراق بهره میبردند، اما
اکنون که میبینند داعش گروه سکولاری مثل «ارتش آزاد» را در هم میکوبد، کمی به
خود آمدهاند. همین مسئله مواضع آمریکا و روسیه را در ارتباط با سوریه به هم نزدیک
کرده است. سرویس خارجی اکنون القاعده در هر جایی از جهان اسلام مثل علف هرز
در حال تکثیر است و در هر کشوری نام جدیدی برخود میگذارد و در برخی کشورها چند
گروه وجود دارند که خود را زیرشاخه القاعده مینامند. در افغانستان که منشا
شکلگیری و یا محل اصلی فعالیت القاعده بوده است، در ابتدا (دهه 1980) عناصر این
شبکه به همراه طالبان و مجاهدین با نیروهای اشغالگر شوروی سابق میجنگیدند، اما
دردهه 1990 میان نیروهای مسلمان که تا این زمان مجاهدین خوانده میشدند، بر سر قدرت
منازعه درگرفت و عناصر طالبان پس از چند سالی (1996 تا 2001) مجاهدین افغان را از
کابل به مناطق حاشیهای مثل «دره پنجشیر» عقب راندند و خود حاکم شدند. عناصر شبکه
القاعده تحت رهبری «اسامه بن لادن» بخشی از نیروهای طالبان مهاجم و حاکم به شمار می
رفتند. از همان ابتدا طالبان پدیدهای بومی بوده و فعالیتش به افغانستان و سپس
پاکستان محدود میشده است. «ملاعمر» و دیگر رهبران طالبان «بن لادن» و اعضای شبکه
القاعده را مهمان خود میدانستند و این تعصب و رابطه عاطفی میان مهمان و میزبان به
قدری قوی بود که وقتی کاخ سفید در سال 2001 بنلادن را مطالبه کرد، ملا عمر پاسخ
منفی داد و او را مهمان خود خواند و در نتیجه این یکدندگی، تهاجم آمریکا به
افغانستان و براندازی رژیم طالبان را به جان خرید. تا زمان براندازی، همانطور
که گفته شد، القاعده یک نیروی کاملا فرعی در افغانستان بود و مهمان طالبان دانسته
میشد. در خارج از این کشور هم القاعده جایگاه و شهرت آنچنانی نداشت. در پی
طولانی شدن حضور آمریکا در افغانستان و متعاقب آن، هجوم و اشغال عراق، القاعده نیز
به صورت آرام رشد کرد و در کشورهای اسلامی به عضوگیری پرداخت و عملیات خود را گسترش
داد. در میان کشورهای اسلامی افغانستان همچنان در انحصار طالبان باقی مانده و طی
این مدت 12 ساله تقویت نیز شده است؛ به گفته فرمانده نیروهای اشغالگر ناتو و
آمریکایی در افغانستان، حملات شبه نظامیان طالبان به نیروهای خارجی طی سال جاری در
مقایسه با سال قبل دو برابر شده است. در پاکستان هم طالبان محلی که «تحریک
طالبان پاکستان» خوانده میشود، در میان تروریستهای جور واجور این کشور حرف اول را
میزند. اکنون نوار قبایلی شمال غرب پاکستان حوزه انحصاری طالبان محلی است و شبه
نظامیان طالبان هر وقت که اراده کنند، در «پیشاور» و سایر شهرهای این منطقه دست به
عملیات تروریستی میزنند و به نظر میرسد که دست گروههای بدنامی مثل «سپاه محمد» و
«لشکر جهنگوی» به این مناطق (نوار قبایلی) کمتر میرسد. اما عناصر طالبان در هر شهر
پاکستان که بخواهند و اراده کنند، حادثه میآفرینند. گفته میشود که دو کشور
پاکستان و افغانستان برای عناصر شبکه القاعده حکم مرکز فرماندهی و پادگان آموزشی را
دارند و یا لااقل تاکنون داشته اند. به اعتقاد کارشناسان، «ایمن الظواهری» نفر اول
القاعده اکنون به احتمال قوی در پاکستان به سر میبرد. شماری از تروریستهای دستگیر
شده در سوریه و عراق نیز اعتراف کردهاند که در پاکستان و یا افغانستان آموزشهای
لازم را دیدهاند. اما اکنون احتمالا هیچ کارشناسی مخالف این گزاره نیست که
بگوییم «دنیای اسلام به جولانگاه عملیات چریکی و تروریستی شبهنظامیان القاعده
تبدیل شده است نه طالبان». طالبان از همان ابتدا رنگ قومی داشته و به همان شکل نیز
باقی مانده است؛ اما القاعده چند ملیتی بوده است. درحال حاضر القاعده تحت
نامهای مختلف در همه جا حضور دارد و در اینجا به برخی از این نامها اشاره
میکنیم؛ «الشباب» در شاخ آفریقا و سومالی، «بوکوحرام» در نیجریه، «طوارق» در لیبی،
مالی و غرب آفریقا، «سلفیها» و «تکفیریها» در تونس، مصر و خاورمیانه، «جبهه
النصره» در سوریه و اخیراً عراق، «امارت اسلامی عراق و شام» (داعش) در سوریه، عراق
و لبنان. علاوه بر این کشورها، عناصر القاعده هماکنون در مناطق جنوبی یمن حضوری
پررنگ دارند و در عربستان، کشورهای حاشیه جنوبی خلیجفارس، قاره آفریقا و حتی اروپا
مخفیانه حضور دارند. به نظر میرسد که سیاستهای اشتباه آمریکا و اروپا در قبال
جهان اسلام اگر ادامه پیدا کند، شبکه القاعده نیز بیشتر گسترش پیدا میکند.
ویژگیها در سالهای منتهی به انقلاب اسلامی 1357 ایران، کسانی که آن دوران را
تجربه کردهاند، کم و بیش میدانند چهرههای انقلابی حتی در پایینترین سطح آن، هر
یک در خانه خود کتابخانه کوچکی درحد وسع خویش داشتند و مبارزه با رژیم شاه نیز در
شکل مجادله، گفتمان، استدلال، منبر و تظاهرات آرام جریان داشت و بالآخره هم این
مبارزه به پیروزی رسید. پس از انقلاب نیز همین روند ادامه داشت تا زمانی که
گروههای چریکی چپ علیه نظام نوپا دست به سلاح بردند. حال اگر با همین نگاه
بخواهیم شبکه القاعده را مورد توجه قرار دهیم، میبینیم که این جریان از همان روز
نخست با سلاح همزاد و همراه بوده است؛ تصاویری که از بنلادن در اختیار رسانهها
قرار گرفته است و مردم نیز با این تصاویر و فیلمها آشنا هستند، معمولاً وی را در
همه حال با اسلحه «کلاشینکف» نشان میدهند. اگر ما گروههایی مثل طالبان، سلفی،
تکفیری، وهابی، القاعده، داعش (امارت اسلامی عراق و شام)، جبهه النصره، بوکوحرام،
الشباب، سپاه محمد، لشکر جهنگوی و سایر گروههای مشابه را براساس نامهایی که
دارند، جدا از هم ندانیم و به دنبال طبقهبندی معنادار دیگری از آنها باشیم که
بتواند همه را یک کاسه کند، همین سلاح نماد تمییز دهنده خوبی است. همه گروههای
مذکور اولا مسلمانان سنی هستند؛ ثانیاً مسلح هستند؛ ثالثاً قصد دارند با بهرهگیری
از زور و سلاح، دوران صدر اسلام را براساس برداشت سلفی و مذاهب اربعه فقهایی مثل
خنجی، ماوردی و ابن تیمیه زنده کنند و رابعاً این استفاده از زور متوجه همه کسانی
میشود که طور دیگر هستند و میاندیشند و بنابراین غیرنظامیان و مردم عادی کوچه و
بازار و شهر و روستا از هدفهای مشروع و دایمی آنها هستند. اگر با یک سلفی و یا
جنگجوی القاعده مواجه شوید، به شما میگوید برداشت شما از قرآن و سیره چیست؟ اگر
پاسخ نامأنوسی بشنود، از شما میخواهد توبه کنید و اگر رسم توبه را به جا نیاورید،
از نگاه او ریختن خونتان مباح است و این چیزی است که این روزها در افغانستان،
پاکستان، عراق و سوریه شاهدش هستیم. به عبارت دیگر، چیزی که هماکنون در دنیای
اسلام به نام القاعده و جریانهای تندرو جریان دارد، زشتترین جنایتی است که انسان
متمدن کمتر شاهد آن بوده است و چون این جنایت با نام دین صورت میگیرد، مرتکبان
جنایت نه تنها دچار عذاب وجدان نمیشوند، بلکه احساس میکنند که به واجبات عمل کرده
و در جهان آخرت به مراتب عالیدست پیدا میکنند. طالبان محلی پاکستان در حملات
انتحاری معمولا از کودکان و نوجوانان استفاده میکند؛ طالبان به عوامل خود میآموزد
کشتن حتی یک شیعه (به گفته آنها رافضی) بهشت را برکشنده واجب میکند، حال اگر فردی
بتواند گروهی از شیعیان را یکجا بکشد، مسلما اجرش در آن جهان چند برابر میشود!
البته، همان طور که گفته شد، این حملات فقط به شیعیان محدود نمیشود، بلکه مذاهب
صوفی، سنی و همه غیرمسلمانان را نیز دربرمیگیرد. تجربه 24 سال پس از وقوع
انقلاب اسلامی در ایران تاکنون به ما آموخت که اگر شیعیان دست وحدت و برادری به سوی
اهل سنت دراز کنند، جریانهای سنی تندرو این دست را پس میزنند و سلاح را نشان
میدهند و در ریختن خون شیعیان تردید نمیکنند. یک ویژگی مهم این گروههای
تندرو، این است که آنها اهل «تفکر» نیستند و این ویژگی باعث میشود که به دسته های
تبهکار شبیه شوند. همین همسنگی موجب میشود که آنها به راحتی آلت دست دیگران شوند و
مطابق مطامع آنها دست به حملات تروریستی بزنند. تروریسم «ترور» کلمه انگلیسی
و به معنی «وحشت» است و تروریست کسی است که ایجاد وحشت میکند. اما هر عامل وحشتی
را تروریست نمیگویند؛ به عنوان مثال، کسانی که وسط روز به بانکی در خیابانهای
اصلی شهر حمله و در دل مردم ایجاد وحشت کنند، تروریست نیستند، بلکه سارقان تبهکار
هستند. اما اگر کسی یک مقام سیاسی را خارج از شهر و در یک محیط خلوت بدون شلیک
گلوله بکشد، مثلا او را خفه کند، براساس عرف رایج «تروریست» محسوب میشود. اگر فردی
از سر رذالت و بدطینتی در میان جمعیت بمبی را بدون هدف خاصی منفجر کند، این فرد را
نیز تروریست نمیگویند. از توضیحات بالا برمیآید که یک اقدام تروریستی باید
هدفمند باشد و این هدف نیز باید سیاسی باشد. حاصل کلام اینکه، همان طور که «قانون»
وابسته به قدرت است و قدرتهای جوامع، کشورها و نهادهای بینالمللی قانون را «وضع»
میکنند؛ به همین سیاق نیز این قدرتها و حکومتها هستند که «تروریسم» را تعریف
میکنند. تروریسم زمانی تروریسم است که رقیب آنرا به کار بگیرد. اگر من برای نیل
به یک هدف سیاسی دست به همان اقدام بزنم، این عمل مشروع است و دیگر تروریسم محسوب
نمیشود! اگر گفته میشود که افراط گرایان سنی در ورطه اقدامات تروریستی
افتادهاند و به راحتی آلت فعل این و آن میشوند، باتوجه به این ویژگیهاست. مشکل
از زمانی آغاز شده است که آنها زبان سلاح را بر زبان گفتوگو ترجیح دادهاند. هر
چند اقدامات تروریستی و کشتارهای خیابانی افراط گرایان سنی را در نظر عامه مسلمانان
بدنام کرده است، ولی این بدنامی مانع نمیشود که آنها به قدرت برسند. نوعا در عرصه
عمل سیاسی، فرد و یا گروهی به قدرت میرسند که دست برتر را داشته باشند؛ پشتوانه
این برتری ممکن است حمایت تودهها باشد و یا کرنش و تعظیم همین تودهها در برابر
سلاح باشد. آمریکا وافراط گرایان ارتباط ایالات متحده با شبکه القاعده و
طالبان طی 30 سال اخیر پیچیده و پرفراز و نشیب بوده است؛ در دهه 1980افراط گرایان
به نیابت از آمریکا و غرب علیه کمونیسم شوروی در افغانستان میجنگیدند. در این مقطع
آنها منافع مشترک داشتند. البته این اشتراک در منافع باعث نشد که همه مجاهدین دربست
به آمریکا وابسته شوند؛ بخش اعظم مجاهدین و چهرههایی مثل «برهانالدین ربانی» و
«احمدشاه مسعود» استقلال خودشان را حفظ کردند. در مرحله بعد که به پس از واقعه
11سپتامبر 2001 مربوط میشود، طالبان و القاعده خواسته و یا ناخواسته پای آمریکا
را به منطقه خاورمیانه باز میکنند. مرحله سوم که از میانه اشغال افغانستان و
عراق آغاز میشود (یعنی حدود شش سال قبل) مقامات واشنگتن به ظرفیتهای تندروهای سنی
برای مطامع خود بیشتر پی میبرند. افراط گرایان سنی برای غرب حسنهای زیادی
دارند که دو مورد از بقیه مهمترند؛ اول اینکه چهره اسلام را به جهانیان بد جلوه
میدهند و دوم اینکه همه ویژگیهای تروریسم را دارا هستند. در افغانستان بارها
فاش شده است که نظامیان انگلیسی از شبهنظامیان طالبان حمایت کردهاند و حتی
کمربندهای انفجاری در اختیار آنها قرار دادهاند. آمریکا و عربستان بسیاری از
حملات تروریستی در پاکستان را بهطور غیرمستقیم مدیریت و هدایت میکنند. در جنوب
عراق اخیرا یک افسر آمریکایی که از تروریستهای این کشور حمایت میکرده، به دست
نیروهای دولتی دستگیر شده است. این افسر جاسوس در لباس کارمند یکی از شرکتهای نفتی
در جنوب عراق مشغول به کار بوده است. عربستان که تأمینکننده منافع آمریکا در
منطقه است، سرنخ حملات تروریستی سلفیها و وهابیون در عراق را در دست دارد. اما
حمایت آمریکا، عربستان، قطر و ترکیه از تروریستهای تکفیری، جبهه النصره و امارت
اسلامی عراق و شام (داعش) در سوریه جلوی چشم همه صورت میگیرد. البته چیزی که در
عالم واقع جریان دارد، یک سیاست دوگانه است؛ غربیها در افغانستان و مالی با افراط
گرایان آشکارا میجنگند؛ در یمن، سومالی و پاکستان از طریق هواپیماهای بدون سرنشین
آنها را هدف قرار میدهند. سیاست غربیها در سوریه درست مقابل سیاستی است که در
مالی و افغانستان به کار گرفتهاند و همانطور که گفته شد، در این کشور آشکارا از
القاعده حمایت میکنند. در عراق این حمایتها مخفیانه و از طریق عربستان و قطر صورت
میگیرد. اما نوع مناسبات آمریکا با طالبان مرحله چهارمی هم دارد؛ «باراک
اوباما» رئیسجمهور آمریکا از حدود دو سال قبل به این سو مذاکراتی را با طالبان در
قطر و آلمان آغاز کرده، که البته با اعتراض دولت کابل این مذاکرات متوقف شده است.
علت اعتراض کابل در ظاهر استفاده طالبان در قطر از عنوان «امارت اسلامی افغانستان»
بر سردر دفتر خود بوده است. ولی واقعیت این است که مقامات دولت افغانستان از
گفتوگوی مستقیم میان رهبران طالبان و نمایندگان آمریکا واهمه دارند. افرادی مثل
«حامد کرزای» رئیسجمهور افغانستان متقاعد شدهاند که باید با طالبان مذاکره کرد،
ولی میگویند که این مذاکرات توسط آنها باید مدیریت و برنامهریزی شود. این رویکرد
از بیاعتمادی شدید سران افغانستان از آمریکا برمیخیزد؛ آنها احتمال میدهند که
ممکن است واشنگتن برای حفظ منافع خود، دولت افغانستان را کلا نادیده بگیرد و در
افغانستان جدید قدرت را با طالبان تقسیم کند. به هر حال، مقامات کاخسفید در نظر
دارند چند استان در جنوب و شرق افغانستان را به طالبان واگذار کنند. آنها میگویند
که طالبان را به چشم دشمن نمینگرند و حمله به افغانستان به خاطر مقابله با شبکه
القاعده بود نه طالبان! در این رویکرد جدید، واشنگتن میخواهد منحطترین جریان
منسوب به اسلام را به صورت کنترل شده بر سر کار بیاورد و پایگاههای خود را هم در
افغانستان دو پاره شده داشته باشد. فوریترین نتیجه این سیاست، حل موقتی مسئله
افغانستان است. در همین چارچوب طی یکی دو ماه اخیر جنبو جوشهای فراوانی صورت
گرفته است؛ کابل از دولت اسلامآباد خواسته تعدادی از رهبران طالبان را از
زندانهای خود آزاد کند و این روند آزادسازی هماکنون ادامه دارد. خود دولت
«نوازشریف» هم مذاکره با طالبان محلی را در برنامه دارد و گهگاه خبرهایی در این
مورد منتشر میشود. آیا طالبان برمیگردد؟ اکنون بیشتر کارشناسان و
سیاستمداران وافراط گرایان سنی را در همه ممالک یک کاسه میکنند و جریانهای جور
واجور را به یک چشم میبینند. همه این جریانها اعتقادات واحدی دارند و در عرصه عمل
به یک شکل مبارزه میکنند و با هم ارتباط تشکیلاتی دارند. به همین خاطر، بازگشت
طالبان به قدرت حتی بر دسته های مسلح طوارق که در مالی و شمال صحرای آفریقا
میجنگند اثرات مثبت دارد و به جنگجویان در چچن و داغستان نیز روحیه میدهد. اکنون
از همه گروههای تندرو سنی نمایندگانی در سوریه حضور دارند و آنها دوشادوش هم علیه
دولت دمشق میجنگند. لذا، بازگشت طالبان به قدرتبخشی از پازل بزرگ دنیای اسلام است
و این معمایی است که غرب را به تردید وامیدارد. این مورد را در جای خود مورد توجه
قرار میدهیم. رهبران طالبان به پیروزی خود در افغانستان یقین دارند و این چیزی
است که مکرراً آن را ابراز میکنند و به همه وعده میدهند پس از پایان سال 2014 (10
دی 1393) افغانستان مال آنهاست. پایان 2014 موعدی است که اوباما خروج همه نیروهای
رزمی آمریکایی از افغانستان را به مردم ایالات متحده قول داده است. اکنون روزانه
15 تا 210 شبه نظامی طالبان در عملیات مشترک ارتش افغانستان و ناتو کشته میشوند؛
اما خود فرماندهان ناتو میگویند این ضربات هیچ تأثیری در روند رشد طالبان ندارد.
به گفته فرمانده نیروهای آمریکایی و ناتو در افغانستان، حملات طالبان در سال جاری
به نیروهای خارجی در مقایسه با سال قبل دو برابر شده است. ظاهراً آمریکا و ناتو
هم به این باور رسیدهاند که در صورت خروج از افغانستان در پایان سال 2014، این
کشور مال طالبان خواهد بود. بله، واقعیت این است که خیلیها صحنه سیاسی
افغانستان را برای نمایش طالبان آماده میبینند. مولوی «سمیع الحق» رهبر معنوی
طالبان که در پاکستان اقامت دارد نیز پیشبینی کرد طالبان دوباره در افغانستان به
قدرت برمیگردد. بازگشت طالبان به قدرت دیگر درحد حدس و گمان نیست و به قدری
واقعی و قوی به نظر میرسد که برخی از سر مآلاندیشی به طالبان میپیوندند. به خاطر
همین ظن قوی بازگشت به قدرت است که در نشست سهجانبه دو ماه قبل لندن که انگلیس،
افغانستان و پاکستان با هماهنگی آمریکا برگزار کردند، توافق شده بود که تا قبل از
پایان سال 2014 طالبان جذب بدنه قدرت در کابل شود. در چارچوب این طرح، طالبان نه به
عنوان یک رژیم و حکومت، بلکه به مثابه اپوزیسیون برای دولت، وارد تعاملات سیاسی
افغانستان میگردد. در این میان جالب است بدانیم رهبران جهادی افغان هرچند
پایگاه مردمی دارند، ولی در نزد مقامات غربی محلی از اعراب ندارند! شرایط در
افغانستان کاملاً نابهنجار است؛ زیرساختها بسیار محدود است، هیچ دورنمای درستی
نمیتوان از رشد اقتصادی این کشور (به جز بخش موادمخدر) داشت. قدرت دولت مرکزی به
کابل محدود میشود. اما همان طور که شاهد هستیم، طالبان هر وقت که دلش بخواهد در هر
جای این شهر دست به عملیات میزند و حتی به کاخ ریاست جمهوری و وزارتخانهها هم
حمله میکند. حملات هوایی شبانه ناتو علیه شهروندان بیگناه هم همچنان ادامه دارد.
عناصر طالبان استحکامات زیادی در شرق و جنوب افغانستان دارند و حتی بعضی از شهرها
میان آنها و نیروهای دولتی دست به دست میشوند. طالبان و القاعده رسما اعلام
کردهاند که کشور پاکستان را تبدیل به پایگاه خود برای حمله به نظامیان آمریکایی و
متحدانش میکنند. در عمل نیز مقامات کابل معتقدند حملات تروریستی در افغانستان از
پاکستان فرماندهی میشود و بارها نیز طالبان از پاکستان به مناطق داخلی و مرزی
افغانستان موشک شلیک کرده است. جدای از مشکلات جدی که آمریکا برای ادامه حضور با
آن مواجه است، کرزای نیز هر چند وقت یک بار با واشنگتن سرشاخ میشود و این شرایط را
برای آمریکا سختتر میکند. پیش از اینکه گمانه بازگشت طالبان به قدرت را مورد
توجه قرار دهیم، به گزینههای فعلی آمریکا در افغانستان میپردازیم. نخستین
گزینه این است که دوشادوش هم به مقابله با طالبان بروند. به نظر میرسد که تاریخ
مصرف این گزینه تمام شده است؛ زیرا همانطور که اشاره شد رئیسجمهور افغانستان حاضر
نیست با هر ساز آمریکا و غرب خود را هماهنگ کند. علاوه بر آن، هم اوباما و هم کرزای
نسبت به میزان قدرت آمریکا و ناتو برای ریشه کنی طالبان، آن اعتماد سابق را ندارند.
هر چه که از سال اشغال افغانستان (2001) فاصله میگیریم، امیدواری به مشت آهنین و
نیروی نظامی کمرنگتر میشود و اکنون دیگر هیچ کس به آن نمیاندیشد. به خاطر همین
ضعف در عرصه نبرد است که آمریکاییها از در صلح با طالبان درآمدند. گزینه دوم
مذاکره و صلح با طالبان است که چند و چون آن تا حدود زیادی در این مبحث مورد بررسی
قرار گرفت و در بخش پایانی نیز اشاره خواهیم کرد که کاخسفید در این مورد تردیدهایی
دارد و نمیداند که چه میزان باید به طرف مقابل امتیاز بدهد. اما، آخرین گزینه
این است که اوباما وعده خروج در پایان سال 2014 را نقض کند و شرایط فعلی را به سوی
افقهای ناروشن ادامه بدهد، تا بلکه بعدا فرجی حاصل شود. البته رخداد دیگری نیز
در این میان محتمل است، اینکه آمریکاییها شکست را بپذیرند و سرشکسته از افغانستان
خارج شوند. این را دیگر نمیتوان یک گزینه دانست و ایالات متحده در واقع در یک
شرایط تحمیلی بدان تن میدهد. اما، آیا چنین رخدادی محتمل است؟ این همان سؤالی
است که در اینجا میخواهیم بدان پاسخ بدهیم. آمریکا در یک جنگ کلاسیک و یا اتمی
دست برتر را دارد، اما افغانستان میدان این نوع جنگها نیست. جنگ فرسایشی کنونی هم
در این 12 سال اخیر نتیجهای نداد و به نظر میرسد که اگر 120 سال هم طول بکشد،
آمریکاییها پیروزی به دست نخواهند آورد. در عوض این جنگ شیره ایالات متحده را
میمکد و لذا سران واشنگتن مجبورند چارهای بیندیشند و اگر نتوانند از پس شرایط
پیچیده موجود برآیند، باید شکست را به جان بخرند. لذا، احتمالا همه راهها روی
آمریکا بسته است و پیروزی طالبان پس از 2014 محتمل به نظر میرسد. به همین خاطر
کاخسفید در اندیشه این است که چطور با طالبان کنار بیاید. به نوشته «نیویورک
تایمز»، آمریکا اکنون به حضورش در افغانستان بدون تفنگدار آمریکایی میاندیشد؛
واشنگتن قصد دارد بین هشت تا 12 هزار مربی نظامی خود را پس از 2014 در افغانستان
حفظ و با تکیه بر ارتش قوی دولت افغانستان و حفظ 9 پایگاه دائمی خود در این کشور،
منافعاش را حفظ کند. این همان افغانستان یکپارچه است؛ کشوری با ارتش آموزش دیده
600 هزار نفری و مجهز به تجهیزات مدرن چیزی مثل زمان شاه ایران و یا کرهجنوبی
فعلی. اگر چنین نظامی در افغانستان شکل بگیرد، آمریکا به همه اهدافش در جنگ 13 ساله
رسیده است. اگر طالبان بر سراسر افغانستان مسلط شود، به استثنای جریان افراط گرای
سنی، همه بازنده هستند و این کشور تبدیل به یک دردسر بزرگ برای همه میشود. اما،
یک افغانستان تقسیم شده میان کابل و مثلا استانهای جنوبی و شرقی مثل هلمند، قندهار
و ننگرهار یک هدف حداقلی برای ایالات متحده است و واشنگتن حتی به آن میاندیشد و به
نظر میرسد که بخشی از تلاشهایش متوجه این هدف است. در مجموع به این جمعبندی
میرسیم که اگر آمریکا در پایان سال 2014 از افغانستان خارج شود، به احتمال قوی
طالبان به قدرت برمیگردد. به همین خاطر، تفنگداران آمریکایی تا آیندهای نامعلوم
افغانستان را ترک نخواهند کرد. تردید آمریکاییها خوب میدانند که عناصر
تکفیری، وهابی و طالبان تا زمانی به کار آنها میآیند که کوچک و تحت کنترل باشند.
اما اگر غول از بطری خارج شود، دیگر کسی نمیتواند آن را مهار کند. تاریخ از این
شوخیها زیاد کرده و نمونه مثالزدنی آن برای جهان اسلام و سرزمین مصر، حکومت
«ممالیک» ] بردگان[ است؛ ابتدا از مملوک در حد ابزار سیاسی استفاده میشد، ولی
وقتی همین بردگان به مرور زمان قدرتمند شدند و بالاخره احساس کردند که میتوانند در
بازی قدرت، دیگر رقیبان را کنار بزنند، همین کار را کردند و سالها مقدرات بخشی از
ممالک اسلامی را در دست گرفتند. هفته گذشته «نوری مالکی» نخستوزیر عراق طی
کنفرانس تروریسم که در بغداد برگزار شد، به همه کشورها و حتی آمریکا هشدار داد که
آتش تروریسم دامن آنها را نیز خواهد گرفت. به اعتقاد مالکی و بسیاری از سیاستمداران
و کارشناسان دیگر، تروریسم در درون مرزهای سوریه و عراق برای همیشه باقی نخواهد
ماند و به همه کشورهای دیگر حتی اروپا و آمریکا سرایت خواهد کرد و روزی را شاهد
خواهیم بود که هیچکس از خطر آن مصون نخواهد بود. اکنون نشانههای این ترس از
آینده را در اظهارات و تصمیمات خود غربیها هم میبینیم و ظاهرا آنها نیز در ارتباط
با پدیده تکفیری و حمایت از این جریان خطرناک تروریستی دچار تردید شدهاند. این
تردید به جان اروپاییها هم افتاده است؟ اکنون آلمان، انگلیس و فرانسه نگران روزی
هستند که شهروندان تکفیری این کشورها که به سوریه اعزام شدهاند، دوباره به موطن
خود برگردند. هفته گذشته دستگاه اطلاعاتی هلند رسما اعلام کرد هر شهروند عربی که به
سوریه برود، حق بازگشت به هلند را نخواهد داشت. هیچکس نمیداند که در این عالم
تردید، دقیقا بهترین تصمیم چیست و یا ظرفیت آن را ندارد که بهترین تصمیم را اتخاذ
کند. شاید نگاه راهبردی آمریکا و غرب حذف پدیده رادیکالیسم سنی باشد، ولی حس
میکند اکنون برای درهم کوبیدن محور مقاومت و تحت فشار قرار دادن ایران به
تکفیریها و تروریستهای القاعده نیاز دارد.
|