(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


یکشنبه 28 مهر 1392 - شماره 20620

به مناسبت ولادت حضرت امام علي النقي عليه السلام(شعر)
آستان خدا کمال شما
عيد قربان از منظر مولانا
مايي و مني را به منا قربان کن
سيري در مجموعه شعر « باغ سحرخيز» محمد حسين انصاري نژاد
هم روايتگر تاريخ هم راوي احساسات دروني
کاستي‌هاي ادبيات کودک و نوجوان ايران
کودک بودن مخاطب را دست کم نگيريم ..
   


علي اکبر لطيفيان
آستان خدا کمال شما
هفت پرواز زير بال شما
با شما مي شود به قرب رسيد
اي وصال خدا وصال شما
گاه با آدم و گهي با نوح
بي زمان است سن وسال شما
مثل جبرئيل مي شود بالم
با همين غوره هاي هاي کال شما
روزگاري است در پي دلم آيد
گرچه نا قابل است مال شما
بال ما را به آسمان ببريد
تا خداوند لا مکان ببريد
هر کسي تو را سلام کند
به مقام تو احترام کند
کاش در صحن سامرات خدا
تا قيامت مرا غلام کند
پرو بال کبوترانه ي من
در حريم تو ميل دام کند
هر که بي توست واجب است به خود
خواب احرام را حرام کند
بر دلم واجب است بعد طواف
عرض دين محضر امام کند
نيمه ي ماه حج که شد بايد
شيعه در محضر شما آيد
اي مسيحا ي سامرا هادي
آفتاب مسير ما هادي
علي ابن محمد ابن علي
نوه ي اول رضا هادي
نيست جز دامن کرامت تو
پرده خانه خدا هادي
ذکر هر چهارشنبه ام اين است
يا رضا يا جواد يا هادي
به ملک هم نمي دهم هرگز
گريه زائر تو را هادي
يک شبي را کنار ما ماندي
سر سجاده جامعه خواندي
تو دعا را معرفي کردي
مرتضي را معرفي کردي
با فراز زيارت سبزت
راه ما را معرفي کردي
مرتضي و حسين و فاطمه و
مجتبي را معرفي کردي
نه فقط اهل بيت را بلکه
تو خدا را معرفي کردي
سامرايت غريب بود اما
کربلا را معرفي کردي
با تو ما مرتضي شناس شديم
تا قيامت خدا شناس شديم
ريشه هاي محبت ما تو
مزرعه هاي سبز دنيا تو
خواهش سرزمين پائين من
اشتياق بهشت بالا تو
گاه ابليس مي شوم بي تو
گاه جبريل مي شوم با تو
مي نمي دانم اين که من دارم
به تو نزديک مي شوم يا تو.....
چه کسي از مسير گمراهي
داده ما را نجات ؟ ...آقا تو
تو مرا با ولايتم کردي
آمدي و هدايتم کردي
دل من درکفت اسير بود
به دخيل تو مستجير بود
گر شود ثروتم سليماني
باز هم بر درت فقير بود
شکر حق مي کنم صداي بلند
حضرت هادي ام امير بود
آبرو خرج مي کني بسکه
کرم سفره ات کثير بود
شب ميلاد تو به ذي الحجه
مطلع شوکت غدير بود
ريشه ناب اعتقاد علي
پسر حضرت جواد علي
دوست دارم گداي تو باشم
سائل دست هاي تو باشم
مثل بال و پر کبوترها
دائما در هواي تو باشم
دوست دارم که از زمان ازل
تا ابد خاک پاي تو باشم
نيمه شب هاي ماه ذي الحجه
زائر سامراي تو باشم
يا دعاي قنوت من باشي
يا قنوت دعاي تو باشم
ما فقيريم سفره اي وا کن
سامرايي حواله ي ما کن
با تو اين عقل ها بزرگ شدند
اعتقادات ما بزرگ شدند
پاي دلهاي شيعيان آن قدر
گريه کرديد تا بزرگ شدند
با نگاه تو با محبت تو
اِبن سکّيت ها بزرگ شدند
خوب شد بچه هاي خانه ما
پاي درس شما بزرگ شدند
بچه هاي قبيله ما با
کربلا کربلا بزرگ شدند
بي تو دل هاي ما بهار نداشت
مثل يک شاخه اي که بار نداشت

 


فهيمه بافنده
عيد سعيد قربان به دنبال عبوديت و تسليم بودن بي چون و چراي حضرت ابراهيم نبي(ع) در پيروي از فرمان حضرت حق در فرهنگ اديان الهي، از جمله اسلام به عنوان يکي از شعائر الهي بر سينه تاريخ تدين و تسليم و بندگي آذين گشته است. اين عيد اضحي، عيد عشق و پاکبازي، عيد پيروزي و سربلندي در امتحاني بزرگ، عيد عبادت و بندگي با اخلاص و عيد پيروزي بر شيطان بيرون و درون است. در فرهنگ اسلامي عيد قربان، به معناي بازگشت انسان به مقام تقرب الهي است که اين مقام در سايه مبارزه با هواهاي نفساني و در پرتو تهذيب، خودسازي و بهره‌گيري از فرصت‌هاي ناب به دست مي‌آيد.
عارف بزرگي چون مولانا معتقد است که فلسفه عيد قربان چيزي نيست جز کنار زدن حجاب هاي نفساني و تعلقات مادي و دريدن پرده‌هاي غفلتي که انسان بر روح و جان راستين خويش افکنده و مانع شکفتن و تعالي وي مي شود. در مسير بندگى، انسان بارها بر سر دو راهي غريزه و وظيفه قرار مي‌گيرد؛ در اين دو راهي خطير و سرنوشت ساز مادامي که انسان وظيفه‌ بندگي واطاعت را انتخاب نمايد، در خط فرشتگان و پاکان قرار مي گيرد و آن روز براي او عيد است. از اين رو قربانى کردن حيوان، در روز عيد قربان نمادي از قربانى و ذبح تعلقات مادي و نفساني است که به انسان مي آموزد براي رسيدن به کمال انسانى، بايد نفس حيواني خود را فداي کمالات و ارزش هاي والاي انساني و معنوي نمود. مولاناي شيرين بيان در اشعار و سروده‌هاي دلنشين خويش عقايد والاي عرفاني خويش را به زيباترين صورت بيان نموده است و در داستان معروف آشنايي وي با شمس تبريزي که استاد و راهنماي وي در طريق سلوک و عاشقي بود، در اين رابطه حقايق و اسرار والاي دلدادگي و دل سپردگي به آستان جانان را با سوز و گداز عاشقانه‌اي به گوش جان مخاطب ميرساند:
گفت که سرمست نه اي، رو که از اين دست نه ا ي
رفتم و سرمست شدم، وز طرب آکنده شدم
گفت که تو شمع شدي، قبله اين جمع شدي
جمع نيم، شمع نيم، دود پراکنده شدم
گفت که شيخي و سري، پيشرو و راهبري
شيخ نيم، پيش نيم، امر تو را بنده شدم
مولانا تنها راه وصال و تقرب به بارگاه محبوب را قرباني کردن خود و فنا کردن هستي و تعلقات مادي در راه تقرب به بارگاه الهي مي داند. همان گونه که در روايات مختلف ديني نيز آمده است كه حضرت ابراهيم (ع) در سن بالا داراي فرزندي شد كه او را اسماعيل نام نهاد و برايش بسيار عزيز و گرامي بود؛ اما مدتها بعد، هنگامي كه اسماعيل به سنين نوجواني رسيده بود، فرمان الهي چندين بار در خواب به حضرت ابراهيم نازل شد و بدون ذكر هيچ دليلي به او دستور داده شد تا فرزندش اسماعيل را قرباني كند:
هر دمي مرگي و حشري داديم
تا بديدم دست برد آن کرم
از تقاضاي تو مي گردد سرم
اي ببرده من به پيش آن کرم
او پس از كشمكش هاي فراوان دروني، در نهايت با موافقت خالصانه فرزندش، به محل مورد نظر مي روند و ابراهيم آماده سر بريدن فرزند محبوب خود مي شود؛ اما به هنگام انجام قرباني اسماعيل، خداوند كه او را سربلند در امتحان مي يابد، گوسفندي را براي انجام ذبح به نزد ابراهيم مي فرستد. اين ايثار و عشق پيامبر به انجام فرمان خدا، فريضه اي براي حجاج مي گردد تا در اين روز قرباني كنند. عيد قربان كه پس از وقوف در عرفات (مرحله شناخت) و مشعر (محل آگاهي و شعور) و منا (سرزمين آرزوها، رسيدن به عشق) فرا مى رسد، عيد رهايى از تعلقات است. رهايى از هر آنچه غيرخدايى است. در اين روز حج گزار، اسماعيل وجودش را، يعنى هر آنچه بدان تعلق و دلبستگى دنيوى پيدا كرده قربانى مى كند تا سبكبال و آسوده خاطر آماده حضور در محضر حق گردد:
دشمن خويشيم و يار آن که ما را مي کشد
غرق درياييم و ما را موج دريا مي کشد
زان چنين خندان و خوش ما جان شيرين مي دهيم
کان ملک ما را به شهد و قند و حلوا مي کشد
آري عشق قهار است، شجاعت و دليري مي آفريند، ترس و اضطراب را مي زدايد و ابراهيم خليل الله را به قرباني کردن فرزند دلبند و شيرين تر از جان خويش دعوت مي کند و اين عاشق راستين رها از بند منيت ها، صفات نفساني خود را مي ميراند و به عشق حق زنده مي شود. عاشق از فنا شدن هراسي ندارد او مانند قطره اي است که به دريا مي پيوندد و جاودان مي گردد. ابراهيم كه بت شكن تاريخ بود، اكنون ابليس شكن شد، جهاد اكبر كرد، و با تصميمي قاطع آماده قربان كردن اسماعيل شد؛ در وصفش مولانا چنين مي گويد:
گر بريزد خون من آن دوست رو
پاي کوبان جان برافشانم براو
آزمودم مرگ من در زندگي است
چون رهم زين زندگي پايندگي است
اقتلوني اقتلوني يا ثقات
ان في قتلي حياتا في حيات
و اين خاصيت عشق است که جسم و جان آدمي را پاک و منزه از آفات زشت مي گرداند و خس و خاشاک وجود را مي سوزاند و بي نياز از غم و شادي بيروني، به ما مسرت دروني مي‌دهد و اين همان عيد عاشقان است که بازگشت به خويشتن خويش، بازگشت به اصل و فطرت پاک و نهاد خدايي و خدادادي خود است و در يک کلمه عيد يعني تقويت خودسازي و ره سپردن به سوي انسانيت انسان . هر روزي که انسان بتواند در راه رسيدن به اين هدف متعالي قدمي بردارد و براي خود زمينه ي رسيدن به کمالي را فراهم آورد آن روز براي او عيد خواهد بود؛ چنانچه در روايتي از امام علي (ع) آمده است که : « هر روزي که در آن معصيت خداوند انجام نشود آن روز عيد است» و جلال الدين رومي اين ترانه نغز و شيرين را در شادباش اين روز فرخنده و احوال غير قابل وصف آن سر مي دهد:
زهي عشق زهي عشق که ماراست خدايا
چه نغز است و چه خوب است و چه زيباست خدايا
چه گرميم چه گرميم از اين عشق چو خورشيد
چه پنهان و چه پنهان و چه پيداست خدايا
مولانا معتقد است عاشق خدا هيچ نوع وابستگي و دلبستگي ندارد. تا انسان از همه وابستگي ها و دلبستگي ها نگذرد به كمال مطلق و محبوب مطلق نمي رسد. به سخن ديگر وقتي انسان از همه محبوبها گذشت و دل را از محبت غيرخدا خالي كرد، آن وقت است كه به محبوب مطلق كه خداست مي رسد «قلب المومن عرش الرحمن» دل مؤمن عرش خداست و در اينجاست كه انسان به عيد مطلق مي رسد. قرباني روز عيد نيز که سمبل و نماد ترک منيّت ها و خودپسندي هاست مي تواند اشاره اي باشد به بالاترين مراتب تقوي كه در اثر اعمال حج و نورانيت آن به دست مي آيد و آن عيد لقاءالله است. عاشقان راستين كه دنباله رو ابراهيم خليل الرحمن هستند، كساني هستند كه دل را از غيرخدا خالي كرده اند و برظرفيت دروني خويش براي دريافت نور حق افزوده اند. مراسم نوراني حج نيزاين استعداد و ظرفيت را دارد كه انسان به اين موقعيت والا برسد که چنگ در دامن يار انداخته و ز هرچه باطل و ناحق که غير اوست، توبه جسته و اظهار بيزاري نمايد. ملاي روم نيزاين اعتقاد را دارد:
خواهي که تو را کعبه کند استقبال
مايي و مني را به منا قربان کن
بر همين اساس در تمامي تعريف هايي که براي عيد مطرح شده است، انسان موحد و خداجو احساس مبارك تازگي و نو شوندگي دارد که اين ارتباط خاصي با خالق و محبوب عالم دارد؛ چون خداوند "بديع السموات و الارض است " و خود را با عنوان "فتبارك الله احسن الخالقين" به ما معرفي نموده است و از سوي ديگر اين مباركي در تمامي ملك و ملكوت عالم جاري است، بنابراين از اين خداي بزرگ و مبارك مي توان هر لحظه انتظار تحفه اي با طعم مباركي را داشت که کام جان عاشقانش را به شهد گواراي آن شيرين سازد و در اين حال سالک کوي وي نيز در مسير اطاعت و بندگي با بازگشت، توبه، استغفار و مداومت برخيرات و نيکويي ها درجات و مقامات نيکو و عالي خويش را متعالي مي سازد. چنانچه خداوندگار سخن «مولانا» در توصيفات بي نظير خويش اين شکوفايي و تولد دوباره را به تصوير کشيده است:
از جمادي مردم و نامي شدم
وز نما مردم به حيوان سرزدم
مردم از حيواني و آدم شدم
پس چه ترسم کي زمردن کم شدم
حمله ديگر بميرم از بشر
تا برآرم از ملايک پر و سر
وز ملک هم بايدم جستن ز جو
کل شي، هالک الا وجهه
بار ديگر از ملک قربان شدم
آنچه اندر وهم نايد آن شدم
عيد مولانا نيز ديدن روي دوست است و از نظر او پليدي ها و گناهان تن، باشستن در آب جوي عشق دوست، پاک و بي عيب مي‌شود. كشته شدن در پاي محبوب و قرباني كردن خود مهم ترين تعريفي است كه مولوي از عيد به ما مي دهد. قرباني رمز فداكاري و از خودگذشتگي و دادن جان در راه محبوب و حد نهايي تسليم در برابر معبود است يعني همچنان كه خون اين قرباني را در راه تو اي خالق يكتا بي دريغ مي ريزم، حاضرم بدون هرگونه تعقل در راه دفاع از حريم دين و اجراي فرامين آسماني تو از جان خود نيز بگذرم و خون خود را تقديم پيشگاه اقدست نمايم. زماني كه حيواني در روز عيد قربان در وادي منا به دست حجاج مسلمان ذبح مي شود و نغمه روحاني "بسم الله وجهت وجهي للذي فطر السموات والارض" نغمه لبيک را در فضاي قربانگاه مي افكند، خاطره اعجاب انگيز و الهام بخش دو عبد موحد و دو بنده با اخلاص خدا ابراهيم و اسماعيل را در دل و جان هر انسان آزاده و خداجويي زنده مي‌سازد.خداوندگار بلخ ، مولاناي رومي نيز با کلام مهذب و دلنشين خويش که برخاسته از فطرت خداجوي وي است،اعجاب و رموز اعياد الهي را به تصوير مي کشد:
« عيد نماي عيد را، اي تو هلال عيد من
گوش بمال ماه را، اي مه نا پديد من
اي مه عيد روي تو، اي شب قدر موي تو
چون برسم به جوي تو، پاک شود پليد من
در پايان مي توان گفت تمام عرصه هاي آزمايش الهي عرصه پيکار با نفس و خودسازي است که در والاترين نمونه آن حضرت ابراهيم و فرزند گراميش اسماعيل با ايثار و بندگي و ايستادگي در سخت‎ترين امتحانات الهي، قهرمانانه فاتح قله بندگي و دلدادگي شدند واين قصه‌، قصه كشتن و خونريزي نيست بلكه قصه ايثار و استقامت و فداكاري و تسليم حق بودن است، تا ابراهيميان تاريخ بدانند كه بايد اين چنين به نبرد با خويشتن پرداخت،‌ از همه چيز بريد و سر به آستان دوست نهاد؛ چرا كه تا انسان اين چنين نفس كش و ابليس برانداز و ايثارگر و مرد ميدان نباشد نمي‎تواند ابراهيم شود و به امامت برسد و خداوند بر او سلام كند، و در قرآن بفرمايد: «سلام بر ابراهيم، ما اين چنين به نيكوكاران توجه داريم، ابراهيم از بندگان با ايمان ما بود».

 


سيد حسن مبارز
محمدحسين انصاري‌نژاد، در باغ سحرخيز توانسته است هم روايتگر تاريخ باشد و هم راوي احساسات دروني خويش.اين يادداشتِ کوتاه قرار بود در معرفي «باغ سحرخيز» به رشته تحرير درآيد اما پاي از گليمِ معرفي فراتر نهاده و نگاهي نقد گونه نيز به اين مجموعه شعر داشته است. «باغ سحرخيز» جديدترين مجموعه شعر محمدحسين انصاري‌نژاد توسط انتشارات شهرستان ادب منتشر شده است. اين مجموعه از چهار ترکيب بند و 18 غزل تشکيل شده است. بيشترمضامين اشعار کتاب آييني است به معناي عام. در اين يادداشت مطالبي را در دو بخش مي آوريم که بخش اول ويژگيهاي قابل توجهي است که در سرتاسرِ باغ سحرخيز ديده مي شود و بخش دوم نگاهي جزيي تر به يک شعراست.
بخش اول
روايتِ تاريخ، حکايتِ درون
شعر آئيني به خصوص ولائي، زمينه‌هاي بسيار زيادي دارد که دچار آسيب هايي جدي شود. در عرصه شعر آئيني دو عاملِ وفادار بودن به وقايع تاريخي در مضامين آييني که ما از آن با تعبير روايت تاريخي نام برده ايم و عنصر عاطفه و احساس که روايتي دروني است، باعث مي شود که شاعران گاهي دچار افراط و تفريط شوند. اگر شاعري بخواهد، به صورت افراطي به جريانات تاريخي و مضامين آئيني وفادار باشد، حاصل تلاش او شعري انعطاف ناپذير خواهد شد که اگر عاطفه و ساير عناصرشعري در آن يافت شود، محصول اصل جريان تاريخي و مضمون آئيني است. به عنوان نمونه کلمات اهل بيت عصمت و طهارت در روز عاشورا سرشار از عنصر عاطفه و احساس است. اگر شاعري آن جملات را در قالب شعر بيان کند، بي شک شعر او داراي عاطفه و احساس است؛ اما اين عاطفه و احساس برخاسته از شعر نيست، بلکه واقعيتي است که شاعر فقط آن را روايت کرده است.همچنين اگر عنصر عاطفه و احساس هم اگر بخواهد به تنهايي و بدون در نظر گرفتن وقايع تاريخي در شعر آئيني به کار گرفته شود باعث به وجود آمدن آسيبي جدي در شعر خواهد شد. حاصل شعري که فقط با عاطفه و احساس مي خواهد پاي به عرص? آئين و اعتقاد بگذارد، چيزي جزبرداشت‌هايي شخصي صرف نخواهد بود که گاهي اوقات همين برداشت‌هاي شخصي باعث درد سرهايي براي خود شاعر و ديگراني که دل در گرو محبت خاندان عصمت و طهارت دارند، مي‌شود. محمدحسين انصاري‌نژاد، در باغ سحرخيز توانسته است هم روايتگر تاريخ باشد و هم راوي احساسات دروني خويش.
زنبيلي از ستاره و خرما به خاک ريخت
از نخل مهربان که خميده است پشت در باغ سحرخيز، صفحه ?
و يا :
در دلم ريخته اين مرثيه اندوه غريبي
تشن? روضه‌ام و حس صميمان? سيبي
همان، ??
مرثيه سراييِ هدفمند
اين قيد «هدفمند» توضيحي است نه احترازي چرا که نگارنده مقصودش اين نيست که ديگر مرثيه‌ها، بي هدف سروده شده اند اما آنچه که مقصود شاعران مرثيه سراست مي تواند از لحاظ ارزش و اهميت رتبه‌بندي شود. اگر شعر آئيني و ولايي داراي رسالت روشنگري وبازگو کردن حقايق باشد، بي شک ارزشش بيشتر خواهد بود از شعري که هدفش فقط بازگو کردن مصائب و يا شرح حال اولياء دين است.
جامعيت نگرش
پرداختن به مصائب اولياء دين باعث نشده است که محمد حسين انصاري نژاد از جلوه جلالي آنها غافل شود. متاسفانه اين مشکل دامنگير شعر آئيني و ولايي شده است که شاعران آئيني سرا گاه آنچنان غرق در جلوه جلال اولياء دين مي شوند که از بازگوکردن وقايع تاريخي و مصائب اهل بيت باز مي مانند و از آن طرف گاهي اوقات آن قدر محو در وقايع تاريخي و مصائب اولياء دين مي شوند که از بيان جلالت و بزرگي اولياء دين غافل مي شوند. محمد حسين انصاري نژاد، توانسته است اين اعتدال را در شعر خويش رعايت کند و اين جامعيت در نگرش او قابل توجه است.
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت شکوه مقام توست
همان، ??
و يا :
آن طرف افتاده بين معرکه شيري
کيست؟ مي آيد به قتلگاه دليري همان، ??
توجه به جلوه جلالي اولياء دين باعث شده است که شاعر حتي در مقام مرثيه سرايي نگاهي حماسي گونه داشته باشد و از اوزاني مناسب آن حال و مقام استفاده کند.
اين شعشع? سرخ که از شام مي آيد
از حنجره اي تشنه به هر گام مي آيد
همان، ??
و
اي زير و بم گري? زنجير شنيده
با زمزمه اي موج به موج آينه چيده همان، ??
حاصل اينکه با وجود نگرش جامع شاعر در اين مجموعه شعر، در بيشتر جاي ها مصائب اولياء دين با وزن و لحني حماسي گونه بيان شده است و اين بسيار ارزشمند است.
بخش دوم
در باغ سحرخيز ، ترکيب بندي نذر حضرت حر شده است که داراي ويژگي هايي است قابل تامل که بدون شک آن ويژگي ها در زيبايي شعر تاثير گذار است. ترکيب بند حر در بحر منسرح سروده شده است و بر وزن مفتعلن فاعلات مفتعلن فع . اين وزن قابليت بسيارزيادي در بيان مضامين حماسي و پر شکوه دارد، بنابرين وقتي پاي مضامين حماسي به شعرباز شود، شاعر از «روايت» براي بيان وقايع تاريخي استفاده مي‌کند و از آنجا که هنر روايت به خودي خود يک امر بسيار مهم زيبايي شناسانه‌ است، مي توان گفت که شاعر در اين ترکيب بند، با ظرافت تمام توانسته است به خوبي بين وزن و محتوا تعادل ايجاد کند. باتوجه به استفاده شاعر از «روايت شعري» يکي از نقاط مثبتي که در اين شعر مي توان به آن اشاره کرد، ورود شاعر بدون هيچ تکلفي به شعر است.
منتظري ناگهان شهيد بيايي
آيينه در دست، روسپيد بيايي همان،??
همانطور که ژان پل سارتر معتقد بود تصوير عبارت از نحو? خاص ظهور يک شي در شعور انساني است؛ در مجموع? باغ سحرخيز نيز مي بينيم تصاويري که محمد حسين انصاري نژاد ارائه کرده است ويژگي‌هايي خاص داردکه چنين مي نمايد آنها محصول خاصّ دنياي سرشار از عاطفه و احساس شاعر است.
اين خود مولاست بر جبين تو بسته
باغ گلي را به دستمال حريري همان، ??
نمونه هايي در ديگر اشعار اين مجموعه:
به کجا مي رود اين دست خط سرخ تو بر ني
نام? منتشر از حنجره ات را چه بنامم؟ همان، ??
درآ که تفرقه تعطيل کرده عاطفه را
پرندگان پراکنده اند انسان ها همان، ??
به عبارت ديگر مي توان گفت، شاعران و دنياي دروني آنها را بوسيله تصاويري که ارائه مي دهند مي‌توان بهتر شناخت. در اين تصاوير عواطف انساني شاعر و نگاه او به طبيعت و جهان پيرامونش قابل مشاهده است. محمد حسين انصاري نژاد در باغ سحرخيز موفق شده است شعر آئيني صحيح و سالم که در آن انحرافي وجود ندارد را به مخاطب ارائه نمايد و در اين راه از ابزار ها و عناصر گوناگون شعري به خوبي استفاده کرده است. به عقيده نگارنده شاعرمجموع? «باغ سحرخيز» هرکجا که عاطفه را با تصوير در هم آميخته است، بسيار خوش درخشيده است که چند نمونه از آنها را ذکر کرديم و اگر اين امر به صورت عامتري در شعر او جريان يابد، بدون شک باغ سحرخيز شعر آئيني پر طراوت تر خواهد شد.

 


مرجان کامياب
ادبيات کودک و نوجوان مفهومي است که مدت اندکي است پا به عرصه ظهور نهاده و همچون نهالي نوپا امروزه بسيار مورد توجه قرار گرفته است، اما اين شاخه به دليل نوپا بودن با کاستي‌هايي مواجه است که بايد به آن‌ها توجه شود و پتانسيل‌هاي موجود در آن براي باروري و بهبود اين گونه‌ ادبي شکوفا شود. زيرا تفاوت بين امکانات و نيازهاي کودکان و نوجوانان با بزرگسالان موجب مي ­شود که از اين نوع ادبيات انتظار بيشتري باشد. اين گونه ادبي – ادبيات کودک و نوجوان - ، به دليل مخاطب خاص خود است که از ساير گونه‌ها متمايز شده است و به دليل اهميت دوران کودکي و حساسيت ويژه‌ اين دوران، ادبيات کودک و نوجوان نيز اهميت والايي يافته است. بر همين اساس مخاطب‌شناسي در ادبيات کودک و نوجوان نخستين مرحله‌ شروع نويسندگي براي اين گروه است و توجه به ويژگي‌ها و علايق اين گروه ضرورتي انکارناپذيراست. زيرا اثري براي اين‌که مورد توجه مخاطب قرار بگيرد و از سوي قشر تعيين‌ شده‌ خود استقبال شود، بايد هماهنگ با روحيات و عقايد آن‌ها نوشته شود. سطح نگرش نويسنده و محدوده ذهن او نسبت به کودکان جهان، ژرفاي يک موضوع را در هر اثر هنري نشان مي‌دهد. بنابراين يک نويسنده‌ خوب بايد به سليقه و نظر مخاطب خود احترام بگذارد. به همين دليل، به گمان برخي، در واقع شاعر کودک زنداني مخاطب خود است. اين مخاطب، در آفرينش اثر حضوري مداخله گر دارد و آزادي شاعر را هنگام آفرينش سلب مي­ کند. در اين راستا اصولا در کار کردن براي کودکان و نوجوانان، شناخت ذهن و روان آن‌ها و حوزه‌ي زندگي و دنياي ويژه‌ کودک و نوجوان، يک اصل اساسي است و در هر کاري توانمندي، تجربه زندگي و ويژگي‌هاي ذهني- رواني آن‌ها را بايد در نظر گرفت. اما با توجه به اين مقدمات، علي‌رغم اهميت والاي اين گونه‌ ادبي و اهميت فراوان مخاطب‌شناسي آن، بيشتر نويسندگان اين حوزه بدون شناخت کامل و دقيق از مخاطب آثار خود، پا را به اين عرصه مي‌نهند و به ارائه‌ي آثاري مي‌پردازند که مخاطب نمي‌تواند با آن‌ها به خوبي ارتباط برقرار کند. بنابراين نخستين و مهم‌ترين ضعف‌ بارز ادبيات نمايشي، عدم شناخت مخاطب است.
عدم شناخت مخاطب در اين عرصه موجب شده است که نويسنده نتواند ارتباط مؤثري با مخاطب خود برقرار کند و گام به گام با مخاطب خود همراه نباشد. نويسنده‌اي که پيش از خلق اثر مخاطب‌شناسي دقيقي انجام ندهد، نمي‌تواند ذوق و توان نويسندگي خود را به طور صحيح به کار گيرد و در جهت مناسبي هدايت کند.
از کاستي هاي ديگر در آثار ادبيات کودک و نوجوان اين است که در بسياري از آثاري که نويسنده به هدف رساندن پيام يا نکته‌اي اخلاقي به کودک است، پيام خود را به صورت شعاري و اندرزگونه بيان مي کند که کودک نمي تواند با آن مأنوس شود. اين کاستي نيز پيامد عدم مخاطب‌شناسي نويسنده است که به اين نکته توجه ندارد که کودک از پند و اندرز گريزان و بيزار است و در آثار مربوط به خود، به دنبال لذت و سرگرمي است؛ بنابر اين نويسنده‌اي که مي‌خواهد پيام اخلاقي را از اين آثار منتقل کند بايد توجه داشته باشد که بيان مستقيم پيام اثر منفي دارد و موجب کنار گذاشتن اثر توسط کودک مي‌شود. شعاري بودن و اندرزهاي مستقيم باورپذيري نمايش را براي کودک دشوار مي‌کند و او را در ترديد بين پذيرفتن يا نپذيرفتن پيام رها مي‌کند.
يکي از دلايلي که باعث مي‌شود نويسنده اثر و پيام خود را به صورت شعاري بيان کند اين است که چاشني تخيل از اثر وي حذف مي گردد، حال آن‌که يکي از بزرگ‌ترين استعدادهاي ذهني کودکان تخيل است و اين عنصر بدون آموزش در کودکان فعال است. بنابراين يکي از مهم‌ترين کاستي‌هاي ادبيات کودک و نوجوان در دو دهه‌ اخير، ترکيب نکردن واقعيات زندگي با عنصر فانتزي و در نتيجه شعاري بودن پيام آن است. از آن‌جايي که سنگ‌بناي خلاقيت نيز تخيل است، اگر اين عنصر در دوران کودکي در کودک شکوفا نشود، ممکن است اين استعداد هرگز ظاهر نشود و درون کودک بالقوه باقي بماند.
نکته‌ ديگر عدم تفکيک سادگي و کودکانگي در آثار کودک و نوجوان است. برخي از نويسندگان مي‌پندارند که هر اثر ساده‌اي که با زباني قابل فهم و بي‌پيرايه براي کودک نوشته شود را مي‌توان ادبيات کودک و نوجوان تلقي کرد. در حالي که اين باور رايج، تصوري کاملا اشتباه است و پذيرفتن آن اهميت و جايگاه والاي اين گونه را پايين مي‌آورد.
گاهي اوقات شاعران و نويسندگان به دليل ويژگي سني، شعر ساده را با شعر کودک و نوجوان اشتباه مي‌گيرند اما بايد توجه داشت هر اثر ساده و قابل فهم لزوما نمي‌تواند ادبيات کودک تلقي شود. بايد گفت که در هيچ کدام از شاخه هاي ادبيات کودک پسنديده نيست سادگي را "سهل ­انگاري زباني" دانست. زيرا همان گونه که در ادبيات بزرگسال و ادبيات کلاسيک ساده گرفتن زبان مانع از شکل‌گيري اثري قوي و ماندگار مي‌شود، در ادبيات کودک نيز مجاز نيستيم به استناد "کودک بودن" مخاطب را دست کم بگيريم و آثار نازلي خلق کنيم.نکته پاياني که بسيار قابل توجه است فقدان نقد و نظريه‌اي قابل توجه در مبناي اغلب آثار نوشته شده براي کودک و نوجوان است. بسياري از نويسندگان بدون آگاهي از نظريات مدون در حوزه ادبيات کودک و نوجوان دست به خلق آثار مي‌زنند. هرچند ممکن است بسياري از اين آثار مورد توجه مخاطب خود قرار گيرد و با چاشني لذت و سرگرمي همراه باشد، اما نکته‌ بارز اين است که آگاهي نويسنده از اين نکات موجب خلق اثري پربارتر و اصولي‌تر مي‌گردد. اما اين کاستي مشاهده مي‌گردد که تاکنون سهم نظريه‌ها و حتي نقدها در رشد آثار ادبيات کودک و نوجوان ايران اندک بوده است و نظريه‌هاي مدون و نقدهاي مکتوب سهم ناچيزي را در خلق اين آثار به خود اختصاص داده‌اند.در پايان و در جمع‌بندي موارد و موضوعات بيان شده، برخي کاستي‌هاي موجود در ادبيات کودک و نوجوان ايران را در چند مورد مي‌توان خلاصه کرد : عدم شناخت مخاطب ، پيام‌هاي شعاري و اندرزگونه ،فقدان خلاقيت ،عدم تفکيک کودکانگي و سادگي و سهل‌انگاري زباني ، فقدان نقد و نظريه .
اگر از ديدگاه رابطه نقد و نظريه به رشد و تکامل شعر به حيطه شعر نوجوان ايران بنگريم، در مي يابيم که سهم نظريه هاي شعري و حتي نقد ادبي، در رشد شعر نوجوان ايران اندک بوده است و نظريه هاي مدون و نقدهاي مکتوب،سهم ناچيزي را به خود اختصاص داده اند. (رجب ­زاده،1382).

 


(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10